پنجشنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۹۷

دو چشم من نگران

ثریا ایرانمنش » لب پرچین « !

دمی که بوی گل  از با د نوبهار  آید 
 بغنچه  دل مبند  که زخم خار آید 

بهار آمد  و یاران به عیش  خود مشغول 
دو چشم من نگران  هر طرف که یار آید ......بابا فغان شیرازی 

" روزی در یکی از نوشته هایم این جمله را آوردم که گاهی زندگی آنچنان بی ارزش میشود مانند یک سکه قلب وبهترین  راه این است که این آخرین سکه را  درراه سر زمینت جلوی گرگهای گرسنه بیاندازی )!

یک نظر به مبارزات  آقایان  و اصلاحات و انتخابات و سر انچام اپوزسیون !
  برای بطلان  همه آرزوها کافی است  و بخوبی بما نشان میدهد که ( ملا وآخوند وزن ملا) هیچگاه از ایران جدا نیست وآنچنان رخنه درآن کرده اند که حتی مرگ هم قادر به پاک کردن آن افکار آلوده به سم نیست . این تلاشها تنها برای خود بودن ونمایش روی صحنه است زمانی میتوان گفت ما آزادیم که ملاهارا به گوشه ای برانیم  وآنها را درون سوراخهای خود کرده و تازه  در به در با جراغ به دنبال کس یا کسانی بگردیم که واقعا ایرانی هستند و در خدمت وطنشان  حاضر به جان بازی میباشند !

مقاطع کار پولداری که تنها به خودش میاندیشد  ومیل دارد طبقه ای متعین ومتعفن بسازد  یا وکیل شود  ، تاجری که خیال میکند  از روی دوستی با وکلای آنچنانی میتواند  معاملات پر سودتر انجام دهد وسپس باید از آنها پرسید اینهمه مال را برای چه میخواهید ؟ برای آنکه با چند کاشی آبی بر سردری نام شما را به نمایش بگذارند وسپس طبیعت آنرا ویران کند و  ، در همه امور سیاسی وسیاست باف شده اند  روضه خوانی همچنان ادامه دارد  وگاهی از پشت تریبون مجلس نیز روضه میخوانند ومردکی در لباس آخوندی میگوید  دلم برای امام زمان میسوزد که یکهزار و چهار صد سال است دریک چادر در پشت کوهها پنهان است ! با این افکار پس مانده وعقب افتاده  آنهم درحالیکیه موشکها روی آسمان مسابقه گذاشته اند باید بخورد ارانیان داده شود ؟  این زنهای  چادر سیاه پوش  ومردان ریشو و دهاتی مینشینند وسپس برای  ما تکلیف روشن میکنند  ما همان شیر بی یال و دم هستیم که ار دوردستها برایمان یک دیکتاتور میفرستند  ، حال چادرهارا بردارید ، فردا نه چادر برسر کنید وخاک روی آن بریزید ،آقایان خیال میکنند که نقص  در قانون است درحالیکه ما ابدا قانون نداریم وقانون شناس نیستیم  تنها مشتی اراجیف را به روح مردم تف کرده ایم  به روح ملتی که میتوانست رشد کند بزرگ شود / کم کم بزرگان گذشته مارا نیز به یغما میبرند  مجسمه ابو علی سینا پزشک ایران واولین طبیب دنیا روی سکویی در تر کیه ایستاده است فردا سلطان اردوخان عثمانی آنرا تصاحب میکند .
هرچه را که داشتیم بردندوما گذاشتیم که ببرند  درمیان عقاید و قصه های آقایان  که چیزی مضحکتر  از دستورات  و تعلیم  علمای اعلام نیست نشستیم و در مقابل دوربینهای آخوند های مکلا و کراواتی و رشوه بگیر !
. موسیقی حرام / نمایش .فیلم حرام / تماشاخانه حرام / سگ نجس / آواز خواندن حرام / زنان درون کیسه وجالب  آنکه خود زنان از پاسداران و بسیجیان بد تر و خطرناکتر وبا زبان شهرنویی زنان و دخترانی که دارند برای آزادی روح و جسم خویش می جنگند  دست به فحاشی میزنند !  خوب زمانی که فرهنگی مرد سالاری باشد ومرد حاکم بر خانه و خانواده  باشد برادر بزرگ خواهر کوچکش را به زیر شلاق بکشد ودر بعضی موارد بعضی شبها باو تجاوز بکند  جامعه ای بهتر ازاین نخواهیم داست .

بیهوده درغربت تن به زندگی داده ام  تن به مردگی سپرده ام ، چقدر بنشینم درانتظار .
در کانال  |یک| آقا رییسی یک کنکاش داشت ویک برنامه آنهم درقلب لوس آنجلس همه به صاحب برنامه تاختند که چرا یک چریک پیر وتوده ای را  برای سخن رانی آورده-میدانید جرا ؟
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 برای اینکه درست حرف میزد وما عادت نداریم عیوب خود را ببینیم . ما تاجریم خود فروشیم مانند نوری زاده وشهرام  ( بروید شکایت کنید من ترسی ندارم ) شما از فاحشه های شهر نو بدترید ، دو جانبه کار میکنید هم به شوهرننه میدهید وهم به پدرتان هردو بشما تجاوزمیکنند  برای چندر قاز وچند دست کت وشلوار مارک دار ویک اتومبیل قراضه !! وبغل خوابی با چند فاحشه  سر شناس ! هیچ شخصیت ذاتی ندارید  واین شما هستید که چهل سال این ملاهای بیسواد ومضحک را ازکنام وحوش  بیرون کشیده وآنهارا جا اندازی کرده اید .
نقش بازی نکنید   ، دست شمارا همه خوانده اند .  شما حتی سواد  و شعور آن پیر مرد را ندارید و تحمل شنیدن حرفهایش را نیز ندارید چیزی درک نمیکنید شما تنها به تعداد سکه های طلایی میاندیشید که در مواقع مختلف  آنهارا جایزه گرفته اید ویا بفکر خرید  فروش  وبازار بردگی هستید . شما همان تاجر ونیزی میباشد که میل دارید قلبهای با وجدانرا ازسینه بیرون بکشید .
امروز سخت غمگینم گاهی اشک در چشمانم می نشیند و بیزار از همه و تکرار مکررات . ث

چند گردیم  در این دیر کهن  پیر شدیم 
 آنقدر بیهده  گشتیم که دلگیر شدیم 

کس ندیدیم  که تلخی  نشنیدیم از او 
گرچه  با پیر و جوان  چون شکر و شیر شدیم 

هر کجا دیده امید گشودیم  بصدق
بیشتر از همه آنجا  هدف هدف تیر شدیم 
پایان 
 ثریا ایرانمنش » لب پرچین « / اسپانیا / 24/ خ5/ 2018 میلادی  /..