ثریا ایرانمنش « لب پرچین « اسپانیا !
-------------------------------------------
نگاری را که میجویم بجانش
نمی بینم میان حاضرانش
کجا رفت ، او میان حاضران نیست
در این مجلس نمی بابم نشانش .......« شمس تبریزی »
رو زگذشته دریکی ازاین نوشتارهای مکانیکی والکترونیکی اخبار آ بکشیده تنها یک نوشتاری مرا بسوی خود کشید وآن نوشتاری از ؛ پرویز مقصدی ؛ شاعر قدیم وآرام وبیصدا ودور ازجنجنال بود که دروصف شاعر ونویسنده ومترجم وصاحب امتیاز مجله ؛ کاوه ؛ محمد عاصمی بود همان غو ل قدیمی که دیگر مانندی ندارد نه رندی داشت ونه چند رویی خودش بود ونان انگورش وبیگاری برای تنها فرزندش که همان مجله کاوه بود .
به درستی نمیدانم چند سال است که ا ردنیا رفته آنهاییکه از دوستانند ویاران من میل ندارم سال رفته آنهارا یاد بیاورم \انها همیشه درذهن ودل من زنده اند.
او یک انسان به تمام معنی بود قلبش نیز به بزرگی روحش وهمه پیکر بزرگ او بود از جوانی به دنبال یک ایده وعقیده رفت وتا روزیکه جان بجان آفرن تسلیم کرد همان بود که بود هیچ تغییری درروش وگفتار وکردار او حاصل نشد ِ او خوب مینوشت ونوشته هایش بیشتر یاد \اور دوران دردناک زندان او وزندگی معلمی او بود او از خانواده ادبیات وفرهنگ ایران زمین برخاسته بود وبازار را نمیشناخت ! سالهاست که از او وافکارش به دور مانده ام بهترین دوستی بود که داشتم محرم اسرارم بود واگر دستش میرسد به همه همنوعانش کمک میکرد برایش مهم نبود چه کسی چه عقیده ای دارد . مرگ او برایم گران تمام شد یکهفته گریستم دوستی از آلمان یک ویودیو کلیب کوچک برایم فرستاد که اورا دریک مراسم بسیار ساده کنار نوه اش بخاک سپردند دریک گورستان دورافتاده وفقیر !
من اکثرا میان اشعار وگفته ها ومقالان او گم میشدم گاهی برایش مطلبی مینوشتم با نام مستعار درمجله اش به چاپ میرساند تولدهایم را فرا موش نمیکرد وهر سال سکه ای کوچک طلا بر گوشه یک کارت میچسپانید وبقول خودش آنرا برای طلای جاندارش میفرستاد ! فاصله جغرافیایی بین ما باندازه اختلاف فرهنگها وسنتها بود ما هردو به ذوران بلوغ رسیده بودیم . او کمتر مینوشت تنهاسر مقاله ای برای مجله اش مینگاشت که تنها سپاس ار ذوستانتی بود که باو یاری داده بودند ! .
او هنر پیشه بزرگی بود که با نوشین ولرتا کار کرده بود وآرزوی بازی دریک تاتر تا آخرین روزها دردلش باقی ماند همسر زیباترین هنرپیشه ایرانی بود که منجر به جدایی شد اما ذوستیشان هچنان باقی ماند .
او انسان بزرگی بود که تا امروز مثل ومانند اورا ندیدم وتنها یکبار توانستم ناهاری را بااو بخورم \انهم سر راهم به ایران وتوقف کوتاهم در سوییس بود واو با قطار خودشرا بمن رساند بی آنکه بدانیم این آخرین دیدار ما خواهد بود بی آنکه من بدانیم میهمان بد نام ومزاحمی دردرون معده او جای دارد واو \آنرا پنهان داشته است حتی از نزدیکترین کسانش .
من کاری به عقیده سیاسی او نداشته وندارم هر کسی آزاد است هر عقیده ایرا برای خود انتخاب کند من نه مامور دولت بودم ونه جاسوس او چندین بار در دو رژیم مزه زندانرا کشیده بود وبقول خودش مدتها میهمان آقایان درهتل اوین بود! ودیگر هیچگاه به وطن باز نگشت وآرزوی دیدار سر سبزی وشالیزار زتدگاهش را با خود بگور برد .
او رفت ومجله کاوه را نیر باخود برد هیچ مردی پیدا نشد تا راه اورا ادامه دهد .
چند کتاب به رشته تحریر درآورده یکی خاطرات یک معلم ودیگری سیما جانش را که هردورا برایم فرستاد . او کسی را نداشت تا نوشته هایش را به دست چاپ براند میبایست روابطی را حفظ میکرد واو این نوع رابطه را بجان نمیخرید او رفت ومن بهترین ونزدیکترین دوست خودرا ازدست دادم . روانش شاد
او اشعاری را سروده بود ویکی از آنها که خیلی بر سر زبانها بود { اشک دلقک }نام داشت .
به پایان\امد این دفتر حکایت همچنان باقی است .
بقول آن پیر مرد ، ما تنها زیر لحاف باد درمیکنیم چه میشود کرد ما که تریبونی نداریم وپدرخوانده ای که مارا به عرش برساند روی فرش خودمان راه میرویم بی هیچ چشم داشتی . ثریا
چهار شنبه ۱۸ دسامبر ۲۰۱۹ میلادی / اسپانیا .