پنجشنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۹۷

نیروی پندار

ثریا » لب پرچین « 

میل ندارم گریه کنم ، باندازه کافی گریسته ام  آنقدر که چشمانم را ازدست داده ام وحال پشت دو لنز خوابیده اند دیگر آن حالت خواب آلوده  وهم  آمیز وخماری را ندارند مادرم همیشه میگفت " 
آنقدر گریه بکن تا کور شوی ! 
ومن کور شدم ، این کوری بسیار بجا بود  مجبور نبودم چیزهای منفور وکثیف را درست ببینم از پشت یک پرده تار آنهارا  میدیدم ، پزشکان سعی کردند  چشمانمرا بمن باز گردانند اما دیگر میلی به دیدن ندارم .
در این فکرم  که  » او « با هوشی  کم واندیشه ای محدود  اما در هر حالی نظرش  مسلم بود چون اطرافیانش اورا پذیرفته بودند ، او یک مرد بود ومن یک زن زنی اغوا گر  زنی که میل داشتم مردان را به دور خود جمع کنم اما این من نبودم  بمن نسبت داده بودند،  او عقیده اش را مانند یک تیغه  بران وقاطع  بردیگران تحمیل میکرد  همان عقاید ی که از قبل واز نسلهای گذشته دراو ودر مغز او کار گذاشته بودند  واو درجا بجا کردن  آنها کوچکترین تلاشی نمیکرد ، سر هر موضوعیی رایی واظهار نظری داشت  مغز او لاک ومهر شده بود  واز خارج چیزی  بدان وارد نمیشد  ودر داخل مغز خود نیز هیچ حرکتی  نبود ،  آنچه از میراث پدرانش باو رسیده بود  همه چیز دراین مغز متحجر وجامد بود ، 
اما من جلو میرفتم هر چه جلو تر میرفتم عقب تر میماندم .چون یک » زن « بودم !.

امروز میل ندارم گریه کنم  اشکهایم بخودی خود میریزند  هر پنجشنبه دوبرنامه را میبینم وهر دوشنبه دوبرنامه را آنهم از طریق یو تیوپ چون سایت لایت ندارم واجازه گذاشتن آنرا نیز ندارم امروز سخت گریستم بی آتکه به هق هق بیفتم دو برنامه در باره ناصر ملک مطیعی ودیگری در باره متین فیلمی بنام پل که او بدون کلاه مخملیش  بازی میکرد .
امروز خیلی گریستم بدون هیچ هق هقی وا ز خود میپرسم چرا ما مردم  اینهمه نادانیم وآنهایی که کمی فهم وشعور دارند خائن ؟!

آن روزها از آن مردان بزرگ کم وبیش میشنیدم که  ( اینجا جای زندگی نیست ) خوب شما چرا فرار کردید چرا نایستید تا آنرا بسازید ؟ من زن بودم زن بودم ایجاد اشکال میکرد حال درپای صحبت چند آخوند زپرتی و دیوانه و تهی مغز باید نشست و گریست بحال آنچه را که از دست داده ایم ودیگر به دست آوردن آنها مشگل است .

روزیکه ناپلئون بونا پارت هنوز بر تخت امپراطوری تکیه داشت  از سران قوم  دعوت بعمل آورد تا حل مشگلی را  با آنها درمیان گذاشته  واز میان بردارد  حضار به میل حقیقی خود اعتنایی نداشتند تنها به میل او بلی میگفتند  او سخت بر آشفت و گفت : 
 من شما را  باین  جا دعوت نکرده ام  که هرچه من میگویم  تصدیق کنید  ، بلکه برای این  گرد هم آمده ایم  که نظر ورای خود را  بگوییم  تا بتوانیم  آنهارا در برابر هم گذاشته  و بسنجیم   وهرکدام را که به نفع  مملکت و ملت بود  اختیار کنیم ، امروز از او یک چهره دیکتاتور ساخته اند .به همانگونه که از رضا شاه ساختند .
نه ! میل ندارم گریه کنم اما اشکهایم خود بخود سرازیر میشوند ، نمیدانم چرا ؟! / پایان 
ثریا . اسپانیا » لب پرچین « 31 ماه می 2018 میلادی /.

ملل ایرانی

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-------------------------


برفتند  تا روش  رزم دراین بزم کهن 
دردمندان جهان  طرح نو انداختند 

 من از این  بیش ندانم  که کفن دزدی چند 
بهر تقسیم  قبور  انجمنی سا خته اند ...... "اقبال  لاهوری  شاعر پارسی سرای  پاکستان "

هر روز میشنویم در مر کز  وسر زمین  جزیره شیطان ودر کنار بارگاه بی بی سکینه انجمن هایی بر پا  میشود واخیرا این انجمن  برای تقسیم ملل ایرانی درست شده است !! یعنی اینکه آذری جدا کرد جدا شمالی جدا  بلوچ و ترکمن وغیزه جدا جدا و بروند برای آنکه بزنند توی سر و کله  خود و میراث خواران شاهی نیز در گوشه ای غنوده اند وهر از گاهی آهی میکشند ودود انرا بیرون میفرستند تا مردم چندان نا امید نشوند .

امروز  بطور تصادف  دیوان اشعار ( اقبال لاهوری ) شاعر پاکستانی  به دستم افتاد که میسراید :
اگر چه زاده هندم فروغ چشم  من است 
ز خاک پاک  خراسان و کابل و تبریز
وآن نظر ستایش آمیزی که این شاعر  بزرگ پاکستانی  به سر زمین ما داشت  تنها از این بابت نیست که ایرانرا دوست میداشت بلکه  او از همه شاعران بزرگ  هندوستان  حساسیت و خوبی و ستایش خویش را تنها به ایران ابراز میداشت وامروز سر از خاک بردارد و ببیند که چه ایرانی ساخته ایم .

درست مانند هندوستان که پاکستانرا از کنارش درآوردند وسپس بنگلادش را  ایران نیز سر زمین بزرگی است با اقوام مختلف وزبانهای گوناگون محال است یک پارچه بتوانند خودشانرا نجات  دهند  از همین الان خانم مسیح علیزاده بیشتر گفته هایش به زبان گیلکی است دیگری به زبان آذری وسومی به زبان کردی و از همه مهمتر رقص واواز نمایشات خودرا با لباسهای محلی دور دنیا به راه انداخته ان کردستان بزرگ ! خوب تکلیف بختیاری ها هم روشن است با لرها یکی میشوند !  وکرمان ؟ کویر تنها  که همه منابع آن را برده اند  بدون آب  ، بدون هیچ آهی برای خود تبدیل به یک بیابان میشود وسر دردامن برادر کوچکش یزد میگذارد یک کویر بزرگ برای شتر رانی وشتر   شتر فروشی وشتر چرانی  ، وعربستانی جدید در اهواز بوجود خواهد آمد !!!  هم اکنون زمزمه هایی برای جابجایی پایتخت درآن سر زمین محنت زده بر پاست / خوب ناصر خان رفت دیگر نباید تمام سال وهمه هم وغم خودرا برای عزاداری او بگذاریم سرمان گرم میشود وفردا ممکن است آن یکی آن کارگردان بیچاره که چایزه هم از فستیوال  کن  ، گرفت سر ش به آهستگی زیر آب برود وباز مردم درخیابانها برای عزا  داری جمع شوند وغافل از اینکه درخارج  دارند نقشه میکشند تا ایران  را یعنی  مادر مارا تکه تکه کنند آنهم به دست خودی های خود فروخته .
آدم از بی بصری  بندگی آدم کرد 
 گوهری داشت  ولی نثار قباد و جم کرد 
یعنی زخوی  غلامی ز سگان کمتر است
 من ندیدیم که سگی پیش سگی سر خم کرد 

 روز گذشته درد فروانی درچهره آن پیرمرد  مبارز در برنامه " کنکاش : او دیدم دردی که هیچکس آنرا نخواهد  شناخت .
 اکثر ایرانیان در غربت بخاک سپرده شده اند ویا خاکستر آنها در آسمانها ویا در دریاها سر گردان است اما روح آنها چی ؟  اولین قربانی ما ( لیلای ) ایرانی دختر زیبای ایران بود ودومی قربانی برادر او که خاکسترش در بغل خواهر است هر چند مادرشان آن سر زمن را بیشتر از ایران دوست میداشت در حال حاضر هم چندان نگران  تکه تکه شدن ایران نیست کم کم باید چمدان سفر ابدی را ببندد برایش مهم نیست تنها در انتظار یک تشیح جنازه باشکوه با شرکت رفقای خارجی وداخلی میباشد همین نه بیشتر ! 
او قولی را که به آن آخوند" خویی " در کربلا داد بر سر قولش وفادار ماند وچهل سال مارا سرگرم نمایشات گوناگون کرد .بازمانده تاج وتخت ؟! کدام تاج وتخت ؟ آنها درموزه ها جای گرفتند مانند تاج وتخت " رومانوفها " .

نوای من  به عجم  آتش کهن  افروخت 
عرب  ز نغمه  شوقم هنوز بی خبر است 

طبیعت حریص  وهوسباز بشر  لبریز از تمنا هاست   هر قدر تواناتر و سر شار  تر  از غریزه های  زندگی باشد  سر کش تر  وپر تمناتر میشود  تنها یک قوت  اخلاقی یک اجتماع سالم میتواند اورا مهار نماید  درمیان میلیونها انسان کمتر کسی پیدا میشود که خودرا محدود نماید  یا ضعف نفس خودرا  ویا قوت  روح ونیروی اخلاقی جامعه  باید اورا محدود سازد  وعجب هم این قدرت درسر زمین ما کار کرد از میان آن  ملالواط الملک طوسی واخیرا یکی دیگر که درنماز خانه مدرسه با دان مشروب به کودکان بیگناه به آنها تجاور میکرد !! او هم بخشوده خواهد شد تجاوز درآن سر زمین به ما وناموس وحیات یک بشر امری طبیعی است و پیش پا افتاده .
هنر برای آن افریده شد که بش را از فساد نجات بخشد زمانیکه هنری درسر زمینی بمیرد فسا دوکثافت جای آنرا خواهد گرفت .  یک سر زمین زمانی به رشد عقلی کامل میرسد  و میتواند طالب آزادی باشد  که مردم آن  کاملا به رشد عقلی رسیده باشند  ملتی را به میل خود راه نبرند . ملت ما ، ملت  ایران درمیان گود زورخانه وفاحشه خانه ومردان قلدر کله پاچه خور وحلیم صبحانه خور گم شد دیگر کمتر میتوان دررگهای یک یک آنها خوی ایرانی یافت مگر همان ایلیاتیها که از این  تجزیه  بیشتر لذت میبرند ومیل دارند خودشان باشند وبا دیگری در نیامیزند . این سزا ی ملت ما نبود .
بوعلی  اندر غبار  نافه گم 
دست رومی  پرده مخمل گرفت 
این فرو تر رفت  وتا گوهر رسید 
او بگردابی  چو خس منزل گرفت 
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرجین « 31/05/2018 میلادی  برابر با 10 خردادماه 1397 خورشیدی !

چهارشنبه، خرداد ۰۹، ۱۳۹۷

قیصر

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-----------------------------

تا که خفتیم ، همه بیدار شدند 
تا که مردیم همگی یار شدند 

قدر شیشه بدانید که هست 
نه درآن لحظه که افتاد و شکست ؟

این چند خط را پسرم برایم فرستاد ودنبال گوینده وشاعر آن میگشت که متاسفانه منهم با همان نیمه معلوماتم نتوانستم باو پاسخی بدهم  و درواقع نمیدانم  این اشعار از چه کسی است .
امروز  به برنامه » کنکاش »  اقای رییسی گوش میدادم ودیدیم که ضمن ابزاز همدردی برای مرگ ناصر ویاد واره ای از او ودر عین تحسین  شخصیت واو درباره قیصر نیز گفته هایی داشت که پر بیراه نبود ونقش کلیدی  محسن چریک وده نمکی را برای کنار گذاشتن این غولهای سینمای گذشته را نیز برایمان تشریح کرد ، ما ایرانیان همیشه در یک فضای سنتی وقیصری زندگی میکنیم چه درگذشته ، چه درحال  که دوران  آنارشیزم است وچه درآینده چرا که که هنوز نتوانسته ایم خودرا از چنگال خویش برهانیم .
 او معتقد بود که با ساختن فیلم قیصر اولین کلید آنارشیزم وچاقو کشی وناموس پرستی وخفه کردن زنان  زده شد .

شب گذشت داشتم زندگی > آناتول فرانس > نویسنده بزرگ فرانسوی را میخواندم  ناگهان فضای داستان  عوض شد برگشتم  برگهای کتاب  را یک بیک چستجو کردم  ودیدیم از صفحه 271 تا صفحه 391  افتاده است ! مانند برگهای خزان !واین کتاب درسال 1342  به چاپ رسیده بود  مترجم ونویسنده آن نیز شخصیتی بزرگ وستودنی بود .
بر گشتم به هما ن دوران  وبه همان  زمان  مثلا آزادی اندیشه وآزادی زن وآزادی موسیقی وغیره ! دیدم  نه ! چندان هم آزاد نبودیم همه دربند ونخ وریسمان سنتها دست وپایمان بسته بود تنها دو روز نامه داشتیم وچند رنگین نامه برای زنها که مد وارایش ومعرفی مشاهیر ، تنها  برنامه رادیو خوب بود  آنهم گاهی نه همه وقت ! دیدم هنوز باید از کنار خواهر شوهر چادری رد شد بی آنکه دست تو به چادر نماز او بخورد وا و را نجس کند ! وچه زود هم عوض شدند  پیراهن های دکولته ویقه با ز واستکان ودکارا کنار گذاشتند وبه زیر چادر مشکی رفتند مکه رفتند کربلا رفتند و غیره وبا خانواده های مجتهدان پیوند بستند پیوندی نه چندان درست وحسابی پیوند حاجی بازاری با پس مانده قاجاریه ونوه فلان ملای ده کاشان ! یک آش شلم شورا و در این میان من با کتابهایم سر گردان آنهارا به درون  اطاق خوابم حمل کردم  ودرهمانجا میخواندم واین آخرین ها مجله تماشا بود  / هفته نامه جمعه بود ! ومجله دانشمند درهمین حدود معلومات ما رشد میکرد اما جامعه سنتی سخت جلوی همه را گرفته بود .
بهر روی  این خواب پریشان  وناراحت  دیگر مجالی برایم باقی نگذاشت  حال اکتفا میکنم باین ابیات که هنوز تا هنوز است گوینده آن نامعلوم است یکی میگوید متعلق به عطار است دیگری میگوید متعلق به مثنوی کبیر و مولاناست ! تا شما چه بگویی ؟!.

در کنار دجله  سلطان بایزید 
بود تنها فارغ از خیل مرید 
ناگه آوازی زبام کبریا 
خورد بر گوشش که ای شیخ ریا 
میل آن داری  که بنمایم بخلق 
آنچه داری درمیان کهنه دلق 
 تا خلایق قصد  آزارت کنند
تیر باران بر سر بازارت کنند

در جوابش گفت  میخواهی تو هم 
 شمه ای از رحمتت سازم رقم ؟
تا که مردم  حق پرستی کم کنند 
از نماز و روزه و حج رم کنند 
بازش امد  کردگار  اندر سخن 
 نی زما و نی زتو  رو دم مزن !
-------
 بنابراین تا بازار ریا وفریب رونق دارد انسان از راستی ها بیزار  و فرار میکند دروغ ها رنگین کمانند راستی وحقیقت  تنها مانند یک آسمان صاف بی لکه میباشد .ونهایت سخن دراین جاست  که آیا  این افراد  عجیب وغریب که از طبقات گوناگون  اجتماع سر درآورده  ومیخواهند به قدرت برسند  آیا داری افکار سیاسی خاصی میباشند یا هر دم بیل ؟! 
متاسفم همان هردم بیل بهترین  صفتی است که باین آقایان وبعضا بانوان چادری و محجبه میتوان داد . پایان 
ثریا ارانمنش » لب پرچین « 30/05/2018 میلادی  برابر با 9 خردادماه 1397 خورشیدی !/.

سه‌شنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۹۷

برتولد برشت

ترجمه از یک مجله قدیمی آلمانی ، که :
توصیفی از این نمایشنامه نویس آلمانی  کرده همچنان  که درباره بودلر ،  کافکا ،  داستایوسکی ، پل گوگن ، و دهها هنر مند  قدیمی دیگر را که بخاطر ندارم .
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
او ، 
به هیچ شیوه ای  تن در نمیداد ،  هیچ اندیشه ای را  از پیش  مسلم نمیدانست ،  آدمهارا مطالعه میکرد ،  وچیزهایی در آنها میافت  که دیگران نیافته بودند  انسان برایش مقوله ای بود  در خور بازرسی دائم ،  هیچ نظر و پاسخی آماده  برای قضایا  نداشت .
نبوغ فکر ی او چنین تفسیر میشد :
آنچه که از دیگران اقتباس  شده است  ، نه آموختنی  است ونه  یاد دادنی  ، آنچه  به عمیقترین  خصوصیت  شخص تعلق دارد  عادات  را شکافتن  ودر قالب  عادی ترین  حوادث  شگفتی هارا  نمایاندن ،  اما  نه برای اینکه  ناظرین حیران  و مسحور  شوند ، بلکه  برای اینکه تغییر پذیرند .

در کارهای خود  داوری  سختگیر بود  ، شعر او  مانند  نقشی بود  که بر مرمر کنده باشند ،  خواننده را به تعمق  وا ندیشه میکشانید ،  انسانرا را در فاصله ای  قرار میداد که ابعاد  او را بهتر  بتوان دید ، 
دور از محفظه قرارش میداد  تا بهتر شناخته شود  وهاله ی رویایی وپندار حائل  واقعیت  ابعاد  قرار نگرفته  و ما را نفریبد .

نخستین شعر های   عصیانی خود را همراه  گیتار  میخواند  از منجلابی  که اشعارش میافرید  لذت میبرد  و بسختی  احساس تنهایی میکرد  نیروی  غریزی  را با هم آغوشی  دختران و ستایش مرگ  درهم میامیخت .
فریاد تحقیر جامعه  را دراطراف  خود بر میانگیخت  اما این خداوند مستی وعیاشی  که لذات زندگی را را با آزمندی  مینوشت ، چون  سگ بی پناهی  در جنگلی  دور افتاده  جان میدهد .
 سینه سیاه زمین را میبوسد  وبا طبیعت  بیجان در میامیزد  .
بر شت هر گز  نتوانست خوبی فرشته سان و دروغین  بشر را بپذیرد  ، حتی  شریفترین  آنها سهمی  از ضعف و  .بدی  ها را دارند ..... ترجمه دکتر میم . جلالی .
--------------------------
دنبال مجهول 

روح مضطرب من نگران است ومیگردد ، جستجو میکند ، میخواهد  ، چه میخواهد ؟  اگر میدانست چه میخواهد  آینقدر نگران نبود ، پی یک مجهول میگردد ، تشنه است  اما یک تشنگی مبهم  تشنه نامعلوم  تشنه مجهول  تشنه سراب  تشنه آبی که بر سطح  کره خاکی نیست .
هنگامیکه انسان جوان است  هنوز نمیداند  که  این مجهول نیست  ، حیال میکند  یک مجهولی وجود دارد که روح اورا سیراب میکند  اما چنین  چیزی وجود ندارد  اشعار   حساس ، وموسیقی های خیال پرور  وافسانه های زیبا را تنها همین تشنگیها به دنیا داده است .پایان 
ثریا/ اسپانیا / سه شنبه 28 ماه می 2018 میلادی /

خطر رسانه ها

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
----------------------------


سر بسویی میکشد مارا  درین ره  ، پا بسویی
 عقل آخر بین  ، بسویی  بی پیراگیها بسویی

مرغ سرگردانم و بازیچه  طوفان هستی 
هردمم ساحل بسویی میکشد  دریا بسویی


به سبک  معلمین گذشته  که میگفتند  » کلمات  لغات عرب  بر سه گونه است  :
اسم /  فعل وحرف !
حال امروز   بسیاری از روزی نامه ها  بمدد تکنو لوژی کاهش یافته است  ودر عوض  دوربینی وبلند گویی  وارگانهای خصوصی و حزبی و نمایندگی ا زطرف  بزرگان بسوی مردم بیچاره و زیرستم سر زمین ما  سرازس میشود  آنها در بیرون آش میخورند و قاشق خود را درون  ظرف بقبه میگذارند تا خیس بخورد .

اگر من میدانستم علت اینهمه ستم به همنوع و سیخونک فرو کردن به پیکر دیگری چه ثمری را ببار میاورد  ؟ خیلی خوب میشد !× البته امروز بازار خرید وفروش برده رواج کامل دارد  این ارگانهای تازه شکل گرفته با کلمات و گفته های خود بیشتر از روزی نامه ها  وموثر تر از آنها درافکار عموم مینشیند وعده ای معلوم الحال ازاین موضوع, استفاده کرده و در عین آنکه مثلا برنامه( مبارزه ) خودرا در راه استقلال میهنشان صرف میکنند اما درواقع هرکدام یک سوزن جوالدوز برداشته به یکدیگر فرو میکنند .
اگر من میدانستم علت دشمنی آن » پیر « با مثلا آن فرهنگی اهل وین ویا آن جوانی که دارد دست تنها بایک  دوربین مبارزه میکند  چیست ! خیلی خوب بود حد اقل مرا نیز دراین دشمنی ها شریک  میدانستند . 
آن روزنامه نگار که امروز صاحب دم ودستگاهی در شهر لندن نشسته وخودرا واقعا سرور انسانهای  فرهنگی میداند وسابقه  درخشانش بر همه روشن است ، تکلیف  ما با او کاملا باز واو را از زندگی روزانه خود رانده ایم حتی صفحات  آنرا باز نمیکنیم او خودش را به معرض فروش گذاشته هرکس بیشتر بدهد روی به آن سوی قبله مینماید اما این یکی در کسوت « پیر « آمده واوائل من سخت به سخنان وگفته های او گوش میدادم اما امروز تنها درین گمانم که یکی از ملاهای مکلای خارج نشین است وهنوز بای بسم الله را باز نکرده ودرودی نگفته لبه تیز کارد خود را بطرف  آن یکی وآین یکی  وآن شاعر پرتاب میکند وسپس مینشیند نوشته ها ی طرفدانرانش را میخواند ، من اویل گمان میبردم  مردی است معلم ودانشمند وحال برای روزهای پیری وسرگرمی دارد در گوشه ای نان خودش را میخورد اما شب گذشته که از  فشار گرما وتشنگی ودمای هوای اطاق بیدار شدم ونشستم به تماشای برنامه او ونیمه کاره   تابلت را خاموش کردم  دیدم نه ! یکی از همان مامورین سر سپرده مانند بچه خوشگله لندن نشین است درحالیکه من با تمام وجودم از برنامه روزهای دوشنبه اشکها ولبخندها لذت میبرم ادب و به نزاکت وگفتار  آن مرد شاعر نیز حرمت میگذارم بخاطر سن بالایش ومتانتش وادبش که کمتر درمیان ما ایرانیان دیده میشود ، گویی این یکی إآمده همه  آردهای بیخته را خمیر کند وشکلی بدهد به همان شکلی که ( آنها)میخواهند .
دیگر کم کم دارد حالم گرفته میشود  .

