چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۳۸۴

جولای دوهزار و پنج / مرداد هشتاد و چهار

آقای عزیز

كتاب شما را با دقت تمام خواندم. همه درست. هیچ جای شك نیست و از قدیم هم گفته اند: جائیكه عقل می آید دین فرار می كند. امید است كه این آب صافی را كه در دست دارید آنچنان با گل و لای جهل و نادانی مخلوط كنید كه اثری از گل باقی نماند.

و لیکن مجبورم چند نكته را بعرض برسانم:

بشر از بدو خلقت خود همیشه به دنبال یك دستگیره بوده تا خود را بان آویخته و از تلو تلو خوردنش جلوگیری كند. همه شانس آن را نداشتند كه به دنبال علم و دانش و فرهیختگی بروند.

عده ای محكومند كه روزگار خود را زیر یوغ همان شكم بر آمده ها بگذرانند و دم بر نیاورند، و چه بسا در درونشان گفتنی های بسیار باشد كه نمی توانندبیان كنند. در جایی خواندم كه اخیراً معلم و دانشمند مصری « سید محمود القمنی » را تهدید به مرگ كرده اند و او به خاطر حفظ جان خود و خانواده اش دست از نوشتن بر داشته است، و گردن باین حقارت داده كه اندیشه باید نابود شود. طبیعی است كه اندیشه ها باید گم شوند تا آقایان بتوانند اسب مراد را به مقصد برسانند.

انسان اگر بتواند خود را از نزدیك بشناسد می تواند زندگیش را به نحو مطلوبی بگذراند، مشروط بر اینكه بخود دروغ نگوید و به درستی درون خویش را كشف كند. راه روح بس دشوار و ناهموار است و گام نهادن در آن بیشتر از انچه كه بنظر آید نامطمئن است. اشكال انسانها آنست كه دنبال روی یكدیگرند و همه از یكدیگر تقلید می كنند. بعضی ها در پیروی از این تقلید راهی درست پیدا كرده دنبال هدف رفتند. عده ای عمرشان كفاف نداد و در میان راه افتادند. و كسانی هم به بیراهه رفته و عدۀ بیشماری را به دنبال خود كشانده و باعث نابودی آنها شدند.

دین در واقع ما را و روح ما را به گناه بیشتر نزدیك می كند تا آنكه بار سنگین گناه را

كم كند. دین از روح ما تغذیه می كند، مال ما را به یغما می برد و هیچ بازدهی هم ندارد. فقط دلمان خوش است كه باصطلاح مؤمن هستیم و در ملاء عام بما بصورت یك متدین به اصول نگاه می كنند. چرا عده ای گمان می برند كه شعورشان از ما بیشتر است وچرا گمان نمی بریم كه كسی هم بوده كه بما شعور ارزانی داشته. اندیشۀ درست باید با اقدام توام باشد؛ اندیشۀ بدون اقدام یك خیانت است و عقیم می ماند.

روز و روزگارتان شادباد.

سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۴

شنبه یك روز داغ داغ

میم عزیز

امروز در این هوای داغ و كشنده ناگهان بیاد تو

افتادم شمعی روشن كردم به همراه لیوا نی شراب

سرخ تا با نو شیدن ان دمی بیاسایم

برایت نامه ای روی این صفحه مینویسم و انرا بجای

انكه به دست پست بر سانم به دست باد میدهم

شاید از طریق امواج نا مرئئ بدست تو رسید شاید هم

در همین لحظه پشت سرم ایستاده ای و میگویی بنویس

متاسفم كه نمیتوا نم جرعه ای از شراب بر خاك بریزم

اینجا دیگر خبری از ان خاك نیست فقط سنگ است و ا جر

مانند دلها ی امروز

خیلی خبر ها برا یت دارم دوران بسیار سختی را میگذرا نیم

اتش جنگ سیل طوفا ن اتش سوزی و از همه مهمتر سر و كار

دنیا با یك شبح نا مریی افتاده كه او نمی شناسد واگر هم بداند

در حال حاضر كاری از دست او بر نمیا ید دنیای وحشناكی

است چه خوب شد تو رفتی و نماندی تا اینهمه نكبت را ببینی

گاهی دلم میخوا ست كه زنده بودی و برایم قصه میگفتی ومن

برا یت درد دل میكردم تو بهترین مو نس من بودی و همه دردها یم

به جان میخریدی حتی افسانه عا شقیم را

امروز خالی خالی شدم هر چند به گفته مولانا در عین كفر جوهر

ایمانرا ربودم اما چكنم كه رخنه ها در ایمانم بو جود امد

ایكاش میدانستم الان در كجای اسمان هستی ایا كسی را دیده ای

وایا او میدا ند كه چه بر سر ما در زمین امد

خسته ام اگر نامه رسید جوا بش را بنویس تنبلی نكن ها ها ها ها

یا دت همیشه با من است روانت شاد باد