چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۹

زندانی ×

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !
--------------------------------
امروز صبح یک کلیپ روی  فیس بوکم آمد  مدتی به آن نگاه کردم وسپس گریستم واین گریستن تا الان ادامه دارد .
فهمیدم زندان یعنی چه  وزندانی بودن یعنی کجا وچگونه است  ناگهان همه ما دسته جمعی زندانی شدیم  وبه چه راحتی توانستند مارا بگوشه خانه هایمان  بنشانند .
سالهاست که دراین شهر گمشده نه خبری از گل زنبق است ونه ازدرخت یاس ونه از گل سرخ  تنها چند نوع گل در گلخانه ها بعمل میاید  برای قبرها وقبرستانها ویا گلهای یخ زده فریز شده را که با سیم ونخ بهم میچسپانند  
گلدانم  داشت خشک میشد به دنبال کتاب  دستور گلها بودم که درانگلستان آنرا خریده بودم  ...آه چه همه گلدان داشتم وچه باغچه زیبایی د ر انتهایی حیاط یک باغجه درست کرده بودم نامش را باغ ژاپونی گذاشته بودم ودر گوشه ای  دیگر خیار وگوجه ویار الماسی و سبزیکاری داشتم که نصیب همسایه ها ویا فامیل  آقا میشد ! چگونه خانه را از زیر پای من کشیدند ومرا آواره کردند جناب فریدون کار !! استادهمه بود ! 
حال دراین اپارتمان  کوچک تنها درون باغچه هابا خاکهایی که از زباله درست شده اند تنها کاکتوسها مارمورلکها رفت وآمد دارند  سالهاست که گلی  را نبوییده ام .
امروز دیدم بین بدبختی وخوشبختی اگر خطی ومرزی باشد من روی آن ایستاده ام ومعلوم نیست به کدام طرف سقوط خواهم کرد خوشبختی که دیگر نیست /
تمام روز را گریستم  دوش گرفتم هودا داغ است گلدان سوخته برگهایش خشک شده اند پنکه بزرگ شکسته هنوز برای کولر خیلی زوداست باید آنرا تمیز کنند بیاد " او" بودم او هم شبها تاصبح پنکه را روشن میگذارد اما پنجره های او رو بباغچه اش باز میشود . روزها که نیست وشبها خسته بخواب میرود .
دوسال است که اورا ندیده ام دلم برایش تنگ شده اما گمان نکنم بتوانم سفری داشته باشم .
امروز معنای زندان وزندانیرا به تمام وجودم احساس کردم .
خیلی کم گریه میکنم اما گویا مبایست چشمانمرا شستشو دهم تا بیشتر باز کنم . ث
پایان 
چهارشنبه 17/ژوئن 2020 میلادی / اسپانیا.