یکشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۹۸

او که بود ؟

یک دلنوشته ! 
یکشنبه ۲۳ ژوئن ۲۰۱۹ میلادی  برابر با دوم تیرماه ۱۳۹۸ خورشیدی !
!
-
-ز سوز آتش دل  ، چون  زبانه میخندم 
بجای گریه به کار زمانه  ،میخندم 

چو غنچه  خون جگر میخورد اگر چه دلم 
چو گل ،  بروی تو ای  نازدانه  ،میخندم 

بدین فسانه  که نامش  بود دوروزه  عمر 
کنونکه پیر شدم   ،  کوذکانه میخندم « پارسای تویسرکانی  »

نه امرو دیگر نیازی  درخود نمیبینم  که با همنوعانم  ویا هموطنان اتحادی داشته باشم  هیچ
 احساسی در مورد   به گرد آیی آنها ندارم  ونمی فهمم چه ضرورتی  آنهارا  به آن وا میدارد  که همیشه گله وار باهم باشند  مانند گله با هم جمع شوند  انگار که از عهده  هیچ کاری به تنهایی بر نمی آیند  نه آ.واز خواند ن،  نه گردش کردن  ونه غذا خوردن ومیگساری ! ونه شعار دادن !!  همه ظاهرا  اتحاد دارند دوست هستند  اما درباطن  سایه یکدیگر با تیر میزنند .
هدیه دادن آنها  درهمان سطح شعور  کوچک وباطن آنهاست به همانگونه که در مغز علیل خود  مرا تصویر کرده اند .
این روزها  اکثرا محافظه کار شده اند  بعضی ها نمیدانند  روی به کدام قبله نماز بگذارند  من بر جایم ثابت ایستاده ام  بعضی اوقات  زمانیکه باخود تنها هستم ودرون خودمرا مینگرم  میبینم که هنوز نقش ( او)  بر دلم حک شده  است  هیچگاه حتی درخلوت  نتوانستم باو ذره ای کینه داشته باشم  او مانند یک سنفونی دلپذیر دررگهای من جاریست  .
حتی زمانیکه زیر دست وپای پزشکان  بیخرد وتازه کار دست زیر رو میشوم  آنهم دراین دهکده کوچک  وبی نام  فکر کردن به( او ) مرا به وجد میاورد  پوستم کشیده میشود  دستهایم جوانتر وپرقدرت تر میشوند  وضربان قلبم بیشتر .
من هنوز همان عاشق  سرگردانم  که  در ته دل با سر سختی  میخواهم اورا نگاه دارم  امروز به سستی وتنبلی  این مردم که درهر موردی از نسلهای پیشین  گرفته ونشخوار میکنند بی تفاوتم  آنها به نشخوارشان ادامه میدهند .
اکثرا با خود ستایی وخود پرستی  آنهارو برو میشوم  ایکاش تنها حد اقل در صف  اندیشه های  خود یک نیروی تازه را پرورش میدادند  از نیروی های جوان  وتازه گریزانند  خیلی کم  میتوان  آنهارا بصورت  اتحاد  ویگانگی  یافت ،  مگر آنکه  یک ( قبیله ) باشند ویا قوم .

در این شهرک چند کلیسای کوچک وجود دارد  ومردم تنها بسوی یک خدا  میروند ودعا میکنند اکثرا بخودشان وفاداراند  وبه سر زمینشان عشق میورزند  جوانان به درستی نمیداننند چه کاری انجام دهند  بنا براین ترک دیار کرده درکشورهای دیگر  مشغول کار میشوند اما در هر فرصتی خودرا بمیان فامیلشان واقوامشان وشهرشان میرسانند .

نه ! نه! به هیچ وجه نیازی  در وجود حود احساس نمیکنم  که باکسی همراه شوم  نیازی به هیچ اتحاد واعتقادی ندارم واعتقادی به مردم سر زمینم نیز ندارم.

بهر روی من هیچگاه نتوانسته ام  کسی را فریب بدهم  ویا خود  فریب  گفته های  آنهایی را بخورم  که مرا تحسین میکنند !!!.
آرزو ندارم که مهر ومحبت آنها  که درحق من ادا شود  سر بر افرازم ،  فرزندانم برایم کافی هستند  آنها افتخار برایم به ارمغان آورده اند .
تنها (‌اوست )  که  جرئت  دارد تا  از مرزهای پیکر  من عبور کند  آنکس که  آنچه را مردنی است وباید بمیرد  فنا میکند  پیوندی آتشین  با زندگی دارد  میخواهد  آنرا محفوظ نگاه دارد  از این رو  خطا ها ونگاههای  مسخره ای که دنیا باو میاندازد  یا برایش مینویسند  واورامتهم میکنند  بی اعتنا  میگذرد  درهمان جایی که  مقام یافته اند کاشته میشوند  چنان ناتوانند  که دراولین سر بالایی  به نفس نغس میافتد   خیلی کم انسانی  در اولین سر بالایی پیدا میشود که نفس بلندی داشته باشد  وبتواند همچنان  به راه خود  ادامه دهد ، لکن  او یک نفس سر بالاییهاراپیمود .
شاید هم همین امر  مرا شیفته او ساخته  شاید نیمه وجودمن است  شاید  خود منم در شمایل او .ثریا

پایان 
ثریا ایرانمنش ( لب پرچین » اسپانیا !
از : یادداشتهای روزانه !!