پنجشنبه، فروردین ۰۴، ۱۴۰۱

شکم دان

ثریا ایرانمنش "لب پرچین"  اسپانیا 

چو دستت نمیرسد به خاتون / دریا ب کنیز مطبخی را !

تعجب نکنید نوشته هایم تبدیل  به لاطایلات شده است در زیر این خاکستر اتشی نهفته است که تنها رنود آنهارا در میابند .حال مدتی است که سرمان با خانم شکم دان سر گرم است . زنی از اهالی  سر زمین واکینگها پیش خودش فکر کرده  حال که فلان آرتیست گذشته با کمک وزیر امور خارجه به ایران رفته وبا کلی فرش وجواهر شال ابریشم  وسماور قوری وکتری برگشته چرا من نروم هم پوستم از او سفید تر است هم میتوانم مانند او چارقد وچاد ربسر کنم او به  زیارت شاه چراغ رفت خوب ! من میروم به زیارت ابوعبداله  پدرجد همه  وکلی هم با فرش وجواهر وسماور وقوری وکتری بر میگردم و...و........و...وخوب حال ا اگر ااحیانا اتگشتی هم بمن فروکردند عیبی ندارد جایش را چسپ  می چسپانم .

حالا مدتهاست که سرمان با ایشان گرم است ازاین خانه به انن خانه پرواز میکنند وهرکسی افتخار دارد که این بانوی شکیل چشم ابی وسپید پوست را به زیر شلاق سئوالات مهم بکشد وکلی هم برای خود افتخار بیافریند . مثلا دربی بی  سکینه سه بار اورا بردند تا سرانجام افتاد به دست پدرخوانده با آن قیافه تلخش که با هزا رکیلو عسل هم نمیشود انرا تحمل کرد .

خوب بگو. ببینم چه جو.ری باکی خوابید ی!  بابا اول بپرس چطوری بو سیله جه کسی وارد آن سر زمین  شدی  ؟! 

با کارت اعتباری مستر کارت  یا  با  ؟ یا ویزا ویا شاید هم با پی پل !!! ویا اعتبار جناب سر دبیر رادیوی  ............؟>

بعد چه کسی را میشناختی ؟کجا منزل داشتی  ؟ با چه کسانی رفت وآمد داشتی ؟ تنها می پرسی  با فلانی ها خوابیدی  ! از تو خوششان آمد ؟ از تو خواستن با آنها به رختخواب بروی ؟ بابا قبلا در خارج رفته حال دیگر لازم نیست درکنج دیوار  گیر بیفند ولش کنید بیچاره را  مارا  هم حواله خودمان کنید  با قحطس ها نبود غذا نبود گندم  واز همه مهمتر نبود ابجو !  ونبود خیلی چیرهایی که از دست دادیم وامروز در حسرت ان میگرییم .

حال این" شکم دان"  شده مظهر  تمامیت اخبار جهان  فردا عکس او هم بر سر در سازمان دول نصب میشود  اما در آنسوی  جهان  حضور پررنگ مریم بانو مشغول جمع  آوری سپاه است در میان سر زمین های امریکای جنوبی  . با کمک واو/ و/سین/و کااف وغیره برنده شد ووارد دولت شد مانند اینجاییها ( ببخشید نباید نام کسی را ببرم در غیر اینصورت فردا یک قفل گنده دوباره روی این صفحه نقش میبندد وچه بسا خودم نیز برای همیشه قفل شوم .زیر عمل از جهان هستی بروم !

فعلا سرمان گرم است مهم نیست نان نداریم  ناهار نداریم شام نداریم   مهم نیست مهم این است که خانم کاف شین با چند نفر خوابیده ودرکجا و ایا  در زیر حجاب  شرب هم نوشیده ؟؟؟؟؟؟؟ مهم نیست بارانهای سیل اسا وابرهای  رنگا رنگ  آسمان زندگی مارا سیاه کرده است  درحال حاضر مهم  این است که ........ بماند تو خود حدیث مفصل بخوان از این  مجمل ! پایان  

ثریا / 25/03/2022 میلادی برابر با 4 فروردین 2581 شاهنشاهی !

چهارشنبه، فروردین ۰۳، ۱۴۰۱

جنده خانه کوبرا خانم


 ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا .

یک روز صبح سر از خواب بر داشتیم دیدیم  ایوای  جنده خانه کوبرا خانم. با مشتری هایش  روی هواست. قوای   پوکر  باز اصغر آقا بد جوری داره جلوی این پیشرفت خانه را میگیره ،،،،،،،،د .

جنده خانه کوبرا خانم کلی  دنگ  وفنگ داشت تازه جلو آمده بود مشتری ها ی عیان واشراف داشت بساط عیش ونوش از هر طرف بر قرار بود. از تریاک گرفته تااون زهر ماری بعد هم دخترهای تازه وخوشگلش با طیاره به همه جای دنیا میرفتند ، 

غیرت اصغر آقا جنبید ویا شاید هم. دلش میخواست مالک آن جا هم باشد. این بود که. یکهویی با یک تریلر بزرگ آمد وزد و خونه رو خراب کرد 

مشتری های کوبرا خانم. دستشان از تن وبدن . عریان  زنان ودختران وای گاهی هم  پسر بچه ها کوتاه شده بود. بعد هم دیگه جایی نداشتند تا بروند. حالی بکنند به کمک کوبرا خانم آمدند.  زدن دک ودکان وخانه های  جور و واجور   اصغر آقا را بهم ریختند بیچاره آن تار زن ها ویولن زن‌ها مفنگی واین رقاصه ها واون خواننده هارا هم. انداختند بیرون 

حال خودشان رو در روی اصغر آقا ایستاده نفس کش میطلبیدند ،

چی بگم از کجا بگم ؟ کوچه ها خالی شد مردم از ترسشان رفتند توی زیر زمین‌ها قایم شدند  جرئت نداشتند بیرون بروند تا بک نان بخرند قداره کشان اصغر آقا یکطرف و  قلچماقان کوبرا خانم هم یک طرف  خلاصه شهر معرکه سد . همسایه هم همه بچه هایشان رو توی خونه قابم  کردند تا وارد معرکه نشوند ،

دیگه خبر ندارم فعلا. کوچه ما خلوت است خیابون‌ها هم خلوتند. مردم همه رفتند به تماشای این دو. تا ببینند  بالاخره کوبرا خانم میبرد یا اصغر آقا ،

ما هم  نان جوی خودمان  رو میخوریم وبه صدای باد وباران  وطوفانی ناگهانی گوش میدهیم وسیلی  که ناگهان کوچه ها وخیابانها را پر کرد ،،،،چاره چیه هرکس تونست ، در نمونست ،


تموم.  

چهارشنبه   بیست وسوم ماه کفار 

سه‌شنبه، فروردین ۰۲، ۱۴۰۱

گذشت ومیگذ رد


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

اگر شراب خوری  جرعه ای فشان بر خاک  / ار آن گناه  که نفعی رسد به غیر چه باک 
مخور دریغ و بخور به شاهد و دف و چنگ  / که بی دریغ زند  روزگار  تیغ هلاک 
مهندسی فلکی  راه دیرشش جهتی  / چنان ببست  که ره نیست  زیر و زبر خاک 
...........
تمام شد  دریک ساعت و یا در یک روز نه شام و نه ناهار عیدی بر قرار بود  نه سفره ای چیده شد ونه کسی آمد . تنها غذایشان را دادم که به خانه ببرند ....نه رادیویی نه ساعتی  نه پیامی تنها از روی ساعت ما چند نفر طفل بدبخت یتیم ! گفتیم هورا عید شما مبارک نخود نخود هرکه رود خانه خود نه شیرینی بود نه باقلوا بود نه نان نخودچی بود ونه خبری از بوی عید ! اگر دخترم آن چند شاخه گل را نمی آورد بویی  دیگر نبود همان بوی ضد عفونی هرروزه زمین بود  حتی فراموش کردیم که مانند ایام دیرین تخم مرغی را روی ایینه بگذاریم واز تکان خوردن زمین باخبر شویم با گردش تخم مرغ .نه آشپزخانه تعطیل بود وپسرم به امریکا رفت ودیگر هیچ .
نه عیدی نبود نوروزنبود همه چیز دارد به میل و سود اقایان میگذرد  خود بخود همه چیز به زیر خاک میررود وما تنها درگردش زمانه دور خود میگردیم ویک روز دیگر طلب عمر میکنیم برای چی ؟ برای کی ؟ وبرای کجا >
بیاد  آن ترانه بودم که میگفت " خوشا  آن دمی که دردلم فروغ رویا بود / نگاه پر امید من بسوی فردا بود ...
ای داد وبیدا چگونه فرداهای ما ناگهان بی فردا شدند چگونه چراغهای عمریک به یک خاموش گردید وچگونه من در سکوت وتنهایی وبی کسی درغربت باز میخواهم به اصل ونصب وگذشته خود برگردم به زوری نمیشود نه! نمیشود . 
به فطرت خود برگشته ایم هرکسی به فطرت اصلی خودرا نمایان ساخته است وبش تنها به فطرت خود برمیگردیم .
من سعی دارم خاموش بمانم ودرخاموشی خویش سرودی را بخوانم ویا آهنگی را زیر لب زمزمه کنم وروزهارا بشمارم که خوب روزموعود چه روزی است ! سرودهاونغمه هایی که درمن میجوشند کم کم رو به خاموشی میروند  وگاهی بصورت یک " واژه " روی این صفحات بیجان مینشینند  همه فشرده یک اندیشه میباشند .
سعی دارم خاموش باشم وخاموش بنشینم وتنها به اندیشه هایم شکل بدهم که آنهارا چگونه بیارایم  آنگاه که هستی دهان باز کرده تا مرا برباید .
من دیگرم شهرم را نمیشناسم آن خیابانهایی که یکدیگرر ا قطع میکردند گم کرده ام  دراین شهر کوچک دلم گرفته هوای آزادی را د ارم همان مرغ درقفس مانده که تنها برای دیوارهای قفس آواز میخواند  وگویا همه ما درقفسهایمان زندانی هستیم .ماهما ن آدم زیادی ها هستیم وازده وا خوره مانند یک کرم بر جدار سیاره چسپید ایم سیاره ای که معلوم نیست ایا متعلق بماست ویا ما راه را عوضی آمده ایم !.
در شهر من ودر سر زمین من هر روزخیابانی  خیابان دیگری را قطع میکند وهر روز کوچه ای هست که از بالای آن اشنایی سر میکشد بوی اشنایی را بتو میرساند ویا شاید هم نه  همه رفته اندهمه مرده اند همه خاک شده اند وعده ی غریبه آنجا را اشغال کرده ومشغول تحقیر کردن وکشتن بقیه هستند تا نسل ما ازبین برود ونسلی از حیوانات جنگلی بدون دهان  سیاره را پر کنند .
آدمهای مصنوعی با افکار مصنوعی با حیات مصنوعی  هم اکنون درکنار ما راه میروند  مانند گیاهان هرزه  بی ارزش وبی بها .
امروز من روی زخمهای خاموشم نشسته ام وخوشحالم کسی نیست تا انگشتی روی آنها بگذارد وفشار دهد تا درد های درونی مرا بیشتر سازد  زخمهایم را پنهان ساخته ام کسی از آنها باخبر نیست . اما زاده شدن حقیقت از یک فریب بسیار دردناک است  من آخرین پدیده  تاریخ گذشته ام که همه حقایق را میدانم میشمارم وهمه زخمهارا نیز دیده ومیبینم  اما انگشت روی زخمی نمیگذارم تنها زمانی فرا میرسد که میل دارم فریاد بردارم که  این نیست  آن حقیقتی را  که بشما نشان میدهند ...اما صدایم تنها درهمان چهار دیوار ی اطاقم گم میشود .
هر روز دلم  به زیر باری دگرست / در دیده من  زهجر خاری  دگر ست 
من جهد  همی کنم  قضا میگوید /  بیرون  ز کفایت تو کاری دگر ست ............" خواجه حاقظ شیرازی "
پایان / ثریا ایرانمنش  22/03/2022  میلادی برابر با دوم فروردین 2581 شاهنشاهی !

یکشنبه، اسفند ۲۹، ۱۴۰۰

کمبود ها

 

ثریا
ثریا / اسپانیا /

وقتی میگویند ننویس ننویس ! چقدر کله شقی ودیوانه ؟ اصلا بتو چه ! 

آه بمن چه ؟! من هم یک انسانم که درحول و حوش  این دنیا راه میروم  حق دارم بدانم چرا کمبود نان است  قفسه ها  همه خالیند مواد غذایی کم کامیون داران وارابه چیان ها تراکتور ها خیایابنهارا اشغال کرده اند  گوینده با یکدهان گشاد ودندانهای برآمده وبا لبخندی شیرین از جنگ اوکراین میگوید  خوب حق هم دارند بیشتر گندم وروغن افتاب گردان از آنجا و روسیه  به همه جای اروپا میرسد بنام سبد اروپا !

 دراین فکرم که این سر زمین لبرییز از افتاب من تا بحال یک گل آفتاب گردان دراینجا ندیده ام اما  درروسیه سفید برفی واکراین  گل افتابگردان  کشت میشو.د وروغن ان به همه جهان صادر میشود 

گندم ازهمانجا ها میاید  حالا دکانها بسته شده اند اینها هم کامیونهارا راه انداخته اند  که چی ؟ مثلا که چی ؟  بروید کشت کنید اب دارید زمین فراوان هم دارید بجای کلاب ودیسکو. فاحشه خانه  کشتزار بسازید  اما مگر دراین دنیا کسی اختیارش دست خودش هست ؟ مثل من ؟ سه تا زبان فارسی روی این برنامه نشسته هربار یکی پ را نمیزند دیگری ر ت را نمیزند سومی اصلا نمینویسد ! تابلت هم دستوری هرچه میلش بکشتد همانرا مینویسد  وقتیکه میروی که آنرا تصحیح کنی واشتباهاتت را رفع کنی ناگهان از صحه روزگار محو میشود  انگار نه انگار تو  کلی افکار دانشمندانه اترا زحمت دادی  وچرندی نوشتی که نه به درددنیا میخورد  ونه گوری برایت میسازد .

 تازه فهمیدم چرا الن دلون میرود تا بمیرد کاش منهم دل وجریت اورا داشتم .نه من زندگی را باهمه تلخی هایش دوست دارم  تازه امروز صبح برای سال نو کلی چسان فسان کرده ام  تنها هستم تا بعد ازظهر !!!!

روز گدشته دخرکم امد گفت حتی نان درخانه نداریم همه سوپرها قفسه هایشان خالیست  حال بروم ببینم جایی را پیدا میکنم پسرش مشغول   امتحان  است سال آخر آخرین امتحان ودرسه دانشگاه دررشته اش قبول شده باید تغذیه شود حال من خر احمق  چیزی نخوردم مهم نیست توالت کمتر پر میشود  هنوز خبر ندارم ببینم چیزی پیدا کرده یانه .

اینها هم خونسرد  روابطها درست است به هم میرسند فروشگاهارا مردم چپاوول کرده اند .

 بیشتر خودشان خالی کردند وانبار نمودند وفروشندگان وخانواده هایشان  برای بقیه بقیه مردم چیزی نماندن بروند  بمیرند  مهم نیست .

حال تنهاخبرشان این است فلان اسپرت من برد فلان فوتبلایست برد وفلام اکتر درقدیم چگونه فلامنکو  میرقصید  برایشان مهم نیست  برویم دنیال اسپانیاییهای دور دنیا انهارا پیدا کنیم ببینم درآن سر زمینها ایا بهشت موعود را یافته اندیا نه ؟ همه فراریند  ماهم فراری هستیم اما تنها هیچ دولتی هیچ ملتی ازما حمایت نخواهد کرد تنها یک راه داریم برویم بسوی سپاه ودستهارا بالا ببیم بگویم .......زیر تیر رگ بار انها جان بدهیم .

خبر از آن یکی ندارم ایا انها هم درمضیقه هستند من چون اجازه ندارم  غذای  بخورم تنها کمی نسکافه چند عدد ذرت بو داده واگر باشد کمی نان خشک همه صبجانه مرا تشکیل میدد وشام هم یک عدد ماست .نه گوشت میخورم نه ماهی ونه میلی به چلو خورش پر چربی دارم نه هیچی میل ندارم درحاللی که بچه هایم  یخچالهایشان خالیست . 

 پرودگارا کجا نشسته ای ؟ درچه حالی دلت برای ما نمیسوزد ما که کاری نکردیم نه آدم کشتیم ه دزدی کردیم ونه خود فروشی ونه دیگرانرا بفروش رساندیم خبر چینی هم نکردیم مشت دیگری را هم وا نکردیم سرمان بود در چراگاه خودما ن میچریدیم حال علف بو د یا جو یا گندم برایمان فرق نمیکرد اقلا سری بما بزن از ما دلجویی کن بقول دعای این جایی ها نان هرروزه مارا بما بده ! نه هفتگی یا ماهیانه یا سالیانه  !

ما که به کلیسای تو کمک میکنیم به مردم افتاده نیز کمک میرسانیم پس چرا اجری نداریم ؟ ایا راه را عوضی میرویم >

آخرین ساعتهای سال کهنه است هفت سین مینیاتوریم را چیده ام   تنها امیدم به همان اب باریکی بود که درجویبار همه ما جاری بود یکی یکی قطع شدند حال من مانده ام  این ویرانه ها وویرانگری ها درنماد یک تماشاچی .

....خیر پایانی ندارد داستان همچنان ادامه خواهد داشت . رو.ز گذشته یک برنامه ساز وگوینده خوش قیا فه وجدی را  که سالهای پیش یک برنامه جدی و مفصل راجرا میکرد حال درنقش یک پا انداز باری بازکرده  ونقش بازی میکند صاحب باز است ...مثلا ! 

بهر روی باید نان خورد ویا........مرد  راه دیگری نیست دستورات از بالا میرسند بازی همچنان ادامه دارد  تا یکی از قوا برنده شود ما مهره ها هم اینسو  وان سو غل میخوریم تا دریک سوراخ بیفتیم .ث 

همان روز همان ساعت ." لب پرجین " ف

مرگ خود خواسته

أخرین برگ در أخرین ساعات سال کهنه  !

در خبرهای  نیمه شب خواندم که  ألن دلون  زیباترین مرد وأرتیست فرانسه  سر انجام به مرگ خود خواسته تن در داده ‌راهی  بیمارستانی شده است که در أنجا ترتیب کارا بدهند ‌ایشان برای همیشه جهان. مارا ترک نمایند  و دل هوادارانشان را نیز خونین سازند. گویا همسرشان ناتالی نیز به همین گونه از جهان رفته است ،.

دراین سفر آخر دخترشان اتوشکا. ایشان را بدرقه خواهد کرد  وجالب آنکه  چند شماره تلفن  یکی در سرزمین  فلک زده ما. یکی در ألمان وسومی هم در فرانسه. در اختیار  علاقه مندان راهی بهشت واخرت. گذاشته شده است ،

البته زندگی ومرگ هر کسی این روزها دیگر نه دست خداست ونه دست خود آدمی دست دیگران است . خوب ایشان هم لابد به گروه پوشک پوشان پیوسته و لوازم اثاثی هم دیگر کار نمیکند. پیریست ‌هزار درد بیدرمان  پنهان واشکار  از همه بدتر پیری زشتی هم میاورد  ودیگر کمتر کسی میل به دیدار  شخص  دارد ایشان الان ۸۸ساله سن دارند در جوانی شهرتشان بیشتر بخاطر جذابیت وزیباییشان بود. رومی شنایدر عاشق ایشان بود وسالهارنامزد های جاودانی لقب گرفته بودند اما نشد،،،ورومی رفت  همسر مرد دیگری شد وداستان دیگری وسرنوشت شومی در انتظارش بود ،

حال نیمه شب است طوفان وباد لحظه ای نگذاشت چشم بهم بگذارم  دراین فکرم ایشان نکند برای تبلیغان موسسه  خدای ناکرده  چیزی هم کرفته وبا گروه خبرنگاران وعکاسان  که ایشانرا بدرقه ابدی میکنند  همراه شده   چرا که من تا همین امروز خبر نداشتم که همسر ایشان نیز با همان سوزن مرگ از جهان رفته اند .

زندگی با همه تلخی‌ها وناکامیها ها باز لحظاتی شیرین دارد  وانسان بخاطر عزیزانش باید خودرا محکم نگاه دارد ویا من این چنین افکاری دارم. خو د منهم گاهی به این فکر افتاده ام. واز آینده اتمی جهان وحشت کرده ام  اما من آنقدر ثروتمند نیستم تا بتوانم خودرا به مراکز  ویا بنگاه توریستی آن جهان برسانم. مجانی هم کسی کاری برای من انجام نمیدهد ،،،،، بعد هم راستش من زندگی را با همه تلخی ها ‌دردها وناامنی ها وجنگها  دوست دارم جهان هستی را دوست دارم ، زندگی کاسه ای لبریز  از مدفوع است که  درمیان. أن گاهی چند دانه کشمش یافت می‌شود .…..بعد هم من خیلی ترسو هستم. باید شهامت داشت  وبسوی مرگ رفت. مرگ را تا صدا نکنی نخواهد امد.

به هروی برای اینزیبای دوران کودکی خودمان که در دل‌های بیگناه ما آرزوها بر می انگیخت سخت ناراحت شدم وامیدوارم. کمی قدرت به او دهد ونه از مردم بیزار شده ونه از دنیای مادی. ویا ،،،،او یا شاید بعضی چیزهارا میداند که ما نمیدانیم  ،

ایشان هم روزی  جزیی از همان شال سفید پوشان  بودند که امروز تبدیل به تی شرت شده است ، .

در خاتمه در پایان این  نوشته غم انگیز. فرارسیدن سال نو  ونوروز  را به همه شما که چشم به اینخطوط دوخته  ومیخوانید   تهنیت میگویم وارزوی سالی. نکو آرام وخالی از جنگ وقخطی وبیداری را برای همه عالمیان وادمیان دارم با احترام . ثریا.

،،،،،،،،،،،،! یکشنبه   بیستم ماه مارچ واخرین روز  سال اسفند و در تا ریخ گیر کرده ام ،


شنبه، اسفند ۲۸، ۱۴۰۰

خطی دوباره .

خیال نداشتم بنویسم اما یک برنامه موسیقی. زیر عنوان یک ،تریو، یک فلوت یک کیتار بک پیانو ،،،،،،مهم نیست گی مینوازند اما کاهی این پیانیستهای زن در ارکستر ها حال مرا بهم میزنند نیم بالا تنه  تا زیر سینه عریان. وانچنان سر ‌گردن را تکان می‌دهند گویی خود خالق این نت ها واهنگها. وخدای اپول‌ن هستند. نگاهی به انگشتان کت وکلفت انها می  اندازم 

نه 

مگر شوپن  یا لیست ویا سایر پیانیستها این. رفتارها را روی ی روی سن داشتند ؟ همهحواسشان به ملودی ها بود با نت ها پرواز می‌کردند.  شوپن تنها  از سه انگشت دست راست و چهار انگشت دست چپ وروی دکمه های   سیاه رنگ قرار داست وتقریبا اکورد بود. زیباترین  ملودی های جهان را خلق کرد هیچگاه هم سرش را  به عقب وجلو نمیبرد   اینهمه  عشوه گری درخور یک موسیقی دان آنهم روی سن   بنظر من چندان شایسته نیست  عقیه ای است موسیقی برای من ندای آسمانی است صدای پرودگار است مطربی   جای خودش را دار  وموسیقی چیز دیگری است ،

پایان  

نادانی من ؟!


     ثریاایرانمنش  ،،، لب پرچین ،،، اسپانیا 

روز گذشته پس از ماهها با دکتر حلق ودهان ‌بینی  وقت داشتم . ساعت یک ربع به یک بعد از ظهر ..

 دخترکم آدرس. بیمارستان‌ را به ماشین داد   برو  بیست وپنج  متر بپیچ به دست چپ. راستبرو به میدان که رسیدی   بیست وپنج متر. دست راست برو. وما همچنان به آن پیام آسمانی گوش دادیم تا از جلوی بیمارستان رد شدیم وافتدیم. ته یک خیابانی که بیشتر  به یک دره شباهت داشت . به سختی جای پارکی پیدا کردیم. سر بالا. د دنده عوض کن نه نمیکنم  ماشین را سوار شدیم. آقا خانم ببخشید نه گوش کسی بدهکار  نبود ماشین گشت پلیس را یافتیم. قربان. ممکن است بما بگویید این بیمار ستان کجاست ؟ 

اوهخیلی پایین آمدی همان بالا تپه است وپا رکینگ هم مجانی. .

نفسم بریده بود روی یک پله خاکی نشستم . دوباره  راه رفته را طی کردیم تا. رسیدم از وقتمان گذشته بود اما خوب. بوی ضد عفونی شدید با پوزه بند ونفس گرفته من. خودم را روی یک صندلی رها کردم. تا تابلوی  جلوی چشم ما شماره ونام مارا اعلام داشت ،

دخترکی جوان تازه از دانشکده فارغ شده روی اینترنت داشت به دنبال خشکی گلوی من وعلت آن میگشت ،

سپس یک لوله دراز. با چراغ قوهرا به درون بینی من فرو کرد نفسم بند آمد. خانم عزیز مرا رها کن. من خسته ام  دهانم خشک ‌ضربان قلبم از یکصد هم گذشته. ،،،،

نه خوشبختانه بینی اش پاک است گلویش هم کمی ظریف است  بخاطر اسپری. تنفسی و یک خروار قرص وکپیس‌ولبرای یکسال ،،،،،مرحمت شما زیاد. ، ومرگ را جلوی چشمانم دیدم. خودم را به یک فروشگاه رسانم ،،،،اه همه قفسه ها خالی خبری نه از گوشت نه از ماهی  ونه از میوه. ونه نان …..خوب برندی بود  شراب ایتالیایی بود چیپس هم بود. کلی هم شکلات برای روز ایستر. بد نیست همین ها را می‌خرم ،

دهانم خشک زبانم به کامم چسپیده ودخترکم عجله داشت کهخودرا  به جایگاه بردگان فروشگاه مجانی برساند مجانی برای بیماران سرطانی لباس بفروشد مجانی تا  نه شب روی پاهایش بایستد ومن مجانی روی یکصنلی افتادم با دهان خشک ‌قلبی وکه نزدیک بو.د بایستد و،،،ومتاسفانه. هنوز کار می‌کند ،.

من نمیدانم چرا زمانی که کمی سن تو بالا می‌رود ترا. خر ونادان. به حساب میاورند و ،،،،بماندساعت چهار صبح است. نفسم به  سختی بالا می اید وهنوز نفهمیدم چرا گلوی من اینهمه  خشک است وترشحات سینه ام چرا. وارد. گلو ‌یم  می‌شود و مرا شب تا صبح   بیخواب میسازد ،،،،أیا شما میدانید ؟

پایان  واخرین نوشته در سال شوم  بیست ودو ‌چهل ویک  ‌هشتاد وغیره 

ثریا !      .

جمعه، اسفند ۲۷، ۱۴۰۰

تی شرت های جداگانه

 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین . اسپانیا ،

 …..مدتهاست که أقایان بخصوص اگر کمی میانگین باشند  تی شرتهای آستین کوتاه بدون یقه میپوشند  بازوان ستبر  وورزیده خودرا به  نمایش می،گذارند این تی شرت مخصوص جناب زلنسکی  قهرمان امروز  نیست این نشانیاست بین خودی ها واز ما بهتران. کسانیکه وابسته به  همان جهان یگانه می‌باشدند حقوق بگیران ومزدوران آنها نیز به همین شیوه لباس میپوشند گاهی جناب اجل ریاست هم. کت وشلوار فرمی خودرا کنار میگذارد ودر زیر سرمای زمستان با همین تی شرت جلوی دوربین‌ها حاضر می‌شود البته مکان وجای ایشان به سردی خانه ها ی ما نیست. بسیار گرم و جان نواز است ،. 

اولین بار کارمندان ‌کارگران  تولید ابرها ی أسمانی این تی شرت  هارا  با مارک مخصوص همان کارخانه میپوشیدند تا وجه تمایزی با اربابان خویش داشته باشند بر پشت وجلوی آن نیز مارک کارخانه  حک شده بود حال خود اربابان تیز انرا میپوشند مهم نیست درکجا  نشسته ویا ایستاده اند  مهم این است که  اربابی وبرده داری نوین را به نمایش بگذارند ،

خانم هایشان با کت وشلوارند کمتر از دامن استفاده میکنند و.جای همه چیز در این زمانه عوض شده  دیگر فردایی نیست  برای ما قدیمیها وسنت پرستان ‌میهن دوستان. همه چیز کم کم وبه آهستگی از اذهان ما پاک می‌شود.

صبح روز گذشته مانندالان بیخواب بودم سری به یکی از کانالها  زدم. اه خداوندا. نمایش باله دریاچه قو  بود وسپس زندگی  مورسورسکی را نشان میداد و نزدیکی های صبح  بار دیگر مشغول فروش آهن آلات و ووسایل همخوابی شد  ،،،،،،،

چشمان ما بسته ویا خواب آلودیم زیر بار بعضی خبرها ناگهان یک قرارداد دیگر بر قردادهای سر زمین بلا کشیده ما اضافه می‌شود پارس جنوبی را دستخوش دادند  ‌چهارصد وپنجاه میلیو پوند زمان بسته‌ بین زنا زاده ها وحرام زاده ها پخش خواهد شد وملت ایران مردمش با زشب سر گرسنه بر بالین میگذارند ،.

دنیای عجیبی است نازنین  بیهوده نیست که. شبهایم  به بیداری میگذرد .

و….چرا ما مردم چشمان خودرا باز نمیکنیم.  مرتب قرص خواب تبلیغ می‌شود شاید هم باشند کسانی که  این دردها بر جانشان می نشیند وبیخ‌واب می‌شوند ،.چه دردناک است ناگهان احساس کنی  از قافله باز مانده ای وکاروان تو رفته. اموالت ا نیز با خود برده حال دریک صحرای برهوت تنها  زیر سرمای زمستان وگرمای داغ تابستان تشنه لب هنوز امیدواری روزیکه بخانه ات برگردی ،کدام خانه؟

پایان دلنوشته نیمه شب جمعه  هیجدم ماه مارس بیست ودوی میلادی !………

پنجشنبه، اسفند ۲۶، ۱۴۰۰

چه زیبا بهاری !!؟؟

 

ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین ، اسپانیا .
نه بر اشتری سوارم  نه چو خر به زیر بارم. ،،،،، نه خداوند رعیت ،،،نه غلام شهریارم ،
نمیدانم این اشعار سروده کیست اما مرحوم بانو. هر وقت به خانه ما میامد ودوگانگی زندگی ما را میدید همین شعر را زیر لب زمزمه میکرد خودش تنها بود سالها بیوه شده بود تنها بود وتنها میزیست   از من خیلی بزرگ‌تر بود  مجهولات زندگی را خوب درک میکرد دراین حال میتوانست بین دو  نفر از ما یک میزان باشد با مرد من مینشست ودکا میخورد وتخته نرد بازی میکرد. به همراه  من مینشست باقلا پاک میکرد. وهمیشه هم ورد کلامش این بود که ،،،،خوب بعضی ها تجربه ندارند ،،.
امروز زیر دوش. به همراه آب گرمی که بر پیکرم مینشست واشکهایم را میشست ناگهان  بیاد این اشعار افتادم ،
چه خوب مجبور نیستم آن خاک سرخ رنگ را که معلوم نیست از کدام گورستانی برخاسته وسر تا سر این سر زمین را به زیر رنگ خود برده اتومبیل‌ها شیک وأخرین مدل هم زیر این خاک مدفون واز همه مهم‌ترین آن بناهای تاریخی. بازماندگان اعراب. نیز به رنگ سرخ در آمده اند ،،،،
از طرف دیگر سیل جنازه ها روی زمین در مرز جنگ‌های فرمایشی وفرسایشی  و زلزله بزرگ در ژاپن ،.خوب ! رفقا کم کم به مراد دلشان  میرسند  جمعیت کم وکم وکمتر می‌شود  کامیونداران هنوز در اعتصابند ومن خبر از داخل سوپر ها ندارم. چون احتیاج به غذا ندارم. ،
گاهی درویشی وگوشه گیری مزایایی دارد. یک هفت سین مینیاتوری.  چیده ام بدون دانه های سنجد خوب از عناب استفاده می‌کنم و……
شاخه درختان بید مشگ پشت سر گوینده وخبرنگار بود ،اه ایکاش می‌شد یک شاخه بمن  میرسید !
 از گل سنبل خبری نیست    گلها همه جمع شده تا روی جنازه های مانده بر زمین گذاشته شوند ،
أزادی ؟!!!!!  درکجا  پنهانی ؟.  در زیر چشمان  براق ونگاههای سرد ‌مرده ای که گاهی از پشت بعضی از. شیشه ها به تو دوخته می‌شود. ،،،، 
خوب تنها باید از هوا نوشت. هوا ابری دلگیر بارانی وچه بسا  رعد و برقی  هم. ناگهان در أسمان جرقه بزند. ومن ؟. در انتظار فرشته  نجاتم هستم تا. برایم غذا بیاورد  ویا خودم. چیزکی را سر هم بکنم. وقورت بدهم  تا زنده بمانم.  زنده بمانم. برایم  کدام زندگی ؟!  کدام آینده.   
روز گذشته برای پسرم پیام گذاشتم و،،،،، بغضم را فرو دادم. او زندگی می‌کند برای کار. نه کار برای زندگی  گرفتار است.  با این تحولات معلوم نیست سر نوشت او  به کجا ختم خواهد شد  ، وبیکاری در راه است و  چه خوب ،،،،، من در پایان راهم. راهی بس طولانی ‌دشوار بود تنها آمدم کسی  به کمکم بر نخاست  با پاهای خودم راه رفتم. دستم روی زانوانم بود و سرم  بسوی أسمان ،….
ای آفرید،گارا  ،،نگذار. بسوی شیطان  وشیطان پرستان. بروم ،،،،أیا صدایم را شنید ؟ 
گمان نکنم. هفت آسمان تیره وتار. به همراه  دود بمب های شیمیایی و،،،،،، بقیه اش بمن مربوط نیست    نه ،چگونه می‌تواند صدای ضعیف مرا از زیر دوش. حمام بشنود  با گرمی اشک‌هایم ،
 …پایان 
 چهار شنبه آخر سال   هفدهم ماه مارس بیست ودو ، 

چهارشنبه، اسفند ۲۵، ۱۴۰۰

راهی برای مردن

 ثریا ایرانمنش  …. لب پرچین … اسپانیا .

فرزندان عزیز من. از اینکه شما را به این دنیا هدیه. کرده ام سخت پشیمان ‌شرمنده شما هستم  ، 

از صدای رعد ‌برق وحشتتاکی از خواب پریدم ، باخود فکر کردم حتما  یکی از بمب های  برندگان جنگ به اینسو آمده است ،

حیران ‌ترسناک وسط  تختخواب نشستم تا صداهای بعدی وسپس ریزش باران . دیگر خواب نبود شکم گرسنه داشت فریاد میکشید. باید بر میخواستم .

خوب چه چیزی می‌توانم برای صبحانه بخورم  همه چیز برای من ممنوع است غیر از کمی شیر ‌شیره ‌آبی قهوه ای ساخته شده  از شیر خشک رنگ شده بنام قهوه یا نسکافه.،

همین خوراک هر صبح وناشتایی  من است ،

خوب ببینم از برندگان جنگ. چه کسی برند شده است  ،

اوف ردیف آدم کوچولوها به همراه بانوانشان گویی یک امپراطور از خاک برخاسته  همراه پوزه بند درمیان طرفداران ‌بهره مند شد،آن از اش اشپزخانه.   حالم را گرفت .

کجا بودیم،وبه کجا رسیدیم . خوب اخبار و خبرهای سیل وباران ،نه ، ردیف کامیون داران واعتصاب آنها ….

چه بدبختیم غذای روزانه ما دردست کمپانی های مواد غذایی است واینها باربرانند حال کم کم همه چیز در بازار گم می‌شود ویا سه مقابل  قیمت اصلی بما عرضه می‌شود  ،

در کذشته. هنگامی  که. زنی درب خانه مارا میزد و تقاضای کار  داشت مادر من  اولین سئوالش این بود ،.نانپزی بلدی ؟ چون زن نانوای ما قهر کرده است  اگر بلد بود وارد خانه می‌شد  ردیف خم های آرد در زیر زمین که از ده میامد با آسیاب دستی ،

اه ،،،،،زندگی چقدر شیرین بود  نان دست پخت خانگی چه مزه ای میداد  تا کم  کم ما عاذت به باکت یا نان لوله ای کردیم کالباس. آمد ژامبون آمد وسپس گوشت خام دودی آمد  و جای سبزیجات  خالی شد و همه چیز به زیر چادر رفت. به همراه مواد مصنوعی ‌ژنتیکی .

همه پروار شدیم مانند باد کنک های تو خالی نشستیم به تماشای رژه مردان کوچک .و……دیگر چیزی نیست  

حال نگران آینده شمافرزندانم هستم ونگران فرزندان شما که در یک أیینه تیره وتازیک اتیه خودرا تماشا میکنند. بیحوصله می‌شوند . و……بقیه بماند ،

ثریا .  شانزدهم مارس همان سال بیست ودو 


سه‌شنبه، اسفند ۲۴، ۱۴۰۰

نا نوشته


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

نغمه خاطر نوار مرغ شب/  کاروان ماه را همراه بود /  نیمه شب ها  آسمان را عالمی است /  آه اگراین آسمان بی ماه بود /

آسمان ما ابری نارنجی دارد باران نیز نارنجی است سه با ر روی تابلت نوشتم پاک شد ! نه ازکسی نام برده بودم ونه به مقدسات کسی توهین کرده بودم !

نوشتم که تب دارم ! شب گذته تب کردم احساس پیری بمن دست داده  بیاد عشقهای گذشته بود م که هنوزکتابهایشان صفحاتشان ونامه هایشان درون یک جعبه قرار دارد ومن تنها به دنبا ل حقیقت بودم حقیقتی که هیچگاه وجود نداشته با تمامی وجودم فریاد میکشیدم حقیقت . حقیقت .  اما گویا این کلمه کهنه وفرسوده درون یک کیسه در موزها خاک میخورد !

نوشتم برای شب چهار شنبه سوری چند شمع روشن کرده ام وبا سردرد  به انها مینگرم ایا این نوشته ها نیز تریش قبای  کسی بر میخورد ؟

نوشتم که هنوز تنم داغ است اخباررا گوش نمیدهم  ونوشتم که مردما ن این سرزمین یکصد هزار کیلو مواد غذایی برای آوارگان جمع آوری کرده اند از پوشک تا تا تامپاکس  لابد باید از اداره مربوطه برای نوشتن این دونام اجازه دریافت میداشتم  ولا دلیلی نداشت که ناگهان نوشته ام پاک شود ! 

نوشتم که ای عشق اینهمه  بهانه ازتوست  ومن به دنبال این بهانه هستم  ..

شب گذشت برای آنکه راحت بخوابم به یکی از پرلود های " شوپن: گوش میدادم  بطور وضوع درعالم هپروت میدیدم که چهار انگشت دست چپ او روی دکمه های سیاه نشسته است واز انگشت سبانه وانگشت اشاره  وانگشت  کوچکش بخوبی وروانی استفاده میکند جاودیی بود 

به زودی لابد آنهارا نیز ار زوی صفحات مجازی  پاک میکنند همه چیز باید پاک شود واز نو شروع  شود !

حتی ا دبیات ! وموسیقی و گذشته چیز بی قدر وارزشی نیست چرا آنزا از بین میبرند ؟ ما با گذشته زنده ایم اینده ای درپیش نیست .

خوب شاید چند خط از اشعار فریدون مشیری را ضمیمه  این نوشته کرده بودم باید پاک میشد ! ایکاش یرنامه ای  برای ما تنظیم میکردند که از چه چیزهایی اجاره داریم بنویسیم از آش وابگوشت کتلت وقرمه سبزی وکوکو؟!!! آه چه زجر آوراست که دراطاق تنهاییت  حتی اجازه نداری دردهایترا به روی یک صفحه بیاوری خوب قلم وکاغذ فعلا هست ! 

من هیچ چیز ی را قبلا آماده نمیکنم واز پیش آنرا نمیخوانم  من به هیچ چیزی  عادت نکرده ام واشعاری را نیز تنظیم نکرده ام  همیشه به فطرت  واحساسات خودم که پاک .دست نخورده اند تکیه داشتم . تنها گاهی درمورد  بعضی اشخاص دچار اشتباه میشوم وبسرعت از آنها روی بر میگردانم .

خوشتر از شبهای مهتابی بهار / عالمی دیگر  کجا دارد خدا ؟ 

 عالم عشق و امید و ارزوست /  عالم تنهایی واندیشه های ما .......: ف. مشیری........

در حال حاضر مهتاب نیز زیر یک غبار قرمز رنگ  گم شده است . از هیج کجا بوی بها ران به مشام ما نمیرسد .

شب چهارشنبه سوری  را به همه شما تهنیت میگویم درکنار اتش پاک کننده ومقدس شاد باشید .

ثریا / 15/03.2022 میلادی /!



دوشنبه، اسفند ۲۳، ۱۴۰۰

گفتگو


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد /بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد

بازی چرخ  بشکند بیضه در کلاه / زیرا که عرض شعبده  با اهل راز کرد......." حافظ شیرین سخن " 

به راستی ایکاش منهم در حد وتوانایی او بودم ومیتوانستم  گفته هایم را بصورت  شعر ودر پنهانی بگویم اما دیگر پنهانی واشکاری وجو.د ندارد حتی ساعت مچی دست تو ترا نیز  عیان میسازد وبه همه جا نشان تو هست .

شب گذشته برنامه  "حشمت رییسی را روی یو تیوپ نگاه میکردم ودیدم ای وای  که این دستورات نیز به او وهمه جا صادر شده که آنچه استاد ازل گفت همان را بگویید وپای از گلیم خود بیشتر بیرون مگذارید  آنچه را که ما میگوییم شما مانند طوطی تکرار کرده وبر باورهایتان  بیافزایید  / درغیر اینصورت فردا ممکن است که حقوق و ماهیانه شما قطع شود برق واب شما قطع شود ونان روزانه شما نیز  دیگر به دست شما نرسد .

بنا براین از این پس باید  تنها  مشغول ذکر مصیبت  ورنگ وروی صورت خودم باشم  وبر حال زار خودم بگریم  که چرا  پروردگار مرا و  پوست مرا سفید نیافرید وچشمان مرا به رنگ سبز یا آبی خلق نکرد ومرا تا جایگاه پریان بالا نبرد  که امروز درکنج این سردخانه  با پوشیدن صد  خرقه رویهم وکشیدن پتویی برسرم در زیر نور شمع بنشینم وبنویسم که : 

چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد  /نفس ببوی خوشش مشکبار خواهم کرد 

به هرزه بی می معشوق عمر میگذرد / / بطالتم بس از امروز کار ! خواهم کرد 

در گذشته چندان به بفکر پوست وموی خویش نبودم چرا که همه مرا زیبا میپنداشتند ومرا تحسین میکردند تا زمانی که به خواستگاری همسرم رفتم ! بلی من میبایست به خانه آن خا نم بروم  تا آن زنی که  از بالای صخره های سرد سیبری پای به سر زمین من گذاشته بود تا شاگردانی را تربیت کند  مرا ببیند وآری یا ونه خودرا به ما اطلاع دهد .

پسرش چیزهای دیگر درسر داشت میل داشت که خانه ای مستقل داشته  باشد وبه کار خودش برسد چه  بهتر زنی بگیرد با جهاز او به کار خود جامه عمل بپوشاند .

مادر شوهر مانند همان صخره های سرد بی احساس وکشنده بود  پس از انکه مدتی مرا ورانداز کرد یک چای جلویم پرتا ب کرد وپس از آن ما خارج شدیم /

فردا به پسر خودش گفت  » نه ! از نظر فیزیکی بسیار زیبا بود اما من رنگ پوست اورا دوست ندارم چرا که میل ندارم نوه هایم رنگین پوست شوند .....آن روز من برای اولین بار نگاهی به پوست خودم انداختم من سیاه پوست نبودم اهل جنوبم اهل کویر  سبزه بانمک ! همانند ان مس های سر زمینم که امروز به یغما رفته  نگاهی به پوست رنگ پریده وبی خون او انداختم وگففتم ترا بخیر ومارا به سلامت .

اما نشد وشد آنچه که نباید بشود باقی دیگر داسنانی است که باید در کتابی جداگانه نوشته شود 

واین رنگ پوست  باقی ماند تا زمانی که دختر هفت ساله من از من پرسید چرا رنگ پوست تو مانند مادرجان سفید نیست وچشمان تو مانند چشمان او  آبی وسبزوخاکستری نیست وموهای تو چرا مانند موهای او طلایی نیست ....ای داد وبیداد  اگر از جانب پدر بود حتما  گمان میبردم که حرام زاده هستم اما ازجانب مادر ؟ خوب تقصیر پدرم بود که مرا پس انداخت  ....اخر اواهل بم بود درکنار همان ارک بم ....طبیعی است که پوست من بیشتر به او رفته مانند همان خاک ارک بم .

حال دیگر برای این مطالب خیلی دیر است باید بفکر دوهفته دیگر باشم ........ایا ممکن است که مرا عمل نکنند ؟ وبگذارند خودم خودم را معالجه کنم ؟ ..... زندگی در بردگی  لطفی ندارد ....پایان

ثریا ایرانمنش .14/ 03/2022 میلادی  برابر با 23 اسفند شاهنشاهی !

یکشنبه، اسفند ۲۲، ۱۴۰۰

روزگار غریبی است

روزگار غریبی است دست‌هایت را میبنند .دهانت را میبندند  پاهایتان را نیز زنجیر میکنند تنها گوشهایت باز است  تا بشنوی آن ناشنیده هارا ،

تنها سرگرمی من دراین زندان انفرادی بود.  تنها ساعاتی که دردها ورنجها مرا کمی آرام میگذاشتند. انهارا بصورت  کلماتیمفهوم یا نامفهوم به همراه احساساتم روی این صفحه میاوردمذ ،.

دو هفته دیگر باز باید زیر عمل جراحی بروند. زنده یامرده دیگر برایم فرقی ندارد ،.من آنقدر خوشبخت نیستم که یک پل چند  صد هزارساله را. ویران کنند تا کشتی 

من از. ز از اقیانوس عبور کند .

آنقدر خوشبخت نیستم تا  الماسی گرانبها بر زلفان خودم بیاویزم ،

خوشبختی من درهمین کلمات بود ، ..

ثریا . یکشنبه   سیزدهم که نحس هم بود . 

عشق

 

امده ام که سر نهم / عشق ترا بسر برم / ور تو بگوییم که نی / نی شکنم شکر برم / آمده ام که ره زنم  /بر سر گنج شه زنم  ؟ آمده ام که زر برم / زر نبرم خبر برم / .........

ماشین ما برای یکهفته خاموش شد چرا  که به حضرت فیل گفت بودیم گربه !  از عشق نباید گفت  اگر کسی معنای دوست داشتن  را تفهمد  همیشه  از چیزی بنام عشق فرار میکند  عشق برایش  یک کلمه تحقیر میز  است ونباید نام آنرا بر زبان راند . 

من به آن احترام میگذارم  تنها درخلوت  دل وپنهانی  باید ازآن یاد کرد  از نظر من اینها همه گفته های پرت وپلاست  وبی معنا  " عشق " مقدس ترین  سر پرودگاراست .

حال از نظر  مردان تنها یک هوس است وبس  من میدانم  تنها میتوانم اذعان کنم  که این حس محترم ترین  ومقدس ترین  سر افرینش است  وبس  آن مردان نادان وخود شیفته  آنرا ویران  کرده وزن را  سر شکسته ساخته اند .

در طبیعت آهن  ربا آهن را بخود جذب میکند  حیوانات  با یکدیگر  نرد عشق میبازند /  ویکدیگرا دوست میدارند  گیاهان نیز  تابع نظم طبیعت میباشند  اما دردنیای مروز  ما عشق حرام است  تنها زنان بدنام از آن نام میبرند !  درحالیکه زنان بیشتر  این احساس ملکوتی را درک میکنند  بیشتر ازآنچه که طبیعت به آنها هدیه داده است ......... بقیه دارد 

-----------------------------------

 این را برای امتحان نوشتم تا ببینم ایا قفل این ماشین را باز کرده اند یا نه این تنها چیزی است که من دراین روزهای ملال آور با آن سر گرم هستم وبهره مالی هم از آن نمیبرم  که مالیات بدهم . یکشنبه 

ثریا / 13 /03.2022 /  یک روز نحس برای من !

دلنوشته

 بدبختی ما. گناه بیگانه نبود 

پیوند من و شما صمیمانه نبود 

بودیم همه صمیمانه مشتاقان وطن 

در باطن ما نقشی از آن خانه نبود 

سراینده ؟ ……

یکشنبه  سیزدهم ماه مارس  دوهزارو بیست ودو . اسپانیا 

جمعه، اسفند ۲۰، ۱۴۰۰

هیاهوی بسیار



ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین ، اسپانیا 

نه شعر ونه ترانه. نه آغاز ونه پایان  تنها هیاهوی بسیار. برای منافع. رفقاست وبس نمایش صو‌رت گریان کودکان در بغل پرستاران مهربان شهرهای   ویران بر کرفته از فیلمهای قدیم و جدید مصاحبه ها  أیا جان یک  کودک افغانستانی کمتر از یک کودک سپید روی ‌موی قرمز اوکراینی ارزش دارد ؟! 

اینهمه هیاهو برای. چیست ؟ دولت مردان که در حال حاضر منافع آنها دراین کشور به خطر افتاده. پرده از روی کارهای ناشایست آنها برداشته شده. باید گوسفندان را بجلو برانند همهمه کنند. آیا کسی بفکر آن زن افغان درگوشه خیابان که به او تجاوز شده وسپس گلوله ای در مغز او شلیک می‌شود ،هست .

 أیا  هیچ خبرنگار وروزنامه چی ‌بنگاه سخن پراکنی به آن سوی قاره رفته است تا ببیند آن مردان جاهل بدوی  از غار کعف در آمده چه بر سر ملتی آورده ومیاورند؟ 

نه 

اوکراین مر درآمد رفقا بود. خانه های عفت. قاچاق هرویین وکوکایین  وانبار اسلحه و یک  بازیگر خوب وقابل اعتماد بر آنجا حاکم بود.  هنوز پرونده جناب بایدن  جونیور باز است با کثافتکاری هایش در اوکراین  اینهمه غوغای بیخبران برای حفظ منافع و پرده پوشی است .

قهرمانی ساخته اند همه اورا سجده میکنند. پیراهن سیاهان وباز ماندگار هیتلری بر آنجا حاکمند. سر زمینی که از دامن مادر جدا شد وبرای خود   رشد کرد اما بی مهابا هم رشد کرد ،

تنها کافی است یک سر ی به جنوب. سرزمین ایران  زده و بینید. ویک سر به شمال وجنوب  مشرق ومغرب افغانستان. آنگاه معنای واقعی جنایت وجنگ را میشناسید ،

متاسفانه همه رسانه ها نیز در دست خودشان است هرصبح زود یک بسته به آنها می‌دهند آنها باز میکنند ‌طوطی وار بلبل زبانی میکنند.   دکان حمایت از کودکان وزنان و کشته شدکان همچنان   زیر پوست یونیسف  میرقصد وطلب کمک می‌کند انبار انبار البسه غذا و پول بسوی  کسانیو  ‌جاهایی می‌رود که ما بیخبریم . ،

جنوب ایران. از خشکسالی وتشنگی وگرسنگی مردم درحال مرگ است افغانستان با آنهمه اسلحه در دست شکار چیان  زنان جوان ومردان  همچنان  بکار مشغول است.  اما صدایی از گوشه ای بر نمیخیزد همه روح وروانشان  وجانشان. بسته به. حیات سر. ز مین لوگوی می باشد حمایت از آن از تان شب واجب تر است   ‌جناب پوتین ، یک بمب هم به روی افغانستان بیانداز تا بی حساب شویم ،

اجازه بدهید ما نفس بکشیم دوسال دهان ما را  بستید مارا درخانهایمان زندانی مردید. فرزندانمان را روانی ساختید نفس مارا گرفتید وحال سال سوم وشروع بهاران ‌فرا رسیدن نوروز ماباز  همه رنجهارا در یک کاسه  أبحوش وداغ بر سر ما وبر سر فرزندان ما  ریختید. نمایشات نفرت اور شما. روی صحنه. تبلیغات کثیفتان  و آبستن کردن  مردان  وخیلی وتبلیغ برای همجنسگرایی  همهرا تحمل می‌کنیم اما دیگر فریب نمیخوریم .گفته ها  بسیار هست که ما از باز گو کردن انمحرو‌م وچه بسا زندانی شویم دست همه شما دولتمردان  اروپایی‌امریکایی دراین چاه  فاضل آب است  بیهوده برای ما افسانه مخو‌انید    ما خواهیم مرداما برده  نخواهیم شد.   

پایان 

ثریا ایرانمنش   11/03/2022  میلادی برابر با بیست ودوم اسفند. 2500شاهنشعی 
 

پنجشنبه، اسفند ۱۹، ۱۴۰۰

دوست

ثریا ایرانمنش . لب پرچین ،اسپانیا ! 

از هر چه بگذریم سخن دوست خوش‌تر است ،..

چند روزی است که  صفحات مجازی لبریز از عکس وکارهای او شده است. هرکسی که عکسی یا خاطره ای از او داشته. انرا به همراه سازش روی صفحه نهاده وهزاران کامنت ولایک گرفته است ، 

اما هیجکس به آن اندازه که من میشناختم  اورا  خو ب نمی شناخت   آخرین گفتگویی قبل از مرگ وبوسیدن دست او وامضا کردن اسکناس‌ها ی زبان بسته امضا ئ شده برای  دوستداران واطرافیانش  یک م‌وهبت است برای  آن بانویی  که امروز  در خانه بزرگی روی ام‌وال وانتیکها  نشسته نمیداند که نیمی از آن را من پرداخت کردم با یک وکالتنامه. مهم نیست هنرمندی بود که از دوران بسیار جوانی شاید کودکی ام  اورا میشناختم ، این او بو که به دنبال من آمد  ساعت‌ها  در جلوی دبیرستان که درانجا درس میخواندم می ایستاد مرا  تا خانه تعقیب میکرد تا سر انجام به جلو آمد ودستم را گرفت ،.

در آن زمان تنها چهارده سال داشتم وپدرم. را یکماه بود از دست داده بودم  ومهربانی او دسته‌های گرمش ورفتن. به سینما و کافه نادری خوردن توت فرنگی با خامه. برای من دست بسته درخانه ناپدری  همه چیز تازگی داشت  بی اجازه نمبتوانستم از خانه بیرون بروم دوستان نزدیک را بهانه میکردم وبا چادر  خودم را به او میرساندم. و سپس  چادرم را درون یک روزنامه می پیچیدم  وزیر بغلم میکذاشتم. روپوش مدرسه تنم بود تا اینکه یکی از اعضای فامیل بزرگ ومهربان مرا دید فورا گزارش را به عرض آقاجان رسانید دیگر از آن زمان با نوکر خانه به مدرسه میرفتم. چاره  نداشتم. رفتن به شهر ری برایم یک راه تازه بود بعنوان زیارت مادرا با خود میکشیدم اورا در حرم جای میگذاشتم وخودرا فورا به داروخانه او که زیر  نظر پدرش اداره می‌شد وچند شاگر ‌برادرش سراغ اورا میگرفتم  و افسوس آنها نیز از او بیخبر بودن یا برای کنسرت به همراه خواننده ای به شهرستانی رفته بود ویا در خانه ای درکنار زنی  مشغول  ساز زدن بود و،،،،،در کنار منقل ودرود کوکایین  .

با زد ‌خوردها  نامزد شدیم اما این نامزدی  با رفتن او با سربازی آنهم جزیره خاش پایان یافت دیکر اورا ندیدم تنها به صدای مضراب او  از رادیوی کوچه ها وخیابان  گوش میدادم واشک میریختم ،

 در این رزق‌های پایانی زندگی‌اش نمیدانم  چرا او با شوپن  اورا تشبیه میکردم درحالیکه شوپن درد میکشید ومینواخت ‌میساخت او غرق لذت وجمع آوری ثروت بود. کفشهایش دوخت ایتالیا لباسهای متعلق به مز‌ن های معروف و……

چند سال پیش سر انجام برای دید ن من به این سر زمین آمد. بقول خودش در یک زندان انفرادی. وبا تحمل بد اخلاقی های من  ورفت با رفتنش میدانستم این أخرین. بار است که اورا میبینم. دیگر مهم نبود با آنچه که به دست او سپرده  بودم چه کرد او محتاج تراز من بود ،،،،،،

 معتاد بود قمار باز بود وبه پول فراوان احتیاج داشت  او برای  پول تن به هر حقارتی داد ودیگر این او نبود که من میشناختم. مردی بود از نوع همین مردان امروز  جنوب شهر در أخرین اثری که درخانه اش بطور خصوصی. مشغول نواختن بود. خیلی پرت بود معلوم بو دزیاد مواد مصرف کرده  خطا میکرد وساز نیز از او اطاعت نمیبرد او رفت …..نه دشمنی دارم نه دوستی تنها نوشتم که ،

هرچه دادم بتو حلالت باد غیر آن دل که بتو بخشیدم ،

پایان  یک نامه 


چهارشنبه، اسفند ۱۸، ۱۴۰۰

بیداری

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ای بیداری . ای سروش آسمانی ؟ ای خواب  ! ای درمان  بیداری !آنگاه که از زخمها ودردهایم  کمی اسوده میشوم  خسته وفرسوده میشوم ذهنم کند میشود وحرکاتم با تانی انجام میگیرد تو ای خواب شیرین مرا درخود فرو میبری تا نبینم روی نانجیبان وناکسان را وای بیداری  شعورم را بیدارتر میکنی تابخوانم سرود ازادگی را .

چشمانی را دردرونم باز  میکنی که بهرام داشت  چسمهایی که دراعماق اقیانوس  نیز  لرزش ابهای  نا هموار وماهی هاین گرسنه را نیز احساس میکند .

چشمهایی که درنقش رستم  نقش یک پادشاه  بزرگ را می بیند   که موهای سیاهش در شب تاریک نیز میدرخشد ..

خوشحالم هنوز کسانی درگوشه وکنار این جهان بی در وپیکر مشغول اندیشه های ایرانی وآزادگی  سر زمنیشان هستند وبه ان میاندیشند عمرشان دراز باد .

درصدد رهایی آن از دست اهریمنان میباشند  چندان چشم امیدی به ان بازمانده تاج وتخت ندارم  آنچنان عکس پدر را درقابی کوچک  درگوشه ودرپایین ترین نقطه پای مادر نهاده گویی که این مادر بود ایران را ساخت نه پدر ! چرا که باید حرمت واحترام اربابان را نیز داشته باشد ودو طرفه یا چند طرفه بازی کند با خواننده ها روی سن مبرقصد ودرکنار منقل کباب باد بزند وهویت ایرانی بودن خودرا ورهبریش را بدینگونه به جهانیان وآنهایی کور کورانه به دنبالش رفته اند نشان دهد .

هویت ایرانی بودن ما این است که هر صبح حلیم ویا کله پاجه بخوریم ودر پای بساط منقل عرق سگی را بالا بکشیم وبه اهنگ مهوش برقصیم  بیشتر ازاین را نه میدانیم ونه میل داریم بدانیم .

خودرا به هر قیمیت باشد میفروشیم باید بساط علم باشد دوستان گرد هم جمع شوند وباز از شاه یک دیکتاتور بسازیم واورا به زورد رحلقوم دیگران کنیم درغیر اینصورت مواجب قطع میشود درپای " مریم" همیشه سبز پوش دراز بکشیم وآوای نسیم بهشتی را برایش بخوانیم .یا درکنار قوری زاده مصاحبه کنیم وباز شاه رفته را دیکتاتور خطاب نماییم پوتین  را دیکتاتور بنامیم و مرتب مرگ براین ومرگ بران سر دهیم وآن مرد را قهرمان کنیم درحالیکه او یک عروسک دست نشانده ای بیش نیست  که میل داشت سز زمین پر برکتش را به اروپا تقدیم کند واروپایی شو د نه روسی هویت اصلی او هرچه باشد روس واسلاو نیست نمایشات مسخره زنی درحال گریه کردن  برای باغچه اش آواز میخواند ومیگرید که باید خانه را ترک گوید آنهم در سر زمین اسلاو با زبان فارسی !!
هیجکس نیست از او. بپرسد خانه تو کجاست ؟ مگر خانه تو در  ایران زمین نیست ؟ ....

من همه جا سر میزنم همه چیز را میخوانم وهمه را گوش میدهم  وبا چشمانی که هنورخواب سلامتی خودرا میبنیند در کارگاهی میروم تا ببینم وبشنوم وبدانم ./

امروز بنام خداوند بر ما ظلم میکنند وما این ظلم را پذیرفته ایم چرا که میلی شدید درافتادگی وتنبلی فکر واعصاب داریم برایمان مهم نیست جه کسی بما غذا میدهد  واز کجا مواجب میرسد تا حد یک زن خود فروش وهرجایی سقوط کرده ایم /

در چند روز گذشته مردمان اوکراین که به لهستان فرار کرده بودند باز به سر زمینشان باز گشتند تا مرزهای انرا محافظت کنند اگر چه آن قهرمان فهمید که نمیبایست دست به دامان اقوام عیر  اسلاو واروپایی شود وباید  سر زمین را ومرزهایش را حفط کند  ودید هیچ دستی به کمک او برنحاست واو روزی به ناچار درمقابل آن دیکتاتور اعظم سر خم خواهد کرد وبقیه اش تا معلوم .

ما چرا فریب میخوریم؟ ویا خودر فریب میدهیم ؟ چرا بفکر فردای فرزندانمان نییستیم به هر روی انها در سرزمین  های غربت مانند ما حرف هایشان گفته هایشان واففکارشان مانند یک سکه قدیم واز میان رفته است کسی ارزشی برای ان قائل نیست  آنها  پایانی ندارند درهر کجا که باشند غریبه اند تنها درسر زمین مادریشان آنها  وجود دارند وپاهایشان تا زانو درزمین وریشه هایشان فرو میرود نه درسرزمین دیگران ! فرار بیفایده است  .

بگذارید آنها با افتاب بزرگ شوند  در نور  بلند  آفتاب زرتشت به چراغ خرد خود وانها نور بدهید نه دود .شاید به این احوال من بخندید اما من یک رهرو هستم  میروم  اگر چه گام به گام  باشد واگرچه گام هایم سنگین باشند .

من روح خودر به این نمایشات مسخره واین گفتگو های بی معنی .این رسانه های زباله ای لندن نشین لوس انجلس نشین نمیفروشم روح من در اسمانهای سر زمینم در پرواز است .

سالهاست که مزه یک شیرینی خانگی را نچشیده ام ساالهاست فراموش کرده ام که آلوبالو چه مزه ای داشت وآلو چه را /  واز یاد برده ام که نان خانگی چگونه پخته میشد که هیچگاه کپک بر نمیداشت  .

 همه چیز را در دستمالی پیجیده ام ودرگوش ای پنهان کرده ام  هفت سین من  بشکل یک میناتور است جون مکانم کوچک است اما حقیر نیست  اگر چه هیزمی بر افروخته نمیشود تا از روی آن بپرم اما شمع هست در خانه  کوچک وحقیر من  روح بزرگ سر زمینم همواره  در رفت وامد است .

پایان  ثریا ایرانمنش /09/03/2022 میلادی برابر با  هیحدهم اسفند 2500 شاهنشاهی !



سه‌شنبه، اسفند ۱۷، ۱۴۰۰

هشتم مارچ


 روز جهانی زن را بعموم بانوان  جهان  تهنیت میگویم .

ثریا ایرانمش  ، لب پرچین . اسپانیا .

افسوس که دیر خبر دار شدم. در غیر اینصورت منهم بیرقی در دست میگرفتم وبه دنبال این زنان. تظاهر کننده میرفتم وآزادی زنان را طلب میکردم. اگر چه یک  نفر بودم واگر چه تنها بودم ،

اسارت  زن در میان دسته‌ای آلوده مردان  خیلی دردناک است. دردناک‌تر از یک غده  چرکین. سرطانی وچقدر آزادی خوب است وچقدر بدون مرد بودن خوب است وچقدر  تختخواب  تک نفره خوب است. خیلی چیزها خوب است مشروط بر اینکه. سطح توقع را پایین آورده وروی پاهای خود بایستی ومردانه حرکت کنی ،،

گاهی از کاری که کرده ام خیلی خوشحال وسر بلندم. ریاست را از او گرفتم وخود شدم رییس خانواده. به او طعنه میزدند  که زن ذلیل شده است اما برای من مهم نبود  میتاختم همچو یک اسب اصیل در راههای پر پیچ وخم کوهستانی نه از سرما ترسیده ونه از گرما ونه تشنه  دستها‌ای بی رمق او بودم  ،امروز همه چیز تمام شده  من أزادیم  را به دست آوردم مال ‌مکنت اورا بخودش واگذار کردم  خانه ساختم که توپ انر ویران نمیکرد. انر  بباد داد خوشبختانه دیگر من نبودم   درکنار بچه هایم. داشتم  به یک زندگی  کوچک ادامه میدادم. بارها به دنبالم آمد. بقول خودش قاره به قاره   اگر اروپا بود من امریکا بودم اگر ایران بود من اروپا بودم  ،

سختی ها زیاد بودند. طعنه ها و  بی لطفی های زنان شلخته وتازه به  دوران رسیده اما من همچنان مانند  یک کوه  استوار ایستاده بودم نه. از  سرما ونه از گرسنگی نترسیدم احتیاجی  به هیچ دست ویا پناهگاهی نداشتم خودم از نو شروع  کردم با  تنها هنری که داشتم خیاطی وپس از مدتها نویسندگی  که خوب  دومی به تعطیلی رفت  ،بچه‌ها بزرگ شدند ناگهان چشم باز کردم دیدم نوه هایم  یکی دانشگاهش راتمام کرده دیگری در دانشگاه است وسومی در. راه دانشگاه. ناگهان چشم باز کردم ودیدم در کنار نوه هایم سه توله سگ زیبا نیز  دارم عشقم به آنها افزون تر  از عشق به آن جناب رییس بود  ،

راهی دشوار آمدم  اما پیروزمندانه. امروز  بر تنها صندلی که به آن عادت کرده ام نشسته ام ‌ابدا به آن روزها وانچه را که نامش مال ومنال بود نمی اندیشم. خوشحالم که می‌توانم کتاب بخوانم بنویسم وبرای شما. افسانه بگویم . وگاهی تقی به سایر زنان بزنم که ،،،،شمابرده نیستید در سر سفره عقد در ازای چند سکه شما را میخرند  وسپس ارباب شما می‌شوند من مهرم را درجا بخشیدم حتی حلقه وانگشتری هم نه خواستم ونه داشتم  مهم خود او بود که متاسفانه توزرد از آب در آمد و،،،،، باقی بماند 

 پایداری زنان  باشرف وقدرتمنر را آرزومندم روز وزورکارتان شاد وپیروز باشید .

ثریا ، اسپانیا ، هشتم ماه مارس  دوهرازو بیست ودو میلادی .

دوشنبه، اسفند ۱۶، ۱۴۰۰

برکت جنگ!


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

خدایان مارا از بهشتی که ساخته بودیم بیرون میراند  اما  مردمانی  بودند وهستند که از مهر ورزیدن هیچگاه توبه نکردند ! 

برای سر کشی  بر مردم وکشتار آنها نیز هیچ کس توبه نخواهد کرد  همین چند روز پیش درافغانستان یک خانواده را  سر بریدند واین کار هرروز  انها وآن بت ساختگی که بر مردم جها ن تحمیل شده است  تنها لبهای بی قدرتش را تکان میدهد بی آنکه شعوری در سر ویا مغزی درکاسه سرش مانده باشد پشت صحنه چه بسیارانند .

کشتن چند بیچاره بی خانه مان کاری است همیشگی ودر متن برنامه ها  این خانواده گرسنه وبی پناه  چه منافعی برای جهان دارد  بهتر  نیست قاتلانی را که به آنها درس مرگ اموخته ایم به جان آن درماندگان بفرستیم ؟ وهنوز این اول کار است  چه بسا درپنهانی نیز هر شب خانواده هایی قربانی میشوند واب از آب تکان نمیخورد همه درفکر یک جنگ زرگری هستند بین دوابر قدرت جهان .

برای پیشرفت  وجلو رفتن باید مردم را به دنبالل خود کشید  امروز دیگر کمتر کسی از آن بیماری ناگهانی ووحشتناک !!! حرفی میزند گروه گروه  هریک با یک پرچم به دنبال یک گفتارند  بی انکه معنی گفتار وکردارخودرا بدانند  دستوری از بالا رسیده است . باید اجرا شود  آن بالا کجاست ؟ همه راهها به کجا ختم میشوند ؟ درانبار  اسلحه ها رویهم تلمبارند وبمب ها  باید مصرف شوند  .مهم نیست من /تو / واو چگونه زنده هستیم ویا زندگی میکنیم  مهم این است که باید " طلا " افرید ودرمیان طلاها زیست  با خون دیگران میشود کیمیاگری کرد ومس را طلا نمود .

ماهر چه بگوییم ویا بنویسم کسی نخواهد فهمید برای درک  مارا به اکراه ازخود میرانند وسپس ما درهمان جایی که بودیم وهستیم دوباره قرار خواهیم گرفت .

کسی فریاد مارا نخواهد شنید  درکوچه وپس کو.چه ها فریادهای دیگران گم میشود  ما حتی در ماندن. درمانده ایم  .آزاد نیستیم . آنهامانند سنگ غلطک از روی ما  راه میروند  وبه همان اندازه از آزدی  وازادخواهی ما میکاهند  ما آنهارا نمیبینم اما آنهار ا حس میکنیم از پشت میشناسیم .وهر روز نفس ما تنگتر میشود وزندگیمان  نفس گیر تر .

روز گذشته ناگهان  سنگی بزرگ مانند یک غلطک   بر سرم فرود امد  \پس از سه ما ه که درانتظار رسید برق بودم ناگهان چشمم به رقمهای  آن افتا د  نفسم برید  ششصد یوروی  نا قابل برای  یک نفر که نه چندان بخاری گرم کنی را مصرف میکند نه چندان \چراغی دارد ونه چندان از اجاق برقی استفاده میکند وتازه برای ماه اینده بیشتر خواهد شد با التماس توانستم  بصورت قسطی انرا پرداخت کنم وهنوز  درانتطار این ماه هستم  چه بهار چه تابستان چه \پاییز وچه زمستان صورتحساب  یکی است مانند صورتحساب  تلفن یک نفر هرماه هشتاد تا یکصد یورو باید به پردازم  خوب اگر نمیتوانی به 

پای ما برسی  / از ما نیستی باید بمیری  راه سومی وجود ندارد و.... واز ان پس ما  ومن ودیگران وجود نداریم وکسی برای ما پرچمی را بالا نخواهد برد نه برای ما ونّه برای آن خانواده های جان باخته افغانی ! مهم نمایش وسیرک بزرگ است عده ای دراین جنگ سود فراوان میبرند جنگ برکت است برای همه آنها که راهش را میدانند .این جنگ ادامه دارد تا زمانیکه یکی از طرفین خسته شود وشمشیر ا  غلاف کند  دیگر کسی باقی نمی ماند  وآن عده که باید کم میشوند وزمینهای \ وسیع تقسیم میشود بین خودشان برای چراگاههای خصوصی شان ورقصندگان نیز دراین میان دستی از آستین درآورده با نطق های آتشین وفریادهای بلند این  جنگ را محکوم میکنند ومیل دارند به ان گره بخورند  امااازخودشان مایه نمیگذارند دیگران را به خدمت میگیرند .

درحال حاضر المان یکی از خریداران مهم نفت وگاز از روسیه است اما دکانداران دیگر همه بساط خودرا جمع کرده بخانه هایشان رفته اند من دراین فکرم که مثلا برند شانل ویا بقیه را در مسکو جه کسانی می پوشیدند  ویا مصرف میکردند غیر ازهمان ؛ اولیگارشی  ؛ های تازه به دوران رسیده مانند سر زمین  کهنسال من ! 

وهنوز ما درانتظار ان سیمرغ بلند پروازیم که از کوه قاف بر سر زمین ما فرود اید !!

( دیگر این حروف اجازه نوشتن نمیدهند   ) باید بفکر یک دستگاه جدیدباشم . با عرض معذرت .تمام 

ثریا ایرانمنش ۰۷/۰۳/۲۰۲۲ میلادی برابر با ۲۵۸۰ شاهنشاهی !


یکشنبه، اسفند ۱۵، ۱۴۰۰

با شما همراهیم !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

" چهل سال  دراین  رنج ونیاز /  سراز بخشش مهر  پیچیده ام /  رخ از بوسه ما ه گردانیده ام !

به خوش باش حافظ !  که جانانم اوست  /  به هرجا که آزاده ای  یافتم /  به جامش اگر میتوانم  /  می افکنده م ! گل افشاندم . چهل سال اگر  بگذرانم به هیج / همین بس که دررهگذر وجود / کسی را بجز خود  نگریانده ام!......" ف. مشیری "

نامه پر مهر ومحبت   حضرت ولایتعهدی به آنمرد ناشناس  ورهبری دست نشانده اربابان  تن مارا به آتش کشید ! آه چه مهربانانه درکنار ایشان ایستاده اند وچه خصمانه به ملتی که زیر بار یوغ ودریوزگی وبیچارگی رنج میبرند پشت کردند . کارشان درست بود بی وعیب ونقص بود .

 درستش هم هیمن است باید درکنار ارباب بود نوکران را باید رها ساخت بحال خودشان وا گذاشت  دیگر کسی ایشانرا نه بجای میاورد و نه می شناسد مانند همه هنر پیشه های دنیای مجازی روی سرشان معلق میزنند وکباب درست میکنند ودر زیر سایه آن بانوی گرامی که خود دست نشانده  همان بی اعتباران ودزدان شبانه میباشند خودرا به دست قضا وقدر سپرده اند ! به کنسرت میروند مردم بینوا برایشان سرود ازادی میخوانند اما ایشان دیگر حوصله ندارند هرچه باشد سنی از ایشان رفته واینکه گفته اند ما درکنار شما هستیم منظورشان هم ارتش نامریی که دراختیار دارند وکسی نمیشناسد  والادرکنار مشتی پیر زن وپیر مزد زوار دررفته ویا مشتی خود فروخته که نمیتوان ایستاد ! بعد هم / مگر ولیعهد یونان توانست دوباره برگردد وجای پدرش را بگیرد ؟  من نمیدانم شعور وایمان آن مردم کجا رفته که هنوز دل به این مرد بینوا بسته اند که نه ازخود اراده ای دارد ونه میتواند داشته باشد  هرچه باو دیکته میشود مینویسدو زیر نام یک پیام  به آسمانها میفرستند  چه کسی را خوش اید  وچه نیاید  همین است دوران بردگی ما چنین آغاز میشود ! .

چه همه شاهنشاه آریا مهر درآن زمان که ایشان پای بعرصه .جود گذاشتند خوشبخت وسعادتمند بودند وافسار بانور ا رها کردند هرچه خواست باودادند وخود قربانی شدند ورفتند بانو هم بر گشت به ریشه خود که در جبه های گوناگون  رشد میکرد !  هر چه باشد بهتر است تا اینکه مانند زنان عصر قاجار در حرم بنشینند ونظاره گر بزرگ شدن فرزندان برومندشان باشند مردان بزرگ از کنارشان رفتند دیگر کسی باقی نماند غیز ار چند جوجه فکلی که چسپیده به ستاره سرخ و پتک وداس ! واین شد که سر زمین باستانی   کهن سال به زیر خاک رفت ویک سر زمین قلابی از میان ان بیرون زد که نه ریشه دارد ونه پایه واساس .

حال باید هما ن نام سر زمین هزارو یک  شب را بران نهاد  وچه خوشند آن جماعت وچه ناخوشیم ما آوارگان  بی تقصیر  حال تنها خاطره هارا نشخوار میکنیم وآ برادردهان مزه مزه کرد ه آنرا غر غره میکنیم مینوشیم ودوباره آنرا بالا میاوریم  وباز به همان شیوه عمل میکنیم یک  چرخش ابدی ولایزالی  

تا سر انجام درگوشه ای که نمیدانیم کجاست مانند یک توده ازهم وا برویم بپوسیم وبی نام ونشان تنها خاکسترمان بر جای بماند درحال حاضر نظاره گریم وچه سرزمینی ؟ .واقعا هزار ویک شب است اما کسی نمیداند درشب  جه میگذرد  چه بر ما وچه برانها  برای گرسنگان خواب  نان واب را میبینند برای شکم بارگان خواب کشتی تفریحی روی ابهای سرگردان جهان وجت های خصوصی که آنهارا به سالن های مد هدایت میکند !

دیگر زیاده عرضی نیست دراین صبح یکشنبه کمی دلم گرفته بود عکسی ازخودم را درسایه به شما تقدیم میدارم !  به همانگونه که نوشتم . تنهایم را  با دیوار  تقسیم کرده ام . ث

پایان / ثرا ایرانمنش . -05/03/2022 میلادی برابر با 2580 شاهنشاهی !؟


جمعه، اسفند ۱۳، ۱۴۰۰

بوسه بر دیوار


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

" توجه  خوانندگان  محترم ! من حق کپی رایت دارم  وکسانی که این نوشته هارا کپی کرده وبه نام خودشان به چاپ میرسانند نامشان درفهرست ما هست " ! هر چند دریک سر زمین بی قانون زیست میکنند

نه! ما تیغ نخواهیم کشید ! 

به روی کسی که همگام ازادی ما بود  وبه خانه ما آمد / 

و...آتش نخواهیم  گشود  بسوی پرچمی  با نشان  بتک و داس /  که همرنگ خون ماست !......."  .الف.سایه" هوشنگ ابتهاج از دفتر  شبگیر !

...............

اینجا . دراین دیار . سخن از رنج هستی است .

اینجا غم ها واندوه  برگهای پلاسیده خزان را بیاد میاورد 

سخنی از بهاران نیست 

اینجا شادی وخرمی وشادابی  . در زیر خاک نمناک خفته است 

دراینجا من تنهایم  وتنهایم را با دیوار تقسیم کره ام . 

با اندیشه های کهن خویش  پنداری نیک / گفتاری نیک ورفتاری نیک  

اینجا من خریداری ندارم رنج من واندوهم  آمیخته با احساسی دیرین 

در خطوطی نا مریی گم میشوند .

اینجا من تنهایم وتنهاییم را با دیوار تقسیم میکنم 

تصور چند بوسه  / چند قطره اشک  وآهنگی دلپذیر ومزه مزه های شیرین 

گذشته هارا بیدار میکند واینده را تار میسازد 

اینک ! ای خواننده ناشناس !

 تو از راز پنهان من اگهی  

همه کوره راهها سر اتجام به هم خواهند رسید 

غیر از من....وتو 

گام های من پنهانید وگام های تو نا مریی 

دراین پهنه بی انتها 

در کناراین  قاتل نامریی که نامش  زمانه است 

من باید به تنهایی راه را ادامه دهم بی هیچ همراهی 

دراینجا  سکوت است  تنهایی است وهمسایه ها بیگانه اند 

دیر زمانی است که  روح سر گشته من درپی یک اشنا میدود 

ونا امید باز میگردد 

ما خود دشمن خویشیم 

وآنقلاب زدگان 

 انقلاب همیشه برایشان سپید است وپر برکت . ث

پایان / ثریا ایرانمنش / 04/03/2022 میلادی برابر با 2580 شاهنشاهی !



پنجشنبه، اسفند ۱۲، ۱۴۰۰

هفت پرده

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

مطربا ! عشقبازی از سر گیر  / یک دو ابریشمک فروتر گیر 

چونکه درچرخ  آردت  باده  / خانه  بر بام  چرخ اخضر گیر 

ملک هستی وبیخودی داری  / ترک سودای  ملک سنجر گیر ........." شمش تبریزی " 

انسان بی فردا  انسانی بی هدف انسانی قربانی وله شده در زیر دست وپاهای تکنو لوژی وبر باد رفتن خصوصیات انسانی ساختن غولهای بی شاخ ودم با دهان گشاد وبرده داری نوین در سطح جهانی !

باید برگشت وپرده هارا یک به یک بالا زد وفردا را به دست فراموشی سپرد . 

زندگی من هفت پرده دارد که تنها یکی ازآ نها سپید وپاکیزه ویکی نیم تاریک بقیه همه یک دست سیاهند  بنا براین هرگاه خاطره ای بر ذهنم مینشیند فورا پرده آخررا پایین میکشم .

پرده اول روشنایی بود باغ بود  زمین بود اب بود دریاها لبریز وهوا افتابی وصاف ودرختان غرق درشکوفه وبوی گلهای ارغوانی وسرخ وسفید ولاله های گلگون وسبزه زار طبیعی همه جارا اشباه کرده بود  با خود میگفتم" حتما فردا بهت خواهد بود این اول کار است .

بیآنکه بدانم فردا همه چیز مصنوعی وپلاستیکی خواهد بود .!

پرده دوم کمی نیم تاریک افتاده به دور از متن خانواده وزادگاه وچشیدن مهر پدری ودامان  وآغوش او !

پرده سوم ...نه  تاریک وسیاه است / پرده چهارم نیز همچنان سیاه است  پرده پنجم  کمی روشن تراست اولین فرزندم پای به جهان گذاشت ومن دنیارا در چشمان درشت وبراق او میدیدم  وبه زودی این پرده نیز تاریک شد. 

پرده های چهارم وپنجم و ششم تاریکی محض وپرده هفتم امروز است وفردایی نیز نیست .

دیگر اندیشه ها یم را بکار نمیگیرم  بی فایده است  ظروف اشپزخانه بی مصرف افتاده اند درعوض کیسه هال زباله انبوه تر شده ند زندگی  تبدیل به زباله شد ومردان همانند غول های بی شاخ وبی دم گاهی بادم با دهانی گشاد  در جهان نعره میزنند .

دنیای زیبای ما  درمیان مشتهای گره کرده یک پیر زن مردنی که اقبال دارد واز طایفه آن معجونهای  مافیا میباشد ومردکی مقوایی که هنوز جغرافیای جهانرا به درستی نمی شناسد مانند یک مومیایی ویک مانکن یک رباط اورا همان زنان هرزه حرکت میدهند  در آنسوی جهان خرسی به بزرگی همه کره جهان نشسته است دنیارا میان خود مانند یک هندوانه قسمت کرده اند وبا اسلحه نوک تیز خود مرا وترا واورا مورد حمله قرار میدهند " شما خود بخود خواهید مرد یا ازگرسنگی  که ما بشما خواهیم داد ویا در لباس مثلا رزم ویا بیماری های ناشناخته  / بزم دیگر به پایان رسید بزم های ما ازنوع دیگری است . خون را بجای شراب مینوشیم .

روزیکه در یک فروشگاه بزرگ انبوه ظروف چینی اعلارا رویهم انباشته برای حراج دیدم  آن روز فهمیدم دنیا دارد به آخر خط نزدیک میشود .

دیگر به ان ظروف چینی احتیاجی ندارند  بشقابهایشان از طلا ست وصندلی هایشان نیز طلایی ونقره است .

از همه بدتر بچه نوکرها وبچه زعیمهایعنی کارگران مزارع که روزی ما به انها اهمیت میدادیم و ارج مینهایدم امروز روی صندلی های  طلایی بی هیچ سواد وشعور سیاسی یا اجتماعی  مشغول نشخوارند .

انسان فردا دیگر  آینده ای ندارد وعجب آنکه صاحبان همین تکنو لوزی های پیشرفته نیز خود قربانی همان  ابزاری میشوند که بادست  خود آنهارا ساختند وبشریت وخصوصبات انسانی را ازجهان روبیدند وبه دست باد دادند.

حال تنها یک کشور قلابی وحهنمی بر دنیا حاکم است   که همه تاریخ را بخود اختصاص داده  وهمه پیامبران دروغین ر از آنجا صادر کرده است وبقیه نوکران اویند وبس .

حال چگونه میتوان درکنار یک مجسمه بی جان نشست واز او کمک خواست ویا به اسمانی که تنها محل رفت وآمد جت های جهنمی و کشنده میباشند به دنبال خداوند گشت  .

خدواند همان " سکه " است از طلا که درون صندوق های غیر قابل نفوذ  نشسته است .

مستی آمد زر اه  بام ودماغ  / برو اندیشه  ره دگر گیر  

از ره خشک راه بسیار است  / کشی بساز و  زو ره  تر گیر 

فارغم همچو  مرغ از مرکب  / مرکبم  را تو  لنگ ولاغر گیر 

گر نروید زخاک  هیچ انگور /  مستی عشق را مقرر گیر ....پایان 

ثریا ایرانمنش 03/03/2022 میلادی برابر با 2580 شاهنشاهی !


 

سه‌شنبه، اسفند ۱۰، ۱۴۰۰

اگر جنگ ادامه یابد !


 ثریا ایرانمنش " لب پر چین " اسپانیا !

" اگر جنگ ادامه یابد " کتابی است از " هرمان هسته در مورد جنگ جهانی  دوم  که درمقابل این جنگ یک بازی کو.دکانه بود با سیاستمداران قدرتمند دنیا دیده / مانند ژنرال دوگل که مانندی ندارد وامروز یک مارمولک چندش آور بر جای او تکیه زده / بجای روزولت وجرج واشنگتن یک مرد حلبی وبیمار روانی در میانی مشتی زنان پیر ویاِئسه شده ومردان بچه باز ادای قدرتهای جهانی را در میاورند ویک افسرخود خواه  مانند یک مومیایی  یخ بسته هیچ جیز در چهره او حرکت نمیکند . 

نه جناب هرمان هسه این زمان را پیش بینی نکرده بود . 

حال جنگ بر سر قدرت جهانی وبردگی مردمان جهان است وبس کسی دیگربفکر آن صورت کو.چک وشیرین دختر بچه ای نیست که درزیر یخبندانها  درانتظار یک شیشه شیر داغ نشسته است  همه درفکر آنند که این جنگ چه مزایایی برایشان خواهد آورد  درماندگان وبیچارگان درفکر یک سر پناهند تا خودرا بنوعی به ثبت رسانیده   پناهنده سازند واز مزایای قانونی  آن سر زمین !!! بهر ه مند شوند عده ای پرچم به دست گرفته راه افتاه اند تا چهرهایشان دردوربین  ضبط شود وبرایشان افتخار آمیز باشد  عده ای هم لباس رزم پوشیده اند تا برای جنگ ابر قدرتها بروند حال هرکدام بیشتر بدهند آنها همان راه را طی خواهند کرد برایشان نه این سرزمین ونه  آن سر زمین مهم نیست  تنها میدانند که باید بکشند  .

زمانی  ار فرا سوی عقل مردمانی میگذرم که آفتاب عقل و زندگی آنهارا سوزانیده  وخشکانده است  وحال درتابه   سود وزیان دارند مانند  نخود برشته  بالا وپایین میپرند میل دارم که  درکنارشا ن بنشینم  و بر انها سایه افکنم  ولبه تیغ اندیشه هایم را با رویاها وخیال به آنها برسانم !

میدانم همه امروز بنوعی دراین آتش میسوزند شعله آن دامن ماراهم گرفته است واشک آن ورزشکار  دونده را نیز درآورده است دو دیوانه دو سوی دنیارا گرفته اند وعمله هایشان درمیان اروپای غربی مشغول گودال کندن برای اجساد میباشند .

چه بسا دیگر کسی در راه خداوند نمی جنگد قبلا برای آخرت خود  دربانک  خداوند حسابی باز کرده اند و امروز در میدان دیگری زیر دوشی  غسل ارتماسی را بجای میاورند  شاید یک بهره برداری دیگر هم کردند ودربهشت جای بهتری  به انها داده شد .

امروز همه دریک شور وبی نظمی وبی خبری بسر میبرند دو قمار باز قهار در دو سوی جهان نشسته اند وهردو میتوانند حتی خورشید را نیز خاموش سازند ومارا درتاریکی بجان یکدیکر ببیاندازند  هریکی تاسی میاندازد مهره ای را جا بجا میکند یکی لاتهایش را به رخ جهان میکشد وآدمکشهای حرفه ای اش را دیگر کشتی های حامل توپ وها وتیرهای کشنده را دردریاها به راه انداخته مردم گرسنه  راهها بسته دراین میان کشورهای اروپایی دست به عصا راه میروند غلات ومواد غذایی را انبار میکنند قیمت بنزین   خیلی بالا رفته حال معلوم نیست فردا این برنج هایی که درونش موش ها لانه کرده اند به چه قیمتی برسد نان کمتر دربازار دیده میشود حتی نان جو هم کم است نان ارزن ونان ذرت..

در درون من چیزی شکل میگیرد که از پیش میدانم  دیگر دلم هوای آن خیابان پهن بزرگ را نمیکند  دلم مرده دچار سر گیجه هستم  درفکر هیچ بردو باختی نیستم متاسفانه دربانک  خدواند هم حساب ندارم  همه چیز را باخته ام وازاین باخت غرق لذت هستم  تنها از بردن عشق لذت میبرم آنهم گم شد  ومعنای زندگی بطور کلی دگر گون شد .

اگر جنگ ادامه یابد دیگرمن نیستم تو نیستی واو نیست ومانخواهیم بود تنها خاکستری فشرده با رنگهای گوناگون  در مسیر باد حرکت میکنند وارواح ما درآن بالا بالاها  چنگ مینوازند وشعر میخوانند  مانندامروز ! دنیا دچار سر گردانی وبدبختی هایش میباشد  یک برایمان مولانارا میخواند دیگری قصه حسین کرد را  ودراین پیچیدگی درونی خویش نشان میدهند  که خودشان نیستند  بلکه دیگرانند که آنهارا  هش میکنند .

امروز سه شنبه واول ماه مارس است ومن درانتظار یک روز شادی که نامش نوروز است !

پایان / ثریا ایرانمنش / 01/03/2022 میلادی