سه‌شنبه، مرداد ۱۲، ۱۴۰۰

افسانه !


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

کار جنون ما به تماشا کشیده است / یعنی تو هم بیا  که تماشای ما کنی !

دنیای ما  / طبیعت  / زمین / آسمان  دریا ها رودخانه ها کوهها و جنگلها از فرط نا امیدی وبی انصافی این انسان دو پا دچار خشم شده اند دیگر جایی باقی نمانده  که بتوانی آنرا سر زمینی زیبا بنامی ویا بدانی که کجا بوده است  دستهایی درکار ویرانی این طبیعت زیبا وزمین بکار میرود که ناشناخته اند  دستهایی نامریی .

امروز صحنه ای دیدم درآلمان که روی اس س های نازی را سفید میکرد پلیسهای گردن کلفت مردم را  مجبور میکردند که حتما واکسن بزنند درغیر اینصورت با کتک ومشت ولگد وباتوم  وسرانجام دستگیری آنها یکی یکی را بازداشت میکردند !!.

 حوب اگر میل دارید مردم را بکشید با یک جنگ اتمی یا بمب کار همه را بسازید نه آنکه ما شاهد مرگ  عزیزان خود باشیم . پس از واکس  خون لخته میشود  حال دارویی جدید ببازار آمده که برای صاحبش نوزده میلیارد  دلار سود داشته تا پس از واکسن آنرا مصرف کنند زندگی ما دردست آزمایشگاهها است وآنهاییکه نشسته اند تا دنیای جدیدی را برا ی خود بسازند  مشغول تدارکات میباشند  سر زمین باستانی ما امتحان  خوبی بود برای آنها خرید وفروش برده های صادراتی ووارداتی .

روزی و روزگاری در ابتدا کشور ی  بود پهناور وزیبا ولبریز از نعمات طبیعت مردمان ساده دل ومهربان ونجیب هر چند فقیر بودند اما بسیار نجیب واین فقر را افتخار خود میدانستند زمین شان را دوست میداشتند با زمین پیوندی جاودانی داشتند جدا کردن آنها از زمینشان یعنی مرگ برای آنها کمتر تن به مهاجرت میدادند  برای چند هفته ای گردش وخرید به دورترین نقاط جهان سفر میکردند بی هیچ پروانه ای تنها با یک کارت شناسایی اعتباری درجهان داشتند  وسپس دوباره به خانه خود بر میگشتند  وزمانی که تکیه بر جایگاه و پشتی خود میداند نفسی به راحتی میکشیدند که آه.... هیچ کجا خانه خود   انسان نمیشود .

همسایگان این سر زمین فقیر بودند وبا نگاهی استهزا آمیز به آن مینگریستند نه تنها همسایگان بلکه سایر سر زمین ها وما چه آسوده تن به اب دریا می سپردیم دریا متعلق بخود ما بود  جاده ها تازه صاف شده بودند کوهها را شکافته بودند ودردل کوه  جاده ساخته بودند سد های زیبایی  وعبور پل معلقی که امروز درتاریخ جهان ثبت شده است . همه چیز ارام بود امنیت بود مهربانی بود حتی آن افتاب داغ وبی حیای تابستان نیز سایه اش را بر سر ما میانداخت تا کمی خنک شویم خورشید همیشه دراسمان صاف و ابی آن میدرخشید .

چیزهایی بودند که با پول نمیتوانست خرید  ادبیات / شعر/ موسیقی/ تاتر سینما وحتی اپرا های بزرگ  وتشکیل یک ارکستر سنفونی بزرگ  که جهانرا به شگقفتی انداخته بود همه اینها چگونه ساخته شده بود با کمک مردان وزنان دلسوز ووطن پرست .

اما خوب  هنوز چشم عده ای به پارک های سر سبز وخرم  آن طرقی ها بود بی آنکه  به عوامل طبیعی توجهی داشته باشند  آنها باران داشتند وآن سر زمین زیبا با کمبود باران  دست به گریبان بود شکم ها  سیر شده بود دهان دره ها ها شروع شد حوصله  سر رفت .  جوانان به سبک پسران هیپی غربی ریش وسبیل وموهای دراز سیاه خودرا آویران کردند وزنان به سبک دختران غربی نیمه عریان در دیسکوتکها مست ودیوانه دربغل مردان غش میکردند .

عده ای هنوز به همان  سعادتهای گذتشه خود پای بند بودند هنوز بوی گلاب را بهتر از گرانترنی عطرها دوست میداشتند واین دگر گونی ها ودوگانگی ها به ان خدای تازه ازراه رسیده فرصت داد تا غرش کنان بر زمین بیاید هر چند از زمانهای خیلی گذشته  پیشرفت این سر زمین مورد تمسخر  آن گرسنگان غرب نشین بود با فرستان این خدای تازه ناگهان همه چیز دود شد وبه اسمان رفت .

 امروز از ان فلات زیبا وسر سبز غیر از بیابانی بی اب وعلف چیزی باقی نمانده  آتش به خرمنها افتاد جویبارها خشک شدند راهشان را کج کردند بسوی صحرای بی اب وعلف تا ائجارا اباد سازند زمین فرو رفت ابهای زیرزمینی همه به یغما رفت معادن  همه به تاراج رفت حال مشتی مردم گرسنه بیمار درگوشه وکنار خیابانها درون سطل های زباله دنبال ته مانده غذای سگهای تازه از راه رسیده اند وبیماران در راهروها دسته جمعی میمیرند ویا مرده می شوند باید جهانی دیگر ساخت جهانی نو برای آن نوکیسه های  تازه از راه رسیده با ابرهای هوایی و هوش های مصنوعی .

البته صداهایی برخاست که به سرعت خاموش شدند و این بود افسانه آن سر زمین ازدست رفته .

دلم گرفت . بیا  لحظه ای بمان با من / ترانه های غریبانه  را بخوان با من / 

شکوفه های تبسم  نشسته بر لب تو /غم شبانه  وصد درد  بی نشان بامن. پایان 

ثریا ایرانمنش /03/8/2021 میلادی /

توضحیح: گاهی  دستی نامریی چیزهایی را پاک میکند منهم از  یاد برده ام که چه نوشته ام !

هیچ نظری موجود نیست: