چهارشنبه، اسفند ۰۹، ۱۴۰۲

کتاب و نویسنده


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین.

میخواست شرح مفصلی  در باره  کتاب  جدید  جناب جفرس‌ن بنویسم  اما دیدم  ارزش ندارد  بادیدن آن اخترانی  که بیشتربهدرد در دیسکوتکهارمیخوردند و  ریاست حر مسرا را که آن لحاف کرسی الکن زبان بر عهده داشت   بیشتر مرا ودار  به عقب کرد .‌در حال حاضر از خود میپرسم که چه اصراری بود ادای دیگران را در بیاوری انهم در کنار چند از ما بهتران  بدون دوربین وعکاس و خبر نگار واقعی  .‌متاسفم  .‌واقعا متاسفم این گروه  با لباسهای کوتاه وچکمه هایی مشکی وموهای  پراکنده میخواهم  ایران را نجات دهند ؟! بگذار ایران همچنانذاسیر بماند تا  روز مو‌عود ‌و.‌پایان

دوشنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۲

اولین حمله جانانه

 

ثریا ایرانمنش لب پر چین ،‌اسپاانیا 

دو روز پیش اولین حمله جانانه گروه کثیف گلو بالیزم هاشر‌ًوع شد  ساختمان چهارده طبقهزیباوشکیلرا درشهر والنسیا به آتش کشیدند ،‌کی بود؟ کی  بود ؟ من نبودم  جناب ریاست دولت همچنان گرانبها ولبخند جذابشان وشل وول شعر ور  گفتند ورفتندامروز صبح من  گریستم  برای  مردمی که دیگر نه خانه دارند نه لباس دارند وشاه  خاکستر شدن هستی خود  در هتلهای جای گرفته‌اند ومردم کمکمیکنند منهمخیال دارمنقداری ازحقوقمرابرایشان بفرستم اگر  از حلقوم آن گنده هابیرون  اید!!! 


مردم  باید بیدار  شوند دهکده  جهانی  را برای عمه  جانتان ببرید عده ای خریداریشده در سکوت تماشا می‌کنند لبخند میزنند خود فروختکانی بی حیا مردم مقابل  اسکلت سوخته   ساختمانی ایستاده  با نا امیدی به هستی خاکستر شده خود مینگرند  به خوبشای گاو صدوقی هنوز نسوخته باشند   ساختمان درستمانند یک برگ کاغذ سوخت گوییاز درون کسی بنزین میی‌اشید  به وشعله ها سر میکشیدند جهنم در مقابلش تنها شعله  یک شمع بوداکثرمردمی که درانساختمانبودند یاباز نشستهویاکارگر وکارمندبودندبچه شیر خوار سوخت  دخترگی آتش گرفت  با گذاشتن چند شاخه  گل پلاسیده  وچند حوله  وصابون   ولباس کهنه نمیتوانید انهارا بهزندگی بر گردانید لعنتی ها.‌

زیاده عرضی نیست  امید  انرا دارم این یکی محو نشود  لعنت بر گلو بالیزم جهانی و بنیان گذار آن  البرت برتراند راسل و‌ادمخوران امروزی ،. پایان 

جمعه، اسفند ۰۴، ۱۴۰۲

خانه عمه جان

//   از من  اکنون   طمع صبر ودل وهوش مدار 

کان تحمل که تو‌دیدی همه بر باد آمد 

بجایش طناب دار آمد  تفنگ آمد   خانه عمه جان  گم شد  عمه ای  که همیشه چادر نماز گل دار سپیدش  وپیراهنش بوی گل یاس میداد صبح زود یک ظرف  لبریز  از گلهای سفید وخوشبوی یاس را جلوی سماور میگذاشت  وسپس مقداری از انهارا درون جیبش پنهان می‌کرد تا بوی خوب بدهد 

همه چیز در آن خانه چهار گوش وبشکل مربع مستطیل بود  حوض لبریز از آب زلال  با کاشی آبی ‌ماهی های قرمز وفواره وسط آن که کم کم مانند  شیر پستان یک مادر مهربان آب را به درون حوض وپاشویه میربخت  وکمی انطرف تر اطراف   پاشویه باغچه ای بود که درون ا ن گل ییاس  گل سرخ  زنبق وگل لاله عباسی  با گلهای رنگا ارنگ   نوری بر سطح زمین خشک میتابانید ،

