سه‌شنبه، آذر ۰۹، ۱۴۰۰

مرگ جهان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

امروز مها  خویش ز بیگانه ندانیم  / مستیم بدانسان  که ره خانه ندانیم

گفتند دراین دام یک دانه نهانست / دردام چنانیم که ما دانه ندانیم 

امروز  از این نکته وافسانه مخوانید / کافسون نپذیرد دل وافسانه ندانیم 

شادروان فریدون فرخزاد در آخرین  گفتگوهایش  ببیتی از  شمس تبریزی اورده بود که " آنتهات منم " وانتهای ما ایران است وپرچم شیرو خورشید " وبیچاره ندانست که این آخرین گفته اوست وچنان قیمه قیمه شده که درافسانه ها هم  ما نخواندیم وندیدیم وامروز دیدیم که سقوط بشر تا کجا ها رفته است .

دیگرسخن از عشق وعالمی دگر ومی  ومعشوق وغیره تنها زباله ای شاعران دیرزوند که باید آنهارا درون  زباله دانی تاریخ ریخت  البته منظور  شاعران " متعهد به ووفادار و طرفداری جهان وطنی " !

یک کرم در پیله میکوشد که همه را به درون پیله آ ورده وکرم بسازد  وما امروز چنان در پیله کرمهای زهر آلوده افتاده ایم که راه فراری نداریم در گذشته اگر درشهر دلت میگرفت رو بسوی ابادی وده میرفتی امروز همه راهها به " رم " ختم میشوند  راه فرار را بسته اند  وامروز  همه در پیله ها جای گرفته اند د هر کسی باید مانند کرم در پیله بودنرا برای خود یک شخصیت   وبزرگ منشی بداند  باید به ان افتخار کند  وانرا فضلیت بنامد .!

این پرسش که تو کیستی وچیستی ؟ خود نمیداند در جواب میماند پاسخی ندارد  وخود نمیداند کیست وچیست .

انسان وروح انسانی  درون بسته های رنگی ببازار های جهان میروند وگم میشوند مصرف داخلی ندارند  دیگر کسی اهل معرفت نیست وشناختی نه ازخود دارد ونه ازجهانی که دران زیست میکند  تنها میداند که باید همان " رباط" باشد بدون هیچ اراده وهیچ تاملی برده باشد بی چون وچرا درغیر اینصورت همه مزایان قانونی وغیر قانونی  ازاو پس گرفته میشود  ستاره ای بر سینه اش نصب میکنند واورا راهی تیمارستان میسازند چرا که " نه " گفته است  .  

حال باید یاد بگیرد در پیله زندگی کردن چگونه است وکرم بودن چیست وتولید کردن چیست . او در پیله خود هم نیست در پیله آنکسی است که برایش  ساخته اند دیگر خودرا نمیشناسد نه همسر نه فرزند ونه معشوق نه همسایه  نه تنها درپیله اش باقی میماند .

دیگر چیزی بنانم شخصیت بیرونی واحترامات دایمی وجود ندارد .بشر امروز دریک درد مجهول  دارد بسر میبرد در پیله ای که بهم فشرده شده است وجای نفس کشیدن را نیز ازاو گرفته اند دهانش بسته است گفتارش بی معناست رفتارش غیر انسانی  تنها میلولد میلغزد  نه پیش میرود ونه اجازه دارد به عقب برگردد عقربه زمان دائم درحال تغییر است واو کودکی خودرا نیز ازیاد خواهد برد .

امرو ز ما جوندگان دیگران هستیم  داریم  جویده میشوییم  اگر به مذاق خوش بیاییم بازهم جویده میشویم درغیر اینصورت تفاله مارا به درون ماشین های ریسایکل پرتا ب میکنند . انسان امروز اجازه ندارد با انسان دیگری تماس داشته باشد باید تنها بماند وتنها به آن تصویری که به او ددستور میده توجه کند دیگر مهر مادری عشق پدری ومهر فرزندی معنا ومفهمومی ندارد فرزندان شیطان برایش پیله های رنگینی ساخته اند رنگین کمانی از سیم های خار دار . دیگر نمیتوان فریاد کشید .

من مست تو دیوانه / مارا چه کسی برد خانه "  عشقق معنایی ندارد معنای همه چیز عوض شده است .

آنچه گم کرده ای تویی  وآنچه میجویی تویی / پس زتو تا آنچه گم کرده ای  . ره بسیار نیست .

اما باید آنره رایافت که اسان هم نیست .

در راه اگر خرس واگر شیر وپلنگ است / ما شیوه بجز حمله مردانه ندانیم . پایان 

ثریا ایرانمنش / 30/11/2021 میلادی 
 

دوشنبه، آذر ۰۸، ۱۴۰۰

فرززندان امروز


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

و...... خدا شییطان را افرید ! 

همه حواسم بر ضد گفتارهایم بر میخیزد  نگاهم  را از روی هر چیزی برمیدارم وغرق تماشای دیوار  سپید میشوم  گوشم غرق شنیدن اهنگها ی دیروزی میشوند ومن خود یک آهنگم وتخمه میشوم یک کلامم که بر لبها مینشینم  یک گوشم  غرق در شنیدن  اراجیف  واب میشوتا تشنه ای را سیر نمایم  گفتن ونوشتن مر  از هر جیزی ی دور نگاه میدارد .

 وخدا ! قرن هاست که کاینات را رها ساخته وآنرا به دست شیطان سپرده است  / شیطان  یک نروک است نه مرد ونه زن بنا براین تولید او درزیر خاک توسط جانوران خاکی انجام میپذیرد از مدفوع او  واین جانوارانی که بشکل آدم در جهان رها ساخته همه مخلوق او میباشند  مخلوقات پروردگار  درزیر زمین خاک شده اند واین موجودات با آن خاک ها تغذیه کرده هریک صورتی نمایان میشوند کمتر میتوان درمیان آنها" انسان" یافت بشکل انسانند ما درعمل حیوانند . حیوان . باروت را ساختند  . از دل اتم اتم هایی را بیرون کشیدند  اما نه به سود بشریت وجهان بلکه برای ویرانی  جهانی که خالق بزرگ  آنرا بنیاد نهاده بود  زمنیی که میلونها قرن دارد  به دور خود وسایر سیارات میچرخد ناگهان دردست این موجودات ناقص الحلقه افتاد که خود را خدای زمین  دانستند  وروی آن سرمایه گذاری کردند روی ویرانی آن زمین  !جانورانی  بشکل  فلاسفه برون آمدند  ما  عده ای خواب وعده ای نیمه بیدار وعده ای بیدار نه بسود مخلوقات پرودگار بلکه بسود اجداداشان شیطان . شیطانکها   .بنا براین سخن گفتن ازاینها مرا وادار به درد  ورنج میسازد دردرون همه ما یک بتکده است گاهی این بتکده خالی وزمانی شمعی فروزان درمیان ان میسوزد باید ازآن شمع وآن روشنایی کمک گرفت .

بزرگ کسی است که  که بر هرگونه  بزرگی افرین بگوید  ما امروز نمیتوانیم به این موجودات افرین بگوییم ویا برگورشان بوسه بزنیم آنها بر ضد مخلوقات خالق بزرگ برخاسته اند وبه جد خود شیطان پیوسته اند ما با همان نور کم   شمع به خالق اصلی خود نزدیک میشویم .

ارئ بر گور زنده ها بوسه میزنند بر شهرت ها بوسه میزنند   اینان بزرگان  جهان هستند مخلوقاتی از نوع چند گانگی  ساختمان آنها پاکیزه نیست . این بزرگ ساختکان  وشهر ت سازان  دوستان گورند واز بزرگی به دور .

معرفت وشعور این  صاخب شهرت ها  معرف مخصوص خیابان وراههای خودشان میباشد راهشان از راه ما جداست ما هنوز به ان خالق اصلی وابسته ایم وبه دنبال اویم تا اورا بیابیم ودوباره در برابرش تعظیم کنیم .

وای که این شهرت طلبان وصاحبان قدرت تا چه حد ملال اورند شادی را نمیشناسند رنگ سیاه بهترین  رنگ برای انهاست  همه  رنگها کم کم سیاه میشوند اول کارگران رستورانها انها وسپس سلمانی ها وسپس فروشندگان ناگهان همه سیاه پوش شدند با پوزه بندی که نشان بردگی انا ن است مانند همان حجابی که نماد بردگی زن است .

امروز طبلهای توخالی آنها باصدای بلند همه را از خواب راحت میرماند وفردا همه به یک صف درانتظار دستوراربابند  گروههای  پاسداران  آتیه همچنان بسوی شهر ها با قایقها بعنوان مهاجر روانند همه گردن کلفت با ساعتهای گران قیمت والبته همان اسباب بازی دستی که همه را به زیر ذره بین خود میببرد اینها نگهبانان زندانهای آتی ما هستند دیگر خانه ای نیست لانه ای نیست بلکه دستور ارباب است وزندانهای ازپیش ساخته شده 

من ! تنها باز مانده از قافله وگندم خورده واز بهشت رانده درانتظار کدام معجزه نشسته ام ؟.

 بهترین راه برای سرکوب  این است که خرد را ازانسانها بگیرند وبجایش آهن تزریق کنند فسفر تزریق کنند  جستجوی ما  دردی است بی درمان ودراین راه دردها وزخمها بیشترند  خرد ومعرفت دروجود آدمی ریشه میدواند آدمهای خاکی  ساخته شده به دست شیطان حتی نام خرد  را نمیدانند واز جنسیت ان بی خبرند .

این جستجو های من با دردهای جسمی وروحی من کاری ندارند  بلکه  با دردی بزرگتر کار دارند وان نابودی انسان ازروی زمین است . این جستجو بی معنا ست گم شدن درخویش است واززدون دردنهای بیشتر هر روز تاریکی ها بیشتر میشوند  هر روز  از زیباییها کمتر کاسته میشود  تنها  کاکتوسها عمر میکنند گلهای زیبا گم شده اند وهمه ما درتاریکی ها گم شده ایم . بی انکه خود پی به این وحشت بزرگ ببریم .

چنان گم گشته ام واز خویش رفته / که گویی عمر یک دم ندارم  /ندارم " دل" بسی جستم دلم باز / 

ور دارم از این عالم ندارم /" عطار نیشابوری" .

بیدلی همان احساس گم گشتگی واز خود به دور است هما ن گمشده شهر عیاران .

نه مرد مناجاتم  نه رند خراباتم / نی محرم محرابم  . نی درخور خمارم .ث

پایان / تقدیم به پسر عزیزم " میم" که ارزوی دیدارش بر دلم میماند " ثریا / 29/11/2021 میلادی .

یکشنبه، آذر ۰۷، ۱۴۰۰

زیر تیغ دیکتاتوری

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

" داستان روز ! "

من از رنگ صلح مئ آندم  بخون دل بشستم دست / که چشم باده پیمانش  صلاح برهوشیاران زد 

روز گذشته سر انجام توانستم  سری به خیابانهای  رنگ پریده وبدبخت فلک زده با مردمی مرده  بزنم شاید بتوانم چند  تکه  زباله را که احتیاج داشتم بخرم ! درون یک فروشگاه  که سالهاست اینجا دهان بازکرده وامروز خودرا در راس بزرگترین فروشگاهها مانند هاردوس میبیند  توانستم چند شمع ومقداری  زباله دیگر بخرم درحین خرید مردی دست به شانه من زد وگفت " سینورا بکش بالا ! آه  پوزه بندم را کمی پایین کشیده بودم که بتوانم هوای بخورم آنهم چه هوایی ! در کنار صندوق  پرداخت پلیس گارد ایستاده بود سینورا ! اینسو نه آن سو  چه فرقی میکند> دخترم تنه بمن زد وگفت " هیس !! به درستی ندانستم  چه خریدم  فقط حرص داشتم ناهارا توانستیم دورازچشم عسس ها بدون پوزه بند درهوای آزاد صرف کنیم چند ساندویج مانده ! بخانه برگشتم  انقدر خسته بودم  که تنها گریه کردم  ازادی مارا ازما گرفتید  نفس ما را درون سینه هایمان حبس کردید قلبم ضربانش تند شده بود ....... سپس نشستم تابلتم را باز کردم  .! 

یک سریال بلند بالای ترکی به زبان فارسی به به  دیگر همان مانده این سریالها بعنوان تابلو درون حمام جای بگیرند ؟ اول آنرا نگاه کردم هنر پیشه نیمه ترکی نیمه قفقازی در سوئد به دنیا آمده  وملکه زیبایی ! وقهرمان مرد نیز زیباترین مدل وفوتباللیست بزرگ ونامی ترکیه ! اما داستان ؟؟؟؟ دراین فکرم چه روانش پریشی این داستانها را مینویسد وبه دست تهیه کننده ها میسپارد  همان افسانه های شوم قدیمی  آنکس که ندارد باید بمیرد  انهم با تیر بانوی دیوانه خا نه ! یا بانوی مزرعه تحقیرها توهین ها بی ادبی ها دراین فیلم بخوبی دیده میشد وچه راههای زشتی را جلوی پای جوانان میگذارند برای رسیدن به هدف رسیدن به یک گردن بند بدلی به یک مرد که شوهر دیگری ست ! نه ! فرق چندانی با فرهنگ پر بار ملت شریف امروزی ایران ندارد ویا جهان .

هنوز باید ببازار بروم  وبه کدام فروشگاه که مامورین شریف  وظیفه شناس از من پاسپورت  نخواهند ؟! 

وکدام خیابانرا میتوانم مستقیم بروم ویا راه را کج کنم به پس کوجه ها بزنم وپوزه بندرا از رروی بینی  بردارم  حیرانم آن مردک  چگونه مرا دیدبا انکه سرم پایین بود وداشتم چیزی را که نمیدانم چیست لمس میکرم تنها نوک بینی ام  بیرون بود مرگ برشما نفرت برشما بیزارم ازشما . 

دراین فکر بودم که چه آرام روی اقیانوس  جهان  قایق خودرا بسوی هیچ کشاندم بسوی " آزادی "  آهه !!! آزادی کسی در کنج زندان خانواده  دیکتاتوری  به دنیا بیاید وزیر تیغ دیکتاتوری بزرگ شود ودر زندان یک دیکتاتور دیگر به صلیب آویخته شود همیشه زندانی است درکودکی زندانی واسیر بیماری های گوناگون در جوانی اسیر وزندانی یک عشق ناپایدار وگمشده واین سرانجام که به آخرین نقطه  یک زندان جهانی  رسیدم . دوباره کریسمس شد دوباره دیوانگان از درون سوراخهایشان درآمدند وپشت تریبونها قرار گرفتند وقانونی جدیدیبرای حبس خانگی  دوباره را بمورد اجرا خواهند گذاشت  آهای دربریتانیای  صغیر میلیونها نفر فدای سر من شدند !!! جنازه ها کو؟ لابد پزشکان انهارا میخورند !؟ درسایر کشورهای اروپایی که درذهن من چه زیبایها یی داشتند  ایا کسی میداند درنروژ چه خبر است ؟ سکوت مطلق ! این ویروس به آنجا نرفته  ؟ شاید هم رفته ام اینهمه بلوا نکرده اند . هرساعت ده هزاردلار به سرمایه سازندگان سرم مرگ اضافه میشود  چرا هیاهو به راه نیاندازند وما  درون محبس  سرمان با سریالهای ترکی  آنهم ازنوع سطح بالای جامعه گرم است ارباب  ونوکر ورعیت و=حد وسطی ندارد هرروز  باید زیر دست ان دیوانگان  له شود مانند قانون جهانی قانون دستهای پشت پرد ه ونامریی .

 عیسی مسیح ؟ در کجا نشسته ای اسمان که فتح شد وتو درکنار پدرت نبودی حال کجا رفتی تو نوید باز گشت را به پیروانت دادی حال همه اسیریم وزندانی همه جهان غیراز اربابان  رعیت زندانی است دیگر حتی سیب زمینی قرمز هم که خوراک بردگان گذشته بود  در بازارا درون  ویترنیهای لوکس نشسته است بقیه جای خودرا دارند . 

من با خرقه پشمینه  کجا اندر کمند ارم / زره مویی  که مژگا نش زره خنجر گدازان زد " حافظ شیراز" 

پایان ثریا ایرانمنش / 28/11/2021 میلادی .


 

جمعه، آذر ۰۵، ۱۴۰۰

بازار خود فروشان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد آمد 

از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار / کان تحمل که تو دیدی همه برباد آمد......." خواجه حافظ شیراز"

بیاد " مینو" افتادم   آخرین راه را بمن خوب آموخت  او هم میل نداشت  به زیر عمل برود ترجیح داد خود بمیرد و....مرد یادش گرامی برای همیشه درقلب من زنده است .

دستورات " پاسپورتی" به اینجا هم رسید دستور / دستور است وجهانی ! فرقی ندارد تو کیستی واز کجا آمده ای درحال حاضر یک " برده ای " حال تکلیف من چه خواهد شد  بقچه ای بر پشتم خواهند بست وعصایی به دستم خواهند داد مانند موسی مرا از شهر بیرون میکنند وبه اهالی ده خبر میدهند  ایهالناس ! هرکجا اورا دیدید با سنگ بزنید وبه او آب وغذا ندهیدوبا چوب  اورا برانید  او ناقل  میکرب سلامتی است واز زیر بار دستورات ما بیرون شده داست ! حتما کار به اینجا ها خواهد کشید مگر اینکه شب با میل خودم به خواب  ابدی فرو روم .یا معجزه ای اتفاق افتد ؟!

من ! فرزند  سیمرغ تند پروازم  او خداوند  آسمانها بود  او به هرکجا که جانی شیرین بود  از معما ها لبریز بود  من نیز با پای او پرواز میکنم  هیچکس نمیتواند بمن برسد  ومرا بگیرد .

آتشی شده ام  که شعله  آن تنها سینه خودم را میسوزاند  وچشم دیگرانرا بیشتر  با دود خود کور میکند  من همیشه تاخته ام  عشق همیشه  درمن بوده وهست  هرچند خاموش باشد  همانند برفی  که درزیر ابرها پراکنده  پنهان است  وخفته  اگر اثری از زیباییهای جهان بود آن خفته نیز بیدار میشد  امروز همه ولگرد شد اند  از خانه خبری نیست کسی خانه اصلی خودرا نمی شناسد  باید برخاست شعلله کشید وان میکرب را سوزاند  نه آنکه تسلیم شد ...

امروز بر هر ذره ای نامی میگذارند  وآن نام بزرگ میشود تا برجهان چیره گردد  واگر کسی زیر بار ان نام مجهول نرفت از جامعه پر برکت این جهان زیبا  که نمونه اشرا در بزرگترین سر زمینهای جهان میبینیم وبالا می اوریم  ! طرد خواهد شد .

نمیدانم چه نیروی مرا ودار میسازد که بر خلاف راه برده ها راه بروم  وخودر ا تسلیم نکنم  از برد وباختش  به یک اندازه لذت میبرم  من با حقیقت زندگی کرده ومیکنم  حقیقت " خدا" را سالهاست که پذیرفته ام  او در نقطه ای پنهانی درجانم نشسته است  حال اندوهگین باشم یا خوشحال او با من است  از بودن او به همان اندازه لذت میبرم که  بودن با عشق هردو یکی هستند من باعشق به اومیرسم .

حال امروز نمیدانم چرا بیاد او افتادم او راه آخرین سفر را بمن نشان داد  برای دوستانش نامه نوشت دوستانی که نداشت همه آنهاییکه از وحودش بهره ها بردند واز دستپخت  او لذتها  حتی آن شاعر توده شاملواز ایران برای خوردن غذاهای او به لندن میرفت . او ازهمه خدا حافظی کرد وروی تنها کاناپه اش دراز کشید کسی نفهمید چگونه مرد  اطرافیان  نزدیکش فورا  به تنها اطاق اجاره ای او حمله کردند و آنچه را که به درد بخور بود بار کرده با خود بردند جنازه در اطاق تنها ماند خواهر دیگرش از تهران آمد وتنها کتابهای اورا منجمله آخرین اشعار شاملو را که به مینو هدیه داده بود با خود برد جنازه درمیان ماند و......

ودوستی مهربان با کمک شهرداری اورا به گورستانی بی نام ونشان بردند تمام شد . این پایان زندگی یک زن زیبا . هنرمند ومردمی  بود .

امروز در  خیالبافی ساده  ویک احساس ساده تر دراین فکرم که من قبلا آنچه را که ارزش داد میان بچه ها تقسیم کردم تنها کتابهایم مانده اند ونوشته هایم ایا انها ارزشی دارند ؟  عکسهای قدیمی  گذشته  تنها ازخدا یک آروز کردم برای یکبار دیگر مرا به زندگی سی سالگی ام برگرداند تا بتوانم درست زندگی کنم  زندگیم ر ا حرام کردم به پای یک مومیایی  نه لذتی نبردم لحظه هارا برای خود ساختم وضیایتی بر پا کردم بدون وجود او . ازاین خواسته های بی معنی بود تنها معجزها میتوانند  به این خواسته  جوابی بدهند معجزه ای هم دراین زمانه نیست هر صبح تنها یک سرنگ بزرگ روبروی تو خودنمایی میکند  وچشمانی که ازترس در حال تهی کردن قالب هستند بازوی های عریانشان را تقدیم جلا دان میکنند دیگر هیچ معجزه ای کار گر نیست . نه نیست . ث

پایان / 26/11/ 2021 میلادی " جمعه سیاه  " برای کاسبکاران !

 

پنجشنبه، آذر ۰۴، ۱۴۰۰

پرنده اقبال

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

این پرنده اقبال  گاهی روی سر عده ای مینشیند وگاهی روی  سرعده ا ی می ریزند !  ظاهرا من از آن دسته آدمها هستم که این پرنده  دلربا روی سرم ریده بد جوری هم ریده که پاک شذنی نیست ! 

از اتفاقات  چند روز گذشته حرفی نمیزنم  از زندانی اجباری واختیاری هم حرفی نمیزنم . امروز تصمیم گرفتم برا ی خرید بعضی از لوا زم ضروری  با کمک دخترم به بازار برویم قبل از اینکه درگیر آن روز منحوس بلاک فرایدی شده وزیردست وپاها له ولورده شویم .

خوشحال صبحانه خوردیم کلی هم چسان وفیسان کردیم ورفتیم سوار اتومبیل شدیم  حقوقم هم رسیده بود به همراه  عیدی ! افرین بزن بریم ؟ استارت زدیم  ماشین روشن نشد  خوب شاید کمی هوا سرد شده واین بیچاره هم سردش است دوباره سه باره خیز نتی روی صفحه جلوی ماشین  امد که بیشتر فشارنده . گروهها " آنهاییکه  ماشینهارا حمل میکنند " صدا کردیم  ماشین را دید زد وگفت باطری خالی است باید بروید به گاراژ !!!!! 

برگشتم بالا  قابلمه ناهارم را درون  سطل زباله خالی کردم لباسهایم را روی تختخواب انداختم ونشستم پای آوازی که همیشه دوست دارم موسیقی گاهی  بهترین  مسکن است  کم کم گرم شدم وهوای یار بسرم زد .

 برگرد !برگرد گرد صدای مرا میشنوی واگر صدای این ترانه را میشنوی برگرد !  مهم نیست امروز ودیروز وروزهای گذشته چه بر سر من آمده است مهم نیست فردا چه خواهد شد . تو برگرد بتو احتیاج دارم به اوازت  به خند ه هایت . به صدای گرم مهربانت حتی به ان فریادهایت ........اما دیگر دیراست خیلی دیر او صدای مرا نمیشنود .

نه ! نمیدانم !  که بارها شدم خراب وباز کار بادل است هنوز.

دوباره خودرا باند پیجی کردم ونشستم روی صندلی گنده !!! به تماشایی دیگران تا اتومبیل حاضر شود !پنجشنبه 25 / 11/ 2021 میلادی 
 

چهارشنبه، آذر ۰۳، ۱۴۰۰

دیکتاتوریسم

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

شمشیر تیز باد / چون سینه بر آمده آب را شکافت   / از  آن شکاف  . ماهی خونین افتاب  . چون قلب گرم دریا بر ساحل افتاد / دریای پیر  کف به لب آورد   وناله کرد و / شب . ناله  را شنید  و ببالین او شتافت .

........امرروز کسی ببالین  شکاف دل خونین ما نخواهد آمد تا  مرهمی بردل ریشمان بگذارد خنجر را تیز تر کرده  واز رو بسته اند ..

 در عصر دیکتاتوری " کرونایی : زندگی میکنیم  از دیکاتوری ملاها ودیکاتورهای سیاسی دیگر  خودرا رهانیدیم وندانستیم که درا ین کنج غرب مارا گیر میآورد .

عجب آنکه این دیکاتوری را خود مردم بوجود آورده اند  همه آنهاییکه اربابشان تکه استخوانی جلوی آنها انداخته ا ند حال هار شده وبرایشان خوش خدمتی کرده وخفته پارس میکنند .

 هرکسی  زیر یک آدرس قلابی  با نامهای ازادی وزندانی وغیره مجاز است که بتو فحاشی کند که چرا از مادام قمی خوشم نمی آید بنا براین من یک انسان قابل کشتن هستم . این هم نرمک نرمک بسوی آن دیکتاتوری ها میرود  خوش میخرامد  خوب تغذیه میشود از هر جانبی زیر لوای روزنامه نگاری  از فردا منخم از طریق اینترنت یک کورس روزنامه نگای برمیدارم وهر غلطی دلم خواست میکنم  بسوی این آن پرواز میکنم گلی هم بر زلفهایم می گذارم تا نشان _ ( انکاره) بودنم باشد .

 گاهی فکر میکنم برای کی مینویسم برای چی مینویسم برای کدام انسان   انسانی باقی نمانده گاهی  در دررهگذری انسانی را میبنیم که با چه شدت وتلاشی میل دارد ایرانی را بخود آورد اما گویی همه مسخ شده اندهمه دریک خماری بسر میبرند همه مانند ربا طها راه میروند میخورند میخوابند ومیکشند وکسی هم جلودارشان نیست باید بکشند این یک دستور است . حمله با چاقو که به تازگی ها درهمه  جهان مد شده است  دو سه  دادگاه نمایشی نیز برای سر گرمی مردم جهان   نمایش میدهند  وخود چون بخلوت  میروند آن کار دیگر میکنند .

زمانی است که مردم  باید بیدار شوند در بروکسل یک اجتماع چند صد هزازنفری ایجاد شد  چه  کسی فهمید تنها چند عکس فکسنی روی  موبیلها یا اینستا گرامها نشانداده شد وبسرعت برق هم پاک شد  اتریش نازی همه را به زندان خانگی فرستادند  دیکاتوری آلمان هنوز با وجود آن خام بزرگ  برپا است واین سوی جهان هم مانند یک مطبخ  مطیع اراده اربابان هستند درغیر اینصورت مواجبشان قطع خواهدشد  از خودشان اراده ای ندارند . بیکاری بیداد میکند بی خانمانی وکمبود مود غذایی گرسنگی  بر گشتیم بسالهای جنگ ...خوب دریک جنگ بزرگ هستیم اما جنگی که طرف مخالف نامریی است دستهای پشت پرده مشغول کارند وکسی نمیداند با چه کسی باید طرف مقابله بود !؟  درحال حاضر این کمپانی های بزرگ مواد غذایی ودارویی حاکمند ونوکرانشان نیز دکانهارا بسته وخود درزیرزمینهایشان  مشغول فروش  "آن لاین "هستند خرده فروشان وکاسبان کوچک  دارایشان به جیب انها رفت بسوی بانکها رفت وخود خانه نشین شدند  .وسیگار را درپستوی خانه دود میکنند مبادا بوی آن به همسایه برسد وفورا پلیس خبر کند !!!

خوشا به حال خفتگان  راحتند مانند گله گوسفند  بع بع کنان دنبال روی قافله یا چوپان میباشند چقدر باید جان داشته باشی وهمت وقدرت تا بتوانی  با این دسته کورها به مجادله  برخیزی  خدا میداند.

دلقک زمان بی آنکه به دست آوردها  وعواطف  دیگران وآنچه را که شاه فقید برای آن سر زمین انجام اتد بباد تمسخر گرفته وشهره شده است از فردا جیره اش دوبرابر خواهد شد چون " عالیجنابان " از او پشتبانی میکنند میترسند که فردا  شعری هم برای آنها بسراید وانهارا بباد تمسخر بگیرد این است حرمت قلم وحرمت نویسندگی . دیگرهیچ /ث

پایان 

 ثریا ایرانمشن 24/ 11/2021 میلادی !

سه‌شنبه، آذر ۰۲، ۱۴۰۰

زندان درون زندان

 

ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

در برجهان بستم  /  .وز پیش دانستم  که در تنهایی غربت  /  همنفسی غیراز  جنون بر در نخواهد کوفت "نادر پور " 

او خیلی زود ازمیان مار فت وچه سعادتمند بود که این روزهای جنون را ندید  او غربت را لمس کرد احساس کرد با تمامی وجودش اما  خیلی زود رفت  بسوی اسمان  درمیان فرشتگان تا این روزهای جهنمی را به چشم نبیند /

ما دوباره به زند ان خانه نشستیم به سوگ آتچه را که از دست داده ویا میدهیم  بلی ! نزدیک کریسمس است وباید این روزها ازاذهان  پاک شوند ای ویروس نا می  میداند که درچه موقع سر برسد درست هنگامی که  آرزوهای دیرین درر دلت  دوباره جوانه میزند  مانند یک  سم قوی بر روی دل تو مینشیند واز سوی دیگر آدمکشان اجیر شده با چاقو های تیز وبرنده در ایستگاههای قطارو اتوبوس ویا سوپر مارکتها در انتظارت ایستاده اند تا تنها دارایی ترا بربایند .

 بیکاری بیداد میکند و اعتیاد همچنان رو به ازدیاد است وما  خوشحالیم که درورای منبر بزرگان مینشینم تا سرودی از عهد شاه وزوزک برایمان ترجمه کنند ویا برایمان تعیین تکلیف نمایند .

 خوابی هول انتگیز ووحشتناک است بیداری هم ندارد  زئدگی کودکی ونوجوانی گم شده است  وشهر ما که روزی درر ان نفس میکشیدم  فرسنگها  ازما دور است لبریز از بیماری جنون وقتل وغارت  دوران قیمات  را بما نمایش میدهند .

خواب هایمان  هول انگیز وترسناکند زمانی بیدار میشویم تازه میفهمیم زندگیت ترسناک تراز خوابهایت میباشد .

 در آن کتاب قدیمی  روز قیامترا خوب برایمان تشریح کرده اند . کوها آتش میگیرند . دریاها طغیان میکننند طوفانها هستی  را بباد میدهد  قانونی نیست  پلیس بجای حمایت از تو بسویت گلولهای آتش زا پرتاب میکند وآدمکشان حرفه ای  در  کمین نشسته اند  ! جمعیت دنیا باید کم شود تصادفات  اتومبیلها درجاده  ها  قطارها  اتوبوسها ی واژگون درون دره ها  هریک نقشی دارند که باید مو به مو به مورد اجرا گذارند درعوض ! قانون خداوندی حمایت خودرا از آن دولتمردان ثواتمند که با خون ما  وجان ما درون بانکها خفته است حمایت میکند فرشتگانش همه جا برای حمایت آنها پراکنده اند. ن مئنه های زیادی را این روزها می بینیم  وازدواج سایر پرنسس ها و شه زادگان وبماند . زندگی برای آنهاست در یک برنامه تلویزیونی دیدم در لاس وگاس هتلی جدید  به پهنای همه زمین وتا اسمان کشییده شده ونه کنسرت در سه شب آنجا برقرار است ومردم میتوانند با اندک مخارجی خودرا به آنجا برسانند وادرار خواننده را بچشند ! ویروس به انجا نمیرود اما مغازاه های شکلات فروشی واسباب بازی را دراختیار گرفته است ومردم  اتریش زندانی درخانه ها واین بیماری زندانی شدن درخانه ها بما هم رسیده است مبارک است این نعمت بزرگ از طرف شیطان بزرگ !  باید  پاس داشت شیطانرا وفراموش کرد ان مرد پا برهنه را که که به ما می آموخت  نعمت های اسمانی را .ث

پایان / ثریا ایرانمنش  23/11/2021 میلادی !!



دوشنبه، آذر ۰۱، ۱۴۰۰

هنوز آلیسم

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا !

در گشودند به باغ گل سرخ /  ومن دلشده را  . به سرا پرده رنگین  به تماشا بردند .

من  به باغ گل سرخ/ با زبان بلبل خواندم / 

صبح ناگهان ازخواب بر میخیزی ! قانونی جدید  بر زندگی تو حاکم است  از زیر لحاف گرم سرت را به بیرون میکشی دراطاقی که حکم یخچال را دارد مانند عهد ویکتوریا وزنان وبردگان طبقه زیرین  باید فورا خودت را در لابلای  آنچه که به دستت میرسد بپوشانی  هوا ی اطاق سرد است خیلی سرد .

کجا هستم > در چه سر زمینی ؟ طوفان خانه مرا به کجا کشانید ؟  کجاست آن اطاقهای گرم آفتاب رو  با شوفاژ های همیشه روشن  بسرعت برق خودترا به حمام میرسانی  حمام سرد تراز کوهستانی پر برف ! بپوشان خودترا خوب بپوشان . راهروها سرد اطاق نشیمن سرد با یک بخاری برقی که آخر ما باید همه  حقوق ماهیانه ات  را به انها بپردازی ! 

من ! آلیس ! در سر زمین عجایب ! عجیب تر  ا ز همه زمانی که زیسته ام  . اه! برو شکر گذار باش که درمیان پناهندگان  نیستی تا یخ  بزنی خودم را محکم میان شال وشوار وپتو پیجیده ام .درانتظار چه نشسته ام باید بلند شوم با دمای دهانم دستهای یخ زده ام را گرم کنم وبسوی اشپزخانه بدوم . یک قهوه داغ ! کافی است .

 سپس مینشینم ودل میسپارم به آهنگ دلم که سرد و وبیمار بر میخیزد  دیگر آن نرمش وآرامش روزهای قدیم را ندارد  واژه ها  کم کم سایه هایشان محو میشوند .  آهنگی شوم  از دور دستها بگوش میرسد قانون جنگل به اینجا هم رسید !  حال هرچه را که میبینی بشکل سنگ خارا  یا خار گلی که قلب ترا سوراخ میکند  دیگر کسی ترا درآغوش نخواهد فشرد تا از گرمای وجودش بتو نیرو بدهد  درآغوش کشیدن ممنوع است باید روی خط کشی های راه رفت  تاریکی بر همه جا سایه انداخته دهانها مانند سگ های ولگرد بسته است  وهمه آنهاییکه این تاریکی را بوجود آورده اند خود درزیر  نور چلچراغهای هزار رنگ به رقص و پایکوبی مشغولند  .

خدا ؟ خدا گم شده  او دیگر نیست تا در بلند گوی خود بدمد  ومارا بترساند  گوهر تاریکی بر همه جا سایه انداخته است  وآهنگهای چندش آوری  که هیچ هم آهنگی با هم ندارند   درکجا باید اورا یافت وبه دامنش ـآویخت ؟ درمیان کتب های اسمانی که ئبود  درصومعه ودیر وگلدسته ها هم نبود پس کجاست ؟ 

دلم در نایی میدمد درکردارهای بیهوده  افتاده  آیا درخوابم ؟  ان بانگ بلند چیست وازکجا برمیخیزد ؟  همه جا تاریکی است و روی همه چیز را پوشانیده اند  .

شب یلدا به زودی فرا میرسد . آیا پس ازاین شب تاریک ما روزی روشنایی را دوباره خواهیم دید؟ 

همه اینها امیدهای های واهی است  وآن اهنگهای بی نهایت  که هیج هم آهنگی باهم ندارند  معمایی است که کسی نمیتواند آنرا حل نماید .

زندگی وهستی ما دردست سازندگان داروهاست وبس .

د ر پریخانه پر نقش هزار آینه / خویشتن را  به هزاران سیما دیدم  .وبا لب اینه خندیدم ! 

من بباغ گل سرخ  همره قافله  رنگا رنگ  / به سفر رفتم  از خاک به گل  . درقفس رنگین شکفتن را / درچشمه نور  . مژده دادم به بهار !.......: هوشنگ ابتهاج" 

و.......من همان الیسم در سر زمین عجایب  بدون کفشهای قرمزی که جادوگر زمان بمن بدهد .ث

پایان 

ثریا ایرانمنش  22/ 11/ 2021 میلادی . بس

 

یکشنبه، آبان ۳۰، ۱۴۰۰

محکومین

 ثریا ایرانمنش / " لب پرچین" اسپانیا ! 

باید اینرا بنویسم  هزاران ثریا ایرانمنش  در باشگاه گوگل دیده میشوند !  مهم نیست امروز بر ایم روزخوشی نیست روزی است که دارم به اینده خود  وفرزندانم میاندیشم روزیکه که دیگر ما محکومین باید یا دراردوی کار ویا در زندانها بپوسیم چرا که انقدر قدرت مالی وسند ها ی عالی نداریم  تا به نمایش بگذاریم مارا نیز در اردوی خودشان قبول نخواهند کرد " زیادی حرف میزنیم وزیادی میدانیم " بیاد کتاب  " مردی که زیاد میدانست " افتادم 

قبل هم نوشتم غول یک چشمی بر مسند قدرت نشسته وهر گوه لوله را بر میدارد گرد میکند دراز میکند  واورا روانه زمین میسازد تا اربابی کند واربابان نیز کرم ها ومارهای کوچک وجانوارن زنده را میگیرند دستکاری میکنند بزرگ میکنند به انها خوراک  میرسانند تا برای روزهای آتیه سرباز گیری کنند .پسر ی با تفنگ دونفر را کشت / تبرئه شد برای دفا ع از خودش   !!!! جوانان ما تنها با یک برش کاغذ که بر دیوار میچسپانند قربانی مشت ولگد وزنجیر وطناب دار میشوند ! این دنیا ماست کمدینی ریییس جمهور میشود والاغی دیگر ؟!  بما مربوط نمیشود  ما محکومینی هستیم که باید کم کم شر خودرا کم کنیم  زیر بار زور نمیرویم  خوب یا مرگ یا شلاق وبردگی . مرگ را ترجیح میدهیم .

یخچال خالی است  کم کم نشان قحطی نمایان است چیزی درفروشگاها  نیست که برای غذا کافی باشد چند برگ جعفری بو گندو که بویی سم میدهد چند نارنگی زیر درختی چند پرتغال ترش وبی خاصیت وخشک  خیارهای گندیده بدمجانهای گندیده همه اینها قفسه ها را پرکرده اند درعوض تا دلتان بخواهد مواد شیمیایی  به شما چشمک میزند نان ؟ نمیدانم نانهارا ازچه موادی میسازند  نانوایان  ملزم هستند که هرصبح خمیرهای یخ زده را درون فر گذاشت وبه عنوان نان تازه بما بدهند  تنها شکل به ان میدهند فردا ان تکه نان مانند چوب درختی است که میتوان برگرده دیگران کوبید ! 

هرچه درون یخچال بود درون  قابلمه ریختم  اوف بوی سم  بوی گند سبزی درون کیسه پلاستیک .....

روزی درهمین  شهر زمانی که برای خرید به یک میوه فروشی سر گذر میرفتی  پس از خرید  مقداری جعفری تازه نیز بتو کادو میداد ! امروز دیگر نه آن میوه فروشی های سر گذ رخبری است ونه از جعفری تازه  چند برگ را درون  یک بسته پلاستیکی بتوبه قیمت خون پدرت میفروشند همه چیز اختصاصی آن بزرگان شده است ...داری بخور نداری  بمیر .

ماهی فروشیها و بازار ماهی فروشی دیگر گم شده  وبه زمین فرو رفتند تنها چند دکه مقداری  ماهی یخ زده میان یخ های اب شده عرضه میکند دریا به فغان امده طوفان های شدید ماهیگران را خانه نشین کرده است . ماهی میخواهی > درون قوطی !!!! ویا اگرخیلی میتوانی پرداخت کنی تکه ای در فروشگاههای مخصوص میان  چند لایه پلاستیک ومقوا با قیمت یک ماهی درسته چند کیلویی واین است اینده ما ! 

گمسرتها برقرار است پوزه بندها روی دهان آنها نیست تنها دهان مارا بسته اند  وکم کم به درون چاه ویل فرو میرویم  دیگران چه با سعادت درون کاخهای بزرگشان نشسته اند وخیال میکنند تا ابد همانجا خواهند بود ! نه ! بقول آن دخترک  نه دلم خوشگلم اینها همه ظاهرامر است تو دیگر مالکیت خصوصی نخواهی  داشت در آینده یک تکه  روی موبالت  دیده میشود  مانند همان پاسپورت که تو اربابی  اما اربا ب کجا معلوم نیست !  " سیلون گرین "  پاسپورت سبز به زودی  خواهد آمد وما باید در صف داوطلبان مرگ بایستیم .چه موسیقی میخواهی ؟ کلاسیک یا جاز ویا سنتی ؟ تو انتخاب میکنی ترا عریان میکنند روی  یک تخت مخمل قرمزو سفید میخوابانند وبرایت موزیک را باصدای بلند پخش میکنند شربتی را نیز بتومیدهند تا درارامش کامل به ان  دنیا سفرکنی   سپس جسدت را ؟؟؟ معلوم نیست بخورد حیوانات میدهند ویا بخورد  دیگران ؟  بستگی دارد چقدر  ارزش داری جوانی پیری نیمه کاره ای بیماری  سلامتی ؟ آن دیگر پشت صحنه نمایش است . 

نه امیدی نیست هیچ امیدی نیست  سگها را خیلی خوب تربیت کرده اند تا مارا تکه پاره کنند .امید کم کم مانند یک مه از میان سینه ما رخت بر می بندد مانند عشق  ونسل ما نابود میشود  مانند دایناسورها ودرختانی وگلهایی که دیگر اثری از انها نیست ناگهان گم شدند تو. سرت درون  موبایلت بود داشتی چت میکرد ی همه چیز گم شد حتی خودت نیز گم شدی . ث

یایان / یکشنبه 21. 11؟ 2021 / میلاد ی به به ته ترکیب جالبی ! 21  /

شنبه، آبان ۲۹، ۱۴۰۰

باورم نشد


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

 نه ! باورم نمیشد  میدانستم  انسانی بی پرنسیب وخودخواه وگرسنه است اما نه تا این حد  میدانستم که برای احدی تره خورد نمیکند غیرازخودش  اما نه تا این حد   به  فراوانی  انسانهایی این چنین هم داریم  گوسقندانی  نظیر شادی امین وشادی صدر که پرچم  بر خاک افتاده  بر زمین  را  لگد میکنند وبرای مشتی تروریست اشک میریزند وآن نقش .منحوس  مجاهدین وفرقه وگروههای دیگر را بعنوان یک نماد نمایشی دریک نمایشگاه  بعنوان داداگاه که باید نامشرا بیدادگاه نام گذاشت  اینگونه به رخ میهن پرستان ووطن پرستان ایرانی بکشند  آن مادران خاوران وباختران وغیره  هم یک نمایشی بیش نیست عده ای تنها  آرتیست صحنه هستند باضافه مادران واقعی فرزند از دست داده .

خوب  با این حساب  ما باید درانتظار کدام  ازادی باشیم .؟ خیر! هر روز قطر این زنجیر نه تنها درسر زمین من بلکه در سرتاسر جهان قطور تر میشود دنیا امروز دردست مشتی فاحشه های بازنشسته وقدیمی وکهنه ها وبوگرفته ها  وسر انجام شیطان پرستان است .

این زنجیر کر.ونا ووکسن بدجوری هر ساعت کلفت تر میشود حال دیگر به همان تذکر اکتفا نمیکنند زندانها درهایشان به روی  آنهاییکه تن به این بردگی نداده اند باز است وچه خوب ان دلقک خودرا به همه جا میرساند وهمه کار میکند همه چیز میگوید کسی را هم با او کاری نیست خود فروشی راههای مختلفی دارد پنهان وپیدا . زیبا ونا زیبا  کریهه وچندش آور .

عیدهای مارا که از صفحه گیتی پاک کردند  مردم دلشان به این  کریسمس خوش بود اما  ان هم  سر بزنگاه چراعهارا خاموش کردند که بله ویروس  سرا سیمه  دارد میتازد کو قربانی ها ؟ کجاست جنازه ها؟ نه بیشتر نباید پایت را درون این لجن زار بیرون بگذاری  که تنها همین صفحه را نیز از تو خواهند گرفت وپس فردا زنجیر نیز بر دست وپاهای توانداخته بعنوان یک دیوانه  ترا راهی تیمارستان میسازند.درحالیکه دیوانگان ازبند رسته رها شده خوش میجرند /

امروز صبح با صدای بلند وبغض وگریه از خداوند خواستم دست این شیطان پرستان را ازدنیای زیبای خودش کوتاه کند واین زنجیرهای مریی ونامریی را که هرروز میرود تا کلفت  تر شوند پاره نماید . آیا گوش شنوایی دارد وبه ناله های من گوش فرا میدهد ؟ .

بقیه دیگر بمن مربوط نیست اما دیدن آن پیر زنان فرسوده  که دهانشان به خون بچه های نوزاد  الوده است دیدن ان فواحش که امروزبر کرسی ریاست و وزارت نشسته اند و سگهای درنده ای نیز درجامعه رها ساخته اند  تا دهان مارا لبریز از خاک کنند دیگر حالم به هم میخورد ودر زیر لحافم پنهان میشوم واشک میریزم . تعداد من وامثال من خیلی کم میباشند خیلی کم همه دربازار خودروشی مشغول نرخ گذاری روی خودشان وکفتارشان ورفتارشان هستند تریبونها نیز بی محابا دراختیارشان میباشد   معصومه خانم نمونه بارز این سگهای درنده میباشد وتو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل . 

نه دیگر جایی برای ما وامثال ما وزندگی  وخودنمایی ما نیست باید  دریک سورراخ پنهان شویم نا روز مرگمان وپنهانی غذا را که نه چیزی شبیه غذا به درون شکم بیمار خود بفرستیم ودلمان خوش است که حد اقل در بلا روس گیر نکرده ایم . بلی باید شگر گذار بود هر ثاینه وهر دقیقه .

حوشا به سعا دت شما که درقبر زندگی نمیکنید در بهشت برین هستید مانند افتاب پرست هر لحطه به رنگی درمیایید  در کنار گلهای زهر الوده و خر زهره ها .ث

پایان / ثریا / 20/ 22/ 2021 میلادی ......که کم کم این میلادی هم گم خواهد شد .



چقدر سخته

ثریا . 

نیمه شب شنبه 

چقدر سخته  زندگی در میان مردمی که میشناسی اما ناشناسند 

چقدر سخته اطمینان کردن به یک دوست 

چقدر سخته شناخت آدم‌ها که هرکدام مانند قوس وقزح هزاران رنگ دارند آما بی رنگی را نمیشناسند 

چقدر سخته که تو بتوانی خودت باشی واین خودراحفظ کنی 

در میان خار مغیلان  که پیکر ترا زخمی کرده اند باید مانند یک درخت صنوبر بایستی و یک یک خاردارا از پیکرت جدا سازی ‌مانند همان درخت از خود صمدی بیرون دهی که مرهم زخمه‌های تو باشد.

چقدر سخته شناخت انسان‌هایی که سالها  به آنها اطمینان داشتی .چقدر سخته که نتوانی زمین خودرا دوست بداری  حتی به سر زمینت عشق بورزی .

باید تهی شوی خالی شوی   از آنچه که یادگار تو بود همه چیزها را پشت سر بگذاری ودر میان مردمان دو جنسیتی  خودرا پنهان کنی   دهانت راببندی ودر زندان درونیت تا ابد خاموش بنزینی 

چقکدر سخته دوست داشتن مردی که روزی سلطان  سر زمین تو بود  حال باید  پنهانی به او عشق  بورزی 

در میان سگهای هار وروبهان وشغالها مرده خوار  باید در سکوت برای آنچه را که از  دست دادی نوحه بخوانی و آهسته بگریی .

چقدر سخته خودفریبی وزندگی در میان فریبها وریا کاری ها ودروغها وتو بخواهی که خودت باشی  خودت با  همه آنچه را که داری .

زندگی ما دارد نابود می‌شود  برگشت به دوران جهالت با کمک عیاران ودانشمندان !!!!وشاعران متعهد ونویسندگان تروریست  ونوکران  روزانه،

خیلی سخته  تا بتوانی استوار بایستی   ‌ثابت کنی که پاهایتان تا زانو در ون ریشه های گذشته استوار ایستاده اند  وتو فرزند یگانه مهربانیها  در میان زالو ها باید کم کم نابود شوی . نابود دشوی همچنان که پرچم  تو بر زمین افتاد ودیگر کسی خم نشد تا انرابرداشته دوباره به اهتزاز در بیاورد  وتو بگریی بر  سر  زمین اسیر ،

پایان

بیستم نوامبر دوهزارو بیست ویک میلادی 

جمعه، آبان ۲۸، ۱۴۰۰

پسر طوفان !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

زمانه  قرعه نومیزند به نام شما/ خوشا  شما که جهان  می رود به کام شما  

تنور سینه  سوزان دل ما  یاد آرید / کز آتش  دل ما پخته  گشت خام شما 

خیلی سعی کردم بی تفاوت از کنار این خبر بگذرم  اما نشد !وسوسه درجانم نشست  آخرین عکس اورا دیدم وبیاد  این گفته افتادم که سر زمیر خبر میدهد از درون ما ! چه وحشتناک شده بود  مانند یک حیوان اسیر وبیمار درقفس  دیگر آن رعنایی و جلوه جوانی نبود    کهنسالی او  نیز کریهه وزشت بود .مانند زندگیش .

بیاد کتابی افتادم که یکی از اقوام او درباره اش نوشته بود .......پسر مرغ طوفان ! من این کتاب را چهل پوند خریدم با مید آنکه چیزی دستگیرم شود اما تنها البومی از خانواده نویسنده بود وخبری از ان شاهدخت زیبا وزندگیش درون آن نوشتارها نبود  خیلی تاج گل خروس برسر این پسر طوفان گذاتشه بودند ! بیاد " فروغ "  افتادم با چه غمی که از درون سینه اش برمیخاست میگفت خیلی به تعطیلی احتیاج داریم هم خودم هم بچه ها اگر  " اردشیرخان ": اجازه دهد !او نوه امام جمعه تهران بود وزنی بی نهایت زیبا وبسیار نجیب همسرش معاون  اردشیر خان بود حال چگونه فروغ توانسته بود از دستبردهای کثیف  ارباب جان سالم بدر ببرد  امریست  که مربوط به خود اوست  آنقدر اورا دوست داشتم که نام اولین دخترم را بنام دختر او گذاشتم دیگر فروغ را ندیدم اما گفته های زیادی را از او شنیدم ودرنهان پنهان ساختم  زمانی نبود که بتوان حرف زد آنهم درباره " پسر مرغ طوفان ؟ که تقریبا زنجیر سیاست ایرانرا درمیان دسدهای بی قواره اش میچرخاند گمان میبردم  مردی  استوار میباشد  اما  دیدن عکسهای او با جیم وجات هالیودی وبقیه خانمهای نجیب سیاست  که در همه ماموریت هایشان از انها بهره مند میشدند  درهر کشوری  دانستم که " به معنای واقعی کثیف " است  وچه حیف ار آن صورت معصوم شاهدخت واقعی ایران زمین که درمیان دستهای او مچاله شد .

بهر روی نود وسه سال عمر کرد ودر این سالهای عمرش گویا به پیسی خورده بود وحقوق بازنشستگی وحقوق دولتی  کفاف زندگی بی بند بار اورا نمی کرد  خودرا بفروش رسانید دریک ویترین لبریز از کثافت  وآلوده نشست وخودرا فروخت وچه ارزان هم فروخت ! واسطه این معامله همان ارباب " کانون " بود در دلالی وخرید وفروش ید طولایی دارد .

او هیچگاه ازقفس خود بیرون نیامد ومدتهای مدیدی بود که کسی از او خبری نداشت تا اینکه خاطراتش را ببازار فرستاد  چندان توفیقی حاصل نشد  واز این راه چیزی نصیب او نیز نشد   مدتها از دوربین وخبرنگارها خودرا پنهان میساخت تنها میدانستیم سرطان نیز به او حمله کرده خوب درجای خوبی میزیست  وطبیعی است که پرشکان آن دیار  بخاطر نام ونشان پدر او ساوابق دوستی ها اورا خوب تروخشک میکردند پرستاران متعدی هر روز به خانه اش می رفتند واز و مواظبت میکردند! ظاهرا در خوشبختی میزیست ! وجدان  چندانی نداشت  شاید ابدا به درونش سفر نکرده بود وخودرا نمیشناخت قامت سرو سهی او به یک درخت پیرتو خالی تبدیل شده بود  فقط درمیان عکسهای قاب شده در اطراف اطاقش  زندکی میکرد  بی نهایت خسیس  ودست خشک بود . من چندان ارادتی به او نداشتم  از خیلی چیزها باخبر بودم  وخیلی اسرار اما بمن مربوط نمیشد همه آنها را درون سینه ام به خاک سپردم  زندگی او ابدا بمن ارتباطی نداشت تا اینکه ناگهان سرپیری ومعرکه گیری برخاست وخودرا حمایت گرنظامی خونخوار وویرانگر سر زمین من ساخت  بقول معروف دیگر جوش آوردم  کمی از ناگفته هارا گفتم آنهم در فیس بوک وسایر دریچه های بازشده اما کسی ابدا برایش مهم نبود رادیوو  تلویزونهای کثیف لعنتی لندنی هر روز اورا بزرگتر  مینمودند تا جایی که دیگر نصویراو درقاب  های شیشه ای  خاک گرفته آنها جای نمیگرفت  وناگهان هم تمام شد !

خلاصه این  مرد  دوراز وطن  که وطن هیچگاه برایش آن مفهومی که برای ما دارد  معنایی نداشت  تنها  نوایی را که می شنید از گفته های دیگران وقدیمی ها بود  وبه همان نواها دل سپرده بود  درخاطرش  مهربانیها ومحبتهای بی شائبه واحساس اطمینانی که "شاه "به اوکرده  بو د بدا جایی نداشت  مانند خیلی از مردان بزرگوار قدیم که بسرعت برق مانند بوقلمون رنگهایشان را عوض کردند وبال زنان بسوی قبله جدید روی آوردند .

گمان  نکنم آنقدر حساس بود که موسیقی را نیز دوست بدارد ویا شاید کتابی ورومانیرا بخواند زندگی اودریک سیاست الوده خلاصه شده بود  وسر انجام روزی درجایی پایان گرفت  .

جرا ما انسانها میسازیم و ویران میکنیم همانند کودکانی که با لگو خانه میسازند وسپس خسته میشوند وبسوی بازیچه دیگری میروند چرا وطن وسر زمین ومردم بی پناه آن برای ما بی معنی وبی تفاوت بود ؟ 

ایا نوع جنسی که مارا ساخته بود کمی مخلوط داشت ویا اصولا ما دلی درون سینه نداریم ویا ابدا برایمان مهم نیست که کجا  وبا چه کسانی  بنشینیم وبرخیزیم که برایمان تنها منافع داشته باشند  کجاست نام ونشان ؟ کجاست صندوق های لبریز از طلا ؟  کجاست روح انسانی > کجاست احساس عشق ووطن پرستی > امروز در یک ویرانه سرا مخلوطی از ارد وخاک وشن ماسه درهم وبرهم میلولیم ونامش را گذاشته ایم زندگی واینهم  بزرگان ما .

 می دانمت  ای سپیده نزدیک /  ای چشم تابناک  جان افروز /  کز این شب  شوم  بخت بد فرجام / بر  می ایی شکفته وخندان /  وزآمدن تو !  زندگی خندان  ؟ " ه .الف. سایه "  پایان 

ثریا ایرانمنش 19.11. 2021 میلادی 

پنجشنبه، آبان ۲۷، ۱۴۰۰

از کجا آمئیم / به کجا میرویم ؟

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
بزرگ بود  واز اهالی امروز بود ! لحن آب وخاک را خوب میدانست !!!!
در گفتگو هایش دردهای زیادی نهفته بود  با کمک قاچاقچیان خودرا به یک کشور مثلا اروپایی رسانده بود  ظاهر درامان بود اما نمیدانست که این امنیت  ظاهری است  ما دیگر هیچگاه درامان نخواهیم بود نه از نظر روحی وجسمی ونه از نظر زندگی   همیشه همان دوچشم تیز بین برادر بزرگ بما مینگرد وتتمه جانی را که داریم نیز خواهد گرفت . 
در تصو.یری دیدم صد ها هزار قبرآماده  درایران  حفر کرده اند هکتارها زمینرا به قبرهای  چند طبقه اختصاص داده اند    چه بلایی قرار است بر سر ما بیاورند .
با تشکیل دادن آن گروهک نفرت انگیر وان مردک عوضی سبیلو که که همه چیزهار ا میخواست  دانستند که ما تا چه حد سهل والوصول هستیم  ما همیشه موش آزمایشگاههای بزرگان بوده ایم  خودرا وبزرگی خودرا فراموش کرده ایم وتا چه حد  گاهی احمق  .  باورم نمیشود اینهمه دختر وپسر جوان تحصیل کرده خودرا به یک مردی بفروشند  که هیچ شناختی از او نداشتند اسیر او شدند پیر شدند کشئته شدند درزندانها پوسیدندند عشق را ازآنها گرفتند خانواد ه ها را جدا ساختند بچه ها را بفروش رساندند وهنوز هم زند ه اند وهنوزهم معلوم نیز از کجا وکدام کانال تغذیه میشوند ؟!.
در هیچ کشوری وهیچ سر زمینی شما نمیتوانید مانند این گروه متشکل از شکار انسانها را   بیابید که با  خ اراده خود را وزندگی وهستی خودرا فدای مردی هوسباز کنند وهمه چیز اورا تقدس بشمارند وسپس درخود سر زمین ما  دیگر حرفی  درباره اش نمیتوان زد .

حال همه امتحان خودرا  پس داده ایم وآنها  آن چند خدای ساختگی که نقشه بر اندازی جهان هستی را  دارند میدانند که من چند بار نفس میکشم وچند با بازدم  دارم کجا رفته ام ودرحانه کجا نشسته ام . زندگی ما همه درون یک ویترین شیشه ای به تماشا گذاشتنه شده است وکم کم آنهاییکه کمی هنوز جان دارند به اردوی کار فرستاده میشوند  وباید تنها یک نفر را تقدیس کنند " مسعود " یک امتحان بود  از پس آن آزمایش نیز خوب بر آمد .
 شعور آن زنان ودختران ومردان جوان کجا فته بود ؟ به دنبال کدام  اینده وارزوئ رفته بودند حال نیمی یپر مرد وپیر زن  دراطاقکهایی  درانتظار اجل نشسته اند وبقیه هنوز د ر پیشگاه بانوی  ماه تابان وهمسر  پنهانش سجده میکنند وعقب عقب راه میروند ویا مانند حیوان چهار دست وپا  خم وراست میشوند دلکهایشان درنقش اپوزیسیون مردم را ببازی گرفته اند  درازای چه هدیه وجه چیزی و چه عاقبتی ؟ حیرانم . حیران !
چرا پشت به سر زمین  اجدادی خود کردید ؟ چرا آنرا به ثمن بخش فروختید ؟ چرا گرد آن مرد وزن هرجایی جمع شدید وخودرا قربانی کردید؟ امروز هم اگر جلو دار آن آدم های نامریی که سرنوشت واینده مارا دردست گرفته ند با کمک اسباب بازی ها  وشکلاتهای خوشمزه فردایی نخواهیم داشت زمینی نخواهیم  داشت  آبی دیگر درجویبارهایمان روان نخواهد بود با قطره چکان آب را بما خواهند داد همچنانکه رودخانه های  پر آب ما را درون شیشه ای پلاستیک کرده ودر بازار میفروشند خون مارانیز درون شیشه ها خواهند فروخت دیگر در روی زمین موجودی بنام انسان وجود نخواهد داشت . در چه فکریم  ما؟ .....دم غنمیت است ؟ دم را دریاب باقی افسانه است ؟ بسیار درسهای خوبی را فرا گرفتیم   به کجا میرویم؟ .ث
پایان / 18/11/ 2021 میلادی !

چهارشنبه، آبان ۲۶، ۱۴۰۰

شمسی سالکی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

یادم نیست چگونه اورا شناختم گویا با دختر آن روزنامه نگار  که خواهرش روزی همسر پسر شیخ خزئل بود  حسابی دوست شده بود هرچه بود آن مرد روزنامه نگار با آن یک برگ روزنامه روزانه  نامی  یافته بود ودامادش نیز پسر شیخ خزئل بود که خیلی زود هم به جدایی  انجامید . بنا براین شمسی خام خوب میدانست با چه کسانی رفت وآمد کند  وچگونه دروغ را درقالب راست بگنجاند وآنچنان بخورد طرف بدهد   که مو لای درز آن نرود حتی آنهاییکه اورا میشناختند حیران بودند  از اینهمه پررویی ووقاحت ظاهرا مادر بزرگش درخانه یکی از بزرگا ن" باب" خدمتکار بود وسپس صیغه آن پیر مرد شد ه بود با آوردن دودختر دیگر ماندگار شد همین یکی کافی بود که شمسی دیگر به مادر خدمتکارش اعتتنایی نکند وشب روزش را در آغوش دیگران بگذارند .  خودش بود یک خواهر کوچکتر ویک براد ردر انتهای خیابان نظام الملک یک اطاق اجاره کرده بودند مادرش روزهارا کار میکرد وشبها به خانه برمیگشت اما شمسی هفته ها گم میشد وسپس با لباسهای شیک وآخرین مدل  سری به خانه میزد دوباره غیب  میشد گاهی هم  سری به خانه دخترعمه هایش میزد آنها روزگار خوبی داشتند چرا که ارباب مادرشان یا پدرشان به هرروی درنزد مقامات مذهبی خود اعتباری داشتند بنا براین یواش یواش نامش را نیز تغیر داد ویک اسم  فرنگی بر روی خود گذاشت وسر انجام آن گروهبانی که درمرز بانه وسقز درون آن کابینت می نشست وپاسداری ومرزبانی میکرد اورا گرفت واز فلاکت وسایر کارها نجات داد اورا باخود به بانه برد چرخ خیاطی را جلویش گذاشت وگفت بنشین وبدوز برای دیگران هرچه کردی کافی است .خود به مرزبانی خودادامه میداد . 

سالها گذشت وگذشت من هنوز بقول بقیه خل وچل بودم وسرم درون کتاب وموسیقی وشعر بود از دنیای خارج بکلی بیرون بودم بعد هم بمن ارتباطی نداشت .

در خارج روزی اورا دریک کافی شاپ دیدم با دوستی بودم زمانی که ازدور فریاد کشید ونام مرا صدا کرد برگشتم نزدیک بود از خجالت بمیرم مانند زنان کاباره یک شارپ پوستی روی شانه هایش انداخته  بود با یک لباس زننده پوست ببری  نمیدانستم چه بگویم .ها ...شما ؟ آها بیادم مد ؟ شمسی خانم !! نه نام من  ؟ا؟ میباشد ونشست از شوهرش گفت که سرهنگ شده ؟ اهه چطوری ؟ گروهبان ژندارمری سرهنگ ؟ خوب عیبی ندارد بشر  همیشه باید ترقی کند وخودش نیز با مرحوم هویدا پوکر بازی میکند !!!اینجا  دیگر آن دوست نازنین جوش آورد وگفت گمان نکنم چون مرحوم هویدا با دایی من دوست هستند ایوای .....چقدر بد شد ازخجالت مردم . شمسی خانم که قافیه  تنگ دید رو کرد بمن وگفت " 

تو هنوز همانطور خل وچل مانده ای ؟ دنبال کاف وشعری ؟  گفتم نه ؟ شوهر کردم بچه دارم وغیره /ـآن روزها تمام شدند ومن هنوز جلوی دوستم  عرق شرم بر پیشنانیم نشسته بود  و گفت عیبی ندارد ما همه دراین شهر اورا میشناسیم .

کودتای نوژه ! ناگهان نام همسر ایشان بر سر زبانها افتاد ....خوب چه عیبی دارد یک رضا شاه دوم  پیدا شود ؟ اما خوب نشد که شمسی خانم بانوی اول کشور شود . 

 همسرش فوت کرد لابد امروز درنبود او چند درجه نیز به اوداده  است مثلا سپهبد شده ؟!. 

دورویی وبیحیایی بعضی از زنان ما واقعا مرا شگفت زده کرده است .

بیاد شعر معروف مادرجانم میافتم که همیشه میگفت " 

با بدان کمتر نشین  ترسم که بدنامت کنند ً! 

روز گذشته یک فیلم فارسی روی تابلتم افتاد به نام  همسفر !  بلی از خیلی زمانها آن  لهجه  لاتی . ننه جان / خانه گرویی اختلافات طبقاتی بصورت فیلم های فارسی نشان داده میشد سالهای بود  که زیر بنای استوار ومحکمی را که شاهنشاه ما ساخته وما  محکم روی زمینهای آن گام بر میداشتیم  بی آنکه بدانیم  موریانه هایی نظیر همسر شمسی خانم وبقیه داشتند  سوراخ میکردند سالها بود که درخواب گران بودیم وامثال شمسی خانمها حاکم بر سر نوشت ما بودند .

خانه شان را مغازه دبزرگ هارودس دکور میکرد !!! لباسهایشان کمتر از گوچی وپوچی نبود ! من هنوز هم با این مدها اخت نشدم وبا این دجالهای نمیتوانم درون یک کوزه بروم  وبقول خودشان هنوز همچنان  " خل وچل " مانده ام  جرا که غررو وطن  وغرور اجدادی من بمن اجازه ئمیدهد که ریاکار باشم برای طبیعت ارزش قائلم برای اب واتش حرمت دارم وامروز در یکی از کانالهای این شهر دیدم صدها هکتار زمین را به کشت هفت نوع کاهو اختصاص داده اند!!!؟  گندم نبود ؟ ذرت نبود؟   درخت ونهال میوه نبود؟  دنیا تنها کاهو کم داشت گرسنگی وفقر وبیکاری نبود ؟ ودکانداران واکسن ثانیه ای صد هزار دلار سود میبرند !

حال احوال من خوب است یا شمسی خانم سالکی که دیگر کسی را نمیشناسد ووابسته به ایل دولو قاجار هم شده است !!!. ث 

پایان دردنامه امروز /17/11/2021 میلادی .

سه‌شنبه، آبان ۲۵، ۱۴۰۰

بانوی زیبا


 ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

 امرروز صبح بیست دقیقه تنها روی تخت نشستم وبه " او  فکر کردم"  نمیدانم ایا داستان اورا اینجا آورده ام یانه  وچرا امروز او در تمام مدت جلوی چشمانم رژه میرود؟   گمان نمی برم درهیچ کجای دنیا باندازه ما  خود ما بخودمان ظلم وستم  میکنیم ؟ زنها یمان  درفشار روحی وجسمی بسر میبرند  اینهارا نمیتوان  ثمره   حمله کنندگان  قرون  به رفتار  خشونت آمیز مردان  درقبال زنان نسبت  داد. جنس خود ما ویران است خاک ما آلوده است تربیت درخانه های ما به نوعی دیگر است تربیتی است که از زمان استعماری اربابان بزرگ بما میراث رسیده " زن ودختر حقی ندارد " این پسر است که تاج سر است .

 صبح یک روز بارانی بود به همراه دوستی وهمراهش یا اربابش به هتلی دربرایتون دعوت شده بودیم  که ایشان درآن هتل آپارتمان شیکی داشتند همسرشان فوت کرده بود فرزندانشان درخارج از انگلستان بودند وپیر مرد دوران کهولت را میگذراند وآن بانو را در ازای پرداخت هفته ای پنجاه پوند  دراستخدام خود دراورده بود تا درکنارش باشد  آن بانو نیزاز خانواده های سرشنای دیرین بود  که حال به اقتضای زمان  کم کم دچار بیماری  ققر شده بود اما نه چندان که به نان شب محتاج باشد .

زمانیکه بسرعت از پله ها پایین آمدم (آو) را آن زن  را دیدم درپشت چرخی که لوازم تمیز کنند وملافه هارا با خود حمل میکرد با روپوشی سفید وابی  هنو زنقش زیبایی آن زمان درچهره اش دیده میشد  خودمرا به ااو رساندم . جا خورد  پرسید تو اینجا چکار میکنی ؟ د رجوابش گفتم با خانم بانو وآنجناب وپسر کوچکم  چند روزی اینجا میهمان هستیم بسرعت دست مرا کشید وبسوی اطاقی برد که جای نگاهداری همان لوازم تمیز کنند توالتها وزمین ها وبقیه بود . گفت  بعد از ظهر کاری نداری ؟ 

گفتم نه   . گفت خانه من درهمین پشت   هتل است اگر توانستی بی آتکه به کسی بگویی بیا باهم چای بنوشیم .

به بهانه ای پسرکم را درهتل در کنار آن میزبانان جای گذاشتم وبسرعت خودمرا به آدرسی که داده بود رساندم . خانه ؟ خانه نبود  ! بیغوله ای بود که دولت برای پناهندگان وبیچارگان ورمیدگان از زندگی  آنرا به آنها اجاره داده بود برای باز کردن شیر آب میبایست درمیتر پول انداخت  برا ی گاز نیز باید در میتر سکه  انداخت توالت عمومی وصف دراز بوی گندی همه راهرو را گرفته بود .

سعی کرده بود که اطاق را تمیز نگاه دارد آخرین روسری ابریشمی خودرا رومیزی کرده وروی یک کارتن انداخته بود که از از آن بعنوان  میز استفاده میکرد یک کاناپه  شکسته ورنگ رو رفته هم تخت او بود هم مبل و در اطرافش یک راادیو کاست نوارهای متعد د مقداری  کتاب و یک بطری برندی   اینها همه دکوراسیون اطاق اورا تشکیل میدادند  لباسهایش در راهرودرکنار روپوش کار ش نیز آویزان بودند .

گفت " این سرنوشت من وماست  همسرم  مرا فریب داد  مرا بعنوان گاردین به  هوم آففیس  معرفی کرد نه بعنوان همسر  روزی که وارد انگلستان میشدم  با آنهمه چمدان  کارکنان از سر کلاه بر میداشتند ومیگفتند  وول کام مام ! پالتوی پوستم روی دستم  بود با کلاه پوستی که برسرم  گذاشته بودم انعام کلانی به پیشخدمتها دادم خودمرا به هتل چلسی رساندم  تا آپارتمان ما حاضر شود ......اماآ ن خانه یا آپارتمان  حاضر نشد وهمسرم درایران مرا طلاق داده بود  بچه هارا نیز به امریکا فرستاد . منهم کم کم  آخرین دیناری که داشتم  رو به پایین  میرفت با کمک چند بانوی که در کمکهای اجتماعی کار میکردند توانستم  اقامت بگیرم اما لند ن جای ماندن من نبود دراینجا به یک  پیشخدمت احتیا ج داشتند خودمرا به اینجا رساندم  حال فرقی بین من وآ ن جعبه پودر آژاکس نیست هردو تمیز کننده هستیم وهرد و بوی بدی میدهیم . میدانی  فقر هم بوی بدی دارد  اما امیدوارم که به آن خانم  نه نام مرا به نه جای مرا  نگویی که درانتظار همین اخبار است تا بیعرضگی مرا وتوانایی خودش را به رخ همه بکشد  او با همسر خواهرش  رویهم ریخت وتوانست اورا ازآن خود بکند  اما من حتی همسرم را نیز نتوانستم نگاه دارم میدانی  دراین دنیا باید بلد باشی خودترا خوب  وگران بفروشی ورا ه خود فروشی را نیز بلد باشی من خریدار زیاد داشتم اما میلی نداشتم که  خودرا بقروشم...... با کتری برقی قراضه ای با یک تی بگ چای درست کرد بوی گند راهرو وتوالت وگاز داشت حالم را بهم میزد .

دوماه  بعد روزنامه ها نوشتند که زنی در یک خانه در برایتون فوت شده ده روز روی کاناپه اش افتاده وهمسایه ها از بوی تعفن به پلیس خبر دادند . شهرداری اورا جمع کرد ومانند همان قوطی  آژاکس خالی به درون چاهکی انداخت .

 به دفتر کانو نی که درلندن بود زنگ زدم وجریانرا گفتم وجناب ولینعمت واربا ب کانون که از هر سو  از نعمت  خوش خدمتی  پیر زنان بیوه ونادان پولدار برخوردارند !!! فرمودند که" ما کانون فر هنگی داریم نه اجتماعی .......اما ایشان درکانون توحید هم رفت <امدی دارند در خانقاها هم رفت وآمدی دارند  در دفاتر بزن وبفروش هم رفت وآمدی دارد و همه جا چهره مبارک نورانی ایشان دیده میشود ! وکارهای مربوطه را انجام میدهند کانون توحید متعلق به رهبری است اما آن زن که همسرش یک بچه حاجی تازه به دوران رسیده بود خودش از اشراف وزنان زیبای شهر وسر آمد همه زنان بود  در نهایت فقرو بدبختی   درعین  جوانی از دنیا رفت  چون نتوانست خودرا بفروشد .

 واین است رسم دنیا ی دون ما که همه را مانند زباله زیر ورومیکند همان غول یک چشمی که دست میبرد وتکه " گوهی " را برمیدارد میسازد رهبر میکند ارباب میکند وبه گوشه هایی از جهان  میفرستد او جانها ی زیبا وشکفته را نمیشناسد . او تنها طلا را میشناسد وبس . ث 

سه شنبه 16 /11/2021 میلادی /

 

دوشنبه، آبان ۲۴، ۱۴۰۰

ما و... آنها


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

سلام بر پیری ! 

کلمه زشتی است پیری ! اما همین کلمه در هر خانه ای خواهد نشست وهمه را دگر گو.ن میسازد  بی آنکه خود بدانی  روزگار بسرعت از روی تو  رد میشود سر تو با اراجیف وگفته وناگفته ها گرم است کمتر فرصت داری به اینه ها بنگری ویا با دقت خودترا تماشا کنی  وناگهان ترا تصویر میکنند  آنهم دریک عکس ديژتالی که بیرحمانه تمام خطوط نا مریی را زیر ذره بین گذاشته وبزرگ میکند .! آه... پس این منم ؟ کجا شد انهمه زیبایی وطناری وجوانی ؟ کجا شد ان قد رااست که مانند سروسهی  خم نمیشد ؟ 

روز گذشته کوچکترین نوه من هم قد من شده است تنها هفت سال دارد ؟! من اینهمه  اب رفته ام درست  که پاهایم درزمین فرورفته اند امااین  زمین همه ماسه است  زمین من نیست هر آن که اراده کنم پاهایم را بیرون میکشم ....اما بیادم امد که سر زمین کهن من نیز پیر شده وبه زودی خواهیم مرد من و" پارس "  پارس من یا ایران سالهاست که درمیان دستهای الوده وکثیف دارد له ولورده میشود  من درسکوت وتنهایی اطاقم خورد شده ام  سرمای درون وبیرون هردو مرا از شکل اصلی  انداختند  عشق درون سینه دیگر شعله نمیکشد وزمانی که عشق بمیرد تو مرده ای بیش نیستی  حال با کما ل تعجب پسرک هفت ساله من هم قد خود من شده است .

من همان زال  گذشته ام که امروز با  پر سیمرغ زندگی میکنم  /این فرزندان امروز از داستان زال وسیمرغ بیخبرند  من کوششی ندارم تا برای آنها همه چیز را توضیح داده ویا توجیح کنم هرکدام آنها از خونی دیگر واز دیاری دیگرند این خانواده کوچک دریک باغچه بین المللی ریشه دوانیده است . روس امریکا / اسپاین / پارس !و.... بریتانیا ؟!  بنا براین گفته ها ونوشته های من برای آنها معنا ندارد  آواز هریک از آنها  دراین جهان  نوعی دیگراست  سروده  خودش میباشد  وویژه خود /  هر چیزی یک تایی است که از ژرفترین  گوهر تاریکیش  نوایی برمیخیزد  آنها هیچگاه تاریکی مرا درک نخواهند کرد  ومیپندارند که منهم باید با آنها هم آواز شده درنای خود بدمم نای مرا کسی نمیشناسد وبا اهنگ آن اشنا نیست . بعلاوه دیگر نفسی نیست تا این نی نواز در نای  خود بدمد  آخرین نفس را برای اخرین آهنگ گذاشته است .

من خود سرودی ناخوانده ام کسی مرا به درستی نه شناخت ونه درونم راخواند  همه سطحی قضاوتی کردند ورفتند من ایستادم به تماشا ی رفته گان  دیگر گوشم برای شنیدن آمادگی نداشت من با درون خویش زندگی میکردم وبا گوهر وجودم اشنا بود م.

 حال زمانی فرا میرسد که به اهنگ قلبم گوش میدهم  خالی است طبلی است که نیمی از  ان پاره شده سازی است  که دیگر سیمهای احساسش ازهم گسیخته  .

شب گذتشه کتابی را دانلود کردم نیمی را خواندم  وخوابم برد  نیمه شب بیدار شدم تا بقیه رابخوانم رفته بود پاک شده بود  فراموش کرده بودم انرا در پرانتر نگاهدارم !!  درست درجاهای حساسش که میل داشتم بدانم سرانجام به کجا میرسند نسخه کتاب گم شد دیگر هم دانلود نشد !

بنا براین باید باز با  ذهن خودم خلوت کنم واز خودم مایه بگذارم  از درون خودم  قبل ازانکه به شکل یک سنگ  خارا دربیایم  نواهایی را بیرون بکشم  نواهایی که از نای طبیعی و طبیعت خودم بر میخیزد افسانه نیستند پرودگار هم درگوشه ای  در نای خودش میدمد بندگانش زلزله تولید میکنند به حساب او میگذارند وقحطی دروغینی را  روی صحنه میاورند به حساب او میگذارند  شعله های آتش از دل کوه با کمک " لیزر" بر میخیزد به حسا ب او میگذارند وبه حساب پایان جهان کهن باید جهان نو با کمک رباطهای ساخته شده دست خودشا ن بوجود آورند خدرا درکناری گذاشتند وخود خدا  روی زمین شدند روی خدای یگانه  یک پرده تاریک کشیدند  اما او هم درمعماهای خویش درجاهای نا پیدا درفلبهای اشنا نوای خودرا درنی مینوازد .

نوشته ها وگفته ها وخاطراتم درون یک چمدان بزرگ جمع آوری شده اند  مقداری هم روی  چند لپ تاب نگهداری میشوند جه کسی انهارا خواهد یافت وچقدر خواهند خندید! گفتند " ( از خدا دیگر هیچ مگو ! و آنگاه دیگر من از خویشتن چیزی نگفتم ) !/ ث

پایان ثریا ایرانمنش / 15/11/2021 میللادی .

شنبه، آبان ۲۲، ۱۴۰۰

آفتاب جنوب


 ثری ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

" یک درددل " 

یکپای افکار من در امروز است و پای دیگر در گذشته   دراین فکر م که اافتاب جنوب همه چیز را ازمن گرفت  از مال ودارایی وهمسر وفرزند تا سلامتی ام را !  حال دراین فکرم که آن دیگران که 

پای بر این سر زمین میگذارند  تا چند سال دیگر میتوانند دوام بیاورند ؟  وآن پاهای را باید درتاریکی فردا دوباره بردارند .

 روزی از یک نقطه روشن به این نقطه تاریک پناه آوردم بخیال روشنایی وگرمای آن از آفتابی که برتنم چسپید ودیگر مرا رها نساخت  وناگهان شب فرا رسید شبی تاریک که دیگر صبح روشنی  درپی ندارد .

راه پیمودن دراین سر زمین بیهوده است  راهی است  نا تمام  وبه نا کجا اباد میرسد .

من از  هزاران تاریکی ها گذشتم  و صدها روشنایی اما تنها یک فریب بود  دیگر راه برگشتی نیست گام های من  دیگر نه آن قدرت ونه آن استواری  را دارند که راهی دیگر را به پیمایند  دراین فریب باقی ماندم .

حال اگر میل داشته باشم  راه دیگری را انتخاب کنم حتما نیاز به یک شمع روشن ویا یک چراغ دارم  من هیچگاه آینده را  دردیروز ندیدم  اما گاهی باخود میگویم چرا مانند سایر زنان  خاله زنک " باقی نماندم وهمه تحقیرهارا بر جان نخریدم ومانند بقیه نماندم  تا تاج سر اجتماع باشم /!  این خودخواهی من غیر قابل بخشش است .

حال با یک چراغ نفتی با فتیله کوچک به دنبال چه هستم ؟  زیر پاهای من شبی تاریک خوابیده است  وزمانی که شب فرا میرسد به بستر میروم  پاهای خودرا که دراز میکنم  به صبح میرسم باید برخاست  برخاست  و برخاسنت .

چشمانی که درتاریکی شب را میشکافد تا راهرا بیابد  وافتابی که دارد غروب میکند  وامروز احساس میکنم که روی تاریکی ها ایستاده ام وآفنتاب جنوب هر روز داغ تر بر پیکر من میتابد تا آنچه را که مانده نیز با خود ببرد /

خواب ؟! این سروش ایزدی  کجاست ؟ با کدام لالایی ها بخواب روم  وبا کدام لبخند شادی صبح بیدار شوم همه شب بیدارم وچشم به اسمان بی ستاره دارم شاید درگوشه ای از آسمان   ستاره خود را بیابم .

 افتاب جنوب / آفناب جنون بود . یک فریب بود یک دروغ بود . امروز باید در دست پرستاران کهنه وتازه دست به دست  شوم وصد بار سین وجین شوم ؟ خودت دوش میگیری ؟ بلی ! خودت لباس عوض میکنی ؟ بلی !  خودت ظرو ف را میشویی ؟ بلی ! من زنده ام زنده وتا روزیکه میل داشته باشم زنده خواهم ماند .

حال با چشمانی که درتاریکی با  کاِنئات  سخن میگوید به اطرفم مینگرم همه چیز زشت بیقواره ونفرت آور است غیر از فرزندانم که وجود آنها مرا زنده نگاه داشته  وبرای آنها زنده مانده ام نه برای دنیای کثیفی که معلوم نیست دردست جه کسانی زیر رو میشود . چشمانی که میان خواب وبیداری  موجودی را میبننند  وهستی وناکامی خودرا  .اما آن  کار گاه پیکر تراش ؟!  را که هرگز آنرا ندید. ث

پایان  ثریا ایرانمشن / شنبه 13 نوامبر 2021 میلادی !


جمعه، آبان ۲۱، ۱۴۰۰

گاو خونی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

بگذار زبانت  از رحم وشفت سخن بگوید  . اما دلت از شرارت وبدی لبریز باشد !  " نیکولو ماکیاولی " 

از ساعت چهار ونیم بیدارم  وصبحانه را با یک زرده تخم مرغ  واندکی کنیاک ویک قهوه تلخ شروع کردم تا شاید جای آنهمه خون ازدست رفته را بگیرد !  گاو خونی  محله ای درجنوب شهر است  که امروز ساکنین آنجا  به سروری رسیده اند !! وگاو. / خونی  گاوی است درپهنه دشتهای  سر سبز و خرم که میدود هیجان دارد ودنبال آنچه را  که از دست داده میگردد وسر انجام درگوشه ای بیجان می افتد .

نیکی هیچگاه ثمر بخش نیست شرارت بهترین  وثمر بخش ترین رفتار است اینها همه دستورات آن فیلسوف بزرگ ماکیاولی است که امروز تقریبا بر سراسر جهان حاکم است .

روزیکه آن جادوگر پیر بو گرفته از افسانه ها  بیرون آمد وآن فرشته زیبارا به دست مرگ سپرد تا خود جای اورا بگیرد وجه بسا روزی برتخت امپراطوری تکیه بزند  درهمان روز فریاد کشیدم که " زیبایی از روی زمین رخت بر بست  وجهان را ترک گفت " 

 بعد از آن  هرچه هست سیاهی / نفرت /کینه / وزشتی ها .پلیدی هاست . با نگاهی بر اربابان وحاکمان امروز  کافیست که ببیند  چه بو گرفته ها  با شلوراک های لبریز از ادرار کثاقافت بر تخت نشسته اند ومردان قوی پنجه زنان متفکر کاردان همه درپی لقمه نانی به این سو آن سو میدوند ویا درمرزها میان سر زمینها دست به دسته گشته پس از هزاران دردی که برجان وروح آنها  وارد میشود سر انجام درامواج دریاها غرق میشوند  زمین خسته شده ازآنهمه کثافت وخودرا تمیز میکند اما نمیتوان آن پیر سگهای کهنه وشغالها را طعمه سازد  ! عجیب است ! نه ؟ .

حال انسان امروزو زندگی ها بسته به بادی  که از مقعد یک پیر دیوانه  خارج میشود  نه هوایی ونه آبی گوارا ونه زمینی برای کشت ونه جایی برای گشت وسیرو تماشا . 

ما فرزند ان " جمشید "  که روزگاری همه خدایان زمین از او حسا ب میبردند  از توفان خشم او بیم داشتند  واو مقدس بود نخستین انسان بزرگ بود . امروز درفلاکت وبدختی وبیماری  جان میدهیم هریک در یک گوشه  و در چاله های و در سوراخی .

دیگر خرد جمشیدی وجود ندارد هرچه هست فرمان شیطان است که دریک؟ جزیره " ساکن وامر میکند واین پوسیده های وزباله های متعفن که جایشان در سوراخ ماشین های ریسایکل هست / برتخت نشسته وفرمان میرانند زندگی و مرگ ما به  دست آنهاست .

حال  انسانهای خو د باخته آن نیمه حقیقتی راهم داشتند از دست دادند .

ومن درمیان این خاکروبه ها ی به دور از حقیقت  دور افتاده دارم جان میسپارم  روزگارانی دراز به زبان خودم حرف میزدم هیچکس نفهمید  به زبان آنها حرف زدم گفتند چرا با زبان خودت سخن نمیگویی ؟ !

وامر وزهمه فریاد برداشته اند که چرا با زبان ما حرف میزنی ؟!  از خودت بگو ! نه ازما ونه از دیگری.

.....بدین  سان امروز هرکسی بجای دریا نوردی وجهان گردی  درخانه خود نشسته  وقفس میبافد ویا از طلا قفسی میسازد  وبخیال خود طوانرا درقفس میکند  گاهی این قفس ها مقدسند وقابل احترام وپرستش ! وزمانی تنها برای نگاهداری یک مرغک بیچاره  ساخته شده اند . .

همه  ما امروز تبدیل به یک تخمه شده ایم که درخاک فراموشی کشت میشویم بی هیچ باری ومیوه ای  وآنها که حاکمین ما هستند کلمات زیبای آن فیلسوف را درقاب زرین گذشه بر دیوار ها آویخته اند .

مهربانی از روی زمین گم شد عشق گم شد رافت انسانی گم شد جایش را شلاق گرفت طناب دا رگرفت وگروهای هفت وهشت وادمکشان  شعبی وجلادان  خلق شده درز ندانهای بزرگ  وده  ها گرد هم آیی های بی نتیجه  برای فریب دادن مردم  بیش از این نمیتوان  سخن گفت ویانوشت  آنرا  / آن صفحه را برایت تمیز میکنند مانند روز اول گویی هیچ نقطه ای بران نیفتاده است.

بازم صنما  چه میفریبی تو ؟ / با زهم به دغا  چه میفریبی تو ؟ / هر لحظه بگویم  کریمانه / ای دوست مرا جه میفریبی تو؟!  ....ث 

پایان ثریا ایرانمنش  12/11/2021میلادی . 


پنجشنبه، آبان ۲۰، ۱۴۰۰

حواس من

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا !

تجلی گه خود کرد خدا دیده مارا ..........

با این بیت از خواب بیدار شدم  گمان میبرم این اشعار باید از" صفای اصفهانی " باشد ! اگر اشتباه  نکنم  

خدارا نتوان دید که درخانه فقر است / به این خانه بیایید ببینید خدارا 

خدا دردل سودا زندگان است  بجویید/ مجویید زمین را ومپویید سمارا ! .......

همه اینها درکنج حافظه ام نشسته بود  وهمه حواسم در  گفتمان بقیه بود  چشمانم را باز کردم ساعت چهار ونیم  شب بود / اتش فشان همچنان طغیان میکند وزلزله های پی درپی به دنبال آن  یعنی جهنم را به چشم میبنیم  توریستهای زیادی  به این سو آمده اند ومغازه های زباله  فروشی بسرعت برق باز شدند دوربین / ماک / تی شرت !! وهقت هزار  خانوار آواره بی مکان بی جا وبی غذا / در پارلمان دعوا بر سر واکسن است نه رساندن کمک به این آوارگان وخانه برباد داده ها و شعله هایی که بسوی آسمان روان است ودود  همه جا را گرفته است . نه نباید حرف زد از واکسن وپوزه بن د نباید سخن گفت درغیر اینصورت برای همیشه زندگیت بلاک میشود !

از خودت بگو  از دیروز بگو هر شب با سروده ها وموسیقی بخواب میرفتی وصبح با اوای ساز بیدار میشدی زندگی جریان داشت هوا درهمه جا یکسان بود  نگاهت به دید ن هر چیزی  یکراست غرق تماشا میشد  بوسه بر لبهایت می نشست  لبی خاموش ترا از خواب  میرماند   وخاموش غرق بوسه میساخت  گوش غرق شنیدن آهنگهای زیبا بود ودر دلت عشق آهنگی دیگر مینواخت . در میان گلها به گل تبدیل مبشدی  ودر گفتار ا زهرچیزی بی نیاز   وبی نیاز از  همه ریا ها و  پندارها  میگذشت بیخبر از جهنمی که درراه است .

امروز هر خس وخاشاکی درجلوی تو  ترا به خاموشی وا میدارد  پرده ناکامی بر همه زندگی ها  کشیده شده  وهمه دریک خاموشی فرو رفته اند  ویا خودرا انکار میکنند  دیگر کسی از عشق سخن نمیگوید   درییراهه ها   وا مانده اند  وعشق خاموش در گوشه ای پنهان شده است . 

مدتهاست  که دیگر از درونم بیخبرم  از قلبم واز سایر اعضای  پنهانی پیکرم  خودرا رها ساخته ام  اما اندیشه هایم بین هزارها میچرخد  درخاموشی دل  نوای  سرنای عشق را در سراسر وجودم احسا س میکنم باید آنرا خاموش کنم  خاموسی آن یعنی خاموشی زندگی  یعنی از هم گسیختن تارهای  پیکرم  ورگهای جانم  آن تارها چنگ من میشوند ومن آنهارا  مینوازم .

نه نباید بیش از این سخن گفت  اتش فشان کار خودرا میکند  خس وخاشاکها هم کار خودرا  آنها مامورند  ومعذور .

دیگر بسوی وطنم نیز نمیروم  نمیدانم وطم کجاست  همه چیز درمن یکسان خوابیده  راهها بسته وهیچکس راه عبوررا نمیداند .

هر نوری از خود سایه ای برجای میگذارد خاموشی نیز سایه خودرا دارد  وهیج سخنی نیست که بدون سایه باشد . تسلیم نشان ضعف است  نور قدرت بیشتر دارد نو رمیسوزاند کلمات گاهی نیز میسوزاند  عده ای تنها درسایه ها خاموش نشسته اند  مانند یک مجسمه وتنها نظاره گرند  دیگر من درانتظار هیچ گفتاری نیستم  که از   میان آنها زیبایی وقدرت را بیابم  همه  امثال الحکم شده اند  .وهمه از دیروز میگویند  دیروز که دیگر در فضا گم شده است امروز را نمیبیند وفردای نیامده را در میان مشتهای بی رمق خود میفشارند .

نه ! نمیتوان خاموش نشست ویا لال بود  گاهی  خیلی کم این خاموشی  فریاد  دارد  وآنان که امروز مرا شکنجه میکنند وعذاب میدهند از لال بودن من لذت میبرند  اما دردهارا نمیتوان کتمان کرد باید فریاد کشید  نباید گذاشت چهره ات درخاموشی فرو رود وتبدیل به خاک شوی  باید با کلمات وعبارت پیجیده فریاد درونیت را عیان سازی  انسانی که خم شد  . تا میشود  ودوتکه میشود  وچند تکه میشود وسر انجام به خاک یا کلوخی مبدل میگردد . 

 باید چین بخوری حرکت کنی  وان تاشدگی هارا  که امروز با حیله وتزویر وریا  بما نشان میدهند  درمیان عفونتهای مغزی /  از بین ببری  مانند یک جویبار  اب روان جاری شوی . سیل شوی وبنیان کن . ث

پایان  1/ 11 .2021  میلادی !

چهارشنبه، آبان ۱۹، ۱۴۰۰

بهاره خانم !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

یارب مباد که گدا معتبر شود / که گر شود ز خدا بیخبر شود !

بهاره خانم! برایم  نوشتند که کلمه خانم را ازجلوی نام شما بردارم  کامنتی را که برای شما گذاشتم  دوردنیا چرخیده وهمه آنرا خوانده اند تنها کسانی  آنرا نخوانده اند که برایشان صرف نداشت !

