سه‌شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۹

اولیگارشی

ثریا ایرانمنش "لب پرچین "اسپانیا 
-------------------------------

واقعا جای ایرج میرزا خالی تا یک سروده دیگر به دیوان اشعارش بیافزاید حیف که دیگر مانند او نداریم !.
خنده دار تر ومضحک تر از این تا بحال من نشیندم که یک دهاتی بیسواد که حتی زبان انگلیسی هم نمیداند بحکم  قضاوت وقاضی بودن بر صندلی داوری بنشیند ورییس جمهور یک کشوری را متهم کند  بی هیچ مدرکی واورا بعنوان متهم  بخواند وحکم دستور جلب اورا بدهد آنهم به پلیس اینتر پل !!!! خود گوزی خود خندی / عجب مرد هنرمندی !._ (جای ستوان کلمبو خالی است )!

دنیا مارا به تمسخر گرفته است شما میتوانید مرا بکشید چرا که آدمکشانتان دور دنیا با قمه وچاقو راه افتاده اند اما نمیتوانید حتی به رییس جمهور زیمباوو هم اسیبی برسانید چرا که اولا حق ندارید د.وم اینکه اوآنقدر قوی واستوار واطرافش را /گارد گرفته که دست بنی بشری باو نمیرسد  شما هنوز درهمان دوارن شاه عباسی زندگی میکنید وزیر چا رسوق مش ممد بستنی فروش ! 

البته با پولهای دزدی وفروش مملکت وخریدن آدمکش میتوانید ترتییی بدهید تا مثلااورا ترور کنند  اما شما حق محاکمه یک  ریاست جمهور کشور دیگری را ندارید ! مگر ما دردوران جنگ جهانی زندگی میکنیم وشما اسیر گرفته اید ؟ !! شما هول هوش همان زینب خاتون دختر قهرمان پوشالی خودتان بگردید یک بنای دهاتی امروز قهرمان شده  ودخترش  با بردن انبوهی طلا برای آن پدرخوانده لبنان  سوژه تمام مطبوعات زرد وقرمز شده است . 
افسار خررا بچسپید سواری پیش کشتان !

 دینای مافیا خرید وفروش مواد واسلحه وقاچاق  عتیقه جات و بنگاه فروش زن وپسر برایتان کافی است جزیزه کیش را که روزی شاهنشاه میل داشت بعنوان موناکوی خاور میانه برای توریستها بگذارد شما به چینی های بی دماغ واگذار کردید از فردا سیل چینی ها وارد ایران خواهند شد وهمچنانکه اعقاب شما  تر وتخم خودرا رها کردند به زوروتجاوز آنها نیز چنین خواهند کرد . قول میدهم اگر این ملت نیمه بند دیر بجنبد دیگر خیلی دیر است فردایی وجود نخواهد داشت .
جنس ما ایرانیان ابدا پاک نیست !
مخلوطی از   یونانی / مغول / ترک / چینی / ودست اخر عرب های بیابان گرد از خودشان تخم وتره به جای گذاشته اند امروز کمتر میتوان یک ایرانی  خالص را که خون او پاکیزه باشد در تمام کره جهان بیابی  برای همین هم سنت اربابان خودرا پیش گرفته  با مسلسل درو میکنید ومیکشید  سر زمین ایرانرا خون فرا گرفته است وروحی دربدن هیچکس باقی نمانده تا جلوی شما  قاتلانرا بگیرد .

اگر محمد رضا شاه پهلوی اینرا از پیش میدانست هیچگاه اینهمه زحمت نمیکشید بقول خودش میرفت درگوش ای وویلون میزد بهتر از شاهی بر ایران بود مگر آن مردک کوتوله محئد شاه نگفت نوکری در خارج  ارزش دارد تا شاهی برایران؟! هر چه بود اعقاب او باو /گفته بودند بابا تو فعلا برودرون تاریخ بخواب ما نوکر دیگری میاوریم تربیتش میکنیم اما این بار اشتباه کردند او نوکر نشد ارباب شد وخواست یوغ بندگی را از گردن همه باز کند که به تیر غیب گرفتار شد حال دوباره همان زباله هاگرد هم جمع شده اند .  خوب  !ایران را باخودشان به خارج آورده اند بهتر است تنها حزب خرانرا کم داشتند  که انهم بمدد پادوهای خود فروخته شکل گرفت  حال یا باید درانتظار جهانی شدن دنیا بنشینم یا  جنگهایی بکنیم که بقول آن بانوی اهل سنت تا زانو خون روان شود وسپس پیامبر اصلی ما از راه برسد فعلا درون سردابه ها پنهان است تا بموقع اشکالات رفع شود یا جهانی دیگر بسازند ویا خوب اگر نتوانستند دوباره یک پیامبر جدید برایمان بیاورند وصد ها هزار امام وامازاده که هم اکنون در بنگاه متعفن قم مشغول تحصیل میباشند آنهم ازنوع چینی ان !!!!/

دیگر هیج حس وطن پرستی وناسیونالیستی در  وجود هیچکس نیست باری به هرجهت پول برسد / می برسد / زن برسد / یا کشتی وقایق اتومبیل و لباسها مارکدار سرخاب وپودر وماتیک وسلمانی وهمو سکس.وئلهای دوگانه وسه گانه با بچه یا بدون بچه ؟؟؟ با تزریق  ژن میمونها وغیره !! باشد بقیه است به .... ام . این پول است که حکومت میکند اگر نداری ومحکوم به مردن هنستی  چس ناله کردن فس فس زندگی کردن دیگرانرا خسته میکند  کسی حوصله ندارد مردم عجله دارند  خودرا به ( محفل ) برسانند  جلوی پایشان منشین  بلند شو . میبینی که حوصله خواندن هم ندارند بازی با اسباب بازیها وتماشای  فیلمها ی پورنو وباخود وررفتن بهترین  اوقات است  بدرک هرچه میخواهد بشود !! ادب چیست  افتخار چیست ؟ وطن کجاست ؟ حوصله داری توهم این وقت صبح ؟! بگذار بخوابیم /پایان 
ثریا ایرانمنش / 30 ژوئن 2020 میلادی برابر با 10 تیرماه 1399 خورشیدی/ اسپانیا .

دوشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۹

انتهای زندگی

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
-------------------------------
چیز ها دیدم در روی زمین 
کودکی دیدم  ماه را بو میکشید 
قفسی دیدم که درآن روشنی پرپر میزد 
میوه کال خدارا آن روز میجویدیم درخواب 
آب بی فلسفه مینوشیدیم 
توت را بی دانش می چیدیم
.......... وفکر بازی میکرد 
{ سهراب سپهری }
اگر همه عالم را بمن ببخشند واگر همه سر چشمه های  جهانرا بمن هدیه بدهند برایم بی تفاوت است .
دیگر بفکر ابر باران زا نیستم  ودیگر به اسمان نمی اندیشم تا برای فردای بهتری  ابرهارا جدا سازد .
حال سیلی بنیان کن همه هستی را تهدیدمیکند   وراهی پنهانی بسوی ایمان وافکارما ن یافته  شب را با اندوهی بی بهانه به صبح میرسانیم .

همه باد کرده ایم ! ورم کرده ایم !  دیگر لهیب  دردهای خاموش مرا تهدید نخواهند کرد  وغم تلخ هستی برایم بی تفاوت است .

مرک انسانها ! آنهم روزانه !   مرگی که  دیگر حتی فرصت فراموشی را نیز نمیدهد .
تنها شبها شوری اشک را روی گونه هایم احساس میکنم آنهارا میمکم  بجای اب  وا زخودمیپرسم فردارا به چه امیدی شروع کنم ؟ .

چه امیدی دیگر میتواند برای ما زندگی را ازنو بسازد  تا بتوانیم دردهای دیرین را فراموش کنیم .
همه چنان گمشده درخویشیم  که راهی به جایی نمیبریم ." آن فرانک "ها همه درزیر زمین ها بسر میبرند وشاهد جنازه های انبوهی  که هرروز با بوق گوش خراش آمبولانسها بسوی گورستانی  میرود که دیگر جایی ندارد همه باهم دریگ گور دسته جمعی میخوابند شاید ارامش را بیابند .

دیگر نسیم نیز هیچ اشنایی با من ندارد و ودیگر بانک مرغ سحری گوشم را نوازش نمیدهد  هر شب عمرم را میبخشم  برای هیچ  - دیگر صدایی نیست حتی در سوگ هم نمیتوان نشست  .
چه غریبانه ازهم جداشدیم  وچه غم بزرگی چهل چراغ زندگی ها را خاموش ساخت .

حال شبهارا دارم  در تاریکی  تمام روشناییها فرو مرده  واختران سکوت کرده اند  احساس میکنم درمیان مردگان  همان پیر بی خوابم  که دردستش کتابی فرو میافتد .
خوابی نیست  خستگی جانمرا فرا گرفته  ومرا درخویش ودیگران  را  بیزا رساخته خیلی میل داشتم قهرمانانه وارد گود شوم اما دیگر بی فایده است  داس مرگ دارد درو میکند .

 مردی جوان در آخرین لحظات زندگیش داشت از این درد میگفت وسپس چشمانشر ا برای همیشه برهم گذاشت جوان بود زیبا بود خوب آواز میخواند .

کجا میگویند این بیماری تنها سالخوردگانرا میبرد  او درو میکند جوان وپیر وبچه و نوزاد برایش یکسان است پر حریص است و پر گرسنه . 
.تو کجایی ؟ ای یار دیرین  وای دیار دور  ای گهواره کودکی من  این بود آخرین لالایی تو ؟ ......

نه دیگر میلی به رفتن هم  ندارم  در ان دیار شیطانی  تنها شعله های آتش است که به هوا میرود آنجا خانه من نیست جایگاه اروح پلید ودیوان وغولان است . پایان
ثریا ایرانمنش / 29 ژوئن 2020 میلادی برابر با ن9م تیرماه 1399 خورشیدی ؟!..

یکشنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۹

رفیق شبانه

دلنوشته !
-------
از زمان پیدایش این دستگاههای نوین ورابطه من با دنیای خارج  سالها میگذرد  هیچگاه نیمه نگاهی هم به کسی نیانداختم سرم گرم گفتار خودم بود بد یا خوب آنهارا دوست داشتم " خود م" بودند  آدمهای زیادی را دیدم  بی آنکه بشناسم ویا باآنها درگفتگو باشم یا مراوده ای داشته باشم  حتی زمانیکه درمجلات خارج هم مینوشتم اربابانرا نه دیده  ونه میشناختم غیر ازیکی از آنها که بسیار ناقص العقل وبیمار بود  رابطه اش با داخلی ها خیلی خوب بود به هر گله ای سر میزد دراصل جزو حزب توده ها بود مثلا زندانی هم بود اما برادرش در این دوران صاحب پست ومقامی شده بود وبرای او در خارج نیز دم ودستگاای به راه انداخته از طریق مثلا پناهندگی مردم را سر کیسه میکرد رویهم رفته آدم کثیفی یود من دیگرهیچگاه  نوشته هایم را برای او پست نکردم ونفرستادم . سالها گذشتند نیمی از آنهایکه میشناختم به سرای باقی شتافتند بیخبر ویا باخبر قبلی !.

 با تو برخورد کردم تک نوشته هایترا دربعضی از جاها میخواندم وناگهان خودت قد علم کردی ! آه اورا میشناسم اورا از دیروز میشناسم اورا از قبل ازتولدم میشناسم چقدر اشناست ! شبیه کیست  شباهت به کسی ندارد اما خیلی اشناست  ! او کیست ؟ به دنبالت آمدم  تا جاییکه دیگر همه اوقات مرا گرفته بودی شب وروز به دنبال تو ونوشته ها وگفته هایت بودم  او چه همه شور وشوق و حرارت ....خوب برویم ببینم سر انجام این قهرمان به کجا میکشد  برایت ا پوششها دوختند  تحقیرت کردند این کار همه ما ایرانیان اریایی است تا کسی را نقش زمین نکنیم راحت نمی نششینم  از پیر وجوان شمشیرا هارا بر علیه تو از رو بستند اما من یک تنه سینه سپر کردم ودرمقابل همه ایستادم عده ای را نیز بخاطر تو ازدست دادم  خوب بدرک ...تو هستی  وراهی را  که مییروی درست است باید بتو کمک کرد هر چند به کمک من احتیاجی نداشتی وبا بزرگان گام بر میداشتی اما خوب منهم بنوبه خودم سعی  داشتم مثلا ترا محافظت کنم !!!و... یکروز ناگهان همه چیز فرو ریخت ! دیواری را  که ساخته بودم پی والوار درستی نداشت ناگهان تبدیل به مشتی گل ولای شد . 
خودمرا کنار کشیدم وآخر ین امید را نیز از دست دادم  باز برگشتم تا پا به به پای نو جوانان خودم گام بردارم  دیگر هیچگاه  نه بتو ونه به آن سر زمین نیاندیشیدم  حتی دیگر نگاهی هم به تصویرت که مرتب بالا وپایین میرفت نینداختم  دیگر برایم جسدی بیش نبودی  واز یک جسد انسان نمیتواند امید زندگی داشته باشد جسد بو میگیرد متعفن میشود باید زود اورا بخاک سپرد ومن ترا بخاک سپردم .
حال میبنیم سر از خاک در اورده ای با  مشتی " لمپن" میل ندارم این کلمه منحوس را بکار ببرم اما برایم بسیار تعجب نه شاخ درآوردم  ایا اینهایند دوستان تو وتو با اینها میخواستی با اهریمن بجنگی ؟  اوف ...... حال دیگر از هفتگی به روزانه رسیده بودی ومن هر روز  آن چهره پیر شده نحیف وخورد شده وشکست خورده را  میدیدم که درکنار آدمهای از نظر من عوضی نشسته وتیشه میدهد واره میگیرد .
میدانی ؟ دراینجا دلم برایت سوخت واین بدترین نوع یک احساس است  دلسوختن برای یک قهرمان برای خود منهم دردناک بود .
زندگیت را باختی  مفت ومسلم تاختی بی هیچ پشتوانه ای  پشتوانه های تو همه عوضی بودند ریا کار بودند دروغگو بودنددستشان درون کاسه  ومشتشان بر پیشانی تو  .
روزی برایت نوشتم اینهارا رها کن  بنویس تاریخ را بنویس شاید بجایی برسی اما چنند پله یکی را بالا رفتی وبا سر بر زمین افنادی حال مرتب باید جواب بدهی  ودروغهایت را ثابت کنی !.
من به اصل دولتها نیز اعتمادی ندارم چه برسد به نوتها ونوشته ها وگفتارهایشان  دررسانه ها .

دلم سوخت واین بدترین احساس است .
 من پا به پپای جوانان خودم راه میروم از انها دزس میگیرم با انها مجادله میکنم هیچگاه به پشت سرم نگاهی نیفکندم واز گذشته ها برای آنها چیزی نگفتم سکوت همیشه بهترین  گفتار است .
چندان خودم را درگیر سیاستهای اب دوغ خیاری امروزی نکردم دیگر برایم همه چیز به پایان رسیده بود تمدنی که داشت شکل میگرفت ناگهان با یک لگد فرو ریخت  حال دیگران چه تمدنی برای ما به ارمغان خواهند آورد ؟ آویزان کردن عکس کوروش وسیروس ودیگران بر در ودیورا وپیکر خود نشان تمدن فروریخته نیست بلکه یک نوع بیچارگی است .
امروز حتی متدین هم صلیبهارا از گردنشان باز کردند  دنیا رو به انحطاط میرود وسر زمین من بهترین نمونه این انحطاط بود یک ازمایش بود مانند همان بمبی که بر روی هیروشیما انداختند   دیگر تمدنی شکل نخواهد گرفت همه چیزمخلوط شده  زباله ها در اب گلاب خودرا  غسل داده اند سالها طول خوهند کشید تا .کسی بتواند اصل خویش را بیابد .
حال تو روی کدام ویرانه میخواهی اشیانه بسازی آنهم بااین مردان وزنانی که از دیدن ائنها تنها وحشت سر تا پای مرا فرا میگیرد . 
کجا شدی ؟  چگونه شد ؟ وچرا درراه حقیقت گام برنداشتی مگر چه عیبی داشت ؟. پایان 
ثریا / اسپانیا / 28ژوئن 2002 میلادی . 
" لب پرچین " !

شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۹۹

خود شناسی

دلنوشته روز شنبه  27 ژوئن 2020 میلادی  برابر با 7 تیرماه 1399 خورشیدی 
=============================================
بمن روح  عیسای مریم عطا کن
 که عمری دگر باره بخشم جهانرا ؟

نه خشمی  به او دارم ونه جدالی ونه جنگی  اما میگو.یم که : بس کن !
میل داشتم برایش بنویسم  بس کن اما ...... ؟!
چه اصراری داری خودرا بشناسانی آنهم با این وضع رقت انگیز 
 بلاگم  قفل شده مهم نیست من همچنان مینویسم وهمچنان میتازم  برای آنکه روح خودرا نفروخته ام به هیچ چیز درجهان .

در فیس بوک داستانی از یک زن پیشخدمت یک رستوران وبزرگواری وبخشش اورا  خواندم که گریستم دیدیم هنوز دردنیا انسانی باقی مانده دراین جنگل وحشتناک که از هر سو خطرهای گوناگون مارا تهدید میکنند وما با چه بهانه وچه زوری اصرار داریم همچنان این راه پر خطر را ادامه دهیم شاید هر کدام از  ما سهی داریم  ورسالتی داریم که باید آنرا به  سزانجام برسانیم وشاید خیلی ها ازاین رسالت خویش بیخبر باشند چرا که روح خودرا فروخته اند .وچه ازاین خود فروشی بخود میبالند وافتخار میکنند .
بارها وبارها خسته تر برخاسته ام  اما صدایی دردرونم فریاد میکشد به درشتی که هستند کسانی بتو وابسته واحتیاج بتو دارند  وخوب ا
اگر  چنین است چرا سالها خودرا زند بگور ساختم ؟  بیاد گفته پسرم افتادم که روزی بمن گفت تو تنها  قهرمان ( هیرویی )منی ! آه پسرم چقدرمهربانی .

حال باو به " ناشناس "  میاندیشم شب وروز در این ویرانه های مجازی دارد خود کشی میکند تا خودش را بشناساند یا گناهکار است میل داد خودرا بیگناه نشان دهد ویا واقعا آنقدر ساده لوح است که همه چیز بر ایش مهم جلوه میکند .
از جاهلیت نشانه هایی در چهره اش میبنیم وگاهی مانند طفلی سرخورده در انتظار نوازش مادر میباشد سعی دارم کمتر وارد جدالها وگفتگوها های فضای مجازی شوم همه چیزرا  درآنجا خواهی یافت با زهم گروهی ودست جمعی باخودند خودیند !!!  باید خیلی  مهم باشی ویا کسی را بشناسی تا درب را به رویت باز کنند آنها از بی نیازی من واز سر فرازی  من بیخبرند واز مبارزه بی امان من با زندگی که تا الان ادامه دارد .
کسی چه میداند شاید من دراینجا دراین گوشه از تمامی عالم خوشبختر باشم خوشبختی هایم به زیر پاهایم ریخته تنها باید خم شوم وآنهارا بردارم .
از اینکه در سر زمینی هستم که بهداشت ان  قابل اطمینان وبه شهر وندانش همه گونه امکانی را میدهد ومرتب از حال من جویا میشوند ومواظبت ومراقبت آنها برایم پر ارزش است ازاینکه هنوز درمیان انها انسانهایی پیدا میشوند که انسانیت آنها اشک در چشمانم مینشاند خودرا خوشبخت احساس میکنم بنا براین احتیاجی به دیگران ندارم واحتیاجی به هوار هوار وهوچی گری هم ندارم  آهسته میروم وآهسته برمیخیزیم ومواظب هستم که خاری دردل کسی ننشیند .

من شب وروزمرا درگور نکردم از هر ثانیه ان بنحوی استفاده کردم  آنچه را مینوسم به رایگان دراخیار دیگران میگذارم ودیگران نصیب میبرند بد یا خوب ایملم را ندیده پاک میکنم وکامنتهایم همه بسته اند چر که از دیوشب بیم دارم  از بیابان گردان وحشی میترسم نه برای خود بلکه خانواده ای دارم که حکم شاخه های زندگیم میباشند .
هفته گذشته دومین نوه من  دبیرستارا تمام کرد ومیل دارد وارد دانشگاه.شود ناگهان نفهمیدم چگونه بزرگ شدندحال مردان وزنانی جوان اطرافم را گرفته اند برایم موزیک میفرستند به عکسهایم لبحند میزنند مرا دوست دارنددلتنگم میشوند با آنکه فاصله سنی باهم داریم یا.... هم نداریم هنوز جوانم !  میل جوانی دارم هنوز سینه ام میطپد ! درونش قلبی است لبریز از عشق . تو گویی در پشت این  کهنه پیرهن قلب دختر جوانی درطپش است خودرانهان میکند وحشت دارد ازاینکه فریاد بکشد .از طعنه ها میترسد  !پایان
----------
اندیشه های آتشین من 
 در خلوت  آن صبح  ابر آلود -
خواب مرا  آویختند دربیداری 
من د ر  فروغ لاجوری سحر گاهان 
 بر  طاق رنگینم  - عنکبوتی  ساده را دیدم 
که آسان بر ریسمانی آویزان بود !............." زنده نام  ابدی نادر نادرر پور "  
ثریا / اسپانیا /


جمعه، تیر ۰۶، ۱۳۹۹

زهی رحمت دمی نعمت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
----------------------------------
رحمت  لایموت  چو آن پادشاه را 
دید آنچنان  کزو عمل  خیر غیر لایموت
جانش غریق رحمت  خود نمود  تا بود 
تاریخ این معامله رحمان لایموت .........

نخست پادشهی  همچو او ولایت بخش 
که جان خویش بپرورد ودرداو عیش بداد
نظیر خویش  بنگذاشتند  وگذشتند .....
خدای عز ووجل جمله را بیامرزد/........ حافظ  " دروصف شاه  شیخ ابو اسحق "

 ....واینک ما دوباره بر گشته ایم به همان زمانهای حملات مغول وبچقچیان تمام تاریخ ما غیز ار یک مد ت کوتهی  دوران ظلمت  وجنایت بود  وایا  خواهند توانست دراین دورانی که دنیا میرود تا  به هسته خویش نزدیک شود  سر رشته ای را بیابند وملتهارا نجات بخشند ؟

درحال حاضر اگر کسی نقل صادقانه ای هم بنماید اول باو تذکر میدهند  بعد اورا وادار میکنند که سری به گفته های قبلی اش بزند ودست آخر اورا میرانند ودکانش را میبنند  وچه کسی باور دارد که برای این چند خط  از چند محله باید گذشت ؟.
اینهمه بدبختی که بر سر ما آمد اگر دراینده کسی آنهارا بشنود خواهد گفت که افکار یک دیوانه است  که بادست خود خودکشی کرد .
دوران وحشتناکی را میگذرانیم  آقایان حساب سر انگشتی کرده اند که اگر دهه شستی ها از دنیا بروند  تعادل بر قرار میشود وانها وخانوداهایشان تا ابد درهمان جا  خوش نشسته اند به همراه  برادر بزرگشان چین سرخ ! که مرتب باو باج میدهند .

همه درگوشه وکنار زیر درختان چنار نشسته اند واز دور  مشغول مبارزه هستند ً با نوک انگشت که بر روی ماشینهای خودکار خود میکشند  مزدورانی که میل دارند به زورر وارد معرکه شوند وزیر دست للهه بزرگشان پررورش یافته اند  وما ؟     هنوز به دنبال قهرمان کهنسال خویش یعنی ازادی هستیم 
وتو ای راهزن عمامه دار میتوانی  مزدورانت را بسوی ما روانه کنی  اما بدان که ما ازنعش آنها پلی خواهیم ساخت تا از روی آن بگذیرم ودوباره به خانه خود برگردیم  خانه متعلق به ماست  وما نوکر ستاره سرخ نیستیم  ما فرزندان شمشیرو زاده شیریم .

آه اگر یک چرااگاه بود  همه بسوی ان میدویدند تا علفی بخورند متاسفانه چراگاه خشک شده واب روانی درجویبارها نیست تنها ائفجارها هستند که مارا میترسانند  دوهزار وپاانصد سال این ستاره درخشید خاموش شد دوباره روشن شد  ستاره های دروغینی روی آنرا گرفتند  چرا ما از اسارت خویش شرمسار نیستیم ؟ //

دشنمنان ما قلبهارا دریدند خون مارا سر کشیدند  تا شعله زندگی را درما خاموش سازند  اما هنوز دررگهای باریک ما خون جریان دارد  خون کافی  تا بتوانیم فریاد خودرا به اسمانها برسانیم .
امروز همه درهم شکسته / بیمار / وخسته .
ودرجایی خواندم که  آن دولت مخوف  قاچاقچیان وآدمکشان خودرا روانه بازارهای اروپا کرده بعنوان بیزنس یا چلو کبابی یا بقالی  واز اینسو آن قوم وقبیله مخوف انبارهای بزرگ  مواد غذایی ساخت چینی وعربستان وترکیه را د ربازار ها عرضه میکنند وبه درستی نمیدانی ایا ازانها بچشی یا نه چه بسا مسموم باشند .
هوای داغ تابستان  درکنار درختان زمزمه میکند  خیلی اهسته  دیر گاهی است که ما بهاررانرا ندیده ایم ناگهان از پاییز به تابستان رسیدیم آنهم در قلعه سنگباران ویا قرنطینه که بازهم خواهد آمد وباز هم باید فاصله هارا حفظ کرد !!! کدام فاصله را ؟ فاصله زندگی با مرگ را  دورنمای خونینی دربرابر چشمانم خود نمایی میکند  هیچ رویایی درسر ندارم هر چه هست اندوه است وبیچارگی .  وآن قهرمان ما که نامش آزادی است امروز در میان خون وبیماری دارد جان میدهد . پایان

صبا اگر گذری  افتدت  بکشور دوست 
بیار نفحه  ی از گیسوی  معطر دوست 

من گدا و تمنای وصل او  ؟ هیهات 
 مگر بخواب ببینم  خیال منظر دوست 
ثریا ایرانمنش . 26 ژوئن 2020 میلادی برابر با ششم تیرماه 1399 خورشیدی!  ا سپانیا .







پنجشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۹

رومانی .

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد آ
قضای آسمانست  این و دگر گون نخواهد شد

رقیب ازارها  فرمود و جای آشتی نگذاشت 
مگر آه سحر خیزان  سوی گردون  نخواهد شد

بیشتر اشعارم را از رروی حافظ بر میدارم چرا که زمان ما کمتر از دوران پر خشم وهیاهوی وبدبختی آن زمان نیست . 
حافظی بود که بر زبان این دردهارا  جاری ساخت اما این زمان حتی درون خانه ات نیز درامان نیستی وحتی در دلت نیز آزاد نیستی که مهری یا خشمی را بپرورانی /

نوشتم  که دنیا امروز یک تیمارستان بزرگ است از بیمارستان گذشته  بیماران تبدیل به دیوانگان زنجیری شده اند که مهار کردنشان بسیار سخت است .

پرچم ما فرو افتاد  وملعونانی که نمیتوان نامی بر آنها نها د یا تنبل ویا ترسو  آنرا برنداشتند و خود به زیر پرچم دیگری خزیدند  تا ارامشی بیشتر ببیابند گرسنگانی که برای یک لقمه نان درهوا له له میزدند حال  بر اسب ابلق سوراند ومیتازند  ودر سایه های جهان برای خود  آسایشگاهی ساخته اند .

زمانی خیلی دور کتابی خوانده بودم درباره سر زمین رومانی وکوهای بلند کارپات ومردم زحمتکش وزنان ودختران زیبای آنجا وانسانهایی که به پرورش اسب  مشغول بودند  همیشه این حس را داشتم که انسانهایی که با اسب زندگی میکنند همه نجیب وشرافتمند هستند چرا که انسان اولیه اصالترا از اسب آموخت ویا دگرفت چکونه  راه برود وچگونه در برابر دشمن بایستد ! وهمیشه ارزو داشتم روی به انجا سفر کنم امروز این رومانی پس از جنگ حهانی دوم یک افغانستان دیکر شده  نه بیشتر وآن کوههای بلند که روزی پناهگاه اسبها ودختران باکره بود امروز تبدیل به پناهگاه دزدان وغارتگران وادمکشان شده است .

امروز ما زیر سایه پپیامبران کذاب ودورغین  در پیام ها ونیزنگها باید بایستیم  واین بود سر زمین موعود !
دروغی  وفریبی بزرگ  که تنها کتابها ونوشته ها آنهارا فاش میسازند  زندگی بی امید میلونها انسان که از تشنگی و گرسنگی یا میمیرند ویا هنوز زجر میکشند  دیگر  سهم هیچکس یکی نیست این دروغ بزرگی است  آنکه میتواند بکشد بیشتر میبرد  دیگر روشنایی نیست چراغی برای راهنمایی ما نیست  بر پنجره هر خانه یک پرده سیاه آویخته است   ونسلی میرود تا از نو زندگیرا بسازد بر سر دارها اویزان میشود  همه تلاش های  او بیهوده است  زندگی هیچ پاداشی باو نمیدهد  اما مرگ با نوازش خود  به ارامی جشمان اور ا میبندد  وبارریسمانی که بر گردن او حلقه زده روحش ر ا ازتن جدا میسازد ..
دیگر آستانه مقدسی نیست که بتوان  با پای برهنه  از آن بگذری .
 وخودرا تسکین دهی  شاید بتوان درکلبه ها ی فقرا وبیچارگان دمی نشست وتقدس را یافت  که آنها نیز کم کم جان میدهند  وهمه آنهاییکه بنوعی وبه درستی خودراد ر راه  انسانها فدا کرده اند  مردان کوخ نشین بودند  امروز مردان کاخ نشین لبریز ازنفرت وننگ و چیزی نصب دنیا نمیکنند  درهمه جای دنیا زمان به همین شکل میگذرد .
وآن بینوایان خوش قلبی که دل به دیگری میدهند وآن دیگری که باورمندانه درانتظا رفردای بهتری است !  : آه برویم فرزندان من  که روز افتخار فرا رسیده است  / دربرابر ما  جباریست  که پرچمی خونین  بر کشیده است ما آنرا فرو میاوریم وپیروز میشویم .... وما باور کرده بودیم این دروغ بزرگ را چرا که همه  آنها زیر همان پرچم خونیند.!
---------------------------------------!
خدارا محتسب مارا بفریاد  دف ونی بخش 
که ساز شرع  از این افسانه بی قانون نخواهد شد
پایان ثریا ایرانمنش . 25 ژوئن 2020 میلادی برابر با 5 تیرماه 1399 خورشیدی . اسپانیا 

چهارشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۹

آبشا رصبر

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
حلقه زدم شبی من در هوس سلام دل
بانگ رسید کیست این ؟ گفتم من غلام دل

موج زد روی دل پر شده بود کوی دل 
کوره آفتاب  ومه  گشته کمینه جام دل 

نیست قلند رآن پسرکاو بتو گفت مختصر
جمله نظر بود  و نظر  درخمشی کلام دل ........>مولانا شمس تبریزی >

دراین دوران ارتجاع وسکون وبدبختی که کم وبیش دنیارا را گرفته است گاهی میل داری خودترا فریب دهی این فریب تا جایی پیش میرود که آنرا به حقیقت نزدیک میبنی .
هر   چه بوده وهست  تمام شده دیگر امیدی به یک دنیای بهتروارام نیست هر چه هست فریب است ونیرنگ و اطرافت را هو چیان  با هوار هوار گرفته اند بی هیچ آینده ای .

شاید بهتر باشد  بجای زندگی کردن دررویاهها  کمی به حقیقت بیاندیشیم  اما همه درخوابی عمیق فرو رفته ایم  وهیچکس میلی ندارد برای آینده نقشه تازه ای بکشد  ویا برای اینده زندگی کند مگر آن گرسنگانی که سالها دربیغوله ها میان خاکها وکرمها  گرسنه بودند وامروز بر خوان نعمت ملتی نشسته ومیبرند اما نمیخورند .مانند همان مرغ بوتیمار تشنه کنار آب میمیرند اما لب به آ ب دریا نمیرنند از ترس آنکه تمام شود .

زمانیک با شخصی روبرو میشوم ودر آیینه چهره او مینگرم  همه افکارم مغشوش میشود  " خوب این همان است که ما به دنبالش هستیم  اما ناگهان مانند تکه یخی درمیان مشتهای ما آب میشود وقطرات اب بما نشان میدهد که تنها یک تکه یخ بود که از زمانهای دور در گوشه ای بجای مانده بود .

دراین هنگام است که فریاد بر میدارم که پس چه زمانی دستهای مارا از زنجیر ها باز میکنید ؟ 
چرا مرد.م بندگی را تحمل میکنند ؟  چرا قیام نمیکنند ؟  آیا هنوزدر انتظار الطاف خداوندگارید ؟   زنجیر ها هرروز کلفت ترمیشوند کلفت ترمیشوند تا جایی که حتی احساس میکنی درون تختخوابت نیز پاهات را قفل کرده اند بسختی تکان میخوری.
اندیشه های من در پی جوانان تن پرور نمیروند  آنها همراه  انسانهای شریف راه میروند  اما آن انسانها نیز مانند من در گوشه ای درانتظارند . 
سالهاست ما سربازی را نمی بینیم هر چه هست پلیس است که امنیت هارا  !!! حفظ میکند  سر بازخانه ها سالهاست  که دیگر درشان بسته شده وصدای چمکه وپاهای پر قدرتی بگوش نمیرسد بنا براین همه درلباس شخصی با کراوت یا با یقه بسته تفنگی زیر بغل دارند که ناگهان بسویت شلیک میکنند آنهم زمانیکه دستشان درون کاسه توست ولقمه ای دردهانشان .

شبها مرتب خواب بیمارستانرا میبینم  .ویا دراه بیمارستانم تنها جایی که از آن وحشت دارم . چه وحشتناک است به آهستگی پژ مردن درون یک ملافه سفید / آنهم بدون اتکه ازادی  جهانرا ببینی تنها سر زمینها دراسارت  نیستند همه جهان اسیر است .

تنها جایی که مقدس است درب خانه ام میباشد که به اسانی از میان آن میگذرم  یک کلبه پاکیزه که درمیان ان ارواح پاکی زیسته ویا زندگی میکنند .

دراین خانه زنان ومردان بزرگی را بوجود آورده ام نجاتشان  داده ام  آنها نه کاخ میشناسند  ونه کاخ نشینانرا ومن در زیر این سقف کوتاه زانو میزنم  بیاد شما که روزهای بهتری را برایتان به ارمغان بیاورد. پایان 
ثریا ایرانمنش .24 زوئن 2020 میلادی برابر با 4تیرماه 1300 خورشیدی . اسپانیا .



سه‌شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۹

سخن مدعسان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا 
--------------------------------

لطیفه ایست  نهانی که عشق ازآن خیزد 
که نام آن نه لب لعل وخط زنگاریست ......"حافظ" 
---------------------------------------------
این روزها در  لینکهای ویوتیوپها  برنامه یست که زیر نام ( اسرارستاه شناسی )  هر هفئه روزهای شنبه اتفاقات یکهفته  را پیش بینی میکند !  خوب اتفاقاتی که باید یبفتد اما من بیسواد ونادان نقش ستارگانرا دراین بازی نفهمیدم مثلا زحل بخانه عطارد میرود وزلزله میشود !!! حال این پیام اور جدید  پیش بینی کرده که جناب دانلد ترامپ در بازی ومسابقه ریاست جمهوری بازنده میشود وبجایش   معاون قبلی آن بابا مینشینداو هم وسط راه سکته میکند معاون او که یک زن است رییس جمهور میشود الیته همه آنها ازحزب مخالف یعنی جبهه دموکراتها هستند ! حتی مرگ بیچاره ترامپ راهم پیش بینی کرده است !!! عجب ستارگان دانایی هستند ؟!!!  اما هیچ خبز از تغییر نظام اهریمن در سر زمین مارا نمیدهند گاهی لولوخورخوره را برایمان میفرستند که بترسیم وبگوییم نه همینها خوبند ! واز همه بدتر ستاره من مار س است که ابدا ازجایش حرکت نمیکند  گویی مر ده ابدا دخالتی در هیچ یک از این اتفاقات  ندارد .
 خوب همان بهتر سر جایت بنشین وچس ناله کن ! بهتر  که وارد معرکه  بازار این اراذل بشوی تیشه بدهی اره بگیری همه سر وته یک کرباسند .
رو.زی روزگاری دراین پندار بودم که  خونی بحوش آمده ومردی بر میخیزد از همان افسانه های کودکی که برایمان میگفتند ویا درکتابها ی تاریخ میخواندیم  اما کو مرد ؟ مردان امروز زنان خرجشان رامیدهند وبزرگشان میکنند  مردی وجود ندارد همه مردان بزرگ از دنیا رفته اند مشتی  مرد آزمایشگاهی درون شیشه  مانند غول بیرون جسته وتو آنهارا /گنده میبینی نه ذره ای بیش نیستند  ذره های کمتر از خاک .
کتابهارا که باز میکنم ترجمه هارا میبنیم واشعاررا میخوانم دلم میگیرد کجایید شما  ؟ بجای شمع کافور امروز چراغ نفت که هیچ شمع مرده میسوزد.
امروزدیدم که  از گوئشه ایوان خانه من تا ساحل  آن سوی زمان غیر از کوره های آتش خبری نیست  چیزی هویدا نیست  تنها مرغ شب است که مینالد  وبر بام زندگی من اندیشه هایم  تنهایند .
دیدم که دراین دنیای بی باران وبی جنگل تنها آتش شعله میکشد  ودیگر گلهای سرخ اشتیاق من نخواهند شگفت بوی جنازه ها همه جارافرا گرفته است .
روزگاری برای شنیدن سخن رانی یک استاد  هفته ها دل شوره داشتیم وراههارا میپیودیم هنگامیکه بر میگشتیم لبریز از نشاط بودیم چیزها فرا گرفته بودیم گفته ها شنیده بودیم  .امروز پیر مردی دران سوی نشسته تنها کا رش پرده دری وفحاشی است دیگری درآن سوی خط کارش ایثار گفته هایی است که تنها لیاقت خودش را دارد وسومی میجوشد که آهای سر زمینیم رافروختند  نه چیزی نیست که من بتوانم یاد بگریم باید ازخودم مایه بگذارم پند بدهم آنهم باین اوباشی که معلوم نیست چگونه زاده شدند وچگونه بزرگ   شدند درکوچه پس کوچه ها دویدند تا بجایی دست بند کنند خودرا فروختند تا نانی بخورند وهنوز هم این داستان ادامه دارد درشهر کورها نشان دادن  رودخانه ودره وگلستان بییفایده است کور تنها اندرون خودش را میبیند  بخصوص اگر کوری ماد رزاد باشد .امروز دیگر از این گلبنانگ خروسان آوازی بر نخواهد خاست  وشب  دیگر آبستن یک بلور نخواهد بود بلکه هرچه هست تاریکی است . تاریکی . 
باغ قدیم ما خیلی دور است وچه بسا ویران شده است تنها به نشخوار میپردازیم . پایان 
ثریا ایرانمنش . 23 ژوئن 2020 میلادی برابر با سوم تیرماه 1399 خورشیدی . اسپانیا 


دوشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۹

کنار خیابان

ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا 
---------------------------------
شب در پس لبان درشت وسیاه خویش 
دندان فشرده  بود بر الماس  اختران 
الماس هر ستاره  به یک ضربه میشکست
وزهر کدام  بانگ شکستن  بلند بود 
در شب هزاران زنجره - فریاد میکشیدند ........شادروان نادر نادر پور.
------------
از وسط خیابان واز میان معرکه به کنار امدم ودر پیاده رو ها راه میروم /
 تنها نظاره گرم وبس دیگر دردی را احساس نمیکنم  گویی مرفین بسیار قوی بمن تزریق شده ! نه هیچ دردی را احساس نمیکنم  بی تفاوتم  به همه هستی وبه همه جهان اطرافم  - سرم را بانقاشی گرم کرده ام .
شب گذشت بیخوابی داشتم در نیمه شب گرسنه  بودم یادم آمد شام نخورده ام کمی شیر با چند بیسکویت به کنار تختخوابم بردم ود رهنگام نوشیدن به یک مصاحبه که از پاریس با یکی از مردان عضو گارد شاهنشاهی مصاحبه میشد  گوش فرا دادم مردی جا افتا ده بسیار مودب وبسیار دانا  آه...کجا شدند این مردان ؟ میان مصاحبه مرتب آگهی پخش میشد  منصرف شدم  وبباد پسر داییم افتادم او نیز یکی از همین مردان بود  اما درهمان زمان هم با اکراه بخانه ما میامد وبا اکراه دست به غذامیبرد  یا غذا نمخیورد همسرش چادر مشکی بسر میکرد وما کمتر چهره اورا میدیدم عاشق شاهنشاه بود اما درعین حال ازاینکه همسر من مشروب میخورد او خانه وزندگی مارا نجس میپنداشت واگر گاهی مارا بخانه خودشان دعوت میکردند مطمئن  بودم که همه ظروفی را که همسر من ویا من درآنها جیزی نوشیده ویا خودره ایم جدا گانه میشست واب میکشید تنها انسان  سالم برایش همان عمه جانش یا مادر جان من بود بخاطر او میامد البته به او چندان رویی نشان نمیداد چراکه عمه جان هم دردردوران جوانیش با چند شوهر کردن  آبروی فامیل ً!!! رابرده بودبطوریکه آنها حتی فامیل خودشانرا نیز عوض کردند !بیچاره عمه جان ا زهمه جا رانده ودرمانده  بود حال امروز همین پسر دایی رابظه شا ن را با   من قطع کرد ورفت در ساواما مشغول کار شد قبلا عضو ساواک بودوعضو گارد شاهنشاهی  !!!! وبرادر دیگرش را ابدا ندیدم  یکبار مارا دعوت کردند که نشد بخانه انها برویم حتی همسرش را تلفنی میشناختم . از خانواده پدریم حرفی بمیان نمی اورم  که بهتراست بماند 
 نمیدانم ایا پسر دایی هاای  من زنده اند  یا مرده وسایر فامیل  همه دسته جمعی پیرو مردی شدند که برایشان بهشت را آورد !

حال امرروز دراین گوشه غربت من برای چه کسانی وبرای کی دل بسوزانم ؟ وآنکه باو امید بسته بودم با چند لات گردن کلفت یک کانال را گرفت تا مصاحبه کند دوستانش همه معلوم الحال بودند حالم هم خورد همه چیزبه یکباره فرو ریخت دیواری را که ساخته بودم ویران شد وخاکش بر سراو نشست .
 بیچاره ولیعهد !.خدا کمکش کند وتا آخر عمر  درهمان چهار دایوا ری  خانه و درکنار خانواده اش بماند .
دلسوراندن برای این ملت  کاری بیهوده است  حال میفهمم که چرا مردان دانا وبزرگ خودرا کنار کشیدند ودرسکوت به تماشای این سیرک بزرگ نشستند. وکسانیکه بی اندازه دل به ان سر زمین سپرده بودند از فرط غم وغصه جان سپردند .
چگونه اینهمه خرافات میتواند شعور وتعقل ملتی را به یغما ببرد  تا جاییکه حتی خودی را نیز از خود برانند .
ادیان دیکر /گمان نکنم  بدینگونه باشند درحال حاضر من دربین یک خانواده محترم اسپانیایی بسر میبرم پیوندی با انها بسته ام دخترم عروس آن خانواده است همه معتقد به کلیسا ودین خویشند اما چنان دختر مرا درآغوش گرفته اند واورا بسر صدر نشانده اند وچنان با من مهربانند که تا امروز درهیچ یک از اقوام این جهان ندیده ام وچنان یکدیگرا دوست دارند حتی آنهاییکه بخارج سفر کرده انداز راه دور حال مرا میپرسند و.........دوستان نزدیک سی وجهل ساله من ؟....بهتر است حرفی نزنم /
درکناره راه میروم سعی میکنم /کمتر بخوانم وکمتر به گفته ها وشعارهایشان اهمتی بدهم دیگر برایم مهم نیست چه کسی رهبر میشد وکشور تجزیه میشود ویا ازبین میرود ابدا برایم مهم نیست زمانیکه اینهمه  چند دستگی وریا ودروغ حاکم بر فرهنگ ملتی باشدآن ملت  محکوم به فنا ست اگر تا امروز هم باقی مانده است بخاطر آن رشته طلای سیاه است که درزیر زمین راه میرود آن که تمام شد آن ملت هم خواهد مرد ان سرز مین همیشه روی دست دیگران قدرت گرفته است یا روسیه یا آلمان ویا  امریکا یا انگللستان وحال امروز  چین  کمونیست .
من یک ایرانی الصل هستم که از نوع من دیگر وجود ندارد همانگونه که دایناسورها از بین رفتند نسل امثال من نیز  رو بفنا میرود..
من از جنس آنها نیستم . 
پایان 
دوشنبه / 22 ژوئن 2020 برابر با 2 تیرماه 1399 خورشیدی . اسپانیا .
ثریا ایرانمنش /

یکشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۹

گنه کردم گناهی در بیخبری!

ثریا ایرانمنش " " لب پرچین " اسپانیا 
--------------------------------
دیگر  افکارم را متمرکز کسی یا چیزی نخواهم کرد .برایم مهم نیست که ان سر زمین به اتش کشیده شود و یابسوزد ویا ازروی صفحه تاریخ محو شد .
( ما این هستیم ) مشتی هو چی گر وبی ثبات .وبی انصاف وبی هویت .

امیدم را برداشتم ورفتم .
روز گذشته - تابلوی معروف  فروهر م افتاد وشکست دو نیم شد به فال بد گرفتم وامروز آن فال تعبیر شد .
نه دیگر  به دنبا ل هوچیگری ها نخواهم رفت به دنبال نمایشات  وسیر کها نخواهم رفت  دیگرهیچ چیز  برایم مهم نیست دوباره مانند سابق برمیگردم درون لاک خودم  .

آه ...عزیزم  زمانیکه  در اطاق خودت  بی حال  وکرخ افتاده ای  بر روی دیوار سفید  به مد روز  از سیاست بنویس  هر چه میخواهد باشد  از بی حالی خارج میشوی.

انگار به دوران خردسالیم برگشتم  وکوهی را خورشید پنداشتم  من با اندیشه های بیدار  داشتم به خواب میرفتم  امروز در روشنایی روز روشن اورا دیدم  میان خشت های ناهنجار  دگیر نوری نمی پاشد  او دارد شتابان بسوی هدف خود میرود .
چرکین  ونا چیز  انگار همین الان از لانه مرغابی ها برون امده است  تنها نغمه میخواند  قد قد میکند  از از گرمای ظهر تابستان داغ ما بیخبر است  بام او خنک است  ودنیایش لبریز از رنگها  .
دیگر تمام شد  هرچه بود تمام شد . فرورهم  شکست وبه درون  زباله دانی رفت .
امیدم را برداشتم و رفتم  این بود آخرین پیام . 
ثریا / اسپانیا 21 ژوئن 2020 میلادی برابر با 1 تیر ماه 1399 خوشیدی.

جمعه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۹

پیک تازه

ثریا ایرانمنش "لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
 بیشه ها با برگهای زردشا ن....
عصرها وافتاب سردشان 
 در خیابان ظهرها  بر سنگفرش
گاری نفتی - طنینش به عرش!

آسیاب  بادی  متروک شهر
غده ای در مغز  پیرمتروک شهر 

از پس ان چشمهای  سبز سبز
جنگل بی انتهای سر سبز ............- منوجهر نیستانی -

نمیتوان هم ایرانی بود وهم مسلمان باید یکی را برگزید  یک ایرانی آزاده وازاد هیچگاه بنده نمیشود   آیا ننگین نیست  مردم سر زمینی که روزی  حاکم وفرمانروای دنیا بودند امروز دردست مشتی بیخبرد اسیر شده وحال دیگران برایش سرنوشت تعیین کنند ؟
امروز ملتی  خوار  .زار وزیر دست  وازهمه بدتر بیسوادی واسیر موهومات  وخرافات حال در انتظار مدینه فاضله نشسته ایم درانتظار  ماه تابان که از اسمان فرود اید  بجای چادر لچک بپوشیم  باز درصف بایستم واربابرا ستایش کنیم فرقی نمیکند مرد باشد یا زن نر باشد یا مادینه این ازادی نیست که برای ما  میاورند ونسخه میپیحند .
جرا بلند  نمیشوی مرد ! بگذار جاده را برایت صاف کنند  این ننگ را برای همیشه از دامن سر زمین پدری ومادری ما بشوی وپاک کن .
تا کی باید خاموش بنشینم تا دیگران برایمان تصمیم بگیرند آنها دانستند که آن شه زاده حوصله ندارد اطاق مخصوص فیلمیش را به تاج پادشاهی ترجیح میدهد  او دانست که سر نوشتی بهتر از پدر وپدر بزررگش نخواهد داشت وآنها نیزدانستن بنا براین از نوکران وخدمتگاراشنا استفاده میکنند تا برای ما وسر پرستی ما بفرستند ما ازیر دستا ن باید زیر نظر خدمتگاران وکنیزهای رنگ ووارنگ تنها برده باشیم وبردگی کنیم سر فرازی مرا برازنده نیست ..

چرا بر نمیخیزید ای مردانی که اینهمه سال فریادکردید؟ کاری به ان خود فروشان وبازار خرید وفروش ندارم تنها بتو میاندیشم ای همه امید دیرین من .
نگذار یک فاحشه وپا انداز سر پرستی مارا بر عهده بگیرد / تمام 
ثریا ایرانمنش . 19 ژوئن 2020 میلادی برابربا 30 تیر 1399 خهورشیدی!!

پنجشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۹

فریاددردناک

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
در پیش چشم زندانیان خاک
 غیر از غبار ابی آین اسمان نبود 
در پشت این غبار 
جز ظلمت وسکوت فضا وزمان نبود 

زندان زندگانی آنسان دری دیگر نداشت 
هر در - که ره  بسوی خدا داشت - بسته بود .........".شادران فریدون مشیری "

چیزی برای گفتن  ندارم وبرای نوشتن نیز - تمام شب بیدار بودم  یعنی تمام شب ! 
نشستم به اعترافات جناب مصداقی گوش  فرا دادم که چهار ساعت مدام درباره رجوی  وفحاشی باو وایراد ازاو میگوید وشاهکارهایی که درطول مبارزات بی ارزش خود انجام دادند  آنهم درست زمانیکه شاه گفت : صدای انقلاب شمارا شنیدم .
ـآگر آنروز  صبر میکردید وپشت اورا میگرفتید این بلاها امروز  سر آنهمه مردم بینوا وبیچاره نمی آما ومغزها تهی نمیشد داس وتبر واره  برای بریدن سردختران بکار نمیرفت  برای خرمن کوبی وساختار زمین  بوند نه برای خون ریزی .
در گرگ و ییش صبح  چشمانم را بستم خوابی  کوتاه وسپس بیاد آوردم باید قرصم را بخورم  بیدار شدم با چشمانی بسته وخواب آلوده  نمیدانم چه کردم گویا یک تخم مرغ ساخت چین  در کارخانه ها بعمل میاید روی ماهیتابه وسپس روی نانم ریختم آنرا قورت دادم تا قرص را به دنبالش روانه سازم تخم مرغ از جنس پلاستیک بود  سفیده اش از نوعی پلاستیک ونشاسته وزرده اش مخلوطی از خدا میداند چه معجومی در کارخانه ها قالب گیری وسپس درجعبه ها بعنوان تخم مرغ اکو لوژیک بما عرضه میشود .
صدای کوبیدن چکشی به دبوار  وبالا کشیدن پرده های پر سرو صدا  وهمئ بر سینه من نشست .
نگاهم به سوی خبابان همیشگی رفت عکسی گرفتم هوا کمی خنکتر است  واز گرمای طاقت فرسای روز گذشته وشب دوشین خبری نیست !.
تما م شب وحشتی عجب دردلم نشسته بود  ومشتی بر سینه ام میکوبید  برخاستم . نشستم . دوباره خوابیدم  آب نوشیدم  بیفایده بود .
زمان مرا به دوردستها برده بود به کوههای سر سبز ی که امروز دستخوش آتش وزلزله های ساختگی میشوند برای زمینخواران ودزدان وشب گردان گرسنه دیروز .

مسعود رجوی در حرمسرایش خفته وپا اندازش مریم بانو به رتق فتق امورات جاری میپردازد  اموراتی  نیست  کاری نیست همه پیر شده انشورش خوابیده همه   بی چاره اند وبیکار به ناچارباید پولی خرج کنند از یک روسپی قهرمان شورش بسازند هنوز عدده ای امیدوارند ونمیدانند که ان شیر نه تنها شیر نبود بلکه لوله آب انباری بود که متصل به چپهای بین الملی شده بود  .
همه چیز به پایان  رسید وسر زمین من بباد رفت  ومن از هجوم بیشرم خورشید  نمیتوانم بخوابم  تنها روزهارا به شب گره میزنم  با غفلتی امیخته  درهشیاری  و........چنین بود سفرنامه من .
 و... امروز این انسان اسیر !
انسان رنجدیده  ومحکوم قرنها 
از ژرف این غبار 
تا اوج  آسمان خدا پر گشوده است !
 انگشت بر دریچه خورشید  سوده است !
تاج از سر فضای لایتناهی برداشته  
تا باز کند چشمهارا ودرهارا وجهانی دیگر را /
پایان 
ثریا ایرانمنش / 18 ژوئن 2020 میلدی برابر با 29 خرداد ماه 1399 خورشیدی ! اسپانیا 
و.... فردا روز سی تیر است ! بشتابید >

چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۹

زندانی ×

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
--------------------------------
امروز صبح یک کلیپ روی  فیس بوکم آمد  مدتی به آن نگاه کردم وسپس گریستم واین گریستن تا الان ادامه دارد .
فهمیدم زندان یعنی چه  وزندانی بودن یعنی کجا وچگونه است  ناگهان همه ما دسته جمعی زندانی شدیم  وبه چه راحتی توانستند مارا بگوشه خانه هایمان  بنشانند .
سالهاست که دراین شهر گمشده نه خبری از گل زنبق است ونه ازدرخت یاس ونه از گل سرخ  تنها چند نوع گل در گلخانه ها بعمل میاید  برای قبرها وقبرستانها ویا گلهای یخ زده فریز شده را که با سیم ونخ بهم میچسپانند  
گلدانم  داشت خشک میشد به دنبال کتاب  دستور گلها بودم که درانگلستان آنرا خریده بودم  ...آه چه همه گلدان داشتم وچه باغچه زیبایی د ر انتهایی حیاط یک باغجه درست کرده بودم نامش را باغ ژاپونی گذاشته بودم ودر گوشه ای  دیگر خیار وگوجه ویار الماسی و سبزیکاری داشتم که نصیب همسایه ها ویا فامیل  آقا میشد ! چگونه خانه را از زیر پای من کشیدند ومرا آواره کردند جناب فریدون کار !! استادهمه بود ! 
حال دراین اپارتمان  کوچک تنها درون باغچه هابا خاکهایی که از زباله درست شده اند تنها کاکتوسها مارمورلکها رفت وآمد دارند  سالهاست که گلی  را نبوییده ام .
امروز دیدم بین بدبختی وخوشبختی اگر خطی ومرزی باشد من روی آن ایستاده ام ومعلوم نیست به کدام طرف سقوط خواهم کرد خوشبختی که دیگر نیست /
تمام روز را گریستم  دوش گرفتم هودا داغ است گلدان سوخته برگهایش خشک شده اند پنکه بزرگ شکسته هنوز برای کولر خیلی زوداست باید آنرا تمیز کنند بیاد " او" بودم او هم شبها تاصبح پنکه را روشن میگذارد اما پنجره های او رو بباغچه اش باز میشود . روزها که نیست وشبها خسته بخواب میرود .
دوسال است که اورا ندیده ام دلم برایش تنگ شده اما گمان نکنم بتوانم سفری داشته باشم .
امروز معنای زندان وزندانیرا به تمام وجودم احساس کردم .
خیلی کم گریه میکنم اما گویا مبایست چشمانمرا شستشو دهم تا بیشتر باز کنم . ث
پایان 
چهارشنبه 17/ژوئن 2020 میلادی / اسپانیا.

جای من کجاست ؟

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
-------------------------------
شهر من کجاست ؟ 
شهر من گم شده 
من با تب وتاب  دراینسوی زمان 
خانه ای ساخته ام   
از جنس مقوا 
 شهر من گم شده 
من درلانه مقوایی خویش  شادم 
بر دیوارهایش با آب دهان 
پوستر چسپانیده ام 
من با آب وخاک وگل بیگانه ام 
وبا ظلمت هم خانه 
---------------
 باز هم جنایتی دیگر آنهم درشهر ساده دلان " کرمان  اتفاق افتاد  پدری نادان سر دختر زیبایش رابرید چنه بسا برای خاموش ساختن او این کاررا کرد وچه بسا با او هم خوابی میکرد  دران دیار مسلمانی هنمه چیز اتفاق خواهد افتاد .
پدر با دختر وپسرس میخوابد وخواهر با برادر در یک تختخواب با هم رابطه دارند اینها همه از شیره مقدس اسلام ناب محمدی است که برای حفط بیضه اسلام وحرمت بی  بی زهرا وبی بی فاطمه وبی بی سکینه وبی بی زینب باید مراعات شود عکسهارا  از روی اینستا گرام بر میدارند تا عفت عمومی لکه دار نشود عفتی درکار نیست هر چه هست ریا دروغ وکثافت ولجن وخون  هر روز باید خونی جاری شود تا آنها آن خونخواران  جانی تازه بگیرند .

خوابی وحشتناک وشگفت انگیز است وما نمیتوانیم بیدار شویم  گویی بختک روی ما افتاده است دیگر به چه کسی اعتقاد کنیم واعتماد داشته باشیم هنگامیکه درحریم مقدس خانواده نیز دچار بیحرمتی ونا امنی است ./
از ساعت چهار صبح هلیکوپترهای اب پاش  روی اسمان شهر میگردند !
 باز نمیدانم کدام گرگی به صحرا زد وکجارا میسوزاند بوی دود همه جا را  فرا گر/فته است ونفس من سخت بیرون میاید.
خورشید با بی حیایی تمام همه خانه را فرا گرفته است مجبورم درتاریکی وزیر نور چراغ کار کنم 
دیگر باران ها تمام شدند  ودیگر آسمان رنگ قوس وقزح را نخواهد دید  وازاین پس ما باید با  گلهای سرخ آتشین که به هوا پرتاب میشوند خودرا سرگرم نماییم  دیوارهای مقوایی  گر اگرد  مارا گرفته اند /
نه نباید بر خود لرزید  این خواب سر انجام پایان  میپذیرد و بیداری آن نمیدانم چگونه است .
در انتظار ان بیداریم که بر استانه درب  بکوبد وبگوید بلند شو کابوسی بیش نبود . 
--------------
من دراین خانه  به بد نامی مشهورم 
 چرا که با قافله همراه نیستم 
من دراین خانه با ظلمت همنشینم 
صدای روشنایی دربیرون است 
دیگر صدای طپش قلبی را نیمشنونم 
وصدایی پایی که مرا بسوی خویش میخواند
وصدای خواهش یک برگ را که مرا درخود جای دهد
تنها صدای وزش باد است وفریاد ولگردان مست 
پایان 
ثریا ایرانمنش " 17 ژوئن 2020 میلادی  برابر با 28 خردادماه 1399 خورشیدی.
اسپانیا 

سه‌شنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۹

بنده عشق


ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
--------------------------------
در نظر بازی ما - بیخبران حیرانند 
 من چنینم که نمودم  دگر ایشان دانند

نهایت ما را سر انجامی نیست وسرانجاممان نیز نهایتی ندارد  همه ا زخود وخوبیها سخن میگوییم اما درعمل وکردا همچنان شیوه ای داریم که دیگران دارند باید طوری رفتار کنیم که همه را خوش آید .
متاسفانه من وخانواده ام ا زاین گناه بزرگ مبرا هستیم ( خودمانیم ) بد یا خوب  بی گناه یا گنه کار  هر چه هست یکرنگیم وخرفمان را میزنیم بی هیچ واهمه ای دستمالهای ما همه ازکتان اعلا وسفید وپاکیزه اند برای مالش دادن چندان خوب نیستند .
 .
سیلی بنیان کن امد وهمه چیز را ویران ساخت  حال عده ای درمیان این گلهای وسنگها به دنبال خر مهره ها میگردند وآنهارا الماس یا برلیان نامیده بر تارک سرشان میگذارند ونمیدانند که خانه از پای بست ویران است .

بوی نمناکی که پس از این سیل واین رگبار  برخاست همهرا دربر گرفت وآنکه بینی خودرا گرفته دور شد اورا تعقیب کردند وکشتند مانند همان  ( دف زن ) بیگناه بجرم خود بودن  بجرم بی دینی اوخودش بود عریان ونامش " بی تو " بود سر اورا بریزند وروی سینه اش گذاردند برای عبرت دیگران .
او شاعر بود اما اشعار او دروصف  غارتگران اعراب نبود .

آن بوی غایت الوده ومتعفن را باید همه به مشام بکشند امروز حتی گلابها بوی گند میدهند بوی مرگ بوی نیستی میدهند آن مرد  بیگناه  آن مهربان باخود خدای خود  که  فریادش را بادف میامیخت  با چاقوق حق وحق ناشناسان ذبح شد .

خواب وحشتناکی است وما هنو ز بیدار نشده ایم انرا ادامه میدهیم تا شاید صبحی بدمد  کدام صبح  شبی دیگر فرا رسید شبی تاریکتر ووحشتناکتر  باران درد وخون  به پهنای همه افاق جهان باریدن گرفت دیگر خبری از قوس وقزح نیست  دیگر کسی رنگین کمانرا نمیشناسد .
چگونه میخواهی با گل ولای بارانرا بشناسی ودر لطافت طبع ان بنویسی  دیوار بی تفاوتی هرروز بلند تر میشود  ودیگر شقایق گل نخواهد داد مگر گل طریاق !
متاسفم که در صفحات مجازی نیز گروه گروه تشکیل شده اند ویکدیگررا لت وپار میکنند   بایدهمه با عقیده های ناشناس آنها  اشنا ویگانه باشند .
گروهها رییس دارند معاون دارند حسابدار دارند !!!!! پا انداز دارند ... مانند کانالهای  تلویزونی خارج .

نه نباید بر خود لرزید  این ابلهان تعبیری دگر دارند  من از پیش بیداری این خوابهارا  میشناسم  ویرانه سرارا دیدم بر روی استخوانها ی مردم ایران قصرها بناشد وگورستانها ی شکیل به قامت همان سنگهای الوده ای که در زیر ان زیستند  ویرانه ای  بیگانه  از آن  ابادی وویرانه ای دیگر .
 رومی دیگر بنا نهاده شد اما نا پایدار .

چگونه بتو مهر بورزم ای ناشناس  تو نیز از میان انها برخاسته ای  از میان ماران وموران  واینها مرا به اصطراب انداخته اند  وبیداریم را به جنون مبتلا کرده اند .
نمیدانم هنگام بیداری من چه موقع فرا میرسد  واین مستی چگونه 
پایان  خواهد پذیرفت  وآن قاب جادویی درکنار تو چگونه جوابم خواهد داد ؟.
من هزار بار این بیغوله را برآن قصرهای روی خون بنا شده ترجیح میدهم  .
نمیدانم تو به دنبال کدام صبح روشنی ؟/......
مفلسانیم وهوای می  مطرب داریم 
 آه اگر  خرقه پشمینه   بگرو نستانند  
پایان 
ثریا ایرانمنش / 16 ژوئن 2020 میلدای برابر با 27 خرداد ماه 1399 خورشیدی. اسپانیا .

پار میکنند باید همهن با تعقیده آن یکی ستازگار باشند 

دوشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۹

بخار یا جان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین "
 اسپانیا !
----------------------
ای  بخاری را تو جان پنداشته 
حبه ای زر را تو کان پنداشته 

 ای فرورفته چو قارون در زمین 
وی زمین را آسمان پنداشته 

ای کرانه  رفته عشق از ننگ تو 
وی تو خودرا درمیان پنداشته ........{از دفتر شمس تبریزی }
 
در کتاب " دیوار بزرگ  چین " فرانتس کافکا  به جمله ای برخوردم  که درباره مطلق پرستان  بخوبی  راست نوشته است !
>همه عارفان برخاسته اند  تا بگویند  که ناشناختی - نا شناختنی است -  واینرا ما خود از پیش میدانستیم> .
 من زمانی خیلی خودرا نزدیک به این دین مهرآیین  و سر تا پامهر ومحبت عیسویان نزدیک میدیدم بسیاری از کتابهای آنهارا تا اندازه فهم وشعورم خواندم  دیدم فرقی با همان کتاب آسمانی تورات وقران ندارد . 
درکلیساها دربعضی مراسم جشنهایشان شرکت میکردم اما فاصله گذاری هارا بخوبی مشاهده میکردم  بخصوص بین خودم که یک خارجی بودم انهاییکه همه اهل محل ! همیشه درکنار من جاهای بسیار خالی بود  این خالی بودن  وکسی کنار من ننشتسن هارا در زمان اقامتم درکمبریج نیز بارها مشاهده کردم جه دراتوبوس شهری وچه درسینما ها ویا مراسمی که برای کودکانم درمدارس بود . 
عجب آنکه خود اینها درسر تاسر دنیا به مردان غریبه شوهر کرده ویا زنان سایر کشور ها زن گرفته  وصاحب فرزندانی چند رگه شده اند  اما من همیشه دراینشهر ودربین این مردم دهکده غریبه بودم /
 بسنده کردم به تاریخ  مورخین مسیحی همه دم از مهربانیها  وعرفان عیسویان زده اند  سنت آگوستین در کتب شهر خدا  تاریخ را به یک داستان واقعی واخلاقی درآورده است  وتاریخ مسیحیت را جلوه گاه خداوند میداند  کاری به مجازتهای سنگین  وسهمگین انها ندارم  اما یک جمله همیشه درگوشم فریاد میکشد ( مورو) واینها نمیدانند موروها مردمانی بودند که در زمان هجوم اسلام باین سر زمین  به ظاهر مسیحی بودند اما درباطن مسلمان شده بودند وامروز اکثریت آنها درشهرهای اطراف گرانادا  وشهرک های نزدیک بسر میبرند  آنها از ترس دستگاه مخوف انزیگنسیون  به ظاهر مسیحی بودند! نه چشم بازی ندارند وچشمانشان بسته شده مخصوصا الان که در میان کشورهای اروپایی بسر میبرند تلاطم  وهجوم سیاستها را نیز دیده اند دچار خوف ووحشت شده اند  .
از طرف دیگر دربیشترین محله ها کولی های  ندگی میکنند  آنها نیز خودرا قربانی میدانند وحال با زدن ماسک بر صورت مارا تهدید میکنند . روز کذشته یک خانوداه در سوپر مارکت  جلو آمد ودرصورت دختر من سرفه کرد  دخترم ایستادوآنهارا تماشا کرد کافی بود حرفی بزند تا مادر وپدر وبرادر آن کولی اورا تکه تکه کنند  .پلیس ! ساکت است ومهربان ! هر چه باشد خون اجدادی آنها نیز مخلوط است .
امروز نمیدانم درکجای  دنیا باید ارام زیست  وبه درستی پنج ماه است که ازخانه بیرون نرفته ام ودرخانه کار میکنم اروزی دردلم نیست حسرتی ندارم میلی هم ندارم که خودرا به نمایش بگذارم اینها شعور آنراندارند که هرانسانی تحت شرایط اقلیمیی خودبه رنگ همان  سر زمین درامده است پوست من به رنگ زیتون است رنگ شاخه های گندم درایران خودمان نیز چندان مورد لطف هموطنان نبودم  اهل جنوب هستم جاییکه مس وآهن وذغال سنگ  زیاد است ودرمیان کویر بی اب وعلف قرار دارد  جاییکه سالها چشمان ما به اسمان دوخته میشد برای قطره بارانی ویا برفی  واکثر آنها رنگ پوستشان قهوه ای است با مردان کاری ند.ارند.
حال دراین شهر ک که چه عرض کنم این دهکده که همه اهالی رنگشان گاه ازمن پررنگتر است باز باید درجواب سئوال آنها بگویم که  من اهل کجا هستم ! نه قاچاقچی نیستم آدم ربا هم نیستم دزد هم نیستم یک نویسنده ام  نویسنده ای که باید افکارش را بفروشد ! این روزها حزب بزرگ وپر ابهت  دست راستی ووکس با کمک دیگران دارد سخت  میتازد " اسپانیا تنها متعلق به اسپانیولیهاست ! خوب من یک اسپانیولی هستم نزدیک چهل سال اینجا ریشه کرده ام  اما فایده ندارد هنوز روی لبه صندلی نشسته ام وهر آن درانتظار آن هستم که باید چمدانم را ببندم  به کجا بروم ؟ .

روزی در روی یکی از رسانه ها سئوالی مطرح شده بود که اگر  شما یک پاک کن معجزه گر داشتید اول کدام  چیز را پاک میکردید  وسئوالهای زیادی بود من بدون توجه به همه نوشتم " ادیان را " 
واین ادیانند که برای ما خط کشی میکنند .
انسان بزرگ میشود تکامل پیدا میکند میل دارد ان نیروی فزاینده را که دروجودش نشسته بنوعی ابراز دارد ناگهان سدی محکم جلویش نمودار میشود وکم کم احساس میکنی رو به انحطا ط میروی واقوام  بیدادگر زندگیت را از تو میگیرند .
در دوره ایزندگی میکنیم  که ازتمام دوره های تاریخ  بمراتب بحرانی تر   پر شور وشر تر  است -  باید با انسانهای جدیدی روبرو شویم و افکار نوینی  وهمیشه نیز در اضطراب  عمیقی بسر بریم  وآنهاییکه سر دربرف غفلت فرو برده  در مردم فریبی یکه تازند  بهر روی از روی این پلهای وحشت میگریزند  تمام تمدن اروپایی  با شتابی  مداوم  بسوی نوعی  فاجعه درحرکت است  ایا ما باز دوباره به همان دوران ( نیهیلیسم)  بر میگردیم ؟  همان بحران نفرت وبحران فرو رفتن فرهنگها  تباهی روح انسانها / پایان 
ثریا ایرانمنش / 15  ژوئن 2020 میلادی برابر با 27 خرداد ماه 1399 خورشیدی.اسپانیا .



یکشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۹

قاریان شهر اموات

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------

ما آنچنان مرده پرستیم که درتمام عالم همتایی نداریم از زنده ها فراری ودر بیانهای  بی پایان گم میشویم زمانی که میفهمیم  که یک نعش روی زمین است همه مرده خوران دوراو جمع میشویم وتغذیه میکنیم وهرکدام در کنج خاطرات مغشوش افیونی خود به دنبال یک خاطره میگردیم تا با آن نعش گره بزنیم .
 مدتها با عروسک حرمسرای  " رجوی " صفحات پر شدند واین روزها به دنبال جمشید علیمرادی هستند که  سالها کسی نامی از او نمیبرد واو درکابارها وکازینوها آهنگهای دیگران را به زبان انگلیسی میخواند گاهی هم آهنگهایی از شادروان ویگن وگویا این روزها در هیاهوی  لوس آنجلس وبین آن شهرنشینان فرشته صفت جان سپرده کسی نمیداند کجا وچگونه زیست وبا چه بیماری فوت کرد اما پیدا کردن نوارهای کلیپهای او اسان بود !!!خاطرات پشت خاطرات روی صفحات مجازی مارا  سرگرم میکند .
اولین باری که صدای اورا شنیدم  درانتهای سخن رانی نازنینی بود که روی نواری پرشد ه برایم فرستاد  ودرانتهای آن همان شعر معروف  " آسمان " بود بخوبی بیاد ندارم که سراینده آن شعر چه کسی بود اما در رادیوی شهر  1پکن !  پس از سخن رانی و دکلمه آن شعر  ایشان انرا خواند با گیتار هنوز آنرا دارم روی یکنوار.
درایران آن زمان من چندان با موسیقی پا پ آنرزوها میانه ای نداشتم روحیه ام پیرتر ازآن بود که مثلا 
پای آهنگهای بیتلها بنشینم ویا بلک کتز را گوش کنم وعقیده داشتم اینگروهها بیشتر به دردکاباره ها ودیسکو.تکها میخورند  تام جونز مورد علاقه ام بود وشرلی.....
پادنیای بیتلها وبلک جونز بیگانه بودم  شاید تنها  یکبار توانستم چند صفحه از  خوانندگان نو  مانند ( آفرویدت چایلد ) داشته باشم  سر زمین ما از آخر شروع شد وبه ابتدا رسید ؟  یعنی اینکه بجای آنکه با زمانه جلو برویم عقب گرد شدیدی کردیم رفتیم تا جایی که امروز علم پزشکی را نیز از میان  زندگیمان برداشته وبخاک سپردیم درعوض درخارح همان حزب خران را برپاا کرده ایم( کرده اند) وباید برای عضو شدن درآن سه صفت خریت خودرا به اثبات برسانند وسپس حق عضویت را نیز بپردازند !!!
خوشبختانه خر درآنسوی آبها فراوان است !
نه چندان میلی ندارم  با آن جماعت مخلوط شوم  زمانیکه شاد روان نادر نادر پور درب خانه را بست باوایراد گرفتم که تو همیشه درقصرتنهایی خود بسر میبری  چرا با دیگران  آمیزیشی نداری  وامروز دانستم   که دردل آن مرد یگانه ومهربان چه ها گذشته که اورا درناکامی از دنیا برد . ر.وانش شاد چه خوب شد نماند واین کثافت هاراندید.
 یک کلیپ ویدیویی از فرح پهلوی دیدم دلم سوخت  آنرا روی صفحه فیس بوکم گذاشتم  ...آهای هوار هوار بلند شد که ای نابکار خیانتکار تو هنوز بان .....چسپیده ای ؟ نه احمق جا ن مردی یازنی نمیدانم آنقدر شهامت نداشته ای که عکس واقعی خودرا روی  اکانت خود بگذاری معلوم است که ازآن خشت مالهای آن سوی آبها هستی من بعنوان یک مادر که درسوگ فرزندش پیر وخمیده شده درفراق زندگی بر باد رفته اش پیر شده بعنوان یک انسان این کاررا انجام دادم .
دیدم که بقول معروف خلایق هر چه لایق لیاقت شما هما ن آخوکهای از زیر خاک هزارساله بیرون آمده با بوی گند  ادارشان مشام شمارا تازگی میبخشند شما بوی عطرهای دل انگیز بهاران را هیچگاه نبوییده اید همیشه بوی خاک اموات ومردگان وحلوا بهترین  تفرجگاه وتغذیه تان بوده است . برای شما چه طلا چه مطللا یکی است نگاهتان درپشت سرتان وکورید از کور نمیتوان انتظار داشت که روز وراهمنای تو باشد .او شب را میشناسد نور روشن خورشید چشمانشان را  کور میکند  شب کورانی هستند که با عصای دیگری راه میروند مهم هم نیست کجا میروند .
بهر روی این بود داستان امروز ما  تا روزهای دیگر کتابی در دست تهیه دارم که مانند بقیه درحال حاضر در نهانگاه پنهان است چرا که دزدان وشبگردان آنرا  نیز خواهند دزدید وبنام خودشان به چاپ خواهند رساند هنوز نتوانتسم نامی برایش بیابم صدها نام را ردیف کرده ام  نام وتیتر کتاب همیشه فریبنده است اگر چه خود کتاب بی محتوا باشد . پایان 
ثریا ایرانمنش / یکشنبه 14 ژوئن 2020 بررابر با 25 خرداد ماه 1299 خورشیدی .

شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۹

ترا فریاد زدم

ثریا ایرنمنش " لب پرچین " اسپانیا 
-------------------------------
سخنی که با تو دارم  به نسیم صبح گفتم 
 دگری نمیشناسم  تا بتو آور د پیامی 

امروز عکسهایم را روی فیس بوکم  گذاشتم تا همه امروز مرا ببینند ودیروزم را وفردای نیامده را 
پیامی ازدوست داشتم که برایم ارزنده بود  بانویی نوشته بود" اگر راست میگویید عکس امروزتانرا بگذارید "با جرئت تما م آخرین عتکس را ضمیمه  کردم با موهایی که امروزز به رنگ نقره اصل سر زمینم درآمده اند وپیکری که هنوز سعی دارم آنرا سلامت نکاه دارم  ودر زیر آن شال زرد دلی میطپد لبریز از مهر ومهربانی  .
 تا آنجایی که میدانم این دل بمن خیانت نکرده است منهم اورا فریب ندادم با هم  کنار آمدیم زخمهایش را ترمیم کردم  گاهی ناگهان  نیمه شب مرا بیدار میکند  وفریاد میزند  باو میگویم ساکت  دیگر از آن دوران خبری نیست خاک ما الوده شده بیماری زا شده  آدمهارا هم نمیشناسی  چند سال است که درغربت تنها نشسته ای ؟  آیا کسی دق الباب کرد؟ آیا کسی بتو اندیشید تنها کاراشان زخم زدن بتو بود  رها کن وبگذار بخوابم .
سپس ارام میگیرد اما افکارم به دوردستها پروا زمیکنند  " الان درآن سوی دنیا ساعت چند است ؟ آیا او خوابیده یابیدار است ؟ وایا دارد صبحانه میخورد یا شام  صدایش میکنم ومیدانم که صدایمرا میشنود اگر چه جوابی ندارد بمن بدهد  اما مطمئن هستم که صدای مرا با وضوع کامل میشنود  .

خوب " ای ستاره  آسمان غربت !
 شاید ما زخاطر خداوند رفته باشیم 
اما خاطر یاران نرفته ایم  من گاهی
 صدای گریه شبانه آسمانرا میشنوم 
شاید برای تنهایی ما میگرید 
 برای سیاهی که زمین را فرا گرفته است  
چرا  درنیمه شب خواب ترا گرفته ؟ 

نه ! هیچ میل ندارم خودرا فریب بدهم ویا دیگرانرا  بنا براین در انتهای دلم خوشحالی بی حدی را احساس میکنم که نگذاشتم خاری به  کف پای دیگری فرو برود اگر چه آن خار بردلم نشست .
حال امروز در برابر جهنمی ایسنتاده ام  که لهیب سوزان اتش آن خشک وتررا باهم میسوزاند
  غریو زنده ها به اسمان است  دیگر سخنی ندارم تننها حدیث دل بود که با تو گفتم . پایان
ثریا / اسپانیا / 13/ ژوئن 2020 میلادی برابر با 24 خردادماه 1399 خورشیدی .....

جمعه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۹

دلنوشته

ثریا ایرانمشن " لب پرچین " اسپانیا !
----------------------------------
و...آن راهایی که بین من وتو نبود 
 اگر چه سالها درکنار هم بودیم 
 دور ازهم وتو فارغ از دردهایم 
بار دگر به چهره دیروز مینگرم 
 با اتشی نهفته درسینه و
باز میگویم  که " 
ای دو صد لعنت برتو باد 

واین لعنتهای همچنان تا روزی که زنده ام ادامه خواهند یافت .
امروز  که داشتم پیکرم را درحمام میشستم بیاد  خود وتو افتادم وبیاد آن فاحشه هایی که تو برایشان طلا خرج کردی وامروز صفحات فضای مجازی را از یادها شان پر کرده اند وهمه به پای آنها گل میریزند وکسی از من خبری ندارد .
روزی که ترا شناختم دراین امید بودم که تو پلی هستی برای نجات من از دست این آدمخواران ونمیدانستم که تو نیز همراهی وشریک گرکانی ودر فکر پاره کردن پیکرم .
باید بلد بود وخودرا خوب میفروختم.! 
ومن چه ارزان خودرا بتو هدیه دادم  نامش عشق بود وآن عشق قیمتی وبهایی نداشت  من فریب خوردم اما توراهت را خوب انتخاب کردی برای پیش برد مقاصد خود ومن خیلی زود این نکته را دریافتم اعصابم بهم ریخت وهمه روز درون تختخواب افتاده بودم مدهوش  وبیهوش تو میرفتی میتاختی ومیگرفتی وهمه را از این امتیازاتت بهره مند میساختی  روزی فرا رسید که دیدم بهایی ندارم باید هرچه زودتر فرا رمیکردم  واین فرار تا امروز ادامه دارد .
هر جمعه برایت یک دیس بزرگ لعنت دارم  جمعه صبح بود که به لقا.ء اله پیوستی  حال امروز میبنیم تنها تونبودی این همه مردمان ما بدینگونه بودند محیط من کوچک وخالی از هر آلودگی بود  ومن ساده دلانه تنها به عشق میاندیشیم .
امروز عکسی از ان  زنی دیدم که برگردنش همان ده پهلوی هدیه تو خود نمایی میکرد بنام خواننده زیبا وقدیمی  آه جه گلها که نثار پایش کردند! البته گلها نیز مجازی بودند  !! کسی ندانست که چگونه زیست وچگونه شبها به خلوت بزرگان میرفت وکام میداد .
اما آنچه را که دیگران بمن وبچه های من داده بودند از من گرفتی وبه بقیه فواحشی ازهمین قبیل دادی چرا که میل داشتی بین مردم ارزشی بیابی  خودت ارزشی نداشتی تنها لباسهای گران قیمت وپولهای جیبت ترا اعتبار میبخشیدند .
نه !پشیمان نیستم از آنچه را که از دستم گرفتی  من چیزهای گرانبهاتری دارم مهربانی ومحبت فرزندانم ونوه های شیرینم را که تو از انها محروم بودی این هارا نمیتوان با طلا خرید مهربانی که هرصبح درب خانه را میکوبد وهر دقیقه زنگ تلفن به صدا درمیاید مادرجان حالت خوب است ؟ چیزی نمیخواهی ؟ واز همه مهمتر تیم پزشکی که برایم آما ده ساخته اند تا آن میهمان ناخوانده را مهار کنند او هم مانند تو حورنده است وپیکر مرا میجود اما من با او به مبارزه برخاسته ام  همچنانکه ترا شکستم .
امروز دیدن ان ده پهلوی بر سینه ان زن باز دردهای مرا زنده کرد . گذرا بود گذشت همه رفتند این یکی هم به دنبالشان خواهد رفت معلوم نیست خوشبخت باشد باید به خود فروشی خود همچنان ادامه دهد ودست آخر در میان آن گروه مخوف در گورستانی بی نام ونشان بخاک سپرده شود .
هنوز چیزهایی هست که نگفته ام  وگفته هایی هست که درسینه دارم  این تنها یک دلنوشته بود .همسر نانجیبم . پایان 
ثریا 
 اسپانیا  /12 ماه ژوئن 2020 میلادی برابر با 23 خردادماه 1399 خورشیدی.


پنجشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۹

ویرانی من

ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !
---------------------------------
امروز مها خویش ز بیگانه ندانیم 
مستیم بدانسان  که ره خانه ندانیم 

در عشق تو از عاقله عقل برستیم 
جز حالت شوریده و دیوانه ندانیم 

گفتند دراین دام  یک دانه نهانست 
دردام چنانیم  که ما دانه ندانیم 

نه ! دیگر نه به دیار دورم میروم ونه سر به سرزمینی که دیگر از آن من نیست  خورشید آن رو به تاریکی میرود  ومن بر خود این میل را حرام میدانم که به سوی تاریکی بروم  تنها درسایه سرد دیگری  در باورذهن خود  با ان خاک پیوندی دارم وبس .

آن لوح جاودانه  حلال شما باد  وایام بکام شما که جنگلهارا خاکستر کردید وبناها را برافراشتید ودرآنجا مانند موش کور پنهان شدید  دزدان   - آدمکشان- وقاچاقچیان دوره گردرا نیز پناه دادید درهمان قصرهای باشکوه وپنهانی میان جنگلها وآنها امروز در زمره همان درندنگان وحشی هستند وپای گذاشتن بدانجا ترسناک میباشد .

من نقش آن ایوانرا در  زلال چشمان دیگری میبینم  ودر میان اب و آیینه وخاک دیگری  - دیگر نام آن دیاررا هیچ کجا نقش نخواهم کرد  تا زمانی که چشم برتو دارم وامید برتو بسته ام .

 بگذار آنها همچو درندنگان  در کاخ های زرنگار  بنشینند  آنها از بام بلند واوج تاریخ  ما بیخبرند  فانوسی به دست دارند ودرتاریکی به دنبال خرده نانی میگردند  وزیر هما ن رواق  مزین مردی خودرا حلق آویز کرده است .

دراینجا همیشه خورشید روشن است وقانون راهش را ادامه میدهد  دیگر دردلم اثری از مهر وایین باقی نمانده هرچه بود بسرعت خرج کردم وهمهرا بر باد دادم  دیگر چشمانم بر بلندای آن برجها نخواهند نشست  تنها از پشت ابرهای تیره و تاریک  ومه الود زمین را میبینم که میلرزد و کاخها سرنگون میشوند  ولاشه های  بو گرفته  دراسمان روشن صبح تاریخ .رویهم تلمبارند .

حال تنها بتو روی اورده ام . ترا که هیچگاه نشناختم وتو نیز مرا نشناختی  اما هردو نفسهای یکدیگررا بخوبی احساس میکنیم از پس ابرهای ارتباط .
 تو مرا اینجا خواهی یافت زمانی که دیگر نیستم اما تصویرم درمیان ایینه زرنگار  نقش بسته است وبا تو گفتگوها دارد .
 درحال حاضر دراین جا من از پنجره  فراتر نمیروم  تنها خانه توست که درب آن به رویم باز است  تا سر حد گشوده شدن  چراغ خانه تو من خواهم آمد  تو مرا نمبینی  چرا که درها  همیشه به درون باز شده اند نه به برون.ث

چون شانه چنان فت  درآن زلف دل ما 
کز بیخودی  آن زلف تو - از شانه ندانیم 

با مشعله عشق که کورانش نپستندد
جز نفس فدا کردن پروانه ندانیم 

در راه اگر  خرس واگر شیر و پلنگ است 
ما شیوه بجز حمله مردانه ندانیم ..........."مولانا شمس تبریزی "
پایان 
ثریا ایرانمنش . " لب پرجین "  11/ ژوئن 2020 میلادی برابر با 22 خردادماه 1399 خورشیدی !