شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۹۹

مرگ ترادنبال می‌کند

 شنبه  

ثریا ایرانمنش 

هر کجا میروی  مرگ به دنبالت راه میاید  قبلا هم بود اما انرا  نمیدیدی حتی گاهی احساسش هم  نمیکردی اما امروز در کنارت راه می‌رود وبتو لبخند میزند

چاره  نداری. باید این میهمان  ناگهانی را بپذیری  دیگر حوصله هیچکاری را نداری  اشپزخاته بهم ریخته مهم نیست  میخواهی مربا درست کنی حوصله نداری دیگر میل نداری دستمال  سفره  هایت  آهار زده واطو کشیده کنار بشقاب‌ها بگذاری غذایی سلف سرویس است  زندانی هستی مر گ هم میهمان توست بتو مینکرد  دلت برای دوستانت تنگ شده ناهار هر یکشنبه  دیگر تمام شد هریک به سوراخ خود خزیدند  هر روز خبری تازه  وهرروز بر تعداد رفتگان  اضافه. زمین دیگر جای رویش سبزه  هارا ندارد  دیگر گلی از هم از زمین نمیروید. همه گلهار قبلا کاغذی حالا  پلاستیک هستند  اربابان در کنج خلوت خود نشسته اند  وترمومتررا دردست دارند  مسابقه کی تمام می‌شود ؟. کشتن برده ها  تربیت برده داران  از او میپرسم به کدام گروه گرویدی که چنین  بالا رفتی. درجوابم می‌گوید چه فرقی دارد همه یکی هستند ظاهرا جدایند اما در خلوت دست‌ها بهم گره خورده. میکویم تو هم مهره آنها هستی.  چه فرقی می‌کند  خانه ام گرم  است  وخلوتم  راحت ،

من به کنارم مینکرم مرگ دارد چای مرا مینوشد ،

پایان 

ایراندخت


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ...

من دفتر چه های زیادی را سیاه کرده ام مثلا خاطره نویسی اما متاسفانه نمیتوانم خط خودم را بخوانم ! تنها یکی را یافتم که بسیار قدیمی بود ودرآن خاطراتی را از زنی میگویم که  از روسیه سرازیر سر زمین ماشد مشاهدات اورا درطی راه نوشته ام کاری به خود او ندارم  تنها یک گفته او مرا رنج داد ومن متوجه شدم بادیگران فرق دارم ! وآن رنگ پوست مسی من بود همین / حال سالها گذشته شاگردان زیادی تربیت کرد منجمله همین سایه ! که شگرد او بود !اصالت  او ا زترکیه وشهر ازمیر همین شهری که امروز زیر زلزله ترکید میامد  اما راهی روسیه شده بود ! ودرانجا همسری داشت که مفقود شده بود! حال به سه فرزند خردسال ویکی هم درشکم ا زراه باکو وارد ایران میشد تا به مشهد برود ودر

 پرورشگاه آنجا تعلیم شاگردانرا بعهده بگیرد ! در زمان رضا شاه بود ونخست وزیری تیمورتاش .

شاید دران زمان من هنوز به دنیا نیامده بودم چون هنگامیکه با خانواده  او  آشنا شدم تازه از دبیرستان بیرون آمده بودم یک بچه بی تجربه وبسیار خجالتی وبا همان بچه ای که درشکم بود حال مردی سی ساله شده بود اشنا شدم . بهر روی گفته های اورا درطی سفرش دراینجاا میاورم ...........

هیچ دشمنی با او ندارم  ونداشتم او دشمن من بود .

----------------

-  هنگام مسافرت  سخت وطولانی از قفقاز  در باکو  بخاطر حامله بودنم سخت بیمار وبستری بودم  وپس از بهبودی  وبا کشتی که روی رودخانه ولگا  حرکت میکرد به طرف دریای خزر  میرفتیم .

- میل داشتم درباکو مدتی بمانم اما دیگر حالم خوب شده  بود وعلتی برای ماندم  درآنجا نبود مجبور  بودیم هرچه زودترآن شهر را ترک کنیم همسرم درهمان شهر مفقود شده بود ! من قدرت راه رفتن نداشتم  تا تفلیس از طریق زمینی حرکت کنیم  وبمن توصیه کردند  مدتی در سواحل ایران بمانم ! .( دراینجا  توضحیی نمیدهد همسرش چه کاره بود وچرا ناگهان مفقود شد ! وچرا او با سه بچه خردسال   راهی سر زمینی شد که حتی زبانش را انمیدانست البته او به چند ربان رنده دنیا وارد بود / ترکی / فرانسه/ انگلیسی / المانی / وصد البته روسی  ).

==============

-انحصار کشتیرانی  در دریای خزر در دست روسها بود  ودران زمان یک بیماری بسیار خطرناک مسری نیز شروع شده بود که مارا دررشت قرنطینه کردند  ورفت وامد کشیتها به ندرت صورت میگفت .-به گمانم نوعی تیفوید بود  من نگران فرزندانم وخودم بودم  وعجب آنکه اروپاییها باین بیماری دچار نمیشدند !!! میگفتند بخاطر تغذیه آنهاست ! 

- غذا خوردن انها با بومیان خیلی فرق داشت  روسیه دور شهرهای نخجوان / جلفا / ایروان / نوار ایمنی گذاشته بود !!

- تنها کشتی که بین باکو وایران  دررفت وامد بود  کشتی ( گراند دوک میشل ) ! نام داشت  این کشتی در جزیره ابشوران ؟! د رفاصله  پنج ساعتی  از باکو مارا به ساحل میرساند !.......( دراینجا به درستی نمیتوام خطوط را بخوانم )! 

- آبشوران منظره ای بسیار غم انگیز داشت چون درانجا  حوزه های نفتی بسیاری  وجود دارد  !.

-تنها  کشتی که درانجا بین آبشوران وباکو رفت وآمد میکرد یک کشتی تجارتی  بنام " ولگا" بود 

- در مشهد سر ( بابلسر ) عده ای ارامنه یک رودخانه را اجاره کرده بودند ! وماهیهایرا  صید کرده آنهارا دودی میکردند وبه روسیه میفرستادند ) خواننده عزیز باید بداند که من  تکه تکه مینویسم ! 

 (همین کاری را که الان چینی ها با خلیح فارس کرده اند )

فقط میل دارم بدانید که روسیه همیشه ارباب ما بوده وهست وخواهد بود ونوکرانش چگونه درایران خدمت میکردند این داستان همچنان ادامه دارد . 

بیچاره  ایراندخت ما چقدر تنهاست دلم بری تنهاییش میسوزد >

شنبه 31 اکتبر 2020 میلادی ( شب هلووین ) !

جمعه، آبان ۰۹، ۱۳۹۹

زمانی سخت

ثریا ،  ایرانمنش

 

در هیچ زمانی اینهم سختی نکشیدیم من دوران جنگ جهانی را ندیدم تنها شنیده و خوانده ام  اما گمان نکنم تا این حد مردم در فشار ورنج بودندگمان کنم تا این حد امنیتی بودند    حال استان آندالوسیا بسته شد تا دو هفته  یعنی  تنها می‌توانم در ساعتی  معلوم  بروی سوپر   تند خرید را بکنی  زود برگردی درون لانه ات  همه جا  پلیسی هیچ زمانی انتخابات امریکا روی جهان سایه نیانداخته بود   حال همه چشمه ها به آنسو دوختهشده  ظاهرا واکسن این بیماری یا ویروس  هم چندان اثری نبخشیده حتی ‌واکس اتفلو انزا  که هرسال به همه تزریق می‌شد باعث مرک چند نفر شده است  چه برنامه ای برای دنیا چیده اید  همه باید تبدیل به حیوان شویم  وتنها در یک علفزار بچریم ؟ اطاق گرم بود ناگهان گویی که باد سرد از کنار من گذشت لرزشی تمام  وجودم را فرا گرفت  داشتم کامنتی  برای یک کسی میگذاشتم کامنت پاکد شدب 

 بوی گند ماهی سالمون خانه را فرا گرفته  ‌من؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ هیچ با  این یکی هم نمی‌شود نوشت کار خودش را می‌کند . هیچ بنشین ومیل  بافتنی را بردار به هیچ چیز فکر مکن ،

......هشتم آبانمان ۲۰۲۰ میلادی

ما ایرانیان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین"  .اسپانیا...

سینه صبح را گلوله شکافت  / باغ  لرزید  وآسمان  لرزید  / سرب داغی به سینه هاشان ریخت 

نرم نرمک سکوت بر میگشت /  رفته ها ! آه بر نمیگشتند  / آن رها کرده  لانه های  امید /  دیگر ان دور وبر نمیگشتند 

باغ  از نغمه وترانه  تهی است /  لانه متروک ...آشیانه  تهی است ............فریدون مشیری " شادروان "

زمانی که سر بازان رومی  به زنان ودختران  کشورهای زیر  استعمار خود تجاوز میکردند تنها یکی از آنها ستاره شد وبه اسمان چسپید بقیه به درون دره ها ریخته شدند  -تنها  یک ستاره ابدی شد .

امروز که زنان ودختران ما به اسارت میروند دیگر هیچکدام ستاره ای نمیشوند همه به دره ها فرو میریزند وخاک میشوند  تنها یکی به اسمان چسپید  ! وجدا کردنش هم بسیار سخت است .

اروپاییان وامریکایی ها برای ایرانیان چندان ارزش والایی قائل نیستند ود رمورد  آنها هزاران  ضعف  وعیب میشمارند هر چند خودشان از این عیبها بری نیستند آنهارا بد قول / عهد شکن دروغگو مینامند با احتیاط با انها رفتار میکنند آنهارا به تقیه و راه ر وش آن شعر سعدی " دروغ مصلحت آمیز به ازراست فتنه انگیز است " محکوم میکنند  درحقیقت ایرانیان حتی مابین خود قول یکدیگر را نیز قبول ندارند  ودر آخر سر میگویند بین تمام سر زمین مسلمانان آنها کم ارزش ترین میباشند !  حال از این هم بدتر شده است 

امروز من ر وی  یک مرداب دریک قایق شکسته نشسته ام  ودراین  فکر هستم که شاهنشاه ما ایا این طرز افکار خارجیانرا میدانست ؟ من خود یک ایرانی  زجر کشیده ازدست هموطنانم میباشم  فرار من برای همین بود نه از سر زمینم نه ازایمان آنها اما تحمل ریا ودروغگویان  ودزدی  پشت پاندازی را نداشتم . 

آنهم  ازتمام قشر اجتماع توقع نداشتم . ثانیه ای رنگ عوض میکردند رو د رروی تو دروغ میگفتند  ساعتها روی  صندلی  مینشیم وا زغروب افتاب اینجا لذت میبرم اما این افتاب بوی سزمین مرا نمیدهد  وبه هنگامی که ماه طلوع میکند گویی پشت خودرا بمن کرده است . این روزها هیچ صدایی غیر از عبور یک اتومبیل دراین خیابان خالی بگوش نمیرسد اما میدانم درآنسوی زمین شور وشری بر پاست مرده ها وزنده ها باهم مخلوط شده اند  اندوه وتنهایی  برای آن دلهایی که رازی برای گفتن دارند  ودر آرزوی پیدا کردن یک همدل همزبان نشسته وزنده اند  درد جانکاهی است . زمانی که مشغو.ل کاری باشم جای خالی آن بی همزبانی پر میشود نوشتن برای من یک همدلی وهمزبانی است  من نمیتوانم بستر  گلها ی سرخ را از یاد ببرم ونمیتوانم بوی گل لاله عباسی را فراموش کنم امروز همه چیز بوی گند ضد عفونی وبوی مرگ میدهد بناهای قدیمی  فروریخته کوچه های کهنه وبوی خیابانهای کم نور ودست آخر زندانی بودن  وساعتی زندگی کردن   رنج آور است .ما تنها ملتی هستیم که نزدیکی صمیمانه ای ونزدیکی بهمرا هی  را نداریم اگرچه قوم وخویش وهم خون باشیم.همه تنها پرواز میکنیم ساعتی رنگمان عوض میشود دقیقه ای احساساتمان تبدیل به دوستی شدید یا دشمنی میشود . انقلابی بوجود آمد  اما ویرانی ببار آورد وآن ستاره رفت به اسمان مجلات سنجاق شد .

 آه که دیگر  دراین گسیخته باغ  / شور افسونگری بهاران نیست  / آه -  دیگر دراین گداخته  دشت ./

 نغمه شاد کشتکاران نیست .پر خونین  به شاخساران هست /  بررنگین به شاخساران نیست . پایان 

ثریا ایانمنش / 30 اکتبر 200 میلادی !

پنجشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۹۹

امام زمان

 در این فکر بودم  شاید اگر  نوادگا ن حاج سید علی محمد خان باب در کسوت اما م زمان  ناگهان ظهور کنند شاید این کشت وکشتا رکمتر شود وشاید اینهمه زبان بی ادبی ولاطلات وفحاشی  هم جای خودرا به کمی ادب بدهد .  

خر دجال (آمد طبق روایتها )!!!

به گمانم چیزی نمانده آن پیرمرد که با آبی که ازدهانش راه افتاده بود  تولد آن حضرت وپسرشان را تبریک گفت به گمانم بوی کباب را شنیده است البته سابقه پیدایش  این پیامبر تازه  برای همه ما روشن است ونسبشان هم گویا به امام حسن میرسد!  شیراز هم پایتخت میشود از همین حاالا  زمزمه جابجایی پایخت بگوش میرسد وآن قومی را که بر سرمردم سوار کرده اند تاحد مرگ میکشند تاجاییکه تازانو خون برسد وسر انجام ایشان  که البته نه نواده ایشان ازراه خواهند رسیدهر چه باشد ملت ایران مسلمان است دیگر نمیتواند برگردد به تاریخ خود هرچه فریاد کوروش وداریوش واردشیر یزند سر انجام راهش به قدس ختم  میشود !مگرمصر توانست برگردد به تاریخ خود. امروز از یک مصری بپرسی قبل از اسلام  چه دینی داشتی به درستی نمیتواند جوابی ابدهد ویا شاید کتاب سینوحه را به شهادت بگیرد وبگوید مثلا آله آخرین فرعون ما !

میل ندارم تاریخ نگاری کنم همه بخوبی میدانند که ایشان چگونه ناگهان ظاهر شدند ودرکجا درس خواندند مردم هم عادت خواهند کرد  وـآن ارمگاه  هم برای کسان دیگری است درحال حاضر شیراز  وشیراز یها  بهتر ا زبقیه زندگی میکنند ودر خارج نیز از زندگی بهتری برخوردارند  وبقول خودشان مبارزه میکنند  درهمین سرز مین متجاو ز از دویست وپنجا ه خانواده و سیصد هزار نفر  بهایی موجود است که ابدا به کلیسا نمیروند  امروز هم بخاطر کورنا کلیساها بسته شده اند .

به هنگام ظهور ایشان اولین گروهی که  به آنهاپیوند خوردند  شهرهای شمال وبخصوص مازندران بود ایشان جناب محمد علی کلام وگفتار شیرینی داشتند وبعضی از نوشتهجاترا نیز به زبان عربی نوشته اند وکتاب الواح  مقدس بجای قران خواهد نشست . خدا کند هرچه میشود زودتر تا این کشت وکشتار واین زندانی شدن ما تمام شود خسته شدیم خسته .من دوستان  بهایی زیادی داشتم همه مهربان وخوب روش انها این بود که باهمه مهربان باشند .

د رکتابهای ما ضد ونقیض زیا دبه چشم میخورد مثلا نوروز را ر وز جانشینی علی  مینامند نه روزی که جمشید پادشاه ایران تاج گذاری کرد و آن روز ر ا نوروز نام نهاد . بهر روی اشی درون دیگ برای ما میجوشد همه چیز درون آن یافت میشود وایکاش ......ایکاش  دردنیا تنها یک دین بود وان انسانیت کامل وحسن سلوک ....متاسفم  برای همه چیز متاسفم.

متاسفم دیگر فکر ---  آنجا را نیز نخواهم کرد . تمام 

ثریا / 29 اکتبر 2020 میلادی

دو خط موازی 2

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا-

---------------------------------------

ای بخاری را تو جان پنداشته  /  حبه زر را تو کان پنداشته 

ای فرو رفته چو قارون درزمین  /  وی زمین را  آسمان پنداشته 

ای بدیده  لعبتان دیورا  .  لعبتان را مردمان پنداشته ..........شمس تبریزی 

روی همان دو خط موازی  راه میروم اگر  بین دو خط موازی دو 

 خط دیگر رسم کنم عشق ونفرت است که باز  آنهارا کنار هم میگذارم میشوند ریل یک قطاری که مرا بسوی یک سرنوشت نا معلوم میبرد .

راست بود من یک بخار  دل را یک جان شیرین پنداشتم ودیگر از این خطا ها نخواهم کرد  اگر آن گذشته ننگین دست از س من بردارد من خوشحالتر میتوانم  عشقهایم را ببینم وسعاد ت را لمس کنم  هرچیزی که مرا بیادگذشته میانداخت دور ریختم به قیمت ان نگاه نکردم یا شکستم یا بخشیدم  مهم نبود مهم این بود که جهره منفور آن شیطانرا درجلوی چشمانم مجسم نسازد ......

حال روی آن دوخط ایستاده ام مهربانی واز خود گذشتگی فرزندانم که بیدریغ است ودل شکسته خود که دیگر ترمیم نا پذیر میباشد .

اکنون دوباره تاریخ این زمان تکرار شده است  ودرمیان ازدحام مردم  دریک کوچه بارانی  از خود میپرسم ایا دوباره ما باران زندگی را خواهیم دید؟  دلم برای یک خیابان تنگ شده   دلم برای صدای یک شاعر  ویک خواننده کوچه باغی  ویا یک خواننده مردمی ویا یک نمایش  همه چیزها را ازما گرفتند ومارا زندانی کردند وهر  پانزده روز یکبار این زندان تمدید میشود  زندانی که دیوارهایش به وسعت اسمان است تنها اسمانرا میتوان دید وخیابانهای خالی را وانبوه  آشغالهایی بسته بندی شده بعنوان غذای روزانه مانند یک حیو.ان جلویمان ریخته اند .

چرا دراین زمان ؟  نمیشد صبر میکردید تا من زندگیم را تمام کنم ؟  هنوز چیز تازه را نفهمیده بودم تازه لیوانی اب خنک درمیان دستهایم بود که ناگهان همه چیز بهم ریخت این چه بازی ننگینی است که با ما میکنید ؟ .

ما دیگربا هم اشنا   نخواهیم شد حتی چهره های ادمیانرا از یاد خواهیم برد  ناگهان غولهایی با قمه وشمشیر بما حمله میکنند مردان خونخوار شده اند چه موادی درون مغز آنها بکار گذاردید که مردی در طول زایمان زنش جفت بچه اش را بلعید آنقدر گرسنه بود ؟  ما دیگر همه بیگانه هایی هستیم که بی اراده دور خود میچرخیم همان بچه های " تله تابیز"  ساعتی برای هوا خوری  وساعتی برای نفس کشیدن وسپس برگشتن به لانه ها 

من دیگر نام کسی را  را نمیدانم  حتی آن نامی که روزی برایم مقدس بود حال دراین ازدحام دحشتناک ودرجدال اقتصاد بزرگ جهانی   وخرید وفروش جوارح بدن انسانها ودرمیان جنگل آدمخواران ! نه این زندگی نیست نامش هر چه باشد زندگی نیست .

امروز در گوش ما هزاران سوره  آذین بسته است دیکر هیچ سوره ای کارساز نیست دل خودرا به چاپلوسی های ایننه خوش کرده ایم .پایان 

 یا ایرانمنش  29 اکتبر 2020 میلادی . 

چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۹۹

صبح چهارشنبه

 درودی دیگر !

نه ! بیهوده با این لپ تاپ  عصبی شدم واورا ازخودم دور ساختم  وگفتم که نو آمد ببازرا کهنه میشه دل آزار بیچاره تازه هنوز یکسالش هم نشده !و برگشتم با احترامات فائقه ا زاو پوزش خواستم دیدم که بیشتر با من مهربان است تا آی پد مامانی درون جلد .

با او  تنها میخوانم / موزیک گوش میدهم وببازی کاناستا ادامه میدهم تا بحال که برنده بودم !

با این یکی با موش مشگل دارم !!!! موش بازیگوشی است هروقت دلش بخواهد گم میشود ویا اگر دستم روی صفحه جابجا شود آنچه نوشتم پاک میشود بعلاوه  میل دارد خودش بنویسد !هرچه دل خودش میخواهد مینویسد !!! صد بار باید برگردم وبگویم نه میم میم است وسیم سیم !!!!!حروف را دوبار تکرار میکنند  وگاهی ابدا یادش میرود حرفی را بنویسد !  بهر روی امروز که داشتم کمی جا ابچایی انجام میدادم دیدم همه چیز ما باید طبق سلیقه دیگران باشد ! تنها دردو اطاق پریزتلفن هست  وتنها یکی دو پریز برق  حال باید چند چراغ رومیز / بخاری برقی/ تلفن  خلاصه همه چیز را  باهم درون هم بپیچیم و اوکی !!!! زندگی د ربندگی  همین است حتی نمیگذارند بنده خودت واحساسات خودت باشی .

از پنجره به خیابان خالی مینگرم خیابانی که تنها گاهی یکی دوماشین عبور میکنند اما انصافا هوا تمیز شده است ! حال اگر جرمی درهوا هست انرا نمیدانم اما آسمان صاف وابی اسمان وستاره ها دیده میشوند  ما زندانیان درپشت شیشه های بسته شهررا تماشا میکنیم وبزرگان دراتومبیلها ی  بزرگ با شیشه سیاه از خیابانها عبور میکنند تا به میهمانیها بزرگ برسند ویا در اجتماعات مربوط به انتخابات شرکت کنند .

شاید تنها کسی باشم که انتخابات امریکا برایم کوچکترین ارزشی ندارد   وبه طورکلی  کار دنیا برایم  بی معنی وبی اثر وبی ارزش است برایم دیگر مهم  نیست چه کسی حاکم میشود زمانیکه تو مبیینی  چگونه بتو خیانت میشود به احساسات  ملی ومیهنی تو به احساسات درونیت دیگر همه چیز را رها میکنی  ومبینی که دنیا جای خود فروشان است خود فروشانی که با سوار شدن بر شانه دیگران پوله هاررا جمع میکنند تا بمصرف -آنکار- برسانند وهمه میدانیم ـآنکار- چیست   بیهوده نبود ازر وز اول از آن زن بیزار شدم حتی زمانیکه به زور  دردستگاهی که کار میکر دم مارا به کاخ بردند تا میلاد باسعادت ایشانرا تبریک بگوییم من دردورترین نقطه باغ ایستاده بودم وبه زورعکس گرفتم یک قلم دراز سیاه با موهای سیاه وصدایی ازته چاه بیرون میامد خوب قبل از پوشیدن چارقد مروارید دوزی بود .......دیگر بس است خودم زجر میکشم بگذار دیگران بوی گند لباس او را به مشام بکشند وافتخار کنند .  داستانرا دراینجا خاتمه میدهم . تا بعد .........ثریا / اسپانیا  / 28/10/2020 میلادی 

سلامی دوباره

ثریا  ایرانمنش .  لب پرچین . اسپانیا

ا 

این نوشتار را با قطعه ای. از اشعار کتاب  ،صبح دروغین، زنده نام نادر نادر پور شروع می‌کنم  

تا هم یادی از اوکرده باشم هم افتخار  کار جدید را روی ای پد  داشته باشم  او استاد بزرگی بود شاعری به تمتم معنا متعهد به ادبیات فارسی وافتخار بزرگ ما بود اما متاسفانه امثال این انسان‌ها. در میام ما بسیار اندکند  او دلخوشی چندانی به بریز و بپاش دربار گذشته نداشت وشوروش سال پنجاه وهفت را نیز یک صبح دروغین خواند .نام ویادش گرامی باد .

اینجا پرندگان سحر در من 

میلگذشتن از سر عالم  را  ، بیدار  می‌کنند

اما . ناگهان دیوارها. اسارت پنهانی مرا آشکار میکنند

اینجا ، مرا چگونه خواهی یافت .


من از میان مردم بیگانه  کسی را باغیرت از خویش نمبینم 

..........

این درست زندگی وساختار روح من است  روح من با او خیلی نزدیک بود امروز در میان عالم تنهاترینم  با آنکه در بوستانی سر سبز میان بچه ها هستم باز تنها ترینم آنها سخن عشق را به درستی نمیتوانند تعبیر کنند گفته های من بگوش آنها مانند قلو سنگهای کوهستن سر زمینم، سنگین است. من دریک رودخانه بر خلاف جهت آب شنا می‌کنم. هر بار آب طغیانش بیشتر می‌شود ‌نبرد من با رودخانه زندگی سخت تر تا به دماغه برسم بجایی که دیگر آبی نیست 

فوران کف با شدت بیرون میزند. آنجا دیگر نبرد اصلی شروع می‌شود یا ببر ویا بمیر  من مانند سایر زنان نیستم گویا قرار بود مردی قوی زاده شوم روی خشت عوضی افتادم با سرنوشتی عوضی تر. ‌تا امروز کار من مبارزه بوده است جنگیدن 




آن با پلید ها  چرا که بر دامنم چسپیده بودند. جنگ با دروغ ‌ریا کاری ها جدال با دزدها ‌سر انجام فاحشه ها م نرخ دار  که به عقد جناب سرهنگ در آمدند .

تو خواننده عزیز ومهربان من و در این صفحات مرا در آیینه خواهی دید  خوشبو ترین عطرهای جهان دربرابر یک مداد برایم بی ارزش است  خدا میدانداز داشتن ای صفحه که هدیه پسرم بود چقدر خوشحال شدم ‌دیگر مجبور نیستم آن نره خر قبلی را اینسو وانسو بکشم .

من در کنار مردمی بودم که همه در چهار چوب سود وزیان خود کار می‌کردند ‌می‌کنند  برای من راستی مهم بود  من همه را در اینه ذهن  خود ارز یابی می‌کرد  مردمان هزار چهره من تنها یک صورت داشتم   یا

زندگی امروز من در اینجا از پنجره بستهر فرا تر نمیرود ودر این دیار دری از سوی مهربانی که نامش هموطن باشد به روی من باز نمی‌شود همه از هم میترسند  وهمه از یکدیگر فرار می‌کنند  ودر نیای مجازی عاشق یکدیگرند  دراینجا صبح از نشان من شروع میشود

ثریا ایرانمنش  بیست وهشتم اکتبر دوهزارو بیست 

سه‌شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۹۹

اولین نوشتار

ثریا ایرانمنش.  

لب پرچین  

 بزایش نوشتم  که یکصد سال از تولد مردی میگذرد که تاج بر سر تو گذاشت تورا شهره افاق  کرد به همراه بهترین جراحان عالم هیکل وصورت راساختی   آیا روا نبود در سالروز تولد او یک پیامی بفرستی  به همراه شازده پسر ،،،،واما بیفایده است درایران لباسهایش را درون ویترین گذاشته آن

هر هفته  سربازی برا ی نگهبانی آنها به کاخ نیاوران می‌رود  دراین حال  روزی نامه های آن جماعت نوشتند  ماشینقراضه شاه به فروش رفت ،

پس نباید تعجب کرد  که چرا ‌چگونه اینهمه سال  اینها سد راه دیگران بودند خودی هستن ،

 از بطن علامه ها افتاده‌اند 

زیاده عرضی نیست

پایان

آشفته حالی !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" .اسپانیا !

من دیدم ودر کتاب خواندم - کاین کشور خسروان عالمگیر

ویرانه جاودانه تاریخ  است  .........."شادروان نادر نادر پور"

راست گفتی  عشق خوبان آتش آست 

سخت میسوزاند  اما دلکش است 

با شوق وفراوان درانتظار پست بودم که رسید " آی پد " جدیدم ! آه  -  جعبه را باز کردم وگفتم مرسی پسرم ! عکس آنرا گرفتم وفرستادم برای بقیه وگفتم احتیاج به کمک دارم  او..... نوه کوچکم آمد فارسی را درست نمیدانست بهر روی چیزی برایم درست کرد درحال حاضر نیمه  کاره است هنوز نمیتوانم روی آن بنویسم وهنو زخیلی کار دارد وعجب آنکه در طی این مدت نیز فراموش کرده بودم که چگونه با آی پد کارکنم دو تا سه لب تاپ و غیره گوشی را تنها برای گوش کردن  مزخرفات دیگران بکار میبردم  وبا این یک هم که مینویسنم گویا یک کیبورد دیگر در زیرش نهفته است هر حرفی را دوبار مینویسد ویا هرچه میلش بکشد مینویسد !!!! تازه برای کی ؟ برای چی" برای آنکه خانم شهره خانم با آن صدای گرفته تریاکیش برای فرزندان اینده ما تعیین تکلیف کند دختران سر زمینم درخانه بمانید ! بگذارید من وچرخنده بچرخیم !!!!حالم ازهمه بهم خورد بخصوص شب گذشت که به تماشای آن پیر مرد نشستم دیگر نزدیک بود بالا بیاورم مردم تا حد احمق شده اند ورشد عقلی خودرا ازدست داده اند ....بگذریم .

تا دلم خواست روی ای پد کاناستا باری کردم وتا دلم خواست موزیک گوش دادم تا خوابم برد  آهسته آنراا روی میز گذشتم تا دوابره پرتا ب نشود اما امروز با کمال تاسف دیدم نمیتوانم روی آن بنویسم این کار بزرگتران است تا آنرا تکمیل کنند ! 

باید هر طور شده دل از آن سر زمین بکنم انجا دیگر جای من نیست ونبوده ونخواهد بود چیزی ندارم که گم بکنم آنجا برایم یک خاک دیگری است افغانستان است شاید باید به افغانستان بروم چهارشب متوالی خواب آنجارا دیدم !!!!یا به هند ویا درهمین گورستان خاکستر شوم 

ازخود میپرسم شما که هرشب آمار میدهید اینهمه بر اثر کررونا کشته شدند جنازه هاکو ؟ شهر مانند شهر ارواح  تاریک بی سو وبی ستاره میدانها خالی از سروصداهای مستان شبانه وروزها اهسسته میروند واهسته برمیگردند همان زندانی که میل داشتند برایمان ساختند یعنی دنیا برایمان زندان شد با همان شکنجه ای روانی !قحطی بزرگی در پیش است دیگر از زمین سبزه ای نمیروید وزمین جایگاه  مردار خواران شده است فرقی ندارد جه ملیتی دشته باشند  هیچ باهم فرقی ندارند .

وافسوس که دگر  معجزه خداوندی هم کار گر نیست . حال باید بر ویرانه های تاریخ بنشینیم وخاکرا جستجو کنیم شاید یادگاری  را بیابیم ودر خیال خودرا انسان بنامیم نه میمون . 

گوشتان اگر بناله من اشناست / از سفینه ای که میرود بسوی ماه /  از مسافری که میگذرد زگرد راه /  از زمین فتنه گر حذر کنید 

پای این بشر اگر رسد به آسمان /  روزگارتان  چون روزگار  ما سیه شود .....فریدون مشیری

پایان 

ثریا ایرانمنش 27 اکتبر  2020 میلادی / اسپانیا 


دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۹۹

بهشت خیالی !

 

امروز کجا هستیم گویا دچار سر گیجه شده ایم  چه شد دنیای ما کجا رفت ؟ چی شد آن اواز دوره گرد ایتالیایی ؟ چی شد آن پنیر ها خوشمزه با شراب چیانچی چی شد آن کوه نوردی  ها دریا نوردی ها صحرا نوردی ها ؟ آن سفرهای بی دغدغه ؟ کدام دست نامردی  مارا ودنیا مارا باین صورت نقاشی کرد ومارا درمیاان ان نشاند حتی دیگر اثری از کارتن های گذشته نیست همه گذشته های مارا کم کم پاک کردند  . گاهی که درد زیاد برروح وجسم من فشا رمیاورد ناگهان چهره  آن  کشیش مهربان روی صفحه موبایلم ظاهر میشود با تمام وجودم خواستم  که جلوی دست این ویرانگران را  بگیرد اگر  چه همقطاران خودش نیز دست دراین ویرانگری ها دارند .موزه ها تبدیل به مسجد شدند وکلیساها تبدیل به آپارتمان یا به عبارتی قفسهای کوچک برای پرندگان بزرگ !
کجا شد ان افتاب لذت بخش پاییزی  حال تنها باید از پشت پنجره های کدر ونشسته انرا دید کجا شد آن نسیم لطیف بهاری  وکجا شد ان شور شر تولد مسیح حال باید درانتظار پیامبر نوینی باشیم . 

امروز مانند زندانیان مارا شکنجه میدهند  از هم دور بایستید  بیشتر از چند نفر باهم نباشید کنار هم نباشید هم آغوشی ممنوع بچه دار شدن ممنوع بجایش عروسک دربغل بگیرید چرا که به زودی پایین تنه زنان تبدیل به پاهای پلاستیکی مانکها میشوند  ودیگر بچه وتولید آن چیزی زائد است بچه درآزمایشگاه رشد میکند
بهشت ما گم شد درجهنمی که برایمان با زور سر نیزه وتیر وزندان وجریمه ساخته اند بسر میببریم سر زمین من امتحانش را خوب داد آدمها زودر نگ عوض میکنند و زود خرید وفروش میشوند واگرکمی سر پیچی کنند ازتمام مواهب زندگی محرومند .دیگر نمیتوانند حلوای نذری بپزند!.....

سینیور ! نجات بخش ما مارا نجات بده دستهای ویرانگر را کوتاه کن . هشت ماه است که روی یک صندلی نشسته ام حتی جایمرا نیز عوض نمیکنم از  روی صندلی به سوی توالت وتختخوابم میروم ویا درآشپزخانه سوپ عدس میخورم !!! یا کته  گشنیزگوشت را  غدغن کرده ام چه میدانم گوشت کدام مرداری است وفعلا ادمها بخصوص جوانهارا میکشند تا اعضای بدن انهارا دربازار تجارت خرید وفروش نمایند چه خوب من تنها قلب و مغزم را دارم وآنهارا خودم ویر ان خواهم ساخت خوب مبارک باد این  سر زمین واین زندان جدید گویا تا ماه می هر پانزده روز   ساعات وروزها ی زندانیان را تغییر میدهند !!!!
کام بگ تو پورتو فینو ! هیچ کجا ایتالیا نمیشود  کاش میشد بر میگشتم !خوب شد همه جارا دیدم تنها اسکاندیناوی را ندیده بودم دیگر دیر است  با پای شکسته من دیگرنمیتوان راههای دوررا طی کرد .
خدا خاففظ بهشت گم شده ما و......نه به جهنم درودی نمیفرستم .پایان 
ثریا ایرانمنش . " لب پرچین " 26 اکتبر 2020 میلادی ........

قرنی که گذشت

 

ثریا ایرانمنش "لب پرچین"  !

بر صفحه رخ  از خط مشکین رقم مزن /  بر نامه حیات محبان  قلم مزن 

تیغ عتاب بر سر اهل  وفا  مکش  / تیر هلاک بر دل صبح حرم مزن 

یکصد سال از  زادن مردی گذشت که اگر واقعا دست به قلم داشت  وخاطرات دلش را مینوشت چه میشد او  مردی که ساده دل بود وصادقانه زیست وبی صدارفت تنها شانس ند اشت وناگهان  یک حور با ستاره کف مشتش درکنارش نشست  وشد آنچه که نباید  بشود .

دریغ ودرد از اینکه این خانواده حتی پیامی بفرستند دریغ ودرد  پسر که حالا کد خدای ده شده تنها یکبار یاد پدر کند .

بیاد سکینه خانم .وداود افتادم سکینه خانم همیشه داود را  به دنبالش میکشید پسرش بود  ابراهیم بدبخت چها ر محل کار میکرد تا رفاه آنهارا فراهم کند وروزی هم ناگهان سر وکله سکینه خانم پیداشد که  ابراهیم  مرد تمام .شد ابراهیم سنی نداشت  سکینه خانم با چارقد مرواید دوزیش هرر وز خودی به نمایش میگذاشت وداود پسرس تکیه برپشتی میداد  .

حال این یکی هم شبیه او مانندکدخدای ده روی تشکچه بنشیند  تا به امروز من یک عکس ا زاو ندیدم درکنارپد رویا پدز بزرگش ایستاده باشد گویی کسر شان اوست  یک تمثال درست کردند مانند  دکور فیلمهای سینمایی و عکس نقاشی شده مثلا پدر بزرگ به دیوا ربود وکد خدا پشت میز نشسته بود .

" شاید درجایی قولی داده " !؟مانند آن فاحشه بین المللی که حالاجلوای نذری میپیزد !

باید به کد خدا گفت آن چارقد مروارید دوزی را پدرت  بر سر او کشید خودش از زمین برنداشت  حالمرا بهم میزنند  .بهر رویی گفتاری ندارم دلم برای ان مرد میسوزد  چگونه تلاش کر د که سر زمینی بسازد  اگر چه ابر قدرت نباشد اما حد اقل توسری خورنباشد  خورشید درحمام میدرخشید هرروز با یک لباس ویک آرایش جدید .

تمام شد هرچه بود تمام شد تو نه آتوسا خواهی بود نه ماندانا ونه ایراندخت وتوراندخت  تاریخی  هیچ یک اززنان تاریخ تنها یک مانکن خوش قد وبا لا نوکر مزونها واربابان .......... شاید نام ان یکی بیشتر درتاریخ بماند .

هرگاه اهالی ده چوبهایشانرا بر میدارند تا به جنگ گرگها بروند کد خدا یک بیانیه صادر میکند ...نه] ! ئما بره وار اطاعت میکنیم !!!!!صبر کیند  باید چیز جدیدرا باو دیکته کنند واو. از روی کاغذ بخواند چهل ودوسال است که مردم با گرگها درستیزند وکک کد خدا نمیگزد باو چه مربوط است بعلاوه مشتی بادمجان  دور قاب چین هم اورا احاطه کرده عده ای پدرش را بدنام ساختند واو هنوز درانتظار آن پولی است که دربانک  خوابیده برای مصرف وزیر ساخت وطنش که هیچگاه هم به مصرف وطن نخواهد رسید .

از ماگذشت عمر ما در زندان ابدیمان تمام خواهد شد اما شما ستاره داران با ستارهایتان بمانید درآسمان کدر زندگی تا روز یکه ستاره های شما  نیز بشکنند آن روز خاکستر ی از شما بجای خواهد ماند وباد شما باخود خواهد برد اما نام آن مرد تا ابد گرد جهان خواهد چرخید بدون شما .ث

ثریا ایرانمنش  16 اکتبر 2020 میلادی .

یکشنبه، آبان ۰۴، ۱۳۹۹

ملکه المالکه!

 .......و آورده ند  روزیکه آن بانوی تاجدار بر تخت نشست دستورداددکه به دور مقبره پدرش که درگورستانی  افتاده بود  میله های اهنی بلند بکشند که نمایان باشد وآن نوکران درگاه  وحاجبین چنان آن میله هارا وسعت دادند وعریض کردند که چند قبر انسان  بیگناه به زمین فرو رفت واثری از نام ونشان آنها باقی نماند وآن روز که من با باری که  درشکم  داشتم به زیارت پدر رفتم اثری ا از مقبه او  آنجا نبود ! درزمین   فرورفته تنها یک تکه سنگ بیرون مانده بود  فریادم بر آسمانها  رسید مردم ریختند چی شده گمان بردند که زایمان زود رس است اما من گفتم که " پدرم گم شد هم نامش وهم نشانش  زنها به همراه  والده مکرمه مرا به یک کافه بردند اب خنک دادند  مرا نواز ش کردند ومشتی نفرین نثار آن ملکه تاجدار کردند اما دیگر فایده نداشت ومن گریه کنان بخانه برگشتم .......... این است  حکم بزرگان وملکان در باره زیر دستان !!!!

باقی بماند هیچگاه دیگر اورا نبخشیدم .وفراموش هم نخواهم کرد .

ثریا / اسپانیا / " لب پرجین " چهارم ابانماه 1399  برابر با 25 اکتبر 2020 میلادی . 

به پایان امد این دفتر  حکایت همچنان باقی / به صد دفتر نشاید گفت وصف الحال مشتاقی 

زاد روز


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

حلقه زلف سیاه  بر رخ انور ببین 

آفتاب  وسایه را سرگرم  یکدیگر ببین 

با سپاه غمزه  آمد پی تسخیر دل 

موکب لشکر نگر - جمعیت سلطان ببین 

گر ندیدی  شاخسار خشک هنگام بهار 

در بهار عشق   کامم خشک وچشمم تر ببین .........فووغی بسطامی 

شاها ! زادت روزت مبارک 

.متاسفم آنچهرا ساختی  به دست دیگری ویران شد ومتاسفم امید تو به نا امیدی مبدل شد ایکاش آن کلم قمری را بخانه نیاورده بودی تا درخت کلم درکاخ تو سبز شود شاید بخت  نوع دیگری خودرا نشان میداد ..........وپسر کو ندارد نشان از پدر !!!!

بهر روی روانت شاد نامت همیشه جاودان وبر روی دلهای ما نقش بسته است ....تا چشم دشمنانت کور
چهارم آبانماه 1399 زاداروز اعلیحضرت همایونی شاهنشاه  بزرگ ایران .

برابر با 25 اکتبر 2020 میلادی / اسپانیا 

شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۹۹

نجیبه !

دلنوشته امروز  / شنبه 24 اکتبر 2020 برابر با 3 آبانماه 1399 خورشیدید .

ترسم که  اشک درغم ما پرده در شود 

وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود ......حافظ 

امروز صبح در تختخوابم  بهمراه کمی درد  از اینسو به ان سو میشدم ودراین  فکربودم که من مهربانی را دراین سر زمین یافتم اینجا سر زمین من است . 

بیاد " نجیبه " افتادم عجب اسم با مثمایی روی آن گذاشته بودند مانند مادرش که از زشتی به جادوگران  وجغد طعنه میزد وجیهه نام داده بودند !
دیدم درتمامی عمر یکه با  انها داشتم یکی خواهرم بود " مثلا" دیگری مادرم بود " مثلا" هردو با خنجر تیزی از پشت سینه وقلب مرا هدف قرار دادند یکی  بدخواهی را تا به جایی رسانده بود که تا پای فنای من وزندگی من رفت ودومی همه هستیم را بنام خود کرد وبرای دخترش جهاز تهیه نمود ومن تماشاچی ایستادم بی انکه کلامی بین ما رد وبد ل شود  نهایت آنکه میگفت " گف خوب تو خری بمن چه مربوط است اینجا سرزمین گل وبلبل است به زور  بگیر بکش وببر است تو خیال میکنی همان زمان سابق است ...نه من دراینجا خوب تربیت شدم .

زمانی که چمدانمرا می بستم تا راهی لندن شوم بجای کمک پراهنهایم را ازدرون چمدان بیرون میکشید ومیگفت اینهارا بمن بده توبرو آنجا بخر اثاثیه خانه را هنوز من تصمیم نگرفته بود کامیون آورد که ببرد همسرم جلویش را گرفت  .

دوستانیرا که با انها به سینما یا اپرا میرفتم یافت با انهاطرح دوستی  ریخت درعین حال درنامه هایش برایم اشک میریخت . .

وسومین تنها همان مردی بود که درسن چهارده  سالگی پس فوت ناگهانی پدرم دلباخته او شدم وبخاطر او همه خواستگارهایم را رد کردم واو نیز با کمک نجیبه تتمه مالی را که داشتم باهم تقصیم کردند وخوشحال از اینکه خانه ما با بولدزر خراب کرده اند تا بجایش برج بسازند .

من نمیدام ایا در دنیا ودر میان طبیعت انتقامی ست یا نه ؟ هنوز ندیدم هرکسی زد وبرد وخورد ورفت بی هیچ دردی ودرمانی من به ان مال احتیاجی نداشتم چون اگر آنرا میخواستم  مانند بقیه درکنارش میماندم وهمه گونه تحقیر را نیز متحمل میشدم  اما حیرانم که مردم  چگونه با اموال دیگران زندگی میکنند با پرویی تمام روی خون دیگری میرقصند بی هیچ واهمه ای ...تازه فهمیدم درچه جهنمی زندگی میکردم وپروردگار چقدر مرا دوست داشت که روی شانه خودش مرا باینجا کشاند اینجا اروپای شیک نیست اینجا خبری از شعبده بازیهای زنان مردان با لوندی ها واطوارشان  نیست اینجا قانون واقعی دموکراسی  حاکم است ودولت از ملتش میترسد  اینجا همان بهشتی است  که من گاهی از پشت شیشه ها ی کدرعینکم آنرا  جهنم میبینم باید مدتی به گذشته بیاندیشم آدمهارا برانداز کم وقاحت وپرویی وبی دردی آنرا بسنجم وتازه بفهمم کجا هستم .

نه من مهربانی را ویگانگی را ودوستی را وفداکاری را وایثاررا را من در سر زمین خودم نداشتم غیراز دزدی  غارت مفت خوری وتهمت وبردن اموالم جلو چشمانم ونهایت تهدید که  "ما میتوانستیم ترا نابود کنیم اما نکردیم " !!!! چقدر مهربانند  متاسفم  آیا هاله روی جهازی که با پولهای من وبچه های من  تهیه شد خوشبخت است ؟ ایا رعنا   خوشحال است ؟ ایا نجیبه توانست یک خانهرا چند خانه کند ودست آخر زمینهای من چه شدند ؟! میبایست این قطعه را مینوشتم تا ییادمان نرود که درسر زمین ما کچل زلفعلی است کور چراغعلی است ودزد سرور اقا وارباب سرکار اقا ! فرهنگ را بااهن وتلمپ وهزار جور تشکیلات ازتالار وحدت به گورستانی  راهی کردند  وشجریان نامدار را  با آن بدبختی  توانستند  پیکرش را به خاک بسپارند فرهنگ در بیت رهبری  بداهه نوازی میکرد بلد بود وافوررا چگونه به دهان رهبری بگذارد با صادق خوشگله نیز دوست بود وبا آن پروفسور معروف دستنان درون یک کاسه !!!!!ورعنا میتوانست طعمه خوبی برای میهمانی های فرهنگ باشد !!!!

نه! عطای آن سر زمین را باهمه خاطرات تلخش ودوستی ها  به لقایش بخشیدم وبرای همیشه میگویم خدا حافط سر زمین من خدا حافط  تو گناهی نداشتی  تخمهای که درتو کشت شده بودند سمی بودند وبا دستنهای نابکاری بر وی تو پاشیده شدند .

. اما چاره نیست من از تو برای همیشه خداحافظی میکنم  هنوز حافظ کنارم هست وسعدی دراطاق دیگر وبقیه درکتابخانه درانتظارم میباشند ..پایان

ثریا / اسپانیا .

جمعه، آبان ۰۲، ۱۳۹۹

کوی خراباتیان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

عشق تو اورد  قدح پر زبلای  دل من  / گفتم  من می نخورم  -  گفت برای دل من 

وادی معرفتش  با تو بگویم  صفتش  / نلخ وگوارنده  خوش همچو  وفای دل من .......شمس تبریزی 

همان آدمها همان برنامه ها همان گفتارها  بی هیچ اندیشه تازه ای  وتنها یک مورد هر هفته مرا بخود مشغول میدارد آنهم گفتار  پر مغز تحقیق آمیز پرویز صیاد است در چند دقیقه هرچه را که باید بگوید میگوید وما میدانیم  .

دیگر هیچ تغییری در زندگی ما  آدمها که کم کم تبدیل به رباط شده ایم نخواهد شد وروز ی مانند یک تکه چوب روی همین مبل خشک خواهیم شد .

سر از خواب برداشتم حال تهوع داشتم   دوباره روزی بی مصرف شروع میشود روزی که نمیدانی چگونه آنرا به پایان برسانی  نشخوار خاطرات هم تهوع آور شده اند  گفتار  رفقای  روی فیس بوک هم چنگی به دل نمیزند  هنوز ژان کریستف حاکم است وهنوز  فروغ میسراید وهنوز توده ای  سابق مرده  وزنده  درمیان آن صفحات وول میخورند تکرار مکررات  عشقهای مجازی وابکی تعارفات دروغین ! نقد از دولت امریکا نه از دولتهای  خودشان ومن اجازه ندارم انچه را که روز گذشته درپارلمان این سر زمین دیدم به روی صفحه بیاورم تنها احساس کردم که ادب وانسانیت وشرافت  از میان همه مردم  رخت بربسته روزی سیاستمداران ما ادبی داشتند  وحسن سلوکی  اما امروز هر ننه قمری با پول دیگری وارد کار دولت شده ومیل دارد سروری کند وخودش را ببندد وجیم شود وجایش را به دیگری بدهند واین گروه جدید که تازه وارد این دولت شده اند افسار گسیخته وبی بند بار وبی ادب  تنها یک عمامه کم دارند وعبا وسپس همه خلیفه وار بر روی صندلیها تکیه خواهند داد . حال تهوع امروز صبح من دلیلش همین رنجی بود که روز گذشته دیدم .

من سعی دارم با احترام برای مردم چیزی بنویسم احترام انهارا نگاه میدارم بخصوص اگر آنهارا دوست داشته باشم  اما گاهی این احترام رنگش عوض میشود ونشان ترس است ونه من ازکسی واهمه ندارم اازهیچ کس دزد دزداست  وقاتل قاتل  باید دربرابرش محکم ایستاد ویا مرد  ترس تنها نشان ضعف روحی است .

خوب دنیا ی ما عوض شده مردان خوب ما به سرای دیگری رفته اند وجایشانرا به ریگهای ته جوب ولجن های موجود دررودخانه ها داده اند  نباید توقع داشت که مانند آنها عمل کنند تحصیلاتی ندارند اگر هم داشته باسند سطحی است شعور هم دروحودشان گم شده شعور چیزی است که مانند رنگ پوست با تو به دنیا میاید یا داری یا نداری کسب شعور ومعلومات کلاسیک تنها یک روی انداز است شعور نشان اصالت است بعضی ها با عقل به دنیا میایند  اما بی شعور هردو را طبیعت با هم به کسی هدیه نمیدهد .

این روزها نه شعوری هست ونه عقلی  مغزهای بیمار که استادانشان کمپانی های بزرگ است همین اساب بازی های که ما درمیان دستهایمان داریم  اینها سطح شعور ومعلومات مارا روشن میکنند درعین حال گوش به زنگ هستند که مبدا پایت را از خط قرمز بیرون گذاشته باشی  بلوا میشود همه چیز به هم میریزد 

زوز گذشته همه افکارم متوجه کسی بود که ..........  در خیال پای به خانه اش گذاشتم  در خیال کودک اورا دربغل گرفتم ودرخیال با او وخانواده اش درکنار سماور چای نوشیدم   با مادر ش گفتگو داشتم از بچگی  های او میپرسیدم   با او از مرداب دیگران  حرف میزدم وطومار سر  گذشتهایی که او شاهد بود مرداب را پشت سرگذاشتم   درخیال جنگل جوان  که درپیش دیدگانم جلوه میکرد  روبروشدم   جنگل پر از قیام وخشمگین و.....سفری کوتاه بود   . برگشتم درمیان مبل ودرکنار میل بافتنی  .

امروز بحمداله از دی بترست  این دل  / امروز دراین سودا رنگ دگر است این دل 

در زیر درخت گل  دی باده همی خوردی  / از خوردن آن با ده  زیر وزبر است این دل 

پایان 

ثریا ایرانمنش  23 اکتبر 2020 میلادی برابر با دوم آبانماه 1399 خورشیدی ! اسپانیا 























پنجشنبه، آبان ۰۱، ۱۳۹۹

بی حوصله گی

 ........ درآن روزهای نه چندان دور که هنوز کانال پلاس بود  یک جمعیت درست شد بنام "جمعیت شعر وادب وفرهنگ ایران "ما هم ذوق زده بخیال همان سالها ! فورا خودمانمرا داخل  ان چپانیدیم ! ارباب محترم که دیدمن کمی  شعر را میشناسم  مارا کرد ریاست ! ویک خانم دکتر بسیار مهر بان وزیبا هم شدا ریاست قسمت دیگر اما درواقع هوای مارا داشت که دست از پا خطا نکنیم  ناگهان دیدم یک تصویر مزین به گنبد طلا و تسبیح وغیره وارد شد با شعری د وصف انبیا  نوشتم آقا جان شما تیتر این جمعیت را خوانده اید ؟  فرهنگ وهنر وادب  ایران  مر دک فحاشی را شروع کرد وخلاصه با وساطت بقیه آن پست حذف شد  اربا ب رفت برای خودش یک صفحه جدا باز کرد ومارا سپرد به دست خدا  حال بیا ودرستش کن از سیمین بهبهانی  نه ! از شاملو چرا !    از شاعران عهد قدیم چندان چنگی به دل خوانندگان نمیزد ا ازکجا صائب تبریزی را بشناسند فروغ در صدر قرار گرفت اما چقدر ؟سایه شاملو واخوان ثالت  .... کم کم دیدم هوای بوی بدی میدهد چند شعر از خودم راپست  کردم وخودرا کم کم کنار کشیدم تا آن کانال هم بسته شد . هوا بوی بدی میداد بوی  روسی بوی شلغم پخته بوی کلم وشوربابوی حلوای نذری   دیگر از بوی زعفران پلو خبری نبود  اگر هم بود برای دیگران بود   درمیان از ما بهتران است  تازه فهمیدم ای داد وبیداد ما درچنگال کمونیستها  له ولورده شده ایم   ومن به تنهایی نمیتوانم از پس این قوم برایم وبگویم " 

خوش انکه حلقه های سر زلف وا کنی / دیوانگان سلسله اترا رها کنی / کار جنون ما به تماشا کشیده است / یعنی تو هم بیا که تماشای ما کنی / 


خیرما  خودمانرا کنار کشیدیم ودیگر  وارد هیچ جمعیتی نشدیم درحا ل حاضر   هم روی صفحه فیس بوک بازهمان اقایان وبانوان قدیمی چپول درکنار بانوی مهربان !!! وقهرمان ! که مارا به بدبختی کشاند هر روز یک عکس یک شمایل حالم بهم میخورد  بازهم شاملو سایه وچپولهای  دیگر دست هم از ایده ولوژی مسخره خود بر نمیدارند درلبا س ایمان وچادر جهل بازهم به سوی آن خرس سفید وآن اژدهای زرد روانند .واین است دنیا زیبای ما در کنار یک دروغ بزرگ ! حال من تنهای روزگا رم  با کسی توافق اندیشه ندارم 

نه مسلمانم / نه یهودم / نه نسارا  همه دین وایمان من انسانیت وشرف بر باد رفته  انسانهاست / تمام 

ثریا / اسپانیا " لب پرچین"  اول ابانماه 1399 خورشیدی برابر با 22 اکتبر 2020 میلادی

گذرگاه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

گفتی که ترا شوم مدار اندیشه / دلخوش کن و بر صبر مدار اندیشه 

کو صبر وچه اندیشه دلش میخواست  / یک قطه خون است وهزار اندیشه 

جیز تازه ای نیست که سوژه کنم وبنویسم همان برنامه های تکراری  همان گفته ها همان مردنها راست  و دورغین وسر انجام حکومت نظامی که اول درپاریس اعلام شد وآن کوتوله اولین قدم را در راه  دنیای پرشکوه گلوبالیستها برداشت از ده شب کسی نباید درکوچه بماند ! تنبیه میشود  این روزها تنبیه معنای دیگری یافته است /

کوله بر بیچاره ای را که سیگار حمل میکرد با شکنجه کشتند عکس هم گرفتند تا درفضای مجازی بگذارندوجایزه هم بگیرند اما کامیونها کالا به خارج قاچاق میشود آب از ابی تکان نمیخورد  همه جا یکسان است  تنها ضعیفتر است که میمیرد  انکه قوی است میجنگد  ومیکشد ا زکشتن هم ابایی ندارد .

همان برنامه های هفتگی همان گفتارهای سه ساعته ونشست ها  ودیگری رادستمال دست کردن  وخندیدن جرئت ندارند به بالاتر ازخودشان حرفی بزنند /حال ماهم درانتظار یک حکومت نظامی جدید هستیم سرمان با انتخابات امریکا گرم است وپیشگویی های کارتن سیمسونها!!! 

چراغ سقف اطاق خواب من روشن نمیشود حتما سوخته  باید از چراغهای  بغل دستی استفاده کنم شب گذشته دل درد شدید تلفن زنگ میزد  اطاق تاریک  موبایل خش خش میکد  بابا ولم کنید ........ بلند شدم درتاریکی کورما کورمال خودم را به اشپزخانه رساندم یک تی بگ مخصوص برداشتم درون اب داغ انداختم ورفتم زیر  لحاف خزید م با کیف اب گرم  دربیرون باران میبارید دلدرد امانم را بریده بود دعا میکردم مجبور نباشم  دراین موقعیت واین ساعت  وروزهای وحشتناک  باز به بیمارستان بروم  هرساعت تنها چند شماره  جلوی ما میگذارند  که بلی اینها مردند جنازه ها کو؟ لابد همانجا ذوبشان میکنند یا مانند سر زمین من تکه تکه کرده امعا واحشای مرغوب آنهاراجداکرده برای فروش  میگذارند بقیه راهم بخورد خودما ن میدهند درآن سر زمین پربرکت  نان قحطی شد! مبارک است ! اما نا ن تست وخاویار هبری هنوز سر جایش هست .....

روز گذشته "اورا" دیدم مانند یک گربه وحشی چشمانش چند برابر شده بود پنجه هارا تیزکرده بود  آه باز موشی جدید گیر آورده  نه داشت حضرت رهبری را به مرگ فجیعی تهدید میکرد ! دلت خوش است  یک آدم کش  بسیجی کشته شد شهر را  سیاه کردند...... 

نه چیزی برای  نوشتن ندارم ونباید بنویسم  ونباید بپرسم نام کسی را نباید ببرم از کس دیگری نباید حرف بزنم تنها میتوانم ازدل دردهای های خودم بنویسم !!! 

یک نسخه حافط قدیمی داشتم آن را درون نایلون گذاشتم که ورق ورق ویا برگ برگ نشود از سایر نسخه ها معتبر تراست ودست مسلمین به آن نرسیده که گلاب را بجای شراب  درون جام ! ریخته اند  نسخه قاسم غنی .که هم گویی کتاب دعاست  همه چیزهارا عوض کرده اند و اشعاری را کنار گذاشته اند بهترین آنها همان حافظی بود با خط زیبای ونقاشی ها ومینیاتورهای معروف ....نامش  را از یاد برده ام که آن خانم ارمنی  آن را تکه تکه کرد وبهترین  اشعاررا برداشت  این یک شاید کاملترین  باشد برای من حکم کتاب آسمانی ار دارد چرا که همه چیز را  درمیان  ان میتوان یافت .

" واقعا صبر وحوصله بالایی میخواهد نوشتن بااین  کثافت واین  کیبور " 

ایکاش  که بخت سازگاری کردی  / با جور  زمانه یار یاری کردی 

از دست جوانیم چو بربود عنان  / پیری کا ر  چوب پایداری کردی 

...." جافظ"

بهر روی عاقبت خوبی آو ردیم دربهشت مردگان درکنار مردگان ودیدن  رنج دیگران  ودیگر هیچ .

پایان  22 اکتبر 2-2  میلادی /////


 

چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۹۹

دلنوشنه

 ثریا ایرانمنش" لب پرچین"

هوا بی اندازه دلگیر است بارانی امد وتمام شد دیگر تا سال اینده بارانی نخواهد آمد !!! نیمساعت یکبارش پرسر وصدا وتمام شد 

تلویزیون را باز میکنم  همه کانالهای دارند میفروشند شاپینگ ویندوز ! از قابلمه تا کوتکس وکرم نرم کننده برای سکس !

حوصله بافتنی ندارم  چه روزهای خوشی بودند کنا ربخاری  گرم وتماشای فیلمهای  دختر شاه پریان ویا افسونگر ویا بقیه سریالها ی بامزه ترا سرگرم میکردند وبعد فراموش میشد  تمام ساعت بفکر آن بودی که تلفن زنگ بند وترا برای بازی دعوت کنند اگر کسی نبود تو دیگرانرا دعوت میکردم  هشت ساعت پشت میز بازی چهار بسته سیگار  عالمی داشت !

حال امروز در میان همه یوتیوپهای اشغال تبلیغاتی  آن قصه دروغین  زن پیراهن قرمز میدان فردوسی را یاقتم فیلمی که تهیه شده بود معلوم بود درخارج تهیه شده  تار بود وزنی که راه میرفت ایرانی نبود خوب ماهم کارمان فریب دادن وفریب خوردن است /

در انگلستان که بودم هنگامیکه نوار این خانم فرشته را میگدذاشتم میهمانان   فرنگی ما  از صدای او خوششا ن میامد میگفتند صدایش سکسی است !!!!

ازدواجم تصادف بود / عشق بود یا هرچه بود یک قدم بسیار اشتباه بود که درزندگیم برداشتم  پراشتباه بود .

مهم نبود مرد سرش گرم بود سرگرم پول درآوردن وخرج کردن برای زنان دیگر بخصوص عشق عجیبی به همسر برادرش داشت ! برایش خانه خر ید پالتو پوست قره گل خرید مخارج بیمارستان اورا میداد آنهم دربیمارستانها ی خصوصی انگلستان !  بمن مربرط نبود پول خودش بود ! خرج فلان دادن  صرف بواسیر مییشد او بواسیرش بود  وخانمهای خواننده  وغیره . ..... من را فلج کرده بود میترسیدم حتی سوار اتو مبیلم شوم وتاسر کوچه بروم  نه تنها نمیتوانی بروی تو نمیتوانی تو نمیتوانی  آنقدر میگفت تا یادم رفت راه بروم .ظهرها به خانه نمی امد درپای ان بانو میخوابید وشبها دیر  وآنقدر مست  که همه درگوشه ای خودرا پنهان میکردیم  ...... چاره نبود زن حق نداشت همه حق وحقوق درمیان مشت مردبود شاید  کاری  که من کردم یکنوع دیوانگی باشد اما از یک سفر چهل ر.وزه  استفاده کردم وکشورهای اروپایی را گشتم سر انجام تصمیمی گرفتم وناگهان همه چیز را بهم ریختم چمدان  خودم وبچه هارا بستم  وراهی سفری شدم که دیگر بازگشت نداشت لباسهایم هنو زدرون کمد آویزان بودندفرشهای گرانبهایم هنوز درون اطاقها پهن بودند وجهازی که برای دخترها تهیه کرده بودم هنوز جعبه هایش را بازنکرده بودم حیوانات گرسنه ریختند وهمهرا به یغما بردند اومست بود وسط اطاق زوزه میکشید . 

د ریک  آپارتمان یخ کرده در لندن  بچه هارا به خانواده های انگیسی سپردم برای فرا گیری زبان  آنهم خارج از لندن که دست او به انها نرسد وآنکه تنها سه سال داشت درکنارم ارمیده بود ا زدنیا بیبخبر تنها اسباب بازیهایش را میخواست . خوشبختانه او ممنوع الخروج شده بود ! با وزیر اقتصاد ودارایی ! دوسال راحت بودم  راحت ! سپس با قتنه وسوسه عمو زاده اش که میخواست خانه نکبتش را بما بفروشد راهی کمبریج شدم وبقیه اش دیگر بماند ......امروز از ان فرشها خبری نیست از آن بخاری وشوفاژ هم خبری نیست از لباسهایم نیز خبری نیست  اما یک چیز خیلی مهم دارم  ازادی !!!! وبچه هایمرا که مانند پروانه دورم میچرخند  اصلا نفهمیدم پولی که دربانک سپرده بودم چه شد برایم مهم نبود میخواستم فرار کنم درکمبریج باز همان افتها   امدند واطرافم را  گرفتند به  آنها گفتم بسوی افریقا فرار میکنم ......اما وارد شاخ افریقا شدم چقدر سخت گذشت چگونه گذشت ؟ امروز تنها روح من ازاد است  بقیه گرو اجتماع میباشد وخوب آزادی یعنی همین که روح تو آزاد باشد  آزادی سیاسی  ازادی نیست .

امروز بقول معروف بسته به دنیای خیالم وفردای محال .ثریا / چها رشنبه 30 مهرماه برابر با 21 اکتبر 2020 میلادی / اسپانیا 

آخرین سوار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .


سعدیا ! هر دست  که دست دهد /  بر سر زلف  دوستان آویز

دشمنانرا بحال خود بگذار  / تا قیامت کنند و رستاخیز !

---------------------------------------------------

شب سیاه با ستارگان پنهان .و پیدایش به پایان رسید  یادم آمد که شب پیش  شام نخوردم حال فشار ضعف و گرسنگی مرا از خواب بیدار کرده است .! صبحانه!  مانند هر روز کمی اب قهوه ای درون فنجان کمی نان نه بیشتر نه کره / نه مربا / نه عسل نه پنیر  همه وهمه به راستی حالمرا بهم میرنند مربا ها طعم جوهر میدهند بعید نیست که اینها جوهر همان ماهی مرکب را به داخل مربا بریزند تا رنگ شود میوه  که درونش یافت نمیشود ! نان ؟ مشتی خمیر باد کرده ! از بقیه هم چیزی ندارم بنویسم  کم کم داریم به هما ن دنیایی که قبلا برایمان تصویرکردند وفیلمش را ساختند میرسیم اولین قربانی کره شمالی ومردمش هستند ولابد دومین ایرانیان  زیر فشار ظلم وبدبختی  با نگاهی  به شیشه مربا وقاشق درون آن ناگهان همان فیلم وحشتناک جلوی چشمانم ظاهر شد .

آسمان تاریک است وگویا هوا بارانی دریا درآنسو ساکت وارام  میلی به رفتن ودیدن آن نیز ندارم از همین گوشه میتوانم رفت وامدن کشتی ها وقایقهای ومامورین گمرک را که به دنبال قاچاقچیانند ببینم  دیگر از آواز ماهی گیران خبری نیست دیگر کسی در ساحل انتظا ر" مارینرو" را نمی کشد  با چراغ بادی وفانوس 

این تمدن  بجای آنکه برای ما اسودگی بیاورد مرگ را به ارمغان اورد مرگ چیزهای خوب ویادگارهای خوب و روزها ی آفتابی و پرواز پرندگان و آواز بلبلان در لابلای درختان  همه دریک کشتی سواریم روی اب  و همه به گذشته بر میگردیم هیچکس چشم به جلو ندارد ودیگر کسی نمیخواند  »ای چراغ ساحل آرزو مرا به خود بخوان » چرا که آرزویی دردل ها نمانده است تنها یک خوف نا خود آگاه ویک ترس از اینکه فردا چه خواهدشد !

اماشانه ضحاک هنوز سیر نشد وبه دنبال مغزها میگردد وخرید وفروش انواع تکه های بدن انسانها یکی از پر بها ترین تجارتها شده است  آ دمهارا بیهوه وبی گناه میکشند برای تکه های پیکر آنها هرچه سالمتر وقوی تر باشند آن تکه های باارزش ترند وخون نوزادان که درحلقوم اربابان  نامریی دنیا سرازیر میشود .

 قهوه ام را سر کشیدم درانتظار طلوع افتابم  تا شاید بتوانم از پشت پنجره تنها تابش آنرا ببیتنم  اما آسمان سیاه است .

اخبار لبریز از خبرهای وحشتناک است وحشتناکتر از زمان جنگ در بارسلوناا دیگر تختخوابی برای بیماران نیست اکثرا درکنج خانه هایشان جان میسپارند گورستانها دیگر لبریز شده اند  خوشبختانه میتوانند جسدها را بسوزانند  دیگر کسی در فکر مراسم ختم وبردن گلهای سرخ روی تابوت ازدست رفته اش نیست 

زندگی زیباست ! شیرین است ! ادامه دادن ان نیز دل و جرئت زیاد میخواهد .

روز گذشته مطلبی روی فیس بوکم برای شخصی نوشتم امروز نیمی ا زان گوشه صفحه لبتاب من بود !من روی گوشی ام نوشتم از خط کج ومعوج وکیبرد این لب تا پ بیزارم  اما برایم جالب است  عجیب نیست همه این  روزنه ها بهم راه دارند . خود اوبود ؟! 

او همچنان جهانرا میتازد ومیتابد تا به چیزی که میل دارد دست یابد وجلوی این ملت سنگ شده بگذارد  هر روزنه ای را  که باز میکنی تا مطلبی را بشنوی میبنی نام او درصدر قرار گرفته  وبصورت مسخره دارند اورا رسوا میکنند گویی تنها مزه وچاشنی برنامه های آنها وجود اوست !  چه زمانی دست از او بر میدارند؟ وچه زمانی براین سودای دل  ابی خواهند ریخت ؟ معلوم نیست  جالب است عده ای طرفدار ان نیمتاج هستند عده ای جمهویخواه عده ای بلبشو عده ای ا ازروی باد شکم حرف میزنند عده ای کاسه گدایی به دست گرفته پول جمع میکنند  عده ای درحال کلاه برداری علنی هستند  باز درآن میان اورا سوژه قرار میدهند .واقعا نمیدانم دلم بحالش بسوزد ویا خوشحالل باشم که نیزه ای است درچشم دیگران .

تنها وجه اشتراک میان من واو نفرت داشتن ازن عجوزه است که هنوز مانند کفتار پیر دور دنیا میچرد  

او نان خودش را میخورد  ودرخانه خودش نشسته  اما دیگران  همه بریک اشتر سوا رند معلوم هم نیست ساریان این اشترها  چه کس ویا چه کسانی میباشند .

بهر روی بقول آن مرحوم میگفت هرکسی را که تو انتخاب کرده ودوست داشته باشی ادم خوبی است احساس تودرست کا رمییکند من نمیتوانم ازاو نفرتی به دل بگیرم ویااورا سرزنش کنم او کاری به کار دیگران ندارد اما دیگران باو کار دارند جالب است که گفته های او   بیشتر درمورد کارهای خودش وامکانات سر زمینی است که دران زدگی میکند دیگران بافاطمه وصغرای  خانه ماهم کار دارند باز در آخر برنامه باید اورا رسوا کنند وجه شهرتی او به دست میاورد.........عدو شود سبب خیراین آخیرین سوار.

نفرت ونفرین براین بیدا دگریها  همه مغزها ضحاکانه عمل میکنند واحتیاج به یک چکش آهنی دارند .

مانند مصریان قدیم  سر آنهارا بشکافند شاید  آن زهررا بیرون بکشند !

گلبن عیش  می دهد ساقی گلعذار کو  / با دبهاری  میوزد  باده خوشگوار کو 

هر گل تو  ز گلرخی یاد میکند ولی  / گوش سخن شنو  کجا دیده  اعتبار کو

تمام ......پایان !  ثریا ایرانمنش 21 اکتبر 20220 میلادی / اسپانیا 


سه‌شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۹۹

درخیال من

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .


دریا به وجود خود موجی دارد 

خس پندارد که این کشا کش از اوست 

خیر ! "آی پد "  من مرد  که مرد دیگر روشن نمیشود برایش سیم جدید خریدم کلی ناز ونوازشش کردم درآغوشش کشیدم  . بیست وچهار ساعت تمام در زیر شارژ بود ....خیر مرد  خیلی دوستش داشتم بعد ازاو سه تا لپ تاپ وگوشی وغیره خریدم هیچکدام او نبودند همه خاطرات خوب من همه ترانه هایم همه عشقهایم همه عکسهایم درون او خوابیده بودند او همدرد وهمراز روز وشب من بود  شبها برایم موسیقی هایی را که نگهداری کرده بودم تا موقع خواب  پخش میکرد  کیبورد خوبی داشت خط خوبی داشت  خوب هرکسی عمری دارد حال اورا به نزد طببش میبرم اما اگر گفت مرده  بازهم  اورا نگاه میدارم !  اینهم نوعی دیوانگی است که انسان به بعضی از اشیاء دل میبندد انسانی که نیست دوستی که نیست حیوانات هم دیگر یا گرانقیمت شده اند ویا باید در فضای مخصوصی رشد کنند مانند سگ کوچک  نوه من  با قیمت سر سام اوری آورا خریدند  حال خانه عوض کرده اند  دختر خانم ازخانه جدید خوشش نمی آید مرتب گم وگور میشود وگریه میکند  لوس شده عکس اورا روی کوسنها چاپ کرده اند یکی هم نصیب من شده که روی صندلیم نشسته انصافا سگ زیبایی است خوشبختانه بزرگ هم نمیشود  از نظر قد وهیکل تنها عشق او پسرمن است آنچنان دلبسته اواست که اگر ساعتی او ازخانه بیرون برود گریه راسر میدهد وآنقدر  زوزه میکشد که همه اهل خانه را به ستوه می آورد   خوب هرکسی را شانسی داه اند  / 

بما هم شانس زندانی بودن ابدی را داده اند  درخانه ماد ردرون خانه ودر محضر همسر حبس ابدی  وامروز درخانه خودمان! زندانی نامعلوم .

روز گذشته خانم دکتر به همراه دو پرستار مهربان آمدند برای معاینه مانند فرشتگان باریتعالی هرسه زیبا وجوان ومهربان همه چیز خوب بود اما نگفتند چرا من شبها اینهمه سردم میشود ؟  شاید اطاقهای خالی وبی نفس  شاید هم ..... نمیدانم  تمام شب با کیسه اب گرم دربعل خوابیدم   ...... در حالیکه ابدا  عاد ت ندارم نه باکسی درون یک رختخواب بخوابم ونه کسی را بغل بگیرم اما این کیف آبگرم  دنیای من شد !!!!معلوم میشود پیر شده ام .

به همین دلیل هم امروز بجای گفته های عاشقانه درددل مینویسم  چیزی نیست بنویسم  کسی نیست که ازاو بنویسم خاطره ای نیست که از آن یاد بکنم  همه چیزها راازما گرفتند آهسته آهسته نرمک نرمک  وامروز دراین گوشه دنیا چه زبون وبیچاره افتاده ایم  مخاطب ما همین دستگاههای  تکنو لوژی میباشند که دلبستگی را نیز بما اموختند  دیگر لبی نمیخندد  تنها دردهای بی فرجام  هرروز شمارش میشوند  اینجا دیگر حریم رحمت نیست زندان  خورشید است  وجایگاه تاریکی ها . دیگر حتی میل ندارم به بالکن وگلهای خشکشده از باد   خزانی وبی اب بنگرم باغچه بی اندازه زشت وبیمار است امیدی هم به فردای روشن نیست همه درانتظارند! دراتنتظا رمنجی  !!!

پایان 

قریا ایرانمنش 20 اکتبر 2020میلادی .اسپانیا !

دوشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۹۹

گاندی یا گندی

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

بود آیا که درمیکده ها بگشایند ؟ 

گره ازکار فروبسته ما بگشایند 

درمیخانه ببستند خدایا مپسند 

 که درخانه تزویر وریا بگشایند 

وگشودند آنهم چه گشودنی !در مردابی عمیق فرو رفتیم تازه خودرا شناختیم ودانستیم که چه موجودات رذلی هستیم  راهی میان جنگل ومردا ب یک جنگل لبریزاز وحوش ودرندگان ویک مرداب بو گرفته  درزمین فرو رفته چهل ودوسال مارا سرگرم کرد  وما پنداشتیم ابگیری است که میتوان آز آن ماهیهای تازه گرفت وعکس خودرا دران آبهای پاکیزه آن تماشا کرد ( البته من نه ! ) آن  چشم سوم واحساس درونی من میگفت این یک دروغ بزرگ است  ویک فریب  !  ما با جان وخرد خویش بسوی آن مرداب خزیدم  مردم امیدوار ! و مرداب پست سرمان بود  وجنگل جلوی چشمان ما  جنگلی لبریزا زخشم وهیاهوی  گرسنگان ودرندگان  اما مرداب  خفته  درارامش کامل بی آنکه انرا بهم بزنند تا بوی گنداب آن بلند شود درپوشی از حریر ومروارید روی آن گذاشتند تا مردم چشمانشان به همان حریر ومروارید عادت کند  مردابی که جای مردن ماهی های  بزرگ وکوچک بود  وطومار سرنوشت ماراا زهم درید .

حال حیران ایستاده ایم  جنگ نه ! بیایید بیرون کشته شوید ! مانند گاندی  -  گاندی را نیز انگلیسیها مانند آن یکی ساختند  وتحویل مردم هند دادند تا یکصد سال آنهارا  به عقب ببرد  درکنارش چپی های تحصیل کرده راه میرفتند  کپی برابر اصل  حال بچه تو میخواهی تکیه برتخت داریوش بزنی ؟ تو هما ن مردابی  سر راهمان را سد کردی  با گرفتن حقوق ومواجب  ومزایا درمیان جنگل جوانانی که آزخود تو بیخردتربودند  وامروز پیرمردانی ازهوش رفته شده اند شلاق زمان بد حوری بر پشت ما نشست  ومارا خورد کرد .

گاهی بالجبار اخبار درونی را میخوانم وبیمارتر میشوم .شب گذشته تب داشتم اطاق سرد بود گذاشتن بخاری الان زود  است باید فکرمصرف برق راهم کرد ! مانند پیاز خودرا پوشاندم اما هوای سرد مرا بی نفس کرد به کنج تختخوابم پناه بردم وتب کردم میان تب وهذیان شاهد یک برنامه بودم که  آنرا گم کردم از میتراییسم تا امروز ! برنامه مفصلی بود . .

حال دیگر درفکر درمیخانه ئیستم درفکر یخچال خالی زنی هستم که روی دیوار  مقوایی نوشته بود پس مانده های غذایتانرا که میل ندارید بمن بدهید من گرسنه ام وجوانانی که خود کشی میشوند ! زیر سن قانونی  بعناوین مختلف . تتمه غذایمرا بیرون ریختم مانند یک تکه گوه بود  طبیعی است درجایی که مدفوع گاورا جمع کرده مخلوط با علوفه او به ان میدهند گوشت ان باید مانند گوه ازاب دربیاید حالم بهم خورد کاسه لبریزازگوشت  پخته درون یخچال ایکاش میتوانستم مانند دختر شاه پریان هرچه درون یخچال بودبه ان خانواده ها میرساندم .

امروز درجنگلی راه میرویم که بدون درخت بدون اب بدون جویبار است  زمین متعلق بما نیست درختکاری درآن موقوف است  تنها خون گلوی مردی را روی زمین میتوان بعنوان یک گل سرخ تماشا کرد .کهن دیارا !!!! دیکر جوک شده ای  دیگر تنها یک سر مقاله هستی نه بیشتر .   برخود میلرزم  سئوالهایم بی جوابند   /// ....پیکرم داغ است تب دارم .همین /

پایان 

ثریا ایرانمنش 19 اکتبر 2020 میلادی .اسپانیا /
 

یکشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۹

زلزله !

دلنوشته روز یکشنبه!

ثریا ایرانمشش .اسپانیا 

یک پروگرام هست  روی یوتیوب  بنام استرولوژی   وپیش بینی سیارگان !!!! حال ناگهان پیش بینی کرد که درابانمان  یک زلزله شدید درایران  رخ میدهد !؟ حواستان هست چی میگم؟؟؟؟؟

از روز ازل واول ما میدانستیم که  رسانه ارزشمند!!!! اینترناشنال نوکر جمهوری اسلامی است وپاچه خواران آن دولت وحشتناک که روی آدمکشان عهد  وایکینگها را نیز سفید کرده است انرا هدایت میکند .

 توابان  گروه مجاهدین  نیز به جرگه ادمکشان پیوسته اند  به همانگونه که ما به جمع اشیان پاشیدگان پیوسته ایم .

دیگر آنکه من نمیدانم کی آـن بانو ی بزرگوار ازدوربین ها خسته میشود و  میگوید عکس بس است !!! مادران زجه میکشند برای فرزندان ازدست داده شان مردم  گرسنه اند جوانان درخاک وخون زیر تیر رگبار آدمکشان به عناوین مختلف کشته میشوند ایشان هنوز مانند یک نوعروس عکس میگیرند آنهارا فتو شاپ میکنند که بلی مااینیم !  وان بودیم وحالاهنو ز انیم و اینیم .

حالم بهم میخورد ازاین ملت ازاین فرهنگ از این فرهنگ نداشته که به ان مینازند  . آه به کجا میتوان پناه برد ؟ 

بیمار ی سل را کشت داده بزرگش کرده اند امروز بعنوان یک ویروس جدید بخورد ما داده اند  وهمه رازندانی ساخته اند تا کارهایشانرا رو  براه کنند  این   ویروس همان سل ریه است که درقدیم هم بود !

حال آهسته اهسته  حصبه وتیفوس را نیز کشت میدهند وکشنده میسازند به بازار میففرستند حال چین نشد  کره این کاررا میکند کره نشد ونزولا این کاررا میکند  ما مردم تا چه حد احمق شده ایم  خوب این غذاهایی که بما میدهند باید مارا احمق بار بیاورند شرکتهای چند ملیتی وبزرگ کمپانی های غول پیکر باید از ما تغذیه کنند والا ا زکجا بیاورند روی کشتی های تفریحیشان با پسرهای نوجوان شامپین بنوشند  وسپس آنها به درون اقیانوس رها سازند> هان ؟  کسی هست جواب مرا بدهد ؟ نه فردا همین صفحه را نیز خواهندبست که چر ابه مورچه گفتم مگس!

اخ ! دلم گرفته  یک جوک جدید دراینجا درست کرده اند بنام دستورات مهم دولت به ( بلین )  بلین همان تاریخچه زا ده شدن حضرت مسیح است که  ماکت آنرا میسازند وآنهاییکه هنو ز پایبند  عهد خویشند وبه درخت کریسمس آویزان نشده اند ماکت آنرا درون خانه هایشان میچینند  گاهی درمیدانهای شهر هم بزرگ آنر میسازند وچه تماشای است هنراست  خوب از امسال  درون طویله ایکه حضرت مسیح به دنیا آمده بایید یکدرب آهنی بگذارند وتنها کودک مادر وپدر یعنی سنت خوزه  آنجا باشند  سه پادشاه وستاره شناس که از راههای دور میایند باید  چهارده روز زودترر بیاین تا دو هفته دقرنطینه باشند با شش متر فاصله ا ازهم راه بروند شترهایشانرا باید درصحرا رها کنند  وآنهاییکه برای زیارت هجوم میاورند باید دونفر دونفر با فاصله شش متری از هم   راه بروند کلی خندیدیم......... وعلیرضا طاهری نوشته بود سفید برفی وهفت کوتوله هم باید کم کم جدا شوند چون درآن کلبه بیشترا زشش نفر نباید باشد !!!!!امسال نه کریسمس داریم وفروردین  هم عید نداریم من هفت ماه است که ازخانه بیرون نرفته ام  شوخی نیست ......دکتر قدغن کرده است ! چون اسم دارم وکم خونی ! بهر روی این بود داستان  امروز ما از سیاست خسته شدم واز افسانه گویی نیز خسته ام  بهر روی همه اداب ورسوم وملیت را ازما خواهند گرفت  تا دنیای بهتری را بسازند  با یک دین یک ملیت ویک ارباب ویک .....بماند تا بعد .تمام 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 19 اکتبر 2020میلادی .


 

شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۹۹

دنیای دلقکها

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

دنیای غریبی است - نازنین .

===============

ای بلند اقبال  فردوسی سرشت 

عالم از طبع تو خرم چون بهشت 

ای خدایی  کرده در لفظ دری 

در پیام  مشرقت   پیغمبری

ای که گفتی با جوانان عجم

کای خمار آلودگان جام جم 

امروز همه خمار الود  ودراعتیاد غرق  وبی تفاوت  وآنکه قدرتی دارد بالا دار است .

 این روزها تو  در دامن خود فرزند دیگری را جای داده ای فرزندی که خود زادی وخود پروردی وخود بردی .

دریغ ودرد امروز جای ونام تو  ویران .....

وما درمیان مشتی دلقک سرگردان وحیران  وطن از دست رفته نام وننگ بر چهره ما نشسته  بریده ازهمه عالم درمیان دلقکان بیشمار  در فکر رهایی هستیم 

با هر طلوعی امید روشنایی دیگری را درسر  دارم وبا هر غروبی ناتوان دربسترم  درانتظار انوار طلایی روزگار خوش ازادی .

دیگر ما ازاد نیستیم حتی درجهان پهناور نیز ازاد نیستیم همه مانند پرندگان بیمار درون قفسهای  داریم یک یک جان میبازیم وبا دلقکانیکه هرصح وشب از پنچره رو شن  سربرون کر ده برایما ن از دره جنی سخن میرانند سرمان را گرم میکنیم دیگر بفکر چهره ها وپیکرهای خود نیستیم ایننه را مدتهاست رویش را اپوشانده ایم تا کمتر خودرا درمیان ان ببینیم   دیگر  خودرا نمی شناسیم  غریبه هایی از درون بما مینگرند .

 آن بامدادان دور که درفضای روشن اطاق افتابی به اینه مینگریستیم وچهره خودرا شا داب میدیدم دیگر دورانش گذشت  حال شب برچهره ایننه نشسته است .

آن بامدادان دور  آن صبحگاهان  وآن ترانه محلی "سحر که ازکوه بلند جام طلا سر میزنه !" دیگر خاموش شد  جام طلایی نیست جامی زنگ زده   گاهی پیدا  وزمانی پنهان زیر غبار ها وانبوه ساختمانهای بلند قفسهایی که برای مرغان مهاجر میسازند .

امروز کار وبار دلقکها سکه است دلقکهایی که میدانند ومیتوانند  سالهاست که دیگر چهره خندان " بنی هیل "را نمی بینیم چرا که گناه است " سکسیت " است اما بچه بازی وپسربازی روی قایقها ویا درملا عام گناهی ندارد سر بریدن کاری است معمولی جرمی ندارد عقیده ازاد است وحرمت قوم نیز  .

 خسسته ام . خسته  

ای پس از شهنامه  پرداز کهن 

کس نکاشته همچو تو تخم سخن 

پایان 

ثریا / اسپانیا / 17 اکتبر 2020 میلادی .

  اشعار متن " نادر نادر پور" برای  محمد اقبال .

 



 

جمعه، مهر ۲۵، ۱۳۹۹

دنیای بیمار -- نسل بیمار


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 


 حافظا تکیه بر ایام چو سهو است وخطا 

من چراعشرت امروز به فردا بکنم 

دریک شب مستی  خانه ای ویرانه ساختیم  وسیل وزلزله نیز به کمک ما آمد ودرمستی وخوشی وخوشحالی سر از پای نشاخته بسوی چاه ویل روان شدیم  چاهی که گمان میبردیم به یک پایاب  واب  روان و روشن ختم میشود سرود الهی را خواندیم ودربن چاه دربغل شیطان آرمیدیم  شیطانی که صاحب جان ومال وافکار ماشد 

 ---- من خودرا نیز  با این اش مخلوط میکنم چرا که خوشبختانه دوسال قبل از این  بخاطر بسیاری از مسائل از ایران کوچ کرده بودم مادر را تنها بجای گذاشتم وبا وگفتم مرا بفهم واو فهمیده بود ازسالهای قبل فهمیده بود از همان اول فهمیده بود  اما چشمان من کور بودند ---- 

بویی که پس ا زاین سیل خانمان بر انداز به مشامم خورد چندان  دلپذیر نبود  ودانستم که مستقیم به دامن سرخ ها  افتاده ایم سرخها همشسه زنده اند وبیدار .

مانند بوی غذای گندیده والوده  از هوا بوی بدی را احساس میکردم  بوی سوختگی بوی مرگ وبوی گم شدن در جنگل اوهام - بوی رطوبت ونای  وغبار الوده ایام گذشته  - مهربانی به سر آمد وشهر یاران گم شد  نسلی قربانی شد ونسلی بیمار جایش را گرفت  نسلی که خود نیز خودرا نمیشناسد مانند رباط راه میرود غذامیخورد تملق میگوید میخندد میگیرید ادب را فراموش کرد حرمت را از یاد برد واخلاق  را برای همیشه به زیر خاک مدفون ساخت .

خوابی شگفت انگیز بود که بیداری نداشت وتا امروز همچنان ادامه دارد  حیوانی خودرا صاحب جان ومال وافکار مردم میداند مردم گوسفند وار شقه میشوند وسرها پایین بسوی کشتارگاهها روانند  دیگر هیچگاه خورشید خودرا نمایان نساخت ود رزیر ابرهای سیاه گم شد   وباران دیگر هیچگاه دراسمان ابی شهر ما رنگین کمانی نساخت  تنها بوی تربت بود بوی خاک مرده وبوی ادارار شبانه .

بوی دلاویز عطر بهاران گم شد  بوی نرگس بوی خاک مرطوب از باران شبانه وبوی خوش بغل مادر بزرگ نیز گم شد / 

بوی غریب بویی نا اشنا  و در پشت چهره ای شیطانی خفته دیگر دوران سبکبالی ودوران عشق ودوران دوستیهای راستین پایان یافت .

امرو من درهمه سر زمینها غریبم حتی درمیان مردمان سر زمین خودم دیگر آنهارا نمیشناسم بی حرمتی وبی ادبی برای من بزرگترین درد است وآنرا بوضوع میبینم  .

ما نا بینایان همه  با عصای کور دیگری راه میرویم  چشمان ما به دهانهایی بازدوخته  میشود که هیچ کلامی دران نهفته نیست غیراز تکرا رمکررات /تمام

پایان 

ثریا ایرانممش . 16 010.2020 میلادی  / اسپاانیا 





پنجشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۹۹

که گمان میبرد .


 نه کسی گمان نمیبرد که او بمیرد  او نا میرا بود  سالهای قبل در کنسرت او درلندن بودیم باو نزذیک شدم وگفتم چقدر دلم میخواست آن گلویی را که خداوند برآن بوسه زده  منهم ببوسم ! خندید وگفت خواهش میکنم ! پوستر زیبایی بما داد ویک کتاب کوچک هرچه  میگردم کتابرا پیدا نمیکنم  جه بسا بعنوان یک تکه عتیقه در جایی آنرا محفوظ داشته ام . 

اطاقی که دفتر کار من بود  این روزها تبدیل شده به اطاق پرستار شبانه من کتابخانه ام درگوشه ای خاک میخورد وچون فارسی نمیدانند  اشعار با رومانها وفلاسفه یک جا گذاشته اند وریهم تلمپار است  منهم حوصله ندارم که آنهارا ازنو مرتب کنم  آن اطاق دیگر متعلق بمن نیست تنها کتابهایم درآنجا جای دارند !

چه کسی گمان میبرد او خواهد مرد ؟ من سه بار اورا دیدم وآخرین  بار در یک بازار خرید در( پورتو بانوس )داشت به انتهای راهرویی میرفت دنبالش  کردم وصدایش کردم آه چه روز خوشی بود خندان بود خوشحال بود خم شدم دستش را بوسیدم مرتب میگفت خواهش میکنم نه ! استاد دست ترا بوسیدم برای من افتخاری است بچه ها بامن بودندیکی  یکی را معرفی کردم با خنده گفت عید شما مبارک ! کدام عید ! ما اصلا نمیدانیم دراین سر زمین چه زمانی عید فرا می رسد وجه زمانی زمستان  او رفت . من میلرزیدم داخل یک عینک فروشی شدم عینکی را برداشتم وروی چشمانم گذاشتم  تا بچه ها اشکهایم را نبیند عینک را خریدم هنوز آنرا بعنوان یادگار آن زمان نگاه داشته ام  او انسان بود ومن یک انسان را میپرستیدم روانش  درونش همه انسانی بود من چهره اورا نمیدیدیم  ومن روح اورا میدیدم خنده زیبا ومهربانش را . .

امروز آهسته وارد اطاق شدم شاید کتابرابیابم اما ...اوف همه کتابها رویهم تلمبار من بیحوصله تمام دیروز  گریستم وامروز هم اگر تلگنری بمن بخورد خواهم گریست . ما یک انسان واقعی را ازدست دادیم 

روزی که میخواست باغ هنر بم را بنیاد بگذارد  به ان نوازنده بداهه نواز شیرین نواز محفل نشین خلیفه  که همه اموالم درمیان دستهایش مچاله شد تلفن کردم وگفتم " 

خواهرم با همسرش وچهار فرزندش به زیر آوار رفته اند بیاد آنها تو مبلغ دویست دلا ر برای جناب شجریان برای باغ هنر بفرست  ...خندید هیچگاه هم نفرستاد ! میدانست که چقدر اورا دوست دارم . روزی بمن زنگ زد وگفت میدانی  شب گذشت پروفسور *سین* را به شام به خانه ام دعوت کردم شجریان هم آمد ....گفتم دروغ مگو شچریان درخارج است  اگر هم درایران  بود بخانه تو ومحفل تو نمی آمد ...گفت نه پسرش آمد ...گفتم پسرش هم نمی امد اینهمه دروغ  مگو تو با ان پروفسور ارتو پت وخلیفه ارتباط داری آن خانواده  خودشانرا کنار کشیده اند ......... امروز غمگینم خیلی هم غمگینم بخصوص که ا این روزها دیگر رنگ آفتاب را نخواهم دید آفتاب درتابستان بخانه من میاید  درزمستان رویش را به سمت دیگری میکند  باید مانند پیاز خودم را درون چند شال ولباس بپیچم .........وعصر به سلمانی بروم !!!! زندگی شیرین است خیلی هم شیرین مانند زهر هلاهل . پایان 

ثریا / اسپانیا 

 جمعه 15 اکتبر 2020میلادی /مهر ماه 99 .

د 

خمار شبانه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 


بده آن باده جانی  که چنانیم همه  / که سر از پای  و می از جام ندانیم همه 

همه در بند هوایند .هوا بنده ماست  / که برون رفته از این دور  زمانیم همه 

در تمام شب و  نیمه شب  نه به اسمان مینگرم  ونه به زمین ونه به دیوار  تنها چشمانم را میبندم شاید / شاید یک لحظه همه چیز به پایان برسد  دیگر نه هوا - نه زمین - نه درختان بلند وسروسهی ونه همه کشتزار ها برایم معنایی  ندارند . تنها به ارقام میاندیشم دیروز چند نفر رفتند وامروز چند نفر میروند وفردا چه خواهدشد  ؟واین بازی  کی ودرچه روز یا ماه ویا سالی به پایان میرسد  وآنروز همه دست درست هم ناگهان بیرون بریزم وهوارا با همه الودگیهایش به درون ریه هایمان بفرستیم وفریاد بزنیم زنده باد آزادی !

آزادی × یک کلمه دریند بشر هیچگاه ازاد نبوده است  از زمانیکه با بند جفت خود به دنیا امده به ان بند متصل بوده تا آخرین روز تنها شاید بتوان کمی از ازادی روح گفت .

با اولین تلنگر ا زخواب میپرم میدانم راهم کجاست  وآنگاه قلب  نازک من  ا زهول صبحگاهی  با ضربه های دم به دم  و درسینه ام  بی تابی میکند  ! روزی دیگر شروع شد روزی بی هدف روزی که باز باید نشست وگوش فرا داد .

در گرگ ومیش صبجگاهی صدایی از پشت در برخاست   گویی کسی درپشت درایستاد ودوباره رفت  گمان کردم کسی دستگیره را چرخاند  اما نه کسی نبود تنها این دل ترسناک من بود که درون سینه ام بالا وپایین میشد .گلویم سخت درد میکرد .

دوباره اخبار ارقام را ارایه داد ودوباره درب اکثر مدارس ودانشگاهها بسته شد واز خانه با کمک همان گوشی های تازه ببازار آمده قیمتی میتوان با معلم ویا استاد سخن راند !

ما دریک صبح تاریک چشم ا رزو را  گشودیم وگمان بردیم که کم کم  صبح میشووداما پرده سیاه وتاریکتری  بر اسمان ما پهن شد وهرروز تاریکتر شد تا جایی که دیگر هیچکس دیگری را نمیدید وشاید هم دیگر نبیند !.

وامروز پرده دیگری روی اسمان پهن شده با کمک آن بزرگان که میل دارند دنیارا خلوت کنند بدون جنگ وبدون بکاربردن اسلحه بدون پیروزی وبا کمک پزشکان آزموده که روزی فرشته نجات بودندوامروز باید ازآنها نیز ترسید .

دلم برای کجای دنیا تنگ شده ؟ هیچ جا ! دیگر حتی ابهای روان درجویبارها نیز سمی والوده اه اند  امروز همه مشغول ساخت شرابند وبه یکدیگر  آموزش میدهند  من کلی شراب دارم بی آنکه میلی به نوشیدن انها داشته باشم تنها تاریخ آنها برایم مهم است . یکی برای عروسی دخترم مخصوص آن روز ا ازخم به شیشه رفت ونام اوراروی شیشه نوشتند وبه درب خانه فرستادند ازیک تاکستان بزرگ  معروف او نیمی از آنهارا بخشید تنها دو عدد برای من باقی ماند! حال پشیمان است .

نه میلی به نوشیدن شراب هم ندارم حالم از سردرد وخماری بعدی آن بهم میخورد شرابی که من مینوشیدم معنای دیگری داشت وخمار بود خماری نداشت .

شام بودیم واز خورشید زمان صبح شدیم   /  گرگ بودیم  وکنون  شهره شبانیم  همه 

دل ما چون دل مرغ است ز اندیشه برون    / که سبک  دل شد ه . زان رطل گرانیم همه 

پایان 

ثریا ایرانمنش  . اسپانیا 15 /10/2020 میلادی /....... اشعا رمتن   : از مولانا جلاالادین شمس تبریزی 



 

چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۹۹

روزگار دروغین

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

هرکه شد محرم دل  - درحرم یار بماند 

وانکه  این کار ندانست - درانکار بماند 

 همه میگویند که  تاریخ راستین یک ملت  را باید درادبیات  آن کاوش کرد وخواند ونیز میگویند اگر شاعری  اشعار خودرا در مجهولات  سرود  باز همان مجهولات فروغی است که برتاریکی  می تابد ونهفته هارا بیرون کشیده وهویدا میسازد .

در میان شعرای ما از این مجهولات زیاد است وتنها چشم تیز بین وعقل بیدار میتواند آنهارا بیابد  متاسفانه اکثریت ملت ما  یا دچار بیماری ادیان شده اند وبرایشان ایات  غریبانه ومجهولات  همه چیز است ویا حوصله کاوش ندارند واسان خوانیرا ترجیح میدهند ودراین بین نباید نقش رسانه هارا نیز فراموش کرد در گذشته مجلات وکتابها را من میخواندم مانند فتنه علی دشتی یا جادو  همه را اسیر خود ساخته بود ویا ایینه محمد حجازی  وزمانی که اشعار نو ببازار امد عده ای دراین رساتا متبحر ودانا  توانستندچیزی بمردم بیاموزند عده ای هم نثری را نوشتند ودل دردهای کهنه خودرا با ما تقسیم کردند   وتاریخ ادبیات ما گم شد .دهخدا گم شد عمید گم شد  امرو زهم به قدرتی تکنو لوژی جدید کتابهای دیگران  درگوشه انبارها خاک میخورند ( برنامه لایو ها )  با مشتی چرند گویی سر مردم را گرم کرده وان ذخیره ناچیزی راهم که درکنج شعور خود پنهان داشته اند ازدست میدهند .

من نوشته هایم را تقدیم هوشیارانی میکنم  که دراستانه حوادث دنیا خطرها را ازدور دیده وشناخته اند وخودرا تسلیم هوی وهوسها نکرده وبا چشم بصیرت به دنیا مینگرند  آنها هنوز عقابی هستند درپرواز

آنها به دشمنان سر زمین من نپیوسته اند  .

داغ کدام عقاب  گریه هایم را درگلو بسته  وپای مرا از جلو رفتم باز میدارد  آن خاطره دوشین ؟  یا مرگ سیاوش  آن نای خوش نوا آن گلویی که خداوند  برآن بوسه زده وفرشته ها اطرافش را فرا گرفته بودند /

طنین آوای او وطنین گامهایش هنوز  درپشت سرم روان است  ودرصدایش رویش برگهارا میان حنجره طلایی او  میدیدم .

ای همیشه جاودان - تو از کدام تبار بودی تو از نسل شب نبودی تو از نسل خورشید بودی  درخشیدی مارا گرم کردی وخود پشت ابرها نهان شدی حال ما درسرمای اینده زمان چگونه میتوانیم خودرا بیابیم ؟ .

تو نشاط زمینرا در شب تولد باران دید ی! تو صبح بهاران را درمیان باغ ارم دیدی  واوای دلسوختگانرا شنیدی  - طنین آوای تو هنو ز درگوشم هست دیگر شبها به آوای تو گوش فرا نمیدهم میترسم - میترسم گم شوی .حال اقوام اجنه وبازیگران روی صحنه آدمکشان حرفه ایی بجان اموالت افناده اند .

طنین گام تو هرشب بگوش میرسد  ا زامدن تو خبر میدهد  

خوشا گذر تو بر زمان من .

ما امروز در  زمانی دروغین زندگی میکنیم هنوز باور ندارم  شاید کابوسی است که دست از سر ما برنمیدارد وصبح که روشن شود حتما این کابوس برطرف خواهد شد هنوز باور ندارم هیچ چیز را باور ندارم ویرانی یک سر زمین را بیماری ملتی را ومرگ سیاوش زمان را ....نه باور ندارم هنوز درخوابی وحشتناکم بامید صبح بیداری . 

پایان 

ثریا ایرانمنش- 14 سپتامبر 200 میلادی / اسپانیا /




انی سر

 زمین م