ژشیرینی هارعمه جان حرف نداشت بخصوص آن کولممپه های  کشمشی که نظیرش رارهیچگاه ندیدم ،

او وشوهرش تنها بودند بچه نداشتند ویک دختر بلوچ را به فرزندی قبوول کرده  بزرگش کردمانند بک خانم تمام  عیار  تا پس رز مرگ او خانه وخیاطخانه آش بی صاحب نماند  و‌ادسافا  آن دخترکه نامش فاطمه خانم بود سنگ تمام را برای عمه جان  میگذاشت  من از خانه  فراری بودم پدر و مادر  مرتب تویی سر وکله هم میزدند مادر بزرگم از کنار منقل ووافورش  دور نمیشد گربه آش در کنارش چرت میزد پدر بزرگهم ساعت‌های روی رحلی  که قرآن روی آن قرار داشت بخواب میرفت هیچ گلی در باغچه حیاط نبود غیر از یک چاه وچند  ودلو که باید آب  بکشند ودر آن طرفتر  زیر زمینی تاریک متعلق به شوهر خاله ام که فرش بافی بود …

اه دیدن آن بچه ها آن مادران و بوی  نم  آدم‌ها یک اصلا قابل مقایسه با آن ختنه خوشبو ومعطر  عمه جان نبود 

  

 اه مادر ترا هر گز نمبخشم  خودت خوب میدانی چرا   هیچگاه ترا نمبخشم   بارها عمه جان  گفت این بچه را شما از بین میبرید بگذارید من اورا بزرگ‌کنم  وارث خودم باشد ،‌اهه  بچه به دنیا آوردیم  بدهیم بتو  …… وان خانه زیبا وخوشبو با گلهای زنبق اببی و   شاخ  پیچیده گل نسترن نصیب فاطمه خانم بلوچ  شد ومن ،،،،،،،در کنج غربت برای شما


قصه مینویسم

 پاایان 

 ثریا 

 لب پرچین 23/02/2023 میلادی 


دوشنبه، بهمن ۳۰، ۱۴۰۲

گردش من گردشهر


 ثریا ایرانمنش  لب پر چین   ،اسپانیا ، 

در عین بیزبانی  با تو به گفتگویم  / کیفیت عجیبی است در بی زبانی ما

گفتگو بین من ودریا   پس از تقریبا دوسال که تنها با آمبولانس‌های بسته ودلگیر بین  خانه و بیمارستان در رفت وامد بودم . سر انجام با اصرار دخترم روز شنبه روی صندلی چرخدار  ت‌وانستیم به شهر برویم ومن به آرزویم که  خوردن  میگوی سرخ شده درون روغن زیتون است وبه همراه فلفل تند  و سیر فراوان برسم، 

اه ،،، شهر نبود یک زمین بیق‌اره که از هر طرف بسرعت برق آپارتمان‌ها چندین طبقه مانند قوطی کبریت رویم سوار بودند وهر یک رنگی جدا داشت هوا لبریز از دود اتو مبیل آلوده ساعت‌های میبایست دور خود بگردیم تا جایی را برایپ پارک  کردن بیابیم  آدم‌ها تازه وارد اکثرا خارجی بودند از محلی ها کمتر کسی بچشم میخورد  

با هر بدبختی بود در یک رستوران شلوغ در گوشه ای بما جای دادن د میگوی سرخ کرده رسید اما نه آن میگو های ریز وخوش خوراک دست کمی از عقرب های بزرگ نداشتند  با کمک  دو بطر آب معدنی چند لقمه ای فرو دادنم فضای رستوران بد بو شلوغ  غذاها بد طعم البته به دهان دیگران خوب بودند صدف های دریایی مصنوعی و ماهی ها  که البته این روزها در  استخر های مخصوص رشد می‌کنند ،دریا دیگر چیزی ندارد بما بدهد،غیر از مار وعقرب.

دریا آرام بی هیجان  مانند کسی که دم مرگ است گاهی میرفت وبر میگشت دیگر از آن ماسه هاروشن های رنگی خبری نبود نشان کم آبی وکمبودهمه چیز  رادریای  زیبای  مدیترانه که قرن هاست همه را سیر کرده نشان میداد که چه بلا بر سر او امدهبجای ماهیهای خوشمزه  بطری های پلاستیکی وقایع  های تند روی حامل مواد بسرعت از ر‌وی آن میگذشتند  آفتابی نیمه مرده می تابید  شهر گویی از زیر جنگ وقحطی بیرون آمده و آبی دریا به سیاهی قیر تدیل شده بود تنها  آپارتمان بود و اتو مبیل  دلم گرفت ،

دریای بیزبان ‌مهربان تبدیل به یک برکه بو گرفته شده بود ‌کمبود باران وبی آبی و خشکی  بچشم میخورد  چه شد آن شهری که شب وروز روشن بود ‌میرقصید  وهنوز ایستگاه اتوبوس درهم  و برهم   به همان صورت قدیم باقی مانده بود وخانم شهردار تنها میکروفن را میشناسد تا چرند بگوید شهر نه ایستگاه اتوبوس واقعی داشت ونه یک بیمارستان  مردم  عا دی و قبیله ای هم تغییر شخصیت داده دیگر آن صفای قدیمی در گهرشان نبود  ما در شهر خورشید گام میزدیم که آپارتمان‌های تازه ساز چندین طبقه آسمان آبی انرا پوشانده بود .

بر گردیم بخانه و با همان تصوراتمان دلخوش کنیم تلی‌یز‌ن قطع شده واعلام داشت تنها از یک سیستم باید استفاده کنید ،،وای بچشم باغچه کوچک خانه من از بی آبی خشک شده بود اجازه نداشتیم انرا آبیاری کنیم  وزندگی بسرعت با زشتی ها وتعفن خود به راهش ادامه میداد  نه اهل دود‌ دومی هستیم  ونه اهل سجاده حافظ کنارم نشسته  و……دیگر هیچ  پایان 19/ /02/2024 میلادیی

چهارشنبه، بهمن ۲۵، ۱۴۰۲

لیلا ، دختر ایران


 ثریاایرانمنش  ، لب پرچین ، اسپانیا .‌

سالهاست که دیگر کسی یادی  از دخت ایران لیلای کوچک ما  نمیکند کم کم به فراموشی  سپرده می‌شود   روزهای قبل از مرگ بههمراه بی بی همه فروشگاههای  شیک لندن رازیر ‌رو کردند ‌تقریبا پنجهراز پوند بی بی برای خودش واو لباس خرید    سپس با عجله اورا به دست  یک زن کار آزموده  خانه دار قدیمی که حال  هتل دار شد ه بود سپرد وبا جت شخصی  برای حضور  در مراسم نمایش مد فلانی به پاریس برگشت .

چرا اورا دربک هتل شیک وگرانقیمت  نگذاشت نمیدانم  دخترک در این هتل محقر که سعی کرده بودن  انرا تزیین کنند در مر مرکز شهر با کتاب مولانا تنها ماند 

  چند عکس گرفتند سه شب بعد نوشتند که او خود کشی کرده است ؟!؟!؟!؟ غمگین بوده است  بلی انراکسین داشت  اما آنقدر غمگین نبو‌ که خودرا بکشذ ،

پس از آن هتل دار  وصاحبان هتل  هم نا پدیدی شدند وبی بی دستور داد جنازه را به پاریس بفرستید  ریاست کل تشریفات ایران که خود را صاحب  همه عناوین میدانست یک سفیر از یک کشور فقیر که یک پایش در بنیاد توحید بود ویک پایش در خانه دارویش وپای سوم در مرکز فرهنگی مامور شد عکسی از جنازه گرفته با یک هلیکوپتر جنازه را به بی بی تحویل دادن.

چند صباحی بعد هم برادررعزیزش زیباترین وبهترین  یعنی گل سر سبد بچه ها  وبا شخصیت ترین  بچه‌های بی بی با تفنگ دو لول شکاری خودکش شد ؟ غائله خوابید اورا فورا سوزاندند ومراسمی هم گرفتند وبی بی فرمودند که او پرنده ای بود از قفس آزاد شد ،

به راستی هم چندین بود .

ایران سر زمین مابا رفتن شاه محمد رضا شاه برای ابد نابود شد بقیه  دیگر  بازی با احساسات مردم وفریب آنهاست و نسل عوض شد  هممه چیز تغییر ماهیت داد  اما آیا دختر ایران هیچگاه در دل ایرانی وطن پرست فراموش نخواهد شد ،او تا ابد زنده در کنار پدر و برادرش به این دنیای کثیف تر از مدفوع  میخندد جای گلهای معطر وخوشبو در باغ بزرگ  آسمان است نه در روی زمین ،وبی بی همچنان لنگان لنگان میخزد آیا احساس دارد یا شیره اورا کشیده اند ؟! پایان

ثریا 14/02/2024 میلادی

یکشنبه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۲

ما ایرانیان


 ثریا ایرانمنش . لب پرچین ، اسپانیا 

ایران ، مرز پر گهر ، ایران سر زمین هنر  ‌ایرانیان آواره گرد جهان که با زبان میز بان آن دیار  بیگانه اند ، چند تنی زبان محلی که در آنجا پناه گرفته یا مقیم شده آن  انرا نیمه کاره فرا گرفته اند انهم بخاطر ویران کردن بقیه  وجدایی  کمترایرانی در خارج  یک کلوب یا یا یک مرکزی برای گرد هم آیی دارند تنها یکدیگراا تکه تکه می‌کنند، همهخود سرورانند دانایند اما تنها دو چیز گرد سر آنها میچرخد  ، پول برای شکم وزیر شکم بیشتر را حوصله ندارند،

من نزدیک پنجاه سال یعنی بیشترین عمرم را در خارج گذراندم وهمیشه هم از ایرانیان واهمه وترس داشتم حتی اگر غذایی بمن  اهدا می‌شد اتر دور میانداختم  چندین بار در محل زندگی با ایرانیان نشستی داشتم برای آیجاد یک محل وجمع آوری 

ماهیانه ونشست ونشان دادن فرهنگ مثلا پر بار !!! خود اول همه میخواهند رییس شوند بعد هم  ،،،نه من گاهی به ایران می‌روم !؟  ایران ما دوقسمت شده ایرانی که مشتی آواره گردجهان میجرخند  وایرانی کنه زیر سلطه سدها ملای بیسواد دهاتی دارد جان می‌دهد،

هرسال چین عید خودرا جشن می‌گیرد  در خیابان‌ها راه میافتند شادی می‌کنند  هرسال سیاهان برنامه سالیانه دارند  ایرانیان درون کاخ سفید یک سفره مسخره هفت سید انهم به دستور  دیکتاتوری و خود فروشان میچینند بادی به غب غب  میاندازند بلی ما فرهنگی چند هزار ساله داریم اما حوصله  نداریم که زبان  سر زمین میزبانمانرا فرا بگیریم اگر هم کسی  آمد وکاری را شروع کرد بجای حمایت از او جد وابادش را از گور بیرون میکشیم وجلوی چشمانش خاکستر می‌کنیم بیشتر به دنباله خارجیان میچسپیم انهم با چه افتخاری سکرتر فلان ریس فلان شرکت بارمن دوست است عکسی هم بیادگار  میگذاریم ، میل ندارم نام اشخاصی را ببرم  که چگونه با گرفتن چندر قاز به کشتن هموطن خود بر میخیزدد اورا تکه تکه می‌کنند بازبیرحمی ،

نه جنس ما ایرانیان بقول معروف خالص نیست انواع و اقسام حملات و تجاوزات  موجوداتی از ما ساخته که خود خود را نمیشناسیم  تنها یک چیز برایمان مهم است گردا‌وری ثروت  حساب بانکی و شجرنامه قلابی .

ارامنه بدبخت و فرسوده هرکجا رسیدند اول مدرسه بعد کلیسا را بنا گذاشتند بارهیچ غریبه ای هم امت نشدند مگر منافعشان اقتضا می‌کرد  اولین کار فرا گیری زبان میزبانشان بود دوم حرمت گذاشتن به ریشه خود ،،،،امروز در یکی از صفحاتمجازی خواندم که ایرانیان مقیم امریکا کمتر زبان انگلیسی‌ را میدانند  همیشه کسی هست با مقداری پول کار انهارا راه بیاندازد نوه های من چهار زبان را بخوبی میدانند  ومن چه افتخاری  می‌کنم واز بچه هایم سپاسگذار که در میان اینهمه لجن وکثافت خودرا پاکیزه بیرون کشیدند  زود شوهر کردند زود زن گرفتند وخانواده برایشان محترم است  من یک زن تنها بودم بدون سرمایه وپول به آنها تفهیم کردم اگر ضعف نشان دهیم همگی خواهیم مرد  اولین کاری که کردیم روابطمان را با بقیه قطع کرده وسر در زندگی خودمان فرو بردیم بما چه مربوط است فلالن ایرانی سر فلان هنر مند را کله میگذارد  وبما چه مربوط است که ارامنه ایرانی در اینجا به چه کاری مشغولند  سرما درون امور خودمان بود ‌شمشیر دو لبه در میان دستان من که انسان‌های سمی وکشنده را از اطراف خانواده ام دور کنم، 

خوب بیماری قرن بر جانم نشست اما هنوز شعورم  ومغزم وعواطفم خوشبختانه زنده آند وگاهی برای شما لطیفه ای مینوسم ، پایان  ،ثریا 11/02/2024 میلادی

جمعه، بهمن ۲۰، ۱۴۰۲

مقایسه گراز با آهوی دشت


 ثریا ایرانمنش ،لب پر چین ،‌اسپانیا.

نه بخاطرانکه شاه بود ،‌نه او مردی وارسته  واراسته بود  در لباس پوشیدن  انتخاب نوع ادوکلن   ودر انتخاب زن عاشق زنان لاغر موطلایی  بود برای همین  هم بی بی را بخارج فرستاد تا از انصور باد کرده کلمی   یک صورت لاغر  با گوونه های Hi برجسته وموهای بور بر گردد، تقریبا دلخواهش بود عقل وشعور و قد بلند او  بیشتر جلب توجه مبکردد ،

اما خود او  در موقع غذا خوردن محال بود گوشه لپ او باد کرده باشدبه هنگام صحبت  کارد وچنگال را درون بشقاب جای میداد  کم مشروب  نبنوشید سیگار امازیاانهم  سیگار اتو‌کشیده ای بنام  سیگار گرگان برایش  میپردند ،

راه رفتنش گوی میرقصید روی یکین قدمهایش بلند واهسته  همیشه شیک بود 

ومرا بیاد بدبختی های خودم میانداخت میز ناهارا با چه سلیقه ای میچیدم گلدانی از گلهای   باغچه درونش میگذاشتم ولت انتظار مینشستم  ناگهان مانند شمر وارد می‌شد دستور میداد سفره را روی  زمین پهن کنند واو نان رابر پشت گوشت ونخود بمالد رقم‌های  بزرگ بر آرد  ابگوشت  را سر بکشد وسپس بادی خالی کند برود روی تختخوابش بخوابد  اکثرا ناهار را با سکرتر روسی خود  در خلوت دفتر  کارش  مبخورد وسکرتر  برایش ته جین میپخت و او‌میتوانست  راحت  با دست لقمهرا در دهانش بگذارد ویک  انگشتر برلیان به سکرتر هدیه بدهد والماس شیشه ای رابرای من به ارمغان بیاورد  که من انرا پس میفرستادم ،

هردو تحصیل  کرده خارج  بودند  یکی در سوییس دیگری در سالزبورگ  اما حتی آلمانی را هم بلد نبود حرف بزند ودیگری  چهار زبان رنده دنیا را  به روانی زبان مادری   بگوش جهانیان مبرساند ،

چقدر نجیب بود چقدر پاک بود  ودیگری  دزد سر گردنه  برای خانواده وقبیله گرسنه آش  الوار جمعمیکرد ،

مادر من سکوت می‌کرد وهرگاه  شکایتی بهاومیکردم در جوابم میگفت  که بتو گفتم این آدم نیست  در لباس هیکل دارد درونش خالیست حال با بچه ها ،،،،،، دهانم  بسته می‌شد خود کرده را تدبیر نیست  ،

من شاه را نه بخاطر اینکه؛ شاهنشاه بود  دوست داشتم اوجای خودش بود اما اومرد رویاهای  من بود  تمیز پاکیزه خوشبو ومن مجبور نبودم شبها بینی امرا بگیرم  واهسته  وارد تختخوابم بشوم و‌سرم  ا زیر  ملافه بگذارم تا بوی گند عرق  و تریاک  وبوی عرق تن اور ا   تحمل  نکنم  وبا ادوکلن  خوشبویی که برایش میخریدم خودش را ماساژ میداد تا دلبری کند  بوی گند را چند مقابل می‌کرد  مانند خانه برادرش  که همیشه بوی  شاش بلند بود .

 بلی مرد رویاهای من در چهره دیگری ظهور کرده است اما  هنوز بچه‌ است   دیگر حسرتی به دل ندارم    نه حسرتی  ند ارم  پنجاه هزار قطعه نوشته ام ‌دهها دفتر را سیا ه کرده از  یک زندگی جهنمی همین کافی  است ،،،،پایان ،ثریا نهم فوریه  دوهزارو بیست وچهار .

پنجشنبه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۲

مرگ آرام قو


 ثریا  ایرانمنش ، لب پر چین ، اسپانیا .

تو ، دریای من بودی  أغوش وا کن  / که میخواهد این قوی زیبا / در أغوش دریا بمیرد 

به میمنت و مبارکی  نوزاد جدید که آنهمه  سال و ‌ماهها در انتظارش بودیم پای به عرضه وجود نهاد  نامش هر چه  هست برای تو باید خیلی عزیز و دوست داشتنی  باشد .

من از دور دست‌ها چهره انرا دیدم  با چه زبانی است نمیدانم  در حال  حاضر روی طبقه بالا سرت خود نمایی می‌کند قیمت انرا هم نمیدانیم  زبانی رارکه با آن خلق شده نمیدانم ،

  تنها قلم را زمین مگذار .مبارک باشد .

 در خبر ها خواندم یکی از خوانندگان پر افتاده واز خود متشکر که  بخانه ما می آمد و اولین  کارش این بود که لباسهایش را بیرون آورده یک ملافه گنده دور خود بپیچد از  کنار منقل تکان نمیخورد موهای بلوند کم پشت   رنگ شده پوست سفید کک مکی آش بسیار طرفدار داشت همسرش نیز  برایش ساز میزد نامش را میدانی   آنقدر افاده  داشت که نگو،در فرهنگ وهنر آواز میخواند سپس به کاباره ها رفت  دست آخر دیگر ممر در آمد او وهمسرش ساز زدن در عروسی ها وکاباره های درجه دو بودابدا صدا نداشت مانند یک گنجشک  یا یک کربه ملوس معو معومیکرد  . پس از انقلاب در سالن یک کنسرت اورا دیدم جلو رفته خودم را معرفی کردم  انگار در تمامی طول عمرش نه مرا دیده ونه میشناسد ، دوست من که همراه م بود  گفت رهایش کن الان صرف ندارد ترا بشناسد پالتوی پوست تو کو‌؟!  روسری مارکدارت کو ؟   بعله ! فهمیدم  پالتویم را به یک بنیاد خیریه سرطانی ها هدیه دادم تا حراجش کنند وبا پول آن بیمارستان برای بیماران سرطانی بسازند  آن پالتو دیگر به درد من نمیخورد پنجهزار  پوند  انرا خریده بودم   در گرمای  چهل وپنج درجه تابستان  این ده کوره و زمستانی که بیشتر بوی خزان میداد آن پالتو مسخره بود  دیگر پول بیمه ونگهداری انرا هم نداشتم  نه این چند  تکه پوست حیوان به درد من نمیخورد  اما حالا  آن خانم با پالتویی ارزان‌تر جواب سلام مارا هم نداد   وامروز  دیدم طفلکی به کما رفته ؟؟!    همه را نوشتم تا بدانی که دنیای ما این است و‌حال تولد نوزاد جدیدت را بتو تهنیت میگویم در حال حاضر غیر آن زن الکن زبان کسی در کنارت نیست  همه کم ‌بیش  اطرافت را رها کرده ورفته اند  کاری برایشان انجام ندادی  چیزی هم برایشان فراهم نکردی ،

تنها من درکنارت ماندم  وهنوز در این انتظارم که به آرزویم برسم وترا در راس قدرت ببینم  گمان نکنم این آرزو هم مانند همه آرزوهایم با باد همرا شد دود شد  وکم کم منهم به کما می‌روم  وداستان ثریا در اغماواقعیت پیدا می‌کند ، 

……….پایان 

ثریا .08/02/ 2024  میلادی  قلعه حیوانات در اسپانیا .

یکشنبه، بهمن ۱۵، ۱۴۰۲

خارج از زمان


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ،اسپانیا 

چند روزی است که اشعار  خواننده بزرگمان بانو دلکش ورد زبانم شده وعجب آنکه پس از سالهاهنوز انرا فراموش نکرده ام،

اشعار انرا گویا مطابق معمول  معینی گفته واهنگ را خود دلکش روی آن گذاشت گاه گاهی  خودش آهنگسازی می‌کرد دستی به ساز داشت ودو تار میزد ،حیف  وصدحیف که در  دامن  ان نی لبک لیک ومنقل افتاد  دیگر  مجبور بود در هر بزمی ومجمعی بخواند وسپس خودرا به منقل رسانده تجدید قوا کند  ودر آخر با کمی آب گریپ فرود دهان  تلخ خودرا   تمیز کند ،

بر حسب تصادف و بامعرفی ودعوت معینی  کرمانشاهی بمنزل ما آمد  انچنان ماندگار شد  ودیگر  میل نداشت از  جای برخیزد زیر زمینی آراسته  با پوشش پارچه اصفهان تشکچه های مخمل و  فرش  ابریشمی  وپذیرایی بی  حساب من وعاشق ابگوشت وکوفته قلقلی من در  آوردی  من شده  بود  سه شنبه ها خرید میکردم  میکردم تا  شب پنجشنبه همه چیز آماده بود   همه لوازم را به زیر زمین میبردم سفره را پهن میکردم    وخودم در طبقه بالادر  کنار بچه های سه ساله ودوساله وونوزاد میخو‌ابیدم بوی افیون مرا دچار  حال تهوع می‌کرد  وآسم مرا )تشدید کرده  سر گیجه میگرفتم،

اوایل شب کمی می نشستم در خواست آهنگی را که بسیار دوست داشتم واشعار انرا شادروان رهی معیری سروده بود افتتاح مجلسی بود ومن با آمدن میهمانان  خوانده ونا خوانده  گم میشدم  گاهی بیست وچهار ساعت در همان دود ودم بخواب میرفتند قمار می‌کردند  برای من مهم نبود  آنجا یخچال بود  حمام وتوالت هم بو ذغال هم بود ، کسی با من کاری  نداشت  بقول حضرت اشرف همسر گرامی صاحبخانه من نبودم جناب باقر عاقلی بود ؟!!!!! . میل نداشتم بازبان کثیف  او تحقیر شوم   خودرابهتختخوابم میرساندم ودر کنار نفس پاکیزه کودکانم بخواب میرفتم  برایم مهم نبود چه کسانی آمدند ورفتند کدام تیمسار کدام وزیر ویا معاون وکدام سر تیپ همه مانند پروانه گرد شمع وجود دلکش ومنقل میز قمار بودند ، یا سر لشکر یا معاون وزیر آمده تا در بزم بانو  شرکت نماید ، بعد ها ازخدمتکار خانه میشنیدم

گذشت ومن بهخارج امدم وهمه رابرای انهابجای گذاشتم .حال چند روزی است که مرتب  این آهنگ بر زبانم جاریست .

در زیر سقف آسمان ،،،،/ در گوشه  این  أشیان   / چون طائر بی خانمان ،،،،  تنهای تنها مانده ام 

هر آتشی روشن شود /  دودش به چشم من رود 

چون رفتگان بی نشان / تنهای  تنها مانده  ام

نه عشقی که دیوانه آش باشم  نه شمعی  که پروانه آش باشم 

دور از دیار ‌دودمان   تنهای تنها مانده ام ،،،،،،،  تنهای تنها  مانده ام

والاخر ،

هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی / تابداند غم تنهایی  و بیکسی ما ،،،،،،،

پایان 

ثریا 04/02/2023  میلادی ،،،،،

 هر روی یادش گرامی ونامش جاودان باد زنی لوتی بود وصدایی بینظیر داشت  .

جمعه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۲

دریای مدیترانه


ثریا ایرانمنش لب پر چین  اسپانیا . 


دستم بگیر کز غم ایام خسته ام ، جانم بگیر که عاشقم و لخسته ام 

سال‌های در کنار این دریای آرام وأبی  می‌رود تا به یک گرداب جهنمی تبدیل شود  زندگی  سه گانه امرا هجرت را شروع ودر همین جا به پایان میبرم ،

سالهاست که تنها از دور دست‌ها رنگ آبی او‌که می‌رود  به سیاهی تبدیل شود مینگرم اما دیگر قدرتی در بدن ندارم تا به ساحل  آن پای گذارم وبه دنبال سگها بدوم ویا خودرا به دست امواج بیکران آن بسپارم  شاید بیست سال بیشتر باشد که من حتی دیگر کنار ساحل آرام انراهم ندیده ام  و دیگر پاهایم درون ماسه های داغ آن نمیسوزد  وبا بچه‌ها قایق سواری نمیکنیم ، تنها تماشاچی هستم  وبا نگاهی از دور دست‌ها با و میگویم تو هم مانند من ،همچنان  پیر شدی رنگ لاجوردین تو کدر سواحل ایتالیا مرا به این فکر انداخته بود  شاید آب تو آبی باشد اما انعکاس آسمان صاف وبی لکه وابر بود که بر روی تو سایه انداخته  چه زیبا منظره ای بود ،

حال هجوم قایق های لبریز از  ادم های ناشناس  بر ساحل تو مرا به وحشت آنداخته  است ، هجوم مسافرین از آنسوی قاره ها و خریدن تکه زمینی وویلایی  در کنار تو بمن می‌گوید کم کم تو هم همان دریاچه کاسپین  خواهی شد  آن روز ها دیگر من نیستم .بارها تصمیم گرفتم خودم را به لبه پرتگاهی برسانم ودر میان  امواج تو فرو روم شاید ماهی عنبر مرا بلعید ومن تبدیل به عطری شدم در جهان دیگری،

از هجوم هخامنشیان  تا هجوم ترک‌ها وسپس به یغما بردن تو بوسیله آن مردک یونانی  وحضور  بیشمار  کشتی های ایتالیایی و جزیره سیسیل  حامل مواد   رنگ چهره ترا عوض کرد  حال تنها آبراه وشاهرگ اقتصاد جهانی  بوسیله یک آبراه باریک  به اقیانوس پیوند خورده ای شاید اگر آن گلو‌گاه تسخیر شده  ویا آن آب راه نبود تو‌هم دریاچه ای بودی  که امروز پس میرفتی مانند کاسبین سر زمین من مانند خلیج همیشه ایرانی من اما اطراف ترا انسان‌ها با فکری گرفته اند که بیشتر به اقتصاد خود میاندیشند ترا محافظت می‌کنند لایروبی مینمایند  اما کاسپین من در دست حیواناتی بود که بجای آب ادار الاغ وشتر مینوشیدند واز آن دریجه زیبا ترسیدند  انرا به حراج گذاشتند نه به درستی بگویم  بیشتر سر زمینم  را فروختند به چینی تا وروسها و ارباب بزرگ پولش را گرفت تا یک دکان دیگری باز کند دکان دین بسته شد !!،،،،،، حال من غیر تو جایی ندارم غیر از تو دوستی ندارم وآرزو  هیچکس را ندارم آرزویم این است که مرا فریاد کنی تا در آغوش تو چون  همان قوی تنها بمیرم ، این آخرین آرزوی من است ،که میدانم مانند همه آرزوهایم نقش بر آب خواهد شد  هنوز خاکستر آن ،،،،،درون گلدانی در گوشه اطاق دخترم نشسته حتی خاک اورا قبول نکرد  به تو هم نزدیک نمیتوانند بشوند  اما من میدانم  در آغوش تو خواهم خوابید و بخوبی این را میدانم  چون مانند تو با تمام جهان  مهربان بودم  وبی مهاباد جان برکف  به همه کمک میکردم   ،دریا ی مدیترانه صدایم کن ، پر خسته ام ، پر خسته ام از این دنیای کثیف والوده ، ،پایان ، ثریا  جمعه  دوم فوریه ۲۰۲۳می