ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
اگر نه باه غم دل زیاد ما ببرد / نهیب حادثه بنیاد ما ز جا ببرد
آن شبها که ما بامید صبح روشن که خورشیدش از اسمان بر پهنه زمان میدرخشید گوش به نوای لالایی تو میدادیم نمیدانستیم که نهیب حادثه مارا تا کجا آورده و.چگونه ویرانمان خواهد کرد/
شمع قامت تو که فرو کش کرد جلو چشمانم نشسته تو یی که با طلایی ترین آوا ها میل داشتی ماهی شوی وارد دریا امروز به کام دل رسیدی برایم بنویس که درعمق دریاها چه دیدی وکدام ماهی شدی .
همیشه یک حالت خجلت وشرمندگی ترا احاطه کرده یود بی پروا نبودی دراغوش هیچکس هم لم ندادی که امروز نادی ها برخیزند وفریاد بزنند وترا درسطر خبرها بگذارند .
چه اسان رفتی وچه بیصدا مانند زندگیت که خالی هر از هیاهو وجنجالی بود حال ما کشتی شکستگان بی ساحل درگلهای ی الوده ولجن خودرا همچنان میکشیم ونامش را گذاشته ایم زندگی .
روزهای پریده رنگ به شب میرسند وگاهی به خون مینشینند ومن ازمیان دریایی خون سررا بیرون میکنم تا بنویسم و بدین سان بگویم زنده ام ! خورشید هم دیگر تیرش به سنگها نمیخورد وما هردو درمیان دودرب انتظار ایستاده ایم روبروی هم وبه ناچار مانند دوآیننه رفتار میکنیم خودرا تکرار میکنیم و نمیدانیم فردا چه خواهدشد .
میل ندارم دچار احساسانی شوم احساسی برایمان نمانده همه سنگ شده ایم بی تفاوت به نظاره یکدیگر به مرگ یکدیگر ایستا ده ایم واز جایمان تکان نمیخوریم مبادا که قالب ما درهم بشکند همه قالبی شده ایم یکی درون یخ دیگری درون آتش
دیگرنمیدانم شکوفه چه رنگی دارد ودرکجا میروید درختان با دام کدام سویند ایا برف وبهار باهم خواهند آمد ویا پشت سر یکدیگر روزی با درختان بید تفاهمی داشتیم از سایه آن لذت میبردیم درخت بید هم گم شد دیگر سایه اشرا هم گم کردیم اما همیشه بیاد آن که چه ازادمنشانه سر خودرا خم کرد وبر لب جویبار سایه میافکند هساتیم مروز شاهد درختان خشک وبیعار وبیماریم که تنها سر بر اسمان دارند 1
حال دراین غروب عمر نمیدانم ایا مانند تو به راحتی ماهی دریا خواهم شد یا دچار دندانهای تیز تمساحها خواهم بود . پایان
ثریاایرانمنش اول دسامبر 2020 میلادی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر