ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
--------------------------------
در پیش چشم زندانیان خاک
غیر از غبار ابی آین اسمان نبود
در پشت این غبار
جز ظلمت وسکوت فضا وزمان نبود
زندان زندگانی آنسان دری دیگر نداشت
هر در - که ره بسوی خدا داشت - بسته بود .........".شادران فریدون مشیری "
چیزی برای گفتن ندارم وبرای نوشتن نیز - تمام شب بیدار بودم یعنی تمام شب !
نشستم به اعترافات جناب مصداقی گوش فرا دادم که چهار ساعت مدام درباره رجوی وفحاشی باو وایراد ازاو میگوید وشاهکارهایی که درطول مبارزات بی ارزش خود انجام دادند آنهم درست زمانیکه شاه گفت : صدای انقلاب شمارا شنیدم .
ـآگر آنروز صبر میکردید وپشت اورا میگرفتید این بلاها امروز سر آنهمه مردم بینوا وبیچاره نمی آما ومغزها تهی نمیشد داس وتبر واره برای بریدن سردختران بکار نمیرفت برای خرمن کوبی وساختار زمین بوند نه برای خون ریزی .
در گرگ و ییش صبح چشمانم را بستم خوابی کوتاه وسپس بیاد آوردم باید قرصم را بخورم بیدار شدم با چشمانی بسته وخواب آلوده نمیدانم چه کردم گویا یک تخم مرغ ساخت چین در کارخانه ها بعمل میاید روی ماهیتابه وسپس روی نانم ریختم آنرا قورت دادم تا قرص را به دنبالش روانه سازم تخم مرغ از جنس پلاستیک بود سفیده اش از نوعی پلاستیک ونشاسته وزرده اش مخلوطی از خدا میداند چه معجومی در کارخانه ها قالب گیری وسپس درجعبه ها بعنوان تخم مرغ اکو لوژیک بما عرضه میشود .
صدای کوبیدن چکشی به دبوار وبالا کشیدن پرده های پر سرو صدا وهمئ بر سینه من نشست .
نگاهم به سوی خبابان همیشگی رفت عکسی گرفتم هوا کمی خنکتر است واز گرمای طاقت فرسای روز گذشته وشب دوشین خبری نیست !.
تما م شب وحشتی عجب دردلم نشسته بود ومشتی بر سینه ام میکوبید برخاستم . نشستم . دوباره خوابیدم آب نوشیدم بیفایده بود .
زمان مرا به دوردستها برده بود به کوههای سر سبز ی که امروز دستخوش آتش وزلزله های ساختگی میشوند برای زمینخواران ودزدان وشب گردان گرسنه دیروز .
مسعود رجوی در حرمسرایش خفته وپا اندازش مریم بانو به رتق فتق امورات جاری میپردازد اموراتی نیست کاری نیست همه پیر شده انشورش خوابیده همه بی چاره اند وبیکار به ناچارباید پولی خرج کنند از یک روسپی قهرمان شورش بسازند هنوز عدده ای امیدوارند ونمیدانند که ان شیر نه تنها شیر نبود بلکه لوله آب انباری بود که متصل به چپهای بین الملی شده بود .
همه چیز به پایان رسید وسر زمین من بباد رفت ومن از هجوم بیشرم خورشید نمیتوانم بخوابم تنها روزهارا به شب گره میزنم با غفلتی امیخته درهشیاری و........چنین بود سفرنامه من .
و... امروز این انسان اسیر !
انسان رنجدیده ومحکوم قرنها
از ژرف این غبار
تا اوج آسمان خدا پر گشوده است !
انگشت بر دریچه خورشید سوده است !
تاج از سر فضای لایتناهی برداشته
تا باز کند چشمهارا ودرهارا وجهانی دیگر را /
پایان
ثریا ایرانمنش / 18 ژوئن 2020 میلدی برابر با 29 خرداد ماه 1399 خورشیدی ! اسپانیا
و.... فردا روز سی تیر است ! بشتابید >