من  افتخار میکنم که مادر چهار فرزند برومند هستم  دخترانم درخانه شوهر باعشق رقتند  کارهم میکنند برای کمک به خانواده وآینده  فرزندانشان همه تحصیل کرده اند  آخرین انها حسابداری خوانده بود در شرکتی که کار میکرد با جان ودل وصمیمت  سه سال به او حقوق ندادند ودرب شرکت بسته شد وهنوز کاری از کسی ساخته نبود ه ونیست ! معاونت یک وکیل را برعهده گرفت پس از چند سال ده ماه آخر خانم وکیل ورشکسته شد و تنها کسی که قربانی شده دو زن بودند یکی از آنها دختر من بود  امروز با بیماری وضعف وزخم معده دست وپنجه نرم میکند کاری هم از پیش نمیبرد او میتوانست یک شوهر یالقوز پولداری که سر راهش بود انتخاب کند وامروز امثال شمارا بخرد وبفروشد .چهل سال پیش من  خدمتکارم  باندازه شما حقوق میگرفت ! حال درغربت  بجرم  " ایرانی " بودن  مارا ابدا به حساب نمی اورند حتی حق وحقوق مارا نیز میخورند با کمال پروویی ومیگویند میل نداری برگرد به خانه ات ! ما دیگر خانه ای نداریم  همه خانه ها ی ما به یغما رفت امروز شما  بر بالای تپه ای درکنار دریای مرمره نشسته اید درکنار یک بچه لات و میگویی من دارا هستم چون توانستم  وشما ندارید بیدست پایید ! نه خانم عزیز! ما شرف /وجدان وحرمت فامیلی خود وغرور خودرا بیشتر دوست داریم واحترام میگذاریم خود فروشی اسان است خیلی اسان خود من مینویسم بارها از اطراف برایم پیام آمد که برای ما بنویس  " نوشتم من قلمرا به مزد نمیفروشم  من حرمت احساسم را نگاه میدارم حرمت افکارم را وحرمت انسانهای دیگررا .

 امثال شما را ما دراین جا زیاد داریم درمواقع لزوم آنهارا ارایش کرده جلوی دوربین میفرستند اما کسانی که درسر زمین من  گرسنه اند / تشنه اند / آواره اند / بی مکان  وبیخانمانند شما چطور بخود اجازه میدهید به شعور واعتبار وشخصیت انها توهین کنید برای چند النگو وچند انگشتری که ازخاک مردگان درست شده است ؟  مردمانی که تشنه اند کودکانی که گرسنه اند بچه هایی با  پاهای برهنه درزمستان وتابستان در بیابانها مشغول کارند  آنها فرزندان شرفند  خود فروشی را نمیدانند راهش را نیز بلد نیستند واصولا درذاتشان نیست این کار باید میراثی باشد  از پدر به فرزند میرسد !!  تصویر شمارا در بالای  صفحه گذاشته ام  تنها درهمین حد لیاقت دارید اینرا نوشتم برای بقیه سلبریتهای که برای چندر قار ماهیانه وچند انگشتری ویک سیر چلو کباب ویک گردش هفتگی  خودرا به هر شکل درمیاررند درست مانند یک میمیون دلقک بازی میکنند میچرخند ایمان نداشته را به رخ دیگران میکشند نجابت نداشته را درون یک دیس به همه نشان میدهند ما امثال شمارا زیاد دیده  وخوب میشناسیم ./

این ره که تو میروی به ترکستان است  که درهمانجا اقامت داری ییلاق وقشلاق میکنی با آن بچه آخوند دوزاری ! کامروا باش که این شب وصال به صبح نخواهد کشید .

زمانه پندی  ازاد وار داد مرا / زمانه را چو بنگری همه پند است 

 به نیک وبد کسان  غم مخور زنهار  . بسا کسا که به روز تو آرزومند است ......." رودکی" 

ثریا ایرانمنش / 10/11/ 2021 میلادی

 

سه‌شنبه، آبان ۱۸، ۱۴۰۰

صدای مشکوک


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

پاییز فرا رسید ! آفتاب از خانه ما به خانه  همسایه کوچ کرد وهر بعد از ظهر از دور  نظاره گر آن هستیم که بر فراز بالکن های بلند آنجا جای خوش کرده است  دراینسو ما همانند یک پیاز خودرادرلابلای شال ها ضخیم وپتوهای نازک میپوشانیم . خانه سرد ویخ  ومزاحم است  درعوض بیرون هوا دلپذیر ولذت بخش است اما فاصله ها هرروز بیشتر میشوند  وسرمای نیامده زمستان  روی چهره ها کم کم مانند یک بارش برف مینشیند  همه از دور به هم سلام میگویند دیگر کسی برای رهگذری کلاهی از سر بر نمیدارد کلاهش را محکم گرفته تا دیگری برندارد همه ازیکدیگر وحشت دارند میترسند . دیگر از کافه های پیاد ه رو وقهوه خانه های لبریز از جمعیت همراه با بوی قهوه وشکلات خبری نیست در عوض شش میلیون لامپ را به هوا فرستاده اند  شهرهارا چرا غانی کرده اند  وطبیعی است که پرداخت وهزینه این هم لامپها  بر گرده بردگان می نشیند .

هنوز یکماه واندی مانده به سا ل نو  زنگوله ها راه افتاده اند  (بلک فرایدی)  مشغول کا راست وکم کم  درهمین  دهات کوچک روزی شاید " تنگس " گیوینگ " را هم گرفتند کسی چه میداند ؟ دنیا بسرعت برق رو به جلو میرود نباید از قافله تمدن  عقب ماند !
سالهای پیش درمیدان شهر ودر کلیسا  شهرکی با دست هنرمندان  ساخته میشد  متعلق به عیسی مسیح بود مریم بود  دهاتی ها بودند  فواره  آب بود ونامش " بلین" بود  وه که چه تماشایی بود با عروسکهایی در اشکال مختلف  ماهیت  دهکده را نشان میدادند یکی سبوی بر شانه داشت ودختری غمزه برای مردی  چشم چران میکرد وجه بسا نامزدش بود ومریم داشت به مرغها ارزن میداد وعیسی دربالای تپه موعظه میکرد ! کم کم این دهکده دریک قوطی جمع شد ودر مغازهای چینی بفروش میرسید کار دست مردان هنرمند  کساد شد  درخت پلاستیکی جای خودرا  به سرو ازاده داد وچراغ های رنگین  جای خودرا به شمع های روشن با منگوله وپاپیون  وغیره و طبیعی است در زیر آن درخت بزرگ پلاستیکی مقداری هم زباله بعنوان کادو نشسته بود ویا...مینشیند ! 

من درخت پلاستیکی بزرگ خود به درون بالکن بردم  بی هیچ پیرایه ای  تنها یک نما د است وبس  وایا درپشت آن داستان واقعیتی وجود داشته ؟ بهر روی همه گذشته ها کم کم پاک میشوند وروزی فرا خواهد رسید که ما حتی نام فامیلی هم نخواهیم داشت وبیاد نخواهیم آورد که زادگاه ما درکجا بود . 

گذشته باید پاک شود وجهانی تازه با کمک امام زمان ویا عیسی مسیح ویا موسی ویا یهوه ویا بها .... بوجود اید نامش هر چه میخواهد باشد تنها دراین میان " خالق ما مخلوق را فراموش میکند ومخلوق نیز دیگر بیاد نمی آورد چگونه ناگهان از هیچ با زهم به هیچ رسید ! چند صباحی با چند سکه بی ارزش بازی میکند ویا در قمار خانه ها ویا سالن های سر پوشیده مرکز خرید وفروش سهام سرش را میچرخاند  ودست آخر پاک باخته بر میگردد  هیچ قماری برنده ندارد حتی قمار عشق همیشه یک طرف بازنده است .

امروز اخبار برای ما تنها یک تاتر وسرگرمی  غم انگیز شده گاهی میخندیم وزمانی احساس درد میکنیم همچنان از چپ وراست  بر فرق سر  ما میکوبند و......... در آخر .... بهترین ومهمترین  خبر . باد شکم جناب ریاست جمهور امریکا  ویا آن صدای مشکوک است که دریک دیدار با کنتس فلان دررفته   آنهم زمانیکه  برای تغییر وتمیز کردن هوا از  آلودگی ها مذاکره میکردند ایشان اولین بمب را تر کاندند ! ث

ثریا ایرانمنش / 09/.11/ 2021 میلادی .

دوشنبه، آبان ۱۷، ۱۴۰۰

آجر قدیمی

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد / در دام مانده باشد صیاد رفته باشد 

دیشب صدای تیشه از بیستون نیامد  / شاید به خواب شیرین فرهاد رفته باشد .......حزین لاهیجی 

دیگر نه صدای تیشه بگوش کسی خواهد رسید ونه خواب شیرینی بر فرهاد غالب خواهدشد ونه شیرینی دیگر بر تخت  زیبایی  خواهد خفت .

دیوارهای  شیشه ای بسرعت بالا میروند تا کهکشان شیشه های ضد ضربه ضد صدا ضد نفس ! دیگر کسی به آن آجر های قدیمی که درکوره ها پخته وساخته میشد  اهمیتی نمیدهند  کاری ندارند با آن یا اورا خوردمیکنند برای ملاتی دیگر ویا دورش میاندازند ویا در کوره ای دوباره اورا تبدیل به خاک خواهند نمود .

سر نوشت بعضی از ما انسانها نیز بی شباهت به آن اجر  پخته ومحکم که قرنها بر دیواری مینشست  نه از گزند باد هراسی داشت ونه از نم باران ونه از خشم طبیعت همچنان برجایش استوار بود وامروز تنها باید اورا به نوعی  کنار گذاشت نمیتوان نه اورا درویترینی جای داد ونه به موزها سپرد ونه درپنهانی ترین زوایای خانه اورا پنهان ساخت .او از نوع دیگری است از آن ملات های محکم خیلی قدیمی ساخته شده است امروز دیگر ویترین هم وجود ندارد اثاثیه قدیمی را به موزه ها میبرند ویا درقصرهای قدیمی برای تماشای عموم به نمایش میگذارند  اما ....

اما سرنوشت بعضی از ما گذشتگان چیزی کمتر از ن آجر قدیمی ندارد درب مسجدی هستیم که نه میتوانند آنرا بسوزانند  ونه بشکنند ونه دورش بیاندازند به او احتیاج دارند گاهی تکیه گاه خوبی است اما سرانجا م دیگرچون نمیتواند با " متد جدید هوایی "  خودرا هم گام کند لاجرم باید با نهایت مهربانی  مانند دستی که بر سر سگشان میکشند دستی هم بر پیکراو بکشند ودرانتظار این باشند که ! خوب ! کی ؟ چه وقت ؟ ما هم حق داریم راهمان را بسوی اینده ادامه دهیم  اما نمیتوانیم اورا درون یک کیسه کرده وبر پشت خودمان بسته  وبسوی آینده برویم .

دکتر میگفت " باید خیلی مواطب او باشید ملات  او ازنوع دیگر ی است از نوع دیگر ی ساخته شده است  او میتوانست درک کند فرق اجنا س بدلی واصیل را .

 هفته ای  یکبار  شاید دوهفته یکبار  پسر من با نوه ام به دیدارم میاید وفقط آن  آخرین را باخودش میاورد  خوب یکی در شهرستان  دردانشگاه است دیگری در  میدان ورزش حوصله ندارند  مودب روی مبل بنشیند وچیزهایی را بخورندکه ابدا برایشن خوب نیست ! شیرینی !شکلات ! نه تنها چند دانه میوه ! 

سپس عکسهای را بمن نشاان میدهند بازی توله سگها را چه شیرین است چه با مزه خوابیده پاهایش هوا وباز از هم ! مانند دختر جوانی که درانتظار معشوق است !!! گوشتهای تکه شده روی باربکیو و شیرینی های شبهای مخصوص ! کیکها دستپخت همسرش  از همه چیز عکس دارد حتی از راهپیمایی وسا یه ها  خوب مانند یک مجله الکترونیکی آنهارا ورق میزنم ونگاه میکنم وسپس بای بای !!!! تا هفته آینده . تنها باید درفکر تولد آنها بود درفکر کادوی سال نوی آنها بود  که خوب آنقدر اسباب بازی های جدید آنها گران است که حتی با حقوق ماهیانه هم نمیتوان  یکی را خرید  لباسهایشان همه مارکی مخصوصی دارند !!! ای وای چگونه از قافله عقب   مانده ایم ؟! بهترین  کار این است که نیمی از حقوقت را .درون  پاکت بگذاری وبعنوان کادو به ائنها هدیه بدهی وتو .......آجر قدیمی ومحکم چسپیده به دیوار شیشه ای نه میفتی ونه جایی درمیان آنهمه شیشه های الوان داری وشاید آخرین منزلگه تو همان خانه سالمندان ویا خانه زنده به گورها باشد . 

خوب چکا رمیخواهی بکنی ؟ یا درخانه های داماد ها یا درخانه عروس ! تنها با یک خدمتکار ناشناس نمیتوانی بمانی ! مانگرانیم ؟  راستی چرا برای خود جفتی انتخاب نکردی ویا نمیکنی ؟  اوف ... این آخرین کاری است که ممکن است درزندگیم انجام دهم .جفت  اگر هوس بود همان بس بود آنهم دراین دوره وزمانه  که معنی عشق دگر گون است وعشق را کیلویی میفروشند ساعتی یا هفته ای  نه بیشتر ! 

بیچاره آن آجر قدیمی همچنان چسپیده  به دیوارهای بلند شیشه ای بی آتکه از سقوط وحشتناک خود بیم  داشته باشد . ث

 ثریا ایرانمنش . 08/11/2021 میلادی !