سه‌شنبه، دی ۱۰، ۱۳۹۸

فردای نیامده

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
---------------------------------
نمیشود گفت کجا خوب است وکجا بد وکجا میتوان دمی به آرامی آسود خوشا بحال آنهایکه  در مغزشان چیزی نیست ودلی ندارند وهیچ احساسی /
امروز تنها وسیله ای که میتواند   این فاصله هارا این فاصله های وحشتناکرا  از بین ببرد پل زدن  بین من وخاطراه هاست خاطراتی که نه چندان شیرین بودند  ونه تلخی امروز را داشتند .

در آن زمان هم  بین دو پل  میان زمین وهوا معلق بودیم عده ای گم شده وعده ای تازه به نوا رسیده میبایست هردورا تحمل کنیم ودم نزنیم . 

در آن زمان نامه ای بود وپاکتی که درونش بوی خوش آشنایی داشت وما مجبورنبودیم با این آچارها واین دکمه ها دست وپنچه نرم کنیم  وآن بوی خوش آشنایی نیز از میان رفت .
دیگر نمیتوان نوشت که " در میان فروغ چشمانت گم شده ام " همه چشمها بسوی یک ویرانه سراست که سالهاست  از ذهن ما دور شده است  حتی نامش نیز عوض شده مگر امروز میوان دانست ویا گفت  ایلام کجاست ؟ امروز به جایش یک ویران سرای دیگری بنام عراق مشغول خون ریزی است وخوردن ولیسیدن پا چه های اربابان  نشسته است .
این روزها دیگر نمیتوان به آسمان پر ستاره نگاه کرد وستاره بخترا یافت  دیگر خبری از عشق آتشین  شقایق نیست  ودیگر نگاه دختران آن معصومیت را ندارد  خورشید هر روز داغ تر و همه چیز را ذوب میکند .
دیگر نمیتوان لذت مکیدن یک الو یا یک پرتقال را درذهن نگاه داشت  همه درکام آفناب  سوخته اند  ودرانبارهای آغشته از سم بخواب رفته اند .
امروز ابلیس با خدا پیوند بسته وبا هم در انتخابات شریکند .
آبها وخیزابها از حرکت باز ایستاده اند  ومن دررسوب  ماسه های ته جوی  چنگ میزنم بلکه  آن نگین را بیابم  ویا آن گل خشکیده شاید  دوباره شکل آدمی بسازم / 
نه ! من وخدای  بنی آدم هردو یکی هستیم  خود سازندگان پیکریم  منهم مانند او  بازیچه های خودرا بر سنگ میکوبم ومیشکنم.
بفکر آن د.و چشم نااشنا هستم  که تصویر مرا چگونه درذهن خود نقش داده است  وگیسوان مرا به رنگی در آورده وایا میداند که من درپشت ظلمت شب پنهانی اورا مینگرم  وایا درذهن بی تفاوت او نقشی دارم ؟ .
وتو ای چشمان ناشناس ! تصویر مرا تنها درآیینه زمان ببین  در آینه دیرروز نه فردا چرا که فردایی نیست .پایان 
ثریا / اسپانیا / 30 دسامبر 2019  وآخرین روز از آن سال منحوس /

یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۹۸

سالی که رفت

ثریا ایرانمنش " لب پرچین"اسپانیا!
-----------------------------
و.... من اورا زیر فانوسی دیدم که میل به سخن داشت .
او در پایان هر شب بمن مژده آمدن میداد 
من در آن وادی خاموش در کوچه های پر رمز وراز خاطره ها
رازی   را درسینه ام پنهان داشتم 
فریاد او مستانه بود 
صدای من کوتاه وبریده بریده 

من از هول شب دهشتناک 
 دیگر به سرود مستان گوی فرا ندادم 
 اذان صبح وشب  
همه آوازهارا بر چید ولبان را خاموشی فرا گرفت  
من نیز از خواندن  لب فروبستم 
آوازم در گلویم شکست 

قبا وردا پوشان  دهانهارا میبوییدند 
 ودلهارا میشکافتند 
سپس در گوش ما کلامی نا روا میخواندند 

کلاغان خبرچین دور آفاق  در پرواز بودند 
وشب چهره اش را در پریشانی پنهان ساخت 
و... من در میان شهر کافران  با انبوه دینداران 
هزاران بار درآن حوض شیشه ای غسل کردم 
بی انکه سرودم را دردلم پنهان کنم 

دلم میخواند :
بهشت عدل اگر میخواهی  برو  بیرون زمیخانه 
که از پشت درت  یکسر  به پیش  داور اندازیم 

نسیم عطر گردان  را به بوی زهد بفروشیم 
شراب ارغوانی  ر ا به حوض کوثر اندازیم 

وآن سیه مستانی که از عمق تاریک تاریخ ما برخاسته بودند  همه لب فرو بستند ودر شراب کوثردین مبین  غلطیدند   ومن همچنان  در آغوش زمان خویش به چیزی میاندیشیدم  که در زمانه ما گم شده بود .
به ( عشق ) !
ثریا / اسپانیا/ 29 دسامبر 2019 میلادی ....

جمعه، دی ۰۶، ۱۳۹۸

ارک بم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا.

صوقی از پرتومی راز نهانی دانست 
گوهر هرکس  از این لعل توانی دانست

بیست وشش سال از ویرانی آن بنای عظیم وسر برافراشته پر غرور ما گذشت بی صدا اما من هرشب صدای ناله خواهرم وفرزندانش وهمسرش وسایرین  صدای آن خواننده کرمانی وبقیه را از زیر آوار میشنوم .
من صدای آنهارا میشنوم که میگویند : بناحق ما کشته شدیم وبنا حق این بنا ویران شد این غرور ما بود  بسرعت آوای آن بلند آوازخوانرا  زیر نوای بم شنیدم امیدم براین بود که ارک باز سربر آورد وقد براقرازد  اما صدای او نیز به زودی خاموش شد امروز نصیب من از آن همه غرو وسر بلندی عکسی بریده از یک روزنامه خارجی است که آنرا بیادگار  زیر شیشه میز گذاشته ام  تا فراموش نکنم کجا بودم وبه کجا آمدم .در شهر غربت خویش  شهری بیگانه   درتنهایی وبی کسی وبی نوایی راه میروم وچشم بسوی افق دور دارم   افقی که کم کم میرود تا خاموش شود .

این عربده کشان واین حاکمین جابر حتی از ساختمانها هم وجشت دارند ویا آنکه  ماموریت دارند سر زمینهای کهن سال را به ویرانی بکشند تا اربابان بزرگ وصاحبان قدرت و گلوبالیست ها زمین را گرد  وبصورت یک توپ دربیاورند بامصالح پلاستسکی ومصنوعی ومردم را مانند گوسفند درون یک تابوت متحرک قرار دهند وکم کم انسانهارا بصورت رباط درآورده وخود حکومت دنیارا  دردست بگیرند این پادوهای گرسنه واین قمه کشان واین نوکران شستشوی مغزی شده کاری غیر از ویرانی ندارند .
جوانان از طریق دستورات  مارهای ارسالی بی اراه بسوی مرگ میروند ونیمه جوانان درخانه هایشان درتنهایی جان میسپارند وکهن سالان را نیز بنوعی با داروهای مهربانی میکشند !
من برای آن بنای کهن میگریم وهرشب ناله  آنهایی را میشنوم که درزیر آوار زنده بگور شدند ودولت مقتدر تنها به تماشا ایستاد . 
آه ای ستارگان تر باران !
امشب بیاد خاطره ها وچراغها 
از آسمان به چهره من بریزید
زیرا که چشم گریه من کور است ......." زنده نام / نادر نادر پور"
پایان رنج نامه امروز 
ثریا / اسپانیا  27 دسامبر 2019 میلادی /

پنجشنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۸

غاشقانه

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 
---------------------------------
آن شب که صبح روشنی نداشت 
ا زآسمان  آمیخته بخون  تیعی بر سینه ام  نشست 
شمع بلند قامت دلدار  درخلوتسرای بی ترانه من 
از خجلت وشرم  بر برهنگی من میگریست 

دز آن شب سسیاه  خونریز 
من از لهیب دستهای برهنه تو  
بی تاب بودم 
 بازوی آهنین تو مرا درآغوش داشت 
 من دست ترا درمیان دستهایم  داشتم 

آسمان ا زخجلت گریست  و......
تو مرا تنها گذاشتی در میان لزج خونهای ریخته شده 
آن شهر من بود - شهری لبریز از ستاره  
شهری که با سنگفرشهای کهن سالش 
از آبروی ریخته شده  آن وحوش 
 واز سوی ریختگی میخواران دوره گرد 
لبریز از لجن بود

 آن شهر من بود 
شهری با قصه های دلپذیر  
با تکان  خوردن گاهواره 
ودستهای دایه مهربانم 
 آن شهر قدیم عشق 
---------
تقدیم به جان باختگان سر زمینم  > کرمان>
ثریای گمشده درمیان کاغذ ها ونوارها وجعبه های  زباله ورنگ وارنگ شب ننگین  بی ستاره/
پایان 
5 دیماه 1398 خورششیدی برابر با 26 دسامبر 2019 میلادی / اسپانیا


سه‌شنبه، دی ۰۳، ۱۳۹۸

کریسمس

ثریا ایرانمنش / اسبانیا
--------------------
 کریسمس مبارک با  تابلت جدیدیم که کادو گرفتم هنوز با کلمات فارسی آن آشنا نیستم هنوز نمیدانم   بغضی  کلمات کجا هستند   حالا با آنهاییکه ویران شده اند یا کهنه نزدیک به هشت عدد  از این اساب بازی ها دارم . هورا !!!!!!!!بهرروی سال خوشی داشته باشید وروزهای بهتری در توییترم نوشتم که " از جان خود گذشتیم / با خون خود نوشتیم / یا مرگ یا ایران  وایران همیشه زنده است  و به زودی ضحاک را به خاک میسبارد  !اگر چه مرا نخواهد  من عاشق بیعارم  / با تشکر از همه شما عزیزانم / ثریا / 

جمعه، آذر ۲۹، ۱۳۹۸

غریق

ثریا ایرانمنش . « لب پرچین » اسپانیا !
---------------------------------------------

از کوچه های خاطره من !
امشب  صدای  پای تو میاید ،
آه ای عزیز دور ! 
آیا به شهر  غربت من  پا نهاده ای؟ .....« زنده نام :نادر نادر پور «

باو ارادتی  سخت داشته ودارم ، تنها دو شب  درزندگیم اورا ملاقات کردم  یک بار به همراهی  دوستانی  در یک شام در رستوران چاتا نوگای تهران ! وبار دیگر باتفاق همان دوستان در خانه ام  که مورد خشم ارباب خانه قرار گرفت وخیلی زود  خانه را ومحفل را ترک کرد ، اهل دود ودم نبود  اهل علم وفرهنگ بود در تنهایی خودش زندگی میکد   وبقول دشمنانش در برج عاجش میزیست . 
حال تنها مونس شب وروز  من دفتر اشعار اوست که کمی بوی انسانیت  از آن برمییخیزد نه بوی شهوت واوهام .

رودخانه ها چندان مهربان نیستند ، دراین چند روزه شاهد ویرانی شهرکهای بسیاری در این سر زمین قدیمی وخاک آلوده بودم خود مردم به کمک هم برمیخیزند دولت هنوز درگیر حوادث خودنماییهاست .
رودخانه ها بالا آ|مده اند وخانه هارا ویران کرده اند البته بالا نشیتها تنهااز پشت پنجرهای \شیشه ای ومیله های آهنی  به پایین مینگرند وجتهای خصوصی هنوز بر فراز آسمانها در رفت وآمد هستند  وبا نگاهی حقارت آمیز باین ویرانیها میگرند  درسواحل کاناری ایلند مردم خوشگذرن تعطیلات  کریسمس را زیر |افناب گرم ودلپذیر وغذاهای لذیذ میگذرانند بیخبر از زنی که خانه اش  را هستی اش وهم چیزش را از دست داده ودرگوشه دیوار اشک میریزد مردم باو کمک میکنند وزنی دیگری درمیان گلهای واب روان داشت سوی نیستی میرفت مردان قویدل وقویدست مشغول لاروبی گل ها وماسه ها وباقیمانده  بقایای ساختمانی هستند وآب گل آلود همچنان میغرد ومیرود وبا خود لاشه هارا میبرد وانسان بیاد روز محشر میافتد .
گمان کنم درپایان سال کهنه این \اخرین نوشتار من باشد بنا بر این ازاین  فرصت استفاده کرده شب یلدای را بشما تهنیت میگویم وهمچنین سال نوی مسیحی را سالی که گذشت برایم چندان دلپذیر نیود درحالیکه عدد (۹) درخیلی از مذاهب  عددمعجزه آست است اما برای من  زحمت بود ودرد وبیماری ورنج .
کریسمس شما وسال نو در میان آبهای گل آلود وخون جوانان سر زمینم تبریک میگویم بامید سالی بهتر وشادمانی بیشتر !!!‌ 
ایمل من هک شد !!! مبارک است !<
.........................
دیدار  ناگهانی  این  سالخورده طفل 
  بر گور وگاهوار  ، مبارک باد 
آه ، ای شب  شگفت انگیز ،
میلاد  این ستاره ، مبارک باد 

بامید دیداری دیگر وسالی بهتر شمارا به خودتان میسپارم .ث
پایان 
ثریا / اسپانیا / ۲۰ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی !

پنجشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۹۸

در میان دود

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا.
------------------------------------------

آه ، ای طلوع روشن غمگین  ! 
 آیآ با تو بامداذ بلوغی ؟
آن بامداد دور ، که نور طلاییش 
در موزه تصور من می تافت .
......................

کتابهای برگ برگ شده را ورق میزنم  نم هوا وکهنگی وپوسیدگی برگهای کتاب   مرا بیاد  ابدیت میاندازد 
؛ نامه یک زن ناشناس؛  یک زن دیوانه درون گرا  فارغ از بدبختی های دیگران وفارغ از آنچه دربیرون میگذرد  زندگی خودرا درخیال  یک رویا  نابود کرد .

بیاد ویسکی  شیواز ریگال افتادم وکنیاک کوروازیه  کنیاک محبو ب ناپلئون بونا پارته ! از |انها کمتر نمینوشیدم !! به مشروب قلابی آلرژی داشتم !! مینوشیدم تا چهره ها وپیکره های باد کرده از خوشی دوران را نبینم  تا  آن مجسمه خشمگین   را که درخیال تصور کرده بودم ، تحمل کنم ، تا بوسه های شهوت انگیز  را که دربخار  آلوده تنش بر لبان من مینشت به روشنایی روز تبدیل نمایم !.

امروز دیگر اثری از آنچه که میشناختم نیست ،  وآن بامداد زیبا  اما متعفن  دیگر از دست رفت  به دست جاوگران زمانه  امروز کسی را نمیشناسم وکسی مرا نیز نمیشناسد  ، همه رفته اند ومن درمیان راه  بین این قافله سرگردان تنهایم .
نه دیگر به طلوع روشنی نمی اندیشم هر صبح از زندان انفرادیم   واز آسمان  آن عکسی میگیرم اگر کمی شکایت کنم راهروی مرگ ( بیمارستان ) در انتظارم هست !! دیگر از ان طللوع پر شکوه عشق خبری نیست  ومن مانند یک مو میایی درون موزه زمان محبوسم .

دیگر کسی نیست تا باو بنویسم  (ای یار ، ای یگانه یار ، )  اکنون جای خالی همه را درکنارم احساس میکنم وروزهایم رابه تماشای دلقکانی میگذرانم که روی صحنه سیاست  باپولهای ناشناخته ورجه ورجه میکنند ! کاخ سفید  به یک بیمارستان روانی تبدیل شده وپادوهایش  مشغول سرگرم کردن مردم وآن  بانوی همیشه زنده ونامیرا مادر بزرگ اروپا  بی بی سکینه هنوز مشغول بریدن ودوختن عمامه میباشد !
او سیری ناپذیر است وابدی .

حال به برگهای ریخته  مینگرم  برگهایی که دیگر همزبان من نیستند  وپرنده ها تنها پروازشانرا به رخ من میکشند  ومن به برگ سرخی مینگرم که آنرا بجای یک شاخه ریشه دارد درون گلدان فرو کرده اند  وبه ویرانه هایی که هر روز افزون تراز روز قبل میشوند  وبه فریاد مردان وزنان خشمگین که کم کم رو به نابودی میروند وبازماندگانشان در آینده برده خواهند شد .

بعدا ز آن طلوع خورشید  حال نوبت غروب  غربت است  دیگر صبحی باقی نمانده تا به آن بیاندیشم  وتنها به شب میگویم ؛ شب بخیر . 

در صبح بی آفتاب  بیهوده راه میروم  آهسته وبی صدا گام بر میدارم   وشب در کنار کبودی آسمان وستارگانی که کم کم گم میشوند  وبه کام دریا فرو میروند همنشینم  وبرایشان اسرار جوانی را هویدا میکنم  اسراری را که تازه در پیرانه سر شناختم  وسپس خودرا نو جوان دیدم  وبه خواب روشنی میاندیشم که مبدل به یک کابوس وحشتناک شد .

به ضحاک زمانه میاندیشم  که دیگر میلی به مغز  سالخوردهگان ندارد مغز جوانان برایش کافی است مارهای بلند چانه اش  با لذت ان لزجه های برزمین ریخته شده را میلیسند ومیخورند  وخود در افکار بیمار گونه اش  تشنه اوهام  واسرار  آسمان است .
پادوهایش  زمین وزمانرا درنوردیده وهمهرا سوی او میرانند  بانوعی رندی تا در برق تیر تیر اندازان خونشان  بر زمین  بریزد  وآن مارها زخمی  به اندیشه ای پیرش اندکی نوشدارو برساند .\او به مغز من احتیاجی ندارد . 
او حکومت میکند  بر سرنوشتها  وسر گذشتها  با خود کامگی  وبیداد گری  .
ننگ ونفرت  ونفرین بر او باد وپاچه خوارانش . پایان
ثریا  ایرانمشن /اسپانیا/ ۱۹  دسامبر ۲۰۱۹ میلادی . ( ۱۹.۱۹.)!


چهارشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۹۸

یاد دوست

ثریا ایرانمنش « لب پرچین « اسپانیا !
-------------------------------------------

نگاری را که میجویم بجانش
نمی بینم میان حاضرانش

کجا رفت ، او میان حاضران نیست 
در این مجلس نمی بابم نشانش .......« شمس تبریزی » 

رو زگذشته دریکی ازاین نوشتارهای مکانیکی والکترونیکی اخبار آ بکشیده تنها یک نوشتاری مرا بسوی خود کشید وآن نوشتاری از ؛  پرویز مقصدی ؛ شاعر قدیم وآرام وبیصدا ودور ازجنجنال بود که دروصف شاعر ونویسنده ومترجم وصاحب امتیاز مجله ؛ کاوه ؛ محمد عاصمی بود  همان غو ل قدیمی که دیگر مانندی ندارد  نه رندی داشت ونه چند رویی خودش بود ونان انگورش وبیگاری  برای تنها فرزندش که همان مجله کاوه بود  .
به درستی نمیدانم چند سال است که ا ردنیا رفته آنهاییکه از دوستانند ویاران من میل ندارم سال رفته آنهارا یاد بیاورم \انها همیشه درذهن ودل من زنده اند.
او یک انسان به تمام معنی بود قلبش نیز به بزرگی روحش وهمه پیکر بزرگ او بود  از جوانی به دنبال یک ایده  وعقیده رفت وتا روزیکه جان بجان آفرن تسلیم کرد همان بود که بود هیچ تغییری درروش وگفتار وکردار او حاصل نشد ِ  او خوب مینوشت ونوشته هایش  بیشتر یاد \اور دوران دردناک زندان  او وزندگی معلمی او بود  او از خانواده ادبیات وفرهنگ ایران زمین برخاسته بود وبازار را نمیشناخت !  سالهاست که از او وافکارش به دور مانده ام بهترین دوستی بود که داشتم محرم اسرارم بود واگر دستش میرسد به همه همنوعانش کمک میکرد برایش مهم نبود چه کسی چه عقیده  ای دارد . مرگ او برایم گران تمام شد یکهفته گریستم دوستی از آلمان یک ویودیو کلیب کوچک برایم فرستاد که اورا دریک مراسم بسیار ساده کنار نوه اش بخاک سپردند دریک گورستان دورافتاده وفقیر ! 
من اکثرا میان اشعار وگفته ها ومقالان او گم میشدم گاهی برایش مطلبی مینوشتم با نام مستعار درمجله اش به چاپ میرساند تولدهایم را فرا موش نمیکرد وهر سال سکه ای کوچک طلا بر گوشه یک کارت میچسپانید وبقول خودش آنرا برای طلای جاندارش میفرستاد !  فاصله جغرافیایی بین ما باندازه اختلاف فرهنگها  وسنتها بود  ما هردو به ذوران بلوغ رسیده بودیم . او کمتر مینوشت تنهاسر مقاله ای برای مجله اش مینگاشت که تنها سپاس ار ذوستانتی بود که باو یاری داده بودند ! .
او هنر پیشه بزرگی بود که با نوشین ولرتا کار کرده بود وآرزوی بازی دریک تاتر تا آخرین روزها دردلش باقی ماند همسر زیباترین هنرپیشه ایرانی بود که منجر به جدایی شد اما ذوستیشان هچنان باقی ماند .
او انسان بزرگی بود که تا امروز مثل ومانند اورا ندیدم  وتنها یکبار توانستم ناهاری را بااو بخورم \انهم سر راهم به ایران وتوقف کوتاهم در سوییس بود واو با قطار خودشرا بمن رساند  بی آنکه بدانیم این آخرین دیدار ما خواهد بود بی آنکه من بدانیم میهمان بد نام ومزاحمی دردرون معده او جای دارد واو \آنرا پنهان داشته است حتی از نزدیکترین کسانش .
من کاری به عقیده سیاسی او نداشته وندارم هر کسی آزاد است هر عقیده ایرا برای خود انتخاب کند من نه مامور دولت بودم ونه جاسوس او چندین بار در دو رژیم مزه زندانرا کشیده بود وبقول خودش مدتها میهمان آقایان درهتل اوین بود!  ودیگر هیچگاه به وطن باز نگشت وآرزوی  دیدار سر سبزی وشالیزار  زتدگاهش را با خود  بگور برد .
او رفت ومجله کاوه را نیر باخود  برد هیچ مردی پیدا نشد تا راه اورا ادامه دهد .
چند کتاب به رشته تحریر درآورده  یکی خاطرات یک معلم ودیگری سیما جانش را که هردورا برایم فرستاد .  او کسی را نداشت تا نوشته هایش را به دست چاپ براند میبایست روابطی را حفظ میکرد واو این نوع رابطه را بجان نمیخرید او رفت ومن بهترین ونزدیکترین دوست خودرا ازدست دادم . روانش شاد 
او اشعاری را سروده بود ویکی از آنها که خیلی بر سر زبانها بود { اشک دلقک }نام داشت . 
به پایان\امد این دفتر  حکایت همچنان باقی است .
بقول آن پیر مرد  ، ما تنها زیر لحاف باد درمیکنیم  چه میشود کرد ما که تریبونی نداریم وپدرخوانده ای که مارا به عرش برساند روی فرش خودمان  راه میرویم بی هیچ چشم داشتی . ثریا 
چهار شنبه ۱۸ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی / اسپانیا .


سه‌شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۹۸

رو به جلو

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
-------------------------------------------------
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم 
مرحمت فرموده مارا مس کنید 


حضرت ولایتعهدی ! 
تنها وسیله ای که میتوانم  این فاصله وحشناک  را  پل بزنم و با شما بدون  هیچ فشار یا حمله ای  سخن بگویم  پشت کردن به گذشته و ورو کردن به جلو میباشد .

شما در پشت نقابهای گوناگون پنهانید  ارادد شما رنگین است وهر لحظه مانند یک پرنده خوش خط وخال چند پر رنگین به خود میبندید و( ققنوس  وار به جلو میایید کسی برای شما تره هم خورد نمیکند مرحمت فرموده به همان تجارت مافیایی خود ادامه داده وبگذارید ملت ایران سرنوشت ساز خودش باشد .
 با این انسانانهایی که هر لحظه بتی عیار شده وبه رنگی درمیایند از عربها پول میگیرند  وبر ضد ایرانیان سخن میرانند تا حاییکه آنهارا مسئول  ویرانی   ۱۱ سپتامبر نیز میدانند ( محسن سازگارا) که خوشبختانه با هر مجازی سازگار است وآن عرب زاده و آخوند زاده هفت هزار رنگ وهفتهزا ر نقش پشت آن رسانه  بزرگ در لندن نشسته وهمه را زیر پر وبال خود گرفته وخود امروز یک پا  پدر خوانده  شده است  وبرای آنکه  بتوانی  حرفی بزنی اول باید لیوانی از آب  زهر |الود  ویا گل آلود  ایشان بنوشی ونوچه هایشان که درلباسهای وشکلهای مختلف دور دنیا راه افتاده اند وجوانانرا بسوی قتلگاه میفرستند .
 بهترین  کار این است  حضرت والا که خودرا کنار بکشید .

امرو زنه شما امریکایی / فرانسوی هستید ونه من سوییسی بلکه هردو ایرانی هستیم  اگر نتوانید رهبری را درست اداره کنید وهر روز یک فرش پهن میکنید بهتر است درهمان قلمرو خاطراتتان  گام بردارید.
مادر گرامیتیان که هنوز چشم به عقب دوخته وتاج را رها نمیکند وهنوز نقش یک امپراطریس تاج گم کرده را بازی میکند ومرتب برای علیرضا حان پیام میفرستد او مادر ایران نیست او مادر شماست ومادر بزرگ نوده هایش  مادران ایران عزا دار وداغ دارند  ایشان بهتر بود ازهمان اوان جوانی مانکن ویا هنر پیشه میشدند بطور قطع ویقین کاربارشان امروز بهتر بود هرچند در نقش ملکه هم باز یک مانکن بودند ومرتب لباسهای مزونهای مختلف وجواهراترا به رخ ملت میکشیدند وخبر از آن زن اسکویی همشهریشان نداشتند که سوزن زدن به آن  پارچه های حریر چکونه دستان آن پیر زن را سوراخ سوراخ کرده بود تا ایشان سوزن دوزی  کار دسترا نیز به مدسازان  جهان بفروشند ! .
 گذشته ها گذشته امروز ملتی وسر زمینی در خطر انقراض وتجزیه میباشد وپدر تاجدار ومهربان شما فرمودند که :
نگذارید ایران ایرانستان شود  ومیدانستند که شما عرضه آنرا ندارید که مانند او سینه را سپر بلا کنید به طیاره بازی خود بیشتر اهمیت میدادید .
 اینکه این نامه را میخوانید یا نه  مهم نیست من هم اکنون  این فاصله طولانی را طی کرده ام وبه آخر خط رسیده ام  برای خودم خاطراتی دارم  که از تجدید آنها شدیدا پرهیز میکنم رویم به  جلو ست وتماشای جوانانی که مانند علف هرزه دارند رشد میکنند  واز گذشته های دور خود بیخبرند  چرا که چیزی غیر از خود فروشی دردسترس آنها نیست آنها درمیان گردابی دارند غرق میشوند که نامش ( خاور میانه جدید / وسر زمین اسلامی)است
آنها معنی ومفهوم  وعرق وطن پرستی را نمیدانند سجاده ریارا خیلی زود جلوی پاهایشان پهن کردند وشمارا نیز شریک ساختند یک اسباب بازی برای سرگرمی ما ! میل ندارم توهین کنم وشمارا  شبیه بازی گران روی صحنه که هر روز نقابی تاز ه بر چهره میگذارند تشبیه نمایم. ودر خاتمه با این طرفدارنتان همان بهتر که ما پادشاهی نداشته باشیم ورهبری نداشته باشیم وسرانجام نوچه های مریم خانم قجر که جوانانرا بسوی تیر رهبری میکنند نه بسوی آرامش واسایش آنها نیز نوکرند وخریداری شده با پرچم ستاره نشان بیشتر دلخوشند تا  آن شیر پیر که خورشیدر را بر پشتش حمل میکرد . عمرتان طولانی . پایان
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /  دسامبر ۱۷ / ۲۰۱۹ میلادی .!




دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۹۸

من میخواستم ...

ثریا ایرانمنش .« لب پرچین « اسپانیا\
-------------------------------------------

من میخواستم جام شب  پر ستاره را ، 
با هردودست  بر لب سوزان خود بنهم 
در یک نفس  ، تهی کنم  وبر رمین زنم 


واما سر زمینم ، در ابتدا  کشوری یزرگ .وزیبا ، اما فقیر بود  فقر فرهنگی بیشتر داشت تا فقر ظاهری  مردمش سر بلند بودند  همه با قدرت وشاد  دانا وبی  هیچ چشم داشتی به دست یک اجنبی یا خارجی .

همسایگان مهربان   اما فقیر تر وبی سواد تر  این کشور بزرگ را که میرفت قدرت بگیرد مینگریستند وکم کم آنها نیز بفکر افتاند که خودرا نجات بخشند اما زهی تاسف . 
بعضی چیزها را   که با پول نمیتوان خرید در نزد مردم ما با رزش بود اما امروز همه آنچهرا که اندوخته بودیم از دست دادیم حتی شرف وانسانیت خودرا واعتماد واغتقاد ویگانگی را .

 بامید  بهبود وبهتر شدن خودرا وسر زمینمان را به دست  اجنبی ها دادیم  وخود درگوشه ای به تماشا نشستم ویا فرار را بر قرار ترجیح داده ودر غربت پرچم بر افراختیم  پرچمی که دیگر خریداری  ندارد و نه تنها مارا زیر لوای خود نمگیرد بلکه  مارا عریانتر  وبی ثبات تر نشان میدهد .

امروز موجوداتی درمیان ما رشد کرده اند که  نه ریشه آ|نهارا میدانیم از کجاست ونه اصل ونسب آنهارا   همه یک شکل مانند غولهای سر زمیهای ناشناخته که گالیور  آنرا زیر پای میگذاشت .
در یک کابوس گیر کرده ایم نه بیدار میشویم ونه بخواب خوش مستی فرو میرویم .

چشمانمان  به سوی بیگانگان است  فلان نخست وزیر عوض شد ما هورا میکشیم فلان رییس جمهور عوض شد ما هورا میکشیم  \انها بفکر ما نیستند بفکر منافع جیب خود و بعد  ملت وسر مین خودشان میباشند  ومیدانند که ما عقل باختگان وگم کرده  راه چگونه راه بی ثباتی وبی ارداگی را طی میکنیم وباری به هرجهت راه میرویم امروز را غنمیت است فردا کی دیده وما دیدیم  که قردایی را  روی جویبارخون های جوانان بیگناه راه میرویم واگر تشنه بودیم سر بر جویبار گذاشته وآنرا مینوشیم تا جوانتر شویم .

کسانیکه را میشناختم گمان میکردم مبازرواقعیند وبرای وطن وخاکشان میجگند یکی طناز بود دیگر سر فراز بود وسومی سوار بر اندیشه های خیال کجا میتوان ثروتی اندوخت وخانه ای خرید ودر\ان سر سفره نشست وچلو کباب وحلیم وکله پاچه  خورد ؟ ویا کجا زن ودختر جوانی را  میتوان دید وبرای بغل خوابی اورا بخانه دعوت کرد وچگونه میتوان از جوانان بعنوان  اسب تروا استفاده کرد .
این ها رشد کردنذ و  موسیقی وادبیات وتربیت واصالت بر فنا رفت وجای خودش را به دلقکی ومسخرگی داد .

امروز منافع کجاست در بغل مریم مجدلیه  هزار پاره شده ویا درکنار گود زورخانه موسیو ومست وریاست فلان کشور مهم نیست خودمرا میفروشم واگر لازم شد تکه از خاکم را نیز هدیه میدهم  حال  بهتر از فردای نیامده میباشد .
باید شیک پوشید ودرجامعه درخشید ! کدام جامعه ؟ وابدا به رفتار  پستی که سایر کشورها و ملتهای قدرتمند  در برابر فقر ونادانی این سر زمین ومردم آن   پیش گرفته وشانه هایشانرا بالا میاندازند  ، نمی اندیشیم .
شیون وزاری را پیش گرفته ایم  ، دست بردارید از ریختن اشکهای  کودکانه  که به بلوغ رسیده اما هنوز بلوغ فکری  نیافته  شما آن سر زمینی را که اجدادتان وپدران ومادرانتان برایتان  باقی گذاشتند به ثمن بخش فروختید وحال بر  \انچه که از دست داده اید اشک میریزید شمایی که بعنوان  بر گوزیدگان وبزرگان  منتخب شده اید  دست از فریب دادن دیگران بکشید  شما کودکان بلوغ نایافته  دارید نان تلخ بلوغ دیگرانرا میخورید  چرا به سرنوشتتان ووسر نوشت دیگران نمی  اندیشید ؟ ..
........
واین تشنگی  گرسنگی در پی داشت 
این  خرمن وحشیانه  که دندان طفل را 
در نان گرم  تازه فرو میبرد 
در من ، خمیر خان تخیل را 
بر آتش  بلوع   می پخت ...........سروده ها از ؛ زنده نام نادر نادر پور / کتاب صبح دروغین چاپ امریکا ؛
پایان.
 ثریاا ایرانمنش / اسپانیا /  دوشنبه ۱۶ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ...

شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۹۸

عقابی در کویر

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا \ یک دلنوشته  دریک روز دلتنگی  !
-------------------------------------------------------------------------------
تو از گورمردگان آمدی ای دوست ، 
گمان بردم عقابی درکویری !
پیام دوستی تو برایم دلپذیر بود 
اما انتهایش نا مردی 

من ترا بسوی درختان تبریزی هدایت کردم 
تا درآنجا عبادت کنی 
  وآرزوی سحرگاهان مرا  بر آورده سازی 
آمدنت نیکو بود ورفتن تو  دردناک 
  برای بردن خونی تازه آمده بودی 
ومن خون خودرا هر روز از دست میدهم  بی هیچ جنگی 


بمن بگو دمیدن و وآمدنت بسوی من از برای چه بود ؟
نگاه کن دراین مزرعه تنها کرم  خاکی میروید 
وعقابهای همه درکویر به خاک رفته اند 

بمن بگو  که چرا آسمان  سمی است  
 بمن بگو چرا ابرها باران سمی میبارند ؟‌

تو از کدامین سلاسه ای ؟ 
وداغ کدام   مهر بر جبین توست ؟ 

طنین گامهای تو هر شب 
 لحظه های امدنت  را نوید میداد 
صدای قلب من بود که به آسمان میرسید 
وصدای روشنتر یکه صبح امید را بمن نوید میداد

امروز بوی افن وتقلب تو مرا بسوی نیستی هدایت میکند 
پایان 
شنبه ۱۴ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ! اسپانیا .

جمعه، آذر ۲۲، ۱۳۹۸

دو بعلاوه یک

ثرا ایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا !
------------------------------------------

کرانی نذارد -  بیابان ما
قراری ندارد  دل وجان ما

جهان در  حهان نقش صورت گرفت 
کدام است ربن نقشها  ، آن ما ؟.............؛ مولانا شمس تبریز ؛ 

در کذشته دنیا چنین نبود  ویا ما نمیدیدیم  گاهی میشنیدیم  امروز همه چیز عریان شده دنیا خودش ا بصورت موجودی  زشت وپیر  واخورده وزخم دیده نشان میدهد  حتی  برای دریافت جوائز نیز کسی بخود مغرور نیست  این معلوم است که جایزه هایی  نام گذاری شده برای اشخاصی مخصوص که باید آنرا دریافت کنند  وبا دریافت  آن کمی احساس خود شیفتگی وشایستگی به آنها دست میدهد   اما ، ما  انسانهای دوران مصیبت بار  نمیتوانیم  خودرا  با \انها دریک تراز بگذاریم وبسجنیم  گاه گاهی گمانی مارا به رویا میبرد  بیش وکم بیماری بزرگی دنیای مارا فرا گرفته است بیماری  که دیگر درمانش خیلی دیر شده است.واین بیماری ووضعیت کنونی  بیشتر از اختلافات روحی وشخصیتی سر چشمه میگیرد  یکجا درحستجوی تکنو لوژی های پیشرفته  وتهیه وتدارک مجهزترین وسیله کشتار ودر جایی دیگر به  دنبال یافتن سر زمین وملی گرایی  اینها باهم  نیستند وهمخونی ندارند این  دو تنها شاید دنیارا بسوی یک جنگ وحشتناک بکشاند که پایان آن نیز نامعلوم است .
قبلا کتابهارا مینویسند / سپس فیلمی  از روی آن میسازند تا آماده  شویم وخیال کنیم هنوز در داستان فیلم گام بر میداریم ویا قبلا آنرا درجایی دیده ایم . 
 آدمهای مصنوعی وعروسکی  ساخت کارخانه های تبلیغاتی وجهان اقتصاد مارا سر گرم میسازد .
شرارت وحمله و \ادمکشی ها  جزیی از اخبار مارا تشکیل میدهد  آهسته درگوشه ای از خیابان راه میرویم  وترس از آنکه دیوی وحیوانی بما حمله ور نشود وآن چندر قاز نان مارا ازما نگیرد .

برای ما انسانهای پا بسن گذاشته  بخصوص اگر قبلا درمسیری پر اشتباه گام برداشته ایم  دنیا وحوادث آن برایمان یک مشگل بزرگ است  ویک پدیده غیر اخلاقی وکثیف  اشتباه ما این بوده که با دیگران همصدانشده ایم  وبا آنهاگام برنداشته ایم ودیگرانرا آزار نرسانده ودست چپاول بسوی کسی دراز نکرده ایم به کسی زخم روحی یا جسمی نرسانده ایم اینها امروز همه در لیست اشتباهات ما قرار دارند .

امروز بک کودک تاره بالغ / یک نوجوان /  وبک مومن واقعی به خدای نادیده یک شاعر ویا یک فیلسوف  جهانی متفاوت رامیبیند  جهانی لبریز از جذابیتها وما در صدد آن هستیم که از اروپا بخواهیم دست از رهبری جهان بردارد وسر زمینهارا به حال خود رها کند  چه کسانی در راس آن گروه نشسته اند ؟ وهدفشان چیست ؟ /
کسورهای نظیر سر زمین من که تعداد بیسوادان آن از حد ومرز گذشته وتنها خواندن چند کتاب را سوادمیدانند ویا جذب سجاده وسایر خرافات  ویا به دنبال یک قهرمان وآورنده  نور الهی  هستند  کاری بس مشگل است که بدون لله ودایه ومادر مهربانی  زندگی را ادامه دهند  همیشه چشمشان به دستهای دیگر ی است حتی پوشش خودرا نیز از دیگران فرا گرفته اند چادر / عبا /  ردا/ قبا / آرخالق / وامروز لویی ووتن وراف رولن ویا ماسیمو دویتی !
مدارس را بسته ویا نیمه کاره رها کرده اند آموزش کامل در آن سر زمین گم شده بجایش خرافات به زبان بیگانه ودرانتظار مهدی موعود که مغلوم نیست از کدام سیاره عبور کرده وبر زمین ویران ما بنشیند .

برای ساختن انسان دیر است خیلی دیر وما انسانها در اقلیت کامل  روزهارا به شام سیه میرسانیم وبه صبح دیگری امیدوار.  پایان 

 چگونه  زنم دم که هردم بدم 
پریشانتر است این پریشان ما 

چه بودی که یک گوش پیدا شدی 
شنید ی زبانهای مرغان  ما 

از این داستان بگذر واز ما مپرس 
که برهم شکسته است  دستان ما 
ثریا / اسپانیا / ۱۲+۱ / دسامبر۲۰۱۹ میلادی !!

پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۹۸

غریق شبانه

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
----------------------------------------

آه ، ای دوست ، ای گمشده  در اعماق سنگین بهانه !
 آیا  تو تا صبح طلوع روشنایی 
 تاآن روز که من  پای بر زمین آشنامیگذارم 
 تو خواهی آمد ؟

ای دوست ، ای یگانه دوست  تنها پیکره های ما مغشوش نشده است 
وتو همچنان درخیال من نشسته ای 
 جانی بمن بده وخود را بیافرین .

\آن روز که  در وشنایی صبح  روشن چهره ترا ببینم 
لب بر لب آیینه خواهم نهاد  تا خودرا ببوسم 
وآن دو چشم ناشناس  را نیز خواهم بوسید
  اگرچه برروی جهان بسته باشد .

آه ، ای صبح روشن غمگین 
 پاهای من  دیگر گامی به جلو بر نمیدارند 
 آنها خسته اند 
 از کشیدن سنگینی من 
تنها چشمانم از دریچه روشنایی روز 
ترا در دور دستها مینگرد 

اکنون تو بر مرکب خیال سواری  
ودرکنار موزه های بیجان 
وآدمهای مصنوعیی 
بی خیال دود  پس از آتش 
خانه را نیز فراموش کرده ای 

حال به همان برگ خزانی میمانی که 
در رهگذر باد روان است 
من ترا برخواهم چید 
ودر شیشه خیال  نگاه خواهم داشت 
دیگر غروب را نخواهی دید 
صبح روشن نزدیک است 
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / ۱۲ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی !.

چهارشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۸

سیب شکلاتی

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا .
--------------------------------------------

نرم نر مک میرسد اینک  ؛ یلدا؛ !

 یلدا برای من مهمترین شب زندگی است  حتی از نوروز هم مهمتر است ؟!  یلدا  وافعیت دارد تنها شبی است که  واقعی است مانند یلدایی که سایه اش برروی سرزمین اهورایی افتاده است وهمه درانتظار طلوع فجرند !.
 ما حالمان خوب است وسرمان هم خوب گرم ( اما شما باور نکنید )  اسراییل بمب زمین بر زمین خودرا امتحان کرد بهر روی همسایه دیوار به دیوار ماست  است ذرات آن کم کم درهوا معلق میشود وگرتا خانم غرق در کیسه های  انبوه  وجوه رسیده  به همراه  پدرش روی هوا میپرند از خوشحالی !!! چون طبیعت را سالم وپاکیزه ساختند ؟! .

 نه زیاد طول نخواهد کشید   این سیب شکلاتی که درون پاکت زرورقی روی زانوی من افتاده آنرا  خواهم بلیعید  صبح زود است وخورشید طلوع کرده و سایه شاخه ها روی پنجره ها بازی میکنند . کتابی را برداشتم نمیدانم چه کتابی بود  دوباره بر زمین  گذاشتم  مجله را ورق زدم چهار صفحه اختصاص به گرتا خانم داشت  آنرا نخوانده بسویی پرتاب کردم.
 واز همه مهمتر مرگ ـ آی پدم ـ مرا دچار اندوه کرد  هر چه بود دوست بی آزاری برایم بود دوازده سال شب وروز اورادربغل میکشیدم ارواحی را دروننش پنهان  داشتم  خوانندگانی که دیگر درمیان ما نیستند نوازندگانی که همه رفته اند به سرای باقی وعکسهای یادگاری وموسیقدانانی که  کارهای آنها را بطور مرتب میدیدم وروحی که امروز مرده  ودیگر درکنارم نیست درون  آن قاب  پنهان بود وشبها برایم افسانه میساخت .

از همه مهمتر  کیبور د وخط زبان فارسی او بود که از نوع بهترین کیبوردها وخط زیبای آریایی داشت حال با این لپ تاب با خط  عربی هندی پاکستانی باید کلنجار بروم . دلم سوخت  راستش  گریستم دوست خوبی بود که اورا ازدست دادم .

سیه مستی که از خمخانه تاریخ میامد 
قبایی ژنده برتن داشت 
نگاه او  گواه بیکناهی بود 
ولی از رنگ می خونی به دامن داشت 

سیه مستی که  از خمخانه تاریخ میامد 
 به آغوش زمان برگشت  .من ! باگریه خندیدم 
من امشب حافظ جاوید را درخواب دیدم 

خواب ! خواب بهترین است ورویاها فراموش میشوند  همه زمان  میایستد  سکوت  همه جا را فرا میگیرد  تو درخوابی مهم نیست دیگری تا صبح بیدار باشد ونگران  ( بمب ) اتمی که ممکن است هر آن به دست دیوانه ای بر سر تو وشهرتو وخانه تو فرود آید .

ایکاش مستی نیمه شب در کوچه آواز میخواند  تا فضای بو گرفته را نشاطی بخشد آواز خواندن ممنوع است آنهم درنیمه  شب 

ردا پوش پریشان حالی را دیدم که از آواز خواندن باز ماند  ودهان بر بست چشمانم لبریز اشک بودند با اولین آواز او گریستم .
حال درمیان انبوه کلاغان خبر چین  در دیار کفر ! وبی ایمانی ؟  هزاران مداح  را میبینم با شیشه های می دردست بی آنکه آوازی بخوانند تنها فریاد میکشند  وبرایمان در بهشت ! خانه رزرو میکنند . ومن به سیب شکلاتی که دردامنم افتاده مینگرم . پایان 

غمناک نباید بود از طعن حسود  ای دل 
شاید گه چو وا بینی  خیر تودراین باشد 

جام می وخون  دل هریک بکسی دادند 
 در دایره قسمت اوضاع چنین باشد 

هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز 
نقشش به حرام ار خود صورتگر چین بتشد 

در کار گلاب و گل ، حکم ازلی این بود 
کاین شاهد بازاری آن یک پرده نشین باشد .....( حافظ شیرازی )
ثریا / اسپانیا / ۱۱ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ....!

سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۹۸

آخرین پل

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
------------------------------------------

چه خطا سر زد از ما که در سرای بستی 
دل دوستان شکستی بر دشمنان نشستی ؟

هیچ ، بر دشمنان که هیچ در دشمنان حل شدن دردبزرگی است ! 
شب گذشته میان خواب وبیداری بیاد کوچه پس کوچه های زادگاهم افتادم ، چه صفایی داشت آن شهرک کوچک  با تنهاخیابانی که تازه رنگ اسفالت بخود میدید  تنها گار|اژی که ما را بسوی پایتخت کشاند ، بیاد آن کوچه بن بست وآنخانه بزرگ  سردار مجلل که دراجاره ما بود وبهترین  وانسان ترین همسایه ما خانواده موسیقی دان بزرگ ایران ( خالقی ) ها بودند ! چه صفایی داشت درختان توت هنگامیکه دانه هایش را بر سر ورویت میانداخت  وآن درختان خرمالو. که مانند  کودکانی تازه به دنیا \امده بر سینه مادر چسپیده بودند !  وهر خانه ای برای تبرک وشادی یک درخت رز یا انگور میکاشت ! بیخبر از تاکستانهای بزرگی که انگوررا درخمره حبس کرده تا می ناب شود ! 
امروز نه از تاک خبری است .نه از تاکستانها وبجای آنها  تنها حرف است وحریف وریا وخون انسانها  .

چه دردآور است که خورشید تو بمیرد  ودیگر نمیتوانی در صبح نگاه او روشنایی را ببینی ودیگر کسی نیست تا باو بگویی ( ترادوست میدارم ) ! مهم نیست تو مرا دوست داری  یا نه این منم که عاشق تو هستم واز شور والتهاب این عشق تغذیه میکنم .

چه شد آن جویبار  لبریز از آب وآن پل بزرگی که از روی آن   عبور میکردی وغمزه آب روانرا میدیدی که چه آهسته آهسته سر بر سنگهای شفاف گذاشته ومیرود  همان پلی  که هر سال بهاران را بما مژده میداد 
امروز بجای آن آب روان وزلال خون در آن جویباران جاریست وبجای پل این کمر  شیرمردان ماست که خم شده ودیگران از روی انها عبور میکنند .

 امروز پل تاریخ ما نیز شکسته ونسبمان به همان صوفیه وبنیان گذاران پلید این راهزنان میرسد .
کجا شد  ؟چه بر سر ما آمد ؟  راه ما امروز به کدام طویله ختم خواهد شد  وتاریخ از قلب شهر ها چه خبری خواهد نوشت وچه خبری بما خواهد داد؟ خانه تاریک است وچراغ  خانه مرده وپدر نیز به ابدیت پیوسته است  مادر نیز کمر خم کرده وکم کم درزیر فشار جان خواهد داد رودخانه ها خشک ، جویبارها خشک وآسمان نیز رویش را بر کردانده ودر انسو زمان استفراغ میکند .

مغزها خشک ِ شیران دلیر  پیر شده دربستر نزع وجوانان مانند سریازان رو ی صفحه شطرنج به همراه فیل بسوی ملکه میروند  سر بازان قبلی پیر شده ویا از دنیا رفته اند وآن جادو گر به نفس جوان احتیاج دارد حال حوانان را تازه تازه با زبان خوش آن :حواتکی: که رختخوابش را نیز گرم میدارد بسوی قتلگاه تازه میکشد  او میل دار تکیه بر تاریخ  هزاره مابزند او خودرا صاحب  سر زمین ما میداند چرا که اجدادش نیز با کشتی ها ی بزرگ روی خون جوانان آمدند وشاه ونماینده خدا شدند ، کجاست آن خدایی که اینها نماینده اویند  ؟ آیا نمیتوان این پل را ویران ساخت تا این لشکر جرار وخونخوار از روی آن غبور نکند ؟  
سرزمین من !
و... آن نیلگون خلیج که نام پر ابهت ترا بر دوش میکشید 
چون قایقی شکسته بسوی دیگری روان شد 
وامرو تنها باد بما میگوید که گوش بسپارید تا  سرانجام  شمارا 
به جهنمی دیگر نبرند .

هان ای پل شکسته تاریخ زمان نیز گم شد 
دیگر راهی بسوی تو نیز باز نیست 
همه راهها ( به رم ) ختم شد !
----------
 با می به کنار جوی  می باید بود
وزغصه  ناره  جوی میباید بود 
این مدت عمر ما چو گل ده روزست
 خندان لب و تازه  روی می باید بود  ؛ رباعیات حافط شیرازی ؛
پایان 
 ثریا / اسپانیا . « لب پرچین » /۱۰ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ...!

دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۸

سرخ ها بیدارند

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » . اسپانیا !
-------------------------------------------

روز گذشته  برنامه ایرا میدیدم کشیشی در ونزويلا سخن رانی میکرد ، مردی پرسید برای بهبود وپیشرفت این سر زمین چه ایده ای دارید ؟! کشیش خندید وگفت : 
من برای تمیز کردن روح شما وپاک  کردن گناهان شما آمده ام نه برای کار دیگری بنشین سرجایت !!!

این یک نمونه از کمکهای خداوندی است برای پیشرفت سر زمینها !  
حدود ششصد سال قبل مریم را از زیر خروارها خاک بیرون کشیدند واورا درکلیساها بر صدر نشاندند تا مورد پرستش زنان قرار بگیرد مردان همچنان سسنیور یا ( مسیح ) را میپرستند اما زنان  باید در دعا ها وگفته هایشان تنهاازمریم مادر خدا بخواهند تا گناهانشان را بخشیده وپاک کند !  درواقع از همان زمان فرق میان زن ومرد را بنا نهادند .زنان یکطرف مردان طرق دیگر وزن حق ندارد اظهار وجود کند !.

امروز  عده ای به دنبال زنی هستند بنام ( مریم ) که معلوم نیست ناگهان ازکجا وکدام قوطی عطاری بیرون آمد وشد رییس جمهور برگوزیده !!! مردمی که تنها به دنبال اویند واز تمام اامکانات مالی وجنسی و ایمنی  بهرمند میشوند ملت ایران  ؟! گمان نکنم در انتخاب این ریاست جمهوری نقشی داشته باشد (باز وارد معقولات شدم )  تنها خواستم بگوم که : سرخها هنوز زنده انده و وعوامل آنها در  ایران زمین  مشغول فعالیتهای آنچنانی وکرمهایی را برای جمع آوری سر باز واخته کردن دشمنان به خارج فرستاده اند  پدرشان امریکای شمالی  ومادرشان بی بی سکینه نیز دراین کمکها به آنها یاری میرسانند وتلویزونها را ومیکروفونها را در اختیار أنها گذاشته اند . 
زهی خیال باطل اگر به دنبال ناسیونالیزم وطنی هستید .

چقدر دلم برای  سینمای مولن روز وخیابان تخت جمشید وکوچه های شمیران تنگ شده ، چقدر دلم برای صدای لطیف  مهین کسمایی وژاله  دوبلورها تنگ شده  چقدر دلم برای آن روزهای بیخبری که مانند یک طاوس مست درخیابانها بوی عطر خودرا بجای میگذاشتم تنگ شده است وحال ؟!......

شهری  که از فراز  چو بر او نظر کنی : 
مردابی  است  که بعداز سقوط سنگ 
امواج او دایره هایی مکرر است .
شهری که خواب نیمه ثباتش  به ناگهان 
 از لرزه های  دمبدم آشفته میگردد 

کویی که قطار  زلزله اش  زا یگانه  راه 
در زیر بستر است 
شهری که سنگفرش  کهنسال  کوچه هایش
از ا|بروی ریخته  سائلان  روز
.واز بوسه های گمشده عاشقان است ...........«نادر نادر پور  از کتاب صبح دروغین »

؛ومن ! دوباره به شهر غربت خود بازگشته ام ؛
وباز دوباره تنها مانده ام  وباز راه را عوضی طی کرده بودم وچه عاشقانه بانی رزم آوری مینگریستم ! 
پایان 
ثریا ایرانمنش . اسپانیا /۹ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ..........!

یکشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۹۸

زهر دروغ

یک اندیشه !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین «. اسپانیا 
-----------------------------------------

آنقدر قلبت بیازارام که بیمارت کنم 
آتش اندازم بجانت بسکه آزارت کنم 

هر کجا گویم که هستی واین زبان بازی زچیست 
 خلق را آگه از طبع ریاکارت کنم 

 آیااین روزها زمین  همه گامهای خودرا  برداشته وآسمانرا بدرود گفته است ؟ .
ای درخت پیر وکهنسال ،  اشک بازان زایت از چه روست ؟  گریه ای که نه وسعت دارد ونه اندازه  ، آیا بر غفلت و نادانی خویش میگریی ؟ .
 گریستنی  که آن دروغ بزرگ  سایه های شب را بر سر تو فرود آورد وضبح روشن را ازتو گرفت 
 حال درتاریکی روح  گریه هایت روشنایی روز را تحت الشعاع قرار داده است . تو روز روشن را گم کردی وبه شب پیوستی .

این اشک پنهانی  که از دید دیگران نیزپنهان است .  از آتش درونت خبر میدهد واین باران  نمیتواند بر |آن  درد  و\ان سیاهی ودروغ  مرهمی بگذارد .

جوزا سحر نهاد حمایل برابرم 
یعنی غلام شاهم وسوگند میخورم 

مقصود از این معامله بازار تیز نیست
نی جلوه میفروشم ونی عشوع میخرم « حافظ »

از تر کش همان جوزا  به حکم  آن نا پیدا تیری بر دلم نشست  تیری که نیم آن بشکست ونیمه آن درسینه ام قروشد .

 حال آن نیمه خودرا گم کرده ام  ونمیدانم درکدامین بستر است .  ویا درکدامین فصل !
من فرزند جوزا نیستم بلکه  زاییده شیرم ِ شیری غران ودرنده زمانیکه مرا زخمی کرده باشند .
و آنکه  با نگاه  خیره اش  زندانه میکوشد  تا پرسش  مرا بیهوده نگذارد /
پیام او  هم تاریک است وهم نا پیدا .
وکسی نمیداند که ‌آن نیمه گمشده کجا شد . حتی آنکه واقف به اسرار است . پایان 
ثریا / اسپانیا / « لب پرجین »  ۸ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی .
اشعار از ؛ میم کرمانشاهی .

جمعه، آذر ۱۵، ۱۳۹۸

شمع دروغین

ثریاایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
-----------------------------------------

زمانیکه، من جوان ، جوان بودم 
شب ها ، ستارگان  
در جام  لاجوردی  آسمان چون تکه های کوچک یخ ،  آب میشدند !« نادر نادر پور »


 حال در همان  زمان ایستاده ام و ستاره کوری را دیدم که چگونه میان دستهایم آب شد وبر زمین ریخت .
من اورا درآیننه خیال میدیدم  وامید رهایی را درسیمای او نشانده بودم  بی خبر از حیله ورنگی که او خودرا زیر نقاب  روشن نهان ساخته بود .

اودیگر مرا درآیننه نخواهد دید  آیننه های که عقربه های تنهاییش را  باو نشان میداد وچهره من از پشت آن نمایان بود .

 به غروب خود پناه میبرم ودر حضور سکوت بیشمار به تماشا مینشینم .
---------

در حال حاضر دنیا دارد تکه تکه میشود ودراین میان آن دخترک آلمانی ساخته دست  بزرگان دور دنیا به راه افتاده تا مثلا دنیارا از آتش وخاک پاکیزه سازد !!! درحالیک مسئولان وبزرگانی که دور هم جمع شده ودرباره آب وهوا وجو زمین  سخن میگویند گیلاسهای خودرا بسلامتی بالامیبرند وسوار جت های شخصی خود شده بخانه هایشان بر میگردند وما بااین  دخترک سر گرم هستیم  ! گویی تنها او آینده دارد ودنیا برای آینده همان سفیید پوستان چشم آبیها درست شده است نه برای فرزندان ما وگرسنگان قاره سیاه که جنگلهایشانرا سوزاندند حیوانشان را  کشتند واموالشان را به یغما بردند و\انهارا در گرسنگی وفقر وبیماری رها کردند درعوض در کومه هایشان برایشان عبادتگاه ساختند تا در.ون \ان خدارا بیابند واز او کمک بگییرند !!!

ویک خبر خوب ! گوگل برایم ایمیل داده که این برگ روی این صفحه بهترین  است وبرایم یک کاپ ساخته !!! حال آدرس مرا میخواست تا کاپ را برایم ارسال کند<  آهه !! باورتان میشود که گوگل حتی دانه های تسپیه مادرم را که دورن جانمازاو  در پنهانی ترین نقطه این خانه گذاشته ام میشمارد  حال آدرس  مرا نمیداند ؟  نه عزیزم  این برگ بر جای میماند  ومن هرچه دل تنگم بخواهد روی آن مینویسم کاپ طلایی را برای خودتان نگاه  دارید !!! .نه کاپ میخواهم ونه تاج  اضافه ! 

دلم سخت گرفته  نمیدانستم که او پسر مریم است ومترس دربار او و حال باید به جوانان وکسانیکه فریب سخنان گهر بار اورا میخوردند هشدار بدهم که  مواظب باشید که او شمارا به قتلگاه میفرستد نه بسوی آزادی . 
آزادی دربی نیازی است . 
 خود گرفتم  کافکنم  سجاده  چون سوسن  به دوش
همچو گل بر خرقه  ،  رنگ می مسلمانی بود   « حافظ»
پایان 
ثریا / اسپانیا / ۶ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی وروز ( قانون اساسی اسپانیا )‌کاش ماهم  سرزمینی وقانونی داشتیم .......





پنجشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۸

شاه کش

ثریا ایرانمنش : لب پرچین » . اسپانیا !
------------------------------------------

امروز چند لحظه از فیلم سلطان صاحبقران را که ؛ علی حاتمی؛ ساحته بود دیدم همان قسمت  محاکمه وفریب میرزا رضای کرمانی ! مادرم همیشه میگفت دایی میرزاچشمان قسنگی داشت او دایی مادر بزرگم بود ومیرزاآقا خان پسر عموی مادر بزرگم که قرار عروسی داشتند  اما ایشان برای پراکنده نمودن اندیشه های انسانی خود  به ترکیه رفتند ودر محضر  اسد آبادی که نوکر دست به سینه دولت فخیمه بود مانند عمو مسدود !  هردو میرزا نشستند وگوش به صحبتهای اودادند!  میررضا رضا پدرش معلم سر خانه ناصر الدین شاه بود وخودش همبازی کامران میرزا  ودر حین بازی همیشه کامران میررضا میگفت : وقتی بابا شاه بمیرد من شاه میشوم وترا ولیعهد خود میکنم ! میرزا رضا سواد درست وحسابی داشت ودرقدیم به کسانی که میتوانستند بنویسند وبخوانند میرزا خطاب میکردند !  بهر روی هنگامیکه پدر میرزا رضا فوت کرد  شاه واطرافیان دستور مصاده املاک اورا دادند  میرزا رضا نیز برای کاسبی به تهران رفت ویک دکه شال فروشی  باز کرد  باز دارو  دسته کامران میرزا سر وکله شان پیاد شد ونسیه  همه دکان اورا غارت کردند او به دربار رفت شکایت کرد اما حرفش بجایی نرسید تا با پیغام میرزا آقاخان  خودرا به ترکیه رساند ! خوب دوران پنجاه ساله  شاه شاهان وضل الله  سر \امده بود باید کاری میکردند واز طریق همان اسد ابادی ( شریعتی اول ) ! این نطفه را در  سینه مردم  نشاندند که باید شا ه برود ویا بمیرد از آنجایی که کینه  بدی ها وبدبختی ودرد ها درون سینه رضا بود  گفت من میروم وشاه را میکشم وملت را نجات میدهم  ( بیچاره ساده دل کرمانی )  نمیدانست که سر نخ کجاست  هنگامیکه شاهرا کشت  اورا برای محاکمه بردند با طعنه درجواب سئوالات  مستنطق ! میکفت :  
ما پنج نفر بودیم  فورا قلم وکاغذ ها جاضر میشد تا نام  همکاران اورا بنویسند ! میگفت « خودم بودم وسایه ام وفلانم بود و ی....یه ام ) باز کتکها وزنجیر ها وقل وچوب بستها وزندان  تا اینکه اورا به زندان قزوین بردند در قزوین به همراه  معیر الملک  دید دریک حیاط روضه خوانی است ومردم نشسته اند بر سرو وصورتشان میزنند واشک میریزند ! فریادکشید : ای عقل باختگان برای ما گریه کنید که بخاطر شما باین روز افتاده ایم نه برای حسین عرب ! ( از کتاب خاطرات معیرالملک ) ! ....ومعیر الملک گفت : رضا برای خدا بس کن وکاررا ازاین خرابتر مکن <
سر انجام اورا به دار مجازات آویختند وبعد دیگر تاریخ بقیه را تحریف  وتعریف کرده است !

واما میرزا \اقا خان نیز در ترکیه ماندگار شد وبا دختر شیخ ازل برادر  عبداله بهاء پیامبر بهاییان ازدواج کرد او وبهترین دوستش  نوری  / دولت ایران بنا به توافق نامه ای بین المللی که داشتند خواستار عودت میرزا آقاخان شد ودر تبریز  محمد علیشاه با  چهار جلاد درانتظارش بود  ودر زیر یک درخت انار چراغ را بالا گرفت وجلادان سر اورا بریدند وبرای شاه بردند به تهران وهمه اندیشه های او بر باد رفت ملتی میبایست در خریبتهای ووفور خرافات بماند اگر روشن میشد دیگر  کار بی بی سکینه وبقیه خراب بود .
اینهارا من از مادرم وبقیه اقوام ومقداری هم درکتاب زندگینامه \انها شنیده وخوانده ام  حال وظیفه من حکم میکند که  چهره پاکیزه آنهارا که به دست امثال عمو مسدو وبقیه جیره خواران دولت فخیمه تحریف میشود کمی پاک کنم درحقیقت قابهارا از گرد وغبار   نجات  دادم   من شاید آخرین نسلی از \ان قوم باشم .
واما  درباره سر زمینم  من دلبستگیهای زیادی به آن خاک دارم  اما مردمش را دوست ندارم مردمرا باید تک تک دوست داشت نه گروهی  تبریزی از کرمانی متنفر است کرد از مشهدی بیزار است وغیره  میل ندارم شما مرا تجزیه طلب بخوانید من واقعا \ارزوی آنرا دارم که شخصی  بلند شود وحافظ منافع وحفظ اراضی ومرزهای سر زمین مادری من باشد اما مردم را نمیتوانم تحمل کنم  دروغ / ریا / دودستگی / خاله زنک بازی  در فرهنگ ما بسیار است حتی شاعرانمان ونویسندگانمان  نیز دروغگو از آب درآمدند وخودرا فروختند به قبیله آدمخواران سیبریه نشین وبادیه نشین  .

من دریک خانوده ای بزرگ شدم که بهترین نشخوار انها کتاب بود  / شعر بود / موسیقی بود  کمتر به دنبال خرافات بودیم اما خوب دیگر همه چیز تمام شد  همه رفتند  همه رفتند . افسوس  . حال جناب  استاد  ازل  لندن نشین وروزنامه نگار وشاعر برجسته  دنیای (نت) میر زارضا را یک لا قبل میخواند !!  کسی نیست از او بپرسد اگر تو به عربها ....نمیدادی وپدرت آخوند منبر نشین نبود   امروز تو  یک لا قبا را هم  نداشتی !  آنها از صمیم دل برای خدمت به مملکت وملت خون دادند وتو درحاشیه رود تیمز نشسته ای ونانرا به نرخ روز میخوری  روزی چهره ترا نیز عریان خواهم کرد . تا آن روز !
پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / « لب پرچین » / ۵ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی !!!

چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۸

به تو !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
-------------------------------------------

اکنون  ، در دیار  مسیحایی ،
بر آستان غربت خویش ایستاده ام 
شب ، بر فراز برج کلیسا ها 
تک تک ستارگان  را مصلوب کرده است 
اما ! فروغی از افق شرق 
بر آسمان یخ زده  می تازد .........[ شادروان ، نادر نادر پور ] !


گویا سرنوشت هم باید  از گذشتگان بما بعنوان میراث برسد ،  درست جای پای تو گذاشته ام  !  پس از سالها سکوت که بکلی خودم وترا فراموش کرده بودم ، امروز دیدم چنان پاهایم در ساروج زمان قفل شده که دیگر یارای پیش رفتن را ندارم .

همان دستمال سپید همیشگی تو در درون جیبم ویا درمیان دستهایم  میلغزد ، همان بیزاری وبی اعتنایی  دردنیای  لبریز از خشونت  وآشفته  در وحودم  تکرار شده است ،   دنیایی که بظاهر  از هم پاشیده شده وما بیخبران هنوز با چسب ونخ نایلونی آنرا بهم پیوند میدهیم .

همان آلرژی به نخهای  مصنوعیی وپارچه هایی که از الیاف  نفتی وزباله  درست میشود وپیکرم را به خارش وا میدارند ! تو شانس آنرا که پارچه ای را از نخ واقعی بخری وخیاطی |آنرا برای تو  وبه قد وقواره تو  بدوز ما از این شانس هم محرومیم خیاط امروز تنها برای ازما بهتران لباس میدوزد پارچه های مارا هر چقدر هم گرانبها باشند درگوشه ای میاندازد تا خاک بخورند .

کسی دراینجا مرا نمیشناسد  تنها بعنوان یک ( خارجی ) بما مینگرند اگر خدمتکاری را بخانه میاوری  آنچنان بینی اش را بالا میکشد وپیشنهاد های گرانی میدهد که ترا منصرف سازد .

تو شانس آنرا داشتی که درمیان  بسیاری از ارزشها زندگی کنی و دنیا هنوز اینهمه وحشی  نشده بود یک امنیت نسبی مارا احاطه کرده بود . اما هنوز تو نق میزدی ودلت برای آن آبشارهای  وآن کوهستانها تنگ میشد ناگهان دیوانه وار بلیطی تهیه میکردی وخودرا به آنجا میرساندی وتنی به آب میزدی .

من این شانس را نیز ندارم !   روزنامه هارا تنها نگاهی میاندازم وتیتر آنهار ا میخوانم ومیدانم که درپشت هر خط هزاران تبلیغ از انواع واقسام لوازم غیر ضروری نهفته است .

چیزی برای خواندن  ویا رفع خستگی روحی نیست  در کشور من  همان سر زمین صلح و\ارامش  امروز غوغا بر پاست  وکسی دیگر امیدی به فردای خود ندارد  یک سری از ارزشهای معتبر ما ازبین رفته وجایش را بنوعی خشونهای غیر طبیعی داده است  ،  دیکر کسی سر شار از ایمان  واقعی  نیست  درمیان خرابه های یک شهر بزرگ جویباری از خون روان است  ،  جاییکه روزی وروزگاری سبزه بود ومیدانهای لبریز از گل وفواره های آب که سر به آسمان میکشیدند وفرود میامدند وتو آنهارا برای من بعنوان مثل میاوردی که : فواره هرچه بلند تر شود زودتر  سرازیر میشود ویا  از هر دستی که بدهی از همان دست میخوری ! امروز من نمیدانم جوانان میان سال وتازه سال  با چه دستی خیانت یاجنابت کرده اند که خونشان بی دریغ در جویبارها روان است شاید پدر ومادر آنها مفصر باشند ؟! . 

دیگر ارامشی درآن دیار نیست حتی یک دهکده نیز آرام نیست مگر برای از ما بهتران !!‌. خیلی ها دچار بیماری مبارزه  شده اند ونمیدانند که این مبارزه تنها به قیمت جان آنها تمام میشود  آنها زندگیشان را مانند موجی در جریان یک سیل قرار داده اند  وآن کسی که از دوردستها دست بلند کرده هیچگاه هوس آمدنرا نداشته تنها به منافع خود میاندیشد وبس . ما امروز در مسیری بسیار پر اشتباه قرار گرفته ایم  جهان نیز در مسیر یک انحطاط وبی ثباتی پیش میرود .

امروز نمیدانم چرا بیاد  تو افتادم  شاید از اینکه روز گذشته خانم دکتر بخانه |آمد  تو نیز مانند من از بیمارستانها فراری بودی واز مطب پزشکان ! دکترها مجبور بودند بخانه بیایند !   وامروز دیدم درست جا پای تو گذاشته ام منهای هنرهای تو وزیبایی موی وپوست وپیکر تو .

شاید زماین فرا برسد که دنیا بقول تو تکان بخورد وسپس ارام شود دران روز ها من دیگر نیستم  امیداوارم نوه ها ی ما  روزهای سلامت تری را داشته باشند  امرز اروپا بعنوان مرگبار ترین جاهای دنیا  نام گرفته است روزی نیست که اخبار خبر یک ترور ویا چند کشته را ندهد  اروپایی که روزی اصیل بود وسر چشمه آرامش  وجایی از روح های پاک وهنرمندان نامی ، اما امروز یک گنده لات درآنسوی دریای مدیترانه ایستاده وباج گیری میکند واموال دزدیده شده را جا بجا میسازد پولهای دزدها را دربانکهای خود نگاه میدارد  وکازینوهایش وخانهدهای عفافش مشغول کارند !  ودراین سو مقداری پس مانده های بیمار  مشغول لفت ولیس میباشند . 
از تشکل دولتها چیزی نمینویسم که چرا همه غیر قانونی بدون دخالت دست مانند سوسیس درکارخانه ها درست میشوندوبسته بندی شده وارد بازار سیاست میشوند .

آه .... امروز  چقدر جایت را خالی کردم تولد دختر کوچکم میباشد همان که تو درآخرین ساعات عمرت صدایش کردی !  ومن چقدر  آرزوی دیدار کوهستانهارا دارم ودیدن یک درخت لبریز از گیلاس ویا آلبالو!. پایان 

گویی به ابتدای جهان باز گشته ام 
 وزآن  دوگانه  آتش آغاز کائنات 
 دراین طلوع  تازه  یکی جلوه کرده است 
اما کدام یک ؟ .......

ثریا ایرانمنش / « لب پرچین « ۴ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی ( برابر با ۱۳ آذرماه ۱۳۹۸ خورشیدی  زاد روزدخترم !).





دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۸

بحران شعور

ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « . اسپانیا -
--------------------------------------------

صبا ز منز ل جانا ن گذر  دریغ مدار 
وزو به عاشق بیدل ، خبر دریغ مدار 

بشکر آنکه شکفتی بکام بخت ای گل
نسیم وصل ز مرغ سحر دریغ مدار .........: خواجه شمس الدین محمد شیرازی »

هر روز بامیدی  تابلت را روشن میکنم شاید چیزی برای خواندن بیابم  اخیرا همه آشپز شده اند از هر زباله  ای چیزی میسازند با پنیرهای درون انبارها مانده آنهارا لعاب میدهند  همه دستورات را مو بمو اطاعت میکنند !  همه  برای سکم  و خوب برای زیر آن نیز برنامه هایی مطرح میکنند !!!.

چیزی برای مغز نیست وبرای پرکردن آن هرچه هست حرف است وباد هوا  . دیگر اثری از کتابهای خوب وخواندنی دیده نمیشود  من درانتظار  کتابی  هستم که در مورد جهان وآینده آن  بهتر وشادمانه تر چیزی نوشته باشد اما هرچه هست یاس است ونومیدی.

بحران بدی جهان را فرا گرفته است  دیگر چیز زیبایی نیست تا به آن دلخوش کنیم یا به |آن عشق بورزیم  کتابهای بی شماری را برای همیشه نابود ساختند وتنها (یک ـ کتاب )  با محتوی وهجویات  برایمان باقی گذاشتند  اندیشه هایی که درگذشته  مقدس شمرده میشدند  وهنوز عده ای از افراد به آنها ایمان دارند  وبه آن ارزش  مینهند  وسعی دارند با \ان زندگی کنند .

حتما این تنها کتاب دراتیه بی ارزش  وبی اعتبار وفراموش خواهد شد وتنها مانند کتاب افسانه های امیر ارسلان  تنهاا یک نام از |ن باقی میماند  بااینهمه قلبهای بیشماری  در میان کلمات آن به طپش در میایند تا بشریت وجود دارد این ارجیف نیز هست .

اما آن گنجینه عالم بشریت برای همیشه نابود شد  حال با کلماتی جدید وافکاری نو در میان  دکمه های سیاه وسپید  واتواع واقسام وسایل تکنو لوژی نوین میتوان نیمه کاره چیزی را یافت وخواند  اما بوی خوش برگ کتاب را ندارد .

هنو زکتابهای مقدس چین قدیم وباستانی  ودانتانهای هندو وکتابهای مختلف وحاوی افکار تخیلی  وواقعی وجود دارند اما انسان از خواندن آنها عاجز است  خوب این کتابهای ازلی وابدی میباشند وکسانی نیز درکنارشان چرت میزنند تا بموقع آنهارا برای ما توجیه کنند بسبک وسیاق افکار سیاه وپلید خود .

  زرتشت  تنها یک کتاب  بجای گذاشت نامش ( اوستا بود ) این کتاب امروز در موزه ها خاک میخورد زرتشت هیچگاه نگفت مرا بپرستید ویا ستایش کنید وسعی نکنید که هریک یک زرتشت باشید !‌ دردرون هریک از شما موجودیتهایی  قرار دارد وپنهان است  عده ای از شما هنوز درخواب خوش کودکی بسر میبرید  درون هریک از شما یک ندا  ویک فریاد است باید به آن گوش کنید  وبگذارید شکوفا شود ( امروز هندو ها بنوعی دیگری از آن  استفاده وبهره میبرند ) نامش  هرچه میخواهد باشد .

آینده شما گذرگاهی سخت وپر خطر است  آینده شما پول وقدرت نیست وخدا در درون خودتان  هست او درهیچ کجای دیگری نیست وخانه وکاشانه ای ندارد غیر از دل خود شما .

من همیشه به ندای درونیم گوش فرا دادم امرو ز( سخت بکسی ایمان  دارم  که باز ندای درونی من اورا فریاد میکند ) دیگران مرا منع میکنند همنچانکه درموقع بیرون آمدن از سر زمینم مرا منع کردند اگر مانده بودم فرزندانم را قربانی کرده بودم بنا بر این آن نیروی ناشناخته به کمکم آمد و حال امروز برایش نوشتم ؛ میتوانی  رهبر خوبی شوی بی آنکه دل به یاوه ها وپرستشهای دروغین بدهی  ومگذار هیچ سخگو ومعلمی ویا دوستی  رویای  ترا بهم بریزد چنانکه من نگذاشتم هیچ کس رخنه درایمانم کند  راه خودمرا رفتم اگر چه زخمی شدم اما زخمهایم فورا التیام پیدا کردند  در سر راهم مارها / عقربهای جرار/ ومارمولکهای زهر دار وکوسه های گوشتخوار ایستاده  بودند من دست دردست ایمانم ودرکنار همان روح ناپیدا راهم را یافتم  رسیدم بجایی که سرنوشت برایم تعیین کرده بود .
حال اگر رویاهای شما با شما سخن میگویند به آن ها گوش دهید .
حریف عشق تو بودم چو ماه نو بودی 
کنون که ماه تمامی  نظر درییغ مدار 
کنون که چشمه قند است لعل نوشت 
 سخن بگوی واز طوطی سخن دریغ مدار
پایان 
ثریا / « لب پرچین » اسپانیا/ ۲ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی !.