ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
یادم نیست چگونه اورا شناختم گویا با دختر آن روزنامه نگار که خواهرش روزی همسر پسر شیخ خزئل بود حسابی دوست شده بود هرچه بود آن مرد روزنامه نگار با آن یک برگ روزنامه روزانه نامی یافته بود ودامادش نیز پسر شیخ خزئل بود که خیلی زود هم به جدایی انجامید . بنا براین شمسی خام خوب میدانست با چه کسانی رفت وآمد کند وچگونه دروغ را درقالب راست بگنجاند وآنچنان بخورد طرف بدهد که مو لای درز آن نرود حتی آنهاییکه اورا میشناختند حیران بودند از اینهمه پررویی ووقاحت ظاهرا مادر بزرگش درخانه یکی از بزرگا ن" باب" خدمتکار بود وسپس صیغه آن پیر مرد شد ه بود با آوردن دودختر دیگر ماندگار شد همین یکی کافی بود که شمسی دیگر به مادر خدمتکارش اعتتنایی نکند وشب روزش را در آغوش دیگران بگذارند . خودش بود یک خواهر کوچکتر ویک براد ردر انتهای خیابان نظام الملک یک اطاق اجاره کرده بودند مادرش روزهارا کار میکرد وشبها به خانه برمیگشت اما شمسی هفته ها گم میشد وسپس با لباسهای شیک وآخرین مدل سری به خانه میزد دوباره غیب میشد گاهی هم سری به خانه دخترعمه هایش میزد آنها روزگار خوبی داشتند چرا که ارباب مادرشان یا پدرشان به هرروی درنزد مقامات مذهبی خود اعتباری داشتند بنا براین یواش یواش نامش را نیز تغیر داد ویک اسم فرنگی بر روی خود گذاشت وسر انجام آن گروهبانی که درمرز بانه وسقز درون آن کابینت می نشست وپاسداری ومرزبانی میکرد اورا گرفت واز فلاکت وسایر کارها نجات داد اورا باخود به بانه برد چرخ خیاطی را جلویش گذاشت وگفت بنشین وبدوز برای دیگران هرچه کردی کافی است .خود به مرزبانی خودادامه میداد .
سالها گذشت وگذشت من هنوز بقول بقیه خل وچل بودم وسرم درون کتاب وموسیقی وشعر بود از دنیای خارج بکلی بیرون بودم بعد هم بمن ارتباطی نداشت .
در خارج روزی اورا دریک کافی شاپ دیدم با دوستی بودم زمانی که ازدور فریاد کشید ونام مرا صدا کرد برگشتم نزدیک بود از خجالت بمیرم مانند زنان کاباره یک شارپ پوستی روی شانه هایش انداخته بود با یک لباس زننده پوست ببری نمیدانستم چه بگویم .ها ...شما ؟ آها بیادم مد ؟ شمسی خانم !! نه نام من ؟ا؟ میباشد ونشست از شوهرش گفت که سرهنگ شده ؟ اهه چطوری ؟ گروهبان ژندارمری سرهنگ ؟ خوب عیبی ندارد بشر همیشه باید ترقی کند وخودش نیز با مرحوم هویدا پوکر بازی میکند !!!اینجا دیگر آن دوست نازنین جوش آورد وگفت گمان نکنم چون مرحوم هویدا با دایی من دوست هستند ایوای .....چقدر بد شد ازخجالت مردم . شمسی خانم که قافیه تنگ دید رو کرد بمن وگفت "
تو هنوز همانطور خل وچل مانده ای ؟ دنبال کاف وشعری ؟ گفتم نه ؟ شوهر کردم بچه دارم وغیره /ـآن روزها تمام شدند ومن هنوز جلوی دوستم عرق شرم بر پیشنانیم نشسته بود و گفت عیبی ندارد ما همه دراین شهر اورا میشناسیم .
کودتای نوژه ! ناگهان نام همسر ایشان بر سر زبانها افتاد ....خوب چه عیبی دارد یک رضا شاه دوم پیدا شود ؟ اما خوب نشد که شمسی خانم بانوی اول کشور شود .
همسرش فوت کرد لابد امروز درنبود او چند درجه نیز به اوداده است مثلا سپهبد شده ؟!.
دورویی وبیحیایی بعضی از زنان ما واقعا مرا شگفت زده کرده است .
بیاد شعر معروف مادرجانم میافتم که همیشه میگفت "
با بدان کمتر نشین ترسم که بدنامت کنند ً!
روز گذشته یک فیلم فارسی روی تابلتم افتاد به نام همسفر ! بلی از خیلی زمانها آن لهجه لاتی . ننه جان / خانه گرویی اختلافات طبقاتی بصورت فیلم های فارسی نشان داده میشد سالهای بود که زیر بنای استوار ومحکمی را که شاهنشاه ما ساخته وما محکم روی زمینهای آن گام بر میداشتیم بی آنکه بدانیم موریانه هایی نظیر همسر شمسی خانم وبقیه داشتند سوراخ میکردند سالها بود که درخواب گران بودیم وامثال شمسی خانمها حاکم بر سر نوشت ما بودند .
خانه شان را مغازه دبزرگ هارودس دکور میکرد !!! لباسهایشان کمتر از گوچی وپوچی نبود ! من هنوز هم با این مدها اخت نشدم وبا این دجالهای نمیتوانم درون یک کوزه بروم وبقول خودشان هنوز همچنان " خل وچل " مانده ام جرا که غررو وطن وغرور اجدادی من بمن اجازه ئمیدهد که ریاکار باشم برای طبیعت ارزش قائلم برای اب واتش حرمت دارم وامروز در یکی از کانالهای این شهر دیدم صدها هکتار زمین را به کشت هفت نوع کاهو اختصاص داده اند!!!؟ گندم نبود ؟ ذرت نبود؟ درخت ونهال میوه نبود؟ دنیا تنها کاهو کم داشت گرسنگی وفقر وبیکاری نبود ؟ ودکانداران واکسن ثانیه ای صد هزار دلار سود میبرند !
حال احوال من خوب است یا شمسی خانم سالکی که دیگر کسی را نمیشناسد ووابسته به ایل دولو قاجار هم شده است !!!. ث
پایان دردنامه امروز /17/11/2021 میلادی .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر