سه‌شنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۹

ای انسان

 ثریا ایرانمنش .،لب پرچین ، اسپانیا 

چگونه می‌توان کفت ای انسان  رو به زوال میروی ؟بی آنکه خودت بفهمی ناگهان به یک حیوان تربیت شده درون آغل آقایان   چرا مشغولی ‌کارت تنها بردگی وباربری آست  آنها سرگرم بازی با ارقام وساختن انسان‌های مصنوعی از ژن تو هستند  با بالا و پایین شدن سهام. به معادلات. وسایل آدمکش آنهاییکه خون ترا درون شیشها کرده ودر ازمایشگهایشان مشغول مطالعه روی تو هستند تنها به سگهایشان اعتنا دارند  بهره بانکی  تورا سرگرم ساخته اند روح ‌مغز ترا زیر ذره بین برده اند نفس هایت را میشمارنر ذرخالیکه شعور آنها از یک گوساله گمتر آست  ،.

ای انسان ، باید  به هوش باشی  در غیر اینصورت  گذشته تو پاک خواهد شد واینده ات نیز در جراگاهها واردوگاه خواهد گذشت. ،ای آدم‌های خود فروخته تا دیر نشده بیدار شوید مشتی مفلوک معتادافیونی گوشت شما را  میخورند شما بردگان  دنیا چپ دروغین وچین خواهید شد ..

خداحافظ زندگی شیرین گذشته  خدا حافظ جنگل‌های پر بار  وپر درخت  میوه های طبیعی. خدا حافظ مردان عالم وبزرگ دنیا خدا حافظ روزهای روشن زندگی   حال همه به دستور عالیجناب  بیل تبدیل به حیوان میشویم و ایشان ........چوپان .

پایان

آخرین نوشته در پایان سال  د‌و هزاروبیست 

من آنچه که شرط بلاغ است با تو گفتم ...........

شنبه، دی ۰۶، ۱۳۹۹

خانه فضایی

ثریا ایرانمنش «لب ‌ چین » اسپانیا  

 روز گذشته در یک خانه مدرن   وتقریبا فضایی  ناهار خو ردیم  ، گوگل ، چراغهارا خاموش وروشن می‌کرد  جاروی جادوگر مرتب مشغول تمیزی بود درخت  کریسمس ، بلی  تنها درخت کریسمس طبیعی بود بچه ها طبیعی بودند  ودردانه ‌عزیز کرده. خانه سگ کوچک ومامانی !

میز لبریزاز غذا بود غذاهایی که من اجازه  خوردن انهارا نداشتم تنها یک تکه ماهی ‌سیب زمین پخته در فر اتو ماتیک  ‌چند دانه شل دریایی  .

یک نمایشگاه مدرن بود نه خانه  مبل چرمی بزرگ وسفید درگوشه ای بیکار افتاده بود  خانه در بالای یک تپه قرار داشت که میبایست با سی وهشت پله از آن بالا رفت خوشبختانه درون یکی  از گاراژها تنها چهارده پله بود ومن توانستم خودم را به اطاق نشیمن وناهار خوری واشپزخانه اتو ماتیک فضایی برسانم هوای خاانه معتدل ‌تنظیم شد. من با شال ‌کلاه مجبور شدم همه. ا بیروم بیورم اهل خانه تنها با تی شرت   راه میرفتنذ ،

سیر  بودم. بلی سیر سیر. خیال میکردم دریک دفتر نمایشگاه نشسته ام نه دریک خانه ، بچه ها گفتند :گوگل !یک موزیک کریسمس بگذار . زنی پاسخ داد راک یا آرام. ،،،،آرام این صدا تنها از درون یک جعبه کوچک بیرون میامد  گوگل چراغ ناهار خوری را خاموش کن وگوگل اطاعت کرد  .

دلم بزای صندلیم وآپارتمان  کوچکم تنگ شد. خانه خانه است وباید روح ونفس انسانی در آنجا جریان داشته باشد  بعنوان شوخی هنگامیکه جاروی جادوگر بمن تزدیکشد وچند بار شیشه هایش را  عوض کرد گفتم های !  برو برگ‌های ریخته زیر درخت کریسمس را تمیز کن. مدتی بمن نگریست وسپس گرد شد و. رفت  همه جا را تمیز کرد میدانستم که عکس مرا گرفته ‌میدانستم که او حتی حدود متراج خانه ران نیز میداند. ،نه چیزی نیست که بتوان پنهان کرد ،تنها یک نفر با ماتمت خود از آسمان میان کاسه عسل افتاد 

کادوی کریسمس من یک بطری ویسکی اعلای اسکاتلندی بود آن ا زیر بغل گرفتم وفورا خودم را روی  مبل  کهنه همیشگی ام رها کردم. چه می‌شود کرد منهم قدیمی شده ام واز نسل انسان‌های گذشته هستم با گوگل چندان میانه ای ندارم ،

 ودر این نمایشگاههای مدرن فضایی نمیتوانم احساس آرامش کنم . خانه ؟. کدام خانه ؟ پایان ، 

شنبه  بیست ‌ششم دسامبر دوهزارو بیست 

ثریا .اسپانیا

چهارشنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۹

آخرین گفتار

ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا


با سته شدن راهها با بسته شدن کلیساها با بسته شدن نفس ها دیگر نمیتوان در انتظار هیچ معجزه ای بود  دیگر باکره ای در جهان نخواهد ماند وزنان نرینه  تنها تختخوابهارا برای مقاصد شخصی گرم نگاه میدارند ،

ما روز ها را در نور خورشید دیدیم  

واز نربان آن بالا رفتیم  روزهاییکه لبریز از سنکلاخهای عادی   زود گذر بودند . امروز دیگر  آن روزها را نخواهیم دید شمع ها بیهوده میسوزند و درختان بیهوده به آویز های رنگی خود مینگرند . آن  روزها  شادی گم شدند  بوسه ها روی لبها مردند روزهایی که تنها از باد وباران ‌واهمه داشتیم امروز از فریب ها  میترسم  در یک تنهایی خوفناک  از  روزها بیهوده.  به شب میرسیم بی آنکه بدانیم کجاییم  بسوی توهمات خود  چسپیده ایم  ایکاش می‌شد به زمین چسپید  با ریشه خود با ساقه  های براق  ایکاش بادی میو ز ید ومارا حرکت میداد .

.

بهر روی عید ومیلاد حضرت مسیح وسال نو برای همه مبارک باد  

 همراه با بهتربن آرزوها 

ثریا ، اسپانیا 

بیست وچهارم دسامبر  دوهزار وبیست 💕💕💕💕💕💕💕ا 

سه‌شنبه، دی ۰۲، ۱۳۹۹

مرثیه

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 

برهنه شدن و خود را عریان نشان دادن چه ساده است  همه میتوانند برهنه شوند اما این برهنگی روح است که نمیتوان با آن کنا رآمد .

دیگر نمیتوان سرودی خواند وآهنگی را سر داد فریبها درراهند فریبی هر روز بزرگتر اقتصاد حاکم است مردم را فریب میدهند وبقول آن مرد همه شده ایم گوسفند ان مزرعه جناب بیل  وجناب سیخ  وملکه نامیرای قرن ومیخ .

دیگر نمیتوان آواز خواند قرن ما به پایان رسید حال موسیقی را با تصویر روی ستونهای خواهیم دید آدمها گم میشوند درپشت صحنه ودیگر درب سینماها وتاترها بسته خواهند شد ودرب کلیساها  و بعضی از مساجد نیر بسته میشوند تنها یکی دوتارا نگاه میدارند  چون با بعضی ها هنوز کار دارند  امام زمان باید ازراه ه برسد ودرشهری !!!!؟؟؟؟ برتخت فرمانروایی بنشیند واوامرا اداره کند البته بادستور از بیت بزرگ !  دران روزها دیگر ما نیستیم جهان ما تمام شده دنیای خوب وشیرین ما به پایان رسید قرنی نو با مردان نو ودستوراتی نو از راه میرسد  شعر  گم میشود موسیقی خاموش میشود تنها درمزرعه  اربا ب میتوان رقصید گوسقندان بع بع کنان خبر ها را بگوش مردم  میرسانند وخوکها حاکم خواهند شد . صاحب مزرعه سالهاست که گم شده شاید هم مرده باشد . شاید به سیاره ای دیگری رفته تاآنهارا ازگناه مبرا سازد . دنیای پیش روی ما سیاه است / سیاه  زنها دیگر زیبا نیستذند ومردان  نیز . 

غرور بی فایده است ونامش وخودش گم میشود تنها فرمان است که باید ازان اطاعت کرد  آری برهنه بودن دشوار است .

باید  مرثیه خواند  ومرثیه گو بود تا تکه استخوانی جلوی تو پرتاب کنند وتو ای شمایل زرناب پوشیده بر صلیب چگونه گم خواهی شد ؟ پاپ آخرین پیامش را خواهد فرستاد وآخرین پاپ قرن خواهد بود 

گوسفندان همچنان درعلفزارها میچرند وگاهی بع بع میکنند  چگونه میتوان زیست وتن به تیغ های بیابان داد ؟  .

زبان گم میشود ملیت گم میشود ملی گرایی گم میشود وطن و خاطرات  ازاذهان دورخواهندشد  تنها ترا با یک سیم با دنیای خودشان وصل میکنند که هم اکنون مشغول تزریق آن میباشند  نفسهای ترا خواهنند شمرد  دهانترا خواه ند بویید وچشمانت را نیز خواهند بست هم اکنون تو اجازه نداری دریک رستوران راحت بنشینی ویک سوپ داع بخوری باید از طریق وسایلی که دراختیار  تو وصاحب رستوران گذاشته اندانتخاب خودترا بکنی  نا انها بدانند چه خوردی وچگونه تخلیه میشوی .

پرده وحشت کم کم بر قرن جدید سایه خواهد افکند ودنیای ما تمام شد بدون اینکه در فکر خدا حافظی با عزیزانمان  باشیم باید آنهارا ترک کنیم در سینه هایمان بجای قلبی پرشور تکه فلزی کار خواهند گذاشت ودرمغزهایمان نیز فلزی دیگر بر صورتهایمان ماسکی خواهند کشید که خودما ن نباشیم ویا اگر خواستیم خودمان باشیم با خصوصیات خوب خودمان ....خوب به درک واصل میشویم .

بنا براین دیگر سرودن شعر بی فایده است .گفتن از درختان وگلهای وشکوفه  هاا نیز بی معنا است همه مصنوعی وپلاستیکی اند . انسان خواهد مرد وگرگها / خوکها/ سگهای درنده  .حیوانات  ماقبل تاریخ حاکم بر دنیا خواهند بود .

خدا حافظ زندگی گذشته و قرون اعصار وستونهای سنگی یادگارپدران ما هم اکنو رهبر بلا مانع دستور تخریب آنهارا داده اند بجرم جنابت خودشان کم جنایت میکنند  تنها برای زنده ماند ن  روزی چند نفررا به قتلگاه میفرستند  تاخون آنهارا سر بکشند ویا نوزادن را درون دیگها پخته به درون شکم بی مروتشان خالی کنند .خیلی گفته ها هست اما بازگو کردنشان جرم است . پایان 

امرو مها  خویش ز بیگانه ندانیم / مستیم بدانسان که ره خانه  نداذنیم 

در عشق تو از عاقله عقل برستیم / جز حالت شوریده  ودیوانه ندانیم....." شمس تبریزی " 




دوشنبه، دی ۰۱، ۱۳۹۹

'گذشت وخواهد گشدت


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

یلدای ما به ارامی گذشت  بدون انار وپسته وهندوانه حرفهای صد ویکقاز  آرمشی بر قرار بود دراطاق گوچکم همه بچه ها بودند  داماد م  برایم  اردک سرخ کرده باشراب قرمز و سس بسیار خوشمزه ای درست کرده بود  باضافه  میگو وبرنج ودسرهای خوشمزه  من خبر از هیچ نداشتم درکنج مبل همیشگی ام  لمبده بودم  وداشتم درون پاکتها کارت میگذاشتم برای کریسمس بچه ها هرچند این عید زیبا  را نیزاز ما گرفتند تا عید جدیدی را جانشین  آن  ـکنند آیا موفق خواهند شد ایرانیان که هنوز به نوروزشان زنجیر شده اند وبه سنتهایشان هرچند کشورهای دیگری  نیزآ نهارا قبضه کر ده وفردا ترکیه وتاجیکیستان  صاحب آنها شوند کسی چه میداند نسل ما که از بین رفته دیگر همه چیز از بین خواهد رقت و گفته علی که کورنارا وخفاش را نیز  پیش بینی کرده بود!!! نقل محافل میشود مردم هم کم کم خرمیشوند به همانگونه که شده اند واین پیر مرد زبرتی را نیز بر تخت  سلطانی نشانده اند تا قدرت خودشانرا اعمال کنند مردم هم گوسفند شده ند مانند گوساله همه ازیک جوی میپرند  بنا براین  دیگر برای من چیزی مهم نخواهد ببود غیر از سلامتی  خانواده ام و..........

شاید بهشت  همین است  که من دارم  شاید جهنم همان باشد که نجیبه دارد   کسی نمیداند پول خوشبختی نمی آورد تنها ترا ازتنهایی رها میسازد مشتی گوسفند به دورتو بع وبع میکنند زمانی پول تو تما م شد گوسفندها به چراگاههای دیگری میروند وترا فراموش میکنند اما  ...تنها یک جیز باقی میماند  واین است که تو وجودت را درهیچ شر ایطی ازدست ندهی خودترا رها نکنی وگم نشوی نه درمیان لنجنزار ثروت ونه درجویبار  روان فقر تو باید بایستی مبارزه کنی حتی بامرگ  آنگاه تو یک انسان کاملی خودت هستی نقش بازی نکنی خودترا مهربان وبزرگوار نشان ندهی ودرخلوت آن روح شیطانی تو ناگهان بر تو غلبه کند 

ما خانواده به دنبال هیچ ثروت ومکنت وشهرتی نیستیم  ما  خودمانیم با تمام وجود خودمان مهربانی  که بین یکدیگر تقسیم کرده ایم ودیگران را  نیز باین سفره  پر نعمت  دعوت میکنیم حال اگر کسی دامنش را  جمع کند که  آلوده فقر نشود ما اورا مجبور نمیکنیم تنها میدانیم که منت خور شیدرا نیز نخواهیم کشید اگر چه از سرما سیاه شویم . 

یلدای ما با آرامش ومهربانی گذشت نگران کسی هستیم که قدرتها فعلا درها را بسته اند  ایا خواهد آمد یا نه دکانی که باز  کرده اند تقریبا همه میدانند اما کارمندان   عده ای گرسنه ان عد ه ای باید کارکنند وحقوق گیرند برده وار زندگی کنند <انها نیز هین را میخواهند که ما محتاج آنهاشویم  با واکسن بازی میکنند برایمان فیلم نمایش تابوتهارا اعلام میدارند تا  بحال کدام گوررا نشان داده اند ؟ روزی طاعون سیاه دنیا را فرا گفت اما مردم به راستی میدانستند که این طاعون است اما امروز میدانند که این یک نمایش بزرگ درسیرک آنهایی است که میل دارند دنیارا درمیان د ستهای خودشان بگیرند گرسنگان  دیروز وثروتمندان امروز که خودرا گم کرده اند از قدرت های  مافوق ببیخبرند حال بفکر تسخیر دنیا افتاده اند وعده ای ببیخبر واسیر را نیز به دنبال خود میکشند  ....نه ما نیستیم مرگ ر ترجیح میدهیم . بس. 

پایان ثریا ایرانمنش / 21 دسامبر 20020میلادی . اسپانیا 

یکشنبه، آذر ۳۰، ۱۳۹۹

یلدا


 ثریا ایرانمنش  لب پرچین " اسپانیا 

چو هر خبری که شنیدم رهی به حیرت  داشت  /از ای سپس من ..رندی  و وضع بیخبری

امشب است یلدا ویا فردا شب است یلدا و یلدا همیشه سایه اش بر سر ماست برایم فرقی ندارد  برای ما هرشب شب یلداست بی صبح روشن .

به قله صبح روشن رسیدم  رفیقان راهم کو ؟  شب تاریک دوباره سرازیر شد همه جا شب است  وچراغ راهنمایی نیست  شب است وکولاک وسیاهی  بیهوده گردهم میچرخیم .

 

خاموش تر از همیشه می نشینم  دیگر نمیگذارم اندیشه ای در  من رشد کند چرا که میدانم  انرا خاموش خواهند  نمود  

د راینجا لبی به لبخند باز نمیشود  اینجا حریم رحمت  پروردگار نیست چرا که قرنهاست پرودگار جهان را بحال خود رها کرده است وپیامبرانش مفقود شده وپیامبران دروغین  بر عالمی که او ساخته بود حاکمند .

دیگر لبخندی بر لبها نخواهد نشست وسبزه زاری بوچود نخواهد آمد  وروزهایی که از عشق لبریز بودند دیگر برای همیشه  تیدل به یک شب تاریک شدند ویلدای بزرگ بر جهان سایه افکند جانوارن از سوراخهایشان بیرون آمدند  وبا موهای آشفته  جهانرا دردست گرفتند . 

دیگر آن روزهایی که ارتفاعش پایانی نداشت تمام شدندوما همه دریک چاه سقوط کردیم  چاهی که ارتفاع مهیبی دارد .چه کسی خواهد توانست تکه ای خورد شده مرا ا زته اب گل الوده این چاه برون آورد ؟ واز نو بسازد ؟ 

روز گذشته بسته بزرگی با یک کارت تبریک از بانویی داشتم که نه اورا دیده  ونه میشناسم تنها  همکار دخترم میباشد بانویی اتگلیسی به همراه دعای خیر برای سلامتی من با کادوهای او عکس گرفتم برایش فرستا دم وسپاسم  را تقدیم داشتم وشر منده ازاینکه چگونه باید جبران کنم تنها باین میاندیشیدم که دراین جهان  ویران  وخالی ار هر مهر ومحبتی  هنوز  کسی هم هست که کمی بمن میاندیشد . . 

 یلدای برای همه شاد وخرم وبامید یک صبح روشن ویک پیروزی که نمیدانم نام دیگرش چیست اما  میدانم نام دیگراو   سلامتی است .

درخاتمه با سپاس از شما عزیزانی که گاه گاهی مرا یاد میکنید عمرتان دراز ومهرتان پایدار.

ثریا ایرانمنش . یکشنبه 20 دسامبر 2020 میلادی !!!



شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۹۹

شاعر نیم ‌ و شعر ندانم چیست

دلنوشته  روز شنبه ثریا ایرانمنش ، اسپانیا 

شاعر نیم ‌ و شعر ندانم چیست. /من مرثیه گوی دل دیوانه خویشم ؟؟؟؟

مرحوم دکتر صاحب زمانی که نسل جدید با او هیچ اشنایی ندارد  چون نه میخوانند ونه میدانند اما همه سیاسند یعنی سیاستمدار  در یک جا گفته بود که :

اگر ما باندازه ای که شاعر  در ایران داریم گاو وگوسفنذ میداشتیم. میتوانستیم تمام لبنیات اروپا را تامین کنیم. !

امروز هم براندازه ای که ما اپوزیسیون داریم ‌مخالف با دولت جیم الف اگر مار یا مار مولک می دآشتیم میتوانستیم خودرا از شر این ملاهای نادان خلاص نماییم ، چه کنیم که همه معتاد قبله هستیم آنهم نه قبله عالم بلکه قبله هجا.ز وقبله های مجازی  ونقش حزب موساد ‌اسراییل را تیز نباید دراین میان از یاد برد که در تمام مراحل .  ژندگی ما حتی در اطاق خواب ما حضور پر.ر نگی دارند ،

ایران  ما اسیر است  وزنان  اسیر تر  ومردان ابله تر  هر. روز هم این ابلهی بیشتر می‌شود ،

دراین اسارت گاه مردان وزنان معتاد بسیارند وبی فایده  مهم نیست چه اعتیاد اما معتادند. امروز شنیدم قاضی القضات امریکا یعنی بالا ترین رده قوه قضایی در امریکا با دوستان گلو بالیستی  خود یک جزیره دارند ودر آن جزیره یک معبد ساخته اند که در آن معبد. همان کاری را انجام می‌دهند که ملا. طوسی  در درس قرآن انجام میداد ویا می دهد وپسران بی پناه گرسنه  آواره با کمک قاچاقچیان به این جزیره برده می‌شوند زنان خدمتکارند ومردان ،،،،،  رختخواب آقایان ‌بانوان. را  خوشبو می‌کنند .

حال من چه بنویسم  ؟ از لخته های خونی که دارد جان مرا بسوی نیستی میبرد یا. از تکه نانی مانند سنگ  که از شوری نمیتوان انرا جوبد. ویا. ،،،،دیگر بس است ،

اه ، ای خروس منتظر صبح  ، آتش. رود پنبه  نمی میرد اما نگاه کن 

خورشید  در سپیدی افاق مرده است  

وافس‌‌ن برف. چشم درختان ساده را 

در خواب کرده است 

نادر نادر پور

پایان  ، شنبه نوزدهم دسامبر  دوهزارو بیست 

جمعه، آذر ۲۸، ۱۳۹۹

مردن آسان آست

  

. ثریا ایرانمنش« لب پرچین ». اسپانیا 


دل من یک اقیانوس است  / من ترا از اعماق دل دوست می دارم ،

جانوران کوچک  دریایی ، جرئت نزدیک شدن. بمن را ندارند 

هیچکس ترا از من ومرا. تو جدا نمیسازد 

ای. زندگی

 روز گذشته دریک کانال ی‌وتیو‌ی خانمی که درس مدیتیشن می‌دهد همانند یک عروسک باربی میفرمودند که خوب :

مرگ آسان است  کاری ندارد میریم و بر میگردیم آنقدر این کار راادامه میدهیم تا خود نور شویم !!!

دیدم عجب کار وحشتناکی است  یک زن از دنیا بروی ویک مرد قلچماق آدمکش  دوباره بر گردی ویا یک قاتل بروی یک فرشته در کوههای آلپ بر گردی  چقدر این  راه خسته کننده آست ، 

خانم باربی را به حال خود گذاشتم وبه زنان ومردان وکودکانی  میاندیشم که کشته ، مثله ، سوخته شده اند آیا بر گشته اند تا انتقام خون بیگناهی خودرا بگیرند ؟

نه ، گمان نکنم وقتی که رفتی رفتی  شاید هم بر گشتی  بعنوان مثل من الان باید به نوه ام مشکوک باشم نکند همسرم در این قالب برگشته است !!!

من مرگ  را غافلگیر می‌کنم  نه در بستر ونه روی صندلی چرخدار تسلیم او نمیشوم ،

زیر لب زمزمه می‌کنم  :

پرکن پیاله را ، کاین آب آتشین ره به حال خرابم نمیبرد  

نه این آب آتشین هیچکس در این دنیا ره به حال خراب کسی نمیبرد  همه درفکر  جمع آوری مال واموالند  بی آنکه بدانند با یک طوفان سهمگین ناگهان همه چیز ویران می‌شود. 

چه کسی گمان میبرد امروز من دراین خانه که همه اشیای آن برایم غریبه هستند غیر از یک رومیزی دست دوزی شده کار دختران زادگاهم ،تنها بنشینم وبه این گفتارهای بی سر وته وآبکی سیاسی  مذهبی اجتماعی گوش فرا دهم  من نشستن ر ا نمیدانستنم چیست ‌خوابیدنهای طولانی را . روز گذشته پس از نه ما ه به یک سوپر رفتم  پارکینگ لبریز از اتو مبیل  وخالی از انسان ودرخت وگیاه وسبزه  بود ساختمانهای بیقواره وکج ومعوج که همیشه منظره چشمان منند بمن دهن کجی می‌کردند ،ناگهان زدم زیر آواز ....سحر که از کوه بلند جام. طلا سر میزنه 

بیا بریم صحرا که دل بهر صفاش پر میزنه و....اشک‌هایم فرو ریختند برای بدبختی انسان‌ها . پایان 

 ثریا ایرانمنش  ۱۸دظامبر۲۰۲۰میلادی 

پنجشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۹

تزار آمد


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

پرنده ها پرواز کردند  / با کیسه های باستانی  خوفشان / پرنده ها مهاجرت میکنند .

پرنده ها آمده بودند با اشتیاق  / بسوی لانه قدیم خویش /

پرندگان پروازشانرا آغاز کردند بسوی دشت بیکسی 

---------

تزار دست خود  را بسوی آن مارمولک دراز کرد مرد تنهارا رها ساخت  . تزار از رختخواب متعفن خود برخاست تابار دیگر اعلام کند " ماهستیم " وآن مرد رفت  و یا میرود ویا اورا میبرند روی دست  روی شانه هایشان /

ما باهم پوست ذرت  ناشتایی خودرا شروع میکنیم وبا همان اب  قهوه ی  آبی که صد بار قهوه های فیلتر شده را از آن رد کرده ند ویا شیر خشک  رنگ شده ساخت کارخانجات پر ابهت  چین بزرگ را  سر میکشیم ودر انتظار زنگ درب خانه ایم تا مامور اجرای مرگ از راه برسد .

 تزار مانند یک مار د رون لانه اش خفته بود وچشمانش را ظاهرا رویهم گذاشت  تا اینکه طلاها رسیدند وصندوق  طلارا آوردند واو  برخاست قد راست کرد ودستش را بسوی مارمولک دراز کردکه " با تو  هستیم " .......

ما مردیم  در خودمان مردیم دیگر میلی به زنده شدن دوباره نداریم  معاد را بخشیدیم به مو منین قرن که هر صبح یک قدح خون تازه صبحانه آنهاست  همه در انتظار فرمانیم  .بخوابید ! ونه آهسته بروید  ! شب ها بیرون نروید   ویروس  شب کار است دورهم جمع نشوید ویروس به جمعیت حساس است  . 

هنوز اول عشق است اصظراب مکن !   پرستوها  در پروازند نه پرستوهای واقعی بلکه  انهاییکه ساخت دست عالمین میباشند  وخبر چین ها درراه  ودلالان  سکس وخشونت ومرگ نیز  پای کوبی میکنند  خوشا بحال بیشرفان .وخود فروشان سر بازار .

شکایت است یارب  مرا - ز کافران مسلمانت / عریضه دارم وصد مطلب -  کجاست دفتر ودیوانت ؟ .

فریب وحیله ابلیسان  - دماغ زاده انسانرا / چنان کنند که بر اید دود ز استخوانت /

چنین که ساه دلان را گوش -  به قول وعده روشن شان است / مگر بخشیده ای  به ایشان -  بهشت و حور وغلمانت ؟ 

سر.ود من همه نفرت شد  -  زبس  نحوست ویرانی / خدایی من بتو ارزانی - جهان گنده ویرانت .....

" سیمین بهبهانی " 

زیاده عرضی نیست تا نوشتاری دیگر . 

17 دسامبر 2020 میلاید / اسپانیا 


چهارشنبه، آذر ۲۶، ۱۳۹۹

آقای پرزیدنت

 ثریا ایرانمنش «لب پرچین»  /اسپانیا 

 درود آقای پرزیدت دونالد ترامپ ،

نمیدانم چه جادویی مرا به شما متصل کردهاست واین همه  آرزومندم که شما با ز هم باقی بمانید ، شاید این جریان‌ها مرا بیاد ویرانی سر زمینم در سال پنجاه وهفت میاندازد  من جناب پرزیدنت من آدم‌ها.ر ا مانند دیو بو میکشم  وقتی بوی بدی بدهند انهارا کنار میگذارم اما شما هنوز زنده اید و سلامت من وشما باید با دو دشمن قوی ونامریی بجنگیم شما برای نگاه دآری سر زمینان  وپاسداری از آن من برای  سر.ز مین وجودم با این تف‌اوات که شما ارتش بزرگی در اختیار.دارید  که پشتوانه پیروزی شماست  اما من هیچ سپاهی ندارم دشمن در وجودم نشسته. وبا ید با او مبارزه کنم تا الان که. هنوز شکست نخورده ام وبه مبارزه بی امانم بدون کمک فرشتگان آبی پوش و سبز پوش وسپید پوش ادامه میدهم. وروریکه  باید شکست.ر  ا بپذیرم. خودم با پاها ی خودم بسوی ابدیت می‌روم. اما قبلا باید پیروزی شمارا . ا ببینم من زندگیم را گرو این پیروزی گذاشته ام،

 آقای رییس  جمهور شما انسانید تنها می‌توانم بگویم انسانی بز رگ هستید که دراین زمانه ما  ر بین حیوانات  قلعه کمتر  یافت می‌شود  شاید بعضی ها از روی ظاهر شما را قضاوت کنند اما من به. در ون شما سفر کردم  وشمارا بقول د  انشمندان!!!!انالیزم کردم. و دانستم زیر آن هیکل بزرگ قلبی  فرشته سان خوابیده وقدرتی مافوق 

امیدم این است پیروز شوید اگر پیروز شدید من زنده خواهم ماند و شود.ودشمن ر ا شکست خواهم داد ، چرا که جهانی  بزرگ‌تر از سیاره ز. مین  در تن من  نشسته است   وریشه هایم  آواز می‌خوانند . که ما هنوز نمرده ایم  آوازی لطیف  که در گوش وحشی ترین بادها نیز می نشیند  آیا شما هیچگاه چشمان  کودکی مرا دیده اید ؟نه هیچکس ندیده است گاهی در وجودم می نشیند . وسپس گم می‌شود .

اگر روزی این نامه را خواندید وبه اطاق تنهایی من سفر کردید  مرا خواهید یافت  که در کنار. ظروف خالی قرن  وخالی از طعام وعشق نشسته ام  وخاموشی  بر قلبم حاکم است .

پیروزی شمارا آرزومندم وبرای کره. زمین پس از این  یلدای بلند سیاه یک روز. روشن آفتابی را آرزو دارم ،

.

همراه با بهترین ارزوها   ، ثریا ایرانمنش ، مقیم اسپانیا ، شانزدهم  دسامبر. دوهزار وبیست میلادی 

سه‌شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۹

نه به واکسن


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

 کاروان مرگ به راه افتاد  جناب بیل دستهایش را بهم میمالد  ومیگوید . خانواده من از واکسن استفاده نمیکنند بقیه هم نخواهند کرد واکسن برای ما دردمندان و  انگلها ( بقول آنها ) که تنها مصرف کننده هستیم !!!  !در نگلستان اول از پیر پاتالها شروع کرده اند دو تا سه هفته بعد هم به لقااله خواهند پپوست . 

درسر زمین اهوارایی ما قاتلان به دنبال ایرانیان ملی گرایان ووطن پرستانند تا آنها  را نفله کنند  نسل کشی .......میهن پرستی وطن پرستی  زیان یگانه وغیره دیگر  کهنه شده باید جهانی نو ساخت !یک ارباب یک مذهب ویک زندگی اربایی و بردگی ......

نه کسی نیست بفریاد ما برسد در بدترین وخطرناکترین وشوم ترین وسیاهترین  مقطع اززمان زندگی میکنم اگر هم  برای خودمان ویا دیگری  خطی یا  نقطه ی گذاشتیم فورا پاک میشود !!!!رسانه ای دردست نیست  تنها ایده ها وعقیده دیگرانرا منبع اطلاعات قرار میدهیم ...وگذشت آن زمان که جدول  روزنامه هارا حل میکردیم وروزنامه  های بلند ودراز وقطوررا زیر بغل داشتیم  هرچند  همه راست نبودند واز صافی رد شده بودند اما عده ای شرف داشتند  امروز با شرفها مرده اند نیمه شرف دارن در بیغوله ها وزندانها هستند وبیشرفها قدرتر ا به دست گرفته اند با بیشرف هم نمیشو د روبرو شد باید رفت درگوری پنهان شد 

(نه به واکسن ) ......من خودم میل  دارم بمیرم  نه کسی جان مرا بگیرد میل دارم با مرگ طبیعی بمیرم  نه  زیر عمل جراحی ویا واکسن . همین وبس تا نوشتاری دیگر . شمارا بخودتا ن میسپارم . یلدای بزرگی در انتظارمان هست تا صبح روشن ایا زنده ایم ؟ وآیا صبح روشنی درانتظار این زمین  تنها وبیمار میباشد ؟   نمیدانم .

من به اعتماد تو رسیده  بودم 

در یک دره لبریز از گلهای خوشبو  دریک ا رمش 

 من به تو  که پدر من بودی  در همه نبردهایم 

نامت همراهم  بود 

 چهره ات در جام نشسته بود

 پدرهمه خوابهایم  تو سردار عشق من بود ی

سفر به پایان  رسید 

تودر زمین زخم  باستانی آرمیده ای 

من ؟ من خاطره ترا حمل میکنم  وآینده ام را به روح تو میسپارم 

 پایان 

ثریا ایرانمنش . 15 دسامبر 2020 میلادی .


دوشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۹

مستر باک

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

خوب مستر زاک !!!!  با شما سخنی دارم دنیا با شما حرفهای بسیاری دارد .

ایمیل من بسته شد تویتیر را خودم  بستم  فیس بوک را ترک کردم  حال من مانده ام این صفحه ناچیز  آنقدر کوچک است که دراین دنیا پر اشوب حتی یک نفر  نمیتواند آنرا بیابد  مخصوصا اگر خود دستگاه بخواهد بنویسد واجازه ندهد من پای خودرا از گلیم درازتر کنم گلیم من هر روز کوچکتر میشود وخودم نیز !

