یکشنبه، خرداد ۱۱، ۱۳۹۹

بالانس وارونه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
---------------------------------
در آن باغی که گلچین باغبان است 
فغان بلبلان بر آسمان است 

بود افسانه خواب خوش درآن  ملک 
که دزد اندر لباس پاسبا ن است 

 زگرگان چند داری  چشم  رحمت 
فنای کلبه از  خواب شبان است .......صابر همدانی !
در چند تصویر یوتیوپی  والا گهر حضرت ولایتعهدی را دیدم که دراندرونی  روی صندلیهای خانه پشتک وارو میزنند به همراه ملکه اینده ایران !!!! یعنی به قول امروزی ها مشغول ورزش یوگا بودند  وتوانسته اند روی سرشان بایستند تا شاید خونی به مغزشان برسد وناگهان از خواب خوش مستی بیدار شوند آنهم درزمانی که در سر زمین اجدادایش  دختری را بجرم عشق میکشند ومردکی دیوانه روی منبر میگوید زنان حیوانند که به صورت انسان برای لذت مرد بوجود آمده اند و زن دیگری برای حفظ خانه اش  به دست جلادان کشته میشود . باین  میگویند مبارزه واقعی .

کاری به جنایات واتفاقات دنیای دیگران ندارم کاری ندارم که پلیس وحشی امریکایی چگونه با گذاشتن پاهای سنگین خود روی گردن جوانی سیاه پوست اورا کشت  وحال ملت ایران بامید  رویای امریکایی نشسته اند وآن کسی را که میل دارند تاج بر سرش گذاشته وحلوا  حلوا کنند درهمان دیار مشغول پشتک وارو زدن است  پدرش فانتوم را هدایت میکرد او صنئلیهای پلاستیکی را وکودکانش با بوجود مادر بزرگ تاجداراشان مفت خرند ! جالب آنکه هنوز عده ای با لباسهای ابریشمی کهنه خود  دارند برای این موجودات  پای میکوبند وکف میزنند .

حال من میگویم  که خورشید  از این زاویه طلوع نخواهد کرد  اینهم همان عکسی است که شما درماه دیدید  بیهوده با دست مرا به آنجا هئایت نکنید  ما دیگر بدانسو نظری نخواهیم کرد .
این نقطه نیز مه الود وکمی تیره بنظر میرسد .
درانسوی  شهر خورشیدی برخواسته ودارد طلوع خودرا نشان میدهد اما  ابرهای تیره خودخواهی وکینه توزی اورا درپستو نشانده اند ورویش را پوشانده اند او از هر روزنه ای خودرا بمیان میا فکند وفریاد میزند که : 
اهای  ! شب یکسره تاریک است  شاید معجزه نزدیک باشد  اما تیرهای پنهانی و ناگهانی بسویش نشانه میروند .
هنوز عده ای از هما ن شب کلاهی که نشان  عر قچین قوم سلیمان است  پیروی میکنندوجلوی آفتاب  روشن را میگیریند .
در سر زمین کودکی من اما :
 تنها جنگ است  جنگی که از بامداد تولدم تا امروز ادامه دارد  وای برهنگی جه سیاه و چندش آور است  برهنه بودن وخودرا خوب نشان دادن سخت است آنهم بین این ملتی که همه شعور خودرا به باد داده وتنها خونرا میشناسد  زیباترین رنگها برایش همان رنگ خون است  وشهوتی نا تمام  .

جال به ان پدیده تازه میاندیشم به آنکه دارد میافریند  خودا پنهان کرده است در  پشت حجاب کارتنهای   عروسکی .
هرشب دریک خواب هراس انگیز  خودرا به صبحی میرسانم که گمان میبرم صبحی دلپذیر وافتابی است اما هر روز  حادثه ای تازه جانمرا درهم میفشارد .
آیا کسی میداند که گل شقایق خوشبختی کدام است ؟ 
این خواب گران را باور نداشتم  که به اسانی دریک زندان بزرگ که نامش جهان است  مارا جای دهند  حال باید مست بود مستی ها کرد  ودیگر  چشم امیدی به یک خردمند نداشت  - تنها از ماورای پرده نازک اطاق شب را ببین که صبح میشود وظهری را که شام میشود وبهترین  تفرجگاه تو همان آبریزگاه خانه است .
آی انسان ! این شب  ها نه همان شبهای پیشین است  این  شبها دیگر صببحی به دنبال نخواهند داشت  باید از صدای شرشر خونهای ریخته شده درفاضلاب ابها وکشته شدن نوزدان  درخاموشی نشست وگریست   هر چند خشمناک ویا گریانی  اما بعد ازاین تنها دراقلیم تاریکی راه خواهی داشت .
خوشید برای همیشه در پشت ابرهای سیاه اندوه وفریب پنهان شد امروز با خون نوزدان تغذیه میشوند  وبا گوشت  واستخوان جوانان زندگی را دوباره آغاز میکنند وآنهاییکه در پستو های زمان در انتظار دمیدن صبحی روشند درخاموشی چون شمعی فرو خواهند مرد .
-----------
شبان باشد به جای گله مشغول 
گرفتم کلبه را خواب گران است 

به اندک غفلتی   ره میزنندت 
که دزد اندر کمین کاروان است 
دزدان شب درکمینند .
پایان 
ثریا ایرانمنش / 31 ماه می 2020 میلادی برابر با 11  خرداد ماه 1399 خوشیدی و....اسپانیا 


جمعه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۹

کجا میرویم ؟

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
جهل سال پیش هنامیکه نخستین قدمها  ومشتهای گره کرده  بر آسمان رفت وزمین وزمانرا به لرزه انداخت ! من در کنج غربت خویش میدانستم که دیگر هیچگاه سر زمینی نخواهم داشت ودنیایی را که ساخته بودیم بسرعت ویران خواهد شد واین اولین علامت وصدای اولین چکش برای ویرانی جهان بود .
آن حس ناشناخته درمن غوغا میکرد  ومیدیدم که افتاب  کم کم روبه غروب میرود ودیگر هیچگاه صبح شادی فرا نخواهد رسید واز آنچه که بوده نه تنها بهتر نخواهد شد بلکه ما بسوی جهنم میرویم .
بخوبی میدیدم که آن فریب خوردگان  علیرغم مشتهای گره کرده  دارند کم کم بسوی واپسا میروند  وکور کورانه دل به کسی بسته اند که حتی سواد کلام را نیز نداشت .

بخوبی احساس میکردم که این فریب خوردگان  بخیال اندیشه فرشتگان در قعر جهنم  فریب   آدمهای قدرت خواه   را میخوردند وکودکانه دل به سراب  سپرده اند .
 هر چه بود من امروز را پیش بینی کردم وزمانی که آن مرد بزرگ از دنیا رفت  تصویرکودکانه جانشین او  نا امیدی مرا دو صد چندان بیشتر کرد وخود او بخوبی میدانست که او تنها عروسکی دردستهای پنهانی است و هیچگاه جای پدررا نخواهد گرفت .

وچنین بود که ان احساس بیدار من به همگا ن میگفت راهرا غلط میروید ! من دعوی غیب گویی ندارم پیشگو هم نیستم اما این راهی را که شما میروید به ترکستان و هیچستان  ختم خواهد شد.

همه آنهاییکه خودرا دراین راه ذینفع میدیدند مرا سر زنش کردند امروز اثری از آنها نیست  آن روزها من هنوز خیلی جوان بودم وهنوز مشتهایم قدرت داشتند تا مردیررا ازپای بیافکنند و من این انرژ ی را صرف  نهالانی کردم که هرکدام بیگناه مانند گنجشهای تازه سر ازتخم بیرون اورده چشم بمن دوخته بودند  از ان یکی همه قطع امید کرده بودیم : آسوده بخواب  کسی باتو کاری ندارد تنها سکه هارا بشمار که کم نشوند :  بجای آنکه برخیزد وتن بکار ی بدهد تنها فریاد میکشید  ومن از پشت شیشه های باران زده با چشمان باران زده ام به آینده ای مینگریسنم که بسیار تاریک بود .

روی شانه های او نمیشد سوار شد پر بی رنگ وبی همت بود باید کاری میکردم .......
امروز دیگر  ازآن  گفته ها ثمری به دست نمی اید وآنهاییکه هم برخاسته اند شک دارم بتوانند قدرتی را دردست بگیرند امروز قدرت دردست سپاه است مگر آنکه ( او) از خودشان باشد  بقیه دیگر قدرتی ندارند مترسکانی هستند که تنها مردم را میترسانند .

اگر این گفته ها درست باشد که " تاریخ هر ملتی را  در ادبیاتش باید خواند " ویا شاعری یک نوع مکاشفه درمجهولات است !  بنا براین ادبیات ما رو به قهقهرا رفته وشاعران نیز در بخار اففیون حل شده اند به هماگونه که در گذشته از بخارات مغز علیل وبیمار خود  آثاری را  بیرون میدادند که تنها خودشان معنی آنرا میدانستند . هرچه بود برای ما به پایان رسید .

چند صباحی است که مردم این دیار بر ضد  رییس دولتشان برخاسته اند دولتی که  میل دارد خدمت کند اما هیولاهایی که با پولهایی سپاهیان وسایر معولین پرورش یافته اند آنهارا به کوچه وخیابانها فرستاده اند وما هرشب باید با صدای قاشق های سنگین بر قابلمه ها در سکوت چشم به اینده نا پیدا بدوزیم که مبادا دوباره مشتها گره شوند وفریب دوباره بر سراین قوم نیز فرود اید ویک دیکاتور دیگری  سوار شده  وبشود آنچه که برما گذشت واین قانونی است که باید  مو بمو به اجرا گذاشته شود .دنیا وقدرتمندان همین را طلب میکنند.
------
داغ کدام گریه در آن سوی این کوه 
نای مرا ز حسرت فریاد . سوخته ؟
آیا مسیح دلها 
آن نای خوشنوای  شبانی را
ودارایی زمانه را 
به هیچ فروخته 
در پشت این کوه که به همچشمی صلیب
گل میخ دکمه هارا  بر سینه زمین  کوفته است ؟ 
دل بان مسیح پاک سپرده ام 
تا اسمان  پریده  وبر گشته بسوی خاک 
را ببینم
خاکی  پرازگناه   ولی همچنان نجیب ........." صبح دروغین . نادر نادر پور " 
--------پایان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /29 ماه می 2020 ملادی برابر با 9 خداد ماه 1399 خورشیدی و... غیره !


پنجشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۹

یک بعد از ظهر

ثریا ایراتمنش " لب پرچین " اسپانیا .
------------------------------------
اتفاق جالبی در بالکن خانه من افتاده است ! خیلی جالب ! کار گران رنگ کار بیرون از خانه را رنگ میکنند در داخل کاری ندارند  من در بالاترین  طبقه هستم بنا براین انها مجبورند روی نرده ها تاب بخورند واز پشت بام پایین آمده  دیوارهای بیرونی طبقات  را رنگ کنند کاری به داخل وبالکن ندارند  .اما امروز دیدم که چادر بالکن من بالاست آفتاب شدیدی درون اطاق را فرا گرفته وگرما داشت کلافه ام میکد  رفتم برای  آبپاشی گلها دیدم یکی از چادر ها بالاست ! تعجب کردم  به دخترک زنگ زدم که ایا تو  آنرا بالا کشید ی؟ گفت ! نه من خیال کردم که خود تو انرا بالا کشیدی میله اش هم وسط بالکن افتاده بود ! مدتی حیران بودم  از بیرون کسی نمیتواند انهارا وقفل سنگین ومحکم آنرا باز کند  بنا براین لابد از یک فرصتی استفاده کرده به درون  بالکن پریده اند !!! اکثرا باید پرده هارا پایین بکشم بخاطر کبوتران  که یا درباغچه مشغول عشقبازی ویا تخم گذاری هستند !! .و آنجارا به توالت تبدیل میکنند بیچاره گلهای باغچه ....... حال حیرانم .
مهم نیست . 
بیاد امیر عباس  "میم "افتادم  فرشته ای که سالهای پیش جلوی پایم سبز شد معاونت مدیر کل دستگاه را داشت  سخت دلداده وشیفته من بود زن داشت  . بدن بچه  برایم انگشتر ی نامزدی خرید برایم صفحه  میخرید برایم کتاب میخرید  اما من درخیال دیگری در اسمانهاسیر میکردم درخیال دشمن او  که داشت زیر پایش را خالی میکرد تا خودش به ان مقام برسد ورسید اورا پرتاب کرد به  بوفه یعنی ریاست بوفه ! سه زبان زنده دنیارا بخوبی حرف میزد تحصیلات عالی داشت بانکداری خوانده بود  وعمویش سناتور وصاحب امتیاز روزنامه معروف  ایران بود .... آه که چقدر _(خر) بودم ان روزها  چه روزها پیش مادرجانم میرفت واشک میریخت  ومیگفت اورا نصیحت کنید این مرد به درد او نمیخورد اما عشق این حرفهارا   نمیشناسد  هنوز انگشتر نامزدی اورا دارم  وانرا  پنهان ساخته ام تا کمتر احساس گناه کنم .
وروزیکه به عقد دیگری درامدم گریه کنان گفت ترا نفرین میکنم تا خوشبخت نشوی  ومن به اشعار  دکتر حمیدی شیرازی بسنده کردم وگفتم : 
کدام عاشق به معشو ق دشنام میدهد ونفرین میکند برایم سعادت را آرزو کن .! امروز از من خوشبختر کسی دراین جهان نیست !!!
دگر  او دراین دنیا نیست اما سایه او  را احساس میکنم و میدانم که  همه جا نگران منست ومیدانست که کلی ( خر ) تشریف دارم وخرمهره را از در تشخیص نمیدهم .
حال با آمدن این تحفه های امروزی باغبانان / چوپانان / دزدهای سر گردنه و لاتهای شهر نو  دیگر اثری از آن روزهایی شیرین وبیخبری وآن مردان تحصیل کرده ودرستکردار نیست هرچه هست درد است ودرد  وزخمهایی که التیام نا پذیرند .===
امروز با دیدن ویدیوهای آن امیر عباس  نمیدانم چرا چهره پر مهر ومحبت وسیمای نجیب او در برابرم ظاهر شد . امیر! امروزهر دو آزادیم  اما تو  زیر خاک خفته ای ومن روی زمینی راه میروم که هر آن ممکن است فروریزد . یادت گرامی وروانت شاد.ثریا 
یک بعد از ظهر داغ  روز پنجشنبه  ومیروم تا شمعی برایش روشن کنم .پایان 

قانون اساسی نوین

ثریا ایرانمنش / لب پرجین " اسپانیا !
-------------------------------
نالم زدل چو نای  من اندر  حصار نای 
پستی گرفت  همت من  زین  بلند جای......." ناصر خسرو " 

مسعود سعد سلمان   در وطن خود دریکی از قلعه ها سالهای  سا ل زندانی  بود  بابت اختلافات مذهبی ! وقومی وعشیره ای !  واین زند ان بیشترسر   لوحه اشعارشاعر ان عصر خود او یا سایرین قرار گرفت. مقصود من از این این گفتار  سرنوشت " غر بت " است .

امروز امیرخان فخر آور رونمایی کلی از قانون اساسی تدوینی خودرا انجام دادند قوانینی بسیار گویا وخوب برداشتی از همان قانون " تومایس جفرسون " وقانون اساسی اروپا وصد البته روح القونین مونتسکیو هم دراین زمینه بی اثر نبود/
اما ملت ایران در تدوین ان نقشی ندارد !

واما این قانون اساسی برای ملتی است که حد اقل سواد خواندن ودرک همه این ماده ها واصلهارا داشته باشد  نه ملتی که خودرا د رگل ولجن میخواباند وصدای سگ میدهد وخودرا سگ درگاه حسین تازی میداند وآنهاییکه حاکم بر ما ایرانیان میباشند خوب توانسته اند از این امر بهره برداری کرده وایرانی را به مرحله یک حیوان برسانند .
من کاری به قوانین ناموسی وقبیله ای ندارم که سر زمین ما همیشه قبیله ای بوده وهرکسی به قبیله خود  نازیده.است /
ما غربت نشینان  در شهرهایی پر ازدحام ویا خلوت خانه ای اجاره کرده  وتمام پنجره ها ی آن خانه  تنها بر چهار چوب غر بت باز میشود .
همه  سرود ها  نغمه ها  وگفته وآوازها برایمان بیگانه اند وعجب آتکه درسر  زمین خودمان نیز بیگانه ای بیش نیستیم اگر چه در سر زمین خود باز خانه ای داشته باشیم که پنجره های آن  همه روبه آفتاب صبگاهی باز شود باز درغربتیم  ویک یک گفته ها وآواز ها ماراغمگین میسازد ویا فراری .میدهد .
آن کسی که به هر  عنوانی زادگاهش را ترک گفته تا ابد درجهان غریب است  وهمه سر زمینها با نامهای گوناگون وزبانهای مختلف برای او یکی است همیشه نام ( مهاجر وغریب ) بر پیشانیش میدرخشد .

قانون اساسی  زیبایی بود بدون هیج نقصی  اما باید میان تاریخ ومقتضای زمان ومردمی که امروز آلوده به مواد مخدر وسایر اعتیادات  وکثافتها هستند وجنایت برایشان یک امری عادی است وخون را نوشیدن برایشان  نءشه  میاورد ! چگونه باید ازاین همه احکام اطاعت کنند ؟ .
این استنباط من است شاید هم راه را اشتباه رفته باشم اما این قانون برای عده بخصوصی تدوین شده که معنای کلام را خوب بدانند  انها امروز حتی مفهوم تاریخ  وزمانرا گم کرده اند تنها به زمان گذشته میاندیشند نه حال ونه اینده . درمیان آن مردم تضادهای هایی هست که به اشکال میتوان انهارا بر طرف ساخت آنها عاشق تکرار های دیرینند  نام مبارزه  را درحکم آدم کشی میدانند نه بیشتر امید من بیشتر به نسل جوان است  که زمانرا زمان گذشته را دیگر نمونه نمیداند  وتاریخ را  مبدا سرشت خویش قرار داده اند -تاریخ چیز دیگری است  اما اینکه درگذشت ملکه چگونه لباس میپوشیده وامروز همسر ریییس جمهور چقدرنا زیبا است این فرق دارد . 
ما باید زمانرا مولد زندگی بداینم واز آن پند بگیریم .
حال باید دید مقضیات زمان چیست ؟.
  از ما گذشته ! این گفته بسیاری از اقایان اپوزسیونها است خوب پس چرا حرف میزنید > ساکت بنشید وبگذارید دیگران کار خودشانرا بکنند متلک پرانی  وخوار کردن دیگری برایتان بزرگی نمی آوررد  چهل سال است  که دیگر اثری هنری غیراز خطاطی در آن سر زمین  رشد نکرده است  چهل است  موسیقی به زیر زمین فرو رفته وبجایش نوحه وعزا ودهل وطبل میدمد .
جهل سال است نه از نقاشی خبری هست ونه از مجسمه سازی ونه ازهنرهای زیبا که روح را تسلی میبخشد اگر هم باشد درپستوها پنهانند .
چهل سال است نویسندهای ظهور نکرده است وشاعری شعری نسروده وخواننده ای به اوج نرسیده  برای همین هم آن  پیر زن هفتاد ساله هنوز یکه تاز است !ومردم در مخموری خویش برای ( ـآن روزها) اشک حسرت میریزند! .
وچهل است  که رادیو وتلویزونها تنها حرف زده اند وفریاد کشیده اند وصدایشان تنها انعکاسی داشته بر دیوارهای تنهایی خود .
حال بر فرض محال اگر  درهمآن سر زمین  برهه ای پیش اید  که حیات معنوی اورا روشن سازد  ارمانها  واندیشه های کهنه دوباره سر باز میکنند  ودوباره لخت وعریان بر صحنه میتازند  اگر مقضیات آن سر زمین تنها سیاست باشد  چه کسی میخواهد حاکم شود ؟ واین راه پر خطر را هموار کند 
گفته ها دراین زمینه بسیارند واوقات کم وصفحه کوتاه .
تنها دریک صفحه روزنامه  عکس "بانوی اول قطر "را دیدم که چگونه جا پای ملکه خاور میانه گذاشته ومیتازد  نامش مقتدرترین زن  آسیا وخاور میانه است ! افسوس خوردم .

بهر روی برای اقای امیر فخر آور واعضای کنگره ایشان از درگاه یزدان پاک واندیشمند آرزوی پیروزی دارم .ث
--------------
باغ  قدیم کودکی دور است 
شهر شگفتی  نو جوانی  در افق پنهان 
 اما قطار  باد پیمایی که از اقطار نامعلوم می اید 
آواره ای را از دیار اشناییها 
با خویش میاوردبسوی  این  غریبستان........." برداشتی از اشعار نادر پور "
ثریا ایرانمنش  / 28 ماه می 2020 میلادی برابر با هشتم خرداد ماه 1399 شمسی وغیره....!

چهارشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۹

ایرانستان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا.
---------------------------------

" رای من کجاست " رای تو ؟  رای او ورای ما ورای شما همه درون کیسه دنیایی جدید است  وتقریبا گم وفراموش شده است .
سیزدهم تا پانزدهم ماه می  روز تجزیه یوگسلاویا بود  سر زمینی که بهشت را نمایان میساخت  نگین اروپا وسر زمینی آرزو پرور برای توریستها /  امروز دیگر نامی ونشانی از آن " یوگسلاوی" نیست  نشانی از آن موسیقی  تاریخی  نیست  نه هیچ نشانی  از یوگسلاویا نیست .بلکه چند کشور بیگانه که هرروز بنوعی سر یکدیگر زیر خاک میکنند وبجان هم میافتند وبکلی فراموش کرده اند که روزی سر زمینی یک پارچه  وهمه درکنار هم با صلح وصفا میزیستند .
حال باید در انتطار چنین سرنوشتی برای ایران بزرگ بود  حضرت ولایتعهدی دیگر حوصله تکان دادن خودشانرا هم  ندارند سنشان بالا رفته وبرای رهبری دیگر کمی دیر است ومادر مهربانشان نیز پس از سالهای!!! لبخندی بر لبانشان نشست ؟ _ به گفته یک مجله زرد فرانسوی ) دیگر کو.دیئ 19 کهنه شده باید خبرهای تازه تری را بخور د مشتریانش بدهد مشتریان نیز معلومند مدتها این ویروس بلا گرفته همه خبرهارا تحت الشعا ع قرارداده وهنوز برایمان افسانه میخوانند که شش ماه دیگر باز میگرددودارویی هم برایش یافت نشده همین که هست !
فعلا ما کارهای بزرگتری داریم باید اول کردستان بزرگ را که اکثرا سنی هستندویا عمررا میپرستند  تشکیل دهیم وسپس آذرربایجانرا که زبانش بکلی با لسان فارسی فرق دارد و خراسان بزرگ  که هم اکنون چند تکه وبصورت ملوک الطوایفی اداره میشود  اصفهان / شیراز/ تهران / قم / نیز درددست ملت شیعه اثنا عشری باقی میماند تا با کمک دوست وبرادر بزرگشان بصورت دیکتاتوری نیمه مذهبی ونیمه کمونیستی اداره شود  وجنوب ؟ حرفی از جنوب نباید زد جنوب آهسته آهسته به زیر خاک میرود وشمال ؟ شمال هم نصیب گرگی دیگر میشود نیشابور وسمنان وغیره هم بهر روی سهم . گرگی وجایی خواهند یافت .
جنوب گم خواهد شد به همانگونه که سرااسیاب گم شد وتنها یک تکه سنگ از آن باقی ماند ومردی روی ان نشست تا بگوید روزی اینجا قصبه ودهی بوده که من زاده شدم امروز اثری نه ازآن سنگ هست ونه ازآن مرد .
کرمان  سیستان بلوچستان با مردمانی معتاد  بدون اب زمینهای بایر خشک !!! نه به درد کسی نیمخورد معادنش را خالی میکنیم وبقیه را هم ... فعلا برایش نقشه ای ندارند شاید همچنان دردست روسای شیخیه بماند . 
وآن کوه بلند پر غرور که هم اکنون در زیرآ ن تونلی احداث شده وخانه های انچنانی/ کم کم فرو مینشیند وزمین هایش تبدیل به برجهای بلند وکلان شهر خواهد شد  شمال ؟ شمال را هم شاید تقدیم آن جفرسون با قانون اساسی اش کردند تا اروزهایش بر آورده شود !!!
حال ما غربت نشینان بی تقصیر  هر صبح وشب کنار قصه های ننه من غریبم مردان وزنانی میینشینم که یا شاهنشاه را میپرستند ویا جمهوری را ویا  دنبال آن پیرمرد همه فن حریف دغلباز مصدق السلطنه  هستند بت میپرستند قهرمانشان تنها همان پیر مرد ریا کار است . ویا هیچکدام  /عمرمان تمام شد همینجا به درک واصل خواهیم شد   بکسی مربوط نیست کار ما - برایشان تکه نانی هست وچکه آی عرقی ودستی هم درمیان بر میاورند که آهای ایهناالناس ما مبارزه کردیم ! اما خوب نشد !!.....

