شنبه، شهریور ۰۶، ۱۴۰۰

چهارراه مرگ

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

---------------------------------

یک دو جامی  دی سحر گه اتفاق افتاده بود /  وز لب ساقی شرابم در مذاق افتاده بود 

از سر مستی دگر با شاهد عهد شباب  / رجعتی میخواستم  لیکن طلاق افتاده بود 

آهسته آهسته دست بردم  وروی شیشه تاریک را لمس کردم  از این اسباب بازی ها چند عدد خریده بودم بزرگ وکوچک ومتوسط تا چهره ترا بهتر  ببینم وهر شب به هنگام خواب  یکی را روشن میساختم وبا لالایی های تو بخواب میرفتم  زیباترین موسیقی جهان بود که به گوشم  میخورد  میل داشتم آن دستهای زیبا را بهتر  ببینم وآن لبخند شیرین را این تنها آرزوی پنهانی من بود که هرچه زودتر خودمرا به تختخوابم برسانم وترا درآغوش بکشم . بوسه بر لبهات بزنم وترا تماشا کنم اشکهایت را پاک کنم وبرایت بنویسم که کم گوی / وگزیده گوی حال دیگر تو نیستی جسد ترا نیز برده اند .

ببهوده آن شیشه سرد مات را لمس میکردم  بیاد آن زمان افتادم که هنوز " جی پلاس"  بود وما صفحه ای داشتیم زیر نام« ادبیات شعر وموسیقی فارسی» ومن با چه افتخاری آنرا اداره میکردم وآنچنان غرق عشق تو بودم که هرشب در میان اوراق ودیوانهای شعرای بزرگ  به دنبال  اشعاری میگشتم که توانای آنرا داشته باشند تا راز مرا برایت باز گو کند وهم اشعار خودم آنچنان جلوه گر خلق شده بودم که از میان کوهستانهای بختیاری مردی برخاست وفریاد کشید آهای ! زن تو خود عشقی ! ودیگری از میان کوهستانهای عشایری قشقایی برایم اشعار عاشقانه میفرستاد وچه بسا خودرا درقالب تو میدید  چقدر  خوشبخت بودم عشق مرا جوان ساخته بود ومن درانتظار اشاره ای از طرف تو بودم اما گویا تو آنچنان سرگرم اندازه گیری اندام های پیکرت بودی ونمایش دادن خودت که ابدا به این تیترها واشعار نیم نگاهی هم نمی انداختی وبر این باور بودم که تو  شعررا نمیشناسی  تو غیر ازخودت کسی دیگررا نه میبینی ونه میشناسی وآن صفحه  را ازما گرفتند زنان  ودخترانی که اشعارشان را به من می سپردند تا برایشان قاضی باشم بخیال آنها من استادی شاعری وادبیات بودم در حالیکه  این فشار عشق بود مرا بدینگونه به جلو رانده بود .آن صفحه ادبیات فارسی ما خیلی زود بسته شد وبجایش ادبیات لمپن وجاهلی و جنوب شهری  و خیابان های پشت  قلعه وکوره پز خانه های آجر پزی جایگزین شد دیگر کسی  بیاد نیاورد که مردی از همان دیار برخاسته وفریاد  برداشته که " ای معبر مژده فرما  که دوشم افتاب / در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود ........

نه دیگر   کسی معنی آنهارا نیز درک نکرد وآن آفتاب صبحگاهی که از پشت پنجره ها به درون میتابد  نیز نامش را نمیدانست  صقحه ما بسته شد . تو گم شدی من گم شدم  تو رفتی دکانی دو نبش باز کردی وبا شرکا ی پی پلی مشغول فروش کلمات بی اساس و بی پایه وبی فایده خود شدید ومن رفتم قصه گویی دیگری بیابم تا برایم لالایی بخواند تا بخواب بروم واین قصه گوی زیبا موسیقی بود ازتو زیباتر میخواند .

حال نیمه شب گذشته آهسته سر به خانه ات زدم هنوز آن درختی را که درمیان باغچه ات کاشتی بر پای ایستاده بود که من همیشه آرزو میکردم ایکاش شاخه از آن بودم وتو مرا نوازش میکردی  ......

نقش می بستم  که گیرم گوشه ای زان چشم مست / طاقت و صبر از هم  ابروش طا ق افتاده بود .

حال درمیان چهارراه مرگ ایستاده ام به هر سو نگاه میکنم دیواری است بلند  وروی هر دیواری دستی دارد مینویسد "مر---------گ  جنازه ها درخیابانها سرگردان افتاده اند  درمیان جویبارها وبوی تعفن مرگ ونیستی همه جارا فرا گرفته است درعوض یک مشت مردان عقب افتاده حاصل پیوند سوزاک وسفلیس بازماندگان زنان عفت فروش بر مسند وزارت نشسته اندبی آنتکه بدانند معنی وزارت وصدارت چیست ! بی آنکه بدانند معنی زنده بودن درکجاست  بی آنکه آوای موسیقی را شنیده باشند بی آنکه عشق را لمس کرده باشند  مغزهایشان تهی ولبریز از " هیچ" است ودر سوی دیگر آدمخواران عهد هجر مشغول  سر بریدن انسانها وکباب کردن آنها بر روی آتش میباشند بوی گوشت کباب جوانان  ومزه کباب آنها بسی خوشگوار است  ومردانی که با تیر به شقیقه خود  شلیک میکنند  چرا که مورد تجاوز این حیوانات وحشی قرار گرفته اند تنها باسن عریان آنها را نمایش میدهند ودوراو  میرقصند  .  وتو نیز به جمع پی پلها پیوستی !!!!

ساقیا جامی دمادم ده  که در سیر طریق / هر که عاشق وش نیامد در نفاق افتاده بود .

د ر  چهارراه مرگ خون همچنان جاریست وتو دستهای خونین خودرا بالا برده ای تا نشان دهی که ازآنها نیستی ! که هستی .ث

پایان / ثریا ایرانمنش  / 28/08/2021 میلادی
 

جمعه، شهریور ۰۵، ۱۴۰۰

و...وروزی دیگر !

ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

در میخانه ببستند خدا یا مپسند /که درخانه تزویر و ریا بگشایند !

همه درهای ریا گشوده شده  درب میخانه ها وکلیساها وراهیان نور مقدس بسته شد درخانه ریا ودروغ ونفرت به روی مردم باز شد .

هجوم بی امان مردم اشفته حال   بسوی کشور های اروپایی بی نقص وعیب نیست حضور آن آدمخواران با نعلین وچوبدستی ناگهان بر تصرف کشوری نیز آنچنان بر ملاست که احتیاجی به شاهد ندارد  .

مردم اینجا نیز برای خود شیرینی درصف اهدا کنندگان ایستاده اند  وایا میدانند د رمیان آنهمه انسانهای بی گناه که بایسنو می ایند چند صد نفر نیز پیامبر اسلام نیز هست ؟ برای آینده ؟ و چه  اسان به آنها جا میدهند مکان میدهند  نان میدهند پانزده سال پوست من وبچه هایم کنده شد تا توانستیم یک برگه اقامت بگیریم بیست وپنج  سال طول کشید تا توانستیم یک دفترچه رنگی بگیریم تازه با پول وخانه واتومبیل خودمان آمده بودیم انهم نه از شرق بلکه از غرب اروپا. وامروز فرزندانم مانند بردگان قرون وسطی باید تمام تابستانرا که اربابان به تعطیلات  میروند کار کنند .

اما این نورچشمی های سفارشی با اتومبیلها مخصوص در جاهای امن بسر میبرند هجوم مواد غذایی واهدای  آنها  برای آن مسافرین از راه رسیده تقریبا فروشگاههارا خالی کرده است انباری لبریز از کمک های ! انسان دوستانه مردم خیر ومهربان  !در  این سر زمین  برای من مقیم ابدی دستمال  توالت نیست !

مفلسانیم  وهوای می ومطرب داریم  اما می ومطربی هم درمیان نیست برای می نوشیدن باید کارت سفارشی داشته باشی ویا مانند مردم فرانسه وسط خیایان چادر بزنی وصندلی تاشو بگذاری ورستوران خودترا باز کنی تا هوایی بخوری .هوا نیز همچنان جهنم وار داغ است از هرطرف که نگاه میکنی یا جنگلها شعله میکشئد یا اتومبیلها درکنار خیابان به صف نشسته دچار حریق ناگهانی میشوند !.

پیرمرد روی زمین داغ وتفت زده اش ایستاده بود واشک میریخت که پنجاه سال زحمت کشیدم امروز یک زمین داغ دارم نه ابی ونه درختی ونه خانه ای !

دستهای پشت پرده هر روز قویتر میشوند ومن هرشب وصبح به درگاه همان افریدگار نادیده دعا میکنم که این دستها هرچه زودتر قطع شوند وما دوباره احساس ازادی کنیم واگر هوای دیگر ی تنفس میکنیم حد اقل شاد باشیم که زندانی درانتظارمان نیست .

اشتیاق انسانها باین زندگی امیدواری بود ویک اینده حال مر دم را واداشته اند که نه ازاهریمن بلکه از یکدیگر بهراسند ودور ی کنند د زندگی  در همه جهانیان تنها ترس ودلهره و وحشت شکل گرفته است وآن انسانی که به هر روی به سرنوشت خود عشق میورزد  وخودرا می شناسد  ومیداند گرایشی چندان به مال وثروت واینده ندارد تنها روح ازاد خودرا میخواهد  ازادی سیاسی آزادی نیست باید روح ازاد باشد که انرا ازما گرفته اند.

آه که امروز چه انسانهایی که دردرون  خود احساس صلح ارامش میکنند اما مجبورند بجنگنند  آنها تهدید میشوند  آن  دستهای نا مریی در پشت پرده های سیاه را نمیتوان  تشخیص داد تنها حیوانی را بشکل انسان رنگ میکنند وبه مسند قدرت می نشانند یکی احمق ودیگری آدمکش  وخود نخ  سرنوشتهارا دردست گرفته پیش میبرند  / همه شیطان پرست  وبا نوشیدن خون  انسانها ونوزادان جوانی را طلب میکنند این دیگر بر کسی پوشیده نیست .

دنیا پشت رو شده است مانند سر زمین عجایب هر چقدر  فریاد برداری که که " من آلیس هستم " کسی اهمیتی بتو نمیدهد باید ابلیس باشی .

برای یک شیطان مسلم وآدم کش وبی شعور آنچنان  بارگاهی میسازند که در تاریخ نمونه است . .برای مردانی خد متگذار دلسوز مردم ومیهن دوست  آنهارا درگوشه های تنها میگذارند .یک دهن کجی به آنهاییکه میل دارد هویت خودرا  داشته باشند ! به این میگویند تاریخ وارونه !.

خوب! مقدم نو رسیدگان مبارک همه هم به اینسو آمده اند تا هوایی نظیر هوای سر زمینشان داشته باشند در کنا ر " قصر الحمرا"  وجویبارهای روان وکم کم باید بفکریک مقنه تازه بود از نوع چرمی آن ! ث

پایان / ثریا یرانمنش / جمعه .27/08/2021 میلادی .


 

پنجشنبه، شهریور ۰۴، ۱۴۰۰

سلامی دوباره


 ثریاایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

امروز تنها نشسته ام وباز یاد تو روح وچانمرا فرا گرفته برایت مینویسم . میزی که روی آن مینویسم بسیار کوتاه است میز وسط اطاق نشیمن است  آفتاب سپتامبر نیز همه جارا فرا گرفته است وما همچنان درغوغای گمان  وبیداد بیماری وواکسن آن که چه کسانی را بیمار میکند ومیکشد وچه کسانی را جان وجهان می بخشد زندگی را وروز را به شب میرساینم .

یکنوع بیماری تازه درمیان مردم شیوع پیداکرده است وآن افسردگی شدید است یا دست بخودکشی میزنند ویا خانواده را  میکشند ویا فرزندانشان را میکشند .

تقصیری هم ندارند آینده تاریک است من زیاد بیادت هستم برای تنهایی تو وتنهایی خودم روی این بلندی ها همواره احساس نیاز ودرد دل کردن دارم برخلاف تو  نیاز دارم برای کسی دردل کنم  کسی که مطمئن است وچیزی را بد تعبیر نخواهد کرد ویا از  آنها سوء استفاده نخواهد برد روزها تنها هستم ومن  احتیاج به یک یار وفادار دارم  بچه ها بخصوص  دختران هم کار  بیرون دارند  هم  درخانه باید به همسرانشان برسند  من هرشب با بازی ویا خواند کتاب خودرا سر گر م میکنم تا بخواب بروم وروزها سرم را با گل دوزی میگذرانم از چرندیات خسته شده ام از بحث های بی اساس وبی پایه وخود نمایی ها وبه رخ کشیدن های بیهوده .

با همه این اوضاع واحوال  امروز صبح تصمیم گرفتم باز برایت نامه ایی بنویسم  سلامی بگو.یم  وکمی از گذشته های را بیاد بیاوریم از ان روزهای خوب که مجبور نبودیم درحصار زندابانان حرکت کنیم  وکم کم بسوی زندان بزرگتری برویم اول انفرادی وسپس زندان عمومی که نامش جهان نوین است .

امروز دیگر از آن المان وپناهگاه گریختگان چیزی بجا نمانده نوعی دیکتاتوری نیز بر آنجا حاکم است ودر سایر سر زمین ها نیز کم وبیش به همین شکل رشد کرده در این  زمان اگر به بقالی سر کوچه اینجا برویم با بقالی سر  کوچه فرانسه فرقی ندارد دیگر هوس دیار پاریس یا لندن یا رم  را از سرم بیرون کرده ام میل دارم گامی به سوی طبیعت بردارم اما طبیعت خاموش شده است جنگلهای هیزم میشوند و بار کامیونها بسوی مقصد نا معلومی میروند زمین ها خشک وخالی از یک سبزه تنها جیر جییرکها که نوع دیگرشان در رسانه ها وز وز میکنند پای ترا نیش میزنند.

امروز تنها وسیله ای که میتوانم این فاصله وحشتناک  را پل بزنم  وبا تو بدون نقاب سخن بگویم  پشت کردن به امروز است وروی کردن به دیروز وگذشته  بدون فشار میتوانم از دیروز سخن برانم  اما از فردا نیمتوانم حرفی بزنم چون نمیدانم  چه خوابی دیگر برای ما دیده اند وچه کسانی   همانهایی که امروز با تکنو لوژی ها بازی میکنند وعکسهای مرا روی تمام صفحا ت میبینند وچقدر بمن خواهند خندید که ...او هنوز هم با قلم وکاغذ زندگی میکند  روزی فرا خوهد رسید که تودیگر انگلیسی یا روسی  ویا المانی نخواهی  بود ومن نیز هویت نخواهم داشت هردو مانند دورباط جلوی هم سر خم میکیم ورد میشوم وقهوه های کف الوده آماده را با دستهای آهنی به درون گلویمان  فرو میریزیم احتیاجی به توالت هم نخواهیم داشت همه چیز درما ریسایکل میشود میتوانیم هفته ها بلکه ماهها غذاهم نخوریم .دیگر کسی نامی نخواهد داشت همه یک شماره میشویم شماره  خیاط سر کوچه ویا کفاش سر خیابان  وپس از  ان تصویر ها شکل میگیرند  وبیدار میشوند تودیگر نیاز به جنگ نداری واحتیاجی نیست به دنبال صلح چهانی بروی .....نامه ام به درازا کشید .  نا تمام 

ثریا ایرانمنش 26.08.2021 میلادی 

سه‌شنبه، شهریور ۰۲، ۱۴۰۰

هوای خانه

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " 

شب است و دلم هوای خانه گرفت / دوباره گریه بی طاقتم  بهانه گرفت .............

اگر آن سالهای شاعر این ترانه هارا سرود به خاطر عقیده و افکارش در زندان بود زندانی که از خانه امروزی ما راحتر  وامن تر بود دوستانی داشت برایش هدیه  میبردند ملاقاتی داشت دسته گل برایش میبردند واو میتوانست دردفترخود  بنویسد آن چه را  که دلش میخواست در بیرون آفتابی درخشان میتابید ونوید روزهای بهتری را میداد !!.

امروز ما درزندانی محبوسیم به بزرگی زمین و عده ای دیوانه  زنجیز گسیخته دور  ما میچرخند هریک مشعلی دردست دارند زیر نامهای مختلف اما درواقع همه یکی هستند دیوانگانی سیری ناپذیر از آنسوی جهان تا اینسوی زمان .

جنگ میکربی را راه اندازی کرده اندوهر روز بر تعداد این میکربها یا ویروس ها اضافه میگردد پرستوها مرتب جلوی دوربین ها عشوه می ایند  ودستهای خودرا عریان میسازند که که بلی باید  بهر روی واکسن را بر پوست بدنت تزریق کنند حال بعد از دوسال چه بر سر تو امد دیگربما مربو ط نیست خوب نوع سوم آنرا داریم یا نوعی که جلوی عوارضش  را بگیرد.

وتماشای انبوه جنازه ها وبازی بازیکنان !!

 دنیا زندانی شده با یک برگه سبز باید از مرزها عبور کنی با یک برگه سبز بایدقایق خودرا دررودخانه ها برانی با یک برگه سبز باید از دارو خانه   دارو بگیری با یک برگه سبز با از سوپر یا نانوایی نان بخری  واین همان  متد ( سایلن گرین ) است وروزی خواهد رسید که از گوشت وپوست بدن ما نان و بیسکویت برایمان بسازند وخود درگاوداری هایشان به همراه هما ن گاوها وگوساله به چرا مشغول باشند .

تفاوتی ندارد که ما به تعالیم حضرت عیسی مسیح برگردیم ویا هر دین ودوباره انرا آمال وآرزوی خود کنیم  ویا از انها بخواهیم برایمان دنیای جدیدی بسازند ویا به به درون بشریت راه یابند تعلیمات مسیح تعلیمات مثلا لائوتسه  تعلیمات بودا  تعلمیات مارکس و ادیان همه یکسانند راه چاره ای هم نیست  تنها یک  مرز وجود دارد این بار   صدای خدا از پشت کوههای "هرات " بگوش میرسد نه از صحرای سینا  نه از انجیل  نه از  عصاره عشق  و زیبایی ومقدس نمایی  تنها شاید یک چیز درتو خواننده ومن نویسنده درهر یک از ما ساکن باشد وان حضور یک انسان واقعی است یک بشرابدی ولایزال  یک حقیقت  پایان ناپذیر  یک حکمت عالمانه /  نه سلطه  بهشت وجهنم  وسایه تیر به چادر مادرمان  ونیزه بر کلاه پدرمان وتجاوز به دخترانمان .وبردگی پسرانمان !

شب است من  در شب مرده ام وفردای بیداری را  میل ندارم ببینم وچهره منحوس این دیوانگان از بند گسیخته را . پایان 

ثریا ایرانمنس 24/08/2021 میلادی . 

شنبه، مرداد ۳۰، ۱۴۰۰

او بود ودیگر هیچ ....


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

از ساعت  سه و نیم بیدارم  دیگر نتوانستم چشم بر هم بگذارم  تمام مدت  به دو چیز می اندیشیدم  به جنایتکارانی که هفتاد ودو کبوتر را زنده زنده درآتش سوزاندند  برای یک افسانه واهی  وبه او که در میان فرشتگان داشت به اسمان میرفت 

در میان یک اطاق بزرگ  ومفروش وروشن  عده ای مرد  با رداهای بلند  بطور  دایره وار  دست در آستین خود گذاشته وسر هارا خم کرده بودندوگاهی دوری میرفتند  وناگهان همه دستها به اسمان بلند شد وفریادی بزرگ برخاست " درود بر روان پاک محمد رضا شاه پهلوی " ودوباره خم شدند من نیز با آنها هم صدا شده بودم که ناگهان ازخواب پریدیم  //// آن مردان که بودند ؟ بصورت دایه وار ؟  با خود گفتم که روح او به آسمان رفت در کنار فرشتگان مقرب درگاه باریتعالی او از ثری به ثریا پیوست مریم مجدلیه هنوز در روی زمین به دنبال حلقه گمشده خود میگردد . او به جایی رفت که حتی از فکر انسانها نیز فراتراست او از انسان های زمینی جدا شد وبه خدا پیوست ذره ای نور شد نکه ای از آفریدگارشد اگر حضور عیسی مسیح در  اسمان یک افسانه باشد او واقعیت دارد او موجودیت دارد  او فهمید که ما ملت چقدر فاسد شده ایم سالهای بود (که میگفت افتخاری نیست بر ملتی حکومت کردن که یک تومان میگیرد امی/گوید زنده باد دو تومان میگیرد میگوید مرده باد  )!اوبجایی رفت که دیگر دست هیچ موجود زنده ای به او نخواهد رسید او خود یک فرشته شد وآن مردان چه کسانی بودند ؟ از کجا امده بودند ؟ وچرا ناگهان غیب شدند ؟.

خواب از چشمانم گریخته بود دیگز بیهوده  روی دنده هایم میغلطیدم  میدانستم که جای او دراین جهان وحشتناک  وکاغذی نیست میدانستم او از نوع وجنس دیگری است  او بیهوده برای ما زحمت کشید ومارا ازدرون چاه ویل بیرون آورده روی فرشی ابریشمی بر عرش نشاند  درآن زمان هم من هرکجا می نشستم اقایان وبانوانی دانا وفرهیخته!!! ا میدییدم که از او انتقاد میکنند وگاهی به او ناسزا میگویند  هیچگاه از انها نپرسیدم چرا شما که از قبل او وکارهای مثبت او به این جاه وجلال رسیده اید ! ؟ بعد ها فهمیدم  که چه دستهایی درکار این ویرانی بوده است .

آن روز ها مردان  وزنان گرد هم جمع شده  از معاشقه ماه با اسمان میگفتند  من معنای گفته های آنهارا درک نمیکردم همه کوچه  وپس کوچه ها  لبریز از روشنفکری بود ! واین روشن فکری چه عاقبت تاریکی برای همه آورد  من درسکوت خودم راه میرفتم او پدر ملتی بود که من درمیانش رشد کرده بودم اگر ما بد بودیم دلیل بربد بودن او نبود شیک میپوشید وسالها از زمان خودش جلو تر گام برمیداشت واین خاری بود درچشم جهانی که تازه از زیر جنگها خلاصی یافته بود .

حال شب گذشت  او به دیار دوست نائل گشته بود  واز هرکرانه ای دعایی بسوی او روان بود .

حس کردم که آیینه ژرف آسمان  اورا درمیان گرفته وبه زودی عکس او در کره خاکی انعکاس خواهد یافت  وپرتو نگاه مهربان او نیز به سوی دوستدارانش میتابد .

حس کردم که درتب وتاب یک  اسودگی خیال  یک رویای واقعی  غلط میخورم وحلقه های نور بر گرد او  بهم وصل شده اند .

این اندیشه ها تا صبح خواب مرا بر هم زد  ودرخلوت ابر آلوده صبح  خواب مرا ربودند وبه بیداری کشاندند  .

حال دراین فروغ صبحگاهی اورا میبینم چون ستاره ای درخشان دراسمان  میدرخشد ونورش همه جارا فرا گرفته است وچشم دشمنانش را کور ساخته وخشم انهارا برانگیخته ....نه نتوانستید سایه اورا محو سازید ویاد اورا از دلها بشوئید  او به کائنات گره خورده است وشما در میان خرافات وحماقتهای خود مانند جانوران درهم میلولید مانند مارهای سیاه زهرالودو.... او خود خدا شد .پایان 

ثریا ایرانمنش 21/08/2021 میلادی 

پنجشنبه، مرداد ۲۸، ۱۴۰۰

هستی ما


 ثریاایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

تخم گل می پاشی وتیر میروید زخا ک/این زمینرا چندمین شداد باخون آب داد ؟

صد ها هزار شداد  که سرشان  را روی زمین گذاشتند تا الله نادیده را سجده کنند وباسن هایشان رو به هوا واگر تجاوزی هم صورت میگرفت ناقابل بود درراه الله آنرا نادیده  میگرفتند و کم کم  این تجاوزات به حریم خصوصی نیز رسید  به ملک ما به زمین ما به آب ما وکوههای  ابستن لبریز از غنائم ما  - ما سرمان با کلام کتابی که نه معنای انرا میدانستیم ونه بلد بودیم بخوانیم گرم بو ودمرو روی زمین میخوایدیم تا آنها راحت تر به تجاوزات خود ادامه دهند  حال چند مردک لات بیقواره با نعلین وردای سرخ وسیاه وپارچه های رنگینی که معلوم است بسرعت بر سر حود بسته اند به شکل شمایل آدمکشان اصلی در افغانستان بینوا پیاده شدند  از کدام در ؟ از کدام کوچه ؟ از کدام خیابان ؟  تا کوهستانهارا ا بشکافند وبقیه غنایم را ببرند درسر زمین خودشان دراستخرهای بلورین وآبی وسبز وقرمز که از خون دیگران درست شده است شامپاین بنوشند با زنان هرزه  ویا مردان همخوابی یکنند مهم نیست این کار ابدا عیبی ندارد ما دیگر به موجوداتی تازه احتیاج نداریم مرد با مرد زن بازن  بروید با همان تکه استخوانی که  جلوی پایتان میاندازیم خوش باشید ...خوب یک لچک بسر را هم باخود میبریم درمجلس مینشانیم تا بگوییم اجتماع پرشکوه ما خالی ازهر خللی است سیاه وسفید ندارد ما وشما نداردهمه یکی هستیم درحالیکه نه! یکی نیستیم .

باید خیلی کودکانه واحمقانه فکر کرد که ناگهان همه چیز یکشبه تسلیم آن نعیلن وردا پوشان شد ؟ ابدا بمن ارتباطی ندارد تا سیستر پلوسی و مادر هیلری و فادر بیل وابو عمامه هستند ما کاری ازپیش نمیبریم سوار "خر" مرادند وخر همچنان عرعر کنان  میتازد وجلومیرود آن پیرمرد لکتنو ی چلاق هم نقش مخالف خودرا خوب بازی میکند اونوکر  اصلی وسر پرست همه نوکران است همسایه شرقی هم گاهی آنهارا تیغ میزند تا برایشان بمب بسازد وسپس ماهها گم میشود همسایه  دیگری برایشان  طلاهارا استخراج میکند اما برای خودشان نه برای ان لندوک چند مثقالی  تریاک ناب چند صد دلاری برایش درجایی به امانت گذاشته اند وآنکه باید تیر آخر را بزند درپشت یکی از  ستونها پنهان است زمانی که دیگر باو احتیاجی ندارند  وتاریخ مصرفش تمام شد او دراز میشود روبه قبله ! 

حال دیگر دلم برای هیچ چیزو هیچ کس نمیسوزد به هوای تاریک وابری ودم گرفته مینگرم وعرق ریزان که  خبر از یک آتش سوزی تازه درهمین نزدیکیها میدهد  باید تنها به نفس گرفته حودم بیاندیشیم .

شما سازندگان این داروی ویروس دیوانه وار  چگونه تا بحال نتوانستید دارویی بسازید تا تنها آسم ونفس تنگی را درمان کند حال با این آب ونمک وآلمینیوم وسایر چیزهایی که درون آن امپولهای وحشتناک  نوکشرا تیز کرده بسوی یک یک حمله مییبرید تا همهرا بکشید ودنیارا خالی کنید برا ی خودتا ن که دیگر رمقی ندارید  نوچه هایتان هستند  ناگها ن یکشبه میلیونها واکسن !!! آنهم ازهمه نوع  سازنده  وکشنده وارد شد ؟ درعرض یکماه ؟ شما حزبتان " خر" است اما ما چهار گوش ودراز گوش نیستیم .

هرر وز صد ها تن پس از تزریق واکسن میمیرند حال دوز سوم می آید چهارم به دنبالش می ید تا زمانیکه دنیا به حد نصاب رسید وبرای شما  جای کافی بماند برای  گوساله هایتان الاغ هایتان برده هایتان وساختمانهای  مرموزتان  دیگر کتابی وکتابخانه ای وجود نخواهد داشت از همین امروز وفرداست که پلیس های امنیتی وارد خانه ها شوند وکتابهارا به آتش بکشند فیلمهای قدیمی را به دست آتش بسپارند تنها فیلم سیاره ها هستند !!! که باقی میمانند زندگی درسیارهای دیگر !!! گذشته بکلی نابود میشود  محو میشود  یک بازی یک فریب .بچه ها همه در دستشان همین اسباب بازی منحوس وکثیف است مهر ومهربانی وادب ونزاکت را از یاد برده اند همه باید یکدیگررا  بکشند ازهمین کودکی باید یاد بگیرند سر هر چهار راه نفس کش بطلبند و......این است پایان آن راهی که آنهمه برایش دویدیم . پایان 

ثریا ایرانمنش / 19/8/2021 میلادی !

چهارشنبه، مرداد ۲۷، ۱۴۰۰

17 اگوست

 

ثریا ایرانمنش " لب پر چین " اسپانیا /

جوانی چون به جنگ کودکی برخاست 

من بازی کودکانه خودرا آغاز کردم یکباره از آن خانه های کوچک وکوتاه / 

دل کندم وبا خشتهای خام اندیشه / کاخی در گوشه ذهنم  بنا کردم ...........درخاک غربت !

منوی غذا جلوی رویم بود همه چیز بود  همه چیز اما من تنها به آن نگاهی افکندم وگفتم  یک ابجو !

قرار نبود با هم باشیم میزهایمان جدا گانه بود خوب باز هم خوب است پوزه بند هم نداشتیم کمتر به این بردگی زمان تن در داده ایم . روی میز بشقابها چیده شد  غذاها درون کاسه ها دیس ها  روی میز آمدند  من تنها یک تکه  نان را برداشتم واهسته زیر میز آنرا درون دهانم گذاشتم . آهای یک ابجوی دیگر ......

چند سیب زمینی پخته وچند برگ کاهو  هر بار که نگاهم به ظروف لبریز از غذا میافتد اژیر آمبولانس  درگوشم می نشست ...نه . نمیخورم ! همین نان  بس است . آهای یک ابجوی دیگر !  ژامبون  دودی ؟ مرغ  جوجه کباب  ؟  سالاد امریکایی ؟  استیک ؟  ؟؟؟؟ نه  .نه ....یک ابجوی دیگر .

هوا خنک بود از آن گرمای  طاقت فرسا وکشنده خبری نبود  نوه ام برایم عکس خودش را روی کوسنی چاپ کرده وشعری نوشته برایم کادو آورده بود ودیگران نیز ....اما چیزی که مرا بیشتر خوشحا ل کرد آن " بسته نخ رنگی با آن پارچه نقاشی شده روی آن بود .

 عجله داشتم که خودم را به ان برسانم سالهای بود که دلم میخواست باز دست به گلدوزی ببرم آن روزها درمیان زنان لچک بسر ویا مو فرفری با لبان سرخ  که هر یک سقزی درون دهانشان میل بافتنی را به همراه دود سیگار به هوا میفرستادند گلدوزی کردن من مسخره به نظر میامد !  چه کسی د یگر روی بالشهایس را  گلدوزی میکند امل قدیمی و کهنه پرست .

حال تنها یکنفر میدانست که  دراتش چه اشتیاقی میسوزم از فرانسه برایم سفارش گرفته بود وموقع تولدم آنرا برایم فرستاد میان اطاق میرقصیدم . حال پشت میز تنها به آن کیک گنده ولبریزاز  خامه وموس وشکلات مینگریستم واژیر امبولانس  درگوشم می نشست .! نه مرسی تنها یک انگشت میزنم وکسی فندکی را روشن کرد وجلویم گرفت ..."خوب اقلا اینرا خاموش کن "!  بقیه به کیک حمله بردند باز تکه نانی را ازدرون سبد برداشتم  وآهسته آنرا درون دهانم گذاشتم با چند برگ کاهو .چند ورقه سیب زمینی پخته ...... این شام تولدم بود  خدا میداند جه بهایی پرداخت شده بود بچه ها مرتب   سینی سینی  باخودشان میاوردند بزرگترها هم مشغول گفتگو با خودشان بودند وعکس گرفتن !!!! نان درمیان مشت هایم مچاله شده بود آن را دورانداختم ....خوب وقت رفتن است . 

به خانه برگشتم در تختخوابم بیهوش افتادم  ..... تنها یک شادی داشتم ! فردا دوباره گلدوزی را شروع میکنم .

همه چیز آماده بود اما یک چیز را فراموش کرده بودم !!! وآن دید خودم بود که دیگر  کمتر میتوانست رنگهارا تشخیص دهد ویا نخ را درون سوراخ گنده سوزن فرو کند ....نه ! این یکی را فراموش کرده بودم  .دو عمل جراحی  روی چشمانم وتماشای بیست وچهار ساعته آن تابلت لعنتی و آن توله اش ......وکثافکاری های  خران وحیوانات دور دنیا وحاکمین وجت ست ها ...حالمرا باندازه کافی بهم زده بودند . 

حال آن کاخ بلندی را که ساخته بودم ویران شده  جوانی از میان برخاسته  وآینده را  یکسر خالی از هر هنری وعشق دیدم  نه 1نباید تماشاچی باشم  با هر بدبختی بود نخ را  درون سوراخ بیقواره  سوزن  فرو کردم ....ایوای فراموش کردم از کجا باید بدوزم ضربدری یا راست  چند کوپلن بزرگ دوخته بودم  وبچه ها آنرا قاب کرده  بر دیوار اطاقشان اویزان کرده بودند یک گل بنفشه برای نوه ام  ....حال چگونه شروع  کنم ؟ .

آنقدر دراین اواخر چرندیات واخبار راست ودروغ را به مغز ما فرو کرده بودند  که دیگر به هیچ چیز نمیتوانستیم بیاندیشیم  گویی مارا شتسشوی مغزی میدادند . مدتها بود که دیگر اخباررا  هم نه میخواندم ونه پی گیری میکردم . 

باخود گفتم وگریستم که ای اواره تز از باد خزان  تو از ویران شدن خود نمی ترسیدی  !  خوب حال ویران شدی و خاک غربت برای ابد جای  توست است وبه هنگام  مرگت  خواهند نوشت  " تولد 17/ اگوست "!!!! پایان 

ثریا ایرانمنش / 18 .08/ 2021 میلادی .

دوشنبه، مرداد ۲۵، ۱۴۰۰

ناریخ گم شده

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

.......در بر جهان بستم / .وز پیش دانستم که درتنهایی غربت / هم صحبتی غیر ار جنون  بر در نخواهد کوبید 

ازمن . کسی جز بیکسی دیدن ئخواهد کرد ......... شادروان نادر نادر پور ا زکتاب " زمین  وزما ن"

///////////
 هر گاه بیانه ای ویا اطلاعیه ای ازجانب آن بزرگوار برای ما فرستاده  میشود من تنها به پشت سر او مینگرم  دردفتر کارش غیر از عکس مادرش که از شانه  راست او چون نور میدرخشد وعکسهای خانوادگی خبری از " تو" نیست در آنسوی اطاق یک نقاشی اب رنگ بچگانه از پدر بزرگش بر روی دیواری تنها اویزان است درحیرتم  ایکاش میدانستم علت آن چیست ایا ان یار غارهای نا جنسی که دور اورا گرفته اند ویا چیزهایی دیگر که درکودکی درگوش او فرو کرده اند .

لبخند نومیدی ترا به هنگم مرگ هیچگاه فراموش نمیکنم  او حتی دست ترا درمیان دستهایش نگرفته یک عکس تبلیغاتی برای مجلات زرد وقرمز که مامان عضو بر جسته انهاست گرفته شد وبس .

آنقدر درگیر جوانی ودختر بازی و خوشحالی بود که خیلی زود از آن مکانی که ترا به امانت گذاشتند فرار کرد .

وامروز او شصت ساله شده موهای سرش همه سپید شده اند هیکل او ابد ا بتو نرفته  چه بسا ورزشی را هم ادامه ندهد برایش جهان هستی ونیسی یکسان است همچنانکه برای امروز ما نیز چنین است .

اسوده باش خبری غیر از مرگ ونیستی واتش سوزی وکشتار وخون ریزی نیست ایزد توانا ترا دوست داشت درمیان بازوانش ترا باخود به اسمانها برد .

باید درتاریخ  اینده نوشت ؟ درابتداکشوری  بزرگ وزیبا اما فقیر بود  بیشتر منابع آنرا دیگران میبردند  اما مردمی سر بلند ومغرور داشت  قوی وتوانا بی چشم داشت  به مال دنیا آینده دربرابرشان خودنمایی میکرد  وچه پر شکوه آن سر زمین بالا آمد ورشد کرد وناگهان مانند یک چهل چراغ نورانی درهم شکست وفروریخت چشم دنیارا کور کرده بود .

همه چیز داشت وفور نعمت بود زنان ازادانه ومردان ازادتر وخود فروشان ئئشه درگرد سیال  خودرا دراشعارشان میفروختند . وسر زمین را نیز فروختند  امروز  آن سر زمین وهمسایه مهربانش وهم زبانش وتکه ای بزرگ از گوشه آن سر زمین د ردست قاتلین پا برهنه دامن پوشیده دستمال بسر گرسنه گویی تازه از غار اصحاف کعف بیرون  امده اند با چند  اسلحه اسقاط مردم شهر را خالی کردند وچه بسا به زودی نوبت ما خواهد شد وپرچم نکبت آن الله نادیده کشنده وقاتل بر فرازگنبدهای طلایی سر برارد از مدرسه ومکتب وموسیقی وهنر خبری نیست .

روز گذشته شنیدم دختری از دوستان نوه ام کتابی در باره هنر واندیشه نوشته ودولت فخیمه باوکمک مالی کرده تا کتابش را چاپ کند وکتا ب او هم اکنون در فروشگاهی به معرض فروش گذاشته شده وفردا  دخترک میرود تا آنرا برای خریدارانش امضا کند .

در سر زمین من تنها همه رسانه در باره شکم وزیر شکم وچگونه خودرا بیارایید تا زیبا شوید !!!! نه بیشتر . نه خبری از هیچ چیز دیگر  نیست همه خوراکیهای مجلسی میپزند وبه نمایش میگذارند لباهایشانرا هم از چین وارد میکنند با برند های نامی !!! که تنها برای جهان سومی ها وزنان ومردان  قاچاقچی ساخته میشود . 

نه خبری از هنز وموسیقی وتاتر ونمایش نیست  دراینسو نیز مرتب باید از آن تزریق سم فرار کنی ویا درتنهایی وعسرت وزندان انفرادیت بمیری  درسوی دیگر آتش  سوزیهای عمدی  که آتش را به دم گرگها می بندد وروانه جنگلها مینمایند تا زمینهارا صاف کنند وسپس سیلها جاری میشود وبه دنبال ان زلزله ها وهمه اینها برگردن  مردم بیگناه است که برای لقمه نانی مانند سگ پا سوخته میدوند آن  دستهای جنایتکار درپشت ابرها پنهانند .

نه خیلی خوب است که دراین جهان نیستی دیگر نمیشود نامش را جهان گذاشت بیغوله ای ویرانگر که هرکسی سوراخی پیدا میکند تا از شر مارهای غاشیه وعقرب های جرار وسم ها درامان باشد از غذا هم خبری نیست گندم نیست / ارد نیست / قهوه سالهاست که جایش را به شیر خشک رنگ شده داده است تنها درمزرعه ازما بهتران  قهوه ها دیده میشوند شیر نیست حیوانی نیست گوشتها دیگر رو به اتمام ومردان به جان مردگان افتاده اند . آب نیست ابی ها همه درون شیر ها ریسایکل ششده بسوی خود ما برمیگردند !!! از ان جویبارها وسرچشمه ها دیگر خبر ی نیست کوهستانها دستخوش آتش شده اند به همراه جنگلها وآن جنایتکاران در پشت پرده های نامرییی به تماشای خلق گریزان ایستاده اند  ولبخند پیروزی بر لب دارند باید انتخاب کرد بین مرگ  زندگی را .همین دیگر راه نجاتی نیست وراه فراری هم نیست غیر از مرگ..

اندیشه های آتشین من  / در خلوت ان صبح ابر الوده / خواب مرا آویختند بر دفتر بیداری / من د رفروغ لاجوردین سحر گاهان / بر طاق رنگین / عنکبوتی ساده را دیدم / کز اسمان  در ریسمان  آویخته بود  وبا ریسمان  بسوی زمین امد ...با دشواری ."ازهما ن دیوان " ......پایان 

ثر یا ایرانمنش / 15/-8/2021 میلادی !

یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۴۰۰

رسالت

 دلنوشته  " لب پرچین " اسپانیا  .

روزیکه به هیجده سالگی رسیدم  خودرا خوشبخت ترین دختر عالم میپنداشتم  ! اوف بزرگ شده ام  وارد دنیا گنده ها شده ام . نگاهی به لحافی که برای جهازم دوخته بودم انداختم یک روی آن ساتن قرمز بود وروی دیگرش دبیت خاکستری ! چه مزخرف ! من باید زیر همان دبیت میخوابیدم .......

بیست ویکساله بودم که بیوه شدم با یک بچه ! همسرم بسیار اندیشمند ! دانا روشنفکر ودرفکر صعود به قله های برفی سیبریه بود از همانجایی که آمده بود ومن بفکر آن مردی بودم که عاشقانه اورا دوست میداشتم بجرم ساز زدن اورا ازمن گرفتند ! 

دیگر بسوی او هم نمیتوانستم بروم او پله های ترقی را طی کرده بود وهمچنان  بالا بالاها مینشست من دیگر چیزی در بساط نداشتم همه هستیم را جهازم را زندگیم را آنها آن خانواده باصطلاح روشنفکر وحامی زحمتکشان از من مانند یک دزد ربوده بودند .

 امروز به این نتیجه  رسیدم  که آمدنم بهر چه بود رسالتی داشتم میبایست آنرا انجام میدادم حال این باز ماندگان  من روزی بمن افتخار خواهند کرد ویا بکلی مرا فراموش کرده واز یاد خواهند برد دیگر برایم اهمیتی ندارد.

امروز صبح هنگامی که ملافه پارچه ای را بر روی خود میکشیدم با خود گفتم " 

تو در زیر ملافه حریرو ساتن به دنیا نیامدی همه عمر ملافه ها ی تو ازهمین جنس بودند پارچه نخی گاهی زمخت زمانی نازک .

چه لذتی دارد خوابیدن روی یک ملافه وتشک ساتین وملافه لغزنده ساتین با لباس خواب ساتین وهمه چیز ساتین !!!!!؟ نمیدانم امتحانش نکرده ام .

باید قبول کنم که زندگیم همین بوده وکم کم دارد تمام میشود خاطرات بصورت خاکستری درون یک قوطی  در جایی پنهانند زمانی کمی از آنها درهوا پراکنده میشوند  وزمانی  منجمد شده واز یاد میروند .

 پس فردا وارد ......جهارمین !!!! سالروز مبارک میشوم به همراه  نوه ام هردو دریک روز ویک ساعت به دنیا آمده ایم هر دو هم کاراکتر وروحمان یکی است هر دو جنگ را میدانیم وراه مبارزه با ننگ را نیز باو افتخار میکنم دختری زیبا وسخت به کسب و کارش چسپیده  اصراری ندارد همخوابه مردی شود که ازاو پاینتر است او کوهی به بلندی همان قله های پر برف سر زمینمان می باشد  رابطه ما ازهم نا گسستنی است .

رسالت  من گویا تمام شد حال او باید جای مرا بگیرد او هیچ نمیداند که برمن چه ها گذشت آنهم درمیان مردم سر زمینم اونمیداند فرار من به غربت برای چی بود اوازهیج چیز اطلاعی ندارد .

گاهی نوشته های مرا  کمک ترجمه ها !!! میخواند اما به درستی معنای آنهارا نمیداند .باید کمی ساده بنویسم ! 

خوب امروز کارت رسالتم به دستم رسید بنظر من همه مادران جهان رسولند آنها هستند که تولید میکنند نه مردان وآن جانورانی که از زنها میترسند برای همین که تنها یک دم اضافی دارند نه بیشتر .نه هیچ چیزی بیشتر  از ما زنان ندارند ما همه رسولانیم وپایبند مهر وعشق وسازندگی نه ویرانی /ما  میتوانیم شاعرانی خوب ونویسندگانی توانا  وحتی کارگرانی سخت کوش باشیم   خیلی بهتر از ان مردانی که ازما بیزارند  قدرت ما   بیشتر است برای همین هم هست که مارادرون گونی ها میپیچند   مذهب ودین ما عشق است  مذهب انها دیوانگی هرزگی وخود فروشی وسر انجام قتل وخون ریزی کار بهتری را نمیدانند 1.پایان !!!!

ثریا ایرانمنش 15/08/2021 میلادی ! در جه حرارت  هوا 37/

شنبه، مرداد ۲۳، ۱۴۰۰

دنیا ی بی ترانه


 ثریا ایرانمنش " لب پرجین " اسپانیا !

درون سینه ام دردی است خونبار / که همچو گریه می گیرد درگلویم / غمی آشفته .  دردی گریه الود  / نمیدانم چه میخواهم بگویم .

چرا ناگهان جهان چنین سیاه شد؟ چرا ناگهان سایه مرگ بر سر همه افتاد ؟ کدام دست وکدام اندیشه درفکر ویرانی این دنیای ما  بوده و هست ؟ جهان بیمار ما برای درمان احتیاج به طبیب داشت که عزراییل از ره رسید آنهم درقالب مردانی  پا برهنه وگرسنه با چند موتور سیکلت اسقات وچند تفنگ زنگ زده حال  همه  جارا اشغال کرده اند اشک دختر افغان جانم را به درد آورد دیگر تاریخ هم نخواهند داشت درب هر خانه را باید کاغذی نصب باشد دختران بالای هشت ساله تا چهل ساله را بعنوان غنیمت جنگی تقدیم آن جانیان وادمکشان کنند وچین هم آنهارا به رسمیت شناخت  امریکا هم به تعطیلی رفت !  اروپا هم زری زد ورفت .

حال نوبت سر زمین مادری من است از خراسان بزرگ که درانجا مشغول پرورش آدمکش میباشند تا جنوب  ونزدیکی پاکستان وافغانستان که شبانه به کشور من هجوم خواهند آورد وصد البته رهبری بزرگ  سفره ای  از همه گوشتهای تازه جوانان وزنان ودختران را ترتیب داده برای پذیرایی آنها وعده ای دراینسو سرگرم یک دادگاه مسخره وعده ای درسوی دیگر تنها گلوی خودشانرا پاره میکنند ودیگر هیچ .......

دنیای ما سالهاست که بی ترانه مانده بی غنا وبی نوا وبی اوازا تنها شغالان درشب ها زوزه میکشند وگرگها درگوشه وکنار مشغول پاره کردن جسم های بیجان ونحیف دختران وپسران میباشند این دستور کار همان مارمولکهای نامبرده میباشد .

آنها در امن وامان درکاخها ی عظیم خود روی  فرش قرمزی گه ازخون همان جوانان  ساخته شده درمیان  گارد  امنیتی خود  راه میروند وچه آسوده وخندان  هیچگاه برایشان  عذاب مادری که پسر ودو دخترش را درون تابوت دیده مهم نیست .

سایه های سیاه  واشقته از روی مغزم میگذرند  گیج ومنگ شده ام  مانند انسانی که درخواب راه میرود .نه این یک کابوس است  نه من درخوابم به زودی بیدار میشوم !!!! ودرمهد تمدن اروپا پلیس مردم را کنترل میکند  که ایا واکسن زده اید یانه ؟ اگر نزده اید ازمردم خوب وسر به زیر ما .که مانند گوسفند بع بع کنان بسوی درمانگاهها شتافتند جدا  شوید ! .

سرشکی تلخ بر گونه هایم مینشیند  درون سینه ام زخمی دهان باز کرده است  درکنار آن مادران داغدار  بر خود میپیچم  فریادم بی صدا ست خون دررگهایم میجوشد  خشم من درخاموشی گم میشود .

به زاستی  د ردنیای تاریکی زندگی میکنیم  کلمات بی گناه نمیتوانند همه گناهان را روی این صفحه بیاورند  همه بی حس شده ایم  خنده ها روی لبانمان  خشکیده  واین چه زمانه ای است که حتی سخن گفتن نیز بها دارد  باید دم فرو بست ودر سکوت گریست  برای اینهمه دنائت وپستی وفرو مایگی مردانی عقده ای که برای فرو نشاندن امیال درونی خود همه دنیا را قربانی میکنند وچه لدتی میبرند از ریزش خون بچه  ها وپاره شدن بکارت دختران هشت ساله .

آهای همشهری ! یا بباهم مهربان  باشیم زیر سایه پلیس امنیتی . دیگر انسانی بارورنخواهد شد تا انسانی دیگر را بوجود آورد نتیجه همه انسان های دو کله وبدون مغز وبی هویت حیواناتی برای آزمایشگاهها وامروز سر نوشت ما نیز دردست همان ازمایشگاههاست .

دیگ مرزی نمانده . ما بازنده هستیم  حرفهایمان  بباد هوا میروند  وتاج غرور ما بر زمین افتاد وشکست وجوهر عشق در کلام من نیز گم شد وخشک شد باید دست کشید ازهمه چیز.

 جناب " یانگ چو" فیلسوف چینی  میفرماید  " انسانها درجهان هستی  دلبسته چها ر چیز در جهانند و به آنها  دلبستگی  دارند " زندگی  طولانی ! - شهرت .مقام ونام .  وثروت .( نیمی از این نوشته دراینجا پاک شد !) چین هم  که رهبری را دردست دارد وبه گوش بفرمان ارباب ویا فلاسفه خود است  به نظر من انسانهایی که اسیر این چهار  دلبستگی شده اند  چون دیوانگان زندگی میکنند  آنها هم ممکن است کشته شوند  ویا زندگی کنند  در هر صورت سرنوشت انها از پیش تعیین شده است .

وسرنوشت ما هم این بود !

پایان / ثریا  ایرانمنش /14/08/2021 میلادی !!!


جمعه، مرداد ۲۲، ۱۴۰۰

ستاره باران

" دلنوشته  امروز " جمعه  13 ماه اگوست 2021 میلادی / اسپانیا !

-----------------------------------------------------------------

فریاد بشر خاموش شد دیگر فریاد رسی ندارد  جنگ اهریمن با اهورا مزدا جنگ نیکی ها با شر و پستی و بدی ها  منظور ما امروز از چه دنیایی است ؟  کدام حق بشر وبشر دوستانه ؟  بیهوده فریاد میکشید  اقایان برا ی یک لقمه بیشتر  خودتانرا نیز باخته اید  وفراموش کرده اید بشر با حیوانات چهار پا فرق زیادی دارد اگر شما به دنبال بردگان نوین وجدید هستید  اما ما فراموش نمی کنیم ونمی بخشیم وابدا شمارا اعتباری نخواهیم داد.

دنیا ی من با همه خوبیها وزشتیها وپلیدی ها  که درآن زما ن به چشم من بد میامدند امروز  آنهارا خوب ونجیبانه میپندارم  نسل امروز ما خودرا باخته است  وفریادی هم  نیست که اهای خودت را بشناس ونگذار از تو برده بسازند /

صدای قلم هارا خاموش ساختید درعوض درون افکار ما سیم کشی کردید  حتی افکار مارا نیز میخوانید وخوشحالم که شب گذشته با تمامی وجودم به درگه باریتعالی برای شما وخانواده هایتان نفرین ولعنت فرستادم !. بر ای تسکین الاام درونی خودم بود وبرای دردهایی که میبینم بشر دیروز چگونه احساس میکند وشما آنرا احساس نمیکنید شما جانوارانی هستید که لباس انسان پوشیده اید و گوشت انسانهای دیر را به همراه  خون نوزادان   میخورید ومینوشید  همه روح وروان خودرا به شیطان فروخته اید سکس والکل ومواد بهترین تغذیه شماست وبه وفورهم دردسترس است اگر چه مزارع گندم  را به اتش میکشید ودریاهارا خشک میکنید وکوههارا فرو میریزید تا مانند جانواران واجدادتان درزیر خروارها خاک تخم گذاری کنید شما جانورید -  جانور /

شما با ان سایه های زشت خود با فاحشه های نر وماده دست پرورده خود فرزندان زمانه را فریب میدهید  دیگر هیچ کلام زیبایی از دهانی بیرون نمی اید هر چه هست الفاظ زشت وناهنجار است .

تمام شب درهوای  سوزنده شمارا نفرین کردم وبفکر آن مردم بیچاره درترکیه  ایتالی یونان وسایر شهرهای که به دست شما آتش میگیرد شما روی همه جنایتکاران را سفید کردید یکی در کوهستانهای سرد سیبری  ودیگری در زیر زمینهای قاره امریکا هردوی شما  جانورید  از پیوند حیوان با یک انسان ویا دو حیوان پدید امده اید .

من یک انسان فرد گرا هستم وبه آن روح پاک  نیز اعتقاد دارم  که بخشی از یک انسان بزرگ است هر چند شما اورا چند پاره وتکه تکه کرده اید  وهیولاهایی را بنام او به درون شهرهای وسر زمینها ودرمیان انسانها فرستادید  من هراسی ندارم  اشتیاقی هم به این زندگی وحشتناک ندارم  بیماری را شما توام با ترس به مردم تزریق میکنید وبا واکسنها کم کم انهارا بسوی ابدیت  میفرستید شما برده های تازه ودست اموز خودرا درانبارها دارید که خدمتگذار شما باشند انسانها ی با تفکر باید بمیرند  امروز دیگر خدایانی که به بشریت خدمت میکردند  وزنده بودند به ما یاری میدادند همه را شما کشته اید . خیال نکنید  دیوانه شده ام نه  حقیقت را مینویسم ایا کسی جرئت آنرا دارد که درخیابان فریاد بردارد که این انسانیت نیست  حق بشریت درست اجرا نمیشود  فورا تیری از غیب دهان اورا میبندد واو در جایش  میخکوب میشود .

سر زمینها با یکدیگر دست به گریبانند اما رفتن یک پسرک توپ انداز برای دنیا یک حادثه است همه سرها بسوی او خم میشود که ازاین پل  به آن پل پرید . 

دیگر خبر هیجان انگیزی نیست دیگر چیزی برای فکر کردن وجود ندارد  وجنبه خوب انسانی کم کم از میان ما رخت بر بسته  وهمه در برابر مرگ تسلیم شده ایم ودر صف انتظار کوره های شما ایستاده ایم 

زمانی ما با  دوخط از یک اقسانه زیبای ژاپنی یا  هر سر زمین  دچار چه شعف  وشادی میشدیم امروز تنها نگاه ما به تعدا د نعش ها وفبرهای ازپیش اماده شده دوخته میشود .

حال یکی از شما جانوران بمن بگوید ـ چگونه  زندگی تحت این شرایط وحشتناک  میتواند  ادامه پیدا کند  چگونه مردم میتوانند یکدیگر را تحمل کنند ؟ شما بین همه تفرقه انداختید وجهانرا به یک زندان بزرگ تبدیل کردید دیگر راه فراری هم نیست غیراز مرگ . ننگ بر شما باد نفرین ابدی بر شما باد  من آنقدر زنده  میمانم تا نابودی  شمارا ببینم و سعادت دوباره بشر را وروی واقعی انسانهارا نه این حیوانات چند سلولی وبیگانه را . نفرین ابدی بر شما باد . بر  این باورم که ما درجنگ جهانی سوم زندگی میکنیم جنگ  میکربی واقتصادی که  خطرناکتر از جنگهای اتمی هست .ث

 ثریا اسپانیا .

------------13/-8/2021 میلادی 

پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۴۰۰

شرمتان باد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

ای صبح   ای بشارت فریاد / امشب خروس را  درآستانه آمدنت / سر بریده اند !

شرمتان باد با این فرهنگ  / شرمتان باد با این ادب وتربیت شما که روی آنهایی را که رسوا کرده اید سپید کردید درکجای جهان یک پیر مرد هفتاد ساله که خودرا فرهیخته و صاحب کمال  ورسانه میداند درمقابل دادگاهی که میخواهد بیداد گری را رسوا کند  !در وسط  خیابان شلوار را پایین میکشد وبا آن وضع شنیع همه چیر خودرا نشان میدهد ! شما که می دانستید که مجاهدین  بیکار نخواهند نشست میدانستید که آنها نیز سهم خودرا میخواهند این باز داشتی از خود آنها بود که دست به کشتار میزد ! یکی از همانها بود که سر به راه اسلام گذاشته بود !!! شرمتان باد وننگتان باد که  آبروی میهن عزیز مرا را شما بر باد دادید روی ان شارلاتانهارا که می نشستید ومانند خاله زنکهای عهد عتیق درحمام بد گویی میکردید حال این با این  کار بسیار ناشایست وکثیف خود آنهارا تبرئه کردید  حد اقل آن "فخر اور" خودش را این چنین نمایش نمیداد وآن دیگر ی که بقول شما صندوق گذاشته  ومردم را سر کیسه میکرد حد اقل بدین شکل شنیع وچندش آور شلوارش را پایین نمیکشید ...خوب معلوم بود که شما نیز از نوع خالص نیستید وهمان انگشتانه سوراخ دار میباشید اما نه تا این اندازه که آنرا به نمایش بگذارید . با چه تبانی وبده بستانی دراین مسابقه زشت شرکت کردید؟  آنهمه زحمات آن مرد را شما بباد دادید  ....افرین بر شما باد 

ابروی مارا درجهان بردید هرچند آبرویی نداشتیم  وجهان خوب مارا شناخته است ومیداند که تنها معادن زیر زمین وخاک خوب ما ارزش دارند نه مردمش .نه دیگر هیچگاه روبه رو ی شما نخواهم کرد هیچگاه برنامه های شما راهرچند خوب با شدنخواهم دید حیف از ان مردان که درکنار شما سخن گفتند  گمان نکنم دیگر باز گردند !

باز میگردم به کنج خلوت خود وفراموش میکنم ازکجا آمده ام .من دیگراز شما نیستم من متعلق به این سر زمین واین مردم هستم تنها وجه اشتراک من با شما همان زبانی که سعی دارم درخلوت با کمک اشعار آنرا نگاهبانی کنم  . همین وبس .  اول یک مانکن آوردیم مردم را عصبی کند وسپس  پیر مردی که یک پایش درون گور است . آفرین بر این فرهنگ باستانی وپر بار . صد افرین ! پایان 

جنبش گهواره / نغمه لالایی / ریزش چشمه شیر / به لب غنچه تر / پر پروانه  / جیک جیک گنجشک / تابش چشم / شناخت  تپش خواهش گنگ  نگاه شوق  وشکیب  / بوسه عشق وشتاب .........." سایه "

 

چهارشنبه، مرداد ۲۰، ۱۴۰۰

فر انسه !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

نه ! اشتباه نکنید  ! همان » فرانسه « است اما امروز ترکیبش عوض شده است همان  فرانسه همیشه خیانکار  که فرشتگانرا میکشد وشیاطین را دردامان خود  پرورش میدهد  همه کشتارها نیز درهمان جا انجا م گرفت بی صدا <ارام اولین ننگی که بردامنش نشست پس از فرود آمدن شیطان رجیم به سر زمین ما  کشتن آن ناخدای زیبا وتحصیل کرده و امید همه ایرانیان بود  شهر یار زیباترین وبهترین پسر خواهر بزرگ شاهنشاه اریا مهر ما !  وپس از آن قتل عام های سیاسی پی درپی درآنجا صورت گرفت وبرای بعضی از آن نوکیسه هاوجنوب شهری ها " پاریس" بهشت برین بود .ارزوی سکونت درآنجا را داشتند وهنوز عده ای درهمان بیغوله هایشان زندگی میکنند .

 امروز دیدم که برای سوار شدن درمتروها وقطارها ونشستن دریک رستوران باید همان بزگ " بردگی " را نشان دهی ! یعنی بگویی ما پاک  مبرا ازهمه بیمار ی های روحی وجسمی هستیم ویک برده خوب وسر براه این هم برگه ای که بما داه اند  تا ثابت شود .

 خوب یک قتل عام وسیع  تازه با وسعت دنیا گیر وغیر قابل تصور باچنین امکاناتی ناچیز واغفال گرانه وخالی از هر امیدی مرا به کجا میبرد ؟ .

آن فرشته زیبا ومعصوم را درآنجا کشتند وجنازه اش را برای آدمخواران فرستادند درعوض شیطانی را دردامان خود پروراندند برای قتل عام ملتی ! حال دم از صلح ودوستی واشتی میزنند درحالیکه اکثریت  مخاطبین آنها  در انتظار  بوسه ای از طرف روس ها مییباشند .

 برایش نوشتم یا بردگی یا مرگ !کدام را باید انتخاب کرد  درجوابم نوشت این برنامه واین گفتگوها واین فریادها  مرا بیاد  فیم بچه رزماری  میا ندازد که آ نقش آنرا میا فارو   بازی کرد  ........ همه فرزندان شیطانند !

حال امروز نیمی از دنیا گرسنگی   ابدی خودرا از یاد برده گروهی بسوی  درون قبرهای  از پیش اماده شده روانند 

دیگر کوششهای انسانی بی فایده است راه به جایی نمیبرد  ودر چنین زمانی فرانسه !! تدارکاتی  برای آنچه که حتی از بردن نامش لرزه بر اندام ما میافتد  درحال نوشتن قوانین آن است .

یک تصمیم  دیگر برای  یک قتل عام پنهانی .ومردم را جان بر لب کشانده در ارزوی جنگی تازه میسوزند

امروز شهرهای زیبای آن سر زمین لبریزاز آدمکشان حرفه ای ولاتهای تیغه به دست ودر خیابنها دسته های عزاداری را ه افتاده اند دیگر از عطر وبوی " خانم کوکو : خبری نیست  !لباسهای درون ویترین ها گران قیمت ساخت چین و ماچین .

آنها اولین کسانی بودند که عطر را اخترا ع کردند تا بوی گندشانرا پنهان کنند در میهمانی ها هرکداتم یک لگن با خود داشتند که درپشت پرده ای  خودرا خالی میکردندبی انکه ابی وجود داشته باشد تا خودرا بشویند  لباسهای حریر ومخمل وزردوزی شده از بوی گند آغشته بود عطر به کمکشان امد واین بوگند به سراسرعاللم رسید .

تاج بوربورنها برزمین افتاده بود  پسرکی از جنوب ایتالیا آنرا برداشت ومدتی بر سر گذاشت ....حال امروز این فکر در مغز علیل عده ای نشسته که خوب تاج کیانی بر زمین افتاده ما آنرا برداریم وبرسر بگذاریم !! وعده ای بالاتر میاندیشند یک امپراطوری بزرگ اسلامی با کمک همین تاج داران وباج خواران .

وآنهاییکه مانند ما ؟ زیادیند ؟ با کمک یک تزریق کوچک کم کم به انسوی دنیا روانه خواهند شد بستگی دارد تا چه حد رو داشته باشی وبتوانی مقامت کنی .

خوب دراین شرایط ما قدرتی نداریم  برنامه های گوناگون را تماشا میکنیم همه نشسته اند وحرف میزنند ! بیشتر به یک میهمانی دونفره ویا اخیرا چندین نفره هست که مانند سگ وگربه به جان یکدیگر می افتند وهمدیگررا زخمی میکنند .

وطن درحال جان دادن است در تشنگی / گرسنگی / وبیماری / جوانان قتل عام میشوند وکهنسالان دستگیر ودرزندانها به ان دنیا میروند یا درتیمارتسانها ی ساختگی با قفل وزنجیر بسته میشوند .

باید این امپراطوری شکل بگیرد تاج آن از هم اکنون آماده شده  امروز اکثر آن بردگان بدبخت دیروزی روی صندلی های طلایی ومخملی بزرگ می نشینند وچه احساس قدرتی میکنند بی آنکه  کلامی حرف را درکتابی خوانده باشند تنها از شعور باطل خود الهام میگیرند .

وما سر زنش میشویم که چقدر کاهلیید وتا چه اندازه تنبلید برخیزید وبه خیابانها بریزید آنهم درسر زمینهای دیگری ؟! کشورهای دیگر کمترین دلیلی برای انجام این کارها ندارند  اروپای بدبخت نیمه جان در حال حاضر دردست آن مردک کوچک که تکیه بر جای قهرمان ویکتور هوگو زده است  میباشد واو هم گرسنه است خیلی هم گرسنه است  ویک برده  آماده به خدمت برایش مهم نیست چند صدهزار انسان  بیگناه ازخرد و بزرگ جان میسپارند او سر سپرده است وآمادگی برده بودن خودرا به جمع آن ادمخواران رسانده است آنها هم زیر چتر دو کشور شرق با د درگلو انداخته ....خوب بعدا جواب میدهیم .

در جعبه اسرار خواندم که عده ای جانور  بشکل انسانی وارد کرده خاکی شده اند وحکومتها را دردست دارند یکی از آنها هما ن ابو عمامه معروف بود که درزیر زمین خانه اش سر نخ ریاست جمهوری امریکار ا دردست دارد ومانند شعبده بازان اورا میرقصاند .؟؟!!  کسی چه میداند وآن امپراطوریی که افتاب در سر زمینش غروب نمیکند ! بیچاره سر زمین من . سر زمین افغانها وسایرین که باید قربانی شوند تا آنها زنده بمانند علاقه عجیبی به مغز های انسانها دارند آنهارا میخورند وخون انسانهارا سر میکشند .

روز گذشه باخبر شدم دو دوست را د رامریکا ازدست داده ام  یادشان گرامی  دلم گرفت تازه رفته بودند که الونکی بسازندودرآنجا بیاد اورندد که زنده اند . پایان 
 

دوشنبه، مرداد ۱۸، ۱۴۰۰

انشای امروز ما !

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

تیتر انشای امروز ما  مانند همیشه این است که " ,علم بهتر است یا ثروت" ؟ خاک بر سرمان کنند آنقدر درباره علم ومزایا ان مینوشتیم واخ واوخ به ثروت میکردیم تا جلوی حانم معلم دختر خوبی بنظر بیاییم ویک نمره عالی بیست بگیریم وکلی هم بخودمان مغرور بودیم که بلی ثروت را باد میبرد اما  علم همیشه میماند .خاک برسر چقدر خر بودی ! نفهمیدی که با ثروت میشود علم را هم خرید ؟! به سیاستمداران امروز ما نگاه کن کدامشان علم ومعرفت دارند ؟ نگاهی هم به پرونده آن رفتگان ویا بازنشستگان  گذشته بیانداز غیر ازآنهاییکه اقعا عمر خودرا صرف علم کردند ودرکنجی خزیدند وکسی نامی هم ازانها نمیبرد  . ویا مانند میرزا اقاخان کرمانی سرشانرا برباد میدادند  علم را حضرت امام آموخت وبرای همه هم به یادگار گذاشت .

علمی را باید آموخت وهر علمی علم نیست   بگذار اول تکلیف خودم راروشن کنم  من باید اوایل انقلاب به دنیا آمده باشم ! چون بقیه را زندگی نکردم تنها درخواب راه رفتم ودیدم .

مبارزه با این دوگانگی  امروز کار ی بس سخت ومشگل است چگونه میتوان  با این دوگانگی ها  زندگی کرد بی هیج حرکتی وهیچ امیدی ؟  آنچنان مردم را اسیر زباله ها کرده اند  که دیگر کسی بفکرفردای خود هم نیست 

بنظر من خصوصیات بشر امروز دچار یکنوع سر گشتگی  ودو اختلال شده است  جنون تکنو لوژی .جنون جمع آوری ثروت  تنها این دو هستند که به جهان هستی ما پیوسته اند ومردم را دچار سر گشتگی کرده اند  .

جایزه ها ونشانها  دیگر آنچه که بودند نیستند ارزش خودرا بکلی از دست داده اند آنها برای دریافت کننده خود تنها یک شهرت کاذب میاورند  ویک شادی ویا پاداشی است که زیر هر عنوانی به یک شخص داده میشود .

دنیا دچار سر گشتگی وبینوایی وبدبختی  خود شده است وعده ای از انسانهای نا متعادل ونادان  علم زمام را به دست گرفته اند ونمیدانند به کدام  سو حرکت کنند چیزی برایشان باقی نمانده است .

دیگر چیزی یاجایی باقی نمانده که فکر کردن به ان کمی برای ما شادی بیاورد . ایتالیا کهنسال به ویرانه ای تبدیل شده است یونان مهد تمدن بشری درآتش خودخواهی ها میسوزد سر زمین  باستانی ایران زیر دست وپاهای چهارپایان وندانم کاری آنها  دارد نابود میگردد .

 وافغانستان با ان مردم  مهربان  به دست مشتی دیوانه وجلاد خون اشام دارند هلاک میشوند  امریکا همه بزرگی واهمیت خودرا از دست داه است تنها اروپا رهبری جهانرا در دست گرفته است .

  او هم به منافع خود بیشترمی اندیشد تا به مردمی  که گروهی کشته میشوند  یا ازبیماری ویا به دست جلادان وقصابان .

وشرق هم مشغول طلا اندوزی است ! بهتر است کلامی درباره انها نگفت وننوشت !

بهر روی امروز  یک مشت محکم زدم بر طرف راست  ؟ یادم نیست راست یا چپ که ای خاک عالم بر سرت بکنند دیدی ثروت بهتر ازعلم است حال اعلم علم را .....من  مانده ام مشتی خاطرات واراجیف که شبها خواب را از سرم میگیرد  

تا توانستم  ندانستم چه بود / چونکه دانستم  توانستم نبود ! 

آن زمان آنقدر ساده بی پیرایه ویک رنگ بودم دردنیا هفتاد هزار رنگ چگونه خودم را بالا کشیدم تا رنگی نشوم البته چند بشقاب ته مانده خودشانرا بسویم پرتا ب کردند  اما من لباسهایم را عوض کردم و رفتم درجلد خودم وامروز تنها  دانستم که خیر " ثروت بهتر از علم است .و دیگر هیچ . 
 پایان / ثریا / دوشنبه  09/08/2021 میلادی  

یکشنبه، مرداد ۱۷، ۱۴۰۰

بجای شمع کافوری ....

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

فریدون فرخزاد درآخرین مصاحبه خود از این ابیات حافظ کمک گرفت وگفت " 

نفس باد صبا مشک فشان  خواهد شد / عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد !

و چندی بعد با همه آرزوهایش به دست قصابان خون ریز تکه تکه شد او را مثله کرده بودند او مخالف تو نبود مخالف سیستم تو نبود او اصولا مانند همه جوانان که در اروپای  غربی مشغول تحصیل بودند " به چپ گرایش داشت مانند همسر تو " 

امروز ازان چپ دیگر نه نامی هست  و نه نشانی  وبعضی از اوقات ما دولت هما ن استالین را ارزو داریم که حد اقل قوانینی را بمورد اجرا میگذاشت این یکی که خود قانون است شب مینویسد صبح اجرا میکند وایران مارا نیز به گروگان گرفته است وطالبان وآدمکشان  را نیز به پاسبانی ما گماشته است حال بجای تو وتخت کیانی یک قاتل بالفطره بر مردم  حاکم است زیر زور تفنگ واسلحه وزندان وطناب دار وملت ایران را بطور واضع میکشند ایرانی را دوست ندارند  اسلام دروغین آنها برایشان ارجحیت دارد .

اگر تو درهمان پانزدهم خرداد آن مرد دیوانه وزنجیزی را درون  گونی کرده به دریا میانداختی ویا جلوی گرگهای گرسنه شاید امروز وضع ما چنین نبود هرچند مریدانش بودندآنهاییکه عقل باخته وخود باحته وشیفته اند .

امروز صبخ با صدای تو از خواب برخاستم " با رجوع به اصل پانزدهم متمم قانون اساسی "...." ودیگر بقیه اش را نفهمیدم دوباره بخواب رفتم نمیدانم  تابلت من در چه زمانی روشن شده بود و  روی چه برنامه ای رفته بود با سرعت برخاستم آن صفحه گم شده بود ! ایا فرمانی  بود که تو ازان سوی دنیا بما میدادی ؟ من چندان سلامت نیستم که برخیزم وآنهاییکه سلامتند هریک سودای جانشینی ترا دارند غیر از وارث تو که خوب ملت را شناخته ومیداند این ملت صبح عاشقند وشب فارغ .

دیگر از  صورت زیبای زنان ومردان ایرانی خبری نیست عده ای که با کمک جراحان زبردست ان بینی های فیل مانند وآن چانه های پهن خودرا عوض کرده اند  امروز خون پاک ایرانی تنها دربدن انهایی است که به دنبال تو راهی دیار غربت شدند بقیه مخلوطی از بغل خوابی های فلسطینی ها / عرب ها / لبنانی ها/ اغوریها /  / وایغور ها !!!! دیگر نمیتوان  از آنها توقع داشت که برخیزید وبرای ایران جان دهندچون آنها خون وطن را درگهایشان احسا س نمیکنند درهمان زمان شروع انقلا ب وشورش وبلوا اولین کسی که بسوی سپاه پاسداران رفت پسر یکی از ارتشیان تو بود که درعین حال درجه داری سرتیپی معاونت شهرداری وریاست  تشریفات ساواک را نیز داشت او از بچه یتمیان پرورشگاهی  بود که داخل نظام شده  واداره آن نظام نیمی به دست امریکا ونیم دیگر به دست دولت فخیمه بود واین بچه گداهارا بزرگ میکردند به انها درجه میداند آنهارا باد میکردند آنها درعین خدمت بتو برای اربانشان نیز جاسوسی میکردند بعدهم با خیال راحت ابا پولهای انباشته راهی اروپا شدندواز یاد بردند که سر زمینی دارند سر زمین برای آنها تنها  درخت واب وقوم خرسه های خودشان بود که همه را  باخود برده بودند وان یکی نیز به سپاه پیوست تا پیرزنان وپیرمردان  وهمسر وبچه های حودش را حفظ کند بد هم نشد صاحب اسلحه وجیپ شد به شکار حیوانات میرفت تریاک های عالی را  میکشید ودوستان خوبی !!! هم داشت وبه بقیه برادر و خواهران گرسنه وبیکارش نیز  لقمه ای میرساند  نمیدانم زنده است یا مرده  این یکی از آن تفنگداران وسپاهیگران تو بود ودیگری که درلندن  شاعر شده بود دیگر ابدا به ایران فکر نمیکرد همسرش با نعلین های مارک " سلین " اینسو ان سو میرفت وجناب تیمسار از سفارت تریاک میخرید ودوستان گرد شمع جمال او می نشستند او شعر برایشان میخواند .

خیلی از این دزدانرا دیدم همه هم به عمه جان پناه آورده بودند آنجا درساری در شهرستانهای زیبای ساحلی بهترین خانه هارا خریداری کرده دوره های  شام وناهار وقمار ترتیب میدادند من تنها یک تماشا چی بودم چرا که برایم سخت بود پا به پای انها راه بروم حالم بهم میخورد وامروز شاید من تنها کسی باشم که خودرا به هیچ کس وهیچ چیز نفروحتم و فرزندانم را  نیز برای ان سر زمین تربیت  کرده بودم  آنها    به دنبال ریشه خود  میباشند  ! ریشه ای که ازبیخ وبن خشک شد تازه فهمیدم چرا ده ما از روی نقشه محو شد ! به جان بزرگترین  قله آن دیار به نام " شاه کوه " افتادند تا آهن ومس وطلاهاراخالی کنند برای اراب وخودشان نیز استخوانی را که جلویشان می اندازند لیس بزنند وزنا زاده هایشان دور اروپا مشغول عیاشی وآدمکشی باشند ایکاش نام آن شاه کوه امام کوه بود شاید کاری به آن نداشتند !

حال ملت ایران مرده ونسلی که از آن بجای مانده درزیر فشار امامان کذاب وپیامبران دروغین دارد جان میدهد وباز آخرین لقمه نانرا نیز ازدهان آنها بیرون میکشند برای فاحشه های امامان خود و......مردم هم میدهند ! بلی هنوز مغزهایشان درهمان حول وحواشی صحرای برهوت عر بستان میگردد وایران برایشان  معنایی ندارد ریاست جمهور قاتل همه سخنان خودرا به زبان عربی بیان داشت بنا براین دیگر جایی برای نوشته ها باقی نمی ماند !!! در گذشته هم عالمان ما  علم را با زبان عربی مینوشتند واشعاررا به زبان پارسی میسرودند چرا که زبان پارسی زبان شعر است وچه همه زیباست این زبان مانند یک موسیقی لطیف  کنار آبشار در زیر مهتاب شبانه در جان ودل تو زمزمه میکند . خوب خلایق هرچه لایق  باید بروم اصل پانزدهم قانون اساسی را بیابم ومتمم آنرا بخوانم تا بدانم تو چه گفتی این حیوانات که غیراز  پایین تنه وشکم خود چیزی را نمیدانند  آنقدر کثیف وپلیدند که از گاز زدن بستنی یک زن نیز تحریک شده اند.

جز نقش تو درنظرنیامد مارا / جز کوی تو رهگذر نیامد مارا /خواب ارچه خوش آمد همه را   درعهدت /  حقا که به چشم در نیامد مارا ........." حافظ شیرازی " رباعیات 

پایان / ثریا ایرانمنش .08.08.2021 میلادی !!


 

جمعه، مرداد ۱۵، ۱۴۰۰

در محفل خوکان


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

-----------------------------------------

در زیر پنجه های نرم و ماسه های خشک /

فریاد میزدند  ما تشنه ایم / تشنه آب  وما شر مندگان درغربت / دریغ ودرد آبی نداشتیم 

در شهر های نیمه سوخته وتاریک  همه جا خالی بود 

درانسوی شهر  محفلی روشن / از خوکهای پروار 

دیوارهای شهر آنهارا نمی شناختند اما در سکوت ایستاده بودند  ستونها بتونی ارام 

همه گویی یک نقاب ترس بر چهره ها داشتند .

.........

در محفل خوکان به سبک وسیاق دولتهای مدرن ومتمدن گویا مراسم سوگند بر پا شد وشرمندگان تاریخ سر افکنده اما بی خجالت از مردم تشنه لب در آنجا محکم بر صندلیهای خود چسپیده بودند درحفاظت کامل  ! معاون وزارت امور اروپای یک دست شده وسایر خورده ریز خوران سفره پر برکت خوکان  وصد البته  نماینده ای  هم از شهر بانکها درآنجا حضور داشت که نشان دهد  همه پولها درامانند ! وما هستیم .

نام تو بر ننگین ترین  دیوارهای جهان نقش بسته است  وتو از خاتم وجود درون آن تشنه لب صحرای بیکرانی که ساختی بیخبری .

میدانم چه پیش کشی ها تقدیم شد وچه پیش کشی ها پرداخت شد  اما نیمه نگاهی هم به آن خوک دانی نیانداختم بوی ان سرتا سر عالم را فرا گرفته است تنها آنهایی این بو را احسا س نمیکنند که یا خودشان درخوکدانی ها رشد کرده اند ویا  با بویایی بیگانه اند .

امروز صبح  مانند هر صبح  با زبانی خشک و فریادهای ماشین های تمیز کننده  وبا نیش سوزان افتاب  برخاستم  میلی به شنیدن اخبار نداشتم  میدانستم که این مفتخوران روزگار ( اروپایی ) که همه تغذیه خودرا از خوکدانی تامین میکنند با چه آب وتابی ان صحنه تهوع آور را به نمایش خواهند گذاشت وسپس آمار دورغین مردگان وبیماران ردیف خواهد شد وصبح من به یک اندوه تبدیل میگردد.

نمیدانم ازشوق  اینده ای هنوز زنده مانده ام  تاامید ؟ یا خیا ل؟  کدامین است این  چه شبها دراین امید  به صبح رساندم وچه روزها را بااندوه به شب سپردم .

ما همه مرده ایم   ودرخون خود خفته ایم  ما کودکان دیروز خیلی زود به پیری رسیدیم  وزیر سایه های کهنه وپوسیده  دریک روز دروغین  درکنار نا پختکان که گوسفند وار گوش به اراجیف آن بیمار روانی میدادند خودرا در پستویی پنهان کردیم  وچه خوشبینانه  دراین خیال بسر بردیم که زود تمام خواهد شد تا روزیکه همه شوق وذوق ما به غم واندوه تبدیل شد  وما سوار بر امواج بیگانه  درابهای جهان غوطه ورشدیم  گاهی آهی از سینه برکشیدیم  وزمانی از بیم  خودرا پنهان ساختیم .

دیگر نه شوقی بر جای مانده ونه ذوقی .

خوکان درخوکدانی به چرای خود مشغولند و اروپای شیک  ومتمدن نیز مشغول جمع آوری ریزه های ته سفره خوکها میباشد .فرانسه قرنها بما خیانت کرد / انگلستان که مادر همه این خوکهاست وبقیه نیز نوچه هایی هستند هفت تیر به دست .

حال ما در  یک دوراهی بین مرگ  وزندگی ایستاده ایم  یکی به ننگ منتهی میشود  دیگری به رنگ . نه  نام وبلکه همان ننگ ...... وننگ بر شما باد که خنجز خودرا تا دسته درپشت ملت ایران فرو بردید بما دیگر احتیاجی ندارید ما کهنه شده ایم نسل نو با پولهای دزدیده شده از اموال مردم بی پناه  وبی گناه شکم های باد کرد ه وزیر شکم شمارا را سیر میکند وما با دردهای خود را درچهار دیواری پنهان خود به سوی خدایی میفرستیم که نمیدانیم درکجا نشسته یا ایستاده است .

پایان 

ثریا ایرانمنش / 06/07/2021 میلادی .

پنجشنبه، مرداد ۱۴، ۱۴۰۰

اشک سرد زمستان

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

شنیدی غوغای طوفان را /چومرع شب خواندی و رفتی / تو اشک سرد زمستانرا .......


نه ! هیچکس معنای این اشعار واین آهنگ سوزناک را نفهمید اما بلا فاصله پس از رفتن تو در هوا پخش شد وتا همین امروز که مرا به گریه انداخت هنوز هم آن سوز درصدای آن زن دیده میشود وآن آوایی که از دل بر میکشد در سکوت .

کمتر کسی فهمید که این آهنگ را برای تو خواند وگریست  وهمه آنرا بی اختیار تکرار کردند هنوز در صدای بعضی ا زان تازه رسیده ها نیز شنیده میشود ما با تمامی احساسم بین همه سروده ها فهمیدم که " این یکی معلق به توست "  تو از کجا میدانی که زنی تنها در یک آپارتمان کوچک در گوشه غربت نشسته وبرای نو میگرید نه برای روزهای طلایی بلکه برای تو آن روزها اگر طلایی هم بودند من درحاشیه راه میرفتم میلی نداشتم داخل آن  دریای بزرگ بی نشان  که انتهای انرا نمی دیدم ونمیدانستم به کجا ختم میشود وارد شوم هما ن بود م که بودم  زنی ازاده با اراده محکم وبی اعتنا به تمام آنچه که دراطرافم میگذشت  من خیلی زودتراز  تو غوغای طوفان را احساس کردم وخیلی زودترا ازتو رفتم ونگرانت بودم مبادا گزندی بتو برسد .

تو زنجیری بود که همه را به هم  پیوند داده بودی با رفتن تو دنیا دچار اشوب شد هم اکنون همه ما درمیان شعله های آتش که از هرسو زبانه میکشد در یک حرارت  داغ درعذابیم  کم کم پخته میشویم بعضی ها مغزهایشان را نیز از دست  داده وشعورشان را نیز وهنوز " چپ وامانده وبو گرفته " طبق عادت مخالف توست اما عده ای بسوی تو باز گشتند واز تو پوزش خواستند که خیلی دیر بود دیر.

هنوز چپ های وامانده پوسیده درگوشه وکنار دنیا در حال چرت زدن هستند وابدا بیاد نمیاورند  که در دوران طلایی  تو همه دنیای زیبایی داشتند در گیلاسهای کریستال ویسکی می نوشیدند وخاویار .میخوردند ! حال آن خاویار نصیب نهنگ دریایی شده وویسکی ها درپنهانی ترین زوایا ی زمین بین همه دست به دست میگردد در فنجان چای ! 

امروز دیگر کسی را با کسی کاری نیست  همه درون یک کشتی شکسته دریک اقیانوس لبریز از لجن سر گردانند  وهر روز طوفانی از سویی  به این کشتی میوزد وآنرا  بیشتر درقعر ابها فرو میبرد جوانانی که میتوانستند آبروی سر زمین بر باد رفته باشند درزندانها پنهانی کشته میشوند تا تکه های  بدن آنها به فروش برسد این یک تجارت جدید است که چین ماچین  آنرا مد کرده مانند همان ویروسی که به جان دنیا انداخت . .

های های گریه ها ی ما مانند روش امواج  دریا به یک ساحل تاریک میخورند وبرمیگردند کسی نمیداند که دردلمان چه ها میگذرد .

کرانه زندگی وارام ما ازتو بود مستی وباده پرستی ما ازتو بود توسن عقل مارا تو به جلو میراندی  ومن چون یک سایه که خدارا دنبال میکند ترا دنبال میکردم خموش وگمنام .وآنهاییکه از قبل تو از فروشندگی یک معازه  یا کار گل  به مدیر کلی رسیدند و درمیان انچه که ناگهان به دستشان رسیده بودو بارانی که برسرشان بارید خودرا گم کردند.

آنها  ترا مورد شماتت قرار دادند واب دهانرا بسوی تو پرتاب میکردند جه بی مایه وتا چه حد احمق بودند این جماعت .

امروز حتی درختان نیز آهسته میگریند وسایه های گم شده اند همان سایه های مشکوکی که سر نوشت مارا به ویرانی کشاندند . .

فرزندان را به دندان کشیدیم آوردیم تا هنری آموزند برای بهتر ساختن سر زمنینشان حال برده  مشتی زباله شده اند که ما حتی درگذشته آنهارا قابل معاشرت هم نمیدانستیم آنها ازگذشته پر شکوه ما چیزی نمیدانند آنها این جانوران را این وحوش را می بینند  و در این خیالند که ما هم یکی ا زانها بوده ایم دریغ ودرد !

حال  درحسر ت یک بو ی خاک باران خورده درمیان این آتش  سوزان نشسته ایم  و میخوانیم که " 

جو مرغ شب خواندی ورفتی / دلم را لرزاندی ورفتی / شنیدی غوغای طوفانرا / زخواند ن وا ماندی ورفتی ورفتی رفتنی بدون بازگشت ومن هنوز درارزوی آنم که روزی بسوی تو پرواز کنم .

بس دیر ماندی ای نفس صبح / کاین تشنه کام چشمه خورشید / در ارزوی لعل شدن مرد / وامروز زیر وزبرش یک سنگواره ای است خرد ! 

روانت شاد قرین ارامش باد اسوده باش همه ما خوابیده ایم راحت ! وارام ! وسر زمینمان  درامن وامان است نه دزددان دریایی انجا زندگی میکنند ونه ادمکشان حرفه ای  همه مومن وسر زمین  هزار امام زاده  شده . است ! پایان 

ثریا / 05/-8/201 میلادی / 
 

چهارشنبه، مرداد ۱۳، ۱۴۰۰

شکوه زندگی

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا !

امروز نه آغاز ونه  انچام جهان است / ای بس غم وشادی  که پس پرده نهان است 

ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی / دردی است  دراین سینه  که همزاد جهان است 

  زندگی را باید بست ودرون چمدانی گذاشت وخود روی آن نشست  که ناگهانی ابری سیاه بر فراز خانه ات فرود میاید وجرقه ای وهمه هستی  وگذشته ترا به آتش میکشد آینده نخواهی داشت بوی سوختگی همه جارا فرا گرفته است ودمای داغ وسوزنده  که راه نفس را بریده است  .

گروهها  وهم بستگی ها مثلا شکل گرفته است  اما هریک جدا گانه بر سر چیزی  نزاع میکنند  مارادرکنج زندانهای انفرادی با سوزن های تیز ومواد ناشنا س تهدید مینمایند ونمیدانی کدامین را باور کنی وکدام یک ترا زودتر به جهان باقی میکشاند آن سوزن ویا  آن بیماری دروغین !

در جنگل های که درکام آتش میسوزند راسوها بسرعت میگریزند به کجا ؟ چکاوک ها افسون شده به  شعله های مینگرند  بوقلمون ها باد به غبغب انداخته  راه را طی میکنند  سنجاب ها با چابکی خودرا به بالاترین شاخه میرسانند  ایکاش حد اقل ما درجنگلهای وحشی میزیستیم درکنار بوزینه ها وخرسها وگرگها .وازاین تمدن بشر خیلی به دور میماندیم ارزانی خودشان باد .

زندگی ها در بدبختی ها  وسختی ها میگذرد ودیگر خبری از آن همه شادابی وشور و شیدایی نیست  وانهاییکه عریان تن به اب دریا سپرده اند نیز معلوم نیست که چه مدتی زنده خواهند ماند  حال راباید دریافت  فردا روز دیگری است .

چه نمایش با شکوهی  برای ما  روی صحنه آورده اند خودشان درکجا نشسته اند در سیاره  ها ؟ درافقی نامعلوم  وزمین را پاک میکنند برای فرزندانشان وایندگانشان وما موریانه های پیر وازکار افتاده  را که نفس مان هوای پاک آنهارا آلوده ساخته با سوزن های زهر الود به ان سوی دنیا میفرستند درسر زمین من آنچنان مرگ روز افزون است وچنان  لبریز از مردگان  مردان وزنان ما شادی میکنند که به هر یک گور مجانی میدهند  وآنهارا در گورهای دسته جمعی زیر خروارها آهک نمی خوابانند!  این بهترین وشیرین ترین آرزوی آنهاست !!!زمین تنها یک گورستان شده است شهرها نیز کم کم تبدیل به گورستان میشوند ویا خاکستر مردگان .

امروز دیگر کسی نه از صلح جهانی سخن میگوید ونه از دوستی های ملل  جانورانی رشد کرده اند وخاور میانه را تبدیل به یک ویرانه ساخته اند  لبنان عروس زیبای خاور میانه به تلی از خاک وخاکستر تبدیل شد ودره بقا همچنان شاخه های خشخاش را میرویاند با بقیه بندگان  کاری  ندارند  همانقدر که سرشان روی مهر نماز  چسپیده باشد کافی است سرهایتان  راخم کنید ودمرو روی مهر بگذارید دیگر با شما کاری نداریم اسوده باشید .

شاهنشاه اریامهر مهر گفت " پای من که از اینجا بیرون رود خاور میانه دیگر هیچگاه روی اسایش را نخواهد دید وشد همان که او گفت " 

تو میایی  وای تو میایی به دشت گل  !! به دشت ویرانی  برگشتی  روح تو برگشت وآنچه را که ساخته بودی دیدی که تبدیل به ویرانه شد خوکها تکیه برجای تو زدند  وهنوز درخوک دانی ها مشغول نشخوار جان دیگرانند شکم هرکدام به بزرگی یک دروازه است شعور آنهادرهمان شلوا ر وزیر شکم آنها محبوس شده است وآنهاییکه منافع خودرا در خدمت به خوکان میبنید در سرا سر جهان روی مبلهای چرمی نشسته اند .وافاضه  کلام میفرمایند !

بگذا رهمانطور بماند  رودها طغیان خواهند کرد کوهها آتش بر میافروزندوسیلاب آتش همه را باخود خواهد برد روح تو اما درامان است فرشتگان ترا درمیان گرفته اند .

حال امروز مرگ دوست ما  /مصیبت افتخار ما /ودشمن برادرما /ننگ و نفرت پیشه ماست .وآن چیز های خوب بیرون از ماست روشنایی ذهن ما با چنین تجربه های تلخی آغاز شد که پایانش نا معلوم است .

از داد و داد آنهمه گفتند و نکردند  / یارب چه قدر فاصله دست وزبان است 

خون میچکد از دیده درین کنج صبوری / آین  صبر  که من میکنم  افسردن جان است ....پایان 

ثریا ایرانمنش  04/08/2021 میلادی .

" اشعار متن از ه. الف. سایه >  است  !


سه‌شنبه، مرداد ۱۲، ۱۴۰۰

افسانه !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

کار جنون ما به تماشا کشیده است / یعنی تو هم بیا  که تماشای ما کنی !

دنیای ما  / طبیعت  / زمین / آسمان  دریا ها رودخانه ها کوهها و جنگلها از فرط نا امیدی وبی انصافی این انسان دو پا دچار خشم شده اند دیگر جایی باقی نمانده  که بتوانی آنرا سر زمینی زیبا بنامی ویا بدانی که کجا بوده است  دستهایی درکار ویرانی این طبیعت زیبا وزمین بکار میرود که ناشناخته اند  دستهایی نامریی .

امروز صحنه ای دیدم درآلمان که روی اس س های نازی را سفید میکرد پلیسهای گردن کلفت مردم را  مجبور میکردند که حتما واکسن بزنند درغیر اینصورت با کتک ومشت ولگد وباتوم  وسرانجام دستگیری آنها یکی یکی را بازداشت میکردند !!.

 حوب اگر میل دارید مردم را بکشید با یک جنگ اتمی یا بمب کار همه را بسازید نه آنکه ما شاهد مرگ  عزیزان خود باشیم . پس از واکس  خون لخته میشود  حال دارویی جدید ببازار آمده که برای صاحبش نوزده میلیارد  دلار سود داشته تا پس از واکسن آنرا مصرف کنند زندگی ما دردست آزمایشگاهها است وآنهاییکه نشسته اند تا دنیای جدیدی را برا ی خود بسازند  مشغول تدارکات میباشند  سر زمین باستانی ما امتحان  خوبی بود برای آنها خرید وفروش برده های صادراتی ووارداتی .

روزی و روزگاری در ابتدا کشور ی  بود پهناور وزیبا ولبریز از نعمات طبیعت مردمان ساده دل ومهربان ونجیب هر چند فقیر بودند اما بسیار نجیب واین فقر را افتخار خود میدانستند زمین شان را دوست میداشتند با زمین پیوندی جاودانی داشتند جدا کردن آنها از زمینشان یعنی مرگ برای آنها کمتر تن به مهاجرت میدادند  برای چند هفته ای گردش وخرید به دورترین نقاط جهان سفر میکردند بی هیچ پروانه ای تنها با یک کارت شناسایی اعتباری درجهان داشتند  وسپس دوباره به خانه خود بر میگشتند  وزمانی که تکیه بر جایگاه و پشتی خود میداند نفسی به راحتی میکشیدند که آه.... هیچ کجا خانه خود   انسان نمیشود .

همسایگان این سر زمین فقیر بودند وبا نگاهی استهزا آمیز به آن مینگریستند نه تنها همسایگان بلکه سایر سر زمین ها وما چه آسوده تن به اب دریا می سپردیم دریا متعلق بخود ما بود  جاده ها تازه صاف شده بودند کوهها را شکافته بودند ودردل کوه  جاده ساخته بودند سد های زیبایی  وعبور پل معلقی که امروز درتاریخ جهان ثبت شده است . همه چیز ارام بود امنیت بود مهربانی بود حتی آن افتاب داغ وبی حیای تابستان نیز سایه اش را بر سر ما میانداخت تا کمی خنک شویم خورشید همیشه دراسمان صاف و ابی آن میدرخشید .

چیزهایی بودند که با پول نمیتوانست خرید  ادبیات / شعر/ موسیقی/ تاتر سینما وحتی اپرا های بزرگ  وتشکیل یک ارکستر سنفونی بزرگ  که جهانرا به شگقفتی انداخته بود همه اینها چگونه ساخته شده بود با کمک مردان وزنان دلسوز ووطن پرست .

اما خوب  هنوز چشم عده ای به پارک های سر سبز وخرم  آن طرقی ها بود بی آنکه  به عوامل طبیعی توجهی داشته باشند  آنها باران داشتند وآن سر زمین زیبا با کمبود باران  دست به گریبان بود شکم ها  سیر شده بود دهان دره ها ها شروع شد حوصله  سر رفت .  جوانان به سبک پسران هیپی غربی ریش وسبیل وموهای دراز سیاه خودرا آویران کردند وزنان به سبک دختران غربی نیمه عریان در دیسکوتکها مست ودیوانه دربغل مردان غش میکردند .

عده ای هنوز به همان  سعادتهای گذتشه خود پای بند بودند هنوز بوی گلاب را بهتر از گرانترنی عطرها دوست میداشتند واین دگر گونی ها ودوگانگی ها به ان خدای تازه ازراه رسیده فرصت داد تا غرش کنان بر زمین بیاید هر چند از زمانهای خیلی گذشته  پیشرفت این سر زمین مورد تمسخر  آن گرسنگان غرب نشین بود با فرستان این خدای تازه ناگهان همه چیز دود شد وبه اسمان رفت .

 امروز از ان فلات زیبا وسر سبز غیر از بیابانی بی اب وعلف چیزی باقی نمانده  آتش به خرمنها افتاد جویبارها خشک شدند راهشان را کج کردند بسوی صحرای بی اب وعلف تا ائجارا اباد سازند زمین فرو رفت ابهای زیرزمینی همه به یغما رفت معادن  همه به تاراج رفت حال مشتی مردم گرسنه بیمار درگوشه وکنار خیابانها درون سطل های زباله دنبال ته مانده غذای سگهای تازه از راه رسیده اند وبیماران در راهروها دسته جمعی میمیرند ویا مرده می شوند باید جهانی دیگر ساخت جهانی نو برای آن نوکیسه های  تازه از راه رسیده با ابرهای هوایی و هوش های مصنوعی .

البته صداهایی برخاست که به سرعت خاموش شدند و این بود افسانه آن سر زمین ازدست رفته .

دلم گرفت . بیا  لحظه ای بمان با من / ترانه های غریبانه  را بخوان با من / 

شکوفه های تبسم  نشسته بر لب تو /غم شبانه  وصد درد  بی نشان بامن. پایان 

ثریا ایرانمنش /03/8/2021 میلادی /

توضحیح: گاهی  دستی نامریی چیزهایی را پاک میکند منهم از  یاد برده ام که چه نوشته ام !

دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۴۰۰

چی بنویسم ؟

ثریا ایرانمنش «لب پرچین » اسپانیا


چی بنویسم  واز کجا بنویسم ودرباره چه بنویسم ؟! دنیا آنقدر زشت وبیمار وما چنان تنها مانده ایم که گویی دسته جمعی درون یک گور خوابیده هریک دیگری را بسوی پرتاب می‌کند .چه بنویسم که  گرگ بزرگ گله همان جواد ماله کش. بجای فرستادن. کمکهای  هوایی وزمینی برای جنگل‌های زاگروس که دارند میسوزند برای ترکیه  وجنگلهای وبیشه های مصنوعی جنوب ترکیه فرستاد تا خانه ها ی  خریداری شده رفقا در  آنجا در امان بماند میداند کوههای زاگروس روزی این جماعت را تف می‌کند  

چه خصومتی چه پدر کشتگی شما با ملت ایران داشتید که چهل وچند سال انهارا دربند اسیر ساختید. همان  سرزمین را به یغما بردید  خود وتوله هایتان بی اعتنا به مردم زجر کشیده ومادران داغدار در دور دنیا به عیش وعشرت مشغولند ومشغول معامله اسلحه ومواد مخدر که همین هفته گذشته بیخ گوش ما  یک گروه آن کشف شد وبیصدا از روی آن گذشتند. .

خون پاک ایرانی در رگهای شما نیست اگر هم قطره ای یافت شود آلوده  به میکرب سیفلیس وسوزاک واتشک که همان ایدز می‌باشد. شما حیوانید.  نه از گرگهای درنده . شما بدترید. شما شغال وحشی هستید که از چند تخمگذاری. بوجود آمده اید ،.

همان فرهنگ لمپنی جنوب شهری  حول وح‌واشی  همان فاحشه خانه عمومی  شما بزرگ شدید  از یک پدر نا معلوم یا چند پدر 

چه چیزی بنویسم  در باره چه بنویسم. اهه هوا چه همه داغ است وما چقدر خوشحالیم که پنکه داریم وکولر داریم ودریا درکنار ما خوابیده است نه فکری داریم نه غمی داریم با یک پیامک ساده. بهترین غذاها از. رستورانها همیشه آماده به خدمت به خانه ما سرازیر می‌شود وما مشغول بالا کشیدن آن گرد یا قلیان هستیم ویا تریاک  اینجا ذغال‌هایش  مرغوب  است وسپس سکس  بما چه مربوط است که دنیا در چه وضعی بسر میبرد   آهان ،  الان پریدم دراستخر  آبی خود  در استخر هم می‌شود سکس داشت  وکثافت را می‌شود خورد تا  نوچه ای نظیر همین حیواناتی  که امروز سر زمین مادری ‌پدری مرا اشغال کرده اند  بوجود اید .

تنها خال تهوع دارم   میل دارم همه خاطرات این جهل سال را بالا بیاورم  بصورت زرداب وسم دردردونمم نشسته  باید به نوعی انرا بالا بیاورم . 

نه چیزی برای نوشتن ندارم  . پایان . ثریا . اسپانیا  دوم آگوست دوهزارو بیست ویک 

 

یکشنبه، مرداد ۱۰، ۱۴۰۰

دلنوشته


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا . 

» موضوع, تاچگذاری رهبر در کربلا » !!!!

رهبر متقیان ومسلمین جهان ! رهبر قلابی که مانند یک میمون پشت آن میز نشسته ای  میزی تراشیده بصورت خاتم  که مثلا از شاه بزرگتری  وتاجگذاری تو مهمتر است رهبری که خود خودرا رهبر نامیدی  روی استخوانها وگوشت وپوست مردم ایران ستمیده نشستی و کشتی خودرا درآبهای سر گردان راندی  وکم کم امر برخود تو مشتبه شد که نکند مهم « آن انسان " بر گوزیده "  بارگاه باریتعالی باشم که امروز حتی عرش اعلارا نیز بر زمین کشیدند آن جوانان پر شور ما .

روزیکه آن ضریح طلا را بعنوان ضریح مطهر مثلا فلان امام به عراق بردند من گفتم این ضریح را  برای خود میبرد تا دراینده زیر آن بخوابد ومشمول دعا ی زائرین نادان  شود مانند بقیه امامان  کذاب ودروغین و امروز که آن تاج بزرگ طلایی و جواهر نشان را دیدم فهمیدم آن تاج بر روی آن ضریح نصب خواهد شد تا دراینده بگویند که این خدای  ماست وبنیان گذار مذهب وایمان ماست درحالیکه همه میدانند دیگر ایمانی درکسی باقی نماند ه حتی درب کلیساها نیز بسته شده وتو با نقش برداری از اربابان کلیسای مسیحیت در نوع دیگری تاج گذاری کردی ولابد دردلت به شاهنشاه آریا مهر نیز خندیدی وگفتی " 

هرچه را ساختی ویران کردم حال تاجی ساخته ام با جواهرات سلطنتی سر زمین تو آنهارا باخود به گور خواهم برد .

کور خواندی ! مردم بیدارند جوانان ما بیدارند ! هرچند گروهی آنهارا به کشتن میدهی اما انها مانند یک تنه درخت از بغلشان شاخه دیگری سبز میشود دیگر فریب آن مردان پیر وازکار افتاده که زیر دین امیر المومنین قلابی تو پنهان میشدند ومعرفت دروغین را در مغز ما جوانان فرو میکردند گذشته دیگر کسی به انها نیز اهمیتی نمیدهد یکی درکنار عکس آن پیر احمد ابادی دیگری درکنار عکس استالین وسومی درکنار عکس روزولت گویی بدون آن عکس ها انها موجودیت نداشتند و وجود ندارند .

چه خوش بود روزگار من که درهمان کودکی از صدای انکرالصوات روضه خوانان میترسیدم وپشت انبوه رختختوابها وتشکها پنهان میشدم وگوشهایم را میکرفتم تا همانجا به خواب بروم ودرخواب پریان دریایی را بخواب ببینم که خود یکی از آنها هستم .

در هیجده سالگی تنها به همان آبادانی که امروز یک سر زمین بی اب وعلف وخشک وعریان شده است سفر کردم  تا درپناه دولت فخیمه زبان فرا گرفته پرستاری خوب شده فرار رابر قرار ترجیح  بدهم که سرنوشت پشت گردن مرا گرفت ومرا برگرداند  سالهای به هنگام عزا داری صدای موسقی را انچنان بالا میبردم که همه شهر را فرا میگرفت وگاهی همسایه ها بمن تذکر میدادند که آنها عزادارند !!! نباید موسیقی بگذاری ! عزادار چه کسی هستید ؟ عزا دار یک مردک پا برهنه گرسنه بیابان گردی   که قرنها شمارا فریب داد وحال امروز جا ی خودرا به تو داده اند  چه ساده لوحانه  به این همه اعتبار کاغذی خود تکیه داده ای دزدی را به حد کمال رساندی مال ملتی را بردی جواهرات وطلاها رابا کمک دستیاران دزدترا ز خودت به عراق گسیل دادی ودر خیال یک امپراطور ی مذهبی قلابی  خودرا خدایگان فرض کردی ! 

ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگاه توست /  تو عرض خودرا میبری وزحمت دیگران را زیا دتر میکنی تو حتی قدرت پرواز یک کلاغ را نیز نداری  . وای بر کسانی که تراپرسیده اند وبتو پناه آورده اند درحالیکه نمیدانند اولین قربانی آنها هستند .

همه از ترس وارد دنیای دین میشوند ویا منافع ویا داد وستدها کسی ایمان به چیزی که ندیده ونشناخته ندارد مگر یک حیوان یک بز یا یک گوسفند حتی مرغان وپرندگان زودتر احساس میکنند تا ان مردم نادان که به دنبال تو دویدند وترا آنقدر بزرگ کردند که امروز ترکیدی حال آن تاج بزرگ که روی شانه مردان و عمله های بردگی حمل میشود روی ان ضریح میچسپبد اما من مطمئن هستم و بخوبی میدانم که تکه ها پیکر بو گرفته تو واطرافیانت نصیب سگهای گرسنه خواهد شد بخوبی این را میدانم واز صمیم قلب ارزوی  آنرا دارم که آن جوانان پیروز شوند اگر یکی را بکشی چهار نفر بلند خواهند  شد این را بدان شرم اور ترین ورو سیاه ترین دیکتاتور قرن با پشتوانه همان کشورهایی که مثلا تو پشت به آنها کرده ای ننگ بر آنها بادونفرت برتو .

بر درختی نشسته  ساری چند / چند سار  است بر درخت بلند ؟  / زان  سپاهی که مختصر گیرند /  آسمان پر شود چو پر گیرند./ 

جان خورشید  بسته درشیشه است /  شیشه از نازکی  دراندیشه است / چون پیامی بود که آوردند/ همه به خورشید بر میگردند.

 آری ملت ایران از تاریکی های جهل وخرافات  بیرون امده به سوی خورشید میرود  ملتی که میرزا اقاخان کرمانی را پشت سر داشته است / خیام را وفردوسی را پشتوانه دارد  تو چه داری ؟ غیر ازچند کلامی بیهوده ونامرغوب آنهم با زبانی بیگانه .. 

پیروی از آن ملت ایران است . این را میدانم اگر چه مرده باشم آن روز نیز سر از خاک بیرون اورده فریاد برمیدارم  " پاینده  باد ایران جاوید باد روح شهریاران ایران زمین ودرود بر نسل جوان پاسارگاردی ما !پایان 

ثریا / اول ماه آگوست 2021 میلادی .