دوشنبه، دی ۰۹، ۱۳۹۲

گوگول پلاس !

اخیرا منهم به جرگه آدمها!! وارد شده ام وبه جمع گوگل پلاس پیوسته ام بازهم اشتباه کردم اینهم مانند فیس بوک کمی کوچکتر وجمع وجور تر.

در گذشته  زمانیکه فیس بوک داشتم با همه احتیاط ها باز احساس میکردم یک کامیون زباله به دنبال خود میکشم از خیر آن گذشتم وانرا بستم وفراموش شد.

حال دراین کادر جدید گمان میبردم اشخاص صاحب فهم وصاحب کمالی نشسته ومن میتوانم با جمع آوری نوشته هاو اشعار زیبا ودلپذیری که انتخاب میکردم وانهارا به روی صفحه بفرستم مناسفانه دوباره با یک فرهنگ لمپن یک فرهنگ ناشناخته ومشتی زباله دیگر روبرو شدم با آنکه سعی دارم از روی هیچ دیواری نپرم باز آنها بسویم میایند واقعا حیف ، وصد حیف میل داشتم بیاد آنها بیاورم که شعرای بزرگی داشتیم مانند عارف ، مانند فرخی یزدی ، مانند صفای اصفهانی ، مانند حزین لاهیچی وغیره وغیره .....اما متا سفانه سی واندی سال آن فرهمگ ممزوج شده ومخلوط شده با زبانهای بیگانه چیزی از مردم آن سرزمین ساخته که نمیتوان آنهارا نه شناخت ونه هضم کرد .

باید با همان تصویرها وکارت پستالها وموسیقی کلاسیک  افاقه کرد ویا هجویات آنهارا به دور ریخت ودورخود یک دیوار بلند کشید تنها فرزندان واقوام ودوستان آنهارا بخوانند . زهی خیال باطل وجای بسی تاسف .

نه ! من نمیتوانم با این قوم به یک جوال بروم هیچگاه نتوانسته ام  پس ازاین هم نخواهم توانست با آنها یکی شوم در گذشته هم همین بودند اما روی خود را پنهان کرده بودندامروز عیان شده اند وآنهاییکه درخارج نشسته اند تکلیفشان معلوم است حال میفهمم چرا هنرمندان ، نویسندگان وشعرای ما دم فروبستند ومانند مرغ کرچ به کنجی خزیدند ، درحال حاضر این لمپنها ولاتها وبی سروپاها هستند که حکومت میکنند توقع زیادی هم نباید از آنها داشت .

ثریا ایرانمنش . 30 دسامبر 2013 . اسپانیا .

جمعه، دی ۰۶، ۱۳۹۲

این منم

هر کسی در آزادگی خویش به زنجیری بسته است ، هچیگاه درهچی نقطه ای ازدنیا نمیتوان آزاد زیست ، آزاد اندیشید وآزاد زندگی کرد ؛ زنجیر اسارت همیشه بر دست وپاها قفل است .

زندگی من یعنی عشق وعشق یعنی زندگی  ودیگران خشمگین این بی پردگی من به دنبال روح زندگیم  درحالیکه ا خانه ام خالیست واجاقم خاموش  دیگران نغمه سرایی میکنند با گروه آوازخوانان همراهند بنا براین سفره هایشان پر است درآغوش مردان میغلطند وبا زنان میرقصند وظاهرا آرامش دارند.

میان من ودیگران همیشه فاصله هست کشتی من بی لنگر دریاهارا طی میکند عزیمت من ابدی است من بیشترین عشقهای جهانرا عرضه داشته ام وکمترین هارا دریافت داشتم ، چون یک پروانه ، نه ، پروانه نه ! یک پرنده خوشخوان برای همه خواندم وصبوری بخرج دادم زیر برف وباران ورگبارها آواز خواندم وامروز .....هیچ

ثریا ایرانمنش / اسپانیا

 

سه‌شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۹۲

یلدای طولانی

به زودی  ، شب یلدا فرا میرسد ، نمیدانم این چندمین یلداست که ما درتاریکی نشسته ایم ؟ وچه شب طولانی وبی سحری بود .

داشتم کتاب میخواندم ، هوا ابری وگرفته وبغض آلود ، بیادم آمد که هیچگاه درهیچ نقطه ای ازدنیا ، خانه ای ندارم ، نه گذشته ونه آینده ، تنها دوران کودکیم درمیان علفزارها ودرختان وباغچه های پرگل گذشت دیگر هیچگاه بوی گلی را نبوییدم وهیگاه مجال نیافتم تا درسایه یک درخت بیاسایم .

امروز تقریبا این درد شامل اکثر انسانهاست انسانهایی که بگونه ای مایلند خودرا حفظ کنند ودرگیر بعضی از مصائب نشده و خودرا فریب ندهند .

یلدی ما پر دراز بوده وهست وچه بسا خواهد بود. سپس سال نو فرا میرسد ومانند همه ایام جشن هایی که قدمت آنها نا معلوم است وتنها بوسیله ( تاجران وسوداگران ) بوجود آمده ودرسینه تاریخ میخکوب شده است .

کدام تاریخ ؟ تاریخ نیز تحریف شده است .

روز گذشته در یک سایت که دستور آشپزی را میداد " ترخان" را بصورت " تلخون" نوشته بود؟ آه دیگر بس است دیگر نوشتن وسرودن وگفتن بس است شعور ومعلومات وزبان وخط فارسی هم کم کم رو به زوال میرود وزیر خروارها خاک فرو رفته همچنان که گورستانها بمرور ایام با خاک یکی شده وزمان فراموششان خواهد کرد .

یلدی ما طولانی وبی سحر است وگویا هیچگاه روی صبح روشن را نخواهیم دید تنها صبح کاذب است که گاهی  سر میکشد وسپس زیر ابرهای سیاه پنهان میگردد . خوشا بحال نادانان واز بند رها شدهگان و........

ثریا ایرانمنش / آخرین نوشته در سال 2013/ 17/12/ اسپانیا /

یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۹۲

برخاستم

 امروز برخاستم ،

زن ، تو دربرج شیری ، واز خورشید نیرو میگیری

نباید دل به هزار کاکلی یا مرغ خوشخوان بدهی

تو همان بلبل خاموشی  که عشق را درگل داری

تو خود ، خوترا تراشیدی ، از بلوری محکم ، سنگی براق

بلند از تر ساقه های علف زار

خاموش درکنار هر درختی مانند هر جوی حقیری

سر مگذار ،

برخاستم ، خشم را فرو خوردم وبه خورشید سلام گفتم

نیرویی تازه ام را بمن پس داد

حال با هزار لبخند با شرارهای خورشید

درکنارت ایستاده ام

برخاستم

به تو دست میدهم  وجهانرا درتو میبینم

درچشمان بی گناه تو

وزمان زندگیرا لمس میکنم زمانی که هیچگاه متعلق بمن نبود

من عریان به دنیا آمدم وعریان خواهم رفت

با حریری ازبوسه های عشق

خورشید را درآغوش دارم 

بیش از آنکه درخاک دفن شوم

از طوفان تنهایی رهایی خواهم یافت

من امروز برخاستم با تمام قد وایستادم

در مرزهای افتاب درخشان واز صف مردگان

بیرون شدم

برخاستم

------------------------------ثریا ایرانمنش /اسپانیا

یکشنبه 15/12/2013 میلادی

این منم

عاشقی سرمست وبی پروا منم / بی خبر از خویش واز دنیا منم

در دل دشت جنون ، آواره ام / گرد باد سر کش ، صحرا منم

رنگ آسایش ندیدم درجهان / موج بی آرام این دریا منم

از غم بی همزبانی سوختم / شمع بی پروانه تنها منم

درنگاه سرکشم ، پنهان تویی/ دردو چشم دلکشت  پیدا منم

گرچه همچو شمع ، یک شب زنده ام / فارغ از اندیشه فردا منم

بسکه با جان ودلم آمیختی / کس ندانست که این توهستی یامنم

------------------------------------- بهار یگانه

باد زمستانی فرا میرسد ، همه گلها درون خاک خفته

درمیان باد وطوفان ، پرندگان به سفرزمستانی خویش میروند

دلم لبریز از درد است

میلی به گریستن ندارم

نمیدانم آنچه میبینم خواب است یا کابوسی دهشتناک

آیا ممکن است رازی دردل این جهان نهفته باشد

آسمان تاریک و ؛ گلهای سرخ پژ مرده وبلبل خاموش

زاغان وبوم های مرگ آواز سرداده اند که" زمستان فرا رسید "

ثریا / اسپانیا/

 

جمعه، آذر ۲۲، ۱۳۹۲

دوربینها

از زمانیکه دوربینهای خبر گزاریها اجازه پیدا کردند که وارد مجالس ودادگاهها وسایر اماکن سیاسی ودولتی بشوند ، همه اعضا دولت " آرتیست اول" شدند در دادگاهها قاتلین معروف ترا زمقتولین میباشند با سر وگردن برافراشته چشمانشان را به دوربین میدوزند در مجالس شورا وکنگره ها همه زیر چشمی به دوربین نگاه میکنند تا ببیند چه موقع چهره  آنهارا " زوم" میکند !در روزگار گذشته اگر دزدی به کاهدانی میزد دزد را کسی نمیدید راهرورا نشان میدادند امروز دزدها با کمال شجاعت  ووقاحت در اتومبیلهای خود لم میدهند ودوربینها آنهارا دنبال میکنند .

درگذ شته اگر کسی کشته میشد روزها وهفته درباره اش قلم فرسایی میکردند ومجازات قاتل ناخلف را بیش از بیش خواهان بودند ، حال مقتول گم میشود واین قاتل است که شهرت پیدا میکند.

دیگر امروز هنرپیشگان مشهور وبا نویسندگان ویا خوانندگان بزرگ را کمتر میشناسند اگر هم نامی از آنها برده شود در مجلات زرد ویا درگوشه ی یک سایت که : خوب فلانی هم مرد ، فلانی هم عروسی کرد ، فلانی هم بچه دار شد اما خیلی با سرعت از روی این خبر میگذرند و......اما فلان کشیش که هم دزدی کرده وهم بی ناموسی با کمال سر فرازی از دادگاه وزندان بیرون میاید ودر میان بادیگاردها  به اتومبیل گرانقیمت خود سوارشده از پشت شیشه به ستایش کنددگانش دست تکان میدهد وآنها با اصرار زیاد میل دارند که دوباره او به مقام اولیه اش برگردد !!! فلان قاتل خطرناک را از زندان آزاد کرده اند دوربینها وخبرنگاران به دنبالش روانند واو با عینک سیاه گویی ستاره ای که از آسمان به زمین آفتاده با دنیایی افاده سوار اتومبیل " شخص" اش ! میشود

دوربینها مقصرند! من نمیدانم آیا درسایر ممالک صاحب دموکرا سی نیز همین رویه  همیشه ادامه دارد ؟ ویا ....بعضی اوقات!

دوربین ها همه جا هستند حتی درتوالت های خصوصی ودر زیر تختخوابها ومیز های ناهار خوری وسالن های مذاکره بنا براین دیگر لزومی ندارد که همه چیز پنهان بماند پنهان کاریهای دراطاقهای دربسته وخانه های آنچنانی وهتلهای نامعلوم ویا معروف برگذار میشود ، نه ، هیچگاه نباید چیزی را از مردم پنهان نگاه داشت واین است معنای درست  وواقعی دموکرا سی .

دنیای خر توخری است متاسفانه ماهم حضور دائم داریم !

ثریا /اسپانیا/جمعه 13 !!!!

چهارشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۲

مرگ ببر

او مرد ، این خبر بسیار کوتاه وساده بگوش چند نفر رسید نمیدانم نامه های اورا کجا گذاشته ام ، وچرا اینهمه برایش دلتنگی میکنم ، ما درآ ن زمان زیاد بهم نامه مینوشتیم  امروز برای نا امیدی های او میگریم برای مردی که درنومیدی  ودرمیان سرمای یک زمستان بخ بسته بی آنکه بازوی گرمی اورا درا؛وش گرفته باشد ، جان داد ، چه میتوان نوشت ؟ او دیگر قادر نبود نامه بنویسد تنها شاید روزها وهفته ها وماهها به مرگ میانیشید ودر انتظار مرگی که همیشه به دنبالش روان بود ، گاهی خشمگین از بدنیا آمدن خود وزمانی مغروز از اینکه زیر سایه " برارد بزرگ ومادر توانا ی" خویش بسر میبرد دلم میخواست درکنارش میبودم واز او میپرسیدم چگونه خودت را دلداری میدهی ؟ واین بیرحمی هارا چگونه تحمل میکنی ؟  وآیا درصدد نجات خویش هستی ؟ تو همیشه درپی آن بودی که سخت درآغوشت بگیرند وعشق ومحبت نثارت کنند اما تو چی ؟  کی وچه وقت اجازه داشتی که به دیگران هم فکر کنی ؟  بیشتر اوقات درمیان زنان که ترا به طلاطم وا میداشتند بسر میبردی از چهره سرد وبی خطوط تو نمیشد چیزی را فهمید همیشه چند زن ودختر به دنبالت روان بودند وبعضی ها را بخاطر ترحم قبول میکردی اما این یکی ؟ این آخری بود که ترا آرام ساخت.

امروز بیاد انگشتری ازدوجمان افتادم که درون آنرا با نام وتاریخ ازدواجمان پر کرده بودی وحلقه انگشتری دردست تو نام من حک شده بود ظاهرا این پیوند میبایست ابدی میبود اما خیلی زود شکست زودتر از آنچه که هردوی ما گمانش را میبردیم .

بعد دیگر چشمانت به روی من نمیخندیدند ودیگر لبریز از عشق ومهربانی نبودند ، چشمانی مانند یک شیشه خالی وعدسی میان آن به همه جا میچرخید

آیا هیچگاه آن روزهارا بخاطر میاوردی ؟ آن روزها که من برایت آوازهای عاشقانه میخواندم ، " سحر که از کوه بلند جام طلا سر میزنه " روی یک بلم یا قایق میان امواج دریا ی خزر بالا وپایین میشدیم آنهم دریک شب تاریک صدای من اوج میگرفت وکسانی درساحل برایم کف میزدند !

خبر مرگ ترا پسرمان بمن اطلاع داد درمیان گریه های شدید وبغض ومنهم با او گریستم امروز دوباره به عکسهایی که از مراسم خاکستر سپاری ! تو برایم فرستاده بود نگاهی انداختم وتنها همان قوطی وآن چهار دیواری را که تو درآنجا نشسته ای درفایل نگاه داشتم ، نمیدانم چرا اینکاررا کردم ؟ اما خوب همیشه همین است هنگامی که کسی را ازدست میدهی تازه برایش دلتنگ میشوی .

تو یک انسان نبودی ، بلکه نوری بود که خود بخود خاموش شدی ........

نمیدانم این جمله ازکجا به مغز من هجوم آورد ؟ .

--------------------------------------------------------------------

ثریا ایرانمنش . اسپانیا . چهارشنبه یازدهم دسامبر دوهزارو سیزده میلادی برابر با 20 آذرماه 92

بادکاشتیم وطوفان درو میکنیم

چهل وهشت ساعت است که طوفان غوغا میکند درجنوب غربی همه جارا طی کرده وبسرعت میتازد تمام شب از ترس سرم زیر لحاف بود ونمیتوانستم خودمرا بیرون بکشم ا ین تنها موردی است که من از آن واهمه دارم از طوفان وباد میترسم ، نه گربه های سیاه شب رو که آهسته آهسته میایند ومیروند تا کسی را به دام بکشند  با پنجولهای وناخن های نتیزشان ونه ازخودفروشان حرفه ای وپادوهای پیاده وسواره .

من تنها از باد وطوفان میترسم چند بار نزدیک بود گوشی را بردارم وبخانه دخترم زنگ بزنم وبگویم بیا باهم حرف بزنیم تا من باد را فراموش کنم اما دیر بود باد مانند یک دیو تنوره میکشید وپشت در وکرکره ها بیدادمیکرد الان کمی آرام گرفته اما همه درها بسته وکر کره ها پایین ومن درانتهای یک اطاق کوچک زیر یک لامپ کوچکتر دارم مزخرفاتم را مینویسم آنهم برای خودم میلی ندارم کسی آنهارا بخواند و تایید کند ویا ......برایم دیگر هیچ چیز مهم نیست روزی آنچنان باین زبان وخط وشعر وموسیقی آن دلبسته بودم که گمان میکردم جدایی از آنها با مرگ من برابراست امروز دیگر فرقی نمیکند موسیقی عربی را بشنوم یا فلامنکوی اسپانیای یا آوازهای سیاه پوستان را همه بگوشم مانند وز وز مگسان است  هیچ احساسی درمن برانگیخته نمیشود گاهی سری به خوانندگان  ونوازندگان قدیمی میزنم آنهاییکه روزی برایم خاطره انگیز بودند صدایشان مرا از خود بیخود میساخت ویا سازشان مرا به گریه وا میداشت دیگر آنها هم نیستند همه رفته اند ویا خودرا بازنشسته کرده اند چون میدانند دراین بازار عطاران نمیشود پی هر دکانی رفت دیگر صاحبدلی نیست حال بجای شمع کافوری چراغ نفت وپیه سوز روشن است . با افکار ومغزهای معیوب وبیمار ، دنیا تبدیل به یک تیمارستان شده قبلا بیمارستان بود ومیشد بیمارانرا مداوا کرد امروز دیوانگان از بند گریخته که تحت تاثیر مواد مخدر زنجیر پاره میکنند وخون میطلبند نمیشود با آنها کلنجار رفت باید بحال خودشان آنهارا رها ساخت ماهم زنده بگورانیم که از یک منفذ کوچک نفس میکشیم  اگر ....باد و.طوفان بگذارد.

ثریا / دسامبر 2013 / آذرماه 92 /

لفافه!

مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز / ورنه درمحفل رندان خبری نیست ... که نیست !

در یک جایی خواندم استاد بی نظیر وصاحب سبک ونوازنده تار جناب فرهنگ شریف در اندیشه کاری بزرگ وسترگ میباشند وآن اینکه خاطرات دوران نوازندگی خودرا بصورت کتابی مصور! برای علاقمندان ودوستداران  وعاشقان خود به چا پ برسانند ، بطور قطع ویقین کتابی خواندنی ودیدنی خواهد بود چرا که ایشان  هم مانند حضرت عیسا درچهار سالگی مضراب به دست گرفتند ودررادیو به تکنوازی مشغول شدند ؟! .

خوب مبارک است ، ایشان گاهی در چهار سالگی ، زمانی درهشت سالگی وسپس دردوازده سالگی دررادیو تکنوازی داشتند!!!؟ چنین وچنان .......و  ! .

ایشان درجایی ابراز داشنته اندکه حتی جد ایشان نوازنده تار بوده اند؟!

خوب بقول معروف دروغ که حناق نیست تا راه گلو را بگیرد تیر مفت کنجشک مفت ودرتاریکی تیری رها میکنیم اگر به هدف خورد که "باز" ما برنده ایم .

مثلی است معروف که میگویند : آب که سر بالا برود قورباغه ابوعطا میخواند  درسرزمینی که برای [ سلامتی ] حضرت امام زمان عج الله فرجح کمیته صدقه وجمع آوری اعانه تشکیل شده است  امامی که قرن هاست درون  چاه پنهان شده ودنیا درانتظار ظهور ایشان بیتابی میکند وصاحب بسیاری از کرامات ومعجزات میباشند چگونه ناگهان بیمار شدند وباید با صدقه وجمع آوری ته کاسه گرسنگان ودرماندگان بهبود یابند ؟ اله والعلم ... این سرزمین باستانی وسر زمین گل وبلبل وغیره.... باید هم صاحب چنین هنرمند بزرگ وشایسته ای   باشد  تا بتواند تاریخ موسیقی را از نو بنویسد وذهن خوابیده وله شده ملتی را بیدار نماید ! .

چنان زند ره سلام غمزه ساقی / که اجتناب زصهبا مگر صهیب کند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی / عشق داند که دراین دایره سر گردانند

لاف عشق وگله از یار زهی لاف دروغ /عشقبازان چنین مستحق هجرانند

بیخود نیست که گاهی از صمیم قلب آرزو میکنم که ایکاش میشد که پای ازاین ورطه میکشیدم واین دنیارا به دوستدارانش وا میگذاشتم .

حیف وصد حیف که چگونه دنیای ما ویران شد وهمه آروزهایمان نقش بر آب .

------------------------------------------------------------------

اشعار " محمد خواجه حافظ شیرازی.

ثریا / 10 دسامبر 2013 میلادی /20 آذر 1392 شمسی/

دوشنبه، آذر ۱۸، ۱۳۹۲

برگه خروج

دلم آشوب میشود ، حالم از این مردم واین دنیا بهم میخورد ، دیگر چیزی نمانده تا به آن دلخوش باشی ، همه جا سیاه ، تیره  وکثیف ، نه ! شیشه عینک بدبینی ام را پاک کرده ام آنرا خوب تمیز کردم ! با زهم هرجا نگاه میکنم کثافت موج میزند ، از طبیعت خبری نیست درعوض بوی تعفن ادرار سگ وتراوشات کثیف مردم اهم از ذهنی و.... درخیابانها همه جارا اشباه کرده  است با آنکه شهردار مهربان است وهرروز خیابانهارا میشوید وضد عفونی میکند ؟! اتومبیلهای زباله کشی هرروز بکار مشغولندونعش کشها .

دلم از مردم بهم میخورد ، از میان یک کتاب قدیمی بیرون آمده ام ، هنوز خاک و گرد وبرگ آنجا برتنم نشسته نمیتوانم با آب این زمانه خودرا شستشو دهم آبهایشان  آلوده وکثیف است ، آلوده به انواع واقسام ادیان واحزاب  و-------ایده ولوژیهای مسخره وبیماریها، هر روز یک قهرمان میسازند سپس اورا به دست فراموشی میسپارند ، نه حالم بهم میخورد ، امروز صبح با طبیعت همان که مرا درست کرده سر جدال داشتم : خیر ، هیچ میل ندارم درمیان این گوساله ها واین کره خران واین آدم های مضحک که هروز با کمک تکنولوژی  های نوین خودرا به شکل یک مجسمه درمیاورندویا یاوه هایشانرا مانند آب دهان بسوی دیگران پرتاب میکنند ، زندگی کنم ، نه هیچ میل ندارم میان مانکن ها ومجسمه های گچی راه بروم ودنیارا با درختان مصنوعی وکاجهای مصنوعی وجشن های مصنوعی ودروغین ببینم وخودرا فریب بدهم دیگر خود فریبی بس است باندازه کافی از دست این مردم زجر کشیده ام باندازه کافی این مردم ونوه ونتیجه هایشان مارا رنج داده ومیدهند ، نه هیچ میل ندارم اگر ممکن است بدین وسیله تقاضا دارم برگ حروج مرا ازاین دنیای کثافت صادر فرمایید .

نه ! باور کنید دچار دیپرشن هم نشده ام ، خوشبختانه دربهشت مافیا زندگی میکنم ، اینجا نمیگذارند به کسی بد بگذرد همه مهربان هستند مغازه ها لبریز از مواد خوراکی انبار شده کارخانه های بزرگ ولباسهای ریساکل شده + بازسازی+ اما مهربانیشان تنها به گرد خودشان میگردد اگر درحلقه آنها نباشی کارت زار است باید مانند من درکنج خانه ات بنشینی ودنیای آنهارا از پشت شیشه های کدر تلویزوینها نگاه کنی ویا شاهد رفتار نامناسب آنها درخیابان وکوچه ها باشی خوشبختانه تعداد زیادی از هم وطنان توانسته اند درحلقه آنها به زورهم شده وارد شوند حتی اگر بشکل یک پادو ویا یک پا انداز حرفه ای باشد با این حساب میتوانند بگویند :

ابرو بمن کج مکن /کج کلاخان یارمه /

آری امروز صبح با تمام وجودم آرزو کردم ای کاش میشد کلید زندگی را برای خاموشی میزدم .

ثریا ایرانمنش / 2013/12/9 میلادی / 18 آذرماه 1392 شمسی /

شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۹۲

و..دیگر هیچ

مشتی خاکستر درون یک قوطی حلبی با چند شاخه گل سرخ وزرد ، زندگیش به پایان رسید آنهمه جنگ وجدال با هستی ومبارزه برای هیچ بقول خودش هیاهوی بسیار برای هیچ .

مردی دیگر درگوشه ای از این دنیا بسرای باقی شتافت او هم طول وهم عرض زندگی را داشت دنیا برایش عزا داری میکند او همه مبارزات خودرا دریک بشقاب تحویل داد جایزه نوبل ، لباس فاخر فراماسونری  وسایر جوایز را برای همین روزها گذ اشته اند تا خدمه ها را ساکت کنند .

آیا کسی از پاتریس لومومبا یاد میکند؟ مردی به معنای واقعی آزادیخواه  بود وجلوی چشم همسر باردارش اورا تکه تکه کردند وهمان مانده بود که قلب اورا ازسینه  اش بیرون بیاورند وبخورند ، درهمان حال مردم برای جان اف کندی میگریستند !           

                               **********************

هفته گذشته مراسم خاکسپاری ( او) در آلمان بود !

درمراسم خاکستر سپاری ( او) بیشترا چند نفر نبودند  نه از دوستان خبری بود ونه از آنهمه یاران مبارز .آنهاییکه سنگ آزدای را به سینه میزدند وهمه بخوبی میدانیم که دردنیا آزادی به معنای واقعی وجود ندارد همه اسیریم وهمه در یک اسارت وگاهی حقارت بسر میبریم .

امروز دنیا عزا دار بزرگترین خدمتگذارش میباشد (یک گاندی) دیگرکه توانست مردمش را ساکت کند . همین دیگر هیچ .

ثریا/شنبه 7 دسامبر 2013 میلادی

پنجشنبه، آذر ۱۴، ۱۳۹۲

دریای نا آرام

الهی ، سینه ی بی کینه ام ده /دلی روشن ترا زآیینه ام ده

الهی بر دل من بخش ، نوری /کرم فرما ذوق حضوری

که بیزارم ایز این افسردگیها /از این دمسردی ودلمردگیها

نه از چشم سیه مستی نگاهی / به این دلخسته با شد گاه گاهی

نه با تا ب سر زلفی قراری / نه درکوی دل آرامی گذاری

نه غمگینم ز جور نازنینی/ نه شاد از دلبر مهر آفرینی

پریشان نیستم ز آشفته مویی/نه درچوگان غم سرگشته گویی

چه گویم ؟ من چه گویم من چه گویم / به بزم می کشان خالیست سبویم

دراین ویرانسرای آشیان سوز / که از شب تیره تر باشد مرا روز

کسی را پرسشی از حال ما نیست /نمیدانم که باما ، آشنا کیست ؟

همه نایم ، نوای بی نوایی/ غریبم دردیار آشنایی

نمیخواهم از تو نام ونشان را / طریق آشکارا ونهان را

مرا ازجام عشقی ساغری ده / دلی آشفته پر سودا سری ده

بسوزانم درون آتش عشق /فروزان شعله های سرکش عشق

چنان کزمن نماند خود نشانه / دراین دریای ناپیدا کرانه

که دریا دریا همه آب است آب است /عبث این خودنمایی از حباب است

دراین دریای بی پاین حبابم /ولی غافل زاصل خود که آبم

خوشا آنان که از خود دیده بستند / حباب خودرا پرستی را شکستند

آدینه 5/12/ 45/ از دفتر چه های روزانه .

----------------------------------------------------------

ثریا ایرانمنش .پنجشنبه 14 آذرماه 1392/ 5 دسامبر 2013 میلادی / اسپانیا

 

 

چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۹۲

دخت من

امروز ، " چهارشنبه روز"  آسمان ما پاک وروشن است

خورشید میدرخشد ودریای آرام ، آفتاب دلپذیر مهرتو بامن است

من این خطوط شکسته را با نقش پیشانیم

حکایتی است که ازگردش ایام دارم

دخت من ،

من دراطاق ساکت وخاموش خود با هزاران برگ کاغذ های سیاه شده دربرای این صفحه براق نشسته ام تا برای تو چیزی بنویسم ، نیمه شب است همه جا تاریک وهمه جا آرام وساکت وصدایی غیراز صدای این دکمه های قدیمی که برروی صفحه وزیر انگشتان من میدوند ، صدای دیگری این سکوت را بهم نمیزند.

تمام شب بیدار بودم واگر خوابیدم رویاهایم ترسناک بودند ، ما هردو درکنار هم دوران وحشتناکی را طی کردیم ، تو زیر بار فشار اربابان کار ومن زیر فشار سر زنش همسایه !زیرا که سرمایه برباد رفته بود ، بیاد روزهای دردناکی که باهم داشتیم ، بی هیچ کمکی ، همه چشم بما دوختند تا سقوط مارا بییند ، قدرت روحی تو تلاش بی امان من همهگان را نا امید ساخت .

ما هردو دراین تلاش بودیم که آن مرد کوچکمان را بزرگ کنیم او نیر به نوبه خود به کمک ما برخاست او جوانی نکرد از کودکی به پیری رسید وتو نیز ، گویا جوانی وجوانی کردن در خانواده ما یکنوع گناه است همچنانکه راه افتادیم باید به جدال بازندگی برخیزیم ، تنها افتخارمان همین است .

امید اینکه دیگر ابر سیاهی زندگی روشن ترا تاریک نکند وامید اینکه خورشید همچنان بدرخشد وغم وزنگ را ازدل پاک ونازک تو دورسازد ، دردل این تاریکی به دعا نشسته ام .

دخترم ، نازنینم ، تولدت مبارک .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/ 13 آذرماه 1392 /برابر با 4 دسامبر 2013 میلادی /ساعت 4/50 دقیقه صبح !

 

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۹۲

تصویر ماه

ساحل شب در سکوتی وهم خیز / تکیه درآغوش دریا داده بود

چون تنی همگونه یک یاس سپید/ عکس مه بر روی آب افتاده بود

ساحل آنشب با تنی سوزان وخشک / خفته بود آرام درآغوش شب

مرغ طوفان میسرود آهنگ عشق / بوسه میزد بر لب خاموش شب

اختران آسمان ، چشمک زنان / رنگها بر روی دریا میزدند

هر طرف مرغان به آهنگ نسیم / مست ورقصان تن به دریامیزدند

                         *******************

دور ، آنجا دردل دریای ژرف/ دیدم آن ماه شناگر را درآب

تا ببینم پیکر عریان وی / سوی دریا رونهادم باشتاب

بر لب ساحل دوچشمم خیره ماند / برتنی روشنتراز سنگ بلور

گشت از آن پیکر چون ماهتاب / پهنه دریا مرا دریا ی نور

ناگهان موجی زدو درهم شکست / نقش مه بر سینه ی بحر کبود

عاقبت دیدم درآن دریای ژررف

بود عکس ماه وماه من نبود !

                    ********************

شعر : عبلداله الفت

ثریا ایرانمش /اسپانیا / مالاگا / سه شنبه 2013/12/13 میلادی

 

دوشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۹۲

ماریا کالاس

امروز دوم دسامبر نودسالگی بزرگترین خواننده زن اپرای قرن بیستم " ماریا کالاس " است، زنی که سالهای متمادی صحنه های بزرگ اپرارا فتح کرد ودیگر هیچگاه مانند او کسی به دنیا نیامد ( امروز گوگل هم لگوی خودرا باو اختصاص داده است ! ) .

ماریا کالاس را همه دنیا میشناسند وبه زندگی پر فراز ونشیب او کم وبیش آشنا میباشند و اکثر دنیا صدای اورا شنیده ویا میشنوند واورا تحسین میکنند وچه بسا آوای او لالای شبهای آنها ومونس همدم روزهایشان باشد .

ماریا میرفت تا دنیارا فتح کند اما یک دزد دریایی جلوی اورا گرفت واورا به کشتی خود برد از آن پس صدایش خاموش شد ویا کمتر شد عشق آمده بود ودیگر همه چیزفدای عشق شد سپس این عشق با یک خیانت بزرگ پایان یافت وعاشق ودلباخته او با دیگری پیوند بست .

بعد از آن شد بلبل ما خاموش ، پای تاسر گوش

ماه غایب شد وبادها خاموش / هرچه هرسو بود رفت وپنهان شد

وتا ابد غم نگهبان شد وسپس مرگ درپی آن آمد /

ماریاکالاس آنچنان درپای این عشق کمر خم کرد تا خورد شد وآن دزددریایی روزی با پرخاش باو گفت :

تو هیچ نیستی ، تنها یک زنی هستی که سوتی درگلو دارد !!!!

واین دریافت وکشف یک نادان درمقابل هنر است وهمین نادان هنر واورا کشت

او به تنهایی خود پناه برد وشد همان ( نورمای بلینی ) که بارها وبارها روی صحنه آنرا خواند و....گریست .

دیگر کسی مانند ماریا کالاس به دنیا نیامد وگمان هم نکنم دیگر دراین بلبشوی وزرق وبرق کالای های انبار شده کسی بفکر یک ستاره تابناک مانند او باشد دیگر ویسکونتی نامی نیست تا خدمتگذارش باشد ، همه رفتند ، همه رفتند درعوض کشتیها هنوز روی اقاینوسها ودریاها مشغولند .

او نه تنها یک آواز خوان بلکه یک هنرپیشه ماهر ویک هنر مند بزرگ بود وآنچنان درنقش های خود فرو میرفت که گویی توسکای واقعی است در این زمانه . یادش همیشه گرامی ونامش تا ابد جاودان است .

ثریا ایرانمنش /دوم دسامبر 2013 /مالاگا /اسپانیا /

آینه کدر

این ساکت صبور ، که چون شمع  ،

سرکرده درکنار غم خویش

با این شب دراز ودرنگش ،

جانش همه فغان ودریغ است

فریادهاست دردل تنگش

شبها درانتظار سپیده ، با آتشی که دردل من بود

چون شمع ، قطره قطره چکیدم

افسوس ! بردریچه باداست ، فانوس نیمه جانم

بس دیر ماندی ، ای نفس صبح.....ه .الف. سایه " سنگواره "

دوستی نازنین داشتم که همسر جراح معروفی بود ، زندگیش بین فرانسه وامریکا وایران میگذشت ، خوشبخت بود با دو فرزندش ، بمن میگفت :

زندگی یک داد وستد است باید چیزی داد  تا چیزی گرفت ، تو خیلی وسواس بخرج میدهی  تا که زندگی را به میل خود بگردانی سرنوشت از تو قویتر است  من میخندیم  ودرجواب میگفتم : به سرنوشت اعتقادی ندارم .........

امروز سیل سرازیر شده سیلی که نامش جنگ اقتصادی است خطرناکتر از جنگهای جهانی وعظیم تراز جنگهای اتمی ، یا باید دررهگذرش بایستم وبا آن به نیستی سرازیر شوم ویا باید ایستادگی کنم .

یاران همه رفتند ، دیگر کسی باقی نمانده از آنهاییکه من میشناختم ویا مرا میشناختد ، ازکسانیکه همخون من بودند ، از بستگانم ، مادر ، که پر باو میبالیدم حال چهار رشته از قلبم آویزان است وسر هر رشته قلب دیگری میطپد گاهی این رشته ها سنگین میشوند وسینه مرا به دردمیاورند وگاهی سبک وزن شده مرا به شادی میرسانند ، همه حواس من به آنهاست وفراموش میکنم که چگونه دررهگذار باد ایستاده ام .

سی ویکسال دراین سر زمین نتوانستم هیچ پیوندی با دیگران داشته باشم اینجا یک خیابان درازاست که هرچند صباحی عده ای میایند ومیروند ، همه حواس آنها باین است که چگونه خودرا نشان بدهند هیچکس خودش نیست یک خوف ویک ترس ناشناخته همه را دبر گرفته است از هم میرمند .......

همه مومن شده اند ! همه به طاعت روی آورده اند وهمه به دنبال گوشت حلال میروند مهم نیست اگر زندگیشان درحرامی میگذرد ، موقعیت بدی است دیگر کسی بفکر خانه وباغچه پر گل وریحان نیست ، سنگ وسیمان وبتون وآهن جای همه را گرفته است  ، دلها نیز سنگ شده اند .

گفتم اگر پدر نتوانست یا نخواست ، من ....هموار خواهم کرد

گیتی را !

فرزند من به عجب جوانی تو این مگوی / من خواستم ولی نتوانستم

تا خود چه خواهی ، چه توانی ........هوشنگ ابتهاج | سایه |

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 2013/12/2/ میلادی/

یکشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۹۲

گریه پنهان

" انجمن شعر وموسیقی فاخر ایران "

*********************************

چو بستی در به روی من ، به صبر رو کردم

چو درمانم نبخشیدی ، به دردخویش خو کردم

چرا رو درتو آرم که من حود را گم کنم درتو

به خود باز آمدم ، نقش تو درخود جستجو کردم

خیالت ساده دلتر بود از تو ،  با ما وما از تویکرو

من اینها هردو با آیینه ی دل روبروکردم

فرود آی ای عزیز دل که من، از نقش غیر تو

سرای دیده با اشک ندامت شستشو کردم

فشردم با همه مستی به دل سنگ صبور ی را

زحال گریه ی پنهان حکایت با سبو کردم

صفایی بود دیشب باخیالت خلوت مارا

ولی من باز در پنهانی ترا هم آرزو کردم

بلای عشق وتاراج جوانی ووحشت پیری

دراین هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

از این پس "شهریارا" ما وازمردم دل رمیدن ها

که من پیوند خاطر با غزالی مشکبو کردم

----------------------------------------------

" از کتاب : غزلیات شهریار ، به همت تقی تفضلی .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا / اول دسامبر 2013 میلادی

 

تو..دیگر هیچ

زمانی طولانی ، من خودرا در میان امواج زندگی گم کردم ، به دنبال شاخه درختی بودم  که سر سبزی آن مرا فرا میخواند ، زمانهای بسیاری درمیان امواج وحشتناک زندگی میغلطیم وبا موج ها دست  وپنجه نرم میکردم .

هیچکس نبود ، وهیچکس نیست وهیچکس نخواهد بود تا لبخندی پر مهر برچهره اش بنشیند ودستی بسوی تو دراز کند بی آنکه دست دیگرش چیزی را از تو به یغما نبرد .

من حتی درخواب کودکیم نیز گم شدم ، میل داشتم از دیوارهای بلند شهر بالا بروم ومیل داشتم همه قلبهارا به تملک خود دربیاورم ، قلبها سنگی وآهکی ویا سوراخ سوراخ شده بودند .

چه صحراهایی را با پای برهنه در میان خار مغیلان ومارهای سمی وعقربهای جرار پیمودم تنها بودم ، تنها ، وبه دنبال زلال آبی از چشمه زندگی.

اینجا کجاست ؟ من دراینجا چرا نشسته ام ؟ به تماشای کودکانم ورنجهایشان که با چند برگ تازه بهم پیوسته اند .

دیگر میل به تماشا ندارم ، پنجره هارا بسته ام دیگر میل ندارم هیچ آوازی بگوشم برسد از هیچ صدایی ، گاهی از پشت پرده های خاک گرفته تنها صدای گریه شبانه زنی را میشنوم که درعو عو سگها ی همسایه گم میشود

به هنگام طلوع خورشید که به صورت خط خط وراه راه وارد اطاق میشود میدانم که روز تازه شده وباید دوباره دراعماق چاه سرگردانی غلط بزنم و........تنها... به قلب گرم تو میانیشم .

ثریا ایرانمنش / اسپانیا/2013/12/1/ میلادی / از دفترچه های دیروز.