خواب ا زجشمانم گریخته درانتظار جمع کردن صندلیهای  آن رستورن بودم که دوباره باز شده وچقدر  دلم برای ان سکوت تنگ شده بود حال دوباره ولوله ها بر پا شد واین بار شدیدتر. واین بود قصه پر غصه ما دراین نیمه شب چهارشنبه شب  .
 دنیای ما دردست ما فیهاست  باید یکی از راهارا بلد باشی وطی کنی نامشان هرچه هست  - گلو بالیستها ویا جهانخواران ویا دزدان وعیاران مهم این  است که بتوانی راه انهارا طی کنی  ومهم نیست ازکحا وچگونه همینقدر که بتوانی  ضعفارا زیر پا له کرده ومال  وجانشانرا ببری کافیست  تا درلیست ما قرار بگیری ونامت درفهرست مردان بزرگ ونامی در مجلات بزرگ  پر ابهت چاپ شود /

کشتن إن دختر چهارده ساله بجرم عشق به دست پدرش نشانی از یک تمدن ویران وفروریخته است  دختری که عاشق بود پسرک از دهی دیگر بود واین قوم وقبیله بازی نشانی از آنچه که دربالا نوشتم میدهد  سر زمین ما متشکل است از چندین قبیله که گردهم آمده تنها وجه مشترک انها زبان فارسی است .
حال برادر "مادورا "کم کم زبان اسپانیایی امریکای جنوبی را نیز بما یاد خواهد داد  به همانگونه که یاد داد قانون بردگی یعنی چه وقانون سیاست چکونه است هر که زورش رسید رییس است ( پس رای من کجاست ؟ ودموکراسی چیست ) ! یک شوخی تلخ است  امروز درجهان ما قانون حنگل حاکم است گوسفندان به دست گرگها پاره  پاره خواهند شد و گوشتشان نصیب سگهای درنده ومحافظ گله خوکها  / پایان 
نیمه شب چهارشنبه 27 ماه می 2020 میلادی برابر با 7 خردادماه 1399 خورشیدی /وغیره.....اسپانیا 


سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۹

بر نخواهد گشت/

یک دردنوشته / سه شنبه 26 می 2020 میلادی /
------------------------------------------
زمانیکه مرحوم رهی معیری میسرود که من هرگز جوانی نکرده ام واز دیگران حدیث آنرا شنیده ام ! با خود میگفتم که مگر چنین امکانی دارد ؟ خردسالی وسپس جوانی  آنهم شاخ شمشاد وبا هنری نظیر آن مرد نازنین که کمال وجمال را باهم داشت .
هنگامیکه اورا درسن سی وچند سالگی دیدم  گویی زمان با او سر عناد داشته ومیخواسته این گل را هر چه زودتر پژمرده واز بین ببرد  حالت پیری  را داشت  که خمیده وپژمرده  وبی حسرت وبی آرزو بود .روانش شاد شاید ازهمان اوان جوانی بیماری دراو راه یافته واو میدانست که دیگر عمر چندانی نخواهد داشت /
امروز با خودم فکر کردم که منهم جوانی نکردم گویی که پیر ی دانا   به دنیا امدم برای رنج بردن  ورنج کشیدن  . گلی بودم که درمیان دسنهای نا سپاس وروحی بیمار پژمرده وپرپر شدم . 

امروز تنها ارزویم این است که به همان زمان نوجوانیم برگردم اینبار میدانم چگونه باید زیست !!!وچه آرزوی محالی  طی طریق دوباره با همان مردم همان فرهنگ همان دانش همان افکارا پوسیده وعقب مانده یا شور شور ویا بی نمک /.

چه بیخیال بودم گویی همه عمر آن زیبایی وجوانیرا خواهم داشت وهمه جا آنرا باخود خواهم برد !زمانی که پای بر پله های شصت گذارم  درخانه پنهان شدم ودیگر هیچکس را ندیدیم کوششی هم برای اینکه شادابی وجوانی مصنوعی را بجای آن همه حسن طبیعی بگذارم  نکردم . درب را  بستم ومانند یک راهبه دورن اطاقم نشستم از همه بریدم وبه تماشای رشد گلهایم بودم که چه زیبا روییدن رشد کردند وغنچه دادند فضای زندگیم از عطر وبوی آنها لبریز بود تازه احساس خوشی داشتم که درب خانه را کوبیدند .......وسپس کورنا آمد واین حبس خانگی تا ابد ادامه خواهد داشت با انبوه فریادها وخشونتهای پر ستاران خسته ودکترهای   خسته تر .

امروز دو دفعه  از بیمارستان  بمن تلفن کردند دفعه اول نتوانستم گوشی را بردارم به همه زنگ زدند سر انجام دوباره به خودم زنگ زندند این بارپرستای بود خسته وعصبی ! نام وفامیلم را گفت وپرسید مادرت هست یا پدرت ؟ گفتم خیر خودم هستم این نام وفامیل متعلق بمن است در آنجا درفرمهای پرشده نوشته که یک زنم !/

- بسیار خوب من وفت چندانی ندارم فردا راس ساعت هشت برای گرفتن خون خواهم آمد  وتکرار کرد هشت صبح !!! سی سینیورا فهمیدم  سر ساعت هشت با پوزه بند درانتظار شما هستم تا دوباره ساعتها پیکر مرا تکه تکه کنید تا رگی بیابید و......... اینهمه عصبانیت برای چی ؟! .....

حال میل دارم برگردم به همان زمان هر چند آن زمان هم دردهای خودش را داشت وببماریهای خودش را اما ...اما میان مردم خودم بودم همزبانان خودم وفامیل خودم......درد بزرگی است درد غربت از همه دردها بدتر اینکه درسر زمین خودت نیز غریب مانده ای . حسین الان کجاست / کاظم کجاست / رضا چی شد ؟ پسر داییم مجید کجا فت ؟ حواد برادرش وفری خواهرش واشرف زن آن یکی تنها عکسهایشان برایم مانده  که خاک میخورند !خاله هایم کجایند عمو جانم  سالهای فوت کرده پدرم ؟ اورا ابدا درست وحسابی ندیدم چند روزی قبل از فوتش وزمانی که خیلی کوچک بودم / مادر بزرگ بد اخلاقم /پدر بزرگم که همیشه سرش درون کتابش بود وچرت میزد وهیچگاه آن کتاب ورق نمیخورد ومادرم که با افسانه های مجله ترقی هفته ها سر وکله میزد حالا آنها کجایند ؟ من تنها هستم  خواهرم زیر آوار بم با همسر وفرزندانش رفتند خواهرم ناتنی بود از ماد رجدا بودیم نامش صدیقه بود همسرش ریاست اداره نظام را داشت حالا اینجا من کی هستم ؟ چکاره ام ؟  ..... هیجکس یک تفیلی وسر بار جامعه پر برکت یک کشور بدبخت وفقیرتازه از زیر فشا دیکتاتور بیرون آمده  که میل دارد هم اروپایی باشد هم سنتهای خودش را داشته باشد میان زمین وهوا معلق ./پایان .
ثریا / اسپانیا .
------------

پیر مردار

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
گوهر مخزن اسرار  همانست که  بود 
حقه مهر بدان نام ونشانست که بود 

عشقان زمره ارباب امانت باشند 
لاجرم چشم گهر بار همانست که بود 

از صبا پرس  که مارا همه شب تا دم صبح 
بوی زلف تو همان مونس  جانست که بود ........" خواجه شمس الدین محمد حافظ شیرازی "

روز گذشته درمیان کتابهای آواره وسرگردانم چشمم به کتابی نفیس افتاد که روزی وروزگاری در لندن به مبلغ چهل پوند ناقابل خریده بودم ! از بقالی اقا رضا ! نویسنده وتدوین کننده آن خانم منصوره پیرنیا وهمسر گرامیشان بودند که البومی از عکسهای خانوادگی خود وخاتواده آن خیانتکار  وافعی پیر  زاهدی  دران گذاشته وبه تفصیل  رشته را به نسل اولیه خود برده بودند . دلم برای آن چهل پوند سوخت البته بیشتر فریب عکس زیبای والاحضرت شهناز را خوردم که یک شاهزاده به تمام معنا با تیارای وتباری واقعی  شاهی ولباس فاخر  روی آن چاپ شده بود وتنها اشاره ای دراین کتاب غیرازیک ازدواج نا موفق به والاحضرت نشده بود .
شب گذشته درد زیادی داشتم واز خودم میرسیدم بجرم کدام گناه ؟! وامروز صبح از خود باز سئوال میکردم که گناه چیست ؟  اردشیرزاهدی همه عمرش را باخوشی وولنگاری والواتی گذرانده بود دهانش بسیار کثیف وزبانش بی اندازه دراز وبی ادب بود . پس از انقلاب جهل سال در ویلای مجلل خود درسوییس زندگی کرد وآخر پیری  معرکه گیری از جای برخواست با آن سرطان  مهیبی که درون شلوار کثیفش جای دارد به مقابله با دشمنان جمهوری خلق کمونیستی اسلامی  مقابله کرد وخودردوست ومردی فریب خورده وبیگناه دانست  پیر مرد نود ویکساله دید  که مردن درسویئس گران وبی نام ونشان خواهد بود بهترا ست که هرچه دارد بدهد تا نام ونشانی پس از مرگش در سر زمین پدریش داشته باشد واحتمالا همان گروههای تجزیه طللب اهل آذر بایجان از ایشان طرفداری میکنند وباجلال و.جبروت لاشه گندیده اورا به دست خاک  بیگناه و یا گنه کار ما میسپارند .

 گناه چیست ؟ تمام شب این سئوال  مرا بخود مشغول ساخته بود در  کتابهای مقدس انسان اولیه تنها یک مرد است وزن برای بلهوس وازدیاد نسل وبمعنی واقعی ماشین جوجه کشی برای او بوجود آمده بود همه امکانات دراختیار همان تحفه نر وبرای بر آوردن هوسهای او ساخته شده است .- اما گناه را بر گردن زن حلقه کردند !

ما زنان نیز در راس حیوانات زیبا وملوس دراختیار هوسهای آن مرد نه انسان هستیم .
دراین دنیای فراخ که  درمیان آن  ره میسپریم  پاهای سنگین مردان شب را  مبینیم که با ما همسفرند ومارا میکوبند  وزمانی که به پشت سر نگاه میکنیم تنها سایه ای مهیب از خود بجا ی گذاشته اند .
ناگهان در خروش  زندگی تنها میشویم وبه جز باد وحشتناک  خاطرات چیزی درپشت سرما نیست .

هر صبح با حالی  اشقته سراز بالین بر میدارم -   اولین سیوالم این است واز خود میپرسم  که اگر آن شیطان همراه من نبود  من کجا بودم ؟  نه جوابی نیست  تنها انعکاس صدای خودم میباشد  وخیابانی که خالیست  ودرختانی که همه تنهایند  وهر چه را که  میشنونم تنها  صدای قدمهای آهسته کسی ست که شبهایش ا به پاسداری من میگذراند .
گناه چیست ؟ وچرا تنها این لکه ننگ ر ا بردامان " زن " نهاده اند ودلم میسوز برای آن سایه های افتاده به خاک  .
امروز کسی نامی ویادی از آن دختر نازنین وتنها ( شهناز ) پهلوی نمیکند و هیچگاه در جلوی هیچ دوربینی حاضر نشد وخودرا به معرض تماشای خلق نگذاشت هیچ جایزه ای هم باو تعلق نگرفت وهیچکس ندانست  که او  اولین دختر آن شهریار بزرگ ایرانی بوده است وحق اوست که نام خاندانش را نکاه دارد اما کسی باو توجهی نداشت .
در زمانی که ثریای بختیاری همسر شاهنشاه بود والحضرت شهناز همیشه در کنارشان بود ثریا اورا مانند دخترش دوست داشت  ووالاحضرت شهناز پس از ادواج با ان  مرد نادان وخودخواه  در مدتی   کوتاه با مردیکه دوست داشت ازدواج کرد وتا آخر عمر با اوزیست.
او تنها ویگانه شاهزاده وشه دخت ایرانی است که درغبار گم شده است .

.تو ....
 ای سایه  افتاده به خاک 
به هنگام  درخشیدن صبح 
همچنان  مقدم تو بر من مبارک است 
جای پاهایت  هزارن قلب  را درشبهای تار
با نقد تو وتصویرت 
 بر روی اسمان  خواهی دید / 
این اشارت همه را بس
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 26 ماه می 2020 میلادی برابر با /6/ خردادماه 1399 خورشیدی .....

دوشنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۹

جان گفتن ومرگ شنیدن

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
------------------------------------
شب درویش  اگر در غم نان میگذرد 
روز منعم به غم سود وزیان میگذرد 

شادمان باش  ومخور  هیچ غم سود وزیان 
که جهان گاه چنین وگاه چنان میگذرد 

کم کم شلاق آتشین صائقه ها که  بر تن ما وبر پیکر جهان   نشسته بود  جدا میشود  وفریاد شادمانی  از مردم زندانی در کنج خانه  به اسمانها میرود  . شلاق خوبی بود برای تربیت ما گمراهان  وهنوز هم گردش انرا درهوا میبینم .
اسمان زخمی وبیمار  بوی دارو بوی مرگ وبوی نیستی میدهد امروز صبح حتی نتوانستم درب هارا باز کنم تا فضای اطاقها وهوایشان عوض شوند بویی نا شناس به مشامم خورد وفورا دربها رابستم  واثاثیه ودکور خانه را باید به میل نور خورشید جا بجا کنم  ویا درتاریکی ها بنشینم تا خورشیدی که زمستان ارزویش را داشتم  درحال حاضر وپس ازاین مزاحم من نشود . پیکر م  دچار خارش است گویی همه مورچه های جهان بر پیکرمن نشسته واز گوشت من تغذیه میکنند  بیهوده میل دارم همه چیزرا نادیده بگیرم  /
هنوز به ان بلندی  کوهها میاندیشم وهنوز مانند } مش قاسم خدا بیامرز} ارزو دارم شمعی روشن کنم تا دوباره روی ممکلت قیاس اباد خودرا ببینم !  اما بیفاده است  خاک بی گناه دردست گناهکاران شب وروز جان میدهد بوی خون و لاشه ها  وبوی گند آنچه را که بر درو دیوارها پاشیده اند هنوز این احساس را بمن میدهد که به یک بیمارستان بزرگ ودرکنارش تیمارستانی  مینگرم  وچشم به راه پزشکی حاذق دارم نه پرسنتارانی که تازه کارند .

شبب گذشته خوابی شگفت  در روح من جای گرفته بود  خوابی طولانی وبی  معنی  ناگهان ازخواب پریدم معلوم بود که کجا باید بروم  واین کار شبانه من است .
برای دوباره به خواب رفتن به آوای آن قوقونوس زندانی گوش میدادم  نه امروز کارش بی معنی بود واوازش بی معنی تر  تنها یک دلقک روی صحنه بود که داشت بازی میکرد با انواع واقسام صداهای نا مربوط و ونا جور .
چیزی در گوش جانم ننشست  هما ن ناله های وهمان گفتارها  وهمان شنل همیشگی  در همان  محل واژگون  وداشت با فریاد به فرومایگان درس اخلاق میداد .

نه باید هر طور شده بخوابم . باید راهی بین جنگل ها ومردابها بیابم ودر آنجا یک افسانه برای خود پیدا کرده وآنرا بگویم  اما مرداب درجلو  وجنگلهای سوخته درپشت سر  وجوانانی جلوی دیدگانم که بی هدف وبی معنا زندگی را نکه تکه میکردند .

هجوم ناگهانی عده بیشماری  اززندانیهای ناخواسته  مانند درختانی که درهم فرو میروند با 
پوزه بندهای ناخواسته ونفس گیر  نشانی ازیک دنیای دیگری را میداد که ما با ن نا مانوسیم .
در جلوی ما مردابی عمیق دهان گشوده است  واینه داران فضل وکرامت  برایمان تکه نانی پرتاب میکنند  مرداب ما جای مردن ماهیهایی است که دیگر رمق راه رفتن را نیز ندارند تنها طومار زندگی وبدبختیهایشان درمیان دستهایشان مچاله میشود .

نه حیران ئیستم وسر انجام را میدانم  اما دیگر نمیتوانم دراین جنگل سوخته نامی ازنهالان نورسته بیابم همه باهم درون مرداب متعفنی غرق خواهیم شد .
شلاق بلند امنیتی ودستوری بر پشت اسمان بلند شده ونشان خودرا از دور دستها بما اعلام میدارد  حال باید روبندهایمان را وارونه کنیم دیگر فریاد مرغ شب وفاخته خاموش شده است  همان فاخته  هایی که درخروش برق وبادها  باز هم میخواندند حال  خون گلوی آنها زمین را رنگین کرده وفورادرمرداب گم میشود .

برخاستم  با چشمانی گریان واز خود پرسیدم  دراین اشوب  خشم وجنون وسود وزیان  تو به دنبال کدام مرغ حق نشسته ای تا برایت اوازی بخواند ؟! . پایان 
متاع  دین ودل وعقل وهوش  ودانش وبینش
فروختم من و کالای عشق دوست خریدم 
ثریا ایرانمنش / 25 ماه می 2020 میلادی برابر با 5/ خرداداماه 1399 خورشیدی /......

اشعار متن " از عبرت نایینی!

یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۹۹

جفرسون

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
به حریم کعبه رفتم به حرم رهم ندادند 
 که دربرون چه کردی که درون خانه آیی ؟
---------------------------------------
البته معنا دراین ابیات زیاد است  واز حوصله امروز  بیرون  ! کتابی را میخواند م که در آن نام همه  خیانتکاران ولبیک گویان را به رهبری که عکس اورا درماه دیده بودند  ثبت شده بود ودرمیان آنها  از چند اقلیت توده ای نیز نام برده شده بود ! این کتاب یک مدرک بزرگ است شامل این اسامی وبدبختانه همه لقب دکتر / دکترا ./مهندسی را بردوش میکشیدند وهمه در خارج تحصیل کرده بودند  اعم از مترجم/ا نویسنده / شاعر / .روزنامه نویس / گویندگان رادیو و  تلویزیوین وهمه وهمه .و عده ای در پکن جمهوری خلق چین تعلیم دیده بودند و گوینده رادیو بودند/ نویسنده بودن . شاعر بودند / اوف  حالم بهم خورد ... تنها گویا مادر وعمه من بود که  مشتهارا گره نکردند وبسوی اسمان نبردند وفریاد نکشیدند که ای رهبر مسلیمن ...... بقیه بماند .

امروز هم در خارج درمیان اپوزیسیونها همین لاتهای دیروز در لیاسی دیگر  وچهره ای پیر تر قصه گوی شده اند وچند جوان هم معلوم است که از کدام سو تغذیه میشوند وهریک در کنجی نشسته برای  مردم افسانه میبافند .
ودر جایی از این کتاب از قول یک راننده تاکسی نوشته بود که " من هرمسافری را که میخواهم سوار کنم اگر دکتر یا مهندس باشد سوارش نمیکنم همین  آقایان وبانوان بودند که مارا باین روزکشاندند واقعا چگونه ما درخواب بودیم وچقدر دلم برای شاهنشاه فقید سوخت او هم مانند من خوش باور خوش قلب بود.
فلاان خانم مترجم چون کتابش  را در باره شولوخو ف نوشته بود  اجازه چاب نداشت اوهم  درردیف این  خیانتکاران جای داشت / فلان هنرپیشه معروف که هرشب در آغوشی بسر میبرد برای پاک کردن گناهانش وارد جرگه مخالفین شده بود که خوب عده ای ازانها پس از شورش و ویران شدن سر زمین یا به جوخه اعدام سپرده شدند ویا با واسطه ها به جایگاهی رسیدند وجایزه ای بردند بعد هم سرشانرا گذاشتن واز دنیا رفتنند وتنها نام ننگ را در صفحه زندگیشان بر جای نهادند.

امروز انکه میاید از مجلس( شوروای) اسلامی بقول خود ش حرف میزند  زیر آبی درخدمت رهبری است وآنکه دولت درتبعید تشکیل میدهد خود نوکر رهبری است . نه تنها نمیتوان پرواز کرد  آنهم با یک لشکر مجازی .
دلم گرفت بد جوری دلم گرفت  درجایی که دانشگاهی را  با انهمه رنج ومرارت وبدبختی ساختند وشمارا به انجا بردند تعطیل کردید وکتابهارا خمیر نمودید ( اقای شمس آل احمد )  هرچه با شد در قبیله آلها رشد کرده است .
 آهای شاعران / نویسندگان / مترجمین گرامی ؟ توده ایها / بازاریها  شما همه یک پا خیانتکارید وآخرین انها آن پیر مخوف  ویرانگر وخائن مانند یک اژدهای دم مرگ سر بلند کرده واز این جمهوری ننگین پشتیبانی میکند  دولتی که دارد نسل کشی میکند وایرانیانرا میکشد وشما درپستو نشسته اید  زیر میزی حق حساب خود را میگیرید وبه آنکه بر میخیزد تا شمشیرش را بلند کند فحاشی میکنید . همه خیانتکارید همه دروغگو هستید  سر زمین من نابود شد نام پرابهت ان به زیرخاک  رفت  وزمینهای پر برکت وابهای زیر زمینی اش به تاراج رفتند وشما  لب گور نشسته هنوز دست درازی میکنید برای بیشتر بردن وبیشتر خوردن .
آن نامها محفوظ  هستند برای ثبت در تاریخ / اگر تاریخی بماند  واگر دنیایی باقی بماند / شک دارم . ث
پایان 
ثریا ایرانمنش / 24 ماه می 2020 میلادی برابر با 4/ خردادماه 1300 خوشیدی / اسپانیا /

شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۹

صبح شب نشینان

دلنوشته  امروز ما/
 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !
-------------------------------------

ای صبح شب نشینان جانم به طاقت آمد 
 از بس که دیر ماندی  چون شام روزه داران ...سعدی 

نمیدانم دیروز بود ویا امروز هست ویا فردا !  همان عید فطر وپایان ماه روزه  داران ! 

د رفضای مجازی کم کم همه بکلی آین روز را مجاز نمیدانند واز تبریک گفتن کناره گرفته اند ونوعی  نژاد پرستی را ایجاد کرده اند . 
هر سر زمینی درکنار دولت خود آیینی را هم دارد وآنرا قبول کرده است بد یا خوب میتواند بدیهایش را دور بریزدو خوبی هایش را برای خود نگاه دارد وآنرا محترم شمارد بین پدر ومادر ویا دو چشم نمیتوان یکی را انتخاب کرد

امروزاز دولت سر این جمهوری من درآوردی بسیاری از هموطنان ما آن آیین های خوب را هم پشت سر گذاشته اند ونوعی آنارشیزم بر دلها حاکم است .
ایمان هرکسی بخود او مر بوط میشود یکی سنگ را میپرستد ویکی سگ را حال اگر این دین اسلام طالبانی اینهمه خشونت ببار آورد وبنام اسلام  هر چه عقده بود بر سر زنان مردان وسر زمینها خالی کرد بحثی جدا گانه  دارد که .ازاین مقوله بدوراست .

من تنها میتوانم آن روزهای خوب خودرا بیاد بیاورم وآنهارا نقاشی کنم  نه بیشتر امروز دنیای ما درمیان دستهای چپولها ویک چشم ها وشیطان پرستان دارد جان میدهد ومردمی که روزی  انسان بودند تبدیل به توعی حیوان مصرف کننده وگوسفند شده اند .
امروزز به ماه رمضان فحاشی میکنند وآنرا دوراز دین مینامند درحالیکه درهمه ادیان  یک ماه ویا چهل وپنج روز انسان به بدن خود وروح خود یک ارامش یک آزادی وفرصتی میدهد / یک  تعطیلی . 
امروز برای بوسیدن لب یک دختر در ماه رمضان ویا نوشیدن یک قطره آب  محکوم به حبس وشلاق وشاید زندان ابدی شوی در حالیکه دران زمان بدینگونه نبود  رستورانها باز بودند چایخانه ها باز بودند اقلیتها مجبور نبودند راه مسلمانانرا طی کنند ومسلمانانی  که بیمار بودند ویا نمیتوانستند  روزه بگیرند بهر روی آنچنان تظاهری هم به روزه خواری نمیکردند حرمت روزه دارانرا نگاه میداشتند .

 روز عید فطر با دسته گل ویا کیک به دیدن  روزه داران میرفتیم خستگی یکماه شب زنده داری ونگاه داشتن  جسم وجان را از همه دو روییها در چشمان بی فروغ اما براق آنها میدیدم نوری واقعی از روحانیت در چهره ها نقش بسته بود .

مادرمن {91 }یکسال عمر کرد با سلامت کامل وتا آخرین روزهای عمرش روزه ونمازش را ترک نکرد با انکه زاییده یک زن زرتشی بود ! ناهار وشام خودر ا بر میداشت ودرون قابلمه ای  پنهان میکرد وهنگامیکه باغبانی یا  خدمتکاری ویا فقیری به خانه میامد آنهارا باو میداد  به هما ن شیوه ای که پدر او باو یاد داده بود که " غذای روزانه اترا صرفه جویی کن وبه فقرا بده " وهر شب بیست ویکم مرا ودار میکرد که شله زرد وحلوا بپزم وبا صندوقی از میوه وزولیبا بامیه باید بسوی خانه ای فقرا میرفتیم وبه آنها تقدیم میکردیم !
پس ار ما ه رمضان گویی خستگی یکماه نخوابیدن ونخوردن را در چهره اش میدیدیم  اما شادمان بود گونه هایش رنگ انداخته وآن روح نهانی که نامش روحانیت است درچهره  اش دیده میشد اکثرا سحرهارا باکمی اب  وچند عدد چایی بسر میبرداما دل به اوای نیمه شب " ذبیحی "میداد مرا نیز بیدار میکرد ومیگفت گوش بده ! سیگار را کنار بگذار وگوش بده ببین گویی پروردگار  در میان اسمان دارد مارا میخواند !!!
امروز همه چیز تغییر شکل داده است  واین ماه زیبا وپر برکت را نیز از ما گرفتندوبجایش شلاق  وحبس وتبعید دادند . وتعداد بی خدایا ن سر به آسمان میزند . خودشان نیز ره گم کرده اند .

شیطان پرستان نیز از این فرصت استفاده کرده به نوشید ن خون نوزادان میپردازند تا اکثیر جوانی وپایداری آنها باشد وروی پولهایشان غلط میزنند ایمان را ازما گرفتند وبجایش ننگ ونفرت نشاندند.

بهر روی امروز دیگر نمیتوان به دیروز سفر کرد ایکاش میشد با ماشن زمان که قرنها پیش اختراع شده بود وفورا آنرا پنهان ساختند سفری به گذشته هایمان میکردیم ومادر را درکنار سماور  درحال خواندن دعای خود میدیدم واو برایمان درسکوت چای میریخت وتکه نانی با پنیر وکره جلویمان میگذاشت ودسر ما چند عدد خرما بود بهمراه کمی ماست ..اوبرای همه ما وهمه سر زمینمان وحتی پادشاه   دعا میکرد .

هرچه بود تمام شد  عید فطرهم گم شد سماور نیز جایش را به کتری برقی داد ودیگر نان وپنیر وخرما وماست هم مانند یک آرزو بر دل ما نشست  درعوض هر صبح فیس بوکها / تویترها / یوتیوبها / برایت آواز میخوانند وصاحبان ابرهای بزرگ هر چه بیشتر ثر وتمند تر میشوند  دیگر جرئت ندار ی نوه ات را درآغوش بگیری ویا بلیطی ببخری بسوی فرزندت پرواز کنی  برای رفتن به کنار دریا باید فرمی را پر کنی ودرهمان ساعت مقرر بروی  برای رفتن به استخر خانه ات نیز ساعاتی تعیین شده است حکومت امنیتی آهسته اهسته وارد  خانه تو شد وبرادر بزرگ هر ثانیه مواظب تست  ! اگر بیمار شدی  جرئت رفتن به دکتر یا  بیمارستان را نداری چرا که فورا ترا به جرم حمل ( هرنوع ویروسی ) به گورستان میفرستند. 
هرچه باشد جمعیت دنیا باید رو به نقصان برود !

به هرروی ماه میهانی پرور.دگار  در سکوت وبی تفاوتی به پایان رسید . وما همچنان درخانه یمان زندانی هستیم به حکم حکومتهای تازه وامینتی . پایان 
ثریا ایرانمنش / 23 ماه می 2020 میلادی برابر با/ 3 /خردادماه 1399 خورشیدی و......

جمعه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۹

مرا چه حاجت !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
در نظر ها خوار وبرد لها  گران افتاده ایم 
ما وغم گویا که از یک آشیان افتاده ایم 

هیج کس بیرون  نمی اردسری از کار خویش 
بارها درفکر  اوضاع جهان افتاده ایم 

در میان دین ودنیا  دست وپایی میزنیم 
 هم از این وامانده  ایم  وهم از آن افتاده ایم ..ارشد هروی ...
======
امروز یک آگهی داشتم که منهم میتوانم برای خود یک یوتیوب داشته باشم وهر کاری را که میل دارم ( البته نه هرکاری ) را انجام دهم! خیر قربان تا همین جا هم بس است دیگرنه حوصله گریم دارم تا جلوی دوربین خودنمایی کنم ونه میتوانم تنها از دستهایم برای پوست کندن سیب زمین وبهم زدن آش استفاده نمایم  تا همی جا هم دارم خودرا به هر اب واتشی میزنم تا بحکم حاکم کارم را ادامه دهم نه برای نقدینه بلکه بیشتر برای خودم  واینکه کم کم مغزم به خواب  نرود تا قبل آز آنکه خودم بخواب بروم .

بیشتر روزها  از این دستگاه بعنوان یک گرام استفاده میکنم وموسیقی های گذشته را گوش میدهم که مانند یک زلال اب روشن  میگذرند ومانند یک ابشار بر سرم  فرود میایند . موسیقی بهترین و شورانگیز ترین هنرهای  زمان است  موسیقی اروپایی درهیچ یک از اجتماعات  قدیم وحال نمونه نداشته است  چرا که این موسیقی سیال - رقیق وتنها باجهان بینی سر وکار دارد .
رادیوی شبانه ام روی موسیقی کلاسیک زوم شده است  اکثرا از باخ  استفده میکنند درحال حاضر زمانه ایجاب میکند که موسیقی کلیسایی  بر همه جا حاکم باشد . 
موسیقی از عصر   باخ تا موتسارت  به اوج خود رسید  وادوات نوازندگان  با شکلهای نوینی  روانه بازار شدند  ویولن سل / ویلون آلتو   ویول دامور /  وکتتر باس/  کلاوسن /  ونواهای موسیقی نیز شکلشان عوض شد  .
موسیقی پر شور که زبان انسان زنده است  آدمی را ازهر چه درجهان است دور میسازد وبه رویاها میبرد .
متاسفانه آنچه را که دنیا می پسند وخوب وشیرین است برای ما ایرانیان حرام است  ! درحالیکه در اسلام موسیقی رواج کامل داشته  ومورد تحقیق بسیاری از موسیقدانان بزرگ  قرار گرفته است آنها /نی و چنگ  . دف  طبل و سنج  دهل وسنتا  ورباب  .شاهرود/  سنتور  /طنبور  وقانون  وبوق  وعود داشته اند که نیمی از آنها متعلق به سازهای ایرنی میباشند . وآن موسیقی کیفتی داشت  شگفتی خاصی وخلسه اور  واسرا امیز  اما درمقابل ارکسترهای  بزرگ دنیا  تنها یک آواز کودکانه میباشد . 
دراینجا قصد ندارم  که خودرا صاحب معرفت دانسته ود رباره موسیقی چیزی بنویسم ویا خود گنده نمایی کنم / تنها میل دارم بگویم دراین دنیای وانفسا وپر هرج ومرج میان انبوه جنازه ها وتعفن مرده ها وضد عفوین بیمارستانها ودود پهنی که از سیگار تازه ساخته شده از مدفوع الاغ در سر زمین ما  ( بنام عنبر نسارا ) به نمایش گذاشته شده است / موسیقی تنها دارویی است که مرا تسکین میدهد  متاسفانه اکثر آن الات وادوات موسیقی که بسوی وسود اسلام جمع آوری شد ریشه ایرانی دارند حال درایران ما سر زمین شعر وادب ما عزاداری / نوحه خوانی وسینه زنی بهترین موسیقی وداروی درد لهای بیماران است ودر عربستان آوای موسیقی نوای سنتور ورباب وتار از گلدسته ها بیرون میزند .

شهپر پرواز ما  را اسمان پیجیده است 
گوییا  در بیضه ما از آشیان افتا ده ایم 
پایان 
ثریا ایرانمنش / 22/ کاه می 2020 میلادی برابر با دوم خردادماه 1399 خورشیدی و..غیره !

پنجشنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۹

به سر زمینم ایران .

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
---------------------------------

شبهای ارامی بودند  در یک دریای بی جنبش . گاهی فریادی بود از سر مستی وبی پروایی  وخشونتی که زایده عقب ماندگی فرهنگ و نوکیسه گی وتازه به دوران  ها رسیده بود .

آن روزها درقعر آن گرداب  عمرم داشت بی فایده به  پایان میگذشت  خیلی نوجوا.ن بودم وبی تجربه وهمیشه دو چشم خسته ام دچار خواب بود ودر بیداری نیز چیزی را نمیدیدم.

روی که از خوب خوش مستی چشم گشودم دیدم تا گردن درلجن فرو رفته ام وباید خودرا بیرون بکشم لجنی که دیگران برایم درون یک خانه بزرگ درست کرده ومرا مدفون ساخته بودند افکار عقب مانده وهنوز درگه  امام زاده ها بقای زندگیشان بود .

فرار کردم بامید آنکه در فراسوی آن سر زمین بتوانم  کمی ارامش را بیابم وکودکان کوچک  خودرا به ثمر برسانم برای روزهای خوب وساختن آن سر زمین وبه آنها بگویم که ملیت با دیانت فرق دارد اصالت با بی اصلی فرق دارد اصالت را نمیتوان با پولهای باد آورده خرید .

میان خواب وبیداری  مغزم میکوفت  وخاطرات بر سرم فرود میامدند  دلم بسوی شهرهای دوردست بود بسوی زادگاهم که دیگر جایی درآنجا نداشتم وکسی را نمیشناختم همه عوض شده بودند .
اما یاد آن روزگار  پیش چشمانم  نقش میبست در میان مشتی بیگانه که مرا نه مرا  فهمیدند ونه من انهارا  چون رویا درخواب راه میرفتم .
دلم انجا بود دلم در لابلای آجرهای خانه که نام اولین عشق را به ثبت رسانده بودم میچپرخید  درآن دوران هنوز دلها چرکین نشده بودند  ونفرت تا اینهمه بالا نیامده بود  تنها من غمگین بودم  ومیل داشتم به شهر کودکیم  باز گردم / 
آنرا ازمن گرفته بودند با بیرحمی تمام  باید بزرگ میشدم به زور بزرگ میشدم وراه وروش بزرگانرا فرا میگفتم  .
امروز دیگر نه مام  وطن هست ونه ارامشی  وهر گز هیچ بیگانه ای مرا خودی نمینامد  ویا اشنای خود  من بی نام وبی نشام  در راه دشواری که طی کردم .

هیچ همراهی نداشتم وهیچ همدلی وهیچ همرازی تنها  . دیوارهای سپید  وایینه های گوناگون  که هر روز تصویر تازه ای را ازمن به تماشا میگذاشتند .

دیگر میلی به بازگشت ندارم همه را بیازمودم همه فریب بودند همه ریا بودندوهمه در فکر سود  خود و من به تنها مردی میاندیشم که غریب در گوشه ای غربت در خاک خفته وهنوز چشمانش نگران  سر- زمینش میباشد  مردی که مارا ساخت وما اورا ویران کردیم این کار ماست درخون ما جریان دارد ویرانی را دوست میداریم ابادانی را مضر . وجای اوهیولاهارانشاندیم  وسر به سجده شان گذاشتیم 
 آه که چه ها دیدم وچه ها شنیدم وچه ها ضبط کردم در ذهنم تا روزیکه بتوانم انهارا به راحتی به روی یک صفحه بیاورم .
حال دراین فکرم که با مردمانن دیروز بیگانه ام و وبا آنهاییکه فردا خواهند آمد نیز بیگانه ام واین بیگانگی چه زجر بی نهایتی است .

واما تو ای مام میهن / مادر من دلت همیشه سبز باد که هیچگاه سر به نیاز به سوی کسی دیگر نخواهم آورد  غیر از روح تو که درمن دمیده است من خود تو هستم  مرا دیگر پناهی نیست / جایی نیست / تکیه گاهی نیست . پایان 
ثریا ایراتمش . اسپانیا / 21 ماه می 2020 میلادی برابر با اول خردادماه 1399 خورشیدی وغیره !!!

چهارشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۹

صبح بیداری

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
دریغا صبح بیداری 
 دریغا صبح هشیاری 

مستی درعالم هپروت بودن خود عالمی دارد از دنیا دون وکثیف بیرونی دربهشت خیالی خود مشغولی  دروغ ودرد که زمانه  به پایان رسید وچه پایان زشتی وچه تهوع آور .
خواابهای کودکی ورویاهای هاجوانی تبدیل به یک تکه سنگ فراموش شده درگوشه ای افتادند ودیگر کسی به ماه نمینگر د وبه خورشید نیز اعتمادی نیست  تنها درپناه باعچه  ودرختان  بادی  میتوان نشیت وزلال خواب را درآب روان دید .

همه چیز یخی بود  وناگهان آب شد اکثرا  نیز  همچنان درتب وتاب ( اقتصاد) وجمع آوری  مالند تا به جرگه بزرگان بپیوندند . 
خیالی خام   بر مغزها نشسته ودلهای شکننده را نیز مانند بلور یخ ساخته به تلنگری درهم میشکنند واب میشوند .
وچنین بود سفرنامه ما وپایان زندگی ما .

روز گذشته از بیمارستان تلفنی شد بانویی بود که میل داشت چند سئوال بکند ؟ ترسیدم خیلی ترسیدم  دکتر خودم نبود  ! ..
نه ! 1نترس تنها چند جواب  ! 
سرفه میکنی ؟ بلی گاهی 
سرفه ات چه گونه است 
- از نوع آسم  واین آسم خیلی قدیمی وژنتیکی  است 
آه .. بله اینجا نوشته  تب که نداری؟  /
خیر تب ندارم 
علائم دیگری که نداری ؟
- مثلا چه علائمی
 لرز / تب / سرفه ونفس تنگی شدی .
- نه خیر خدا را شکر چون چهار ماه است که ازخانه بیرون نرفته ام  باکسی تماش ندارم مواد غذایم را میرخند  ودرپشت درب خانه میگذارند ومن با یک شیشه الکل ومواد ضد عفونی کننده به جا ن انها میافتم انگورا چگونه ضد عفونی کنم ؟ ویا گوشت را ؟  نه  کسی را ندیده ام . دلم برای فرزندام لک زده  تنها میگریم .
تنها صبحانه میخورم / تنها ناهار میخورم / تنها شام میخورم وتنها میخوابم ( اینجارا دروغ  گفتم  ترا صدا میکنم وبا رویای تو میخوابم  از تو میخواهم که مرا تنگ درآغوش بگیری تا نترسم ) !

 - چه کسی برایت غذا میپزد ؟ 
خودم وگاهی دخترم او نیز ضد عفونی شده است !!!
بسیار خوب  اطاقت آفناب گیر است ؟ 
- بلی تا انتهای اطاق تابستانها افتاب است وزمستانها سرما 
بسیا رخوب  - هر روز برو وزیر افتا ب درتراس خانه است بخواب 
چشم اطاعت امر ! 
حال به کجا میتوان رفت ؟ تا ساعتی   با خود سخن گفت وتنها ماند ؟ 
در هر با مداد دروغین وشبهای دورغین خودرا به روزهای دروغین میچسپانیم .
ماه نیز مرده است وگاهی تنها دوحلقه درونش یافت میشود  مانند دو چشم جغد .
چه کسی دیگر حوصله دارد باستان شناسی کند باید روزانه زیست وساعتی نفس کشید ودقیقه ای مرد .
پایان 
-----
در آن نفس که بمیرم  درآرزوی تو باشم 
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم /////// حضرت والا تبار سعدی 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 20 ماه می 2020 میلادی برابر با 31 اردیبهشت 1399 خورشیدی وغیره!

سه‌شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۹

گم شدیم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
نه مارا گوشه گرم کنامی 
شکاف کوهساری  - سر پناهی 
نه حتی جنگلی کوچک که بتوان 
در آن اسود بی تشویش گاهی .......الف. ثالث /

در جایی خواندم که  اگر مینویسی چنان بنویس که نامت درجهان باقی بماند وگرنه دریک سوراخ بی نام ونشانی گم خواهی شد ! 
اما برای من نه نام مهم است ونه شهرت ونه مزایایی که ازاین راه به دست میاید من راه خودمرا میروم ودردهای روزانه خودم را مینویسم  روی سایر دیوارهای مجازی اگرچیزی بنویسی که برخلاف گفته وافکار واوهام  دیگران باشد دچا دردسرها وتوهین خواهی شد هنوز دود جناب اجل مصدق السلطنه از دودکش خیال  بعضی ها بلند است وهنوز آن حزب منفور توده وخورده هایش بنام اقلیتها واکثریت ها ودست آخر مجاهد ین  مانند علف هرزه درمغز سر خیلی ها رشد کرده وحتی ریشه دوانیده است پاک کردن آنها کار دارد به همین دلیل هم سر زمین پر برکت وبا شکوه ما در دست مشتی اراذل وچرند گو وبی سواد که تنها اسلحه جوابگوی آنهاست  - دارد جان میکند .
من با نام شاه ومیهن بزرگ شده ام  حال دیگر کسی نمیتواند تبر بردارد وشاخه هایمرا  هرس کند  ویا مرا از کمر ببرد  ویا بشکند ریشه ام به فغان میاید .

حافظ  والاتبار ما میسراید :
بهشت عدن  اگرخواهی  بیا با ما به میخانه 
که از پای خمت  یکسر به حوض کوثر اندازیم 

شراب ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم 
نسیم عطرگردان را شکر در مجمر اندازیم 

یکی از عقل میلافد  - یکی طامات می بافد 
بیا کاین داوری هارا  به پیش داور اندازیم 

حال شبهای ما همه ازهول هوای تدین جان باختند  وسرود مستانرا دعای صبگاهی در ربود  وپایان داد  بجای اوای بلبلان - انکرالصوات  واذان از گلدسته های بی مصرف بگوش میرسند  وما هنوز مست سرودیم واواز دلکش ودر دیار کافران هنوز بخود میبالیم که انسانیم !  درشهری که صدها هزار جام می  پروخالی میشوند وما تنها تماشاچی هستیم  وبرای جواب ان بزرگوار  شاعر همیشه زنده ازاین بند پند میگیریم :
بهشت عدن اگر خواهی  برو بیرون ز میخانه 
که از پشت درت یکسر  به پیش داورت اندازیم 

نسیم عطر گردان را  به بوی زهد  بفروشیم 
شر اب ارغوانی ر ا به حوض کوثر اندازیم ......." شاعر توانا نادر پور "

و...دیگر زمان طلا نیست زمان خالی از بعد است  دیگر هر لحظه آن یک اکسیر نیست  بلکه درداست ونا پایداری  دیگر ضمیر ما آگاه نیست  وروزها وشبها به تقویم بی تفاوتی مینگریم ودرانتظاریم ! 
در انتظار دیدار عزیزان  ودرصبح جنون فریاد بر میداریم کجا شد انهمه  بینایی وتماشایی  وتنها صدای گریه غریبانه خودرا میشنویم  وبه آسمان بی ستاره  منیگریم که درانتظار هوای ( ابی ) دارد خودرا میاراید  تا بما بگویند  همه چیز ازازل  دروغ بود  ومن تنها از یک بلندی به خیابانهای خالی مینگریم  واز هراس دیگران نیز دچار شک میشوم  روبرویم تاآسمان  خانه ها قد کشیده اند  وچراغها همه روشند  اما درهای یگانگی همه بسته است . پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 2020/ 05/ 19 میلادی برابر با 30 اردیبهشت 1399 خورشیدی وغیره !


دوشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۹۹

بخش -2-

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا /
--------------------------------
....درست است که ایران  پیش از اسلام وجود داشت  ولی فراموش نکنیم  که پیامبر اسلام از ایرانیان بعنوان جویندگان طبیعت  یاد کرده است !.
درظی زندگی خود  من کوشیدم  همواره یک جوینده حقیقت باشم  اشتباهات خودرا پذیرفتم  ودر مقام جبران ورفع آنها  بر آمد م -  در زمان سلطنت من-  ملت ایران  در جستجوی حقیقت وجود خود بود اکنون  که دورا زوطن بسز میبرم  پیوسته  دراندیشه ایران  هستم به انهایی فکر میکنم که تا دم آخر  به پرچم خود وبه پادشاه خود وفا دار  ماندند  وسر بلند وشجاع در مقابل جوخه های آتش جلادان ایستادند .
 به همه وطن خواهان ایران فکر میکنم  که درزمان سلطنت پدرم ومن  کشور مارا از تاریکیها ی قرون وسطایی نجات دادند  وملتی بزرگ وسر بلند  بوجودآوردند .

 امروز  دور از خاک مقدس وطن - پادشاه ایران برای اثبات حقشناسی خود  نسبت  به فداکاران  وجان باختگان  جز توسل  به دعا  راه وچاره ای  ندارد !
به درگاه خداوند متعال  برای اسایش  خاطر رنج دیدگانی که مجبور به جلای وطن  شده اند  دعا میکنم .
همچنین برای نجات  میلیونها ایرانی  که درمیهن  خود احساس  غم وغربت میکنند .

ا زدرگاه قادر متعال  - تسلی خاطر مادران داغد دیده ای ر ا که فرزندانشان در راه ایران  جان باختند  طلب میکنم .
از درگاه پرورگار  توانا مسئلت دارم  که جوانان نومید مارا به راه راست هدایت فرماید .ازخدای بزرگ ایران  زمین میخواهم  که رونق  ورفاه و ازادی  وسر بلندی را به سرزمین مقدس  ما باز گرداند .
 از یزدان پاک طلب میکنم  که فریب خودردگان را   بیدار وآگاه کند  ونفرت وکینه را از دلهایشان بزداید .
پروردگار توانا - حافظ ونگهبان ایران وایرانیان باد . پایان 
ه
کوئر نا واک / مکزیک 
شهریور 1358 محمد رضا پهلوی /
-------
.وشرم ونفرت بر ملتی باشد که قدر چنین پیامبری را نشناخت ورو به دیوار نوبه وپپامبران دروغین کرد .
پدر مهربانی که در آخیرن لحظات عمرش  با دربدریها وبیمارای بازهم بفکر فرزندانش بود وبرایشان دعای خیز میکرد. تمام 
ثریا / اسپانیا / 18 ماه می 2020 برابر با 29 اردیبهشت  1399 خورشیدی و2599 شاهنشاهی .

یکشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۹۹

پاسخ به کدام تاریخ ؟

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
----------------------------------
قطه ای از نوشته اعلیحضرت همایون شاهنشاه دفقید ایرران در کتاب پاسخ به تاریخ 
اخیرا درایران یک کتاب  زیر عنوان " پاسخ به تاریخ " نوشته اعلیحضرت محمد رضا شاه به چاپ رسیده وخدا میداند که چه چرندیاتی را سرهم کرده بنام او به خورد مردم بیچاره میدهند مردم تشنه وخسته .
وامروز در ایسنتا گرام قطعه ای خواند م که  برگرفته از کتاب " پاسخ به تاریخ بود که شاه را درحد "یک پیشگو ویا ساحر" آورده بود هر چه درون کتاب گشتم آن قطعه را نیافتم .
 من کتاب پاسخ به تاریخ را ا زمانی  دریافت کردم که تنها یکماه از درگذشت شاهنشاه فقید گذشته بود  کتاب بصورت زیراکس وخیلی ساده ومعلوم بود   که دست نوشته هارا  جمع آوری کرده در پاریس به چاپ رسیده بود.
پایان نوشته ها درتاریخ شهریور 1398  در  شهرک " کوئرنا واکای  مکزیک  به چایان رسیده بود با دعای شاهنشاه برای کشته شدگان وملتی دربند وجوانان که قطعه ای ازآنرا دراینجا میاورم  این کتاب واقعی واصلی است  ومن مانند یک کتاب مقدس از آن نگاهداری کرده ام متاسفم که سایر کتابهای اعالیحضرت مانند ماموریت برای وطنم وانقلاببب  سفید وچند کتاب دیگر درتهران به دست اوباشان ازبین رفت .
..... در  خرداد ماه  گذشته  مصاحبه مطبوعاتی خودرا در " کوئرنا واکای مکزیک  " با این عبارت پایان بخشیدم :
در ایران اکنون  نه حکو.متی هست ونه دولتی  - کشورم درحال نابودی وویرانی وتجزیه است .آنچه امروز درایران میگذرد  یک جریان  ضد انقلابی است  بمنظور ویرانی سازی همه  دستاوردهای  انقلاب  سفید .
متاسفانه ملت من با شتاب بسوی پرتگاه نیستی  یعنی یکنوع حکومت کمو نیستی  به مراتب وحشیانه تر  - ابلهانه تر - وخونینتر از  آنچه امروز  گریبانگیر  ایران است پیش میرود .
به حکم  تجربه تاریخ - ارعاب ووحشت واحتناق وتفتیش عقاید  وآراء - هر گز روش درست رهبری کشور نبوده ونمیتواند باشد -  کسانیکه اکنون بر ایران  حاکمند  نظامی مشابه  دوران  تفتیش عقاید( انگیزسیون)  که پنج قرن پیش  در اسپانیا وجود داشت  درکشور ما بوجود آورده اند  ولی به مراتب  خشن تر - بیرحمانه تر  وغیرر انسانی تر -در آن زمان محکومین دادگاهها  - میتوانستند در صورت استغفار  وظلب بخشش از خطر مرگ رهایی یابند  اما حتی این امکان  نیز درایران امروز وجود ندارد .
اسلام - دین عدالت  وانصاف ورحمت و مروت است در حکومت اسلامی امروز ایران نه از عدالت نشانی است نه ازانصاف ونه از عفو ورحمت  - هرچه هست نفرت وانتقام  وکشتار اسست  که هیچ ارنباطی به معنویت دین اسلام ندارد .
نظام امروزی ایران  صریحا خلاف  شرع مقدس ومخالف اسلام است  همچنانکه  دوران تفتیش عقاید  به زیان مذهب  کاتویک  تمام شد .
متاسانه این خشونتها  وجنایتها  نیز ممکن است  به زیان اسلام  باشد  من تردید ندارم  که اسلام واقعی  احترام به شعائر  مقدس دین حنیف است -  نه خشونت  وتعصب وبی اعتنایی به عدالت  .
آیا  سلب  آزادی  وحقوق زنان  وتجدید  متعدد زوجات را میتوان  موافق روح اسلام  دانست ؟ 
بر عکس  - ازادی  زنان  وبرابری  حقوق آنان  با مردان  وحرمت  به شئون  اجتماعی وانسانی  آنان است که با اصول واقعی اسلام توافق دارد .
آیا تازیانه زدن وسنگ باران کردن  ودست بریدن  به این بهانه  که از قرون وسطا رایج بوده اسلامی است ؟  وکوشش برای  اعتلا وتربیت  انسانها  واتحاد  سیاست  عفو و گذشت  وجوانمردی  مخالف اسلام ؟ .
 باز گشت به گذشته های تاریک  نفی تاریخ وفرهنگ  ایران  اهانت  به پرجم ایران که درسایه  آن میلیونها  ایرانی  طی قرون واعصار  برای پاسداری  میهن جان باختند .
به استقلال ایران کمک  نمیکنند  انکار خدمات  پادشاهانی  که هزاران سال  برایران حکومت کردند  وکشور  مارا در  نشیب وفرازهای  تاریخ  رهبری کردند جز سر افکندی  ملی حاصلی ندارد .
این کینه ونفرت  به ایران وتاریخ  ایران وفرهنگ  وسنتهای  ایرانی -  برای چیست ؟ مگر  نه اینکه حتی پیامبر اسلام  نیز از اینکه  در زمان پادشاهی داد گستر  یعنی انو شیروان چشم به جهان گشوده است  بخود میبالد ؟ ! .
مگر نه اینکه  شاه اسمعیل بمذهب شیعه ا در ایران رسمیت بخشید وتنها کشور شیعه مذهب جهان را بنیاد نهاد ؟ من عمیقا از اینهمه خطرات که هویت ملی ومیراثهای  فرهنگی ومعنوی  ایرانیانرا تهدید میکن دررنج ونگران هستم .
زیرا حفظ معنویت  وهویت ایرانی  از هر چیز دیگ مهمتر است  میدانم که اخیرا د رایران  شعار داده اند که :
" مرگ بر ما که گفتیم مرگ بر شاه " 
میدانم  که من  در رسیدن به ارمانهای خود بیش از حد شتاب کردم ولی فراموش نکنیم  که بحران کنونی ناشی از مداخله عوامل خارجی است که پیشرفت وترقی ایران مصالحشان را به خطر انداخته است .... بقیه دارد 
یکشنبه 17 ماه می 200 میلادی برابر با 28 اردیبهشت 1399 خورشیدی / 2599 شاهنشاهی !

خصوسیات ما !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
 همین بس است  ز آزدادگی نشانه ما 
که زیر بار فلک هم  نرفت شانه ما 

ما ملت منحصر بفردی هستیم دردنیا نطیر نداریم ( نمیدانم شاید درقبایل بدوی  این نشانه ها باشد ) ؟
اما ما ادعای فرهنگ وتمدن تاریخی را داریم وهیچکس  قبول نداریم اما چنان همیشه سرسپرده واسیر دیگیر میشویم که خودمان  را  وشخصیت مان را وذات خودمانرا فراموش میکنیم ! 
 کاری به بردگی وسپردن ملت ایران که خودرا دربست دراخیتار یک قوم بیگانه گذاشت ندارم . دیگر برای این حرفها دیر است  اما درهمین  محدوده خودمان دربین همین آدمهایی که نقش ( اپوزسیون) رابازی میکنند  اولا برای هر کلامی که میگویند باید یک سکه درون دهانشان انداخت  ودوم همیشه یک مدیر دارند ومدیر یک ناظم دارند وناظم یک مبصر !وبقیه همیشه اول مبصرا میپایند وبعد خوشخدمتی ناظم را میکنند  وبکلی ریاست فراموش میشود .
در کامنتهایی که زیر بعضی از این  نو رسیده ها میبینم  میفهم که کی ناظم است همه دسته گل وقلب وشادی نثار ناظم میکنند !
روزی روزگاری یک انجمن شعر وادب وموسیقی اصیل پیدا شد وماه هم خودرا انگل وار آویزان کردیم ریاست اولیه به عهده  یک مرد بود که درایران بسر میبرد مرا بعنوان مادر خوانده انتخاب کرد !!! وسپس یک  مدیره سر وکله اش پیدا شد که بیشتر اشعار ی  را که بوی  مذهب وعبادت و اسلامی میدادند قبول میفرمودند با عشق بکلی بیگانه بودند وعشق را تنها درعالم هپروت وبه آن کسیکه اورا نه دیده ونه نشانی از او دریافت کرده بودند انتقال میداند  خوشبختانه رابطه شان با این حقیر ناچیز که تنها یک چیز را میشناید آنهم ( عشق ) است خوب بود واحترامی بما میگذاشت واشعارمانرا مرتب به چاپ میرسناند وبه وبه چه چه  ها فراوانی نثارمان میکرد همه اورا میستودند رییس اولی بکلی گم شد خودش رفت جداگانه یک سایت دیگری درست کرد در راه عرفان وعشق واین گونه حرفها  آن انجمی تعطیل شد بخاطر بسته شدن یکی از راهها وهمه پرت وپلا شدند . 
من دیوان اشعار همه شعرارا دارم از قرن هفتم هجری تا قرن بیستم  وبیشتر اشعارا حفظ میکنم چرا که  اعتقاد دارم تنها رابطه  ما بادیگران همین شعر است  حتی سر لوحه نامه هایی هم که برای دوستنان مینوشتم یک بیت شعر نثارشان میکردم  بستگی داشت به موقعیت  آن شخص .
حال امروز پس از ماهها  بدون برنامه بدون هدف  سری به یکی ازاین یوتیوبها زدم  دیدم به به  گل و وبلبل  وسنبل است که برای یک  بانویی که گویا عزیز کرده آن مرد گوینده است میباشد ! 
باخود گفتم که " گوش اگر گوش تو وناله اگر ناله من  / آنچه البته بجایی نرسد فریاد است ...

 چهل ویکسال ما ازاین شاخه به آن شاخه پریدیم وازاین دستبوسی  به آن دست بوسی به آن یکی روکردیم من تنها بودم ودل به کسی بسته بودم که یگانه بود تنها سفر میکرد تنها میرفت همه اورا سرزنش میکردند تهمت میزدند نا سزا وناروا  -  و من  رویم باو بود وامیدم باو که اگر کاوه ای  بر میخیزد همان اوست . اوهم به دامن دیگری آویزان بود ونوکر دیگری تنها نبود من اشتباه کرده بودم .
حال دیگر نا امید شدم دندان را کندم وانداختم دور تنها درکنج دلم یک گوشه ای را باز کرده ام وشبها بااو راز ونیاز دارم  کسی که مانند ندارد .
فریدون مشیری در یکی از اشعارش گفته بود که کاوه آینده  یک زن است !! خوب این زن حتما معصومه خانم است یا کبرا خانم ! یا مریم خانم ! 
این زنانند که مردانرا میافرینند  وتربیت میکنند  شاهنشاه آریا مهر چرا انهمه به دین وقران چسپیده بود درعین حال فرهنگ غربی را نیز با دین شیعه مخلوط کرده بود مادرش بسیار مذهبی بود واورا آنچنان بار آورده بود  /
من به فرزندانم گفتم هرگاه بزرگ شدید  اگر میلی داشتید به راهی بروید خودتان انتخاب کنید من تابع هیچ آیینی نیستم تنها باید انسان بود ویک انسان حقیقی هیچگاه نه دروغ میگوید ونه فریب میدهد ونه خودرا برای فروش به بازار برده فروشان  عرضه میکند گرسنگی بخورید / سرما را تحمل کنید / در آتش گرما بسوزید اما تن به هیچ خفت وخواری ندهید  تنها باشیدمهم نیست وارد هیچ کلوب وحزبی نشوید  انسان باقی بمانید وهمان شد که من آرزویش  را داشتم  امروز دختر من بی هیچ شعاری وفریادی آهسته هرماه مبلغی به  یک مجمع خیریه  میدهد برای کودکان گرسنه وپسر من هر ماه به یک موسسه خیریه برای کودکان عقب افتاده ماهیانه میفرستد ودیگری در یک کمیته خیریه خود عضو است کمیته ای که برای سرطانیها کار  میکنند  نذر ما تنها خرید آذوقه  برای گرسنگان است واین  است راه درست انسان بودن وراه  عشق. پایان 
 ثریا / اسپانیا / 17 ماه می   2020 میلادی . 


شنبه، اردیبهشت ۲۷، ۱۳۹۹

کابوس طولانی

ثریا ایرانمنش" لب پرچین"اسپانیا!
----------------------------
دل نوشته  روز شنبه  16 ماه می 2020/

خاکستر ترا هر کجا که باد برد 
مردی یا زنی ز خاک خواهد رویید

کم کم درهای زندانمان باز میشوند وبرای کمی هوا خوری ودیدن بستگان وفامیل میتوانیم سرکی به بیرون بکشیم وزود به درون پناهگاهایمان برگردیم واین وضع تا پاییز ادامه  دارد  ودوباره پاییز  وزمستان در بیغوله ها زندانی هستیم به همراه یک موج جدید بیماری که بسویمان خواهد آمد  از همین امروز مژده آمدن انرا بما داده اند .
حال اگردراین کورس ودر این  میان جان سالم بدر بردیم معلوم نیست در امتحان بعدی  زنده بمانیم یا نه . باید از چه کسی بپرسیم که  چگونه  وتا کی باید زنده بمانیم درحالیکه دنیا چندان میلی به بودن ما ندارد  طبیعت مارا نگده داشته اما آن طبیعتی که آن " بزرگان "درست کرده اند برای اشتهای خودشان است وسلامتی وجود خود وخانوادهایشان  طبیعتی که ما درآن بزرگ شدیم وعسل واقعی نوش جان کردیم برای همیشه گم  ونابودشد .
جهان دارد نو میشود یعنی دوباره از قرن اول شکل میگیرد به همانگونه باید بسوی روم باستان برگرددودوباره قصه ها وافسانه ها ازنو شروع  شوند .

امروز تنها کار آنها  ساختن  برده های قوی هیکل است که باسپر اهنینی  از آنها حمایت کنند با افتادگان ودرماندگان وبیچارگان ونوزادان بی مصرف کاری ندارند تنها نوزادانی را دوست میدارند که بتوانند از خون آنها تغذیه کنند  خون پاک وبدون هیچ الودگی  ومیدانند که آنهارا به کجا سفارش بدهند .  کهنه پرستان وآنهایکه همه دل درگروه وطنی دارند باید از میان بروند  ناسیونالیسم یک امر بیمعنی وپر خطر است .
کمی تغییر در قوانین مذهبی وکمی رهبری  یگانه برای یک دنیا ی نوین وهر گاه احتیاج داشته باشند که  قانون جدیدی را وضع نمایند ناگهان از فضای  لایتنهای یک کتاب اسمانی بر روی زمین فرو میافتد وقوانین ودستورات جدیدی در آن هست که باید مو به مو اجرا شود .
این کتابها از پیش نوشته شده در مخفیگاههای  نامریی پنهانند .

جای دوری نمیرویم همین قوم بنی اسراییل سنت پرست  که امروز همه دنیا درمیان کف دستهای اوست  در قرن اول میلادی با  دستیاری رومیان پیروان عیسای مسیح را گروه گروه پیش درندگان  میانداختند 
وپس از اقتدار مسیحیان آنها هم عده ای را بعنوان مرتد  درآتش میسوزاندند ! حال امروز ما شانس داریم که آن بساط برچیده شده است وتنها در قرنطینه ها هستیم وتخلف از آن مجازات سنگینی دارد مثلا دربعضی از کشورها مجازات میلیونی وزندان هم دارد !.

در آن زمان  همین سنت پرستان بودند که مانی را پوست کندند ومزدکان را  درآتش بیخردی سوزاندند  ومزدکیانررا نیز قتل عام کردند  میل ندارم وارد تاریخ گذشتنه بشوم اما این جهان باید ازنو شروع شود مانند قصه هایی که در کودکی میشنیدیم  اگر خوشمان میامد  به دایه میگفتیم دوباره بگو واین داستان همچنان ادامه دار خواهد بود .

تنها میدانم درقرن بیست ویکم در میان اینهمه پیشرفتها قروض بدهی  های دولتهارا مردم بیدفاع باید بپردازند وجبران مخارج بی رویه انهارا برای هوسبازیها / قمار ها / بچه بازیها / موشک پرانیها تنها کسانی میپردازند که دستهایشان پیس انها دراز وخدمتکاری آنان را میکنند  ا! فرقی ندارد کارمندی وکار برای دیگری  وخدمتکاری یکی است تنها درجه ها بالا وپایین میروند ! حقوقها نصف شدندکار ها نیمه  روز شدند مردان جوان خانه نشین شدند وزنان ؟ نمیدانم . تنها دلم برای اینده کودکانی میسوزد که دراین زمان به دنیا امدند فصل بدی بود برای مردن من وماندن آنها ./پایان 
چه بهاری است خدایا -که دراین دشت ملال
 لاله ها  آیننه خون سیاووشانند 

آن فرو ریخته گلهای پریشان درباد 
کز می جام مرارت  همه مدهوشانند

 گرچه  زین زهر سمومی که گذشت از سرما 
سرخ گلها ی بهاری  همه  سیه پوشانند..........." کد کنی "؟
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 27 اردیبهشت 1399 خورشیدی . 
حاشبه " در زمانهای دور ودر دوران پهلوی عده ای  زیر نام احزاب چپ از نام مزدک ومانی استفاده کردند . این نوشتار ابد اربطی به آن احزاب  چیپی ونیمه چپی وغیره ندارد تنها  راز دلی است وبس .ثریا /

جمعه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۹۹

اگر فردایی باشد !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
--------------------------------
گل خورشید باز میشود 
 وشعاع آن بهر سو میتابد 
نوید صبحی دیگررا میدهد
شب تیره سفر میکند
  ومهتاب ازخواب برخواهد خاست !
------
 روی فیس بوکم  شخصی از همراهان نوشته بود که در کالیفرنیا بیکاری ومرگ  وبیماری بیداد میکند وامید  به اینده را ازهمه گرفته واز شخص ریاست جمهور دل پرخونی داشت 1

چیزی نداشتم در جوابش بنویسم ویا بگویم -  تنها نوشتم  این امر همه عالمرا آلوده کرده است غیراز عده بخصوصی را که نامشان پیدا  وپنهان است وتنها باید امید داشت وامیدوار بود  که فردا روز دیگری است 
امروز دیگر نه فیلسوفی ونه دانشمندی ونه  معلمی زاده نشده تا مرا دلداری بدهد  همه چیز دردست علم تکنو لوژی است حتی نفس کشیدنهای ما  درحال حاضر شمرده میشوند همه نیرو ها صرف کشتن  میشود در هر کجا که باشی .
از خودم میپرسم که چه نیرویی ترا ودارباین زندگی ننگین کرده است ؟  وسپس خود درجوابم میگویم در ضمیر ناخودآگاهم امواجی جریان  دارند که بمن امر میکنند بمانم  برای فردای بهتر !
وآن قردا کدام است ؟ دیگر نمیتوان ازادی اختیاری را با  سیاست امروز وفق داد  انسان هیچگاه آزاد نبوده است  طبیعت اورا دراختیار دارد .

گاهی باخود میاندیشم که درزمانهای گذشته  چگونه یک ترس خفیف از بعضی از ارواحی که خوب یا بد بودند مارا دریک پاندول منظم نگاه میداشتند  درآن دوران همه چیز در سایه یک ابهام پنهان بود وما همیشه ازچیزی میترسیدیم  از بدی کردن خوداری مینمودیم که مبادا فردایمان رنج آورر شود !  بهشت را باور داشتیم وملائک را که هریک بر شانه های ما نشسته اند یکی خوب ودیگری بد وآنکه بداست همیشه درسایه قرار دارد ! وبا همین نظم به جلو میرفتیم  همه چیز در یک آرامش جریان داشت  ازوقوع جنگها دیگر خبری نبود تنها جنگهای سرد لفطی از بلندگو رادیو ها  بگوشمان میخورد  برایمان مهم نبود فردا آشتی خواهند کرد .

همه به یک نیروی مرموز وپنهان اعتقاد داشتیم  که سر نوشت مارا از پیش نوشته وبه دست ما داد ه بود شریکی هم برایش قائل نبودیم  همه چیز مرموز ویگانه وپنهان بود .

امروز به اقتضای تحولات بیشمار  عده زیادی آن قوه مرموز را بکلی نفی کرده اند  وازخود دورساختند وعده ای برعکس اورا چنان درتابلوی آهنی پیجیده ودرحلقوم یکدیگر فرو میکنند  تا به مرز مرگ برسند .
 فلسفه  وعلوم انسانی وبه دنبالش علم فیزیک  همه را بهم ریخت انسان نو تازه یک انسان بلند پرواز   وپیشتاز شد وادعای خدایی کرد .
دیگر کسی به کتابها رحوع نکرد کنفسیوس / بودا / مسیح /همه در زیر خروارها خاک پنهان شدند  وخاندانهای بزرگی بوجود آمد که سرنوشت ساز وخدایان تازه ای بودند  خدایانی بیرحم ودر هر کوچه وپش کوچه ای ودرهرنبشی دکانی باز کرده ومشغول فریب ویا کشتار مردم شدند .

حال امروز ما درمقابل این دینامیسم وحشتناک که حتی نان مارا نیز درمیان دستهای خون آلوده خود قرارداده است درمانده شده ایم  دیگر آن هندوی آرامش پرست هم اعتقادی به آن مجسمه هایش ندارد وآن مسیحی مومن درب کلیسا را بسته است ودیگر آن مرد بینوا که باسر خم شده بر صلیبی اورا شفا میداتد تبدیل به یک نوزاد است که درون  یک سبد خوابیده ویک نوزاد نمیتواند  عاجلی را  شفا بخشد !
آن زمان کلاسیک با آدمهای کلاسیکش گذشت وامروز  ما با دنیای مغشوش وهرج ومرج وبی در وپیکری روبرو هستیم امروز دیگر فرزندی پدر خودرا نمیشناسد ونمیداند درکدام لوله وکدام زهدان به دنیا امده است بیشتر فرزندان از درون ازمایشگاهها ویا در درون رحمهای مصنوعی واجاره ای پای بر عرصه دنیا میگذارند  بزرگان همه به دنبا ل جانشینی برای خویشند مهم نیست این جانشین از کدام لوله بیرون میاید وچگونه شکل میگیرد .
امروز همه کوته بینان  تا نوک  دماغ  خودرا بزرگ میبینند  دین  از بین رفته است هر صبح با دیدن طلوع آفتاب  تاانتهای  عرش را میشناسیم ومیدانیم که امروزمان چگونه آغاز خواهد شد باید ساعتی ویا دقیقه ای زندگی را مانند دانه های  تسبیح بشماریم ودوره آنرا طی کنیم .
دیگ هیچکس به دنبال یک الگوی فرهنگی  ویا ادبی ویا سیاسی بخصوصی نیست همه جهان سیاستمدارند !.ث
----------
جهان آن روزها میخندید 
 میان  شعله های روشن خورشید
من آما 
چشمهایم خفته در خواب  گرانباری
 دریغا صبح بیداری 
دریغا صبح هشیاری 
پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . 15/05.2020 میلادی  برابر با 26 اردیبهشت 1399 خورشیدی.