یکشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۸

اندیشه ها

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا !
--------------------------------------------
با دورد فراوان به شما عزیزانم !
 روزها وهفته ها درمیان آتش جهنم میگذرد  وما به سخت جانی  خود میاندیشیم !  در طی ماه آینده مجبورم چند  زمانی از شما عزیزان  به دور باشم وچه سعادتی است که انسان  بتواند از اندیشه هایش  نیرویی بیافریند  وهر روز بیشتر نیاز به گفتن داشته باشد  وچه دوستان ناشناسی  خواهد داشت ودلگر م از اینکه تنها نیست وتنها نخواهد مرد ! 

هر کس تنها بماند ، لاجرم تنها هم خواهد مرد .
 هر چه بیشتر نیاز پیدا میکنم که با شما  گفتگو ها داشته باشم  وآنچهرا احساس میکنم مینویسم  درد من مانند شما همان دوری از وطن وخاک میهنم میباشد وطن تنها جایی است که انسان میتواند سر بلند کند وقد راست کند اگر چه میان همه تنها باشد اما میداند بهر روی همزبانی وهمدلی خواهد یافت  واندیشه هایش را وسعت خواهد داد دراین کوچه پس کوچه های غربت کارما ، ما نند فریادی در یک حمام خالی که انعکاس  پیداکرده بسویم خود بر میگردد چندان لطفی ندار دواگر پیدا شوند کسانی آ|نها را با ترجمه ( گوگلی )  بخوانند باز هنو زنمیدانند  که میکده کجاست وزاهد خود پرست کیست .  آروز دارم یکبار دیگر روی شیراز را ببینم ویکبار دیگر  پیکرم را به خاک ارک بم بمالم  واز انها نیرو بگیرم  وآنهاییکه عمیقتر میاندیشند  وعمیقتر فکر میکنند ودردهارا نیز احساس میکنند  بعضی ها بخود فشار میاورند که چیزی بنویسند یا چیزی بگویند من مجبورم هرروز صدها ایمیل را نخوانده دلیلت کنم  ومیدانم چه کسانی هستند وچه میخواهند ! .
در هیچکس امروز حس همکاری وهمدلی نمیبینم   وهنوز سالهاست که کسی هنری نیافریده است  با چند پیر  دیروز نیز نمیتوان از فردا گفت آنها دردیروز قفل شده اند .
در حال حاضر خانه های بزرگ وتجملات  پیش پا افتاده  برایشان ارزش بیشتر ی دارد  میدوند فریاد میکشند مشتهارا گره میکنند تنها برای  یک مشت ( دلار) که با آن بتوانند درساحل دریا عریان شوند ومن ده سال است که حتی پاهایم را نیز در آب شور مدیترامه تر نکرده ام در بالای بلندی نشسته ام واز دور به آرام دریا مینگرم از ساحل بیزار واز شلوغی واذهام وبوی گند ماهی سوخته وبوی زباله .
امروز هر چه را میبنیم مبتذل و گاهی هم غیر قابل  قبول است سر بریده یحیی تعمید دهنده که به دستور ملکه تقدیم دخترش ( سالومه )  شد بجای سر بریده مثلا حضرت فلان وحضرت فلان  میگذارند !!! خیلی چیز هارا فتو شاب کرده بخورد مردم میدهند  وهمه درپی یک تجمل مصنوعی میدوند .
خانه من کوچک است اما خانه است نه آکواریم  ویا یک نمایشگاه مبلمان  غیر قابل تحمل تجملی وفروش تختخوابها ! 
امروز دارم میبینم که چگونه بیشتر استعداها  ی جوانان ما رو به انحطاط وویرانی میرود   وچقدر عده ای از زاده شدن خود پشیمانند ! نیروی افکارشان بکلی نابوده شده دربین بهشت وجهنم یعنی همان دوزخ ( دانته ) گیر کرده اند.
بهر روی  تا روزی که هستم باید بنویسم ( احتیاج ) دارم وسپس چند هفته ای به مرخصی میروم. 
 با بهترین آرزوها برای همه شما هم دوستان وهم دشمنانم . ثریا .
یکشنبه ۳۰ ژوئن ۲۰۱۹ میلادی . اسپانیا . ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

شنبه، تیر ۰۸، ۱۳۹۸

زمانه گنده لاتها

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !

رفتار آن گنده لات را با رفتار آقا منشانه وبزرگواری ( پدرو سانچز )  دیدم وسخت دلگیر شدم درجمعی که بقول خودشان برای نجات بشریت ویا نابودی آن جمع شده اند ! چه با وقار  ازاین کنایه ودر افشانی  با لبخندی خودرا کنار کشید وبر صندلیش تکیه داد .
به درختان نیمه سوخته مینگرم که مانند اسکلتی درمیان بیابانها که روزی جنگلهای سر سبزی بودند گویی پیکری سوخته را میبینم مهم نیست ذغال وهیزم زمستان آقایان فراهم است وزمین تشنه وبی آب هم سالهابعد به یک مجتمع  تفریحی تبدیل خواهد شد وخواب را تا نیمه شب از چشمان همه خواهد ربود .
مهم این است که من قبلا نوشته هایمرا روی دفترچه ای (یادداشت میکنم وسپس دیگر خط خودمرا نمیتوانم بخوانم  بسکه عجله دارم  که افکارم ازهم گسیخته نشوند )!!!  بعد باید با کمک افعال آنهارا بهم بچسپانم ورفع ورجوع کنم !.

آتش همچنان در گوشه وکنار این سر زمین شعله میکشد جایی را خاموش میکنند جایی دیگر سر بر میاورد دریغ از یک قطره باران جوانان ومردان وزنانی که در مزارع زیر آفتاب جان سپردند مهم نیست جان آنها بهایی ندارد مهم این است که باید قواره دنیارا عوض کر د ونمیدانم آیا ( دون کیشوت) سر از خواب چند هزاراساله خود برمیدارد تا ببیند زادگاهش دچار حریق شده است ؟  أتش تا پایتخت رسیده وشب گذشته تنها دوساعت خوابیدم مجبور بودم درهارا ببندم وکرکره هارا پایین بکشم از صدای وحشتناک موزیک خوش خیالان وخوش گذرانان  این  ناحیه  راستش را بخواهید از زندگی کردن در((ساحل ویا کوست جنوبی ) خسته ام ونفرین به کسی میفرستم که مرا از کنج کمبریج باینجا  فرستاد
  دیگر راه برگشتی نیست همچنان که راه خانه به رویم بسته است  !.
امروز تنها دوستانم کتابهایم میباشند ! نه فراموشکارند ونه فریبکار  وامروز از امواجی که بر سرم گذشته  دوستانی که درمیان کتابها دارم  بمن نزدیکتر شده وتغییر ناپذیرتر شده اند  مرا نه برای آنکه دارا هستم  یا ندار دوست نمیدارند  مرا برای خودم میخواهند  همچنان بمن وفادار مانده اند  منهم مانند یک نوزاد  از آنها نگهداری وپرستاری میکنم  آنهارا میبندم  بسویشان میرویم میبویمشان ومیبوسمشان 
 روزهای متمادی بی آنکه بدانم دراطرافم چه ها میگذرد  به همان دوستان  دیرینه میاندیشم  با غصه هایشان  همراهم  وبا شادیشان  شا د -  تنها موسیقی نیست  که آوایش  مرا دربر میگیرد  وجانم را  روشن میسازد  شاعران گذشته را نیز دوست  میدارم کسانیکه  تنها راه راستی  ونیکی را برگزیده وجلوی پای ماراروشن ساختند  برایم فرقی ندارد  شاعر از چه جنسی باشد  دردهایش دردها ی منند  وسرودهایشان  همه آنچه را که من از دل میخوانم  ومیل  دارم  بیرون بفرستم .
با اوزان چندان میانه ای ندارم اما قافیه رامیپسندم  وزنهارا بایددر موسیقی  جستجو کرد  وزن های سنگین -  امروز  دیگر غیر از  آوازهای  شوم  چیزی نمیشنوم دنیا بد جوری دچار دستخوش  ودگر گونی شده  است جوانان  سر درگم  وپیرها  دذرانتظار  چشم به در دوخته اند  چه کسی خواهد \امد ؟  صدای پای نیستی میاید .
هنوز در میان  چرت وبیداری  وبیماری  ونوستا لوژی ها به آن روزهای از دست رفته میاندیشند .

عده ای پر جنبش وجوش پر ورجه وجه میکنند  همه جا سایه آنهارا  میتوان دید  ( خواب ) شاهی  را می بینند  با چند نفر از اهالی خانه  دریک مربع  میخواهند  جهانی را  به حرکت دربیاورند  ومن میگذارم مانند جویبار ی پر سر وصدا  از کنارم بگذرند  دیگر حتی ترشحات  آ برا نیز احساس نمیکنم  میگذارم جاری شوند  ودر خودشان دور آن مربع مستطیل بچرخند .آیا آنها (  فلسفه تاریخ بشریت ) را خوانده اند ؟! 
 درحا لیکه قدرتمندان دیگر ی در کمیند عده ی در لباس  تکنو کرات ودموکراسی درحالیکه هیپوکراتی بیش نیستند وعده ای بی تفاوت  به گذر زمان مینگرند وما ؟ به اتش جهنم خو گرفته ایم . پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا . ۲۷ ماه ژوئن و ۲۰۱۹  میلادی برابر با هشتم تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی !؟ .



جمعه، تیر ۰۷، ۱۳۹۸

و..آن مرد

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-----------------------------------------------
آخرین مصاحبه اورا دریک مجله در لوس آنجلس / آمریکا دیدم  ! با سینه ای باز و صورتی که دیگرشناخته نمیشد  ، حسابی آنرا به دست جراحان سپرده بود تا از او چهره دیگری بسازند درچشمانش گویی دو شیشه  جای داده بودند  لبایش نازک وچشمانش درشت تر ودیدگاهش نسبت به اطرافیان بیشتر شده بود  . 
آواره بود مرتب از این شهر  به آن شهر واز این ایالت به آ|ن ایالت میرفت وگرد خوانندگان ریز ودرشت میگشت درکارباره ها ی شبانه همراه  آنان بود  برایشان آهنگ میساخت وبرایشان ساز میزد .
 و.... زمانی  شنیدم به زادگاهش باز گشته  دیگر نمیتوانستم باور کنم  که شعور او سلامت ویا جسم او پاکیزه مانده است  نه سلامت روح داشت  .نه جسم  ، پر زیادی روی کرده بود  حال دیگر دوست ودشمن  را نمیشناخت  چندان بخود ایمان پیدا کرده بود  وبا یک نیروی کاذب  به خودش نیز دروع میگفت  درست همان تن آسایی .وجنونی که همهرا  امروز فرا گرفته است  او نیز دچار همین جنون شد همان تن اسایی  وهمان فرار از حقیقت  وبرای مقاومت دربرابر بدبختیها  وگرما وسرما  کمتر میتوانست دوام بیاورد  بردوش عده ای ناشناس سوار شده بود  تنها برای آنکه خوشبخت زندگی کند تن به هرکاری میداد  برای حفظ تعادل خود ویک درجه حرارت متعادل  وسرمای کمتر  وهوای معتدل  نیازمند بود  که خودرا بفروشد  کارش به نحو محسوسی  بدانجا رسید که بکلی چهره اش را عوض کرد  به تن اسایی عادت داشت غذاهای خوب  وگردش وتفریح  وقمار بدون هیچ  اندیشه ای در قبال هیچکس وهیچ چیز.
هنرش لطمه دیده بود پر به عقب برگشته بود  قریحه اش  آسیب دید بود  وکمتر  میتوانست خودش را بارو سازد وچیزی بیافریند  میان یک موسیقی  بی بند وبار  تسلیم  مد روز شده بود  گاه شرابی مینوشید وگردی بالا میفرستاد از کنار آتش ودود بلند  نمیشد  با پیراهن های سرخ وزرد وابی ودستمال گردنهای ا ابریشمی  باورداشت که طرفدارانی دارد  وداشت ! اما میان  یک شهر مرده  که حتی کوبیدن بر پشت قابلمه  را نیز گناه میپنداشتند  از این خانه به آن  خانه نقل مکان میکرد  خودش را بهتر از همه میدید  درحقیقت او تنها کسی بود  که درلحاظ نادری  که کمتر دیگران میتوانستند  از آن بهره بگیرند با قدرت نامریی ( مافیا )  به میدانشهر وسر بازار  روان شده بود  دچار انحاط اخلاقی  واز مرم بیزار  اما درمیان  آنها خودرا شاد وسرخوش نشان میداد  سلامت او درخطر بود  هیچ دلواپسی  ونگرانی نداشت  خود پرستی در وجودش شدت پیداکرده بود  بهر چیز وهرکس که درگذشته او بود کینه داشت  .
چنین بود که  آمد مدتی کوتاه درخشید  وسپس درخاموشی ابدی  فرو رفت  وروزهای آخر درست مانند یک انسانی سوخته که تبدیل به یک میمون شده باشد  به جایی رفت که متعلق باو بود .و......دیگر هیچکس اورا بخاطر نیاورد .!. پایان .
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . جمعه ۲۸ ژوئن ۲۰۱۹ میلادی !.....اسپانیا !.

پنجشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۹۸

باد وهوا

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !

گرچه بی سامان  نماید کار ما  ، سهلش مبین 
کاندر کشور گدایی رشک سلطانی بود 

در حال حاضر همه اخبار جهان زیر یک هوای گرم ناگهانی !!! همه چیز را تحت الشعاع قرار داده است وما بیخبراز آنچه درخارج از این سر زمین میگذرد  ، جناب سلطان التون جان آواز میخوانند ومردان وزنان لخت وعریان با  آب پاشی بخود گرمارا از خود میرانند ونمیدانند که  درسر زمین خشک وبی آب ما ، گاهی درجه حرارت به پنجاه میرسید وکار گران بدبخت شرکتهای بزرگ تجاری مبایست کار کنند تا آقایان درجنوب فرانسه خوش باشند و خاری در پایشان فرو نرود !ویا درهوای چهل درجه باید درخیابانهای داغ به دنبال اتوبو س وتاکسی ایستاد  تا ترا به محل کارت که خنکتر !! است برساند ! ویازنان بدبخت ما دراین هوای داغ زیر پوشش خجاب اجباری جان بسپارند ویا مورد   تجاوز دسته جمعی برداران مسلمان قرار بگیرند ، نه ! دنیا از این خبرها راحت میگذرد نه اینها این قوم اروپای غربی خیلی  نازنین ونازک اندام وناز پروده هستند یک هفته تمام اخبار ما زیر پوششن هوا قرار گرفت !

فعلا اکثر کارها تعطیل است ! اکثرا به مسافرت رفته اند وتوریستهای لخت وعریان گرد شهر ویلانند وله له میزنند ! صبح درهارا گشودم پنجره هارا باز کردم درجه حرارت هوا ۱۵ درجه بود آسمان گرفته وابری سنگین آنرا پوشانده بود وشک دارم که باز شود این ابر از دودهای یک کارخانه دردوردستها به اسمان میرفت وکم کم با هجوم باد بسوی این شهر واین دهکده آمد معلوم نشد چی بود اما گویا یک کارخانه لاستیک سازی  بود !!! خدا داند وبس !
هر تابستان  آتش به دم روباهان میبنندد وآنهارا درون جنگلها روان میکنند وقبلا اداره هواشناسی بما هشدار میدهد که یک جبهه هوای داغ در پیش است .
این کار درهمه جای دنیا مرسوم است  برای ساختمان سازی واسکان دادن مردمانی که میتوانند آنهارا در اخیتار داشته باشند یکی / دوتا . چهار تا مهم نیست باید پولهارا جایی پنهان ساخت بهترین  کار همین بساز وبفروشی است ودر سر زمین ما مزارغ چای لاهیجانرا به آتش کشیده اند! چرا که هند چای بهتر را ارائه میدهد واین کار به دستور نماینده همان شهر انجام گرفته است ۱

هوای داغ چیز تازه ای نیست ما عادت داریم ما فرزندان کویر وزاده کوهستانها همه نوع هوایی را تحمل کرده ایم حتی هوای آلوده به سیاست را ...... وهنوز هم باید آ|نرا اسنشاق کنیم یعنی به درون ریه هایمان بفرستیم ! 
خوشبختانه با ما کاری ندارند  ما تنها یک تکه از (تاریخ)! در کنارشان راه میرویم !! از چهل ببالا چندان مورد قبول  اهل فضلیت !! نیست شصت که مرده ای وخودت خبر نداری ! تا مزر چهل سالگی شانس آنرا داری که کاری بیابی وخودی بنمایانی  ویا در زیر دست جراحان پلاستیک خودرا جوان سازی  اما آن خرابی وتراش درونی را هم باید پنهان کنی ، آنگاه شاید دنیا ترا ببازی دعوت کند یا در گوشه ای مینشینی وسوت میکشی ویا نهایت داور میشوی !!! امانمیتوانی ریاست جمهور یا معاون ویاحتی میرزا بنویس شوی آنها به قدرت جوانان بیشتر احتیاج دارند تا توپی باشد برای جلوی تانگها وروی مین ها آنها  برای آن میدوند تا اسلحه به دست بگیرند وبروند تا بکشند یا کشته شوند خودشان درپشت جبهه به تماشا میایستند .
اگر زیاد از حد حرفی بزنی درجایی ناگهان خودکشی میشوی ویا ناگهان اتومبیلی ترا به زیر میگرد وتمام دهانترا بو میکنند که چرا سخن گفته ای  این روزها  فشار بر اینترنت زیاد است باید ساعتها نشست تا سری هم بما بزند بنا برای دیگر نمیتوانم به راحتی ازاخبار روز دنیا با خبر باشم  تنها( باد / هوا / آفتاب / وپیکرهای عریان خال کوبی وتنگای کوچکی که تنها مانند برگ انجیر جاهای حساس را پوشیده است عده ای هم بی پروا مانند اجدامان عریان همه چیز را به تمایش میگذارند وبطریهای مشروب دردست و گردهایی که وقرصهایی که آنهارا به عالم هپروت میبرد مغز دیگر از کار افتاده شعور باطن گم شده من قدیمی شده ام نوشته هایم قدیمی است!!!! دیگر نباید از تاریخ سخن بگویم ! ویا از جغرافیای سر زمینم  حال باید از جهان بنویسم از دهکده جهانی  ، وطن پرستی از مد رفته دیگر کسی به جایی تعلق ندارد بنا براین بیهوده من به دنبال اشعار شعرای گذشته میروم بخیال آنکه  اهل ( فن ) آنهارا درک میکنند !!!!
روز گذشته روی اینستا گرام برنامه ای دیدم که نیمه  کاره آنرا بستم یعنی تا اینهمه ما سقوط کرده ایم ؟ تا اینهمه از دنیا بیرون هستیم ؟ زندگیمان را باید به دست چند دختر بچه بدهیم که بهم تعارف تکه پاره میکنند ؟ وخودشان میبرند و کوک میزنند ومیدوزند قبایی ناقص بر پیکر ما ؟! ....... ومن به مادری میاندیشیدم که درراه فرار به مرزهای امریکا ی رویاییش از مر ز مکزیک در میان راه فرزندو همسرش را آب برده بود وجسد آنها درکنار رودی افناده بود مادر شیون میزد اشک میریخت همه عکس میگرفتند بی آنکه  از جراحت درونی آن زن با خبر باشند .
حال خیال دارم سطع معلومات  قدیمی !!! خودر پایین بیاورم وبه زبان محاوره ای وگاهی لاتی  چیزی بنویسم !!!! بهتر است ، نه ؟ . پایان 

ما  نه رندان ریاییم  وحریفان نفاق 
آنکه  او عالم سر ست بدینحال گواه است 

باده نوشی  که دراو روی وریا نبود 
 بهتراز زهد  فروشی  که در او روی وریاست 

فرض ایزد بگذاریم و بکس بد نکینیم 
وآنچه گویند  روا نیست  نگوئیم رواست 
« حضرت حافظ شرازی  )
ثیا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۲۷ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی !......

چهارشنبه، تیر ۰۵، ۱۳۹۸

خلیج پارس .

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا 

« سبز دریایی که به هنگام  روز فیروه گون است بهنگام شب  از آن آتش بر جهد »  ناخدای   رامهرمزی 

هزاران سال پیش  ، بزر گ مرد و ناخدای رامهرمزی در کتاب ( شگفتیهای )  هند وخشکی دریاها نوشت 

شگفتی های  دریای پارس  چیزی است  که مردمان  به هنگام  شب  ببینند  در آنگاه  امواج  چون برهم خورند  وبر یکدیگر شکسته شوند  ، از میان آنها آتش  برجهد  وآنکه بر کشتی سوار است پندارد  که بردریایی از آتش  روان است .
این دریا  که بسبب کمی عمق  ووجود پستی وبلندیها  زیر دریا  از دیگر درها پر جوش وخروش تر است  وبه اقیانوس هند مپیوندد.
نام دریای پارس ودریای عمان خلیج نامیده میشود  این نام از روزگار  هخامنشیان  بر روی خلیج پارس  گذارده شده است  در کتیبه ای که  از داریوش بزرگ هخامنشی در تنگه  سوئز ( که ذوهزار وپانصد سال قبل جزو امپراطوری  وقلمرو پادشاهی  اوبود   نام این خلیج دریایی را پارس نامیدند  درزمان ساسانیان نیز  این خلیج دریای پارس بود .
به هنگام شب  خلیج  زیبایی خاصی دارد  در زیر نور آفتاب روز  بسیار دیدنی ودلکش است  تلاطم دریا  وبرخورد امواج  که از آنها  نور می جهد با روشنی  ماهتاب  رنگ ماهیان  پرنده  که شبانگاه به جست وخیز بر میخیزند  وهزاران هزار  به حرکت درمیایند  وبازی وپرش خودرا همچنان ادامه میدهند  از پیکر سر آنها  گویی صفحه بدنشان  پرتو سپید رنگی ساطح میشود  وپهنه  این دریای نیلگون را مانند  آسمان پرستاره  ای می آراید  بزرگترین  دریا دار  ناخدای رام هرمزی  را که خود از مردم خوزستان بوده است  برآن داشت  تا وصفی چنین دل انگیر  در کتاب  خود بیاورد.

خلیچ پارس  از لحاظ  ساختار طبیعی  وتاریخ پیدایش  شباهتی به دریاهای دیگر ندارد وسر تا سر آن گویی یک ساحل نیلگون  است .!
در تاریخ  ۲۶ ماه مه ۱۹۰۸  میلادی  مطابق با پنجم خرداد  ۱۲۸۷  شمسی  مته حفر چاه  مسجد سلیمان  آخرین ضربت خودرا  به صخر ه ای که  روی معدن معروف مسجد سبیمان  قرار گرفته بود وارد آورد  ونفت با فشار  زیاد فوران کرد  منبع عظیم نفت مسجد سلیمان  وآینده آنر ا به دست  سر مایه دارن وشرکتهای چند ملیتی داد دیگر مسجد سلیمان  یک دهکده بیش نبود  وشرکت سندیکاهای خارجی امیدوار بودند  که به یک معدن دست یافته اند .........ادامه دارد از کتاب ( خلیچ پارس : نوشته احمد اقتداری ).
----------
امروز این دریا محل جولان کشتنی های عظیم نفت کشی وتجارت شده ایت ودیگر از آن  ماهیان پرنده وسپید خبر نیست وشبها مانند یک مرداب متعفن در خواب فرو میرود .
از خودم میپرسم که  بتو چه ! تو چرا  مرتب کاغذ هارا سیاه میکنی  جز اتلاف وقت  چیزی  نیست که  فایده داشته باشد  دیگر نه ناشری هست ونه روزنامه ومجله ای ونه نویسنده توانایی ونه تاریخ دانی ! همه رو به سیاست نهاده اند وراست ودروغ را درقالب خبرها بسرعت به روی آنتنها میفرستند کسی حوصله این نوشته هارا ندارد !   

خوب همچناکه من توانستم درکتابخانه دانشگاه کمبریج  کتاب ( خلیج پارس ) را بیابم شاید روزی هم کسی در زیر این اثاثیه رویهم تلمبار شده توانست ا انی نوشته ها بهره ای بگیرد !.
امروز ها سرها د گریبان وروی
 تابلتها خم شده بسرعت برق از جایی به سر زمینی دیگر سفر میکنند بی آنکه از جایشان برخیزند .
مهم نیست درباره من چگونه فکر میکنند ویا میاندیشند ویا گاهی مینویسند  اما  مهم آن است  که نمیتوانند مانع  شوند که همانی هستم که باشم وخواهم بود .
منگر مردم دنیا شدن بسیار هم خوب است  مگردر طی این سالهای عسرت وبدبختی وتنهایی کسی بفکر تو بود؟ گذاشتی تادنیا به آسانی  بگذرد  وبر زندگی بوسه زد .

حال امروز دراین فکرم که هجوم کشتی ها جنگی وردیف شدن ناوها  برای حمایت خلیج نیست بلکه میل دارند که هرکدام  سهم خودرا بردارند یکی از شمال عربده میکشد / دیگری از جنوب / وسومی از غرب ویکی از شرق . خلیج دیگر  رنگ وروی خودرا از دست داده وآبهایش مسموم شده اند  بگذار به  آسانی   برز ندگیشان بوسه بزنند  وپندارهای پوچشانرا با زور اسلحه بر آن مادر سر زمین پارسها فرو ریزند .
روز گذشته امیدواری داشتم وامروز در کما ل نا امیدی این  چند خط را مینویسم وبه عربده های گرگهای گرسنه گوش میدهم که چگونه هریک میل دارند تکه ای از ان سر زمین را که دیگر میرود تا خاک شوند با خود ببرند ومردمش از شدت فقر وبیچارگی وگرسنگی قدرت برخاستن ندارند برایشان هم مهم نیست .
دزدان وچپاول گران از شمال چشم به همه معادن دوختند  وآهسته مانند دزدان نیمه شب که مردم  درخواب خوش انقلابشان بسر میبردند هرچه را که بود بردند وبه پادوهایشان نیز کمی خوراندند ومردم نشسته در پای منبرها  تا یاد بگیرند چگونه باید ماتحت خودرا بشویند وبا کدام انگشت درون حلقشان .....بزنند .
جوانان کم تجربه وپیران بی حوصله که این سر زمین را با مشت وفریاد به باد دادند حال هرکدام دچار دگرگونیهایی شده اند یکی پشیمان ودیگری نادان .
باید مرتب عقاید آنهار ا خواند وبرایشان کف زد وآفرین گفت !

از چشم شوخش  ای دل ایمان خود نگه دار 
کان جادوی کمان کش  بر عزم غارت آمد 

آلوده ای  تو حافظ فیضی ز شاه درخواه 
کان عنصر سماجت  بهر طهارت آمد 

دریاست مجلس او دریاب  وقت ودریاب 
هان ای زیان رسیده  وقت تجارت آمد 

حال باید با بغض برای شاهنشاهان گذشته نوشت که : 
ایران ما ایرانستان شد وکوروش همچنان درخواب بود ماراهم با خود ، بخواب برد .پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا . ۲۶ ماه ژوئن  ۲۰۱۹ میلادی  برابر با ۵ تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی !!

سه‌شنبه، تیر ۰۴، ۱۳۹۸

آسمان آبی

« لب پرچین »ثریاایرانمنش . اسپانیا !

دوش از جناب آصف  پیک بشارت آمد 
کز حضرت سلیمان  عشرت  اشاره آمد 

خاک وجود مارا  از آب دیده گل کن 
ویران سرای  دل را گاه عمارت آمد ........« حضرت حافظ »
---------
دورانی جدید برای سر زمین اهوارایی ما پیدا شده وقلم سرنوشت بکار افتاده است اما هنوز پرندگان  در قفس های مقدس اسیرند  واز هر نسیمی که میوزد  آنها اشتیاق  باز گشت به لانه خودرا دارند  این اشتیاق درآنها زبانه میکشد ، میسوزاند .

پرهایشان  را میگسترانند  تا دوباره بال پروازشان ترمیم شود بال پرواز هریک را بنوعی شکسته اند
بیداد از حد گذشته بود  بنام دین وخدا بر مردم وملتی ظلم روا داشتند  حال درانتظار آن سیمرغ  وتوفانش هستم  که بادبانهارا برافرازد واین کشتی شکسته را به ساحل برساند احتمال به یقین من مسافر کشتی او نخواهم بود .

 سیمرغ میخواهد طوفان بر پا کند  ومیل ندارد که بت پرستیدنی باشد  اما مرغان  تند پرواز  در آن قفسهای بزرگ آهنی  در میان کلمات وتصاویر افسانه ها نوشته اند وقصه ها گفته اند وناگهان گم میشوند !!؟ .
حال یا بانام  خدا  ویا صورت اورا بر سینه نقش کرده اند تیرهارا حرام نمیکنند از کارد وطناب استفاده میکنند گویی حیوانی را به مسلخ میکشند .
گاهی کلماتی را کم  میاورم تا برای دردهای آنان در طول چهل سال بنویسم  درمیان ایات وکلمات نا مانوس آنها سیمرغی پرواز نخواهد کرد  درحال حاضر من نیز در قفس کلمات  وحروف اسیرم .
راه گریزم را به هرسو بسته ام  هیچ بیقراری وبی تابی ندارم  چشم بینا راه جستن ر ا نمیخواهد  من حتی درتاریکی میتواتم راهم را بیابم  وانگار کسی در مقصدی در انتظارم ایستاده با یک دسته گل زیبا !

نه دیگر تکرار نخواهد شد همه آنچه که زیبا بود از بین رفت موسیقی ، زقص وگردش دستهای نوازشگر امروز در درون خود بیگانه ای را میبینم که سر گردان است  هرچند از چشم ودید بیگانان به دور اما درمعرض تماشاست .

نه دودم که بچشمان کسی فرو بروم ونه آتشی که دامانیرا بسوزانم  ونه روشنایی مطلقم که بتوانم  به اطرافیام نور بپاشم . تنها عشق درمن هنوز زنده است  وچشم دیگرانرا میسوزاند  آنها از روشنایی درون من  بیخبرند  ، دورند ، خیلی دور .

عشق همیشه درمن بوده وهست وتا روز مرگ هم خواهد بود  شاید کمی خاموش بپذیرد آنهم زمانی که باید آخرین سفررا انجام دهم .
این عشق ناگهان میدرخشد ودر ابرهای تاریک وسیاه خفته  خودش را به حرکت درمیاورد  اما دوباره درون سینه ام خاموش مینشیند  تا نگاهی را بخود  بکشد وآنگاه طوفان میشود  حریق میشود  وهمه سوز ودرد .

با نوشتن این کلمات واز عشق سخن گفتن درمیان عده ای ( گناهی) نا بخشودنی است  ناگهان چشمانشان بسوی تو خیره میسازند  مردان را ردیف میکنند آنها ازعشق وخود عشق بیخبرند .

حال در این دهکده دورافتاده  خودرا زاده  کوه میدانم که دربیابانهای مردان وزنان ناشناس راه میرود 
مانند یک حلقه  مدار زندگی را به دست گرفته ام از نزدیکترین تا دورترین سر زمینها همه این حلقه را دوست دارند وبرایش احتر امی بیش از حد قائلند .
گویا  همان اهرم اطمینان آنها هستم  که تنها بر یک در  خفته ام  . بخاطر آنها نیز نمیتوانم حتی مرگ را پاسخ بگویم .

هفته گذشته نوه کوچک من که درامتحانش نمرهای عالی وچند ستاره طلایی گرفته بود باو تبریک گفتم درجواب گفت :
میخواهم آنقد رثروتمند شوم تا بتوانم برای تو یک منشن بزرگ / یک اتومبیل با راننده / یک آشپز/ وچند خدمتکار بگیرم !!! تو نباید اینگونه زندگی کنی ...... آه عشق کوچولوی من  ،من همه اینهارا از سر گذرانده ام با گفتن این کلمات همهرا بمن هدیه دادی دیگر لزومی ندارد ثروت خودرا برای من خرج کنی ، تنها تقاضای من از تو این است که دور سیاست را خط بکش وابدا به دنبال سیاست مرو  دنیای تجارت است دنیای دادوستد  است دنیای مافیای قدرت است  بده وبستانها نوع دیگری زندگی میکنند تن  تو پاکیزه تر از آن است که درمیان امواج خروشان آنها غلط بخوری ویا دست به دست شوی ، من هیچ یک از فرزندانم را برای سیاسته تعلیم ندادم وتربیت نکردم  به درستی راهرا به آنها نشان دادم وسپاسگذار همه آنها  هستم .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا . ۲۵ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی !.... 

دوشنبه، تیر ۰۳، ۱۳۹۸

نمیدانم ....

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------

گرما شدت پیدا کرده است  ۳۸ درجه !خوب هنوز اول عشق است اضطراب مکن !! هنوز اول تابستان است!!! 
روزهای آخر هفته من اختصاص داردبه « دلنوشته ها» دفترچه هارا ورق میزنم وگاهی از وسط آنها چیزی بیرون میکشم ومینویسم آنها بهترین  دوستان منند !
وزمانی که از دور دستها باین مردم مینگرم  واز کنارشان گذر میکنم  میبینم که چگونه همین آفتاب داغ  عقل ، وزندگی آنهارا خشکانیده است  وحال ماهیتابه سود وزیانرا بر سر اجاق گذاشته اند دیگر نمیتوانی به کسی دل ببندی ویا اورا بخواهی ویا به دنبالش بروی  همه درهمین تابه میسوزند  و...میسازند .

روز گذشته شخصی که بدون دعوت روی اینستا گرام من نشست ومانند یک باز جو مرا سئوال پیچ میکرد   ||گفت یک آدم بیکارم ومیل دارم بخارج سفر کنم وپول ندارم !!! چیزی نداشتم بگویم  چند کلمه نوشتم که درخارج خر داغ نمیکنند درجوابم گفت بامن کتابی حرف مزن !!! گفتم ببخشید که زبان محاوره ای وزبان شمارا بخصوص نمیدانم  بما چیز های دیگری یاد داده بودند اولین درس ادب بود ومراعات حال دیگران متاسفانه این دوچیز از میان ما گم شد با رفتن انسانهای بزرگی که داشتیم این کلمات شریف ونجیب نیز جای خودش را به فحاشیها  داد.

حال من درسایه نشسته ام  ولبه تیز اندیشه هایم را که در زیر خاکستر خیال پنهان کرده ام  در گرمای دلپذیر آن خودرا درآرامش میابم  مهم نیست دیگر وطنم کجا باشد همانقدر برای مردم سر زمین ترکیه  وونزوئلا دلسوزی میکنم برای ملت رنج کشیده وطنم نیز دل میسوزانم اما متاسفانه کمکی نمیتوانم به آنها بکنم تنها بخیال خودم زبان اصیل فارسی را میل دارم نگاه دارم ! درخانه ما اکثرا فارسی حرف میزنیم بچه های کوچکتر نیز گاهی از طریق ترجمه گوگل جواب مرا میدهند ! اما زمانیکه قوم  اسپانیایی بخانه من میاید باید اسپانیایی حرف بزنم وباید فیلمهارا به زبان اسپانیایی ببینم  آ ن کسیکه با ما وصلت کرده است خودش یک داریتمعارف است یک کلکسیونر تاریخی / دارویی/ موسیقی / از هر نوع که بخواهی جواب صحیح وسالم را بتو میدهد  دیگر لازم نیست من به ( گوگل ) مراجعه کنم !!
حال ادب وتربیت وپافشاری این شخص واحترامی که به سر زمین ومردمش دارد مرا دچار حسادت میکند که چرا مردم ما بدینگونه شدند ؟ شاید بودند ومن بیخبر مستانه از کنارشان گذر میکردم !!
من دیگر نمیتواتم به وطنم برگردم  ودیگر نمیدانم سر زمینم کجاست . اا تا امروز هم کسی نتوانسته است مرزی جلوی پای من بگذارد  نه درسینه ام ,نه در سایر موارد ! .
تنها کاری که کردم همه کتب شاعران توده ای را ونوشته هایشان حتی ترجمه های خوبشان را درون یک چمدان گذاشتم وبرای همیشه آنهارا فراموش کردم .

، گما ن میبردم آن مردی که درباره شقایق حرف میزند واقعا عاشق گل سرح وحشی شقایق است اما او درفکر افیونش بود !! از زمان انقلاب دیگر کتابی را نخریدم ونه خواندم مگرشاعران شناخته شده ویا ترجمه های اشخاص بزرگ در خارج که متاسفانه امروز تن به خاک سپرده اند وچقدر جایشان خالیست !
نامه هایی از آ|نها دارم که با چه لحن زیبا وپرشکوهی مرا تحسین کرده اند حتی اگر دروغ بود اما امروز با این زبان جدید ایرانیان داخل وخارج حیرانم وترجیح میدهم خودم به دور خود مرزی بکشم همه گسترده های من در چند نفر خلاصه میشوند گاهی باران رحمت میشوم زمانی ابری سنگین وخشمگین  ومیدانم برای رفتن  احتیاج به هیچ قایقی یا بادبانی ندارم  در آسمانها سفر میکنم وبا عشق نشخوار وسیراب میشوم  نیازی ندارم کسی برایم راهی را باز کند  ویا خانه ای بسازد  تا تنها با او راه بروم !.ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ۲۴ ماه ژوپن ۲۰۱۹ میلادی ---
---------------------------------------------------------------

یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۸

او که بود ؟

یک دلنوشته ! 
یکشنبه ۲۳ ژوئن ۲۰۱۹ میلادی  برابر با دوم تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی !
!
-
-ز سوز آتش دل  ، چون  زبانه میخندم 
بجای گریه به کار زمانه  ،میخندم 

چو غنچه  خون جگر میخورد اگر چه دلم 
چو گل ،  بروی تو ای  نازدانه  ،میخندم 

بدین فسانه  که نامش  بود دوروزه  عمر 
کنونکه پیر شدم   ،  کوذکانه میخندم « پارسای تویسرکانی  »

نه امرو دیگر نیازی  درخود نمیبینم  که با همنوعانم  ویا هموطنان اتحادی داشته باشم  هیچ
 احساسی در مورد   به گرد آیی آنها ندارم  ونمی فهمم چه ضرورتی  آنهارا  به آن وا میدارد  که همیشه گله وار باهم باشند  مانند گله با هم جمع شوند  انگار که از عهده  هیچ کاری به تنهایی بر نمی آیند  نه آ.واز خواند ن،  نه گردش کردن  ونه غذا خوردن ومیگساری ! ونه شعار دادن !!  همه ظاهرا  اتحاد دارند دوست هستند  اما درباطن  سایه یکدیگر با تیر میزنند .
هدیه دادن آنها  درهمان سطح شعور  کوچک وباطن آنهاست به همانگونه که در مغز علیل خود  مرا تصویر کرده اند .
این روزها  اکثرا محافظه کار شده اند  بعضی ها نمیدانند  روی به کدام قبله نماز بگذارند  من بر جایم ثابت ایستاده ام  بعضی اوقات  زمانیکه باخود تنها هستم ودرون خودمرا مینگرم  میبینم که هنوز نقش ( او)  بر دلم حک شده  است  هیچگاه حتی درخلوت  نتوانستم باو ذره ای کینه داشته باشم  او مانند یک سنفونی دلپذیر دررگهای من جاریست  .
حتی زمانیکه زیر دست وپای پزشکان  بیخرد وتازه کار دست زیر رو میشوم  آنهم دراین دهکده کوچک  وبی نام  فکر کردن به( او ) مرا به وجد میاورد  پوستم کشیده میشود  دستهایم جوانتر وپرقدرت تر میشوند  وضربان قلبم بیشتر .
من هنوز همان عاشق  سرگردانم  که  در ته دل با سر سختی  میخواهم اورا نگاه دارم  امروز به سستی وتنبلی  این مردم که درهر موردی از نسلهای پیشین  گرفته ونشخوار میکنند بی تفاوتم  آنها به نشخوارشان ادامه میدهند .
اکثرا با خود ستایی وخود پرستی  آنهارو برو میشوم  ایکاش تنها حد اقل در صف  اندیشه های  خود یک نیروی تازه را پرورش میدادند  از نیروی های جوان  وتازه گریزانند  خیلی کم  میتوان  آنهارا بصورت  اتحاد  ویگانگی  یافت ،  مگر آنکه  یک ( قبیله ) باشند ویا قوم .

در این شهرک چند کلیسای کوچک وجود دارد  ومردم تنها بسوی یک خدا  میروند ودعا میکنند اکثرا بخودشان وفاداراند  وبه سر زمینشان عشق میورزند  جوانان به درستی نمیداننند چه کاری انجام دهند  بنا براین ترک دیار کرده درکشورهای دیگر  مشغول کار میشوند اما در هر فرصتی خودرا بمیان فامیلشان واقوامشان وشهرشان میرسانند .

نه ! نه! به هیچ وجه نیازی  در وجود حود احساس نمیکنم  که باکسی همراه شوم  نیازی به هیچ اتحاد واعتقادی ندارم واعتقادی به مردم سر زمینم نیز ندارم.

بهر روی من هیچگاه نتوانسته ام  کسی را فریب بدهم  ویا خود  فریب  گفته های  آنهایی را بخورم  که مرا تحسین میکنند !!!.
آرزو ندارم که مهر ومحبت آنها  که درحق من ادا شود  سر بر افرازم ،  فرزندانم برایم کافی هستند  آنها افتخار برایم به ارمغان آورده اند .
تنها (‌اوست )  که  جرئت  دارد تا  از مرزهای پیکر  من عبور کند  آنکس که  آنچه را مردنی است وباید بمیرد  فنا میکند  پیوندی آتشین  با زندگی دارد  میخواهد  آنرا محفوظ نگاه دارد  از این رو  خطا ها ونگاههای  مسخره ای که دنیا باو میاندازد  یا برایش مینویسند  واورامتهم میکنند  بی اعتنا  میگذرد  درهمان جایی که  مقام یافته اند کاشته میشوند  چنان ناتوانند  که دراولین سر بالایی  به نفس نغس میافتد   خیلی کم انسانی  در اولین سر بالایی پیدا میشود که نفس بلندی داشته باشد  وبتواند همچنان  به راه خود  ادامه دهد ، لکن  او یک نفس سر بالاییهاراپیمود .
شاید هم همین امر  مرا شیفته او ساخته  شاید نیمه وجودمن است  شاید  خود منم در شمایل او .ثریا

پایان 
ثریا ایرانمنش ( لب پرچین » اسپانیا !
از : یادداشتهای روزانه !!

شنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۸

دلنوشته !

همه شب دراین امیدم که نسیم صبگاهی 
به پیام آشنایی برساند  آشنارا 

پسر نازنیم زبانی تازه اختراع کرده وبرنامه ای تازه  وبرای نشان  دادن آن دوردنیا راه میرود  از نام همسرش وام گرفته ! گوگل هم برایش برنامه یک کنفرانس بزرگ را برایش بنا نهاد! اولین بار این زبانرا  روی کامییوتر من گذاشت بیگانه بودم اما  دانستم که چگونه میتوان با  آن  کنار آمد ! حال دیدیم عده ای درصف انتظاز منتظر نصب این برنامه هستند .
خوش بینی من  تمام شدنی  نیست  وآن دید معصومانه ا یکه به طبیعت داشتم هنوز درسرشتم جاری است همه خانواده گوشت کم میخوریم از مادر بزرگ گرفته تا نوه ! اکثرا سبزیجات را جایگزین گوشتهای منجمد وحیواناتی  که زجر میکشند تا کشته شوند کرده ایم واخیرا گوشت مصنوعی نیز ببارها عرضه شده است قبلا هم در قوطی های حلبی در بعضی از فروشگاهها بفرو ش میرفت مانند پودر بود که درون آب حل وسپس جمع میشد ودرایران دوستی از همین پودرها ( هامبرگر ) ساخت !

 حال دوران اندوهم  کم کم سر آمده  آنرا احساس میکنم  وکمی آرامش دارم  وآن دیدی واقعی را به طبیعت که پرودگار درمن به ودیعه گذاشته است  درمیان خاطرات آن چمنزارهای سر سبز  وشاداب / لاله ها / ونرگس های زرد وسفید شیراز  کنار جویبارها  وآن ریگها وماسه ها  دردرونم سرود میخوانند .هوای روشن وآقتابی  پرواز کبوترها  شادی پرستوها که کم به جاهای خنک کوچ خواهند کرد  وآن نور بی حیای خورشید که لابلای پرده ها عبور کرده  همه چیز را ازهم میدرد  وآن فروغ تابناکی را که از پس ابرها بیرون فرستاده ومیخندد همه را در دوربینم ضبط میکنم .
باید اینر بدانم که مردم همیشه  از ( ویژگی ها  سخت میرسند  باید مانند خودشان باشیم  بیشتر شبیه آنها  تا ترا بپذیرند ! .

من آنچهرا که حس میکنم همیشه بر زبان نمیاورم  اگر فغانم به آسمان برسد آن ا فورا درون یک صفحه کاغذ سفید مینویسم  ُ گاهی رنج میبرم وزمانی شادم  بی آ|نکه  دراین میانه حرفی ویا گفتاری  باشد بدون هیچ تفکری  میزنم زیر آواز  واین آواز من همان آوازهای گذشته هاست چند جمله پیوسته وتکراری  گاهی نیز یک منظومه کاملی را میابم  که چز چند جمله از هم گسیخته  چیز دیگر ی نیست کمتر به خیال فرو میروم  بدین سان روز من میگذرد .

بفکر دنیا بودن ومردمش کاری بسیار نیکوست  اما دنیا به همین آسانی  با یک لاف ورجز خوانی  میتواند منکر همه وجود انسانی باشد .
مردی را درخفا اعدام کردند ! خدا میداند چه مدتی پیش تازه اعلام کردند که یک جاسوس است! چه شکنجه های قرون وسطایی باو دادند اما فرزندانشان با پولهای باد آورده  در میان ساحلها  خم شده  نگاه |ارام وبی تفاوت  خودرا به گذران وامواج آ ب میسپارند لذت میبرند  اما من  درفکر آن باغ بزرگم   پشت  ( پرچین )  درکنار جاده خاکی توده های  ناپیدای رنبوران ومگسها  .آن اواز جویبار  وماده گاوی که با چشمان درشت خویش مرا مینگریست  ومن دربالای دیوار نشسته بودم  وزنبیل دردست ( توت ) میچیدم  چوبانی در دوردستها آواز میخوذند وگاهی نیلبکی را بیرون اورد  من چیزی غیر از یک ناله  نمی فهمیدم اما همان ناله بردلم مینشست   در  دوردستها سگ  چوپان جفتک زنان میامد  وجست وخیز کنان به دنبال گاوو  گوسفندان بود . 
چه آرامشی داشت آن ده بالا!
حال غریبم حتی میان دوستان قدیمی نیز غریبه ای بیش نیستم وامروز بیاد آن روزها ناهار « یتیمچه ) بادمجان پختم  وامیدوارم مانند دفعه قبل بادمجانش  تلخ نباشد !ث
پایان 
ثریا ایرانمشن . « لب پرچین » اسپانیا . ۲۳ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی ؟!!!.......

جمعه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۸

بیهودگی

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش  . اسپانیا !
---------------------------------------------

لحظه ها  پا میفشارد  بس گران بر سینه من 
عقر بکهای  زمان گویا فسردند امشب 

خاطرم بس ناشکیبا  در  پی صبحی  سپید است 
صبر مارا  بال زرین گوئیا بسته اند امشب........« هما»

بیهوده  در فضای مجازی  فریاد میزنیم  روح قهرمانی ومبارزه  در ما مرده است  دیگر ثباتی نداریم  بی مهابا از میان  شهرهای طاعون زده  / سیل زده ودرون آتش  میگذریم  وبه راه خود ادامه میدهیم .
سر زمینی که لگد مال  دسته های  مسلح ودزدان وچپاول گران  شده است  ومسلح به سلاح های  مخرب خودش درهم شکسته وبی اعتنا  به ملتی گرسنه وبرهنه  تنها آروزیش  ( برنده شدن ) درجنگ است !.
مردم هیچگاه به مبارزه ویگانگی بر نخواهند خاست  هر کس برای خود سازی کوک کرد ه وبرای اطرافیانش آن ساز را به صدا درمیاورد .
میهنی  وسر زمینی  که تنها آرزوی مردمش یک آرامش نسبی بود  یک حیوان  که میداند چه میخواهد  به دنبال هدفش میرود وزمانیکه سیر شد  وبه مقصود رسید  آرام  میشود .
اما این دسته حاکم بر سر زمین ما که همیشه دچار اندوه  وملال اندیشه هاست  هر کاری  که می پسندد انجام میدهد  واز کسی فرمانبرداری نمیکند تا پای منافع خودش در پیش نباشد .

درمیان ساختمانها بلند وکوتاه  شهرها بناهای مبتذل  وگوناگون  با سبکهای مختلف  که بیشتر جنبه خود نمایی دارد  با کوچه های بی نام وبی هویت  وبی شخصیت  ناگهان یک بنای عظیم سر بر میاورد  مجهز به تمام وسائل تکنیکی ودوربینهای مدار بسته  « اینجا آرامگاه رهبر است ) ! مسجدی با صدها ستون با کاشی های آبی وسفید وتکه پارچه های سبز وسیاه که برآن کلمات ناممفهومی  نقش بسته است .

بزرگتر از حرم های اعراب  در گرانادا ویا سایر شهرها درعین حال خانه های  شکم بر آمده  زمین گیر بخاک نشسته است جنگلها میسوزند   مردم با چهرهای بی حالت  تنها با یک چشم  زیر  دست وپاهای  تیرزنان  وتازه برخاسته  با مشتهای اهنین جان میدهند .
دنیا باین سر زمین وداستانهایش  تنها بصورت مردمی بیحال وزنا کار نگاه میکند .
ارتشی ویا سربازانی که  گذشته از شغل  خود  ماشینهای آدمکشی  را نیز به راه انداخته اند  از یکدیگر متنفرند وباهم از ملتی که بر گرده آنها سوار شده اند نیز بیزارند.

نه ! دیگر وطنی  نخواهد بود  نیروهای ناشناسی  مانند   جزر ومد  در یا  دراوقات  مناسبی  بطور ناگهانی  آنرا  از بین خواهند برد .
در این میان سر زمین خرس سفید  با رهبر ابدیش  آجرهای طلایش را میشمارد  ودر توالت طلا ادارش را خالی میکند دروان طلا حمام میگیرد ومیل دارد که معادن را نیز ازآن خود کند .
با چشمانی کوچک اما مغزی بزرگ  به مقصود خودر سیده است واینها همه از برکت همان وطن فروشانی  بما رسید که هنوز عاشق سبیل  استالین هستند . و چه گوارا قهرمان ابدیشان وخیانتکارانی که دربی بی سکینه نوکز بی جیر ومواجب همان خرس قطبی است .
تنها چند دست لباس مارکدار وتکه نانی مانند سگی پاسبان جلوی آنها میاندازند وآنها شرفشانرا ومیهن پرستیشان را به همان سادگی یک لیوان آبخوردن  به معرض فروش میگذارند . 
جاسوسها  درهمه جای دنیا پرکنده اند درلباسهای گوناگون اعم ا ززن یا مرد  دیگر نمیتوان حتی به آیینه هم اعتماد کرد . ث

وای دژخیم  زمان چنگال  وحشت میگشاید 
پیکرم  را درمیان  پنجه هایش میفشارد 

سینه ام تنگست وفریادی نمی پیچد  بگوشی 
هستی ام  در پنجه  دیو  زمان جان میسپارد 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین» اسپانیا / چمعه ۲۱ ماه ژوئن ۲۰۱۹میلادی .!!!



پنجشنبه، خرداد ۳۰، ۱۳۹۸

جنگها وما !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
----------------------------------------------

دورانی در زندگی  یک انسان  پدید میاید  که درآن باید جزئت  بی انصاف بودن را داشته باشد  جزئت  آنرا که همه تحسین ها واحترامات  که به او تلقین  شه وآموخته  به دور بریزد  وهمه چیز را بی پرده وبا جسارت بسازد .
هم بزرگی وهم ناتوانی  به یک اندازه  به هر نژادی  وسر زمینی داده شده است وتنها آن نژاد باقی میماند  که اندیشه های پرتوانش را مانند یک آبشار پرتوان  وپهناور  در خط و زبان واشعار وموسیقی  که دنیارا سیراب میکند  ، بریزد  همه آنهارا احساس کند  وبفهمد  وآنکه فریب میخورد شاید دراین کار تعمدی دارد  ایده آلیسم دروغین - فمنیسم دروغین -مذهب دروغین  بی خدایی دروغین -  نه نجات  بشر امروزه به دست حقیقت است  . 
چشمان خودرا نمیتوان فریب داد ،قلب نیز فریب نمیخورد.
امروز همه واژه ها دگرگون شده اند ملتی در  دام یک اختاپوس مهیب دارد دست وپا میزند راهی ندارد باز گشت به ‌آن دوران بقول خودشان طلایی که امکان ندارد ،  در|آن زمان موسیقی ما داشت رو به انزوال و ابتذال  میرفت هرکس که کاری نداشت وته صدایی فورا روی صحنه با آرایش وافاده تمام ظاهر میشد وگاهی بتی میشد نا شکنی ! خواب گلابی بود  / بیراهه ای حله بود / قلب بهار ، شب تاریک بد,ون مهتاب /  آواز بلبلان دربند !  وهمیشه هم طلبکار معشوق  ودویدن به دنیال یک عشق واهی بودند  ویا خودستایی همه خسته  در میان تند بادهای افیون وافکار ایده \الیسم  روح ایران را بکلی کشت ونابود ساحت .
؛ آه دلم  آشفته است /  چشمانم تیره است ! ؛  همه اینها چیزهایی بودند که کم کم  درما نفوذ کرد  وجوانهای |ن روز  ناگهان همهرا بالا آوردند . 
دوران خوش خوابهای طلایی بسر رسید  اشعار ناب مخفی شدند  خوانندگان بزرگ ونامی در ابر ها پنهان گشتند  واشعار  مبتذل  واحساساتی  بعنوان  ترانه  میان این خوانندگان کوچه وبازار  وکافه های سر گذر  پخش کردند .
شاعری در اشعار خود سروده بود که / پاریس / پاریس همان شهری که من آرزو میکنم تهران باشد ! در پاریس اشعار انقلابی صادر میکردند اما هیچگاه دراین فکر نبودند که آن نژاد - آن ملت چه جنگهارا از سر گذراندند چه قربانیاین درراه هدفشان دادند  حال میل داشتند مملکتی  که هشتاد درصد آن سواد خواندن ونوشتن ر ا نمیدانستند ناگهان ویکتور هوگو شوند یا مارسل پروست ویا غیره . هیچکدام از ایشان نمیجنبیدند  که تهران را پاریس کنیم اول باید بمردم آموزش دهیم که درختان خیابانهارا غارت نکنند ! به دنبال نویسندگان اجتماع شوراها وسوسیالیسم دورغین ندویم  مبادا که مارا عامی بدانند ! 
آنها حتی به خودشان دروغ   میگفتند  از رویا رویی با زندگی وسختی هایش  واهمه داشتند  برای شب زنده داران ومیخواره  آواز سر میدادند  وزنان به هر آغوشی میخزیدند  همه جا شور وهیچان بود  همان شکوه  پر آوازه که تنها به نمایش در\امد وباعث سقوط ما شد .

آن نژادی را که شاعر پاریس نشین آرزو میکرد  کار قرنها  مصیبت  بیماری  وتلاش  برای زنده ماندن  زندگی که ساخته وپرداخته بودند میل داشتند که روح نژادشان را حفظ کنند نه خاک مردگان و\پدران پوسیده درخاک را .
عده ای مطربی را پیشه ساختند  در|آمد  خوبی داشت  کاری هم به قوائد اخلاقی نداشتند تنها کمی ایده آلیست چاشنی آن کرده بودند  هیچگاه هیچ کس چیزی نیافرید  ، آفریدن  از روی دلیل وبرهان نیست  برای ضرورت وباقیماندن باید آفرید  برای بر جای ماندن یک ملت  تنها همه دروغ میگفتند  وبه احساسان یکدیگر طعنه میزدند.
امروز آن ملت که به یک امت  ذلیل وبیخرد مبدل شده است  دیگر میلی ندارد  که ر وح خودرا نجات دهد  وخودرا به حقیقت نزدیک کند  همه با جنون پرده دری  وخشونتی وحشیانه  وشهوانی  پیکرشانرا عریان ساخته اند .

عده ای بی تفاوت زندگی خودرا میگذرانند  ویا خاموشند .

ونوع دیگرزندگی  آنچه را که ما فراموش میکنیم  یا میل داریم  از خاطرات خود  بگذریم  دیگران بجای ما میاندیشند  وبما یاد آور ی میکنند ! از کدام خانه وخانواده برخاسته ای ؟! 
امروز « پول» حاکم است با پول میتوان حتی  خدرا ازآ سمان به زمین کشید وبا او به مجادله پرداخت احترامی که دیروز بتو میگذاشتند به گوشت واستخو.ان و\پیکر وفداکاری های تو تو نبود به پیراهنت سلام میگفتند وپای پوشی که حتما میبایست یک آر م روی آن باشد . ث
پایان 
ثریا ایر انمنش « لب پرچین » اسپانیا / ۲۱ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی .!!!

چهارشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۸

خیال بافی !



دیگر نمیخواهم  که دراین پرده ی رنگ
نقش آفرین  سرگذشت خویش باشم 

امروز دراین خیال بودم که داستان بنویسم  اما همه داستهانها درون دفترچه ها مدفونند وپنهان !دیگر حوصله ندارم یک داستان خیالی را بنویسم  امروز با مردمی بی شکل  بی قواره  که مانند ژله لرزان وگاهی جا خالی میکنند ، روبرو هستم .
چه میتوان کرد ؟  امروز هر اندیشه وهر فکری وهر نجابتی  وهر نیرویی  ناگهان ناپدیدمیشود  درست مانند آنکه تکه سنگی را درمیان یک برکه گوگرد رها کنی !  گاهی چند چین روی آن برکه میلرزد وتمام میشود .
این مردم را نه میتوان دشمن خطاب کرد ونه دوست  اما ایکاش دشمن بودند  ویا مردمی بودند  که جایی برای دوستی نداشتند  وآن نیرومندی وخرد را نیز از زندگیشان  برده اند  تنها برای  دشمنی آفریده شده اند 
هرچیزی را که میگویی یک یا چند ناسزا نثارت میکنند  نه برای  امیال راستین  ونه برای بی ایمانی درهر زمینه ای هیچ نیرویی باطنی ندارند  امروز خواه در زمینه هنر ویا سیاست  یا درزندگی روزانه  نیروهایشان بیهوده مصرف میشود .
 دین کهن سازان نیز درهیچ موردی کار گر نیست نه تاریخ گذشته ونه گفته های بزرگان تنها راه خودرا میروند گاهی بخود رنگی میزنند وماسکی میگذارند  تا با بند وبستهای تهوع آور  درجهت منافع خود کاری انجام دهند  آن ایده آلیسم قدیمی بکلی مرد  وآن کوششی که برای درستی وراستی  میشد ناگهان از میان رفت وامروز من بیاد آن فیلم معروف زندگی نرون افتادم  ، نه دنیا فرقی نکرده است مردم عوض میشوند و مکان وما اسیر زمانیم .

با درگرگونی که در سر زمین ما رخ داد گویی یک ویروس ویا یک بیماری  همه گیر  دردناکتر ازیک طاعون  برهمه خاور میانه  رسوب کرد وکم کم اروپای ضغیر وکبیر را نیز  آلوده  ساخت .
زمانی که مرد اول جهان ریاست جمهور سخن میراند وهمه هورا میکشند وهای های میکنند بیاد نرون میافتم که آیا درمقابل انسانهای واقعی انگشت خودرا رو به پایین میفرستد ویا به بالا ! روزی آن سر زمین آمال  وایده آل بشریت بود ان اینک هم خود شکست خورده وهم دیگرانرا شکست داده است  امروز به درستی نمیدانم کدام سر زمین قدرت بیشتری دارد ؟ وتنها میدانم که یکنوع جهان پرستی درمیان مردم رواج یافته  ومیهن پرستی وستایش خاک وزادگاه یکنوع ضعف بشمار میرود  آنهم برای خیال بافی ها ونوستالوژی ها .
امروز مردم دورخودشان میچرخند ودر دنیای خیال مشغول چرا هستند شعار حقوق بشر تنها درهمان محوطه وچهار دیورای سالن کنفرانس مطرح میشود تنها حقوق گزافی به کارکنان آن پرداخته میشود وبرای تحقیر سر زمینهای دیگر استادانه کار میکنند .

زادگاه من درجنوب سر زمینم بود  بالاتر از کویر ، کویر زیر پاهایم بود آن مادر بخشنده ودارا وپر بار  میل داشت که سر نوشت خویش را خود تعیین کند  او در بخشندگی خستی بخرج نمیداد معادن زیادی زیر |آن خفته بودند ، در موهبت های خود  موجودات خوش ترکیبی را  میساخت  که پیکرشان برای  شکفته شدن درآفتاب  ساخته وپرداخته شده بود کوهستانهای بلندی داشت ودشتهای فراوان ومردمش مانند  همان کویر تشنه پر طاقت بودند تنها به پرستش آب / خاک / وخورشید میپرداختند خورشید خدای واقعی آنها بود که درشعله های آتش بر افروخته جان میگرفت .
با آمدن دزدان وتجاوزگران از دیار بکر وعمر وعثمان همه چیز زیر روشد شاهان همه دست به کشتارهای فراوان میزدند وسر انجام دراین روزهای آخر آن سر زمین پاک ودست نخورده که مانند دختران  زیبایش باکره بود به دست عده متجاوز نابود شد ، معادن بر باد رفت ابهای ذخیره تمام شدند وخاک توبره شده به صحرای کربلا رفت مردمش ؟ اما درسکوت جان دادند ویا میدهند دیگر حتی فریب آن آتش پرستانرا نیز نمیخورند دردرون خود نیرویی یافته ان وبا کمک آن نیرو بر همه چیزهایی که ممکن است سد راهش باشند نبرد میکند .

مرحوم رضا شاه کبیر تنها سه شب در آنجا اقامت کرد واز آنجا به زاهدان وسپس برای ابد به تبعید رفت
 آرزو داشت درهمان خاک بماند .
قبل از آنکه با مادر محمد رضا شاه عروسی کند در همان دهکده شمال وزادگاهش با زنی ازدواج کرد وصاحب پسری شد وخود وارد دسته قزاقان وسپس رفت تا جاییکه تاج را بر سرنها د.
آن زن وآن پسر فراموش شدند وآن پسر با همان چهره وهمان قامت وهمان چشمان تیز وبراق اما بیمار ومعتاد وارد شهر ما شد وپدرمن اورا بخانه آورد پنهانی برایش تدارک همه چیز دید درها را بست فردا او رفت معلوم نشد به کجا وپدر بما گفت این برادر ناتنی شاه جوان است  نام او نیز رضا بود .
اینهارا درکودکی بچشم دیده ام با آنکه سه یا چهار سال بیشتر نداشتم اما ذهنم کار میکرد وحافظه ام مرتب مانند یک ماشین خودکار همه چیز هارا ضبط مینمود متاسفانه امروز شاهدی براین ادعا ندارم .

امروز ار روبرو شدن با حقاقیق فراریند  از جنبه معنوی به انسانها فراریند  عاجزند ، کورند ،  همه جا همان ترسوها  همان فقدان مردانگی  وهمان شور وشر هیچان بیهوده وبی بنیاد  همان شکوه پر زر وزیور که به نمایش گذارده میشود  خوداه در نماد میهن پرستی ویا در باده پرستی  برایشان یکسان است مذهب در ردیف همان میخانه ها جای دارد  برای جام شراب نیز سرود میخوانند. ! ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ۱۹ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی !.
------------------------------------------------------------------

سه‌شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۹۸

فضیلت .

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------

ای باغ  ناز کودکی  ، ای آرزو ی رام 
شعرم ز عمر رفته  غم آگین حکایتی 

در چشم تو نجابت پنهان  پرستش است 
دردا  که هر حکایتی  اکنون شکایتی است .......« پرویز خائفی )

ما نمیدانیم معمای  فضیلت چیست هیچگاه هم در صدد معنای واقعی آن بر نیامدیم هیمنقدر که استاد خوب درس میداد ویا معلم خوب دیکته میگفت اورا صاحب فضیلت  مینا میدیم  هیچگاه بما یاد نداندند  که درکار دیگران دخالت نکنیم ودر جستجوی ارزش های  او بر نیاییم وانسانهارا هماگونه که هستند بپذیریم اگر این بود دنیا بهشتی بود ! .
 دلیلی ندارد  که آن  انسانی  سفاهت دارد یا بلاهت ویا غمگین است  آرزو کند که همه  مانند او باشند اگر به دنبال تقدس میرود نباید به زور دیگری را به دنبال خود بکشند ( مگر درمواردی که مزدی در کار باشد)  قضیلت  باید چهره ای  سعادتبار  داشته  باشد  بی آزار وبی تکلف  امروز این لحن پرهیاهو بین مردم سر زمینها  این سختگیری ها بشیوه معلمین مکتبها این بخث های بیهوده  این مجادلات  زننده  وبچگانه  این سر وصدا ها  این بی ظرافتی درکلام وگفتار   در این  زندگی امروزه عاری از زیبایی  ونا فهمی وپر غرور   هر آنچه را که هست نابود میسازد  این بدبینیهای فرو مایه  از یک زندگی آرام یک دنیایی لبریز از خشم میافریند  اینها هم اصول بی اخلاق  وبی علمی وبی کفایتی  اشخاصی را میرساند که کمتر از درک آنچه بر آنها رفته باخبرند  حقیر شمردن دیگران  را آسانتر کرده است  همه این اصول  اخلاقی وعظمت  دور از سعادت وخوشی  وزیبایی بین این تازه به دوران رسیده ها  نفرت انگیز وزیان بخش است  ونشان میدهد که تاچه حد از فضیلت انسانی به دورند .

مردم بینوا وگرسنه ونادار وفقیر به همین گونه بوده اند  آنها گناهی ندارند  گناه از زندگی  ناخوشایند اطرافیانشان  وبی پروایی  رفتار واندیشه هایشان  سرچشمه گرفته  وبی ریختشان کرده است  اما نه به آن بدبختی که به یکباره فرو ریزد  بدبختی درمیان بدبخیتها ی دیگر زاده میشود  وآن حقیر ذره ذره  قطر های روزانه اولین  روز زندگی را میچشد  او نمیداند که هنوز باید ودارد دنیایی شود که لبریز از چیزهایی گوناگون است باید تسلیم اراده دیگران باشد  هر بیچاره ای قصد آزار دیگری را ندارد مگر آتکه ذاتا نا دان واحمق به دنیا آمده باشد ، حال با این کیفت واشخاص تازه وورود عده ای ناشناس بر سر زمین ما  همه آن روزهارا به یکباره درکام میکشد  وتازه میفهیم که در بین چه اشخاصی میزیستم ودرگام دوستی وصفا وعشق جانمان لبریز از گرمای وجود  خود بود  وچه جای بدبختی بزرگی است  که ناگهان این پوشش این روکش را باد میبرد  وچهره خشن وبیرحم آنها هویدا میشود  وآن گنج های  راستین  وپنهانی  مردان قهرمان زنان بزرگ  بیصدا  درذخیره های خود گم میشوند  .
سراسر نیروی یک ملت  شیره پروده گان آینده است وما آینده ای نخواهیم داشت حد اقل تا پانصد دیگر .
منتقدی  که با سماجت میکوشد  تا دیگران را واندیشه های بزرگرا  تا حدود قد وقامت پست خود پیایین بیاورد .
نه این نامش فضیلت نیست بلکه کثافت است .
بعضی از شبهای شنبه ودوشنبه من یک برنامه از یک مردی  مسن ودنیا دیده را میبینم گاهی خوب است وزمانی واقعا دلخراش شب گذشته نمیدانم چه بر او گذشته بود که همهرا بباد ناسزا گرفت آرامشی دراو نیست حکایت از بیماری درونی وناخوشی میکند . اگر میدانی که طرفداران تو نخبه نیستند وترا درک نمیکنند غیر از چند زن ! خوب رها کن همه اعصاب خودت را زیر فشار مگذار وهم دیگران را مایوس مکن ، این نامش فضیلت انسانی  نیست یکنوع سر کشی  ویا خشونت ناهموار است . ث
پایان 

زان نعره های دل انگیر  تند پوی 
رنجی نماند وعهد  بجا ماند و بار درد

زان رنگ رنگ شعله ای  رقصان آرو 
خاکستریست مانده  به ویران اجاق سرد 
ثر یا ایرانمنش . اسپانیا . ۱۸ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی !.


دوشنبه، خرداد ۲۷، ۱۳۹۸

قانون خدا

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------

و.... چه قانون ظالمانه ای ! : 
« ای شماییکه   باید رنج بکشید  وبمیرید ، رنج بکشید ! کسی برای خوشبخت بودن  زندگی نمیکند برای آن زندگی میکمد   که قانون (مرا)  به سرانجام برساند ،  رنج بیشتر  ...بمیر ولی آن باش  که باید باشی « انسان !» بر گرفته از یک نوشته : رومن رولان  نویسنده نامی فرانسه !.

آری ، به یکباره همه چیز فروریخت  پایه همه نوع آن ساخته ها وما چه بدبخت شدیم حتی در ظلمت شبانه غربت  هرچه را ساخته بودیم  به غنیمت بردند  دیگر شعور وعقل  به هیچکاری نمی آید وتاریخ مصرف آن  تما م شده است .

حال میبینی  که هیچ نمیدانستی ، هیچ نمیدیدی ، درون حجابی  از پندارهای نیک  ونزدیک به فریب میزیستی بین تصور  ودرد موجودی که خون خودش را  مینوشد برای درمان  بین تو وآنها هیچ ارتباطی وجود ندارد  میان اندیشه مرگ  وتشنجات  تن وجان دست وپای میزنی  دربرابر این موجودات  بینوای ساختگی - مقوایی که همه تلاش بیهوده دارند برای آنکه ثابت بمانند وخود وزندگیشان درامان .
آنهم یک زندیگ که درحال پوسیدن است .

خودرا پنهان کردی در میان این گفتارها  ومیپنداشتی درکنار این  عروسکهای بی کار وبیجان  تو نیز جایی داری اما از ( اهمیت اجتماعی) بیخبر بودی  ! نه چیزی نبود غیر از یک فریب  از آن پس یاد گرفتی  که بدانی  زندگی یک مبارزه  دائم است بر ضد سرنوشت خونخواری که میل نداشتی  بر تو چیره شود  ودرهمان حال فهمیدی که سرنوشت از تو قویتراست .
پایان 
ثریا ایرانمنش / دوشنبه .۱۷ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی . 

یکشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۹۸

اگر ودیگر هیچ ÷

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
---------------------------------------------

مسکینی وغریبی از حد گذشت مارا
بر ما اگر ببخشی وقت است وقت یارا
 چون رحمت تو افزون شود ز عذر خواهی 
هر چند بیگناهیم  ، عذر آوریم گناه را 

در گذرگاه زندگی پر فراز ونشیب  ودر تمام شادی های زود گذر  ما نباید دشمنان خودرا از یاد ببریم وآنهارا فراموش کنیم مااگر پایمال شدیم  مقصرآ ‌نها بودند  حال اگر آنها پایمال شوند ما باید مقصر باشیم  اما بدانیم که تقصیری از ما سر نزده است .
تنها میتوانم بنویسم که هستند کسانی  که ما نباید بسلامی آنها چیزی بنوشیم !

امروز در این فکر بودم که ؛ ناپلئون بوناپارته » به سرنوشت اعتقاد داشت ومیگفت تاج شاهی روی زمین افتاده من خم خواهم شد وآنرا برمیدارم وبر سر میگذارم ! این عمل را انجام داد بهر روی بین اطرافیان او نیز خیانتکارانی بودند که هنوز دربار آلوده لویی را بیشتر میپسندیدند  نا پلئون یک چرخ روی دنیا زد ودریک جزیره جان داد از جزیره ای در این سوی آبها به جزیره دیگر در آن سوی آبها رفت ! 
این سرنوشت او بود اما نامش باقیست چرا که فرانسه را ساخت .
از خاتواده تزارها چقدر باقی مانده ؟ هیچ چند دیکاتور آمدند کشتند ، بردند ، وخوردند بعهد هم رفتند وامروز تنها یک دیکاتور مادام العمر دارند ! که به طلا عشق میورد .

امروز ما دریک بلای آسمانی گیر افتاده ایم ، نه روی زمین هستیم ونه در آسمان مانند پرندگان پرواز میکنیم  واین همان چیزی است که روزی شاعران ظریف پرداز ما  با انگشتان آلوده شان  نوشتند  وبر آن نامی نهادند ! عشق را کشتند ُ سازهارا خاموش کردند  وچنان بحران هولناکی بر ان سر زمین فرود آمد که حتی زمین ها نیز شکاف برداشتند همه چیز درحال ویرانی واز بین رفتن است  با این طوفان عظیم  در شرف نابودی   است حال آنکه هنوز ما درتشنجات  رنج وشادی وبین تاج وریاست درجا میزنیم ایمان واندیشه وخرد را بر باد دادیم  وبر این باوریم که دوباره همه چیز از نو شروع خواهد شد اما تنها یک دیوانه میتواند فکر کند که چگونه میتوان مغزهای پوسیده ولبریز از خرافات ومهملات پاکیزه ساخت وبجای آنها تخم خرد را کاشت ؟! کسانیکه  به چند متر پارچه سبز دور یک  چهار دیواری آهنی خالی میگردند وبرای نیازهای خود میگریند آنهارا چگونه باید ودار کرد که این درون خالیست ، چیزی نیست ، کسی نیست به درونتان  سفر کنید آنجا اورا خواهید یافت نه درآن بارگاه عظیم شیطانی . قرنها باید بگذرد نسلها باید فنا گردند اگر زمینی باقی ماند واگر انسانی روی آن یافته شد شاید دوباره بتوان دیواری کشید وزمینی را شخم زد  .
درمن هیچگونه نیروز مبارزه ای وجود ندارد برای کی ؟ برای  چی ؟  چیزی وکسی نیست که بتوانم بر آن چنگ بیاندازم  مقابله با هجوم  آشوبها ودشمنان  ، نه هیچ پلی نیست که من بتوانم به راحتی  با افکارم از روی آن عبور نمایم .

این زره ها ، این دیوارها  همه درونشان خالی وبرهنه است  تنها موریانه ها وخزندگان سمی در آن میلولند وما چگونه میتوانیم ازیک جسد پوسیده بخواهیم بیماری مارا / فرزند مارا / جنگها را / متوقف کند ؟!.
چندی پیش جوابی به یکی از فالورهای مثلا روشن فکر ایستاگرامم در یک خط نوشتم با کمال بی ادبی بمن مینویسد با من کتابی حرف مزن وکتابی ننویس  اورا از روی صفحه پاک کردم وتازه فهمیدم که این مردم حتی معنی کلام را نیز نمیفهمند همانگونه که حرف میزنند به همان گونه  مینویسند .
حال همه مانند جسد های متحرک دور خود میچرخند  ویا دراطاق تاریکشان  دراز کشیده  میان موروملخ ها  گاهی سر به طغیان بر میدارند یا درپی فرار به سر زمین دیگر میباشند ، با چه پشتوانه ای ؟آنقدر گیج ومنگی که حتی معنای درودرا نیز نمیدانند چیست . 
معنای زنذگی وسر نوشت ما دچار ویرانی شده  گاهی میجوشد وزمانی کف میکند وسپس خاموش میشود  همه چیز از هم گسیخته  وبسیاری  چیز ها گم شده اند حتی دردنیا نیز تعداد ی از درختان وگلها نیز گم شدند میوهای خوب فراموش شدند بجایش میوهای جنگلی را با هورمون بزرگ کرده بما میخورانند .
امروز از خود میپرسیدم که چه رابطه ای بین این مردم   ، این موجودات  ومن هست ؟ ! جوابی نیافتم .
پایان
گرد بادم  ، سرنوشت من  همان آوارگی است 
کی برای  این سرنوشت  شوریده سامان خواستم ؟ 

شعله برقی شد و درخرمن  جانم گرفت 
قطره اشکی  که از ابر بهاران خواستم 

دیگر از آشفتگیها میگریزم  همچو موج 
من که دردریای دل  پیوسته طوفان خواستم !
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / ۱۶ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی --
------------------------------------------------------------

شنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۹۸

پرسجو

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
----------------------------------------

یک چند  پی زینت وزیور گشتم 
یک چند  پی دانش و.دفتر گشتم 
چون فارغ  ازاین جهان ابتر گشتم
دست از همه شستم و، قلندر گشتم 
----------
وباید دست از همه شست  بعضی از روزها گویی از آسمان برای یک انسان همه گونه نوازش های میرسد ! این نوازشها بیشتر تلخند تا شیرین .  روز گذشته کنترل خودرا ازدست دادم واعصابم کشیده شد مردی گریست که من همیشه بقدرت کلام وگفته او احترام میگذاشتم کاری به نحوه واعتقادات  او نداشتم چون درهیچ گروه ودسته ای خودرا وارد نساخته ام نه چندان شم سیاسی خوبی دارم ونه میتوانم مانند دیگران خودرا به شیرینی عرضه کنم « خودم» هستم یا بد یا خوب اما دستهایم پاک / روحم خالی از هر  آلودگی وپیکرم بیمار ! بنا باین دراین اجتماع بزرگ وسر شناس مردم سر زمینم نه احترامی دارم ونه دلخوشی را که احترام را باید با پول خرید ، اجتماع کاری ندارد که تو چه بودی وچه کردی درحال حاضر اندوخته تو چیست وارقام بانکی تو چند رقمی است وآیا خانه ازخود توست ؟ وآیا چند فلات درکدام کشورها داری ؟ مهم نیست چگونه آنهار ابه دست آورده ای مهم این که تو ـ دارا - هستی وباعث افتخار !!

نه من صاحب هیچ یک ا زاین توصیفهای بالا نیستم همه عمرم کار کردم آنهم کار شر افتمندانه فاحشه های رسمی با پولهای  متعفن خود خانه وزمین خریدند وببرکت آن شوهری را نیز درکنارشا ن نشاند وهمه لکه های ننگ گذشته شسته وپاک شد من دل سپر دم بیک موجود مفلوک وبیچاره که خود او خودش را نمیشناخت وهمه چیز را باختم / حال بازنده منم چون او درخاک خفته است  انسان بازنده حق حیات ندارد حق اظهار وجود ندارد حق ندارد حتی برای سرز مینش بگرید حتی برای آدمهای بیچاره بگرید نه کسیکه صاحب مزایای بالا نیست هر آشغالی از گوشه وکنار اول بتو احترام میگذارد بعد از آن ترا میرساند به کف بیابان وخارهای مغیلان چر ا که به درخواست آنها ترتیب اثر ندادی .
امروز چندان خوب نیستم باخودم فکر میکردم در سال هشتاد در شهر کمبریج من بزرگترین وخطرناکترین عمل جراحی را به عمل آوردم وتا دالان مرگ رفتم اما طبیب کوشش کرد تا مرا زنده نگاهدارد ! آنروز ها مسئولیت داشتم اطرافم را بانوان وآقایان متشخص !!! گرفته بودند ! اما امروز دیگر کاری ندارم وحال از یک بیماری مرموز یک موجود ناشناخته که دردرونم زیست میکند وحشت دارم از بیمارستانها وحشت میکنم از دکترهای گوناگون نفهم خسته شده ام  کسی هم درآن بالاها ویا روی زمین یا دراطاق خوابم نیست تا باو متوسل شوم برای شناسایی خدا هم باید پولی پرداخت کرد !
لاجرم خودرا با بیگانگان مشغول میدارم وناگهان چنان سیلی سختی در گوشم مینشیند که تا مدتی گیجم ، آیا این همان آدم بود ؟ انسانها چه زود تغییر میکنند وچه زود شخصیت ذاتی خودرا نشان میدهند  باز گشتم بسوی همان دفتر وکتاب وهمان زمان دورودراز  دیگر برایم نه سیاست مهم است نه گردش دوران ونه اینکه چه کسی حاکم خواهد شد برایم مهم است که دررختخواب خود جان بدهم نه درملافه های بیما رستان .
دیگر  هیچ چیز برایم مهم نیست . هیچ کس وهیچ جا !
 خودرا زده ام به بیخیالی آنمرد که گریست درجای خوبی زندگی میکند / معروف است دکترهای خوبی دست درکار سلامتی او دارند من دراین ده کوره که روزی خیاررا بجای کدو سرخ میکردند وکارد نوک تیز پنیر خوری را روی میزشان میگذاشتند  بجا ی درپاکت باز کنی وتنها صندلی ریاست برایشان مهم است ودزدی وبردن وخوردن یعنی همان برادر دوقلوی سر  زمین اهورایی خودم میباشد ، نه توقعی از  اینها هم ندارم اینجا تنها شغلی که بوده ماهیگری وزنان بافنده ودوزنده ناگهان تبدیل شده به یک کشور اروپایی حال نه خودشان هستند ونه کسی آنهارا قبول دارد اکثر طبیبان از کشورهای امریکای جنوبی باینسو میایند بی تجربه بی آنکه تعلیم دیده باشنذ با گذراندن  چند ماه دریک مرکز آموزشی طبیب میشوند ویا اگر کمی چیزی بارشان باشد فورا خودرا به ورزشگاهها میرسانند وطبیب ورزشکارن میشوند سهم زیادی تری دریافت میکنند . 
با این تفاصیل دیگر امیدی به زندگی نیست ، امیدی به آینده نیست وامیدی باینکه کسی درب خانهرا بکوبد وبا تو  یک چای بنوشد نیست ،  خانه ات کوجک است قصر نیست ! مبلمانت استیل نیستد !!! وظروفت از نقره ساخته نشده ! اتومبیلت چندان معروف نیست تنها یک چهار چرخه است که تر ا جا بجا میکند ودخترک را تا یکصد وچهل کیلو متری به دفترش میرساند . نه همه رفتند با باد همسفر شدندوبخودشان اجازه میدهند تا هر غلطی که می خواهند بکنند من نه فحاشی میدانم ونه کلمات زشت وموهنرا بلدم تنها ( یک انسانم ) با تمام خصوصیات یک انسان .ث
گفت « عالم که هر ذره شکافت 
وندر دل او  هزار خورشید بتافت 

شاید که بود  آگه  از این سر  ، دیدم 
او خود بکمال  ذره ای راه یافت 
پایان  این دلنوشته .
شنبه ۱۶/ ۶/۲۰۱۹ میلادی /
ثریا ایرانمنش / اسپانیا 

جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۸

شاعران گذشته !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------
یارب  ، مردی که رهنما مردی  نیست 
صد راه وزهیچ رهگذر گردی نیست 

هرکس برهی  جهانده اسب  اوهام 
در پهنه  اندیشه ، هماوردی نیست 

کتابهای جیبی شاعران متعهد وانقلابی وچهگوارایی واستالینی را درون یک بسته بندی محکم بسته ام برای روزهای آینده ؛ اگر آینده ای وجود داشت ؛  ودراین فکرم که آیا هیچکدام از آنها به فعلات ومفاهیم واوزان عروضی شعر توجهی داشته اند یا مانند پیشوایشان جناب نیما قلم را به دست احساسات روزانه خود سپرده در یک برهه از بیخبری ناشی از مواد ومستی چیزکی  بنام شعر نو سر هم کرده و آنهارا به دست چاپگرها داده  درنسخه ها جیبی ومقوایی که  در سر هر کوی وبازار بفروش میرسید  دکتر حمیدی شیرازی  فراموش شد ، دکتر خانلری بکلی از میدان بیرون شد ، شاعر گرانمایه ما نادر نادر پور خودرا در گوشه عزلتی  پنهان ساخت  استاد ومعلم همه آنها با پول دربار رفت تا مغزش را عمل کند هنگامیکه برگشت گویا درون مغزش را پاک خالی کرده یک روبات کار گذاشته بودند بر ضد  ، همه برخاست جوانان ما هم تنها بت پرستی  را میدانستند میدانند وهنوز هم دنباله روی اشخاصی هستند که پهن بارشان نیست  سیمین بگوشه خزید لعبت والا قلم ودفتر به کناری نهاد فروغ به زیرخاک رفت پروین اعتصامی مد نبود اما جناب دکتر رحیمی که  با یک سروده چند صحه ای میفرمودند ( ای سیاهروی ترین امپراطور ان ) !!!  سر دسته وگل سر سبد شدند !انگار که همه امپراطوران بیگناه واز اصحاب پیامبران دورغین بودند حال کجایید تا ثمره این بافته هار اببینید؟ حال کجاییدتا گرسنگی وفقر وبیجارگی وخیابان  خوابی تجاوز به مال وونامو س مردم را  که شما زیر دیگ آنهار اروشن ساختید ، ببینید؟ کجائید تا درون  زندانهارا ببیند که چگونه جوانان به دست مشتی معتاد وآدمکش حرفه ای که به عمد آنهارا  هم بند زندانی میکنند تا یکدیگر ا ویا شخص بیگاهی را بجرم واهی زندانی شده بکشند روزی آه وفغان این مادران  داغدار دامن آلوده شما وخانواده تانرا خواهد گرفت .

وامروز در فضای مجازی  ظهور مردانی  دانا ویا نادان ویا آبشوگر وشارلاتان چهل سال است که همه را سرگرم ساخته اند نسلی سوخت ونابود شد وما پیر شدیم ودرحسرت همان دود برگهای خشکیده ماندیم .ما نیز در آتش درون سوختیم .  

ولیعهد ما دریک بیمارستان دولتی در جنوب شهر به دنیا آمد وبچه یک  جنوب شهری ومعلوم الحال بچه اش را برده درکانادا به دنیا بیا.ورد !!!بهشت دزدان وآدمکشان حرفه ای . دفتر زمانه این گونه ورق میخورد ! 
جناب شاملو وآن مردک دیوانه  جلال ال احمد هنوز خدایگان این بت پرستانند وستایش وپرستش میشوند .وهنوز ضحاک ماردوش بر تخت نشسته معلوم نیست چه آیه هایی  را میخواند که همه مردم  درخواب وبیهوشی فرو رفته اند ؟  وبه تازگی  مردکی دهاتی با لهجه شهرستانی بوشهر ی یا نمیدانم کدام شهرستان با یک لپ تاب پیدا شده لباس همگرایی ملی گرایی را پوشیده دنبال خاندان پهلوی است ومیل دارد همه را ( کشیده ) بزند مشتی الاغ هم به دنبالش رفته اند بیکارند ! ملت بیکار است این نوعی سر گرمی است .
وبدین سبب این خاندان عدل الهی وعلوی پایدار میمانند تا زمانیکه سر زمین ما  تکه تکه شود ویا آنقدر بلاهای طبیعی ظاهر میکنند که بکلی ایران با خا ک یکسان شود .ث

آشفته و حیرت زده  از جویایی
ز استاد  حکیم  جستم  این بینایی

دیدم که چو نایافته  بیدار کسی 
او نیز بخواب  رفته از تنهایی
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا ! جمعه ۱۴ ماه ژوئن ۲۰۱۹ میلادی / 
اشعار متن از ؛ وجدی شیرازی ؛‌

پنجشنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۸

داستان چهل وشش سال نشستن درغرب !

ثریاایرانمنش . « لب پرچین » اسپانیا !
-----------------------------------------
دیدم که قلندری بجز مستی نیست 
جز بی خبری  زعالم هستی نیست 
بیگاری وکم مایگی  وبی هنری 
جز شیوه  نامردمی وپستی نیست 
---
خیلی روی این برنامه اندیشه کردم سالهاست که دراین فکرم که این چهل واندی سال را در کتابی بگنجانم وهر بار صفحه ای را پرکردم در دفاتر گوناگون اما باید روزی آنهار ا به دست ماشین بسپارم روز گذشته هنگامیکه با پسرم بسوی مطب دکتر میرفتیم احساس کردم درکنار پیر مردی ضعیف ولاغر نشسته ام  از ساعت پنج صبح بیدار بود !  باز باید به سفر بزود گونه های سرخ وتپل او فرو رفته درعوض آنهارا به کوچکترین پسرش داده ودرنهاد او به ودیعه گذاشته است او تنها سه سال داشت که دست اورا گرفتم به همراه برادر وخواهرانش که هرکدام یکی دوسال بزرگتر بودند با چند چمدان لباس مورد احتیاج آن ( خانه بزرگ را ) برای همیشه تر ک کردم ومیدانستم هیچگاه برخواهم گشت نشستن مادرجانم کنار کوچه وتکیه بر دیوار بی پناهی نیز مرا از رفتن باز نداشت میبایست فرار میکردم درغیر اینصورت باید همه چیز رارا رها میکردم حتی فرزندانمرا ودرکنج ویرانه ای تنها مینشستم ! هنوز انقلابی نبود شورشی نبود همه چیز بجای خود بود اما یک احساس بمن میگفت برخیز وبرو.
در طی این چهل واندی سال  در غربت وغریبی وبیکسی آدمهای زیادی سر راهم قرار گرفتند ! هرکدام قصه ای دارند وافسانهای که لزومی نمیبینم آنهارا اینجا عریان کنم . تنها بودم یکی از بچه ها درشبانه روزی بود دو دخترم درمدرسه روزانه درس میخواندند  وهمین پسر که امروز چهل وهفت سال از سن او میگذرد د رکنارم با اسباب بازیهای تازه ا ش بازی میکرد وهنوز بیاد اتومبیل کوچک فراری اش بود که برای جشن تولد  دوسالگیش کادو آوردند !!! اینجا خبری از این نوکیسه گریها نبود اینحا ( لندن ) است وقانون دارد !! ماهم نوکر قانون بودیم مرتب باید جواب همسایه / فروشنده وبقیه را میدادم که چرا بچه به کودکستان نمیرود  لندنرا ترک کرد یم وبه گوشه دور از شهر کمبریج که هنوز ساکت بود پناه بردیم تنهای تنهای کسی نبود حتی خط تلفن مارا وصل کند در  خانهای دو دطبقه ونوساز که دختر فامیلی  به ما انداخته بود با اثاثیه دست سوم کنار کوچه بعنوان مبلمان !!! مجبور بودیم زندگی کنیم حتی راه مغازه هارا نیز نمیدانستم کسی نبود جواب مرا بدهد ِ نه شهر  مردگان بود تنها کسی که نمیدانم نام دوست بر او بگذارم یا دشمنی درلباس دوست که عمویش اور ا بمن معرفی کرده بود گاهی کمکهایی بمن میکرد برایم حساب بانکی باز کرد تا بتوانم با کار ت  پلاستیکی  خرید  کنم وکم کم از مردم خیابان آدرس مغازها وقصابی وسوپرهار امیپرسیدم . بلی عزیزم روزگار  غریبی بود ناگهان سیل ایرانیان فراری مانند یک رودخانه طغیان کرد همه یکی دو خانه قبلا خریده بودند میدانستند بو کشیده بودند ساواکی بود ند شهردارچی بودند پولها را  قبلا خار ج کر ده بودند وه که چه خوشحال شدم اما ......دیری نپایید که این خوشحالی به رنج واشگ چشم تبدیل شد  آنهم بماند .همه نوشته ها موجود است ُ روزی با یکی از همین مردان فامیل به دیدن دوستی رفتیم که د ر لندن زندگی چند گانه داشت !؟ با خوشحالی ان دورا به هم معرفی کر دم بادی درغب غب انداختم که !!
 تا به آن فامیل از راه دور آمده بگویم ببین چه دوستانی دارم ؟ ! خانم پرسید قهوه میل دارید ؟ البته رویش به آن مر د جوان بود که چشمانی روشن داشت ومن با همسرش دوست بودم ( مثلا ) من گفتم من چای مینوشم ! ناگهان آن دوست ر و بمن کرد وگفت ؛ 
تو برو گمشو تو چه میدانی قهوه چیست وازآن مرد با لبخندی مهر بانانه پرسید با شیر یا خامه یا تاریک ! 
از خجالت وشرم نزدیک بود بمیرم توقع ویرانی سقف ر ا بر سر م داشتم اما توقع این بی احترامی که مانند سر زنش یک اربا ب به خدمتکارش بود برایم گران تمام شد واین اولین تجربه من درلندن بزرگ بود !

بر تافتم از قلندری  روی نیاز 
رفتم بسراغ زاهد حیلت ساز 
دیدم که نمیدهد  بجز بوی ر یا 
سجاده ی بوریا ومحراب نماز 

کردم به سپهر عشق  چون شمس  ورود 
پرسیدم  از |ن مطلع  اتوار شهود
گفتا :  پی راه  بردن  این مقصود 
در رقص نگر  جمله ذرات وجود

ورو زگذشته زمانی فهمیدم پزشک تازه من سر وکارش با دزدان تازه وارد شده ومجاهدین ودزدان قدیمی است نسخه هایش را پاره کردم وبه دور ریختم ودیگر هیچگاه به مطب او برنخواهم گشت ..وهمچنان این حکایت باقیست /ثریا / اسپانیا 
\نجشبه ۱۳ ژوئن ۲۰۱۹ میلادی !!