روزی از یک خانم ارمنی  پرسیدم که چرا شما نمیتوانید سر زمین خودتان را  پس گرفته وبسازید  ؟ درجوابم گفت : 
برای آنکه همه میخواهند رهبر شوند . سر انجام آنها توانستند سر زمینشانرا  پس گرفته و امروز ارمنستان جدا شده از ایران واز روسیه  سابق برای خود سر زمینی است که توریستهای فراوانی را بخود جلب کرده است اما ماهنوز نشسته ایم  وسوزن به پیکر دیگری فرو میبریم مگر چقدر قیمت دارید ؟! 

مطبوعات ورسانه ها  بدون شک  تواناترین  ارکان یک حکومت را تشکیل میدهند  و میتوانند واقعا یک دموکراسی را پیاده کنند ،  ویکی از موثرترین  عوامل هدایت افکار  وزنده کردن شعور دیگران است ، حال ما این همه دستگاهها را دراختیار گرفته برای هوسهای دیگران کار میکنیم ودم از میهن پرستی میزنیم  وعجب آنکه  در مترقی ترین  آنها  افکارشان  خیلی پایین تراز سطح سیاست جوانان داخل کشور میباشد .

چرا ما نباید با یک مرام  ویک مقصد منظم  بتوانیم  پارلمانی را بوجود بیاوریم  و مجلس وعظ وروضه خوانی را برچینیم  ویا  خودرا درمیان گود زورخانه قهرمان نبینیم  وحق حیات به دیگران بدهیم وحق اندیشه را ؟!.
 .
امروز دیگر نکاه من به آنها نگاه به یک فاضل ودانشممد نیست نگاهی است به سفیه های رنگ وا رنگ  ویا رنگ کارهایی   که هر رنگی را باو دستور بدهند بر دیوار ذهن دیگران میمالد 
دیگر قریحه وذات و خوش گویی ولذت  مبارزه در سخنان این جماعت دیده نمیشود  ، هرچه هست نوشته هایی است که برایشان تهیه کرده و روی مونیتور آنها گذارده اند وآنها طوطی وار میخوانند وازهمه بدتر  با نشان دادن کشتارها  و جرم ها و کتک زدن ها  در تشویق دیگران میکوشند  و آن جوان نادانی که در پای تلویزیون در گوشه اطاقش نشسته به تویی که گمان میبرد مردی صلاح جو میباشی گوش میسپارد و مببیند  چگونه گرد نفاق  را پراکنده وبر درو دیوارها میپاشی و  هر دقیقه  تو رنگ عوض کرده ای از این شاخه به آن شاخه میپری ، ا و سر انجام ناکام دست از مبارزه خود میکشد .
هر روز من شاهد این نفرت پراکنی ها  درمان این قوم هستم  عده ای خود قروخته  یا در زیر سم اسبهای اعراب ویا درخدمت بی بی سکینه از این جماعت وحشی که بر سر زمین ما حکومت میکنند و سواد آنرا ندارند تا نام خود را بنویسند حمایت  وبردگی  خود را به ثبوت میرسانند وابراز  میدارند . 
بلی درکنج خارج نشستن وپول  مفت گرفتن وته دیگ زعفرانی خوردن  را باچلو مرغ لذتی دیگر دارد ، نه درمیان گودال ونه خارج از معرکه . وامروز همین شما ها عامل  جهل ونادانی بیشتر مردم ایران شده اید وایکاش آنهارا بحال خود رها میساختید . 

وما در میان دو سنگ آسیا گیرکرده ایم یا تملق  ، یا منفی بافی  که هر دوی آنها برای جامعه مضرترین  واز سهم مهلک کشنده تر میباشد  ومردم روزهایشان را به غلفت  ونادانی ویا غروز وبی اعتنایی ویا اعتیاد وفساد میگذرانند وعشرتکه های  بزرگی در گوشه وکنار شهرها زیر نظر همان واعظین که جلوه گر منبر میباشند ، شکل میگیرد وشما با گفتارهای سخیف ولب ولوچه های ماتیک مالیده خود منفی بافی را  هر روز تشویق میکنید  وراه مبارزه را میبندید چرا که آن دولت با پول توانسته برده های زیادی را خریداری کند حال یا با سم مارا خواهند کشت ویا به کمک شما با زهری که بر شعور وایمان ومغز ما میریزید .پایان 

هم از آشتی راندیم وهم زجنگ 
سخن گفتنم  از هر دوی رنگ وارنگ 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « اسپانیا / 29/05/2018 میلادی / برابر با 8 خردادماه 1397 خورشیدی /..

دوشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۹۷

ناصرخان !

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
----------------------------

ای دل  طریق رندی  از محتسب بیاموز 
مست است  و در حق او  کس این گمان ندارد

احوال گنج قارون  کایام داد بر باد 
در گوش دل فرو خوان  تا زر نهان ندارد 

گر خود رقیب شمع است اسرار  از او بپوشان 
کان شوخ سر بریده  بند بند زبان ندارد .........» حافظ«

گذاشتم همه بنویسند همه بخوانند و همه بگریند  وسپس من مانند همان نان سوخته ته دیگ  بالا آمدم تا بنویسم که ......
تنها ترا کنار نگذاشتند  چهل سال تمام  ، هفتاد میلیون ایرانی را کنار گذاشتند ، آنهم آدم های بی سر وپای و گرسنه و گدایان شهر که ناگهان به سفره ای پر برکت رسیدند حتی نمیدانستند چنگال را به کدام دست بگیرند  ، حتی سواد خواندن ونوشتن نداشتند مشتی عمله  بچه باغبان وبچه حرامزاده که هیچ کاری از آنها ساخته نبود و تنها در» حوزه « باز بود تا بروند  آیت الهی بشوند ! وشدند !

گذاشتم هیجانها  و شورشها فرو کش کند بعد بنویسیم که در آن خانه در انتهای آن کوچه خیابان شیراز درونک ما همسایه بودیم ، من از دوران نوجوانی با فیلم چهارراه حوادث  مانند هر دختر جوانی عاشق تو شدم . اما این عشق از همان مرحله نگهداری عکسهایت بیشتر جلو نرفت . 
تااینکه شنیدم با خواهر زاده مرحوم حجازی  ازدواج کرده ای ، بسیار بجا بود  مهین بانو به تمام معنا بانوی شایسته واهل معرفت بود ...... سالها گذشت ومن با همسرم درکوی شما هم خانه شدیم  وکم کمک رفت وآمد ما شروع شد رفت وآمد زنانه ، عباس شباویز درکوچه پایین تر مینشست  وخانی فیلم بردار درانتهای کوچه دیگر ! 
هنگامیکه بخانه شمامیامدم با دیدن  تو بی اختیار سرخ میشدم ویک سلام زیر زبانی ورد میشدم اما درچشمانت شرح اشنایی را میدیدم لابد از خودت میپرسیدی " قبلا این زن را کجا دیده ام ؟ 
روزی که قرار بود  فیلم قیصر را در سینمای نیاگارا برای اهل فضل وسانسورچیان نشان بدهند تو ومهین بانو ومن و..... که دوست وخریدار فیلمهایت بود در کنار هم جای گرفتیم وزمانیکه  چاقو رابر پشت سرت گذاشتند وتو قهرمانانه بر زمین افتادی مهین بانو اشکهایش فرو ریخت وچشمانش را بست واین آخرین دیدار ما بود ، چرا که کم کم من داشتم بسوی غرب میرفتم از انقلاب درونی وخانوادگی !! هنوز خبری نبود هنوز بویی از آتش زدن لاستیکها نبود و هنوز شعله ای بر نخاسته بود که من رفتم برای همیشه .
وسالهای بعد که برای کارهای شخصی به ایران برگشتم  یک روز تمام دور ( ونک ) وده آنجا طواف کردم تا شاید آشنایی را ببینم ، حتی آن خانم سلمانی در بالاخانه ده ونک نیز نبود آن رستوران با باغ با صفایش و کشک بادمجان معروفش نیز دیگر نبود هرچه بود خاک بود ، زباله بود وبوی تعفن ، یک روز تمام به یک یک خانه هایی که آن روزها میرفتم ودوره داشتیم سر زدم ، گویی به شهر ارواح پای گذاشته بودم ، تنها گاراژ خانه تو باز بود با شیرینهایی که جلوی پیشخوان چیده بودی ، دیگر از آن چهره زیبا وآن چهره سینمایی خبری نبود ، مردی پژ مرده کمی فربه وعصبی با چشمان فرو افتاده  ، بی آنکه اشنایی بدهم  گذشتم وگریستم . بر حال خودمان ودانستم که به زودی تو هم به دنبال مهین خواهی رفت .
در شهر ی ویران شده ، سر زمینی ناشناس ومردمی که ابدا آنهارا نمیشناختم تنها جایی را که احساس امنیت میکردم خانه ( پسر معینی کرمانشاهی ) بود که نسبتی با همسرم داشت ، در آنجا شعر تازه معینی را که درقاب خاتم بر روی بخاری خودنمایی میکرد  کپی کردم ( خویش ، خویش , ) وتو چگونه با لذتی تمام آنرا میخواندی گویی از دل تو برخاسته بود /
برده دارن روزگار چوپ حراجم زدند
اولین دستی  بر آمد من خریدم خویش را 

اما او چندان مانند نو بکنار زده نشد توانت  چند کتاب را نیز به چاپ برساند وحلقه گلی بر گردنش بیاویزنند  او به کمبریج به نزد ما آمد وچند کتابش را نیز امضا کرد وبمن یا بما داد!  ما با خانواده او  خیلی بهم نزدیک بودیم در پیک نیک ها ، در سفر ها  در رستورانها ،  او راضی بود از زندگیش راضی بود مانند تو فرسوده نشد نا امید نشد وعمری طولانی هم داشت .وایکاش تو نیز خاطرات خودرا نوشته باشی !؟.

خوب ، حال دیگر راحت واسوده دربستر ابدیت بخواب  تو برخواهی گشت این قانو ن طبیعت است هیچ چیز از هیچ زاده نخواهد شد وهیچ چیز نیز نابود نمیگردد شاید تغیر شکل بدهد ، شاید تو روزی در کسوت جوانی زیباتر ورعنا تر با زگشتی و شاید روزی دوباره ایران ما مانند یک نگین درخشان درخاور میانه باز درخشید وچشمهارا کور کرد . آنگاه من خواهم آمد وبر سنگ مزار یک یک شما بوسه خواهم زد بر تربت پاک  و خالی از هر الودگی تو . روانت شاد .
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « 28/05/2018 میلادی برابر با 7 خرداد ماه 1397 خورشیدی / اسپانیا .


یکشنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۹۷

سلسله داران !

ثریا  اسپانیا » لب پرچین «!

گفتم ، خوب ! چه عیب دارد  بعداز بر چیدن نظام نکبت ومنفور سلسله  » شاه عباس  فخر آور روی کار بیاید ؟ " حد اقل نشان میدهد که سلامت است  ما هرچه پادشاه داشتیم ویا رهبر همه یاسوزاکی بودند ؛ یا بواسیری ویا بیمار کلیوی و پروستات  همه را بقول معروف با دوشاخ زیر گلویشان نگاه داشته بودند  ، ـتنها یک پادشاه سلامت  و ورزش کار  داشتیم یک پدر وپسر که آنهارا با خلخالی  و خمینی ورهبری بیمار تریاکی عوض کردیم ، حال من میل دارم از فردا برای پادشاهی سر زمین ایران برای سلسله فخر آور تبلیغات کنم !
گفت  " عجب احمقی هستی ، باز از آن کارهای عجیب وغریب ورویاهای  احمقانه ات میخواهی خودت را مضحکه دست این وآن کنی !
گفتم ، کدام این وآن ؟ تو بر گرد نگاهی به تاریخ بیانداز پس از سامانیان  غزنویان تاختند بردند وخوردند ، آیا سلسله ای بجای گذاشتند ؟ ترکان عثمانی، سلوکیان یونانی ودست آخر سر سلسله دروایش ابو قندی صفوفیه که این تحفه ها را برای ما بجای گذاشتند ، درویشی ، بیحالی ، تریاک کشی بنگ وحشیش وخشتک مالی دروغ ریا دزدی بی ناموسی بقول مش قاسم خدا بیامرز ایران را تبدیل به یک زندان بزرگ ساختند ، من همان اوایل انقلاب که درلندن بودم وگفتند همه چیز جیره بندی شده وباید دفترچه بسیج داشته باشید وبا کوپن  برا ی مواد غذایی توی صف بایسیتد بیاد دوران بدبختی استالین افتادم وگفتم ، که رفتیم دردست روسها وتمام شد جناب توده ای نفتی  که به همراه  همسر توده ای اش وپسران توده ای اش   درحالی که فین فین میکرد گفت :
چه میگویی خانم ، ما تازه آزاد شدیم !!! 
خندیدم وگفتم روی فرا خواهد رسید که یک چمدان پول به دکان نانوایی ببرید برای خرید یک نان سوخته سنگگ ، 
بهر روی با آن توده های نفتی سخت مرافعه مان شد وکتابهایش را باو پس دادم درحالیکه حاشیه نویسی مفصلی هم در زوایای آن گرده بودم یعنی هرچه فحش دلم خواست داده بودم .
خام اشراف زاده ای با کادیلاک سپیدشان با لباسهای ابریشمی ساخت مزون های معروف   بافتنی به دست آمدند وگفتند "
تو سخت دراشتباهی   همه چیز عوض شده درحالیکه عکس بزرگ خمینی را در اطاق بزرگ یعنی تالار نشیمن خود نصب کرده بودند وزیر آن یک پیانوی بزرگی خود نمایی میکرد !!!

گفتم مرغ یک پا دارد هرچه شما بگویید  بیهوده است من شاه را دوست دارم وشما احمق ها او را بیرون کردید نا بیشتر به نان خشک برسید من سیرم احتیاجی ندارم خودم را به معرض فروش بگذارم / وشد آنچه که باید بشود .

حال میل دارم آخرین سکه ای را که برایم باقی مانده درراهی خرج کنم که دوست دارم  میل دارم که ( سلسله فخر آور ) روی کار آید واز هیچ کاری هم فرو گذار ی نمیکنم هرکس هم بمن فحاشی کرد جوابش را با فحاشی خواهم داد این بار این منم که فریاد میکشم ونمیگذارم شما تصمیم بگیرید .
با نگاهی به تاریخ ایران  تنها یکبار از روی حقیقت بیاندازید  غیر از امیر کبیر ما چه کسانی راداشتیم تا به آنها بنازیم ؟!  وحال این مردک لندوک بیمار با کیسه ادرار ومدفوع وعصا با مشتی دیوانه که اطرافش  را گرفته اند حاکم بر سرنوشت ملتی  شده اند که لیاقتش این نبود .

 مردک آخوند مکلا میگوید امریکا را  یک خراسانی کشف کرد آنهم درصدا وسیمای بزرگ جمهوری ، دیگری با حضرت امام زمان نان ترید وآبگوشت خورده  چون اطراف حرم رهبر را خوب جارو میکند . آخر تا کی میخواهید همچنان کره خر باقی بمانید  والاغ از دنیا بروید ؟ 
چند تا فسیل ماقبل تاریخ هم در بیرون دارند سرتانرا گرم میکنند با تاریخ سازی  ، بلند شوید بیدار شوید .

مرحوم دکتر  شهریار عدل  محقق عالی مقام ایرانی  مقیم پاریس  یک مقاله دریکی از روز نامه ها  نوشته بود  تحت عنوان  ( سلسله  عباس میرزا )  گمان کنم دوتای آنها به همان بیماری بواسیر وپروستات از دنیا رفته اند وحال سومی را میخواهیم بر تخت بنشانیم حد اقل کمی روحیه پیدا کنیم چقدر رهبر پیر و وامانده وازکار افتاده ببینیم ؟
البته خودایشان چندان اطلاعی  از این تبلیغات حقیر ندارند ودرجایی گفته بودند پس از آزادی ایران من سیاست را میبوسم وکنار میگذارم میروم تا کتابهایم را بنویسم اما مگر ما میگذاریم پس اینهمه مبارزه وبرپا  ساختن کنگره ونوشتن قانونی اساسی  وسخن رانیهای  پی درپی بدون وجود شخص شما برای ما  لطفی دارد ؟! خیر قربان مرغ بریان یک پا دارد  پای دیگرش را گرگها خورده اند . .
نه ، میل ندارم بشما لقب شاه عباس سوم را بدهم  بلکه اولین سلطان امیر عباس  بهتر است  بنابر این زنده باد سلسله فخر آوران .

اضافات : اگر هم ملت میل داشتند شمارا به ریاست جمهوری برگزینند  عیبی ندارد رییس جمهور مادام العمر فرقی با شاهان مشروطه ندارد !.مانند همه کشورهای امریکا لاتین مانند کوبا ، مانند ونزوئلا ! سرتان سلامت . با تقدیم بهترین  آرزوها ! ثریا / اسپانیا / 
پایان 

دیوانه

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !
-------------------------------

کسانی در دنیا هستند  که درهر چیزی  جنبه های بد وزشت را پیدا کرده  ،  جز شر و زشتی  چیزدیگری نمی بینند ،  دسته ای در مشاهدات خود  خوبیها وزیباییها را  میجویند  ومردمانی که از بیخردی  برخوردارند  جنبه های مضحک وتمسخر آمیز  قضایارا بیرون کشیده  وبر آن میخندند  در حالیکه بهتر آن است که بر زشتیها وپلیدی ها ی خود  لبخند بزنند ، خیلی ار انسانها ازا ین موهبت خالی میباشند   که بتوانند  درست همه چیز را ببیند .

عده ای کمی هوش  و کمی اندیشه دارند  اما در هر موضوعی نظرشانرا قطعی میدانند  وچون تیغی برنده آنرا برگلوی دیگران فشار میدهند  درهر موضوعی رای خودرا ابراز میدارند  و درآن هیچ جای شک و شکایتی هم باقی نمیگذارند  گویی که همه مغز  وشعور او دریک محدوده لاک ومهر شده ودیگر باز نمیشود ..

 گاهی انسانها در مواردی اشتباه میکنند واگر باین اشتباه ود واقف شده واظهار پشیمانی کنند بیشتر مورد محبت قرار میگیرند تا اینکه بکلی خودرا به بیراهه بزنند  ، انسان هر چقدر هم  دانا وبا شعور باشد  گاهی اگر کاری کرده که برخلاف ایده وعقیده جامعه بوده  بعد از تذکر دادن باو کمی شرمنده میشود اما عده ای آنچنان به عقاید پوسیده خود دو دستی چسپیده اند  که باید از صدها کوه و کمر و گدار عبور کرد تا به مغز علیل آنها گفت که :
راهت را اشتباه میروی ویا رفته ای .

هیچ انسانی تا آن درجه به مرحله کمال نمی رسد که اشتباهات خو را بپذیرد  ومرا بیاد این بیت از  شعر صئب تبریزی میاندازد که "
مالش صیقل نشد آیینه  را نقص جمال 
پشت پا  هر کس خورد  درکار خود بینا شود 

 این دنیای  هستی واین زندگی  مطابق  آنچه که تا امروز  عالمان بما آموخته اند  یک بعد خسته کننده  ومتحد الشکل است ، طبیعت بیرحمانه بر تو میتازد ترا کسل وخسته میسازد  آنهم زمانی که دیگر فرا میرسد که خودرا شناخته ای ومیل داری راهی را برگزینی که آرزویش را داشته ای  ، طبیعت با شنکش تیز خود سر راه تو می ایستد  آنچهرا که از روز ازل با درد وخستگی بتو داد پس میخواهد باید یک بیک را تحویل دهی گویی امانتی در نزد تو بوده وحال باید آنهارا تحویل دهی چیز هایی را که یک  عمرباتو بودند وتو با آنها بسر برده ای ، جوانی / شادابی/ وطبیعت به ویرانی خود مشغول میشود  اول آنرا که ا زهمه زیباتر وبیشتر به آن احتیاج داری از تو میگیرد " چشمانت را " 
حال باید با کمک دو نعلبکی بزرگ آنهارا بیارایی / سپس دندانهایت  را  بجای آنها باید دندان گاو یا گوسفند بکاری  / موهای افشان وپریشانت را تحویل زمین دهی  / بجای آن باید کلاه گیس بر سر بگذاری / وکم کم وارد پیکر تو میشود از معده شروع میکند تا به انتهای روده بزرگ برسد ، دربعضی ها این شانس  وجود دارد که اول مغز وشعور آنها را میگیرد اما فاجعه زمانی اتفاق میافتد  که مغز تو مدام درحال کار وفعالیت  است و قلبت جوان و می طپد وتو ؟!

شب گذشته داشتم  داستانی از " گی دو مو پاسان " نویسنده فرانسوی میخواندم   بنام " دیوانه " مردی که عاشق اشیاء عتیقه بود وهمه زندگیش را درراه جمع آوری اشیائ عتیقه صرف کرده بود آخرین آنها میزتحریری بود  شاید متعلق به سیصد سال قبل با کنده کاریهای زیبا وشکلیل  ، آنرا درگوشه اطاقش جای داد  اما هربار بلند میشد ودستی بر روی میز میکشید وکشوهارا باز و بسته میکرد در بین این باز وبسته کردن کشو ها چشمش به یک کشوی مخفی افتا د ، با هر سختی بود آنرا باز کرد درون آن رایحه عطری عجیب  به مشام میخورد وپاکتی را یافت که درونش چند تار موی بلند وطلایی بشکل یک گلاله ابریشمی با نخی بسته شده بود دستی بر آن موهها کشید وآنهارا بویید واز آن تاریخ عاشق صاحب آن موها شد ، عاشق زنی که دیگر دراین دنیا نبود هرشب موها را به درون رختخواب میبرد ومانند یک عاشق دلسوخته آنهارا میبوسید ومیبوید ودر خیال زنی را مجسم میکردبا بالای  بلندی که بر او ظاهر میشد همه زندگی او دراین عشق بیهوده گذشت وکارش به جنون ودیوانگی  کشید شغل خودرا از دست داد وسرانجام راهی تیمارستان شد درتمام مدت با آن زن نامریی گفتگو میکرد و گیسوی پریشانرا که حال دیگر خاک آلوده  وکثیف شده بودند میبوسید واشک می ریخت .

امروز صبح هنگامیکه سر از بستر برداشتم ناگهان گفتم ..... مرا در آغوش بگیر ، بتو سخت محتاجم ، چشمانم را که گشودم کتاب درمیان دستهایم بود ومن با چه کسی حرف میزدم ؟! خوب ..... یک دیوانه با چه کسی حرف میزند ؟ خودم خوب میدانستم .پایان 

آتش عشق آمد  و آب و هوا  بر خاک ریخت 
پرتو یزدانی  آمد ،  دام اهریمن بسوخت

سینه آتشگاه  آن نار است کز وی یک شرار
شامگاهی  لحظه ای  در وادی ایمن بسوخت .........رشید یاسمی 
------ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 27/05/208 میلادی برابر با 6 خردادماه 1397 خورشیدی !

شنبه، خرداد ۰۵، ۱۳۹۷

دلنوشته امروز

امیر !
اگر روزی به آرزوهایت رسیدی وبر تخت نشستی فراموش مکن که خدمت به زیر دستان اولین کار توست جمع کردن تهی دستان وسیر کردن شکم آنها اولین کار توست ! آنگاه تاج بر سرت اندازه خواهد بود !
شب گذشت مصاحبه ای از  آقای ( پسرخاله  فرح خانم)  در باره امیر دیدم برایم جالب ایوبد جوانی این آقارا در گذشته ودر مجلات  آن روزهای پس از انقلاب دیده بودم حال درکسوت یک مرد خدا  داشت از آنچه که بر سر زمین ما رفته بود و( فرح خانم ) مقصر بود  داد سخن میداد ، امیر را پذیرفته بود تحقیقاتش تا آنجا پیش رفته وابستگی اورا به خاندان پدر ایران ثابت کرده بود اما دلش کمی غم داشت که امیر خدارا وقران را زیرسئوال برده  !!!! دیدم نه ! بد جوری خلافت بنی امیه هنوز در افکار وزندگی ما جا ومکان دارد والبته بیشتر این مدیون بودن و وابستگی به امام دوازده گانه منوط بر آن وجهی است که دریافت میکنند ! تا اینجا بما مربوط نمیشود .
ار من وما گذشت .

شب گذشته پشت کاتدرال بزرگ مالاگا از جلوی خانه زنی رد شدیم که دیگر نیست ، آما چراغ خانه اش هنوز میسوزد و درون یخچالش بطری های آب خنک گذاشته  ورفته بسرای باقی ، زنی بسیار پر تحمل با داشتن سرطان و از دست دادن یگانه دخترش درسن پنجاه سالگی  ، پس ا ز مرگ دخترش دگر پای به درون کلیسا نگذاشت مگر برای کشیش شدن دامادش !!! که اول دیاکون بود وبعد از مرگ همسرش کشیش .حقوقدان کلیسا شد ، زنی بینهایت مهربان درعین مهربانی بسیا ر خشن ودیکتاتور بود خوشبختانه من ودخترم را خیلی دوست داشت هرگاه بخانه ما ویا دخترم میرفت سبدی از بهترین میوه ها را برای من به ارمغان میاورد ویا شیرینی های دست پخت خودش را برای پسرم که اورا نیز دوست داشت ، قدرت  واستقامت این زن برایم قابل تصور هم نیست .
او دیگر دراین جهان نیست اما هنوز چراغ خانه اش روشن است وهنوز برکات او بین فرزندان ونوه ها وحتی من پخش شد . واین میماند نه بیشتر ، روانش شاد .

دراین فکرم که طبیعت  موجوداتی را بوجود میاورد تنها برای تغذیه خود  واز بین آنها بهترین  لقمه هارا بر میدارد وپست ترین هارا بجای میگدذار تا خودشان یکدیگر ار بخورند ، نا امروز هر که ازاین دنیا رفته جای پایی برا ی خود باقی گذاتشه تا یاد ویادگار او فراموش نشود .

زمانیکه انسان  دارای  زندگی راحت  وآسوده ای  ایست  میتواند  چیز های احمقانه  و غیر ضروری  را فراهم نماید  و زمانی که تسلیم پریشانی میشود  آنگاه طبیعت شروع به درس دادن میکند  .هر چه بلا بر سر  ما ویا دیگران بیاید  لبخند میزنیم برای دیگران نه برای خودمان  مانند همان بچه های لوس  که درتمام عمر تنها باین نکته اکتفا کردیم که هیچکس هیچگاه از ما بهتر نبوده است ! 

امروز روزهای پریشانی فرا رسیده است  وگمان نکنم دیگر فرهنگی نو ببازار عرضه شود هرچه بوده همین بوده  رباطها آخرین دست آورد بشرند که کارهارا ازدست کارگران  ، گرفتند و آنها را گرسنه  در خیابانهای  شهر رها کردند .
 بسیاری از ما  پذریش کامل  سر نوشتمان را  توسط یک شرم دروغین   از دید دیگران  دور نگاه داشته ایم  ، خود ودیگران  فریب میدهیم وچنان دراین فریب غرق شده ایم که آنرا اصل ورسالت میپنداریم .

امروز دیگر من یا امثال من  می باید مسافر راهی باشیم  که آنرا آغاز کردیم  وچه گذرهای سختی وچه راههای خطرناکی را پشت سر گذاشتیم  تنها (عشق ) بود که مارا سر پا نگاه داشت  ، آنهم نه خود  عشق بلکه فریبی که بخود میدادیم !  کوشش ما برای فرار از سرنوشت بیفایده است هر کجا بروی او قبلا رفته وجا گرفته است . 

حال شب گذشته در این مصاحبه علنا حضور پادشاهی  امیر عباس سوم را اعلام شد!  این حرکت خارق العاده  غیر ارادی  ناگهانی وپشت به قدرتهای بزرگ  زاده یک محاسبه طولانی  .زیرکانه  است  ومن اولین کسی بودم که اورا بعنوان ریاست جمهور  درذهنم پروراندم وبه همه عالم گفتم  . 
چقدر تحقیر شدم زمانیکه دیدم هیچکس اورا دوست نمیدارد  از میلونها قلب تنها چند قلب جوان برای او میطپد  حال بگذارید هر چه از دل بر آمده است بر دل بنشیند  باقلبی صاف وساده انگار .
چگونه میتوان  در برابر  وسوسه نمایشی  وقهرمانی هیستریک  او مقاومت کنیم  ،خوب تنها راهش این است  خود را در تلخی قربانیان غیر عادلانه  وملامت کنندگان فرو نبریم  وبگذاریم زمانه قضاوت کند  پا فشار نکنیم   ما قاضی نیستیم وقضاوت ما درست نیست   ما تنها باید سر زمینمانرا دوست بداریم  وتا آن زمان که بدانیم کسی هست به سر زمین ما عشق دارد او را نیز دوست خواهیم داشت چرا باید همیشه شکست خورده باقی بمانیم؟ . ث
ثریا / اسپانیا / 26 ماه می 2018 میلادی /.






ناصر هم رفت

ثریاایرانمنش » لب پرچین « !

ناصرخان ما هم رفت ، خبر تکان دهنده بود لقمه دردهانم ماند واشکهایم  سرازیر شدند این آخرین غول سینمای ما هم رفت او که سالها درانتظار آن بود که دوباره خودرا  بر پرده سینما ببیند   ، کدام سینما ؟ چند روز پیش در خبرها خواندم که دربیمارستان بستری شد بستری شدن در بیمارستانهای ایران یعنی سپردن  یک انسان زنده  به امانت برای خاک .
 مرگ ناصر ملک مطیعی آنچنان کوچک نیست که من بخواهم درباره اش بنویسم مردان وزنان بزرگ همچنان  درچاه  متعفن سیاست افتاده اند که بیرون آوردن آنها مشگل است  کاری به ( هنر ) ندارند کم کم این کلمه نیز از اذهان پاک خواهد شد شاید درآیند » گوگل » برایشان ترجمه کند که هنر چیست وهنر مند کیست درحال حاضر روی صفحات رسانه ها غیرا زتربیت خواننده و رقاص چیز دیگر وجود ندارد .

عمه پوری  این چندمین بار است که هنرمندی را تا خانه آخرت بدرقه میکند ؟ با موههای خضاب شده وابروان سیاه وصورت سفید و پریده رنگ به همراه یک چارقد سیاه ؟!
مرگ ناصرخان  برای همیشه در خانه هنرمندان را بست دیگر کسی باقی نمانده  غیر از چند فسیل تاتری که بعضی ها زمین ادب را درخدمت رهبر بوسیدند !

شب گذشته برای اولین بار  از کوچه پس کوچه های شهر » مالاگا« رد میشدم پس از سالها توانسته بودم با کمک نازنینانم   بلیط یک کنسرت کوچک که تنها سه سنفونی موزارت را اجرا میکرد به دست بیاورم وبا خوشحالی بخیال آن تالار بزرگ رودکی خودی آراستم ، آه برای اولین بار بود که تالار اینشهر را میدیدم که از قرن نوزدهم تا بحال هنوز سر جایش استوار است وبنام» سروانتس« نویسنده بنام وکتاب دن کیشوت  نام گذاری شده است ، برای اولین بار پس از چندین سال  زندگی دراین سر زمین  شب مالاگارا دیدم مردم گویی خواب ندارند جای برای پارک وعبور نبود ، همه سرحال همه دور میزها نشسته مشغول نوشیدن وگاهی هم رقصیدن بودند  این ملت خواب را نمیشناسداما صدارا  خوب میشناسد   ، غبطه خوردم برای مردم بدبخت سر زمینم که حال در ماه رمضان در بعضی از جاها گوشت گربه را بجای شام وافطار میخورند غبطه خوردم که عربها هفتصد  سال براین سر زمین حاکم بودن اما جل و پلاسشان  را  جمع کردند و رفتنند واین پایداری با غرور  به همراه پاشنه ها ی کفش رقاصان پای برجا ماند و ما مانند یک شمع ذوب شدیم وهرچه را که داشتیم از دست دادیم حال چشم امید ما به شاه عباس سوم است با شمشیر چوبی  میخواهدبه جنگ اژدها برود . شاید هم اژدهارا کشت کسی چه میداند درپس پرده چه ها میگذرد .
بهر روی  آخرین سفر هنر مند بزرگ و قدیمی  ایران ، ناصرخان ملک مطیعی را به عموم هنردوستان و هنرمندان وخانواده او وهمه کسانی که دل درگرو مهر وطن دارند تسلیت میگویم .ث

آنکه در نعمتی ونازش گذرد عمر عزیز 
ار چه داند  که به درویش چسان میگذرد  

فارغ از  درد سر  مردم دنیاست  کسی 
که از این مرحله  بی نام و نشان میگذرد .......عبرت نایینی
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا /26/ 05/2018 میلادی برابر با 5 خرداد ماه ÷1397 خورشیدی !

پنجشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۷

دو چشم من نگران

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !

دمی که بوی گل  از با د نوبهار  آید 
 بغنچه  دل مبند  که زخم خار آید 

بهار آمد  و یاران به عیش  خود مشغول 
دو چشم من نگران  هر طرف که یار آید ......بابا فغان شیرازی 

" روزی در یکی از نوشته هایم این جمله را آوردم که گاهی زندگی آنچنان بی ارزش میشود مانند یک سکه قلب وبهترین  راه این است که این آخرین سکه را  درراه سر زمینت جلوی گرگهای گرسنه بیاندازی )!

یک نظر به مبارزات  آقایان  و اصلاحات و انتخابات و سر انچام اپوزسیون !
  برای بطلان  همه آرزوها کافی است  و بخوبی بما نشان میدهد که ( ملا وآخوند وزن ملا) هیچگاه از ایران جدا نیست وآنچنان رخنه درآن کرده اند که حتی مرگ هم قادر به پاک کردن آن افکار آلوده به سم نیست . این تلاشها تنها برای خود بودن ونمایش روی صحنه است زمانی میتوان گفت ما آزادیم که ملاهارا به گوشه ای برانیم  وآنها را درون سوراخهای خود کرده و تازه  در به در با جراغ به دنبال کس یا کسانی بگردیم که واقعا ایرانی هستند و در خدمت وطنشان  حاضر به جان بازی میباشند !

مقاطع کار پولداری که تنها به خودش میاندیشد  ومیل دارد طبقه ای متعین ومتعفن بسازد  یا وکیل شود  ، تاجری که خیال میکند  از روی دوستی با وکلای آنچنانی میتواند  معاملات پر سودتر انجام دهد وسپس باید از آنها پرسید اینهمه مال را برای چه میخواهید ؟ برای آنکه با چند کاشی آبی بر سردری نام شما را به نمایش بگذارند وسپس طبیعت آنرا ویران کند و  ، در همه امور سیاسی وسیاست باف شده اند  روضه خوانی همچنان ادامه دارد  وگاهی از پشت تریبون مجلس نیز روضه میخوانند ومردکی در لباس آخوندی میگوید  دلم برای امام زمان میسوزد که یکهزار و چهار صد سال است دریک چادر در پشت کوهها پنهان است ! با این افکار پس مانده وعقب افتاده  آنهم درحالیکیه موشکها روی آسمان مسابقه گذاشته اند باید بخورد ارانیان داده شود ؟  این زنهای  چادر سیاه پوش  ومردان ریشو و دهاتی مینشینند وسپس برای  ما تکلیف روشن میکنند  ما همان شیر بی یال و دم هستیم که ار دوردستها برایمان یک دیکتاتور میفرستند  ، حال چادرهارا بردارید ، فردا نه چادر برسر کنید وخاک روی آن بریزید ،آقایان خیال میکنند که نقص  در قانون است درحالیکه ما ابدا قانون نداریم وقانون شناس نیستیم  تنها مشتی اراجیف را به روح مردم تف کرده ایم  به روح ملتی که میتوانست رشد کند بزرگ شود / کم کم بزرگان گذشته مارا نیز به یغما میبرند  مجسمه ابو علی سینا پزشک ایران واولین طبیب دنیا روی سکویی در تر کیه ایستاده است فردا سلطان اردوخان عثمانی آنرا تصاحب میکند .
هرچه را که داشتیم بردندوما گذاشتیم که ببرند  درمیان عقاید و قصه های آقایان  که چیزی مضحکتر  از دستورات  و تعلیم  علمای اعلام نیست نشستیم و در مقابل دوربینهای آخوند های مکلا و کراواتی و رشوه بگیر !
. موسیقی حرام / نمایش .فیلم حرام / تماشاخانه حرام / سگ نجس / آواز خواندن حرام / زنان درون کیسه وجالب  آنکه خود زنان از پاسداران و بسیجیان بد تر و خطرناکتر وبا زبان شهرنویی زنان و دخترانی که دارند برای آزادی روح و جسم خویش می جنگند  دست به فحاشی میزنند !  خوب زمانی که فرهنگی مرد سالاری باشد ومرد حاکم بر خانه و خانواده  باشد برادر بزرگ خواهر کوچکش را به زیر شلاق بکشد ودر بعضی موارد بعضی شبها باو تجاوز بکند  جامعه ای بهتر ازاین نخواهیم داست .

بیهوده درغربت تن به زندگی داده ام  تن به مردگی سپرده ام ، چقدر بنشینم درانتظار .
در کانال  |یک| آقا رییسی یک کنکاش داشت ویک برنامه آنهم درقلب لوس آنجلس همه به صاحب برنامه تاختند که چرا یک چریک پیر وتوده ای را  برای سخن رانی آورده-میدانید جرا ؟
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 برای اینکه درست حرف میزد وما عادت نداریم عیوب خود را ببینیم . ما تاجریم خود فروشیم مانند نوری زاده وشهرام  ( بروید شکایت کنید من ترسی ندارم ) شما از فاحشه های شهر نو بدترید ، دو جانبه کار میکنید هم به شوهرننه میدهید وهم به پدرتان هردو بشما تجاوزمیکنند  برای چندر قاز وچند دست کت وشلوار مارک دار ویک اتومبیل قراضه !! وبغل خوابی با چند فاحشه  سر شناس ! هیچ شخصیت ذاتی ندارید  واین شما هستید که چهل سال این ملاهای بیسواد ومضحک را ازکنام وحوش  بیرون کشیده وآنهارا جا اندازی کرده اید .
نقش بازی نکنید   ، دست شمارا همه خوانده اند .  شما حتی سواد  و شعور آن پیر مرد را ندارید و تحمل شنیدن حرفهایش را نیز ندارید چیزی درک نمیکنید شما تنها به تعداد سکه های طلایی میاندیشید که در مواقع مختلف  آنهارا جایزه گرفته اید ویا بفکر خرید  فروش  وبازار بردگی هستید . شما همان تاجر ونیزی میباشد که میل دارید قلبهای با وجدانرا ازسینه بیرون بکشید .
امروز سخت غمگینم گاهی اشک در چشمانم می نشیند و بیزار از همه و تکرار مکررات . ث

چند گردیم  در این دیر کهن  پیر شدیم 
 آنقدر بیهده  گشتیم که دلگیر شدیم 

کس ندیدیم  که تلخی  نشنیدیم از او 
گرچه  با پیر و جوان  چون شکر و شیر شدیم 

هر کجا دیده امید گشودیم  بصدق
بیشتر از همه آنجا  هدف هدف تیر شدیم 
پایان 
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 24/ خ5/ 2018 میلادی  /..

چهارشنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۷

نادانی

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !

دریا ز وجود خود موجی دارد 
خس پندار که این  کشا کش از اوست ؟

اما م زمان با ده فرمان خود بر ما وارد شد  و دستورات را صادر کرد  وعده ای خوشحال که خوب ،  سر انجام جناب " پمپئو" همان ناجی بود که از طرق خداوند آنسوی اقیانوسهاا رسید ، جشن و شادی بر قرار شد روسری ها کمی عقب تر رفتند رقاصی در  خیابانها شروع شد و مادری هنوز دست  به آسمان لبریز از مدفوع دوخته  ،و آزادی پسر بیگناهش را از او طلب میکند  ، و کسی نیست باو بگوید مادر ! در آسمان چیزی یافت نشد هرچه هست در زیر زمین یافت میشود ، زمین است که بتو برکت میدهد ، اما خوب بقول مرحوم صادق هدایت یک فاحشه همبسترش را میبوسد ویک آخوند مهر نمازش را ویک ورزشکار چهار گوشه زمین ورزش را ، هرکجا نان باشد باید آنجا را بوسید « !!.
ز ردشت را نباید پرستید درحالیکه  درون هر یک از ما  موجودیت او پنهان است شما دین عربهارا گرفته  اید بی آنکه زبان  آنرا بدانید کاتولیکتر از پاپ شده اید  وگوسفند وار زندگی میکنید ،  شما نه به آینده مینگرید ونه گذشته ای را که داشته اید بخاطر میسپارید دوران شما همان دوران پهلوی بود وبس شما نه ناصر خسرو را میشناسید ونه آن مرد بزرگی را که در جنگهای صلیبی  توانست اورشلیم را نجات بخشد ودین مسیح را نجات بخشد وبه جنگها یکصد ساله جنگهای صلیبی  خاتمه دهد ( نامش را از یاد برده ام ) ! .
نه شما تنها پیراهن فرح را میشناسید و تاج شاهنشاه پهلوی را ،  هیچ انگیزه ای شما را به سو ی آینده  نمی کشد  و میل ندارید شکوفا شو ید در انتظار همان امام زمان واهی نشسته اید خوب برای آنهایکه طبع گرم امریکایی دارند امان زمان با ده فرمان از راه رسید [ خلع سلاح شوید تا ما بتوانیم بشما حمله کنیم ]وشما را مانند عراق وافغانستان  سوینه وسار سر زمینها دچار بدبختی وجنگهای داخلی  آنارشیزم  و احیانا تجزیه نماییم .

امروز که به سخنان  آن بزرگوار گوش میدادم  میگفت " 
در عراق وشهر نجف یک بانوی کمونیست بر کرسی مجلس نشسته است !! در عین حال در دنیای فرشتگان خطرناکترین زن را  به ریاست سازمان سیا مفت خر !! کردند زنی که در شکنجه دادن زندانیان معروف است .
خوب بگذارید با آمدن این امام زمان اقبال  پر بار   دنیای شما شکوفا شد  نوید آینده و بهشتی تازه را بشما میدهد اما فراموش نکنید اینها تنها برای دو عزیز دردانه خود دو دوت خوب خود ا  یعنی عربستان و اسرائیل و حفاظت ( شهر حیفا ) است ، امام اصلی در آنجاست  اورشلیم یک سر زمین بین المللی بود هم مسیحی هم یهودی وهم مسلمان وهم هندو در آن شهر حق اقامت داشتند این شهر تنها متعلق به اسراییل نورچشمی نبود .

حال چهار سوار سر نوشت بر اسبهای خود شمشیر دردست آماده جنگ ایستاده اند ودرانتظار خلع سلاح ایران وحشی و تروریست میباشند و درین حال سردار همشهری مارا نیز باد کرده اند وعکس اورا روی مجله پر بار ( تایم )  نیز چاپ کرده از او بعنوان بهترین سردار نام برده اند! ...... باقی بماند .

آینده شما این نیست بگذارید وجودتان شکوفا شود  آیند ه شما پول وقدرت نیست  آینده شما گذر از یک گذر گاه پر خطر است  وبالغ شدن وفهم وشعور خودرا بالا بردن .
امروز مجلس کار پولشوییهارا انجام میدهد وخیلی ها با پولهای دزدی در سر زمینهای دیگر صاحبان هتل وخانه وباغ وملک وکازینو شده اند اما نمازشان ترک نمیشود  .در آن  اواخر سال ویرانی سر زمین ما خانواده ای را میشناختم که مرد خانواده  در هتل های بنیاد پهلوی کار میکرد وزنی داشت از طایفه معروف خودفروشان یعنی اورا دریکی از بارهای  زیر زمینی  یافته وبه عقد خود درآورده بود ، هر دوماه یکبار آن زن یک سفر چهل و هشت ساعته به لندن  ویا پاریس میکرد وبر میگشت ( همدوره قمار من بود ) !!! (این قمار بازی منهم برایم دردسرها بوجو دآورد با کسانی آشنا شدم که همه اهل بخیه بودند ومن ساده دل با ترس ولرز به همراه یک بانوی ارمنی هر هفته در دوره های شرکت میکردم) !!! واین خانم را آنجا شناختم . 
روزی بعنوان فضولی پرسیدم :
این سفرهای بیست وچهار  ساعته یا جهل و هشت ساعته شمارا خسته نمیکند ؟ درجوابم گفت :
شوهرم یک کیف سامسونت   رمز دار بمن میدهد  ومن آنرا درخارج به بانک میسپارم !!!! درعین حال ما میدیدم که شوهر ایشان درست مانند یک نوکر دست بسینه از او اطاعت میکرد میهمانی میداد مارا دعوت میکرد اما شام  از هتل دربند میامد چون خانم آشپزی  بلد نبودند نوک زبانی هم حرف میزند صدها نام داشت که معلوم نشد کدام یک نام حقیقی واصلی ایشان است .
در آن زمان هم پولها  آنچنان بیرون میرفت هوشیاری برای عده ای لازم است . حال امروز ما وسر زمین  ما در مرز پر خطری ایستاده است  وحال از شما جوانان استدعا میکنم  شما که همواره  در جستجوی خدا بوده اید  اما هرگز به درون  خویش سفر کرده اید  که او را درهیچ کجا نیافتید حد اقل از وقوع جنگها وتکه تکه شدن سر زمینتان جلو گیری کنید ازما گذشته  ما میهمان یک شب و دو شب شما هستیم اما روحمان با شماست  اگر یکبار دیگر به دنیا میامدم  شاید بنوعی دیگر عمل میکردم ( این حرف هم نخ نما شده ) همه همین را میگویند !!!
نگذارید هیج سخن گو  یا فرستاده ای  ر.ویایی در سر شما بیاندازد  در وجود هر یک از شما تنها یک رویا وجود دارد  ( وطن ) . این وطن کاملا متعلق بخود شماست نه به احمد خاتمی عرب ودزد که مانند شمر چشمانش از کاسه بیرون زده  شما به نجوای دل خویش گوش فرا دهید  اگر رویا های  شما سخن میگویند  به آنها توجه کنید  ( وطن در خطر است ) همین وبس. پایان

شهر یاری گشت ویران  شهریاران چه شد ؟ 
سرنگون  این تخت  غیرت تاج داران را چه شد 

صحن میدان وفا خالی است از چوگان زنان 
گوی عشق  افتاد در میدان سواران را چه شد 

بر نیامد آرزویم  از در این سفلکان 
عرصه گاه حاجت  امیدواران  را چه  شد

بر نمیخیزد   سحر ها ناله  از  سینه ای
بانگ یارب یارب  شب زنده داران را چه شد ........... صحبت لاری 

سه‌شنبه، خرداد ۰۱، ۱۳۹۷

منطق و حقیقت !

ثریا  / اسپانیا » لب پرچین « !

روزی پسرک دوان دوان از مدرسه بخانه آمد و رفت به نزد پدرش   و پرسید :پدر جان ، فرق منطق با حقیقت چیست ؟

پدر کمی فکر کرد و گفت  ببین برو در آشپزخانه و از مادرت بپرس  که اگر همسایه ما  مستر جرج ده هزار پوند بتو بدهد حاضری برای یک دفعه با او بخوابی ؟ 
پسرک  دوان دوان به نزد  مادر رفت و سئوال را مطرح کرد مادر اول کمی خشم وعصبانیت نشان داد که این چه حرفی است  ، پسرک با اصرار گفت میخواهم بدانم ، مادر کمی فکر کرد وگفت :
خوب ، مبینی که پدرت فعلا بیکار است برای خرج ومخارج  مدرسه تو  بد نیست یکبار این فدا کاری را میکنم !
پسر جواب را پیش پدر برد .
پدر گفت حالا از خواهر ومادر بزرگت نیز همین  سئوال را بپرس وجواب  ها را برای من بیاور !

پسرک اول به نزد خواهرش رفت سئوال را تکرارکرد  ، خواهرش گفت البته که اینکار را میکنم برای دانشگاهم احتیاج به پول دارم .
سپس به نزد مادر بزرگش رفت وهمان  سئوال را پرسید ، مادر بزرگ اول کمی اهن واوهن کرد وگفت مادر چه کی حاضر است ده هزا رپوند بمن پیر زن بدهد  ولی خوب اگر داد بخاطر آنکه یک  ارثیه ای برای شما بگذارم حاضرم این فدا .کاری را بکنم !! 
پسرک همه جوابها را به نزد پدر برد .
پدر گفت : 
آها ن ، منطق این است که ما آدمهای ثروتمندی هستیم .
-------------------------------------------------
حقیقت آن است که ما درحال حاضر سه فاحشه در خانه داریم.
--------------------------------------------------------
این است فرق منطق و حقیقت !!!
وما از این داستان نتیجه میگیریم که ماایرانیان  فرق منطق و حقیقت را تشخیص نمیدهیم  و گفته های جناب پمپئو را نیز خوب تشخیص ندادیم 1
پایان 
ثریا  / اسپانیاا » لب پرچین «  21 ماه می 2018 میلادی /

صلح جهانی !

ثریا ایرنمنش » لب پرچین « !


چقدر ترسیدیم وچقدر خودرا  گناهکار حساب کردیم ،  روز گذشته که آن جانور بد هیبت احمد خاتمی  به صراحت گفت اینجا جای ایرانیان  نیست  وهرکس بگوید من ایرانی هستم باید کشته شود اینجا مملکت امام زمان است   "واربابش هم دولت فخیمه میباشد !" نام ایران هم  تحریک کننده است !!! باید از روی آن برداشته شود ویک نام ولائی روی آن گذاشت !!! لابد از » ران « تحریک شد !
امروز از سخنان جناب " پمپئو "  این چنین  دستگیرم شد که  که خوب ! اگر باج برسد میگذاریم شما همچنان  سر کار بمانید ودست دردست بی بی خواهیم گذاشت ! 
ایشان در  بنیاد " هریتاچ" که یک بنیاد معلوم الحای  ومتعلق به ثروتمندان  از پس مانده های  قجر شکل گرفته  وبیشتر اعضا ی آنرا ثروتمندان  و یا باز ماندگان عهد ناصری وقجر ی ها تشکیل میدهند ( لابد مریم جان هم حضور داشتند ) ! اولین سخنان خودرا بدینگونه آغاز گردند : 

نمیشود این ماموریت را از من بگیرید که درباره ایران حرف نزنم ؟!
آخ ، کجا بودیم وبه کجا رسیدیم ؟! .....

وسپس به گفتارشان  ادامه دادند گاهی ملت ایران را ازدولت جدا ساخته وزمانی با هم  مخلوط میکردند وسر انجام  من باین نتیجه رسیدم که اگر باج به قمارخانه دار برسد این اژدهای هفت سر همچنان در کومه خود  درانتظار  مغزها ی جوانان باقی خواهد ماند .  درغیر اینصورت مریم ماه تابان  جای آنرا خواهد گرفت  !بر خلاف تصور  بسیار ی از دوستان  و دشمنانم  من طالب چنین صلحی  نیستم ،  دیگر اعتقا دی هم به آن ندارم  که این صلح از راههای موعظه ومنطق ودلیل به سر انجام برسد ، منطقی که وجود ندارد  ودرست مانند این است که بگوییم  ریشه واساس   فیلسوفها  توسط شیمی دانها  بهتر  شکل میگیرد !! 

چهل سال است این اژدها درآن آن سر زمین تخم ریخته  اگر خودش برود مارهای دیگری سر از تخم  بیرون میاورند مانند سیاه کلام ونور علی نور  زاده  یل و دلبر دیگران !

چهل سال در آن  سر زمین نه دانشی شکل گرفت ونه اموری در باره دنیای متمدن  ببار آمد تنها جوانان از طریق ماهواره ها دانستند که دنیا ی دیگری هم هست اما جای آنها نیست .
یکی در فکر این است که چرا احزاب توده و چپی گامی پیش نمیگذارند ، دیگری هنوز چشم به دستمال  والا گهر دارد وچهارمی خودش را توماس جفر سون دانسته   با شمشیر چوبی میخواهد به جنگ اژدها برود  این است نتیجه وبازمانده چهل سال زندگی مردم بدبخت ایران که امروز نه آب دارند ونه قوت روزانه ونه اینکه شب سر راحت بر زمین بگذارند  هر روز وهر ساعت باید در بیم وخوف زندگی کنند مبادا تار مویی از سرشان روی زمین بریزد وانرا به موشک تشبیه ساخته  بدبخت را به دار مجازات بکشند .

حال نخبه گان ما آن مردک جلنبور  سیاه کلام است و دیگر هیچ  . ما مانند آن مثل معروف است که  ظاهرا ثروتمندیم اما  یک فاحشه خانه را صاحب هستیم .

ما هنوز یاد نگرفته ایم چگونه زندگی کنیم  حال ادعا داریم که میخواهیم حرف اول را بزنیم و موقعیت خود را در منطقه محکم کنیم ، خوب اگر پرچم امریکارا آتش نزنید ! و روی دیوارها ننویسید مرگ بر فلان  واز بن روسیه بیرون کشیده به امریکا فرو کنید  شاید زندگیتان بهتر شود ، اما ، کسی دلش برای فرد و ملت نمیسوزد این را بخاطر بسپارید هرکسی در فکر منافع خودش میباشد . یاسیاه / یا سفید / رنگ دیگر در طبیعت آنها نیست قوس وقزح در دوردستها در زیر لطافت یک باران بوجود میاید نه  در سیلابها .

اول ماه خرداد شروع شد چهار شب است من از گرما جان میکنم  و جهنم را بچشم میبینم  تازه هنوز اول عشق است تیر وامرداد  به دنبالند تمام شب کارم راه رفتن دور اطاق است وباز کردن درهای تو در تو که هوا را زندانی کرده است . وزمستانها در هوای سرد بدون آفتاب . امروز خورشید مانند یک طشت قرمز درست خو درا زوم کرده بود تا انتهای آشپزخانه  پرده هارا پایین کشید م دوباره مانند موش کور در تاریکی زیر نور چراغ کار میکنم .

 بلی تنها درچهار دیواری خانه ام آزادم لخت وعریان راه بروم ویا پوشیده مهم نیست  آزادم / درخوردن ولباس پوشیدن وتوالت  رفتن آزادم تنها نباید صدایم را بلند کنم ونباید ..نام کسی را بر زبان  بیاورم ونباید صدای موسیقی ام از یک اندازه معین بالاتر رود  !  بقیه مهم  نیست .

نه از این جهان ،  ونه این جهان  معنیش آن است که متعلق بما نیست  بیرون از ماست  وهر چیزی که بیرون از ما باشد یک تهدید وخطر  وچه بسا دشمن باشد ...
خطابه را کوتاه میکنم چون در گرما ودمای این اطاق زیر چراغ پرنور نمیتوان هم نوشت وهم عرق ریخت .
باشد تا صبح امید بدمد .
پایان 
ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 21/05/2018 میلادی برابر با اول خردادا ماه 1397 خورشیدی !...

دوشنبه، اردیبهشت ۳۱، ۱۳۹۷

دروغ چرا ؟

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !


شکر لله تا گدای  کوی جانان گشته ام
پا کشیدم از در دولتسرای دیگری 

هر که تب کرد از برایت ، از برای او بمیر
ورنه بیحاصل مکن خود را فدای دیگری 

امتیازی بایدش از خلق در سیرو سلوک 
 آنکه  خود را میشمارد  رهنمای دیگر ی.....صابر همدانی 

روی سخنم  با شما شاهزاده ایرانی و وارث تاج وتخت  ایران است ، امروز  مثل مش قاسم مرحوم میخوام بگم دروغ چرا ، آ آ آ تا قبر چهار وجب یا چهار انگشت است ، من اگر جای شما بودم بکلی با چند خط مینوشتم "
بانوان وآقایان بدینوسیله انصراف خودرا ا زولایتعهدی  اعلام میدارم روی من هیچ حسابی باز نکنید  . واقعا امروز دیگر کار بجایی کشیده حقیقتا دلم برای شما میسوزد .
این ملت ( آدم بشو ) نیست  این آخرین حرفی است که به آن اعتقاد وایمان آورده ام  با نگاهی به اطرافیان خوش خدمت خود بنمایید حال که پر سفره را برچیدید هرکدام برای خود یک تحلیل گر سیاسی شده وابراز خود نمایی وخوستایی وسرانجام یک بت میشود مانند  آن مردی که روزی روزگاری دستبوس وخانه زاد مادر شما بود وامروز که کله اش مانند خربزه  دراز شده وتنها یک کارد لازم دارد تا آنرا قاچ کند تحلیل گر سیاسی بزرگی شده وادعا دارد شما باید با مجاهدین دست دردست هم بگذارید مثلا ایشان خیلی مهر وطن دارند وشمارا میپرستند .

واقعا بعضی از اوقات دلم برایتان میسوزد  با این مردم چگونه  میتوان به یک جوال رفت بشما قول میدهم هنوز هوا پیمای شما روی آسمان ایران در حال چرخیدن است روی زمین صد ها هزار نفر با کارد وقمه وچاقو واسلحه بجان هم افناده اند وشما باید از روی جسد آنها گذر کنید ، ول کنید . راحت بفکر دختران وآینده آنها باشید ما ایرانیان  هیچگاه روی یک خط راست راه نمیرویم واگر کسی پیدا شد روی خط راست را ه رفت آنقدر اورا اینسو و به آن سو هول میدهند تا به درون  دره بیفتد ویا زیر چرخ قطار لکتنوی سیاست له شود .

من همه را بیازمودم ز تو خوشترم نیامد ، واقعا همه را   درهر لباسی وجبه ها یی آزمودم جنس ما خراب است اعلا نیست چیپ ارزان واین نسل تازه هم که وولش !! بگذار همان آقا زاده ها با ژن های سفلیسی خود افسار ملت را به دست بگیرند آنها زبان هم را بهتر میفهمند مگر مانند مرحوم پدر بزرگتان قدرتهای بزرگی در پشت سرشما باشد و نیمی از مردم را از صافی والک رد کرده وبعنوان ملت بشما بخورانند تازه درمیان آنها هم فضله موش پیدا میشود ، از ما گفتن بود .

روز گذشته نازنینی برایم نوشت که چرا آـنهمه از بدبختی هایم مینویسم ، برایش نوشتم  آن بدبختیهیا سنگ زیر بنای پیروزی امروز من شده اند ، برایش نوشتم تنها هدف ومرادم این بود ه تا  از نوشته آن مرد  وآن پیامبر موسیقی نکته ای بیاورم وبگویم که هرکس خوب ونجیبانه رفتار کند  حتی بر بدبختی هایش نیز پیروز میشود ، من به خانه فقر یا بقول خودشان خانقاه رفتم  درمیان آنها همه چیز دیدم از انسانهای دو گانه ومعتاد تنها چیزی که درآن میان نبود  میل به صداقت وصافی دل وروح بود یک دکان برای جمع آوری پول وفرستادن آن  به خانه بزرگ ، مشتی گدای بدبخت  ومشتی مغازه دار وعده ای بساز وبفروش وچند نفر هم که برای صافی دل آمده بودن آنجارا ترک کردند همه چیز درآنجا دیده میشد غیز از آنچه که من به دنبالش بودم  عزت ، فهم وشعور واحترام وادب مشتی خاله زنگ سر دیگ آبگوشت سر گوشتکوب با هم دعوا داشتند ! و رهبرشان یک پسرک جوان وبا همسرش که رل شاه وشاهزاده وملکه را بازی میکردند تا یگ درویش افتاده حال  بود ودیگر ی برایشان تار مینواخت وآواز میخواند !!! راحت دست در تنکه زنان میکردند بی روی دربایستی !.
من ، بسرای ادب وحکمت رفتم  همه چیز بو.د غیر از ادبیات وشعور هر چه دیدم دروغ بود ،  کانون ها ، مراکزی که برای اشاعه فرهنگ ایرانی باز شده بود وزن بدبختی در یکی از شهر های ساحلی که خدمتکار هتل ها بود بمدت ده روز روی کانا په خانه اش  مرده  افتاده بود وکسی نرفته بود او را ا زجای بردارد بوی گند همسایه هارا  مجبور  به دخالت  پلیس کرد هنگامی من بعنوان اعتراش به هر یکی از این کانون ها  تلفن کردم رهبران ومدیران  فرمودند ما کانون ادبیات  داریم  نه کانون اجتماعی درحالیکه آن کانون را برای فرار از مالیات وگرفتن کمک هزینه از دولت بعنوان کانون اجتماعی معرفی کرده وبه ثبت رسانده بودند از همه بالا تر شما که انسان بودید؟ یا نه ! نبودید حیوانی بودید درلباس انسان .
دزدانی را دیدم که درلباس دوست وبرادر وپدر  شبانه اموال مار با به یغما بردند .

پزشکانی را که مامور جمهوری بودند دیدم که برای خرید وسایل جراحی بیمارستانها نخ های استفاده شده بخیه وسایر وسائل  دست دوم بیمارستانهارا میخرند وبه ایران میفرستند هیچ بویی از انسانیت دروجود آنها نبود مویی از انسان بودن در پیکر آنها دیده نمیشد ، زنانی را شناختم که شهر به شهر ودهات به دهات وکوچه به کوچه دنبال سابقه   من وخانواده ام بودند !!! خیلی چیز ها دیدم خیلی اطوارهای ولوندی هارا مشاهده کردم سر انجام پایم را بیرون کشیدم ودر بالاترین نقطه  این دهکده خودمرا پنهان  ساختم وبکلی ترک تابعیت کردم ، از دوستان تازه و قدیمی وغیره حرفی نمیزنم واز دزدی هایشان . 
بلی والاحضرت ، من اگر جای شما بودم با چند خط خودم را  ازشر این ملت رها میکردم درهیچ فرهنگی شما اینهمه شاعر ونویسند ه ومسئله گو امثال وحکم ندیده اید حتی در هند وافغانستان چه برسد به کشورهای پیشرفته . از ما گفتن بود .ث
منکه  صابر در خور مدح و ثنایی نیستم 
 چون شوم مغروز از مدح و ثنای دیگری ؟ 
پابان 
ثریا ایرانمنش  » لب پرچین « اسپانیا / 21/ 05/ 2018 میلادی برابر با 31 اردیبهشت 1307 خورشیدی /...

یکشنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۹۷

من

من شکست نخورده ام

چرا فکر میکنی من شکست خورده ام ؟ من در اوج پبروزیم همین الان. به هر کجای دنیا که میل دارم میتوانم بروم در هر هتلی که میل داشته باشم میتوانم اقامت کنم .

مبارزه من برای زندگی وزنده ماندن من شکست محسوب نمیشود  تنها انسانهای حقیر ونادان که همه چیز را از دید وسیع  ثروت می‌بینند  خیال می‌کنند انسانهای مانند ما شکست خورده اند

ما شکست ناپذیزیم  هیچ چیز در دنیا قادر نیست مارا از پای در آورد ماهیچه های ما محکم ‌ وبازوانمان قوی است .؟؟وقدرت روحی ما بی‌حساب  چرا که ما فرزندان دشت نیستیم ما در دل قلوه سنگهای پر قدرت و محکم کوهستان زاده شده ایم با اسب بزرگ شدیم همان حیوان نجیبی که تمدن را بشما نواده های میمون  آموخت

تنها خاطره های تلخ گاهی باعث میشود که بی اختیار آآنهارا  روی کاغذ بریزم
در حال حاضر هتل جرج پنجم و رستوران ماکسیم فرانسه بد ترین خاطره ها را در من زنده میکند اما آن رستوران کوچک در پشت نتردام که به همراه پسرم رفتیم و بهترین شراب فرانسه را نوشیدیم به همراه مهربانی گارسن ها برایم شیریترین خاطره هاست .
سالهای متمادی است که پایم را به سر زمین ژرمن ها نگذاشته ام هم مونیخ هم برلن هم فرانکفورت برایم بدترین خاطره هارا زنده میکند اما ایتالیا برایم عشق را زنده میسازد از ونیز بخاطر دمای هوایش بیزارم از امریکا ابدا خوشم نیامد

بنا بر این میبینی که هیچ عقده وهیچ آرزویی ندارم  روزی لباسهای بوتیک تدلاپیوس را میپوشیدم حال دست دوز خیاط اسپانیایی این منم که به لباس وزن میدهم نه آشغال های ورساچی
.
نه عزیزم من امروز در اوج پبروزیم  هنگامیکه می‌بینم  که نوه های من کمر بند سیاه کاراته ویا جایزه میگریند وآنکه از همه کوچکتر است در تیم فوتبال مدرسه دارد برای قهرمانی میجنگد تنها پنج سال دارد اینها خوشبختی های من هستندی که روی پاهایم ریخته تنها باید دست دراز کنم ویکی را بردارم وبه تماشا بنشینم .

اگر چیزی از دوران سخت زندگیم نوشتم تنها بخاطر این بود که به عده ای ثابت کنم بقول بتهوون هرکس خوب ونجیبانه رفتار کند می‌تواند حتی بر بدبختی‌هایی نیز پیروز شود . ثریا، اسپانیا ،لب پرچین

یکشنبه بیستم ماه می ۲۰۱۸ میلادی