یکشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۶

بی دظیر

بی دظیر

 

قرا ر نبود بنویسم ! لکن مرگ بی نظیر ( بوتو) مرا وسوسه کرد

یک سراینده ( پشتو ) میگوید :

آهای مردم ؛ یک نوشته از او بگیرید

مبادا که او هم فریبکا رباشد.

من آدم سیاسی نیستم وبه شدت هم از این میهمانیها فرار میکنم

اما چند نکته مرا ودار باین نوشتار کرد :

اول آنکه من نمیدانم جناب مسعود بهنود اینهمه اطلاعات دست

اول را ازکجا گیر آورده اند که درباره خانواده بی نظیر بخصوص

مادر او نوشته اند : که ایشان از فامیل صابونچی واهل اصفهان!!!!

بوده اند ؛ در حالیکه نصرت بیگم ودوخواهرش بنام نزهت وعفت

( حریری ) اهل کرمانشاه و کرد تبار بوده اند ( البته با بنده نسبتی

به هیجوجه ندارند) .

و سرانجام مایه تاسف است که این زن درعین جوانی وزیبایی وقدرت

دنیا را ترک کرد چه بسا میتوانست واقعا آزادی ودموکراسی را برای

سرزمینش و زنان بدبخت آن خطه بیاوردا ؛ البته نه با آش رشته نذری

و انداختن سفره حضرت بی بی رقیه و یا چراغ روشن کردن در صحن

امام زاده صالح !!

نمیخواهم باین نوشته جنبه شاعری و یا سیاسی بدهم برایم مردن زنی

آنهم با این وضع دلخراش و غم انگیر بسی دردرناک است.

زنی که پیشرومردان فبیله اش بود زنی با تحصیلات عالی زنی از یک

خانواده مرفه که با سر سختی تمام میکوشید سرو سامانی به کشورش

وزنان آنجا بدهد .

باز هم دست مردی از آستین بیرون آمد و سینه اورا هدف قرارداد.

 

ثریا / اسپانیا یکشنبه

 

 

پنجشنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۶

سال نو وسلامی نو

سال نو وسلامی نو

 

برای هر فردی در دنیا دو روز  در عمرش مهم است .

یکی روز تولد ش  که در روزگاران گذشته برای بزرگان اهمیت بیشتری

داشت وبرای مردمان عادی تنها یک آغاز و یک گذشت دوباره عمر !

و دیگری آغازسال جدید .

سال نو وولادت آن در هر سرزمینی برا ی ملت آن پر ارزش و شاید

تا اندازه ای مقدس هم باشد  وهنور با اینهمه بالا پاین شدن زندگیها

و سرزمین ها کسی نتوانسته است که ار کنار سال نو بی اعتنابگذرد

در اینجا ؛ نوای ناقوس ها ی کلیسا میتواند در در واقع بشارت ونوید

سال نورا بدهد.

شاید عده ای برای سال گذشته دریغ وافسوس بخورند ئ عد ه ای شاد

که سختی های کهنه را پشت سر گذ ا شته وچه بسا سال جدید برایشان

سعادتی به همراه داشته باشد !؟ .

لکن , من میل ندلرم که بر سالهای گذشته خط بطلان بکشم  وبکلی آنها

را فراموش کنم ,  هر چه بوده دست تقدیرو سر نوشت در آن دخالت

داشته است  میل ندارم که گرد نسیان بر روی آنها بنشیند.

سالهای جوانی من بهترین ا یام بودند و من در دلبستگی هایم غوطه

میخوردم  وآن کمبود کو.ته نظری و نا پختگی جوانی را به هیچ مینگرم

امروز کم وبیش هر کسی افکارش بگذشته بر میگردد وزمانی میرسد

که  از شخصیت فعلی خود بیزار و گریزان میشوند.

من آن کودکی  را که هفتاد سال بیش نامش ( فلان) بود هنوز دوست

دارم و همه دگرگونیهایش را نیز می پذیرم ؛ آن کودک امروز مادر

چند کودک دیگر است .

امروز خزانهای زیادی بر بهار زندگیم گذشته  در عوض صاحب

تجربه هایی شدم که گردش ایام  در نهادم به ودیعه گذارد.

تنهایی دلپذ یری دارم ؛ راضی وخشنود ؛ عاشق زمین سر سبز و

درختان سر به آسمان کشیده میباشم وتنها آرزویم این است که همیشه

در همین سن !! باقی بمانم ؛ نه میلی به ازدیاد ثروتم دارم ونه میلی

به زیباتر شدن ؛ همین آسایش نسبی برایم کافی است .

شاید کسانی باشند که میلی به تماشای طلوع و غروب خورشید و

آسمان آبی نسیم صبحگاهی گردش در تنهایی ولو شدن وبیکاری در

ایام تابستان ؛ سبزی وطراوت دشتها وکوهستان و در جو همه اینها

یک حظ روحانی و یک موسیقی دلپذیر را نداشته وچندان آنرا احساس

نکنند.

اما من  همه آنها را در درونم کاشته ام از دلربایی و رقص یک شمع

در جام بلورینش ؛ تا شرابی قرمز رنگ در گیلاسی تراش دار که

در پرتو شمع  هرلحظه  به رنگی در میاید , لبریز از خوشی میشوم

سال نو در این سوی جهان با زمستان شروع میشود در فصلی که

همه بیماران ضعیف  و پرندگان وخزندگان درختان کم ظرفیت

میمرند ؛ به همن دلیل من به قامت سرو و پرتو روشنایی رنگا رنگی

در ا طراف آن پخش میشود خیره میشوم در این زمان به هیچ چیز

به غیراز زندگی نمی اندیشم نه به گذشت عمر و نه به غمهای گذشته

هنوز در عمق وجودم به عشق می اندیشم !! در راهی که پیش گرفته ام

همه چیز در روی یک خط مستقیم به پیش میرود  وهیچ چیز مانع حرکت

من نمیشود  حتی عارضه های ( سالخوردگی )؛ من درچشمه پر طراوت

ترانه ها وموسیقی زندگی میکنم .

بنا برا ین در طلوع سال جدید  نیز مانند گذشته در برار پر تو روشنایی

شمع های رنگین  واوای دل انگیز موسیفی  گیلاسی دیگر به سلامتی

همه مینوشم و به دوستانم و همه عزیران که به من مهر داشتند سال نو

را تبریک میگویم .

 

با آروزی سلامتی برای همه

ثریا / اسپانیا

 

ژانویه دوهزارو هشت

 

 

 

 

 

 

پنجشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۶

یلدا

یلدا

 

ای شب دیرین

یلدای بلندم

نمیخواهم که نام ترا

پنهان بر لب آرم

بدین امیدم که روزی

نامت را بر آسمان بنگارم

 

یلدای همه مبارک و همه شبهای خوش

چنان یلدا بلند باشد.

 

ثریا

چهارشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۶

سفر کرده

سفر کرده

 

شاد زی ؛ ای مرد سفر کرده

از تف سموم ( شهر ری) حذرکرده

بسپرده رهی درازناک .و خطیر !!

از رخنه " آمل و نور وکجور" گذر کرده

صد نقش بدیع وزیبا دیده

از دامن ابر سیه سر بدر کرده

تا وارهد  اندکی ز شعرو شور

آهنگ سواحل ( خزر ) کرده

گاهی به کنار گهی به میان

عشوه و عشوه گری در عالم هنر کرده

ان موج بین  که این عفریت را

در دامن خود جلوه گر کرده

جز سخن تلخ وریا نگفته حرفی

هر لحظه بگونه ای دگر عمل کرده

 

...........

 

پرنده ؛ عشق پرواز را

به طوطیان آموخت

مرغان دگری با حیرت آوازی سردادند

آوازی بلند

در لابلای شاخه ها

در هیبت جنگل

آواز آنها

پیچید در گوش باد

باد ؛ هجوم برد بر برگها

برگها از لرزش شب خزان

فرو ریختند

......

 

 

 

جمعه، آذر ۲۳، ۱۳۸۶

شیرین یا تلخ

شیرین یا تلخ

 

نمی دانم شیرین میروم یا تلخ

بغضی در گلو ؛ یا

خنده ای خفه در سینه ؟

در این فضای بسته وتاریک

با پرده های همیشه فروافتاده

کمتر با همسایگانم ؛ سخنی بود

آنچنان بکار خود مشغول بودند

که گویی مرا نمی دیدند

من ! یک انسان !!

در برا بر در ورودی

سرد وخشک

سلام ؛ سلام ؛

کسی نبود که آشناباشد

و کسی نبود که اورا بشناسم

سر به پایین

غمگین وخسته

در این فضای بسته

چشم به راه کسی

که میدانستم هیچگاه نخواهد آمد

نمیدانم شیرن میروم یاتلخ!

از کنار شما بیهودگان

که با چشمان شیشه ای

همه فاجعه هارا آسان وساده

میپندارید

و همه سادگی هارا یک فاجعه

پنجره ام رو به کوچه باز میشد

و من بانتظار قامت بلند او

نگاه میکردم به دوردستها

انتظار شگرفی بود

بجای انسا ن

سگهای کوچه به همراه همسرانشان

در پیاده رو ها ( گل)

میکاشتند

و راهی جز به گنداب  آن گذر نبود .

 

 

22/11/07

ثریا / اسپانیا

سه‌شنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۶

غوغای جا به جایی

غوغای جا به جایی !

 

انبوه کارتن ها ی مقوایی

محتوی اعتقادات  بی پایه

انبوه آلبوم هابا عکسهای رنگ پریده

زرد شده خاک زمانه را بخود

گرفته ؛ خاطرات جوا نی پدر

و پیری مادر

انبوه بسته های کاغذی ؛

نامه های عاشقانه  !

خطابه ها ؛ لغز ها

انبوه کارت پستا لهای یادگاری

از مردان دوست داشتنی

کتاب های جناب سارتر

پیر خرابات

و....و ....و

نامه های هنوز باز نشده

و آینه های غبار گرفته ؛ خسته

بانتظار آنکه غبارشان را پاک کنم

یاران قدیمی ؛ شرمنده  خود

خنجر را پشت سر پنهان کرده

و من میروم

به همان تکرار همیشگی

چشمانم را به دهانه کمد دوختم

احساس کردم  کمد دچار تهوع شده

و کتاب استفراغ میکند !!!!

 

این نوشته در میان غوغای اسباب کشی در تاریخ ماه نوامبر

از مغزی که در یک سر گیجه زیر ورومیشد ؛ نوشتم

ثریا

 

 

چهارشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۸۶

ستاره

ستاره

 

عمو محمود میگفت:

هر انسلنی با ستاره ای به دنیا میآید

من برای هر ستاره ای که خاموش میشد ؛

میگریستم

و به دنبال ستاره خود بودم

اورا دیدم ؛ تنها ؛ درگوشه ای سوسو میزد

نامش ....

ستاره پروین بود ؛ ستاره تنها

........

دارم بسته بندی میکنم

همه آدمها را

که درون کتابهایشان ؛ زندگی میکردند

آ دمهای تاریخی ؛

آدمهای سنگی ؛

آدمهای مهربان

عاشقان دیروز

شاعران پریروز و بردگان امروز

مردگان نیز ؛

بانواری پهن و کلفت ؛ بسته بندی شدند

مانند ماهی مرده درون قوطی های حلبی

دیگر درس و مشقم تمام شد

شب شیشه ای کانالهایش را بست

ماه مصنوعی پنهان شد

و من .....

در ابراز مراتب عشثم به این آدمها

که روزی جواهرات گرانبهای من بودند

خاموش نشستم

و بایک قلم قرمز نوشتم :

( همیشه بسته بماند )

 

ثریا / اسپانیا

 

دوشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۶

مالاگین

مالاگین

 

ای مرد ؛

تو از کدام قایق فرود آمدی ؟

چه راهی را طی کرده ای

راهی خوب ؟

آیاعبور از دریا را میدانی

ای مرد

بندر ( مالاگا) پر از قایق است

تو از کدام یک فرود آمدی

تا برتارک  دخت من نشستی

به چه می اندیشی

تو آه های مرا نمیشناسی

تو معنی زخم ها را نمیدانی

تو تنها به باغ پرا ز لیمو

میاندیشی

به چه میاندیشی

تو دریارا فراموش کردی

ای مرد

من راهی طولانی را طی کرده ام

تا ... اورا به دست تو سپردم

میخواهم گریه کنم

تو معنی گریه مرا نمیفهمی

من جویای راز دنیای خویشم

ای مرد

میخواهم روح انسانی خودرا بیابم

آیا تو صدای نبض درد آلود مرا میشنوی؟

نه!

تنها به قا یقی در بندر نگاه کن

که خود از آن پایین آمدی

 

 

ما لاگا    ثریا / اسپا نیا

نوامبر 2007-11-06