امروز چهاردم دسامبر وبیست وچهارم آذرماه وروزی است که خورشید میگیرد کلیپس ایجاد میشود درکجا؟ نمیدانم دراینجا آفتاب درخشان  است وروزی است که بشر پایش را به عصر نوینی میگذارد( طبق گفته ستاره شناسان )  به عصر خرد ودانایی !!! ایا حدود دانایی ما به حدی رسیده که نام بشررا برخود بگذاریم یا باید فریب آن جانورانرا بخوریم که مشغول اره کردن شاخه های درخت انسانیت میباشند اره کردن  شاخه های  جوا ن و  پیر.

. عصر خرد ودانایی عصر بزرگی بود فلاسفه قرن دران   شرکت داشتند  سسیاستمدارانی جهان دیده وجنگجویان ورزیده نه  مشتی زباله که هرکسی یک تریبون به دست گرفته وهوار میزند .

شب گذشته پسرم از سفر آمد ومیل دارم تمامی  هفته را  درکنار او بگذارنم شاید دیگر فرصتی نباشد  تا برای دیگران روضه بخوانم .

از سرنخست او  درخیال من او زنده شد وحال باید درکنارش بمانم با همه رنجی که از بیماری میکشم خودرا شاد وسر زنده نشان میدهم  وشما مستر بیل / مستر زاک هیچگاه نخواهید توانست مرا به زانودر  بیاورید نه شما ونه خدای نادیده شما هیچکس تا به امروز ندیده  من زانو بر زمین  بزنم حتی درمقابل عظمت آن پروردگاری که ساخته ذهن ماست  زانو زدن کار  بیچارگان وعاجزان است  . 

تنها درمقابل عشق وانسانیت زانو میزنم .بهر روی تا نوشتاری دیگر . پایان 

ثریا / اسپانیا / 14 دسامبر 2020 میلادی ...
 

یکشنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۹

یک روز ساده

ثریا ایرانمنش  ، لب پرچین ، 

 نه ، خبری نیست. غیر از سلامتی. خبرها را دیگران می‌دهند وما تماشاگر این آش. شلم  شوربا هستیم از این صبح به آن  شب  وحال تاز ه کشف شده که موجودات فرا زمینی از سیاره های دیگر دربین ما هستند  وما را آزار می‌دهند ومیل دارند که زمین را ضمیمه گالکسی خود بکنند ،برای ما زندانیان  ابدی فرقی ندارد. تنها چشمانمان آزار می‌بیند که ابنهمه زشتی وپلیدی را. جلوی خود داریم ، نه برای من هیچ فرقی ندارد کجا بروم وچگ‌ونه زندگی کنم .

روزی باید رفت حال چه بهتر سفری هم به سیارات دیگر بکنیم  وبا زبان بین‌المللی. همان زبان  لالها کور ها  حرف بزنیم   عده ای دچار نوستالژی شدید شده اند لباسهای  سال‌های پنجاه را میپوشند خانه های شان. را مانند گذشته  دکور می‌کنند  عده ای سر به کوه وبیابان گذاشته اند  وعدذه ای معدود در جزایر خصوصی خود به آن کار دیگر مشغولند ....همه اینها بما مربوط نیست گویی در این دنیا نیستیم در حاشیه آهسته قدم بر میداریم مبادا پرمان به پر بزرگان واز ما بهترین بخورد و آنها را دچار رعشه ولرزش کند ، ما هم لال هستیم هم کور هم کر. شبیه همان سه میمون معروف واژه ها که گم شدند. کلمات میان لبهایمان  یخ میبنند  ‌ما در پناه  درخت پنهانیم  وکشنده خویش  تا. روزی مارا به میدان فرا بخوانند  دیگر نه دره  گل ‌لاله هست ‌نه می دآنیم که قرنفل چگونه گیاهی است   چهرهایمان. همه یک شکل وخودمان بی نام ونشانیم  وایننه را به دست باد سپرده ایم تا چهره مارا در میان زمین وهوا. خورد کند.  گاهی با خود میکفتم.  نه ، همیشه چیزی. میان درختان هست واین سایه ابدی است. درختان هم مصنوعی شدند  حال من  وتو  ‌او و ما وشما  در این گوشه از جهان بهم رسیدیم  . پایان ، ثریا ایرانمنش  بیست وسوم آذر ماه  و دیگر هیچ ......

اس‌‌‌پانیا 

پنجشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۹

هرگز....

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپان 

هر گز نزیستم با مرگ / با زندگی قرارم هست  

گیرم  که در زمستانم  / میعاد  با بهارم هست ..

بر کاکتوس دلبسته ام / سر شاراز  خار و زیبایی 

احوال  لطف و آزارش / با خلق روزگارم  هست ......بانو سیمین بهبهانی .

در رویا برای پدرم  نامه مینوشتم به بهشت  که " پدر بی پدری بد جوری است بخصوص که بی پدران ترا حمایت کنند .

دیگر نمیتوان در عمق نگاهی نگریست واحوال دل را خواند ویا درچشمانی  نگاه کرد ونگاهی را  خواند  همچین دیگر نمیتوان بر احوال باد وباران وخورشید  مهر بست  غیر از ملال چیزی نیست .

اسمان  هم بی وقارا است  ودم دمی وهوا نیز دمدمی گهی سرد وگاهی گرم خورشید گاهی زیر ابرهاست وزمانی روشناییش  تا اعماق جهان میرود  حتی در تاریکترین  دره ها  اما ابرها همیشه در آسمان سرگردانند   که کجا  باید گریست وکحا باید ایستاد .

ما هم مانند همان ابرهای سرگردان گرد جهان میگردیم بی انکه  امانی داشته باشیم ویا قراری .

امروز دراین فکر بودم خدایی که برما حاکم وفرمانرواست تنها با خون زنده است مهم نیست این خون کودکان اسیرو گرسنه باشد ویا خون جوانان ویا خونی که از یک پیکر برون میزند همانند فواره علم هم دراین میان بیچاره ودست روی دست  گذاشته است .

کجا دیگر میتوان فریاد کشید ویا گفت " ای مهربان  از  روی چشمان من راهی به اسمان پیدا کن ! این گفته ها همه دیگر کهنه شده اند .

امروز دریکی از برنام های جناب کاردان دیدم جشن تولد کورنارا برپا ساخته کیکی بشکل ویروس کورونا دست پخت  مغازه داران شهر وشمعی روی آن گذاشته  وفوت کردند وکیک را بریدند !!!! تولدشان مبارک !

یک روز قبل از فروردین بیرون رفتم  تا لباس عیدرا تهیه کنم وامروز ؟ درست نه ماه هست که پای از خانه برون نگذاشتم حتی برای آزمایش باید درخانه بمانم پرستاران خواهند آمد ! 

درخت کریسمس را در بالکن  خانه جای داه اندوانرا تزیین کرده اند برای من حکم همان کاکتو س را دارد با خارهای الوان .

از کجا میتوانم نیرو بگیرم .یا افکارم را شکل بدهم بین اطا ق خواب / آشپزخانه وحمام ! 

شب گذشته خواب خانه ای جدیدرا دیدم داشتم آنرا دکور میکردم !!!!

پشت پلک چشمانم  دذ انتهای اطاق تاریک  فضایی را روشن دیدم وگفتم چرا اطاق خوابم اینهمه کوچک است  این خواب بی هنگام چه چیز را برایم پیام می آورد  خوابی که در سپیده دم دیدم اطرافم ادمهای زیادی بودند . بیدار شدم دیگر به رختخواب نرفتم. 

حال گره تعبیر این خواب به دست  رمالان است .

 اشفته وسراسیمه خودرا به آشپزخانه رساندم تا قهوه ای را بنوشم وچشمانمرا بازکنم وخدایی را که  میپرستیدیم  زیرپاهایم له کنم  او عاشق خون است وخون مینوشد . 

وامروز از سطر نخست  در خیال من  آنچه را که در پنهانی ترین زوایای ذهنم داشتم  وخفته بودند بیدار کردم  ودراین حا ل دیگر اضطرابی نداشتم  دیگر به آن  .سر زمین شاهان وعظمت ویا  ویرانی  آن نمی اندیشم  به خدایی می اندیشم که درگنج یک مسجد درتنهایی خفته است چه بسا روحش بر فراز سر زمینش  میچرخد واز خود میپرسد  این بود آنچه را که ساختم  کشو رخسروان عالم را .....حال تبدیل به ویرانه ای شده که دران جغدها لانه کرده اند ولاشخورها درقصرها میچرخند ...... .

افسوس که هیچ معجزه خداوندی  ویرانه ای را ابا د نمی سازد .

انگار غنچه ای درمن  /  از شعر بوسه میخواهد  / با واژه عشق میورزم / وقتی قلم بکارم هست ./پایان 

ثریا  ایرانمنش   10/12/2020 میلادی . اسپانیا 

 





 

چهارشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۹

فرا رارواح


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! 

 ماه........ 

یک تکه یخ  / درون کاسه  آب ما بود 

دست ما به ان نمیرسید  از دور   بوسه بر رخ او میفرستادیم 

حال درجهانی تاریک ومبهم  در کنار سیاره مصنوعی  درمیان جهانی تهی  ویخ بسته  راه میرویم -

ریشه هایمان روی آبهای وگندآبها روانند  وما گوش به آوازهای غریبی میدهیم که محتوی ندارند -

هر صبح با ابرهایی طلایی از شهرهای طلایی با بوهای ضد عفونی نوارهای بهداشتی =  پوزه بندها ی مدرن  درکنار وحشی ترین  باد منطقه  بر میخیزیم .  .

دیگر حتی نمیتوان به چشمان معصوم کودکی نگریست که مهربانانه  ترا مینگرد  همه بسوی یک دره روانیم یک در گمشده  ونا شناس  که هنوز دهنش برای بلعیدن باز است .

حال تقویم نیز شرمسا راست  میل ندارد روزهارا بما نشان دهد گاهی روزها - ماهها - هفته  ها  از میان آن گم میشوند .

همانند آواز سحر گاهی خروسان که درزمان گم شدند  اتش درون ما نیز کم کم فرو خواهد نشت  خورشید  نیز درمیان ( ابرهای   پراکنده  سین وجین  وف )...گم خواهد شد  ......

من خواب روستارا میبنیم خواب چاه اب را به زلالی چشمان کودکانم  در روزگار کهنسالی  درمیان یک زندگی موهوم  خیابانهای قدیمیرا می یابم درآنها قدم میزنم وخسته وعرق ریزان روی مبل ابدی خوش میافتم دیگر میلی به شنیدن  هیچ خبری ندارم تنها اشکهای بی امان  با من همراهند و مرا کمک میکنند .

دیگر هیچگاه صدای پاشنه ای کفش خودراروی سنگ فرشهای خیابانی نخواهم شنید به تصویر جوانیم درقاب خیره میشوم ....آه آنهمه زیباییی کجا شد ؟ وآنهمه  آبروی ریخته چگونه باید جعع شود درمیان خیل بییگانگانی که ترا نشناختند وتصویر  واقعی ترا  درون چاه  انداختند .وخود دور چاه رقصیدند .

امروز همه رسوای زمانه اند .

باز به غربت خویش پناه میبرم غربتی  که بمن آرامش بخشید . آرامشی که درمیان  مردم خویش نیافتم .

مستیم ومستی ما از جام عشق باشد / این نام گر بر ارم  از نام عشق باشد 

روزی که کشته گردم بر استانه او / تاریخ بهترینم ایام عشق باشد ........."اوحدی مراغه ای "

پایان / ثریا ایرانمنش  09/12/2020 میلادی .


 

 

 

دوشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۹

سفر امروز


 ثریا ایرانمشن " لب پرچین  " اسپانیا 

----------------------------------

من - کودکیم را در راهی گذاشته ام   

کز راه دور سایه هارا جمع اوری کرده 

 تا به رودخانه فراموشی بسپارد 

-------

پنجره ها مجازی همه باز هستند وهمه  گفته های یکدیگرا نشخوار میکنند چیز تازه ا ی نیست  مردن هر سوسک یا پشه ای را بزرگ میکنند جنازه را  دست به دست میبرند  یکی در سوگ آن پیر احمد آبادی زار میزند که خودرا گنده نشان دهد دیگری هنوز به دامن اشرافی بانو چسپیده  ومن ؟..... 

من هنوز در خیابان نادری   راه میروم تا خودمرا به قنادی خسروی برسانم امروز خیال دارم دو عدد پیراشکی بخرم  یکی کرم دار و دیگری با سیب زمینی ....خیابانرا ادامه میدهم بر میگردم   به سوی  کافه نادری  بوی قهوه  مغازه موسیو سبیبل همه خیابان را  پرکرده است به کافه نادری میروم  وقهوه ترک   سفارش می دهم کتابهایم را کنارم جمع کرده ام  همه  بمن نگاه میکنند دختری تنها با روپوش مدرسه پشت یک میز نشست  ؟ لابد درانتظار اسست  ....نه انتظار کسی  را نمیکشم از رفتن به خانه وحشت دارم  از صدای منحوس آن زن وفریادهای آن جوان تازه بالغ شده وفرمان آقاجان   ..... اینجا امن تراست کتابم را باز میکنم درس  فردا چیست ؟؟؟.........

پیراشکی هارا با قهو فرو میدهم درکنار قهوه همیشه یک لیون آب خنک هست . آب را سر میکشم  راه درازی است تاخانه  دانشجوها با سر وصدا وارد مغازهای نادری ها میشوند واقایان روشنفکران با  سبیلهای از بنا گوش دررفته با چشمانی خمار آلوده از علف وموهای چرب دفتر چرکینی زیر بغل دارند  درگوشه ای یکی چرت میزند وآن یکی سر یرسد وسومی وچهارمی  هوای سالن لبریزاز دود سیگارهای ارزان قیمت یا با دست پیجیده میشود نگاهی  تحقیرامیز  بمن میاندارند  یک دختر مدرسه اینجا چه کار میکند اینجا تنها محل مردان  روشنفکرتازه بلوغ ؛ شده است که یکی در کلاس مستر شین  درس مارکس را گرفته  دیگری درجلسات مهم مستر الف  دستوراتی را  نوشته به رمز  در باره انگلس ویاا اینکه برادر  بزرگمان را چگونه ستایش کنیم ...اوف ازاین الودگی  این شهر واین زنان واین خیابانهای بیقواره باید رفت ...!!!!

بلی باید رفت سعی دارم هرچه آهسته تر راه بروم وپیاده آنراه طولانی تا خانه را طی کنم  میدانم چه چیزی درانتظارم هست ......

عاشق خیابانها .وکوچه باغهای پشت تپه های الهیه  هستم هنوز ساختمانی درانجا نیست خیابان پهلوی با درختان سر سبزو بلند پارک تازه ای را درآنجا ساخته اند با نهالهای کوتاه  نامش را برای بزرگداشت بنانگذار آن پارک ساعی گذاشته اند چه هوای مطبوعی دارد   ....... کتابهایمرا باز میکنم وزیر سایه درختان لبریزاز اکسیزن تازه درس فردارا آماده میکنم .....میدانم اگر بخانه برگردم  چه چیزی درانتطارم هست .خانه نیست جهنم است .با ماموری که ازپشت خانه های عفاف خراسان بیرون آمده وحال لقب بانوی خانه را دارد .

مادر؟ مادر مشغول زعفران دان به ته دیگ است  تا ارسطو خان که میهمان ماست از دست پخت بی بی کیف کند .سفرم طولانی  شد باید  برگردم ...من آواره  آبهای اقیانوسهای جهانم  زیر باران زیر برف وزیر ابرهای پراکنده اکسیژن را به  هرسختی باشد به درون ریه هایم میفرستم . پایان 

ثریا ایرانمنش / 07/12020 میلادی .....


یکشنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۹

برزخ

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

-------------------------------

برزخ جایی است بین بهشت وجهنم  - جایی که هم میسوزی وهم  در دریای  ابی میتوانی  اب تنی کنی وزخمهارا بشویی .

عدهای درجهنم خود زندگی میکنند بی آنکه بدانند وعده ای دربرزخ  بهشت یک رویاست ! 

اینجا که منم گویی در همان بهشتم در میان همه انهایی که دوست میدارم ودوستم میدارند خالی از هر کینه ونفرتی  اینجا که منم حریم رحمت الهی است . خورشید را زندانی نکرده اند ( هنوز ) !  اینجا که منم کسی عکس رخ محبوب ر را درجام رویاها نمیبیند بلکه  درحقیت راه میرود .

میل ندارم بنالم . راه رفتن برایم سخت شده  اما فرشتگانم  در اطرافم اطاق را وخانه را غرق نور وروشنایی کردند با چراغهای الوان و کاغذ های رنگین وشمع وشیرینی تا سالی را برایم با شادی به ارمغان بیاورند .

 اینجارا میتوان بهشت نامید جایی که بی ریا ترا دوست میدارند ودرانتظا رمیراث تو نیستند میدانند غیراز مقدرای کاغذ ودستخط چیزی برایشان باقی نخواهی گذاشت  اما انها ازجان ودل  دست به یکی کرده ومرا فرشته وار محافظت میکنند .  اینجا نه تنها زبون تر وخار ترا از سر زمین من نیست بلکه بالاتر است  مهرباین انها بی  اجر.  مزد است یا هستند ویا نیستند ریا کاری ندارند . 

دراینجاست که از دور به افق مینگری ووهمه چیزرا درست میبینی نه وارونه  مانند سحری که درخود خفته ای .  نشاطشان طبیعی وخشمشان راستین است بوی افیون را نمیشناسند ودرخون کبوتری نالان نیستند مردمانی محکم  واستوارند .

نمیدانم نامشرا چه بگذارم تنها از فرزندانم سپاسگذارم  خیلی هم  سپاسگذارم وچه بسا مدیون مهر ومهربانی  انها نیز باشم .

عمر پایان یافت وما !

در سبزی کهن مهربانی آمرزیده شدیم 

پایان 

با سپاس ازهمه فرزندانم ونوه های شیرینم / ثریا 

یکشنبه ششم دسامبر 2020 میلادی 



 

شنبه، آذر ۱۵، ۱۳۹۹

دوهزارو پانصد سال

 ثریا /لب پرچین / 

اقایی دریک  برنامه ماهوارایی اصرار داشت 

که ما از تاریخشاهنشهی خود استفاده کنیم  بلی دوهزارو   وپانصد سال شهاهنشاهی داشتیم آیا توانستیم آنرا نگاه داریم. آیا امروز از آنهمه ادب ‌فر‌وتنی  بزرگواری وگذشت   وقهرمانی وار خود گذشتگی آن زمان چیزی برایمان باقی مانده که به این تاریخ آویزان شویم ،؟نه ادب  ، نه انسانیت ، نه نام نیک ، نه شرف ، نه.  راستگویی  و نه درستکرداری  ‌اندیشه های پاک. نه هیچچیز غیر از یک بلبشو وانارشیزم در آن سر زمین فلک زده باقی نمانده شاهان بزرگ ما دست دختری ناشناس را نمیگرفتن  وتاج بر سرش بگذارند او هم سر زمین را بسپارد به دست. ‌دوستانش وخود راهی  جایی شود که در آنجا  تربیت شده است و 

امروز برای ما چی مانده 


بقایای آتشکده را نیز تبدیل به آمامزاده کردند همه خود فریب  ودیگران  را تیز فریب میدهیم. ‌بیاد آن شعر ایرج میرزا افتادم  که ایکاش همه «خر»    بودیم  این تاریخ را در کنار شاهان در موزه بگذارید. واگر عمری باقی ماند اولین سنگ وبنای زندگی. را بر راستی درستی واندیشه‌ ای پاک بگذارید. وامروز  دست از خدایانمان بکشید وانها را بحال خود بگذارید شاید. روزی. ‌دوباره ظهور کردند که شک دارم . 

پایان 

ثریا ایرانمنش. ، اسپانیا  پنجم دسامبر د‌و هزار وبیست

جمعه، آذر ۱۴، ۱۳۹۹

راز درخت انار


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

--------------------------------------

روزگار سختی است نازنین !دلها لبریز از کینه ونفرت  وصورتکها برایت نقش بازی میکنند .

جهانی کوچک - کوچکتر از  سیاره من وتو  جهانی نفرین شده - 

  جهانی سرد وبی مشتری . 

ریشه ها در آشوب لجن ها از بین رفته اند  آوازهای فریب بگوش میرسد 

وتو درانتظاز وحشتناکترین باد روزگاری.

  در بی پناهی  به چشمان کودکانی مینگری که هنوز  بیگناهند .

دره های آزاد لبریز از یورش شن های سوزان وداغ  

واگر دهانه ای باز است برای  تو نیست تو تنها روی ریگهای داغ پاهایت میسوزند 

 ودر لابلای تقویمی که شرمسا ر روزها وشبها وماهها وسالها را طی میکند 

 /تومیدانی  عده ای هنو زدرانتظار غذای روزند  ودیگران لبریز از طعام 

 خاموشی بر قلعه زندگیت سایه افکنده است وخود نیز میروی تا کم کم خاموش شوی .

من به هراس تو راهی ندارم  وبه ان پناهگاه قدیمی  دیگراحتیاجی نیست 

 به ان لباس ساده عادت  کرده ام  وبه پنجره ای که رو به دیوار  باز میشود .

نه روبه دریای آبی ومواج .

من از مسیر جسم کودکانه ام خارج شده ام . 

دیگر هراسی ندارم .

در سر زمین من هر بوته ای که میروید  - راز مرگی دردناک را درخود دارد 

راز قلب دختری  چهارده ساله را که از ترس پنهان میشود 

زمانی که میفهمد دیگر تنها شده است  - حال گرگها درکمیند . 

درکمین پاره کردن او  

  واو همیشه پنهان میشود .

او راز روح خودرا  با بوته ای نقاشی دفترچه اش پیوند میزند .

درتنهایی درخون خود میغلطدد 

هر شهدی برایش حنزل است وتلخ  

او هنوز درحسرت طعم انار است که بر شاخه ها  آویزانند .

پایان

یک سروده  برای امروز !

ثریا ایرانمنش  04/12/2020 میلادی 


پنجشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۹

سیزدهم آدر


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا / برای دخترم بمناسبت زاد روزو تولد او.

دردناگهان امانمرا برید  نزدیک افطار بود همه سر سفره جمع درانتظار مناجات واذان درخانه عموی بزرگت  بودیم  . مدتی بخودم فشار اوردم اما  فایده نداشت جیغی کشیدم وسراسیمه همه بلند شدند ومرا به بیمارستان رساندند همه امدند از ریزودرشت راهرو پر شده بود  ....بله قول میدهم این بار  پسر است  از طرز حرکت کردنش وپنجا ه وهفت پله را بالا رفتن ! معلوم است که پسر است ! شرط بندی ها شروع شد اما من وتو باهم میدانستیم که تویی با هم بودیم و......چندان عذابم ندادی مانند یک ماهی بیرون لغزیدی .اوه......بازهم دختر  برو بابا اینهم از اون دختر زا هاست فرت فرت  میترکاند ....بیمارستان خالی شد  خالی من بودم وتو ......تو دراطاق نوزدا ن راحت خوابیده بودی با  ابروان پر پشت چشمانی باندازه دو ستاره بزرگ درخشان پوستی سرخ وسفید با موهای سیاه  انقدر لاغر وکوچک بودی که پرستار ترا به یک عروسک تشبیه میکرد ......

ومن به سرنوشت خودم میاندیشیدم که باز باید با شرمندگی ترابغل گرفته بخانه برگردم !!!!!!

چهارساله  بودی که  ارباب بزرگ دستور داد بروید به اتریش وبه آن زن اتریشی بگویید که برگردد دو تا دختر مامانی درانتظارش هست دیگر لازم نیست گربه هارا پرستاری کند ...... اورا  بیاورید حد اقل نوکر خودمان است وزبان مارا نمی فهمد .

من وتو تنها شدیم تنهای تنها قد ووزنت درست به یک عروسک شبیه بود خیلی ترا دوست داشتم  خبر از اتریش بمن رسید  وان زن بزرگوار به آنها گفته بود چگونه شما دلتان می اید مادری را ازفرزندانش جدا کنید من برنمیگردم هیچگاه اما به آن بانو وبچه هایش بگویید مادری دراینجا دارند ......

چهارساله  بودی  آنها با یک برگه تلکراف دردست برگشتند که چه نشسته اید  خانم  دوباره حامله است . 

آنهم با  داشتن دستگاه ضد حاملگی آی / یو / دی !!!!واین بار پسرم  نجاتم داد ! 

بیشتر نمینویسم چیزهای زیادی است اما همین خاطرات تلخ امروز  برای ما شیرین است آنروزها هنوز مارا روی صندلیها میخکو ب نکرده بودند  وهنوز دهان مارا ندوخته بودند آزاد بودیم آنقدر ازاد که من توانستم همه شما ها را  مانند بچه گربه زیر بغل بگیرم وازان سر زمین موعود بیرون بیاورم .

دخترم زاد  روزت مبارک امروز مرد واقعی خانه من تویی درکنارم تویی دربیمارم درشا دیم ودرکنار  همسر مهربانت که برایم برادری دلسوزاست  .گاهی ازاینهمه  قدرت بدنی وروحی تو دچار تعجب میشوم واینهمه آرامش وخود داری بتو تبریک میگویم .  تولدت برای من میمون ومبارک بود . مبوسمت .مادرت 

ثریا / 4 دسامبر 2020 میلادی 

....ونشانی از فرهنگ نر پرستی !

مهربانان همه رفتند

 ثریا ایرانمنش  «لب پرچین  »/اسپانیا-.

 غزلی زیبا از بانوی شعر وغزل. شادروان سیمین بهبهانی  .

مهربانان همه رفتند و تو هستی ای دل 

وه !چه هستی !که غرقه بخون نشستی ای دل 

در تو دیگر نتوان  روی دلارامان  دید 

تو همان آینه   هستی که شکستی ای دل 

بود  تقصیر  ز تقدیر  که همسفران 

این چنین رشته پیوند گسسته ای دل 

بار بستند وحریفان بسوی رفتند 

مانده بر دوش تو باری  که نبستی  ای دل 

رنج سنگینی  غم  هر دل نازک را هست 

چه گرانجانی  ‌چه سختی  که نخستی ای دل 

از گرامی گهرانی  که ز کف دادیشان 

هیچ اندیشه نمی داری  ومستی و ای 

منکه اینگونه به گل بسته فرو دارم پای 

کی توانم. زانو دستی بر ارم ای دل 

سیمین بهبهانی  بهمن ۸۴ تقدیم به رامش عزیز 

چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۹

صنعت در گفتار

 امروز بیاد گفته های همسر شریفم افتادم وگاهی فکر می‌کنم کسانیکه در اطراف او‌مینشستند وبه او گوش میدادند یا تنها سری میجنبندند ویا  .....؟ اصلا به حرف‌هایش اعتنایی نداشتند چون تکراری بود  

 مثلا  اول می نشست از حاج آقایش یعنی پدرش  میگفت. وته دیگ مخصوص زعفرانی.  سپس. میخواست برای اثبات گفته هایش سوگند بخورد  که من نه رشوه می‌گیرم ونه دزدی می‌کنم ونه با زنان شوهر دار وبی شوهر محرم ونامحرم نمیخوابم ،،،،میگفت :بجان چهارتا بچه ها ،،،،،،  ویا این نان را توی این عرق ریختم اگر دروغ بگویم ،،،،،،منهم پررو بودم از اینکه خر حساب  شوم لجم میکرفت. ، میکفتم کدام بچه ها بچه ها ی همسایه یا بچه‌های برادرت چون لطفی به بچه های من نداری ، 

یا اینکه میکفتم. :تو الان این نان را با کباب ‌سبزی فرستادی داخل شکمت لیوان عرق را هم روی آن سر کشیدی خوب چه فرق می‌کند دست تو  نان را درون عرق بریزد یا شکم تو ؟

فریادش به آسمان میرفت که ببینید چگونه مرا مسخره می‌کند  مرا ؟!!!!

   ازدست این زن. رها کنید عدهای میخندیدند  خاله زنکهای اطرافش هم بمن حمله میبردند  که  زن بالای حرف شوهرش حرفی تمیزند ،،،،،، واین بود قصه  زمانه ما 

یک روز از روزهای بیکاری وخاطره نویسی  !!!!



بی بهانه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

آسوده بخوابید  شب زنده داران  با اختیار 

ما بیداریم  -هر صبح وهر شب 

آسوده بخوابید - صاحب اختیاران ما 

 که مابیدارم 

وشما ....عروسکهای  گوشتی  سر برهنه 

 با چشمان  ابی وسبز وسیاه  - عروسکهای عریان 

با لبخندهایی به طول یک آه  

عروسکهای غریبه  ساخته شده از خدعه وگوشت  

وخارچ از مدار  زندگی من 

با عطوفت شیطانی آوازه خوانان 

 بخانه من چرا آمدید ؟

شما که تصویر گذشته مرا ندیده اید 

در تخیل روزانه و افیونی خود  مرا به تصویر کشیده اید

بی آنکه بدانید وحشت شبانه من از چیست 

 به خانه ام چرا آمدید ؟

----------------------

تنها به آسمانی مینگرم  که آیینه دار چشم من است  خوشبختی با کیست ؟  خورشید نورانی درکجاست ؟  تنها خاکستری خاموش وداغ  نشسته بر یک خاکدان  بی مصرف / خاکستری کز او  دیگر امید هیچ روشنایی واتشی نیست .

آیا بار دیگر پرتوی از خورشید را که تابیده بر فراز  پنجره ها  خواهیم دید ؟ 

آیا باز در یک پیکر درهم فرو خواهیم شد ؟ 

آسمان سیاه / ابرها سیاه / کوچه خالی وآوای مرگ در گوشها  - میپیجد .

باید رو به دیوار نشست وپشت به روشنایی کرد  باید با آینه سخن گفت  وآرزوهارا بردل راند که خاموش مانند رودخانه ای از فراز سرتو میگذرند تو درغرقابی . 

آسوده بخوابید شب زنده داران  ابدی  ما بیداریم تمام شب  / تمام رو دریک وحشت ناشناخته .

نهیب من بر ماهیچه های پر قدرتم میباشد . برخیزید  وروی ابها شناور نباشید  در کمین آه ...

باید دنیارا بخانه آورد ودرکنارش نشست .ث

پایان 

ثریا ایرانمنش  02/12/2020 میلادی .....در انتظار این این سال نحس وشوم .

سه‌شنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۹

ناله عشاق

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

اگر نه باه غم دل زیاد ما ببرد / نهیب حادثه بنیاد  ما ز جا ببرد 

آن شبها که ما بامید صبح روشن  که خورشیدش از اسمان بر پهنه زمان میدرخشید گوش به نوای لالایی تو میدادیم نمیدانستیم که نهیب حادثه مارا تا کجا آورده و.چگونه ویرانمان خواهد کرد/

شمع قامت تو که فرو کش کرد جلو چشمانم نشسته  تو یی که با طلایی ترین آوا ها میل داشتی ماهی شوی  وارد دریا امروز به کام دل رسیدی برایم بنویس که درعمق دریاها چه دیدی وکدام ماهی شدی .

همیشه یک حالت خجلت وشرمندگی  ترا احاطه کرده یود بی پروا نبودی  دراغوش هیچکس هم لم ندادی که امروز نادی  ها برخیزند وفریاد بزنند وترا درسطر خبرها بگذارند .

چه اسان رفتی  وچه بیصدا مانند زندگیت که خالی هر از هیاهو وجنجالی بود  حال ما کشتی شکستگان بی ساحل درگلهای ی الوده ولجن خودرا همچنان میکشیم ونامش را گذاشته ایم زندگی .

روزهای پریده رنگ به شب میرسند  وگاهی به خون مینشینند  ومن ازمیان دریایی خون  سررا بیرون میکنم تا بنویسم و بدین سان  بگویم زنده ام ! خورشید هم دیگر تیرش به سنگها نمیخورد  وما هردو  درمیان دودرب انتظار ایستاده ایم  روبروی هم  وبه ناچار  مانند دوآیننه  رفتار میکنیم خودرا تکرار میکنیم و نمیدانیم فردا چه خواهدشد .

میل ندارم دچار احساسانی شوم احساسی برایمان نمانده همه سنگ شده ایم بی تفاوت به نظاره یکدیگر به مرگ یکدیگر ایستا ده ایم  واز جایمان تکان نمیخوریم مبادا که قالب ما درهم بشکند  همه قالبی شده ایم  یکی درون یخ دیگری درون آتش 

دیگرنمیدانم شکوفه چه رنگی دارد ودرکجا میروید درختان با دام کدام سویند  ایا برف وبهار باهم خواهند آمد ویا پشت سر یکدیگر  روزی با درختان بید تفاهمی داشتیم از سایه آن لذت میبردیم درخت بید هم گم شد  دیگر سایه اشرا هم گم کردیم  اما همیشه بیاد آن که چه ازادمنشانه سر خودرا خم کرد وبر لب جویبار سایه میافکند هساتیم  مروز شاهد درختان خشک وبیعار وبیماریم که تنها سر بر اسمان دارند 1

حال دراین غروب  عمر  نمیدانم ایا مانند تو به راحتی ماهی دریا خواهم شد یا دچار دندانهای تیز تمساحها خواهم بود . پایان 

ثریاایرانمنش  اول دسامبر 2020 میلادی