جمعه، اردیبهشت ۱۰، ۱۴۰۰

بازی سکس


 ثریا ایران منش " لب پرچین ؟ اسپانیا 

" تقدیم " به پسر بزرگم / میم /

گویند چو زاد مادر مرا / پستان به دهان گرفتن آموخت  / دستم بگرفت وپا به پا برد / تا شیوه راه  رفتن  آموخت ............

حال این شاعر بزرگوا ر سر از خاک بردارد و ببیند که  که دیگر مادر ترا نخواهد زایید بلکه در آزمایشگاه رشد میکنی  پستانی هم در دهانت نخواهند گذاشت با شیوه دیگری بتو مکیدن( شیر) ! را فرا میدهند  مادر و پدری هم دیگر وجود نخواهند داشت تا ترا پرورش دهند  یا دو مادر داری یا دو پدر یا چند تنی از آنها که دسته جمعی ترا حمایت میکنند و. سالها پیش این فیلمهارا بما نشان دادند وما خندیدیم  چقدر هم خندیدیم .

روز گذشته  کشیشی که در خیابان به بچه ها راه و روش  ازدواج درست یک مرد با یک  زن را یاد میداد  توسط پلیس  بازداشت شد ! آنهم درقلب بزرگترین  کشور امپراطوری دنیا  " لندن"  . مرکز ادب وفرهنگ  سر زمینی که  اولین  درس  همجنس بازی را و تی شرت را به دنیا عرضه کرد  سر زمینی که ریاست کلیسا ومذهب آن   به دست یک مادر ویک زن است  ویک مادر بزرگ است..

دیگر  باید فاتحه خانه و خانواده را خواند بیخود نیست که هر روز یکی از اجناس خانه من یا میشکند یا ویران میشود ویا غیر قابل مصرف میگرد و جانشینی هم برایشان نخواهد بود  چرا که دیگر خانه ای وجود نخواهد داشت  زندگی حیوانی دسته جمعی  با کمک مردان وزنان واخورده اجتماع وگروه شیطان پرستان " گلو بالیست " ! 

زمانی که  علی بابا وچهل دزد  پاستور وارد ایران سر زمین ما شدند  اربابان  آنجارا  برای ازمایش انتخاب کرده بودند واین حیوانات را آنجا رها کردند تا  راه وروش  بچه بازی درست وهمجنس باز ی را در قانون  بی چون وچرای کتاب آسمانی  بمردم یاد دهند خانواده هارا به عناوین مختلف ویران ساختند کشتند / زندانی کردند /  پسران ودختران جوان معتاد بی هیچ پروایی درهم امیختند  تعداد فاحشه خانه های رسمی زیر نظر اقایان روحانیون هر روز بیشتر میشد  و آنها بی سر وصدا  نیز توانستند آنچه  راکه درون وزیر خاک ودرپشت کوههای بلند  بود  ببرند اعم از مس / فولاد / آهن  / طلا .ابهای زیرزمینی حتی خاک را  نیز توبره کرده وبردند؟ جزیره های متروک   اطراف خلیح  شهرهای بزرگی شدند  برای توریستها وبزرگان  و" خلیح همیشه فارس "به یغما رفت  دریاچه زیای کاسپین نیز بر باد شد وبه آنسو خزید  وهنوز این زد خورد ادامه داد  و حال علی بابا میرود اما چهل دزد باقی میمانند تا با روشی دیگر بقیه را غارت کنند و سر زمینی سوخته .ویرانه را  باقی بگذارند ویک دهن کجی بزرگی به پدران  ما که با چه مشقت وخون   دلی آن سر زمین را ساختند  بنمایند بخصوص به دو پادشاه آخرین وآخرین سسله پادشاهی در پارس سر زمین شاهان  حال ما دلخوش کرده ایم ک دران سر زمین شاهان نمیمیرند چرا  خاکشانرا  نیز خواهند برد /وسر انجام  دیگر من نخواهم توانست چیزی غیرا ازتعریف وتمجید از سکس بنویسم  درحال حاضر این چهارمین کامییوتری است که با آن کار میکنم  باضافه "ای پد "هر چه را که خودش میل دارد مینویسد ویا جلوی مرا میگیرد . من از راست مینویسم او به چپ میرود از چپ بنویسم به راست میرود حروف را نه یک بار بلکه چند بار تکرار میکند و کیبورد  فارسی دیگر در بازارهای جهان نیست  تا من روی آن  نصب کنم  بیشتر این کیبورد ها با زبانهای افغانی یا هندی یا عربی است  که باید  درمیان آنها غوطه بخورم  تا بتوانم چند خط بنویسم وسر انجام  صفحات همه پاک شده اند! همه آنهاییکه به مذاق اقایان وبانوان خوش نیامده است . 

آه پسرم ! پسر عزیزم چه سوداهایی در دل داشتیم هم تو وهم من و چه  آرزوهایی تنها من وتو میدانیم که مزه ازاد زیستن وپاک زیستن چگونه است حال تو از من دوری ومن در کنج این ویرانه سرا باید با چند زبان با چند خارجی حرف بزنم  با نوه هایم  و برای تفسیر کلماتم باید یک دیکشنری باز کنم چه آرزوهایی داشتیم که همه برخاک شدند دنیای من وتو نیز سالهاست که ویران شده وما روی خرابه های آن به زندگی گیاهی خود ادامه می دهیم بعد ازمن تو چه خواهی کرد ؟ من هم اکنون بی تو گریانم . پایان 

ثریا ایرانمنش  /30 آپریل 2021 میلادی . برکه های خشک شده / مالاگا / اسپانیا .

پنجشنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۴۰۰

هنوز هم.......

 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین "  اسپانیا 

----------------------------------

با صدای من   پرندگان  از شاخه ها میپرند وبی غیرتان ا رخواب !

طوفان در راهست . پیشگویی من درست بود

دوران غمگین وروزگار سیاهی هاست  و روزگار ننگین صفتان !

همه مارا رها کرده اند وما نیز همه را 

زنچیر بردگی را  پاره کردیم و ویوغ را شکستیم 

حال در زیر بار  بیماران روانی  مرگ را تجربه میکنیم 

هرروز گرد بیماری بر چهره ها بیشتر میشود وافسرده گی ها  نیز بیشتر 

سرنوشت میل دارد ترا درخاک پایمال کند 

این کار تقدیر نیست کار  حیواناتی است که امروز بر صندلی قدرت نشسته اند

پست ترین وکثیف ترین فرزندان سر زمین من به او پشت کردند  اورا بیمار ساختند 

امروز او درحال مرگ است 

من نیز درحال مرگ ونابودی روح واندیشه 

میل دارم فریاد بکشم  میل دارم فریاد بکشم  ای سر زمین محبوب من !

قبل از انکه زنجیز اسارت را محکمتر کنند  خودت گردنت را بزن 

ایکاش منهم میتوانستم وقدرت آن را داشتم  تا گردن خودرا بزنم 

ستمکاران وشیطان پرستان  نعش بیماران را میشمارند وسپس می خود را  مینوشند 

پیروزی انها در پر کردن گورستانهاست 

ایکاش میشد شراب مرگ را نوشید  قبل ازانکه ترا بکشند 

فرزندان نازنین من ! متجاوزین پیروزند وما راهی گورستانها 

هنوز رنگ بیماری بر چهره ام  نشسته  

سرنوشت  باز مرا درزیر پاهایش لگد مال میکند 

این بار چه میخواهی ؟

از خودم میپرسم دشمن کجاست ؟ 

آه.... همه جا  . همه جا حتی در پشت درب خانه من ایستاده 

با سرنگی دردست  .

خسته ام ای زندگی خسته ام  فریادم را بشنو  ومرا دریاب 

اگر سر نوشت ما این است که مارا نابود سازند 

 بگذار  نابود کنند من از مرگ نمیترسم  

تنها ازیک مرگ ننگین به دست این  تاجران مرگ وحشت دارم 

اگر نمیتوانیم زنده بمانیم بهتر است بمیریم  اما نه باننگ 

بلکه با پیروزی  ومرگ خود خواسته .

نننگ ونفرت بر شما کاخ  نشینان وشیطان پرستان 

که نان روزانه شما از مرگ کوخ نشینان است . 

نفرت برشما باد .  ثریا / 29 آپریل 2021 میلادی 


چهارشنبه، اردیبهشت ۰۸، ۱۴۰۰

کلوب خانگی !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

زان غول  بگریز وبگیر سقرایی /  کان بر کف عشق از الست امد

در حلقه  این شکستگان  گردیدید / کان دولت  وبخت درشکست آمد 

اطاق " پالتاک"  گذشته  امروز  لباسی نو پوشید به نام " کلاب هاووس "  باز هما ن حرفها همان تعارفات همان فحاشی و تحقیر دیگران سر انجام کار به فحاشی وزد وخورد میرسد  وآن دو.لت بیدار یا خوابیده  جلاد چقدر ازاین موضوعات بهره برده  ولذت  میبرد . این اطاق یک رییس دارد ودستور میدهند چند دقیقه حرف بزنید و کسانی که  همه عقده هارا دردرونشان  خفه کرده بودند روی این دایره زنگی میریزند با حرف میخواهند یک دولت  وحشتناک آدمخور را از میان بردارند درست است گاهی سخن میتواند جای شمشیر عمل کند اما نه درحال حاضر ونه با این قوم  پخته شده در دیگ هفت رنگ اینها از شاه درس گرفتند ودانستند پس از ویرانی جایی برای گریز ندارند اول پولهایشانرا درکشور های مختلف صرف خریدن جزیره ها وکشتی های خصوصی کردند جایشان امن است دریا ازاد اقیانوسها ازاد . سپس بجای انکه مخارج تحصیلی یک وامانده  ای نظیر آن  چواد ضخیم را  بدهند تا بجای درس خواندن  درس ادمکشی  را فرا بگیرد و ودشمن  باشد  اورا به خارج میفرستد از او بت میسازند تا خبرها را ومردمارا  گلچین کرده به دست اقایان برسانند وآنها هم به موقع خدمت همه میرسند دیرو زود دارد اما سوخت وسوز ندارد  بعلاوه زمان شاه اینهمه تکنو لوژی پیشرفته نبود که آنها یک تشکیلات بزرگ  سایبری را با کمک چین وروسیه  درست کنند وحتی باد شکم هارا نیز بشنوند چه برسد به گفته ها ونوشته ها . چهل ودوسال نشستید وحرف زدید اشعار سعدی را خواندید وگفته های حافظ را تفسیر  کردید علی را به جنگ خیبر بردید زنهایشانرا شمارش کردید  چه غلطی کردید؟اینها نه روشن گری بود ونه راهنمایی حدا اقل الان تنها یک نفر اهل شیراز  برای خود تک وتنها راه باز کرده و دنیایی را به دورخودش جمع کرده حال ایا پشتوانه او کیست وچیست بما مربوط نمیشود اما کارش را درست انجام میدهد  وبا آدمهای درستی برخورد میکند ویا مصاحبه . حال چند شب است که این اطاقک  عده ای را دورهم جمع کرده تنها معلومات نم کشیده خودرا به رخ هم میکشند  ویکدیکرا بوسه باران میکنند ودرعین حال از لولو هم میترسند . 

مجاهدین تکلیفشان روشن است مبارزه مسلحانه کشتار دسته جمعی  اما به نفع خودشان نه به نفع ملتی رنج کشیده وستم دیده وامروز  گرسنه وبیکار که حاضر است تن به هرکاری برای یک لقمه نان بدهد  .

خارجیان مارا بهترا زخودمان میشناسند همیشه این   تز وتکیه  کلام را دارند که عرب را سیر نگاه دار وایرانی را گرسنه  وخوب میدانند که ما نه تنها اتحاد واتفاقی نداریم بلکه برای یک حلقه بی ارزش نقره مادرخودا نیز بر سر بازار برده فروشان  بفروش میرسانیم /

نویسندگان وشعران ماهم  پیر شده روی صندلیها گنده خود لم داده هنوز  یکی درفکر اشعار پر نغز  ومبار احمد لات شاملو میباشد دیگری  زینب را تشریح میکند سومی خدار از بالا به پایین کشیده محاکمه مینماید  همه از دم تریاکی وبیحال وبیمار . 

ما ازاد بودیم در ازادی زیستیم  امروز نمیتوانیم اسیر باقی بمانیم  ودر سر زمین اسرا بخوابیم  تنها به ایران سوگند میخوریم !!! به ایرانم قسم  !!!  و درپستی و فرومایگی  هنوز در فکر دیس لوبیا پلو نشسته ایم  اگر کسی از شرف وطنش  میگذرد  وعشق وطن را نیز به گرو میگذارد  اگر کسی جرئت مردن را ندارد  وبه زندگی حقیر خود پای بند است  حتی شرف واعتبار وطنش را نیز به معرض فروش میگذارد   شما چه شمشیر خودرا از ر و بسته ویا درزیر پیراهن خود پنهان ساخته اید  باید بدانید که اولین کار شما شستن نام ننگ ایران از مسیر جهانی است که بنام سر زمین تروریستها معروف است  واین نام مقدس را الوده ساخته اند   درحالیکه کسی بفکر گورهای دسته جمعی نیست  حتی درودی هم به روح آن رفتگان نمیفرستد وداغ دل مادر ی را مرهم نمیگذارد  تنها بفکر خود نمایی میباشند . 

به الهه مقدس ایران سوگند  که قلم من همیشه روان است تا روزیکه زنده ام  نام پرافتخار ایران بر همه جا خواهد درخشید  بر تمام لوحه های ابدیت . 

حال شما در " کلاب هاووس " بنشید و یکدیگر را لت وپار کنید  این نوشته های من بجایی میرود که مردان  وزنان مبارز جانشان را درکف  دست گذاشته اند نه برای یک بشقاب پلو یا یک کاسه اش رشته .

هله خوش  دار که در شهر دوسه طرارند / که به تدبیر و کله از سر مه بردارند 

دوسه  رندند  که هشیار دل و سر مستند /  که زمین را به یکی عربده در چر خ آرند  

صورتی اند ولی دشمن صورتهایند  / درجهانند  ولی از دو جهان بیزارند . پایان 

ثریا ایرانمنش  / 28/ 04/ 2021 میلادی . اسپانیا 

اشعار از" شمس تبریزی "

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۷، ۱۴۰۰

دنیای بهتر !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ما نعره  شب زنیم . خاموش / تا در نرود  درون هر گوش /

چون  گشت   شکار شیر جانی  / بیزار شد از شکار خرگوش/

 گمان نکنم دیگر بتوان در این دنیا زیست و نامش را زندگانی گذاشت  اسیر مشتی شیطان پرستیم که یک یک خودرا روز گذشته معرفی کردند برای  ساختن دنیای بهتر  مشتی خنثی  مشتی همو سکسوئل مشتی فاحشه مشتی  زنان پیر از کار افتا ده ویاءسه ورهبرشان آن کاکا سیاه که روزی بجای روزولت نشسته بود . هریک را گویی بر سر چوبی کرده ورنگ امیزی نموده و کس دیگری بجای آنها سخن میگفت  ! بیل پیر واز کار افتاده  باهمسر  قاتلش ودیگران که همه ....احساس کردم ناگهان  دیوار شهر نو شکست وفاحشه های قدیمی خودرا  بیرون انداختند وهریک  چوبی دردست وخیال انتقام دارند ومن ناگهان به درون  چاهی سقوط کردم  .....

 کسی نیست از انها بپرسد شما همه با پوشکهای پلاستیکی  خودرا بسته اید تا خرابی ببار نیاورید چگونه میخواهید دنیای بهتری برای آیندگان بسازید با کشتن مردم قاره هند ؟ از بین بردن  میراث های بیاد ماندنی وکشورهای قدیمی نظیر پارس  البته اصل شیطان را  هر روز میبنیم که بر مسند قد رت نشسته دستور تیر باران جوانانرا میدهد  بکشید ! به رگبار ببندید  خودش که عمرش رو به اتمام است بگذار بقیه را نیز  نابود سازند . اشغالها  ی بو گرففته گلو بالیسست ! چگونه میخواهید دنیا بهتری را برای ما وفرزندان بیگناه ما بسازید ؟ گروهی  همو سکسوئل وبیمار جنسی   و ویرانی خانواده ها وبردن وخوردن کشتن وچاپیدن هرکه زورش بیشتر  مالش بیشتر  حضرت امام زمان قرن  جناب : بیل گیت : هم با دسته اش همراه آن حرامزاده کانادایی وان حرامزاده بیمار روانی  انگلیسی وان  بچه  کوچک که زیر دامن  مادر رقاصه اش پنهان است  زیر عنوان همسر  پاریسی در قصر الیزه همه باهم دست دردست هم دارند .

همه بو گرفته  همه کثیف وروانی ما مردم چگونه باید با دست خالی با این جانوران شیطان پرست  مبارزه کنیم ؟ انها هرصبح یک استکان خون نوزاد تازه ریخته شده را سر میکشند  تا زندگانی جاودان داشته باشند  اعضای پیکر یک یک انها  عوض شده  مانند یک تکه چوب خشک   روی مشتی  استخوان وصورتی بی رنگ  .چشمانی که لبریزاز شرارت وخون ریزی است .

هوا پیمای   اکراینی با  صدها مسافر بیگناه  سر نگون شد  هنوز آن جانور حرامزاده  مردمرا بازی میدهد درنقش یک مرد اول  عده ای به خیال خود باو اعتماد کرده اند ونمیدانندکه او نیز از گروه همین شیطان پرستان است  کم کردن مردم دنیا حال به هر وسیله که هست با بیماری نشد با واکسن های گوناگون  واگر نشد  سرنگونی هوا پیما ها .......ویا

زندانی و در زندانها  با زهر کشته شدن به هر  روی اگر ازما نیستی  پس بر مایی وباید نفله شوی

تمام شب درد  داشتم  وتمام شب گریستم برای دنیایی که داریم از دست میدهیم  امشب در اروپا  ما ه کامل است  باید دست به دعا برداشت واز ما ه کمک گرفت تا شر این شیاطین را از سر کره زمین کم کند ! ماه مهربان است . 

تمام شب دراندیشه بودم  وتازه باور کرده بودم  درجهانم هست یاری تازه میل داشتم  خستگی سالهای  رنج را از تن به در کنم بیمار ی آمد  با او به مبارزه برخاستم  اما با شیطان پرستان قدرت مبارزه را ندارم تنها چشم امیدم به ان یکی است که دارد هرروز خودش را نمایان میسازد اگر اورا نکشند وبگذارند زنده بماند . هیلری قاتل / بیل قاتل / آن بیل دیگر قاتل /  ابو حسین  قاتل / بی بی پلاسیده قاتل  . خوب شهر بانو خانواده نیز به آنها پیوسئه اند جایشان امن تراست  وآن ریاست جمهوری مردی مقوایی  گویی روی یک تخته اورا نقاشی  اند  کرده اند  با چند فاحشه  تازه کا رکدام یک درس سیاست خوانده اند .

روزیکه ریگان وآن مردک بادام فروش بر سرکار  آمدند من از همان روز فاتحه دنیارا خواندم وفهمیدم دچار قحطالرجال  شده ایم دیگر کسی نمانده  وباید این جانوارن دنیارا هدایت کنند جنگها راه بیاندازند کشتارهارا در سراسر  دنیا رهنمون باشند تا کارخانه ها همچنان به کارشان ادامه دهند حال  دیگر داستان از اسلحه گذشته به بمب شیمیایی تبدیل شده هریک یکی ازاین کارخانه  هارا اداره میکنند مواد غذایی مسموم آب آشامیدنی مسموم  بیما رستانها مشغول کشتن بیماران  غیر قابل علاج حتی درون آمبولانسها  نیز  انسانهارا میکشند وجسد را به بیمارستان تحویل میدهند اینها همه ثابت شده است  بخصوص درکشورها ی عقب  مانده وفقیر  اگر پرستاری با وجدان یا پزشکی مهربان در میان آنها بود آنهارا نیز از میان برمیدارند  .

قاره  هند دیگر  هیچگاه روی  زندگی را نخواهد دید همه اقتصاد او بر باد رفت  تازه داشت خودش را  میساخت وتازه از زیر بار استعمار آن شیرجهانخوار بیرون امده بود . پاکستان  نوکر دست به سینه وغلام حلقه بگوش  آنهاست  ترکیه نیز همچنین با ساختن سر یالهای ابکی  واشک آور همچمنان مردمرا درخانه   میخکوب کرده است ! ایران مشغول آدمکشی است عربستان پمپ بنزین ارباب است  وروسیه فاتح بلا مانع . دیگر نباید حرفی  زد تنها  باید سکوت کرد تا روز آخرکه جسدت را ازخانه بیرون میبرند وبه دست اتش  میسپارند ..

دراین هوای بهاری دلم میوه میخواست میوه های زمستانی از فریزر درامده بازار را  پر کرده است وتوت فرنگی های رنگ شده وهندوانه ها یک رنگ ویکدست  ساخت دست بشر !  تنها توانستم یک  خربزه که چه عرض کنم   یک کمبوزه  همان نوع کال مشهدی بیابم به قیمت ده یورو !!!!!

صبحانه ما   معلوم است شیر وقهوه اما قهوه همان شیر خشک های  رنگ شده ساخت چین وشیر  به همراه   روغن پالم  وکمی ارد وکمی مخلوط دیگر درون شیشه ها میروند !

بزرگان مزرعه خودشانرا دارند  گاوداری خودشانرا وکره وخامه مخصوص خودشانرا  آنهایی را که ما روزگاری در کودکی میخوردیم وهنوز مزه آن زیر زبانمان هست واین زباله هارا هم بعنوان غذایی در  فروشگاهای  زنجیزه ای درمیان مقدار زیادی   مقوا نایلون  وکاغذ بما عرضه میدارند وما دلمان خوش است که یخچال مان پر است !!!! تخم مرغهای کارخانه ای که زرده اش در ماهی تابه  بعنوان نیمرو  هیچگاه نمی پزد .

  درحال حاضر اکثرمردم  درخانه هایشان به سبزی کاری مشغول شده اند اگر  آنرا نیز ممنوع نکنند . این دنیا بهتری است که میل دارند برای ما بسازند  . 

زیاده عرضی نیست  یعنی هست اما دیگر این دستگاه  مرا بیچاره کرده  پایان / ثریا / 27 آپریل 2021 میلادی !!! 

دوشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۴۰۰

روزهای پریشانی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

هر روز  دلم به زیر باری دگر است  /  در دیده من ز هجر خاری دگر است  

من جهد همی کنم  قضا میگوید / بیرون ز کفایت تو کاری دگر ست

روزهای شوم ودرد و پریشانی اطراف مارا گرفته اند   فکر عبثی است که اگر با خود فکر کنیم  با خودشان روزهای بهتری  را خواهند آورد  . 

گذرگاه عشق  برای هر سفر راهی بسیار دشوار است  چرا که از هر سو  به تیری  ویا یک بی اعتقادی وبی اعتمادی روبرو خواهی شد  .

 درانتظار  هیچ  قهرمانی  و اورنده رویایی و یا بوجود اوردن توده ی نخواهم  نشست همه جارا تاریکی فرا گرفته غیر از اتش بلند سوزانی که مردمان را در اطراف جهان میسوزانند جای برای دفن کردن آنها نیست اما .آقایان وبزرگان اطراف میزهای بزرگشان بدن هیچ نقابی نشسته اند وبه سلامتی  یکدیگر  وفردای بهتر  !!! گیلاسهارا بهم میکوبند ومینوشند .

خبری نیست  غیر از درد ودر فضای مجازی همه پنجره هایشان را باز کرده اند واخیرا هم یک نطفه جدید ونوزاد جدیدی بوجود آمده بنام کلاب هاووس با آن توی سر وکله هم میزنند  ( همان پالتاک قدیمی ست ). هنوز مردان ما دور یک میز گرد نشسته و  بجای چاره اندیشی برای سر زمین بر با درفته از فتنه عایشه سخن میگویند  .  مردان دیگری غرق  درخاطرات گذشته  و درنهایت تاسف واندوه با ز به گذشته سفر میکنند گذشته از انها جدا ناشدنی است .

مبارزه با این بیماری های قرن  باید امروز مهمترین وظیفه ما باشد  اما متاسفانه با سکوت به تماشا نشسته ایم  امروز مهمترین وظیفه  وحق وروح هر  انسانی است  که به مبارزه بر ضد نا بینایی دنیا برخیزد اما گویی همه را خوابی گران دربر گرفته است .

برای ما انسان های  مسن  بخصوص آنهاییکه در مسیری اشتباه  راه رفته هنوز هم میروند  جهان ومحتویات آن یک کاسه اندوه است وبس  جهره مخوف وزشت آنرا می بینیم  با آن عادت کرده ایم وبکلی زیبایی هارا از یاد برده ایم . شاید اگر این اروپای کهنه و بو گرفته  نقش رهبری خودرا کنار بگذارد  وکنار بکشد !!!

  شاید دنیای بیمار ما  بصورت عادی برگردد  دوباره به  یک سر چشمه آرام  برسیم  شاید سر زمین ما که روزی الماس شرق بود  دوباره بسوی درخشش برگردد واین جا نوران گنده ودیومانند را هی چاه  ویل شوند  . اما اروپا ؟ .........

 دارد نانش را از بغل بو گرفته ومتعفن همین غولهای بی شاخ ودم میخورد .

ما کم کم به پشت سیم های خار دارد خواهیم رفت  دریک اردوگاه اسیران   وتنها کلماتی از کتابهایی که خوانده ایم درمغزمان جولان میدهند   امروزچگونه در میان یک دنیای بی ترحم  یک خلوت سرا بیابیم وگرد هم جمع شویم  وفضایی از عطر  وبوی خوش یک نوشیدنی را برپا کنیم  ودوباره قلبها به طپش بنشینند   وزندگی ظلماتی وسیاه  به عقب برگردد ؟ .

این زندانی  که برای ما ساختند  درس  بزرگی را بمن یکی حد اقل  داد  دیگر نگرانی های روز مره  مرا  ا افسر ده وغمگین نمیسازد  تجربه های زیادی به دست اوردم  نشانی از یک زندگی حقیقی وتوانستم بفهمم مبارزه یعنی چی  اما هنوز قدرتی درکف من نیست که  برخیزم با چه کسانی / با خود فروشان روز مره که جیره شان هر روز میرسد ؟  تنها ساعاتی  فرا میرسد که میتواتم  به  بی زمانی  بودن جهان  پناه ببرم  برای نجات روح خودم  بعضی از کتابهایم را که سالها  دور از دست  رس من بوده اند دوباره بخوانم  وسپس بنویسم .

شعار دیگر بس است روز رستاخیز فرا رسیده است یا مرگ یا زندگی  حال ما هروز  صفحاترا که باز میکنیم یک توطئه جدیدی ومحرمانه  !! کشف میشود  هریک دیگری را محکوم میکند وگناه خودرا ازیاد میبرد  نه این اقدامات به فهم وشعور سیاسی  کمکی نخواهد کرد تکرار مکررات است  باید راهی به قلب جهان  پیدا کرد  وراهی به قلب زندگی  وراز بزرگ درماندگان  وبیچارگانرا دریافت وانهاار معالجه  کرد نمیشود  عده ای ارباب باشند وبرای ما تعیین تکلیف کنند وعده ای برده وار  از آنها اطاعت نمایند  چون پادوی درگاه انها میباشند اعتبار انسانی  شما کجا  رفته است " جناب بیل گیت یا  سروز یا آن مردک احمقی دیگر  که تنها ثروتی بیکران اندوخته است  حق ندارد خودرا مالک  زندگی  دنیاویا دیگران دانسته مردم را گروهی بسوی مرگ بفرستد چرا که دنیا تمیز و.پاکیزه باشد برای  فرزندان تک سلولی او  .

ماهم  زندانی  افکار این  هیتلرهای نو رسیده هستیم وارام وسر به زیر مانند گوسفند راهی مزرعه میشویم میچریم دوباره به آغل خود بر میگردیم  نامش را گذاشته ایم  زندگی !

اگر جلوی خود را رها کنم تا فردا  دردهای زیادی دارم که بنویسم اما صفحه تمام شد منهم خسته ام . 

نی قصه آن شمع  چگل  بتوان گفت / نه حال   دل سوخته دل  بتوان گفت  

غم دردل تنگ من از آنست  که نیست  / یک دوست که با او  غم دل بتوان گفت 

پایان / ثریا ایرانمنش  / 26/04/2021 میلادی !

" توضیح! اگر اشتباه املایی دراین  سطور دیده میشود  گناه ازمن نیست گناه ا زاین  کیبرد لعنتی است که خودش مینویسد  مرا خسته کرده """""" با پوزش  / ثر یا 

یکشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۴۰۰

پیام جان شیفته

 

ثریا ایرانمش " لب پرچین " اسپانیا !

دعای صبحگاهی  من آزادی سر زمینم ایران است  و من این کتاب انجیل جدید را به همه هموطنانم تقدیم میدارم  ذهن ازاد خود را به شما میسپارم  ودر انتظار  شمع فروزان آزادی هستم هم از دست ملایان وهم از دست گلو بالیستهای متعفن جهان وهم از دست اژدهای سرخ که دهان گشادش ا باز کرده تا بقیه   را تیز بببلعد .

من واکسن نمیگیرم !  درانتظار زنجیر پای بند شما نشسته ام تا بردو مچ پاهای من  آنرا ببندید  مرا بعنوان یک یاغی به جهانیان معرفی نمایید من گوسفند شما نیستم .

من شاعرم  اما مشاعر خود را ازدست نداده ام واز ته دل فریاد میکشم " برخیزید این وطن پرستان جهان متحد شوید بر ضد این سر مایه داری جدید و بو گرفته  تشکیل شده از مشتی سیفلیسی و سوزاکی و حرام زادگان که اولین کار آنها ویرانی  کانون خانوادگی است وبچه بازی وهمجنس بازی وشقاوت  ونفوذ پا انداز ها وانفجار فاحشه خانه ها .

فرانسه با آن نروک   کوچک بیمار جنسی  درحال مرگ است اما  ملتی برخاسته .  المان وهلند وسایر کشور ها  منجمله سر زمین اسیر من ایا بهتر نیست بجای زندگی کردن در رویاها  برای اینده زندگی کنیم یک آینده ای که دارد رو به تباهی وسیاهی میرود  وما باید چراغ راه آنها باشیم  چرا همیشه فکر کرده ایم خداوند مهربان است  خداوند خوابیده ودنیارا رها کرده  واینده ما دردست مشتی فاحشه های پیر و از کار افتاده که نقش دلاله هارا بازی میکنند درکسوت دکتر وپزشک یا راهنمای جنسی  و دست آخر  خالی کردن سفره ها از نان  روزانه !

 مابی انکه احساس کنیم دستها وپاهایما ن درزنجیرهای نامریی اسارت است  برخیزیم وقیام کنیم  درانتظار  لطف هیچ خداوندی هم نباید باشیم خدایان برای خودشان ضیافت بر پا کرده اند .

ما باید اول با گلو بالیستها وارد جنگ شویم که چین مردنی را قدرتمند ساخت  به زنان و  مردانمان بگوییم " برندها " را به دور بریزید  لباسی از جنس کرباس بپوشید وبه پا خیزید تا ازادی خودرا به دست بیاورید آنها  بطور  مورچه وار دارند از ما برده میسازند عده ای این بردگی را دوست دارند ودر زیر  قدرت مالی خود را خوشبخت میدانند اما نمیداند که عاقبت بدی را  خواهند داشت .

 دستها ی ما در زنجیز است وپایهایما ن بسته است  درحال حاضر مشغول بمباران کردن شعور ها ومغز های فرزندان ما میباشند حیثت وابروی زندگی  خانوادگی را ببازی گرفته اند کانون گرم خانواده  بعنوان   یک بیماری قدیمی شکل گرفته ودرحال نا بودی آن هستند .

بپا  خیزید . بپا خیزید وبر ضد این بردگی جدید وارد کارزار شوید .

برای من  فرقی ندارد که نوشته هایم باقی میمانند یا از بین میروند بمن گفته اند " تا حد متعادل میتوانی  بنویسی !!این حد متعادل درکجاست ؟ درنوشتن بیماری روانی همسرانم  یا دردهایی که به تنهایی کشیدم با بار سنگینی را که تا امروز بر دوش داشتم  بیشتر نه در مورد اجتماع تنها میتوانم بگویم به به"  رومن رولان درکتاب ژان کریستف  شاهکار بخرج داد " واما من همان جان شیفته ام .

شما با هم آهنگی ویک پارچگی میتوانید  فضای سنگینی را که امروز بر ما حاکم است باز کنید  وآنرا بگشایید  تا بسوی یک جامعه واقعی بشریت  برویم  ودر زیر هوسهای جناب بیل گیت وهمراهان مجبور به بردگی نشویم  باید فراموش نکنیم که آن اتش پاک ایزدی در سر زمین من هنوز روشن است و الودگی هارا میسوزاند وهمه را ضد عفونی میکند همه افکار پلید را .

من شعله ای ازآن اتش را درسینه دارم  که با  هرقطره خونم درهم امیخته  است دراخرین  مرحله  بیماریم از تزریق خون خودداری کردم وآنقدر درضعف وبیحالی دست وپا زدم تا سلولهایم ودوباره زنده شدند وخون خودم را به رگهایم رساندند دیگر خیال ندارم با خود دیگری زنده بمانم . 

خیلی میل داشتم یک روز آرزوم برای شما بگویم  مردن من برای  اسایش دیگری  آرزوی من است  در انتظار هیچ تقدیر وسر نوشتی  ننشسته ام  سر نوشت من درمیان کف دستهایم نوشته شده است  با انها راه میروم خط به خط را میخوانم .

ندای امروز من به شما ای میهن پرستان جهان این است که یک پارچه شوید وبر ضد این دنیای متعفنی که برای ما ساخته ودرحال رنگ امیزی ان هستند به پا خیزید  ما همه  جا دست دردست یکدیگر خواهیم نهاد .

اگر ما پیروز نشویم  آزدهای سرخ ارباب ما خواهد بود وگلو بالیسم  بو گرفته ومتعفن  /  درمیان ما قهرمانان  کهنسال ازادی بسیارند  ودر برابر ما چون یک خورشید میدرخشند  بپا خیزید  ای میهن پرستان  / ملی گرایان / وطن دوستان / جهان وطنی یعنی مرگ  / یعنی بردگی  در دوران وحشتناکی زندگی میکنیم  در بدترین دوران  تاریخ بشریت . ایا این را میدانید  ویا ساده از روی آن میگذرید ؟... بایداز این آتش عبور کنیم  باکمک یکدیگر . ////// 

عمرتان پایدار وطولانی ومهرتان ابدی . با تقدیم بهترین  وشایسته ترین احترامات وتقاضا وتمنا . ثر یا ایرانمنش / اسپانیا / به تاریخ 25/04 / 2021 میلادی .--------------------------------------------------------------------------------------------


شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۴۰۰

نا باوری ها


 ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

 ای یاران  مرا وقتی دلی بود  / که باوی  گفتمی گر مشگلی بود 

به گردابی  چو می افتادم از غم / به تدبیرش امید ساحلی بود 

" در اصل  بیت اول " مسلمانان "  بود که من آن را تغییر دادم !"

 از خود گفتن واسرار هویدا کردن  هنری نیست اگر گاهی چیزی مینویسم برای  تجربه دیگران است  من همه عمرم را تکیه به درختانی داشتم که که هیچگاه نه با افتاب  یگانه بودند ونه بازمین  و ریشه در خاکی هم نداشتند سر بهوا به  اسمان می ساییدند اما زیر ایشان خالی بود  با آفتاب بیگانه بودند  من در آستانه صبح چشمانم را  به سوی افتابی که از پشت کوهها سرک میکشید میدوختم تا او به وسط اسمان بیاید خورشید مادر من بود  ومن خیره به اشعه های زرین ان  همه اطرافم را فراموش میکردم تا فریادی بلند میشد . که هی مدرسه ات دیر میشود . 

به هنگام غروب  با زدرمیان چمن زارها به دنبال ان بودم  که روزی چشمانم در چشمانی به روشنایی خورشید  بر خورد کرد .  

 با خود اندیشیدم که اسمان با ماه درخشان  با هم  کنار هم راه میروند   اما مجبور بودم که چشمانم را بر زمین بدوزم  /  دو چشم سیاه  در پوستی به تیرگی شب  کیف مدرسه را ازدست من گرفت وگفت   باید به خانه برویم  ..... ناله ای   ای در درونم نشست واین ناله تمام شب با من بود  ومن دراین گمان بودم  که فردا روز روشن دوباره آن  دو چشم را که خورشید درآنجا لانه کرده است خواهم دید. آنهار ا دیدم  این دو چشم سی سال تمام مرا تعقیب کرد . 

گمانم بر این بود که دردل تاریکی های زندگی  اوه همچون  روزنه ای بر  زندگیم تابیده است  رهنمونم شد  واز زندان   بیرونم کشید  با نردبانی مرا بسوی اسمان برد  سوی قله های بلندی که نمی شناختم .

شب هاپشت پنجره تاریکی  با اشک شیشه هارا می شستم ونام او  روی  شیشه ها ودیوار مینوشتم  وخود در پس پرده فراموشی به خواب میرفتم  نیمه شب ناگهان  همه خاطرات چون یک افق روشن بر دیوار  روبرویم میتابید وخواب را از چشمانم میربود /.

کسی در گوشه ای  هر با مداد وهر شام  با زبان نفرین مرا از همه خاطره  دور میساخت  باید هر چه زودتر به خانه مردی میرفتم تا بیشتر مزاحم نشوم  باید زیر یک > سایه >  خودرا به دست تقدیر میسپردم د رغیر اینصورت  !!! اوف با حرف مردم چه خواهی کرد  واین مردم بودند که مرا  تکه تکه کردند وهر کدام از تکه های مرا به نیش کشیدند وگوشت  پیکرم را زیر دندانهایشان مزه مزه میکردند .من از هیچ  تهمتی هراس نداشتم  اما درونم را  میخراشید  این پیر زنان وپیرمردان  خاکستری مو وآن زن با چهره کریه وموهای فر زده با شیشه ای از پارافین  آنهارا براق کرده بود واهمه داشت  من بزرگ  میشدم . زیبا میشدم خطرناک میشدم باید میرفتم اگر چه به نجار سر  کوچه  نیز شوهر  میکردم . آنها به قتل جسم و روح من کمر بسته بودند  آنها نیز  ازهمان نسل اعرابی  بودند . من از نسل دیگری  آنها دراوج جاهلیت  ومن دراوج شکوفایی روح وجسم .

امروز ان آتش سر زمین اهوارایی  سرززمین   مرا د ربر گرفته واز هر سو شعله ای بر میخیزد  بیهوده آن مرد بفکر نجات  سر زمین و کمک اهورا نشسته است اهورا قرنهاست که در برج سیمرغ پنهان است .جشمید به خواب ابدی فرو رفته است ودیگر نجات دهنده ای نیست .

ز من ضایع شد  اندر کوی  جانان  / چه دامن گیر یارب منزلی بود !

مرا تا عشق  تعلیم سخن کرد / حدیثم نکته هر محفلی بود !

بحال این  پریشان رحمت ارید / که وقتی  کاردان کاملی بود ..........." خواجه حافظ شیرازی "

پایان / ثریا ایرانمنش  24/04/2021 میلادی  !


جمعه، اردیبهشت ۰۳، ۱۴۰۰

پاک باخته


 ثریا ایرانمنش  " پر چین  " اسپانیا !

--------------------------------------

خنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش / نماند  به هیچیش الا هوس قماری دیگر !

واین هوس قمار خاموش شدنی نیست  هوس قمار بازی نیست هوس عشق است و درد سر آن .

امرو روز تولد " اوست "  درتاریخ ایران روز گذشته  تولدش بود اما بچه ها امروز را بیاد او شمع روشن میکنند وگل برایش به ارمغان میبرند . من شب گذشته شمعی روشن کردم وخوابیدم !  هرچه بود  نیمی از زندگی پر ماجرای من بود هرچه بود  گاهی مانند کودکی  در آغوش او پنهان میشدم و/ هرچه بود هوسهای نا پخته مرا بر آورده میسا خت بهر روی مرد بود  ودلی شید اداشت کیفی لبریزاز اسکناس وقدی بلند واراسته  وچهره ای مطبوع شاید بیش از اندازه زرنگ بود ویا شاید ....... ترسو بود  خیلی هم ترسو بود  در پشت سر من پنهان میشد من زندانی بودم ( مانند امروز ) کمتر  با او به جایی که میرفت  همراه میشدم وکمتر خودم را نشان میدادم درمیان همان خاله زنکها   شله زرد وحلوا میپختم وبا صفحات موسیقی سرگرم بودم وهوس آزادی را داشتم . هر چه نشستم تا ببینم آسمانم  آبی میشود وهوای زندگی آفتابی میشود دیدم نه ابرهای  سنگین هر روز قطور تر بر اسمان زندگی  پهن شده و تاریکی همه جارا فرا گرفت  خورشید را میخواستم عاشق خورشید بودم عاشق روشنایی همه چیز درخانه من رنگ روشن داشت  او به رنگ خاکستری بیشتر عشق میورزید  هرچه بود روزی اورا دوست میداشتم به حد مرگ واین عشق روی بند تنفر پاره شد و بر زمین ریخت همه مرواریدها  به دریا ریخته شدند  او دیگر سر ا زپا نمی شناخت  آشفته حال از این دامن به آن آغوش میرفت برایش هیچ مهم نبود بیماری را با خود به خانه پاکیزه من میاورد .  دیگر صبرم به پایان رسید وامدم تا بخورشید برسم خورشید هم مرا سوزاند .

امروز  جای تاولها مانده اثری از زخمها نیست  وامروز باور  کردم که جادوی سیاه تا چه اندازه کار گر است وجادوگری درکنارم با پای چوبی راه میرفت واورا تعلیم میداد  او بین دو درب ایستاده بود یک پنجره لبریز ازروشنایی ویک درب بزرگ کهنه بیقواره نمیدانست کدام را انتخاب کند  به ناچار سومین را را انتخاب میکرد همان  شیطان درون شیشه را وآنگاه : مستر جکیل " از درون شیشه  بیرون می امد  ودیگر..... هیچ 

امروز بی تفاوتم   نه عشقی دارم  ونه نفرتی  بی تفاوت برایم مانند یک  تکه سنگ در گوشه گورستان  شهر افتاده است . من به ظاهر همه چیز را باختم  اما خودم را یافتم  یعنی آنکه با پرداخت زیادی خودرا ازنو خریدم وساختم و پرداختم ونشستم به روی زیلوی ماشینی ومبلمان کهنه  درخانه ای کهنه تر . اما شاد وسر حال با همه آنچه که مرا آزار داده ومیدهد  آن نفس نیک وآن انرزی متبت را از خود دور نساخته ام تا جایی که پرشک من نیز دست به دهان مانده مرا مینگرد بیماری را مغلوب کردم  وهنوز در حال مبارزه با ان هستم  قدرتی درخود احساس میکنم بی نظیر  او همه حواس وقدرت مرا اازمن گرفته بود از من موجودی علیل وبیمار  ساخته بود که میبایست به یک اسایشگاه روانی بروم همان کاری را که با آن یکی کرد  . 

من ایستادم مرا فشرد آنقدر فشار داد که گما ن میبرد اللان روی پاهای  او می افتم  همه جا از من بدگویی میکرد تا جایی که مرا در هیبت یک زن هرجایی  به اطرافیان معرفی کرد که ازترحم   مر ا به  عقد خود درآورده وحال پرستار کودکان اویم  او از قدرت درونی من بیخبر بود  روبروی هم ایستادیم عشق تمام شده بود حال مبارزه بود  او به مال خود  تکیه داده بود ومن به مشتهای گره کرده دستهای کوچکم  وآن سیلی وآن مشت کار خودرا کرد دیگر هر چه بود تمام شد . 

آخر عمرش دیگر کسی نبود اورا نگاه دارد حتی همان زن پای چوبی نیز از او فراری بود به ناچار نزد من آمد وتقاضای بخشش کرد ....اما بخششی درکارنبود میدانستم او هزار چهره دارد واین چهره را برای فریب من نگاه داشته  . بعنوان یک بیمار محتاج اورا تا آخر عمر نگاه داشتم وبا فروش سکه های خودش  اورا به گورستان فرستادم درحالیکه خود وبچه ها گرسنه بودیم درب خانه را به ر وی همه بستم وماهها با سیب زمینی ونان زیستیم  چرخ را ازدرون گنجه بیرون کشیدم ونشستم بکار  گاهی هم درخیاطخانه    چرخکاری میکردم همه درانتظار سفر من وفروش ارثیه بودند ...آنها را به رقیبش بخشیدم خیلی اسان گذاشتم هرکه هرچه میل دارد بخورد بقیه را نیز  بخشیدم وخود دستهایم را شستم  پاکیزه و طاهر به کنج اطاق کوچک خود برگشتم . امروز در اطرافم مردان وزنانی را دارم که به آنها افتخار میکنم ونوه هایی که هرکدام یک مرد وزن بزرگ عاشقانه یکدیگر را درآغوش میکشیم عاشقانه  یکدیکر را میبوسیم وعاشقانه برای هم پیام میفرستیم . پسرم بکلی اورا فراموش کر ده است به حکم طبیعت دختران هم همیشه عاشق پدر خویشند   زنانی بمن حسادت میکردند .. بگیر مال تو  . مال تو ...من احتیاجی به این مجسمه بو گرفته ندارم . مال تو  امروز همه چیز عوض شده و من نیز کمی سر عقل آمده ام ام واز عقل کمک میگیرم دیگر  احساسات را  وارد زندگیم نمی کنم   کمی دیر شده اما هنو زجای برای زندگی باقیست .برای عشق وبرای عاشق بودن ......نه؟ . پایان 

23/ 04/ 2021 میلادی /  ثریا ایرانمنش .


پنجشنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۴۰۰

فرهنگ مقعدی

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !

----------------------------------

برسان باده  که غم  روی نمود  ای ساقی / این شبیخون  بلا باز چه بود ای ساقی

حالیا نقش دل ماست  در ایینه جام  / تا چه رنگ آورد  این چرخ کبود ای ساقی 

در زیر این اسمان کبود و ابر الود  همه جا طوفانی سهمگین  میخروشد  باران و برف و تکرگ در بهاری که دیگر نیست و زمستان سیاهی را بیاد میاورد که  روی دنیا میپاشد .

صبح است و صدای رادیویی که همیشه به ان گوش میدادم  واقعا فرهنگ ما تا چه حد سقوط کرده است  درلابلای  گفته های گوینده  بانویی افغانی درس سکس مقعدی را میدهد و یک زن ایرانی درس سکس های گوناگون  وبا چه وقاحتی  همه  الفاظ. را به راحتی  برز بان میاورد .

در بیرون سرماست  سرمایی بیدادگری سرمای بیماری و  سرمایی که  هر روز تعداد نعش ها را بما نشان میدهند . در درون  گرسنگی بیداد میکند  وحال سلاح سومی در میان است  سلاحی  آماده و آ ن بی فرهنگی  و بی پروایی و ولنگاری مردم  ایران است  ومردمی که دچار دردسر ایمانند !!! وحال سلاحی بزرگتر از بمب اتم درحال ویرانی آن خاک ومردم  آن سر زمین است . 

همه شعار میدهند وهمه حرف میزنند وهمه آواز میخوانند .

نه دیگر نمیتوان درا نتظار آن سرود زیبایی نشست که  فریاد برداریم  " ای فرزندان وطن پیش بسوی ازادی میهن "  نه ما چنین  روزی را نخواهیم  دید و چنین سرودی را نیز نخواهیم خواند  همه افکار ما فعلا درون شلوارهایمان میچرخد  از زن و مرد و بزرگترین  خالق ر وانکاو جهان جناب "ه "برایمان بهترین روش  رختخواب را پیشنهاد میدهند ..

هر صبح صفحات اخبار را باز میکنم به امیدی که دران بوی ازادی به مشام جان برسد اما اسارت بیشتر است اسارتی که هر انسان با دست خودش آنرا مانند یک سیم خار دار به دور خودش پیچیده است . 

تمام تاریخ این دوران قتل و جنایت  و ظلمت وتاریکی است  و ایا روزی کسی خواهد توانست  سر رشته ای را  از ان  تاریخ کهن سال  به دست گرفته  وانسانهارا  ازچاه ظلمات برون بکشد ؟  گمان نکنم ویا حد اقل بمن  وفا نخوا هد کرد . 

عده ای پیر زن بو گرفته  شده  یاِءسه و مردانی که پایشان لب گور است دنیا را میان خود تقسیم کرده اند و ما باید طبق قوانین متعفن انها راه برویم و مانند گوساله سر به زیر انداخته وارد کشتارگاه شویم .

امروز چه کسی برایمان  یک افسانه صادقانه را   میگوید  و به راستی  برای ایندگان بگذارد که امروز چه بر سر ما امده است ؟ ما داستهای جنگهای جهانی را  خواندیم از روی کشته شدگان بی تفاوت رد شدیم داستان طاعون سیاه را خواندیم در کنارش افسانه های  " برادران  گریم " را نیز میخواندیم تا کمی نفس بکشیم حال امروز تنها ذکر مقعد است و پایین تنه ویا ذکر خدای گم شده در صحرای کربلا  امروز ما به بدبختی  کامل رسیده ایم  نه ! خیال نکنید اینها خیالات یا تصورات است همه حقیقی اند .

روز گذشته روز ازمایش  من بود و اشنایی با دکتر جدیدم  هر چند ماه یک دکتر جدید می اید ومیل دارد این حیوان سر کش را  بشناسد  .پس از هفته ها دختر بیچاره را با دست بسته برگردن دیدم هنوز از خشم آن برون نیامده بودم  که گروه دکترها  و پرستاران از در وارد شدند احساس میکردم یک حیوان ازمایشگاهی  هستم یکی گوشی را بر پشت و سینه ام میگذاشت دیگری فشارم  را میگرفت سومی  اندازه اکسیژن خون را  خوب  »همه چیز خوب است  باید به روحیه  و افکار مثبت تو تبریک گفت " با نگاهی به عکسهای قدیم  ؟ این تو هستی ؟ آه  چقدر زیبا بوده ای  واقعا زیباترین  زن عالم ....اوه متشکرم من خودم هیچگاه  خبر از این زیبایی بیرونی نداشتم بیشتر بفکر زیبایی درونم بودم و اشکهایی که بی دریغ بخاطر هیج ریختم و جوانی را بباد دادم .

شب بد ی را  گذراندم خیلی بد وهنوز هم خوب نیستم . رادیو  برنامه اش تمام شد یکساعت است ! هنگامیکه ملافه هارا درون بغل میفشردم با خود میگفتم " هیچ بویی از خاطره ها نیست که من دلخوش آن باشم وشب ارامی را بگذارنم  هرچه هست تلخی است رنج و عذاب حال می بینم چه پوستی داشتم در میان آن ملت  تازه درآن زمان صاحب فرهنگ !!!! شده بودند ومن چگونه خود را نجات دادم !  این نجات  است  سفره ای پهن !

 اما تو نمیتوانی به انها دست بزنی ویا چیزی را بنوشی و یا بخوری  هوا آفتابی  / بهاری و بالکن باصفا اما تونمیتوانی ازاینهمه نعمت برخوردا رشوی  این جبر طبیعت است میل ! میل اوست .

جنبش گاهواره  / نغمه لالایی /  ریزش چشمه شراب  ببر غنچه تر / پرپر . پروانه / جیک  جیگ یک گنجشگ / تابش  چشم شناخت /  طپش خواهش گنگ / نگاه شوق و شکیب  بوسه عشق و شبا ب !!!!پایان 

ثریا ایرانمنش  22/04/2021 میلادی !   

" اشعار متن " از سایه درسایه ! 

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۴۰۰

این است بهشت


ثریا ایرانمنش " لب  پرچین " اسپانیا  !

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت / نا خلف باشم اگر من به جویی نفروشم !

ردیف  ساختمانهای بلند ضد ضربه در پشت کوههای ویران شده خبر از آمدن صد ها هزار سربازانی را میدهد که کشور را به اشغال خود درخواهند آورد ملایانرا راهی قم میکنند  تا ملای چینی بسازند مانند ظروف چینی  به بازارها صادر نمایند  پرچمشان بر افراشته شد وصد رکعت نماز چینی  را بجای آوردند برای شکر گذاری که به راحتی سر زمینی را صاحب شدند . 

دیگر نوایی به گوش مطرب و ساقی نمیرسد  و ما دیگر در نظر دیگران نقش دیگری را داریم .  حال تکیه کردن من به درختی  نازک که روزی مادر اولیه سیبی را از آن چید و خو رد و گناه ابدی را بر دامان ما گذاشت ما سرگرم پاک کردن گناه بودیم که آن چشم چپ ها آمدند و صاحب همه سر زمین ما شدند .

هموطن من اسوده بخواب  کورو ش نیز اسوده خوابیده وتاج کیانی بی صاحب در میان راهروها غلط میخورد  وآن تاجی را که بر سر (کلو پاترای) قرن بیستم  گذاشتند   در واقع هدیه ای بود که با و پیشکشی کردند برای فروش  سر زمینی که ابدا به ان احتیاجی نداشت  وآنرا نمی شناخت درخیاط خانه ها زیر دست وپای های زنان دوزنده  نخ  هارا بر زبانش میکشید وسپس با کمک راهبه ها راهی  فرنگ شد و....... دیگر هیچ  انتخاب او اسان بود دو نفر از ویرانگران وضد پادشاهی اورا لقمه کردند وبه دهان شاه گذاشتند دستورات  را  قبلا دردست داشت  نمایش مد میداد ونمایش جواهرات مردم سر گرم بودند! همه محو این نمایش پر شکوه شده بودند  ومن خیره   به حلالی که د ر گوشه ای از اسمان  داشت کم کم بزرگتر میشد  نه این هلال ابروی زنی زیبا نبود هلالی ویرانگر بود  که درخرمن چمن زا ر  سر زمین من افتاد  وچیزی غیر از درو کردن نمیدانست . 

فریاد من بجایی نرسید   چشمانم خیره به چشمان مردی بود که بیگناه داشت  بقول خودش به پیشرفتهایش مینگریست اما چهره اش غمگین بود  او از معجزه ه  خانه صورتگران بیخبر بود   جانی دا وخود بی جان   وجان افرین شد  او رفت وتصویرش نیز از اذهان پاک شد اما کلوپاترا همچنان درحمام شیر وعسل غسل جنایت میکرد وهیچکس نمیدانست او کسی نیست که ما می بینیم  او تصویر دیگری است .

عمر ما گذشت دراندیشه ها وبی خردیها  حال من مانده ام درمیان این دفتر کوچک ومشتی کاغذ  پاره  تا نقش سالخوردیم را بر انها تصویر کنم  واز آن سالیان  درازی که درآتش جهنم میسوختم بنویسم  دیگر پیرانه سر بیاد ایام جوانی نیستم   ودیگر بفکر آن نیستم که اینده به کام من باشد .

به پرده های .کهنه قدیمی نگاه کردم ....آه خانه از پای بست ویران است  .خانه ام رفت ومن بفکر پرده هستم .

 بعضی از شبها به تصویر" ا و "روی صفحه مجازی مینگرم نگاهش مات چشمانش گویی از یک تکه سنگ  بیرنگ است  او هنوز دربلندای خود فریبی نشسته است . روز ی گمان میبردم که این همان کیخسرو  زمانه است اما دیدم درلانه متروکش در سایه   فراموشی ایام گم میشود  نگاهش به ساعت دیواری وتقویم ساختگی خودش است .

رویا خوب است  انسان دررویا زندگی کند شاید روزی یکی از این رویاها به حقیقت پیوست . 

امروز ما در گوشه فراغ زندانمان  نشسته ایم  وبه ابلیسی میاندیشیم که زیر درخت گناه نشسته بود واز پشت آن درخت  راه تقوا ی نداشته را بما میاموخت  .اما او افکار دیگری را درسر داشت . اورا نیز ساخته بودند وبجای کلو پاترا فرستادند .

حال خواه بک زن جوان پر هوس با خوشه گندم بیاید   ویا مردی زیر درخت گناه الود سیب  هردو یک راه را طی کردند  ابلیس در کرشمه آن زن جاودانه شد وحال  آن بیوه درصفای پاکی  چراغ تمنای دیگران است !( عضو  گروه باشکوه ویرانگران جهان ) و  پیرانه سر درتمنای جوانی  در تیره راه  رجعت دوباره به میان قربانیانش .  ث

زمانه قرعه نو میزند  به نام شما  / خوشا شما  که جهان میرود به کام شما 

درین هوا چه نفسها پر آتش است  وخوش / که بوی عود  دل ماست  درمشام شما 

تنور سینه سوزان  ما یاد اورید / کز آتش دل ما  پخته گشت خام شما ............" ه. الف. سایه " 

پایان / ثریا ایرانمنش  21/04 /2021 میلادی !

 

سه‌شنبه، فروردین ۳۱، ۱۴۰۰

در چهار چوب پنجره


 ثریا ایرانمش " لب پرچین "  . اسپانیا 

گمان برم در آن سوی زمان که تو نشسته ای  اهورا و اهریمن در کنار یکدیگرند .

گفتی بنویس  ! نوشتن من چه چیزی را عوض میکند ؟ مردم بی خیالند احیتاج به خنده دارند احتیاج به شوخی دارند من چندان اهل مزاح وشوخی نیستم از روز ازل بد عنق وبد اخم بوده ام  در غیر اینصورت منهم امروز در ردیف طنز نویسان وطنز گویان مینشستم و نان وابی را با هم مخلوط  میکردم و سر میکشیدم . 

من هنوز سرم را بر  سینه برهنه آن دیوار ویرانه داده ام  وساعتهارا میشمارم  پنهانی  به دور از چشم دیگران همچنان که پنهانی اشک میریزم  در ماورای ذهن من چیزهایی پنهانند که کسی را از آن باخبر نیست  هریک یا صاحب شوق و خوشحالی اند یا صاحبب اشکهای شور بی دریغ / .

 دیگر بفکر بام های بلند ی نیستم که برخیزد  در کوچه های خاکی به دنبال روشنایی باشد وخاموشی را به خاک بسپارد  خیلی ها عاد ت باین  ناریکی ها کرده اند  و در گفتگوی ماه با  مارمولک ها  هیچگاه شریک نمیشوند  وا ز وزش باد در لابلای درختان چیزی را احساس نمیکنند  آنها به دو چیز میاندیشند شکم وزیر آن  نه بیشتر  نه بالاتر مرتب برایمان آموزش جنسی میدهند  دیگر نمیتوان از آن دوران  کودکی ها نوشت ودر کهنسالی با یاد آنها گریست ویا احیانا  خندید.

گفتی داستانی بنویس ! داستا ن هایم را در دفتر چه  ها نوشته ام در معرض دید دیگران قرار نمیدهم تا روز موعود که به دست صاحب اصلی آن برسد  و حال در این خیال شگفتم  که از انهدام ان سر زمین  و عوض شدن چهره زندگی  جه چیزی عاید ما شد  از آنهم زلال وذلت  ونقاشی های خیالی که بر سر زلف خود میکشیدیم  وبه اسمان نیلی وبنفشمان فخر میفروختیم . 

نه ! نگاه من امرو ز نوع دیگری است  در شبستان بیکسان نشسته ام وبا انها هم آوایم  حال یک نوزاد سالخورده  را دارم که به دنبال پستانکش میگردد  وخاطره اش را هرگز فراموش نمیکنم  تنها بادی میوزد و خراشی بر دلم میگذارد و میرود .

امروز همه صاحب  عقیده سیاسی شده اند تاریخ را عریان کرده اند راست  ودروغ را بهم میبافند یکی میبافد دیگری بافته هارا پنبه میکند  سر هر چهار راهی یک دکه  باز شده  هرکدام نمایش میدهند وعده ای  هم  تماشا چی دارند این تماشا چی ها باید تعدادشان خیلی زیاد باشد تا ترا آدم حساب کنند !  از چیز های  جدی بیزارند  همه میل دارند بخندند ومن دلقک بازی را بلد نیستم  .

 با گریه هایی بشکل فریا د در بستر زمان نشست ام .

در این تبعید گاه  همچنان لبه صندلی نشسته ام  بامید انکه روزی بر خواهم خاست  اما راهم نا پیداست  شهری پست که خودرا مانند زنان  هرزه اراسته  با معماری های کهنه وفرو ریخته  وقامت خیالی تاریخ  ومعبد هایی .که فرشتگان سنگی وطلایی از در ودیوار آن بالا میروند جهنمی است که نامش را بهشت گذاشته اند  دراینجا هم دو د دسته اند عده ای  اهریمن را به خلونت خود کشیده اند وبا آن مشغول  عشقبازیند وعده ای در انتظا ر  ظهور کسی هستند  که نمیدانند کیست !   ومی فروشان که امروز همه دکانشان بسته است  و هیچکس از سرنوشت فردای خود آگاه نیست مرتب جعبه های حاوی سرنگ مرگ وارد  میشود عدهای ازاین مرگ نجات میابند وعد ه ای میروند درهمین حال که دارم مینویسم خورشید  پیر با تابش  سوزنده  خود  از پشت شیشه های کدر و خاک گرفته  خود را روی زمین خالی من پهن کرده است   عده ای خوشحال خود را به تابش او میسپارند وهنوز مرگ را باور ندارند .

 همچنان در انتظار معجزه نشسته اند .کدام معجزه ؟ .......

=================================

ناگهان !  آبشاری از نور / بر سرت میریزد / و آسمانی  با همه پهناوری بی مرزش / د ر می آمیزد .

ای فراز آمده از جنگل کور / هستی روشن دشت اشکار بادت / بر لب چشمه خورشید /  جرعه نور گوارا بادت / ......" ه. الف . سایه " پایان 

 ثریا ایرانمنش  20 /04/ 2021 میلادی .

دوشنبه، فروردین ۳۰، ۱۴۰۰

سیه موی .


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

من موی خویش را نه از ان روی میکنم سیاه / که باز نو جوان شوم و نو کنم گناه 

چون جامه ها به وقت مصیبت سیاه کنند  / من موی خویش را در مصیبت پیری کنم سیاه 

نه !ابدا خیال ندارم موی سپید م را  سیاه کنم اگر چه نوجوانان آنرا نپسندند وبه دیدارم نیایند مهم نیست آنها موی سپید مرا دوست ندارند با موهای بلوند ولغزنده مادرشان اخت شده اند . تنها یک نوه ام با من همراه  است وبه راستی مرد زندگیم شده نوه دختر ام  بیشتر بمن می چسپد تا بقیه . مهم نیست 

روز گذشته  بمناسبت ماه رمضان روی تابلت من  چند ین اشعار  نشسته بود منجمله " ربنای " مرحوم ذبیحی  که ما با آن بزرگ شدیم مادرم با ربنای وصدای او  او گوش فرا میداد وروزه اش را میگشود وشبها با  دعای سحر او او نماز سحری را اغاز میکرد  آنرا گوش کردم به دلم نشست وبیاد  گفته بزرگ مردی افتادم

که میگفت  پروردگاررا میتوانی حتی از زبان دیگری صدا کنی .اورا  بخواهی . 

به دنبالش  الهه ناز بنان را شنیدم  آه چه سالهایی بودند آن روزگار وان سالها وما کودکانه چگونه  بی پروا  وبیخبر از امروز ان سالهارا نادیده گرفتیم .

در همین زمینه بیاد خاطره ای افتادم  دریک  غروب  تابستان چند بانوی فامیل میهمان بودند فرشهارا را درحیاط پهن کرده بودند و ظروف میوه طالبی / هندوانه وانگور وشیرینی های دست پخت روی سفره ای سفید خود نمایی میکرد  آن بانوان که هرسه خواهر بودند  وارد شدند  پذیرایی گرمی از آنها به عمل آمد  ومادرم فورا خودرا به اشپزخانه رساند تا برنجی خیس کد ودرفکر شام انها بود  آفتاب داشت غروب میکرد که بانوان از جا برخاستند تا بروند مادرم اصرار کرد که شام بمانید برایتان  شام آما ده کرده ام . اما آنها اصرار داشتند  تا بخانه برگردند یکی از انها گفت  . بی بی . امشب شنبه شب است وبنان میخواند  ما حتما باید خودرا بخانه برسانیم ساعت هشت ونیم ! مادرم پرسید کجا روضه میخواند ؟  همه سکوت کردند من با همه کودکی وندانیم میدانستم بنان خواننده است نه روضه خوان . 

یکی از خانم ها صورت مادررا بوسید وگفت دختر خاله بنان روضه خوان نیست آوازه خوان است شما هم که رادیو ندارید  .مادرم سرخ شد وگفت " بلی درخانه ما رادیو داشتن حرام است  و یخچال هم حرام است ! همه چیزهای خوب حرام است  صورت سفید او سرخ شد وسرخی گونه هایش بیشترمن سایه اشک را درچشمانش دیدم که چگونه نزد فامیلش خوار شده بود. 

آنها رفتند ومادر به اطاقش رفت ودرب را ازدرون قفل کرد میدانستم که دارد گریه میکند . حال  این اله ناز با ان سازهای های قدیمی وصدای مخملی بنان مرا از جا کند و بسوی اشیانه ام برد اشیانه ای که  دیگر وجود ندارد و ویران شده است و ادمهای جدیدی  آمده اند  که  >پروتوکل <را  >پروکوتل <میخوانند تا ادای فضل ودانشی کرده باشند .

امروز ایمیلی داشتم  تا بر سر کارم برگردم  ........هورا !!!

ای که مهجوری عشاق روا میدار ی / عاشقان را زبر خویش جدا میداری 

تشنه بادیه راهم به زلالی دریاب  /  به امید ی که دراین ره به خدا میداری ......"حواجه حافظ شیرازی "

پایان ثریا ایرانمنش !  19/04/ 2021 میلادی ..

 این خاطرات شاید برای عده ای جالب نباشد  اما برای من تاریخ است  !!!!!



یکشنبه، فروردین ۲۹، ۱۴۰۰

خورشید خانم .

دلنوشته روز یکشنبه ! ثریا ایرانمنش " لب پرچین"
-----------------------------------------------
 اگر درد ودل بچه  ها روی  موبایل گذاشت تا من حواسم جمع شود   شاید بهتر بنویسم !!!! 
در ولایت ما  اسم ها با امروز خیلی فرق داشتد  مثلا همین خورشید خانم ! که گاهی جاری بزرگ من پروین خانم مرا بیاد او میانداخت اما میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا آسمان است . 
عروس خورشید خانم نامش فروزنده خانم بود ( حتما میبایست یک خانم یا اقا  به دنبال  اسمها بگذارند" اگر چه کودک هفت ساله باشند !  نام کیقباد / کیکاوس / اورانوس / نپتون / کیوان / بهرام /  ملکه /  مونس  شیرین /  مه آفرین  / مهر انور /  شیدا / سیا.وش / مه لقا / تا جایی که حافظه م یاری میکند وبتوانم این نام هارا بیاد بیاورم  اینها همه بیشتر درخانه مادری من بودند تا پدریم ملکه نام عمه ام بود که ایرانی نیست ! خاله ام اصرار داشت مرا مونس صدا کند  .  داستان عروسی کوکب خانم را نیز سالها پیش نوشته ام وهنوزآن روزها از جلوی چشمانم دور نمیشوند  .  گویا نام همه ستاارگان وکهکشان وگلها را به روی  اشخاص میگذاشتند  تا اینکه کم کم با نامها نامانوسی آشنا شدیم  اولینش یونس بود !   بعد حبیب بود که عموی خودم بود بعد اکبر بود ....اوه نه  برگردم خانه خورشید خانم  هوایش بهتر است ! . 

در خانه مادر بزرگ پدریم همیشه قلبم میگرفت  بوی گند تریاک از هر اطاقی  بیرون میزد وبوی سیگارهای وطنی  اما درخانه خورشید خانم همیشه بوی عطر گلهای یاس بود او عادت داشت گلهای یاس را بچنید ودر همه جا  پخش کند همیشه درون  جیبش گل خشکیده یاس دیده میشد  ابهتی داشت  همسر یک مالک بزرگ بود با چندین خدمه وندیمه  وکلی جوهرات که بیشتر آنها مرواریدها ی یمنی بودند هیچ کدام  یک اندازه نبودند . ننه جان منهم یک کت ودامن مخمل داشت که سر استین ویقه  آنرا از همان مروارید ها دوخته بود  که روزی آنهارا جلوی  فاطی خانم گذاشت گفت  همه را  بشکاف ونخ بکش !!!!!چند عدد توپ طلایی هم داشت که گاهی آنهار به موهایش وصل میکرد .

هروقت خورشید خانم  بمناسبتی میهمانی میداد یا عرروسی ویا جشن  نام گذارری  آن روزها  برای من روزگار بهشتی بود  میرفتم درآن باغ بزرگ  مانند یک پروانه لابلای درختان سر بفلک  کشیده سرو وبوته های  رز سرخ وزرد وگل های معطر و پیچک های یاس گم میشدم  یک استخر بزرگ در وسط باغ بود  که از لو له ای نا مریی ابشار ی را برا به درون  استخر میریخت  وچند مرغابی یا قو نمیدانم ! روی ابها شنا میکردند   اشپزخانه بزرگی در ته باغ بود یک اشپر مرد داشتند  وچند خدمتکار زن اکثر بچه ها یا ندیمه داشتند یا دایه  کمتر با مادرشان دیده میشدند   . ان ها همه چادرهای نازک حریز را روی شانه هایشان  ر ها میکردند واگر پسر یا مردی میل داشت وارد شود قبلا به اطلاع  میرساندند که چادرهارا بالا بکشند رنگ سیاه در آن فامیل وجود نداشت هرچه بود سفید بود یا صورتی  یا ابی یا بنفش یا سرخ  .
 میهمانی های خورشید خانم درتمام ولایت زبان زد بود  بقیه غذاهارا نیز به خدمه خود میداد تا برای فقرای شهر ببرند . عبادتگاهی  درخانه داشتند که دران تنها یک مجمر اتش بود وشمع وگل  کندر وعود وعبیر واسفند  میسوخت  همیشه درب ان بسته بود . عبا دتگاهای  بزرگ دیگری نیز در پنهانی ترین کوچه ها  ساخته شده بود  که چند دختر باکره در آنجا خدمت میکردند وچند مغ ! مجمری از اتش میان  آن عباتگاه همیشه روشن بود  واطراف را نیز شمع روشن میکردندبوی عود بوی عطر یاس بوی خداوند درانجا به مشام جان میرسید  من خیلی کوچک بودم  واجازه نداشتم بیشتر در اطراف ان بگردم . جلوی درب کفش های  های پارچه ای مخصوصی را به پای زایرین میپوشاندند  وکف آن با گلیم فرش شده بود گلیم های دست باف !! تنها یک عکس بزرگ در انتهای سالن دید میشد من میترسیدم  به ان نگاه کنم وچند شمایل  که امروز در گوشه وکنار پشت سر( اقایان اپوزسیون) میبینم یکی از آنها یک ضربدر بزرگ بود   مانند صلیب   بعدها گویا المانی ها انرا صاحب شدند وچهار طرف انرا شکستند  این صلیب معنای خاصی داشت هر گوشه آن یک معنی میداد گویا شاه هخامنشی همیشه یکی از انهارا بر گردن داشت ... اینهارا تنها از گوشه وکنار میشنیدم آوازهای  روح نوازی داشتند کسی را تهدید نمیکردند  شلاق نمیزدند  توهین نمیکردند  همه باعزت واحترام با یکدیگر  رفتار میکردندوخورشید خانم همسر یکی از  این بزرگان بود ودختر بزرگ دیگری  .  آن بو هنوز با من است  از کجا فکر میکردم ناگهان به میان سطلهای زباله  مملو از مواد ضد عفونی کرده  بیمارستانها ولاشه ها سقوط میکنم ؟ از .کجا میدانستم که  آن باغهای بزرگ تبدیل به یک سوراخ میشوند تازه درهمین سوراخ هم باید  از همسایه  ترسید ..
  حتی در خواب های آشفته ام نیز این روزهارا نمیدیدم  تنها زمانی توانستم کمی رابطه با گذشته ام پیدا کنم که خیاطی را یافتم که اهل همان ایمان مادری من بود  . مادر ومادر بزرگ  من مسلمان شدند ونامشان را نیز تغیر داد ند مهر افرین شد خدیجه  ومهر انور شد ........تاج !!!!!تازه  در  این جمهور ی من دراوردی تاج وفخر مارا نیز از روی شنانامه ها برداشتند . 

شب گذشته خواب خورشید خانم را میدیدم بانوی بزرگواری که مانند نداشت بوی خوش پرودگاررا درمیان چادر سفید او احساس میکردم  چه بزرگ وبخشنده بود . 
 
امروز درآنسوی خیابان یک بیمارستان است که هر صبح پرستاری  زباله های  انجا  ونوارها وکاغذها  هارا به سطل زباله آنسوی خیابان میریزد چهار سطلل زباله  وبرای از بین بردن بوی گند  آنها ابشاری مصنوعی شاخته اند  با گلهای معطر اا آب هم بوی لجن میدهد  ابی که تنها دورخود  میچرخد .
تنها گردش من وهواخوری .من روی یک بالکن بی قواره است که درون باغچه کوچکش چند شاخه گل کاشته ام  شاید بوی خائه را درمیان انها بیابم خانه ای که ویران شد وشبها تنها به مردی بیاندیشم که مرا  به میان  یک ایل وحشی برد که کارشان تنها خوردن وخوابیدن وتریاک کشیدن  وسکس بود وبس واخیرا شکار حیوانات وزنان ودختران وبچه ها . باقی حکایت بماند . پایان 
ثریا ایرانمنش . 18/04/ 2021  میلادی .

 

شنبه، فروردین ۲۸، ۱۴۰۰

سرزمین نفرین شده

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !  (همان سر زمین نفرین شده !)

امروز نه  آغاز و نه  انجام جهان است /  ای بس که غم و شادی  که پس پرده نهان است 

ای کوه . فریاد من امروز تو شنیدی  / دردیست در این سینه  که همزاد جهانست 

خون می چکد از دیده  دراین کنج صبوری  /  این صبر که من میکنم افسردن جان است 

میل ندارم بدانم ونمی خواهم بدانم  که آنهاییکه مارا به این روز سیاه نشاندند ورفتند  تره وتخمشان همان راه پدر را می روند ؟ ظاهرا همین  طور است  >تره به تخمش میره ابولی به باباش اگر حلال زاده باشد<.

اولین کلامی که امروز بر زبانم نشست پس از بیدار شدن  " فریاد کشیدم لعنت برتو ای سر زمین نفرین شده / ای بارگاه کلیساها وکاتدردالها  لعنت برتو  هر چه را که داشتم ازمن گرفتی  ذره ذره وناگهان افکارم به انسوی دنیا رفت به سر زمینی که دران زاده شدم وامروز برایم ناشناس است هم خودش  وهم مردمش  آنها نیز شاید همین ناله هارا درگلو دارند شاید بیشتر ازمن زخم بر سینه دارند .

روز گذشته مصاحبه شومن معروف (هوتن و همکارش ) را  دیدم  و نمایشی را که داده  بودند  یکهزارو پانصد نفر  بلکه بیشتر  به تماشای این نمایش رفته بودند !!! همه اراسته وپیراسته با جواهرات وکیف های گران قیمت  پپر پاتالهای هنر مند گذشته که به زور بوتاکس وجراحی خودرا شبیه میمون ساخته بودند .

با خود فکر کردم اگر همان  روزها که درانگلستان بودم  گوش به حرف  آن دوست یهودی داده وراهی امریکا میشدم  ؟؟؟؟؟ مانند سوسن خواننده در کنجی از گرسنگی میمردم ودختران وپسرانم معلو م نبود  درچه وضعی زندگیشان میگذشت  موج آنهارا میبرد بسوی نامردمی ها  

پدری که بر بالای سرشان نبود یک موجود مفلوک لاابلای  دو جنسیتی وهزار چهره !!! که  همه پولهایش را به معشوق که همسر برادر زاده اش بود بخشیده بود وهمه اموال ودارایی را نیز به آنها واگذار کرده بود تنها مالیاتهارا را برای  من گذاشته بودند . پولی دربساط نبود یا میبایست خدمتکار  از ما بهتران میشدم یا داخل کارهای نا مشروع آنها تا بتواتم  یک کیف سه هزار دلاری را به دست بگیرم و جلوی دوربین به تماشا بگذارم !!! این کارها از من ساخته نبود .

داشتم ملافه هارا عوض میکردم بیاد خانمی افتادم که روزی داعیه دوستی را بامن میکرد   روزی بمن گفت " 

 : که تو روزی که  به خدمتکارت ماهی دوهزارتومان حقوق میدادی  حقوق من هفتصد تومان بود !!!امروز جایمان عوض شده » البته بقیه راه خودم  گفتم «  خوب  اکبر بهرمانی که رفته لابد با خانواده اش  زد وبند دارند وصاحب چند خانه وسایر چیزهایی که بهتر است نامش را نبرم ......

نه از من ساخته نبود با این گله همراه  شوم  درکنج این ویرانه سرا باهیچ ساختم آن هیچ را هم این روزگار دهر بی رحم نمیگذارد که درگلویم غرغره کنم . 

شاید این دنیا جای من نبود  / شاید بیهوده دراین سیاره افتادم وداخل این جمعیت شدم  بازی را بلد نیستم هنوز پای بند هما ن گفتار وکردار وپندار  گذشتگانم هستم دست نمی کشم راه آنهارا میروم اهورا مزدارا به کمک می طلبم  ایاا و مرا میشناسد ؟ خدایان امروز که مرا نشناختند وکمکی بمن نشد هرچه بود رنج بود ورنج  هر صبح که روی صندلی کهنه خود مینشینم  از خو د میپرسم خوب ! امروز باید درانتظار کدام زخم باشم ؟ درانتظار کدام درد باشم ؟ ....

گاهی فکر میکنم اگر درهمان سر زمینم میماندم ؟؟؟؟؟ امروز بطور قطع کارتن خواب بودم !!!!  چون با این قبیله وقوم دیگر ابدا روابطی نداشتم  یا در اتشکده ها خاکسترهای داغ را جا به جا میکردم . 

تو رهرو  دیرینه  سر منزل عشقی  ؟ بنگر  که ز خون تو  به هر گام نشان است .

باشد که یکی هم به نشانی  بنشیند  / بس تیر که در چله این  کهنه کمان است 

تمام شب نخوابیدم ازخودم پرسید م ایا دخترک  همانرا که بمن گفته  یا درد بیشتری بر  سرش امده که اوخودرا پنهان ساخته و میل ندارد من او را ببینم یا او مرا ببیند تنها  تلفنی باهم گفتگو داریم .

نفرین برتو ای زندگی  نفرین برتو ای زوزگار کدام نفرین ؟  ........دلت خوش است  پر رو باش  وقیح باش مردم را بکش  هول بده برو جلو / در صف ایستادن واحترام گذاشتن یک راه احمقانه است  باز ی را بلد باش چند نقاب بخر و بر چهره ات  بگذار به غیراز این ترا احمق میخوانند  ساده دلی همان احمقی است  نامش را عوض کرده اند .

نمیدانم باید  به سرنوشت اعتماد کنم یا به او پشت کنم ؟ من سرنوشتی ندارم تنها  سرنوشت سازم . همین !

از راه مرو  سایه که آن گوهر مقصود  / گنجی  است که اندر قدم رهروان است !

پایان / شنبه  17 آپریل 2021 میلادی ! ثریا 

"اشعار متن از هوشنگ ابتهاج / ه .الف. سایه . "  از دفتر ی که  پسرم بمن هدیه داده است !!!



جمعه، فروردین ۲۷، ۱۴۰۰

مرا به سخت ......


 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !

هر کو نکند فهمی  زین کلک خیال انگیز / نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد 

جام می وخون دل هریک به کسی دادند / دردایره قسمت اوضاع, چنین باشد 

تمام شب دراین فکر بودم  که آن دو مردی که به ظاهرهمسران من بودند وعاشق  کاری را که با من کردند هیج سر باز گشتاپویی با  یک زندانی خو د نمیکرد هرچند هردو درهمان  شهر گشتا پوها تربیت شده بودند  ونمی بایست توقعی شعور انسانی را از آنها داشت . 

درهمین حال واحوال بودم چشمم به نوشتاری افتاد .... ای داد وبیدا د  "میم "!" اسی!" شما هم بعله ؟؟؟؟؟؟ 

هر هفته روزهای پنج شنبه با چه شوقی به گفته ها وشیرین زبانی های  اوخاطرات او گوش میدادم فیلمساز خوبی بود نویسنده نمایشنامه نویس هنر پیشه خلاصه همه کاره  وآن یکی ترانه سرا واهنگساز  حال سر پیری رفته اند در جام جهان بین مریم بانو وحقوق بگیر او شده اند تا برایش فیلمی بسازند  وآهنگی .......دیگر همه چیز را فراموش کردم سر پیر ی خود فروشی کار درستی نبود اگر مرجانه رقاص  فیلمهای  آبگوشتی خودرا به آنها فروخت / اگر مرضیه خودرا به آنها فروخت آنها بدون شهرت .

پول  جان  میسپردند الهه توبه کرد وبه دامن مردم کشور برگشت ودرخاک میهن جان داد اما آنها باشکوه وجلال  دریک قبرستان گمنام به خاک سپرده شدند ای داد وبیداد همه مواجب بگیراینفرقه مخوف شده اند؟؟؟؟ ایکاش منهم به حرف آنطرفی گوش داد بودم ! الان مجبورنبودم درکنج این خلوت سرا  برای هیچ بگریم و بفکر گذشته ها باشم که چرا اینگونه گذشت ؟  خود فروشی اسان است خیلی هم آسان  تنها کافی است که خودرا به هرکسی که ترا خوب میخرد تسلیم کنی دیگر باقی کارا خود بخود روبراه میشوند اتومبیل زیر پایت میگذارند گارد برایت تعیین میکنند وغیره ! ...

خوب اورا هم فراموش کردم همه را فراموش میکنم دیگر حتی به ان  ذره خاک  الوده هم نمی اندیشم آدمهایش را نیز به دست فراموشی می سپارم . 

خیال میکنم مرده ام /  زباله سیر نمیشود  .

گذشته را پست سر میگذارم  بسوی تاریکی ها میروم شاید درون  تاریکی ها روزنه ای  باز باشد ومن بتوانم  نفسی تازه کنم کسی چه میداند . 

طبیعت قانون خودش را اجرا میکند قانون فشار و زور  در فیزیک که خوانده ای  قانون فشار را  میدانی > بنابر این توقع هیج نرمشی را نداشته باش  و توقع اینکه انسانها همیشه همان باشند که بودند  نیز نداشته باش  تو یکی با بقیه فرق داری . 

خوب چها رسکوی کوچک داشتم  دستهایم را بالا  زدم با آهک وساروج وسیمان و آهن چهار ستون ساختم  امروز به آنها تکیه میدهم  هر کدام خسته شدند به دیگری تکیه میدهم  درزمان بیماریم تنها این چهار ستون بودند که مرا نجات دادند  تمام لحظات کنارم بودند  دقیقه ای مرا رها نکردند  . پس چرا از بقیه توقع دارم  خودم هستم اگر " او" بود امروز این ستونها به درختان نارکی تبدیل میشدند که با وزش هر نسیمی باین سو آن سوخم  میشدند وچه بسا می شکستند  راهشان را میدانند  انها مانند اسبان اصیل که میتوانند هرکجاررا میل دارند ویران سازند ویا اباد کنند  .  به آنها افتخار میکنم  .باید هرچه بود فراموش کنم وبه دست باد بسپارم . باز ی را بلد نبودم دستم را ازپشت میخواندند  بنا براین همیشه بازنده بودم تنها خودم را نباختم ..

متاسفم برایتان  مردان  خوب وصاحب نظر وهنرمند  که برای چندر قاز خودرا به یک زن هرزه  فروختید همه گذشته های خوب تان را  واینده ای که دیگر برایتان هیچ کس ارزشی قایل نیست .  عده ای از ازل از کودکی  نقش خودرا خوب میدانند  هرکه بیشتر داد بسوی او میروند خودرا دراختیار همه کس میگذارند تا مرز جاسوسی وحتی آ دمکشی هم میروند اما شما چرا؟ هنرمندان معمولا همه احساسی ظریف دارند ....خوب دیگر کافی است  درخارج نشستن وگب زدن  خرج دارد  عده ای برای یک  کلمه  چند سکه طلب میکنند  وعده ای همه وجودشانرا در اختیار خریدار میگذارند . 

در کار گلاب وگل  / حکم ازلی این بود / کاین شاهد بازاری وآن یک پرده نشین باشد . زیاده عرضی نیست . پایان 

ثریا ایرانمنش  16/04/ 2021 میلادی .

پنجشنبه، فروردین ۲۶، ۱۴۰۰

جنگ سرنگ ها


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دوهرارو بیست / دوهزارو بیست ویک ! وهمچنان این دوهزارها  ادامه خواهد یافت  وما دیگر نیستیم تا جنگ ستاره هارا ببینم  در حال حاضر جنگ سرنگ ها وواکسن ها بر پاست وبیماری  پنهانی واشکاری که درمانش بسیار اسان است اما ما نمیتوانیم بدون کمک فرشتگان مرگ خودرا درمان کنیم .

 دیگر در هیچ اندیشه ای نیستم  نه اندیشه وطن ونه اندیشه دنیا همه چیز برایم یک نمایش مسخره وتهی وتهوع آور است وبس .

 آن روزها هر صبح ویا بعد از ظهر روزنامه به خانه ات میامد  با خوشحالی آنرا باز میکردی اگر چه خبری نبود اما بازهم تو خیال میکردی صاحب خبری جدول کلمات متقاطع ونوشته های پر مغز دانشمندان واندیشه وران  درگوشه ای وشعری از یک شاعر تازه متولد شده ترا سر گرم میکرد  ومجله های رنگین هفتگی هر چند بی محتوا بودند اما  دنیایی زیبایی را درمیان آنها میدیدی صد البته ارایش جدید ولباس جدید  بانوی اول نیز در صفحات اول چاپ شده بود بی اعتنا میگذشتی  ولش کن برو ببینم فلانی چه نوشته ومجله هفتگی خواندینها که میتوانستی همه چیز را درمیان  صفحاتش  بیابی ودست آخر مجله توده ها وخلقی ها وجوجه مجاهدین زیرزیرکی خودرا لابلای روزنامه ها پنهان میکردند  چقدر گنده گنده حرف میزدند !!! چه کلماتی  ؟  میرفتی  به سراغ کتاب خانه ات شجاع الدین شفا   همه ادبیات جهانرا ترجمه کرده بود  و دشتی برایت راز  حافظوسعدی ومولانارا هویدا ساخته بود  حسن شهباز احساساتی ادبیات  دنیای امریکار ا  جلوی چشمانت گذاشته بود ودیگری ادبیات آلمانرا ..... بهر روی میتوانستی با دنیای خارج تماس داشته  باشی و فریدون فرخ زاد تازه از راه رسیده برایت شب بو د و بیابان بود را میخواند ......رامش بود  با آن ملاحت ونجابت ذاتیش وبقیه میمونهای روی صحنه  هایده بود بانوی آواز  که صدایش نظیر نداشت  خرم برایت ویلن میزد تجویدی بود    کسایی با نی بی نوایش  ترا به عرش میبرد  وشهنار تاررا آنچنان دربغل میگرفت گویی کودکی شیرین زبانرا در بغل دارد وبه راستی شیرینی موسیقی از لابلای مضراب او بیرون میریخت  رهی برایت ترانه میساحت آه /..آه خدای من آنها کجا رفتند ؟ چگونه پرواز کردند> عبداللعی خان وزیری  برایت میخواند " وقتی چشمات  پر خوابه / 

چه قشنگه   مثل اشعار مسیحایی حافظ پر رمزه ........ عبادی با ان سه تار  خودش ارام وسه تار نیز ارام بود وبقیه وبقیه که دیگر جایگزنی ندارند  حال امروز ممودی احمدی نزاد و  فاِِِیزه  ستاره های ایران شده اند !!!!وآلت الله ها وتره وتخم وپس مانده ها ونوکران حلقه بگوش آنها  همه زیبایی وطهارت وبکارت ایران مارا بر باد دادند .خدمتگاران بی بی سکینه وسایر رسانه های  قلابی مشتی  بچه مزلف را ویا نا مردانرا پشت آن رسانه ها نشانده و برایمان افسانه  سرا شده اند .. 

زمانیکه کتاب قطور دانته را که شجاع الدن شفا ترجمه کرده بود زیر نام   بهشت / دوزخ/ جهنم باز میکردی   من چیزی از دوزخ نمیدانستم  جهنم را نیز هنوز با ان اشنا نبودم  تنها بهشت را میشناختم که داشت کم کم تبدیل به یک دوزخ جهنمی میشد  احمد خان شاملو  لات سر کوچه ادبیات ایستاده بود وهمه را به پایین میکشید  ناگهان سر وکله  بچه لاتهای  دیگر نیز از پایین شهر پیدا شد از دهات اطراف همه نویسنده وشاعر شدند  اولین هدف انها زوم کردن تیرها بسوی فریددون فرخزاد بود که روشنگری  را برایمان به ارمغان آورده بود  ورفتیم ورفتیم تا رسیدیم به اینجا که برای چند کلمه چرندی که روی فضای مجازی میگذارند باید سکه ای دردهانشان بیاندازی همه هم دکتر وتاریخ نگار وپژوهشگر وغیره وذالک شده اند  وتازه معنی دوزخ وجهنم را دانستی وفهمیدی که بهشتی درکار نیست بهشت را باید درافکارت جستجو کنی ./

 خورده پاهایی تجزیه گر  بی سر وپا قهرمان شدند / نلسون ماندلای تروریست وبمب گذار  قهرمان شد  وبزرگ لات  تروریست یاسر عرفات قهرمان جهان  شد وامروز ما نشسته ایم به تماشای سرنگهای بلندی که مانند تیری بسوی تو حمله میکنند وسر هرکدام نیز مرافعه است .

 در گذشته هنگامی که به اروپا میرفتی تنها برگه آبله کوبی را از تو میخواستند .

 حال پاسپورت واکسن ساخته اند  واکسنی که درعرض سه ماه ناگهان بصورت خروار وارد دنیا شد انهم نه یکنوع بلکه هزاران نوع کشنده مخلوطی از اب ونمک وشکر ال مینیوم وگاهی هم چند قطره ناشناس که خون ترا لخته میکند  چون که میل دارد چیپی درون خون تو بسازد / ساخت یک واکسن حد اقل پنج سال طول میکشد   اول روی حیوانات  آزمایش میشود  حال ناگهان چگونه اینهمه واکسن وارد گمرکات شد و مانند نفت وبنزین وطلا بر سر ان مرافعه است . 

در کتاب اسرالتوحید  در صفحات اول آن میخوانیم که " با آن دانه که آدم خورد معرفت بود  واین همان شناسایی است که تضاداهارا اشکار میکند ."  امروز اثری از معرفت نیست هرچه هست هوچی گری وبلوا وریا ودروغ است وبس . 

دیگر حتی کتاب هم نمیتوان خواند کتابی چاپ نشده کتب  قدیم را  ها با چاپهای قدیم را باید با زور ذره ین خواند امروز اگر کتابی هم چاپ شود همان صفحه اول از هم جد ا میشود  بعد هم تنها انسانهای امل وعقب افتاده کتاب میخوانند !!!!!  با اینهمه تکنو لوژی  پیشرفته که در توالت ماتحت ترا نیز پاک میکنند  تو هنوز به دنبال کتابی ؟؟؟؟؟. 
روز گذشته نگاهی به ردیف فیلمهایم انداختم . نه دیگر مانند آنها ساخته ئخواهد شد ونوه هایم بمن میخندند !!! درون گنجه ام تا سقف فیلم ویدیو  وتعدادی از آنها هرگز در بازار ها ی جهان یافت نخواهند شد  یکی از آنها (ایران من) است در زمانی که داشت روبه پیشرفت وتمدن بزرگش میرفت ناگهان  بانوی اول خواب نما شد واز کمبودها نالید وهمان کم بودها اورا پرواز داد ودربهشت نشاند وبقیه هم  یا درجهنم یا در دوزخ بسر میبرند انهایی هم که بخیال خود  دربهشت نشسته اند بهشتشان خیالی وخالی از حقیقت است. پایان دلنوشته امروز من که سخت دلم گرفته . / ثریا 

15/04/2021 میلادی  ثریا ایرانمنش .

چهارشنبه، فروردین ۲۵، ۱۴۰۰

شب روه داران


 از رهگذر خاک سر کوی شما بود  / هر نا فه که در دست نسیم سحر افتاد

بس تجربه کردیم  دراین دیر مکافات /  با دردکشان  هر که درافتاد بر افتاد

دیرمکافات . جهنم / شهر بی ترحم   هر چه میخواهی نامش را بگذار بقول شاد روان  "نادر نادر پور" درپی   این شب تاریک هیچ سحری نخواهد آمد  تاریکتر خواهد شد  وشبهای تیره تر  ومردم خیره سر تر ودیوانه تر واز ما بهتران درپستوها مشغول کارهای خودمانی  / شمارش پولهای که باید برای  بورسها  بپردازند وسر مایه گذاری کنند !..

 مارا سر گرم کرده اند عده ای فهمیده اند وعده ای مانند گوسفند هنوز در چراگاههای به دنبال علف میدوند که کمی از آنرا نشان میدهند  جنگ واکسن ها جنگ پوزه بند ها که بردهان ما بستند و به خدای  لایزال این بیماری در مکانهای بسته بیشتر وجود دارد تا درهوای آزاد درهوای ازاد تنها اکسیژن است  اما مردم  گوسفند وار به اخبار تلویزیون ورادیوها گوش مییدهند وبع بع کنان بسوی سبزه زاری میروند که غیر از علف سمی چیزی در آنجا نمیروید  باید  دهانشانرا بست ودرکنج خانه  حبسشان کرد تا  گلچین کنند  وبه کارهایشان برسند خیابان شلوغ است باید کمی  از رفت وآمد کم شود تا اتومبیلهای آنچنانی راحت بتوانند به راهشان ادامه دهند وبکارهای آنچنانی خود برسند در پشت شیشه ها تاریک وسیاه .

 شب گذشته روی تابلتم مراسمی زنده را تماشا میکردم دراین  گمان بردم که این پیرمرد  مقوایی  از دنیا رفته چه تنشریفاتی چه همه آدم سیاه پوش در  مقابل کنگره ....خیر  یک قراول کشته شده  بود  در شلوغی ها !!!   ودهان کجی به ترامپ  وسر گرمی  دیگر برای مردم  همه به تماشا  ایستاده بودند  ونخواهند پرسید چرا نان نیست وچرا ابها الوده به سم شده اند وچرا اکسیژن کم است وچرا   ما را به این روزانداخته اید ؟......ودوباره ماجرای کشتن یک سیاه جنایتگار به دست پلیس  بیا تماشا کن دوباره دنیا بهم خورده !!!!

 سوال مکن ومپر س چرا DO,T A SK ANY MORE

 دخترک درد میکشد شانه اش  را ودستش را نمیتواند تکان بدهد همسرش لباس برتن او میپوشاند  پلیس هم  خونسرد گفته ازاین  اتفاقات دراین اینجا زیاد  است اولی نیست أخرین هم نخواهد بود  شاید پولهای کیف را بردارد وکیف را درجایی بیاندازد !  بیاد دزد خانه خودم افتادم همسایه  با کمک نو کر خانه هرچه را که توانسته بود برده بود هنوز چشمم دنبال آن جواهرات است آن کت ودامن چرم وآن چکمه های گران قیمت  است که دیگر شبیه آنهارا نخواهم داشت وآخرین آنها  یک حلقه بود که " دوستم " انرا ربود درلندن به هنگام رفتن به توالت سری به اطاق من زده وانگشتری های من روی کمد بود  بهترین را برداشته ورفت . خودش خوب میداند  رابطه اش ار هم قطع کرد . 

ما دراین گونه دنیا زیست میکنیم  وتنها باید سعی کنیم زیر دست وپا له نشویم در قامت بزرگان راه نرویم  دو دستی که بمن کمک  میکردند  هردو امروز ناتوانند  روز گذشته خودم را حاضر کردم وبه دخترم زنگ زدم  و گفتم " از پاهای تو  تو کمک میگیرم ا زدستهای خودم مرا به سوپر ببر پس از نه ماه گویی وارد بهشت شده بودم !!!!!  حال باید خودم خودم را اداره کنم تا روزیکه  ببینم چه خواهد شد . 

هنگامی که به تماشا ی اهل بیت ودولت جمهوری  اسلامی نگاه میکنم  ازخودم میپرسم این حیوانات کجا بودند اینهمه پارچه  همه هم سیاه برسر وکله آنها  چگونه رفت چه هیبت هایی هستند انینها ازما نیستند اینها بیگانه اند .....چه فایده آن سرزمین دیگرمتعلق بتو نیست یک طرف چین وماچین طرف دیگرروسیه سزارین پوتین و درآن وسط هم همین جانواران مشغول ارشاد مردم هستند تا چگونگی آداب طهارت وغسل جنابت وبغل خوابی را به آنها یاد  بدهند وبر جنازه ها نماز بگذارند . همین دیگر هیچ  . اگر توانش را  داری ادامه بده نداری برو بمیر راه سومی نیست . پایان .

زین دایره مینایی خونین جگرم  می ده / تا حل کنم  این مشگل  در ساغر مینایی ...... "خواجه حافط شیرازی "  پایان 

ثریا ایرانمنش /14/04/2021 میلادی !

سه‌شنبه، فروردین ۲۴، ۱۴۰۰

بیشرفها


 


ثریا ایرانمنش " لب پرچین  " اسپانیا !!!

پرتو بی پیرهنم  .جان رها کرده تنم / تا نشوم سایه خود . تا باز ببیند مرا  ........" سایه "

 این فرزند حرامی وبد سگال از آن من نبود از آن دیگری بود که حمله برد بر تکه استخوانی  زیر مشتی لباس که برای نان روزانه وشبانه اش تلاش میکرد  دختری که همه عمرش را به مهربانی وکمک به دیگران میگذراند واگر زنده ماند با ز هم میگذراند .

سگ بد سگالی گرسنه ای یا تحفه حرام زاده خریداری شده ای به  جلوی دفتر او درکمین بود وبه مجرد پیاده شدن از اتومبیلش کیف اورا ربود سوار اتومبیلش شد ورفت دخترک به هوای کیفش به دنبال او کشیده شد  درنتیجه دستش دررفت وعضلاتش کشیده شد  مردم به کمکش آمدند  به همسرش زنگ زدند اورا به بیمارستان بردند  وحال نیمه جان درخانه افتاده  همه هستی اودرون کیفش بود  حتی کلیدهای خانه من که باید قفلهارا امروز تعویض کنم این سگ هرزه گرسنه هرجایی برای  چندر قاز درون کیف این کاررا کرد یا هدفی دیگر داشت .؟

 تمام شب نخوابیدم  از او بیخبرم  تلفن خامه  مشغول است وموبایل او درونن کیفش بود با همه اطلاعات که بلا فاصله همه را کنسل کردند  خواهر وبرادرش وهمسرش  من بیخبر  وبی نفس روی کاناپه بخواب رفته بودم  نمیدانم چند قرص خورده بودم وکدام یک را .......

امروز دیدم هنل یکصد وپنجا ه ساله شهر سیویل برای فروش گذازده شده است وکلید طلایی با اسانسور مشهورش  دردست فروشنده است  / دیدم بار یکصد وهشتاد ساله شهرسیویل  بسته میشود کرایه آنرا ندارند بدهند / دیدم رستوران دویست ساله شهر سیویل که هرسال هزاران توریست را  پذیرایی میکرد بسته شد .بیشرفها  با این برنامه مسخره ومافیایی خود  مردم را درون  خانه ها حبس کردید تا خدایان  راحت به  تعویض دنیا بپردازند  بر سر خرید و فروش و ماسک وواکسن معامله ها انجام دهید  ومرافعه ! بیشرفها . بیشرفها .

مردم را دسته دسته به گور فرستادید  انکه هنوز جان داشت ویا نیمه جان بود  با هربیماری که میمرد نام این بیماری منحوس را را روی ان گذاردید  حال عده ای را با واکسنها به ان دنیا میفرستید تا راحت زندگی کنید با دنیای تازه  خود و هوای تازه را برای کودکان نارس وحرامیان خود  اماده سازید بیشرفها /بیشرفها .

ما مانند سنگ سخت مرجان به دیواره  زمین چسپیده ایم جدا کردن ما مشگل است اگر چه با تیرو تفنگ باشد . 

برای من هیچ جای دنیا ارزشی ندارد وارزویی هم ندارم همه جای دنیا برایم یکسان است . 

بیاد دارم روزی خانواده ای از این شهر کوج میکردند تا به امریکا بروند  برای خدا حافظی نزد من آمدند سپس خانم  خانه گفت " 

ثریا خانم ! شما هم بچه هارا بردارید یا به امریکا بیایید ویا به ا انگلستان بگردید ! 

پرسیدم چرا ؟ من اینجا کاری به کسی ندارم جای کسی را تنگ نکرده ام .  آن خانم درجوابم گفت : اما باشما کار دارند وکار خواهند داشت ! یادش گرامی هر کجا که هست  اما برای من دیگر جا بجایی دیر بود.

در نهایت عسرت وبدبختی دست وپا میزدیم  هرکدام از ما به دنبال کاری میددویدم تا بتوانیم تنها غذای روزانه مانرا تهیه کنیم  هفته ها غذای ما تنها سیب زمینی بود  امروز که باید لذت  زندگی را ببرم وتماشاچی زحماتم باشم  تازه با من وخانواده ام " کار " دارند "  چه کسی وچه کسانی ؟  بیشرفها  بیشرمها دنیارا ویران کردید به یک بیمارستان بد بود ومتعفن تبدیل ساختید یک زندان  وهنوز هم دست بردار نیستید  دزدی که اتو مبیل دارد نمیتواند کیف یک دختر بیچاره را بدزدد که ساعت هشت باید در دفتر کارش  آماده باشد  با ید دید این  دزدی از کجا اب میخورد ؟  ساعت هشت صبح  دریک پشت یک سوپر مارکت که همه مشغول  آوردن بار بودند ناگهان سر وکله این جهنمی پیدا میشود تمام شب اورا نفرین کردم گر نفرینی درکار  باشد  از دخترکم بیخبرم میل ندارم مزاحم او باشم حتما برای دردهایش داروهایی را میخورد  که اورا خواب الود میکند  .... نه ازکسی خبر ندارم تنها باید همه قفلهای ساختمان را عوض کنم مخارجش بعهده خودم میباشد . حال یکی در یک شو نشسته مرتب شلوار شاهنشاهی را اطو میزد / دیگری  به دنبال ریاست جمهوری است سومی به دنبال  بردن بقیه اموال مردم است  و مردم درفقر وبیمارای وگرسنگی دارند  جان میدهند گویا سر زمین مارا و مردمش را نفرین بزرگی دربر گرفته است نه دعای کوروش !

 بییشرفها! لعنت بر شما وحزب منحوس شما  برنامه های تلویزیون تهوع اور شده اند  سکس وپورنو گرافی و وبقیه که میل ندارم نامی از آنها ببرم چون متهم به نژاد پرستی میشوم هر اشغالی را که میل دارند جلوی دوربین انجام میدهند بنا براین تلویزیون خاموش است  اخبار هم مرتب درحال ترساندن مردم  وبیشتر ماندن آنها درخانه است . 

واین اسنت دنیایی که ما انهمه  حرص  انرا میخوریم  تا بیشترزنده  بمانیم !!!!!  پایان .

کور سویی ز چراغی  پنهانی اینجا روشن است 

قصه پرداز شبهای ظلماتی  من است 

نفسم میگیرد  که هنوز هم اینجا زندانیم 

ثریا ایرانمنش  13/04/2021 میلادی . / برکه های خشک شده / اسپانیا .