چهارشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۴۰۰

این است بهشت


ثریا ایرانمنش " لب  پرچین " اسپانیا  !

پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت / نا خلف باشم اگر من به جویی نفروشم !

ردیف  ساختمانهای بلند ضد ضربه در پشت کوههای ویران شده خبر از آمدن صد ها هزار سربازانی را میدهد که کشور را به اشغال خود درخواهند آورد ملایانرا راهی قم میکنند  تا ملای چینی بسازند مانند ظروف چینی  به بازارها صادر نمایند  پرچمشان بر افراشته شد وصد رکعت نماز چینی  را بجای آوردند برای شکر گذاری که به راحتی سر زمینی را صاحب شدند . 

دیگر نوایی به گوش مطرب و ساقی نمیرسد  و ما دیگر در نظر دیگران نقش دیگری را داریم .  حال تکیه کردن من به درختی  نازک که روزی مادر اولیه سیبی را از آن چید و خو رد و گناه ابدی را بر دامان ما گذاشت ما سرگرم پاک کردن گناه بودیم که آن چشم چپ ها آمدند و صاحب همه سر زمین ما شدند .

هموطن من اسوده بخواب  کورو ش نیز اسوده خوابیده وتاج کیانی بی صاحب در میان راهروها غلط میخورد  وآن تاجی را که بر سر (کلو پاترای) قرن بیستم  گذاشتند   در واقع هدیه ای بود که با و پیشکشی کردند برای فروش  سر زمینی که ابدا به ان احتیاجی نداشت  وآنرا نمی شناخت درخیاط خانه ها زیر دست وپای های زنان دوزنده  نخ  هارا بر زبانش میکشید وسپس با کمک راهبه ها راهی  فرنگ شد و....... دیگر هیچ  انتخاب او اسان بود دو نفر از ویرانگران وضد پادشاهی اورا لقمه کردند وبه دهان شاه گذاشتند دستورات  را  قبلا دردست داشت  نمایش مد میداد ونمایش جواهرات مردم سر گرم بودند! همه محو این نمایش پر شکوه شده بودند  ومن خیره   به حلالی که د ر گوشه ای از اسمان  داشت کم کم بزرگتر میشد  نه این هلال ابروی زنی زیبا نبود هلالی ویرانگر بود  که درخرمن چمن زا ر  سر زمین من افتاد  وچیزی غیر از درو کردن نمیدانست . 

فریاد من بجایی نرسید   چشمانم خیره به چشمان مردی بود که بیگناه داشت  بقول خودش به پیشرفتهایش مینگریست اما چهره اش غمگین بود  او از معجزه ه  خانه صورتگران بیخبر بود   جانی دا وخود بی جان   وجان افرین شد  او رفت وتصویرش نیز از اذهان پاک شد اما کلوپاترا همچنان درحمام شیر وعسل غسل جنایت میکرد وهیچکس نمیدانست او کسی نیست که ما می بینیم  او تصویر دیگری است .

عمر ما گذشت دراندیشه ها وبی خردیها  حال من مانده ام درمیان این دفتر کوچک ومشتی کاغذ  پاره  تا نقش سالخوردیم را بر انها تصویر کنم  واز آن سالیان  درازی که درآتش جهنم میسوختم بنویسم  دیگر پیرانه سر بیاد ایام جوانی نیستم   ودیگر بفکر آن نیستم که اینده به کام من باشد .

به پرده های .کهنه قدیمی نگاه کردم ....آه خانه از پای بست ویران است  .خانه ام رفت ومن بفکر پرده هستم .

 بعضی از شبها به تصویر" ا و "روی صفحه مجازی مینگرم نگاهش مات چشمانش گویی از یک تکه سنگ  بیرنگ است  او هنوز دربلندای خود فریبی نشسته است . روز ی گمان میبردم که این همان کیخسرو  زمانه است اما دیدم درلانه متروکش در سایه   فراموشی ایام گم میشود  نگاهش به ساعت دیواری وتقویم ساختگی خودش است .

رویا خوب است  انسان دررویا زندگی کند شاید روزی یکی از این رویاها به حقیقت پیوست . 

امروز ما در گوشه فراغ زندانمان  نشسته ایم  وبه ابلیسی میاندیشیم که زیر درخت گناه نشسته بود واز پشت آن درخت  راه تقوا ی نداشته را بما میاموخت  .اما او افکار دیگری را درسر داشت . اورا نیز ساخته بودند وبجای کلو پاترا فرستادند .

حال خواه بک زن جوان پر هوس با خوشه گندم بیاید   ویا مردی زیر درخت گناه الود سیب  هردو یک راه را طی کردند  ابلیس در کرشمه آن زن جاودانه شد وحال  آن بیوه درصفای پاکی  چراغ تمنای دیگران است !( عضو  گروه باشکوه ویرانگران جهان ) و  پیرانه سر درتمنای جوانی  در تیره راه  رجعت دوباره به میان قربانیانش .  ث

زمانه قرعه نو میزند  به نام شما  / خوشا شما  که جهان میرود به کام شما 

درین هوا چه نفسها پر آتش است  وخوش / که بوی عود  دل ماست  درمشام شما 

تنور سینه سوزان  ما یاد اورید / کز آتش دل ما  پخته گشت خام شما ............" ه. الف. سایه " 

پایان / ثریا ایرانمنش  21/04 /2021 میلادی !

 

هیچ نظری موجود نیست: