سه‌شنبه، اسفند ۰۹، ۱۴۰۱

بودن یا نبودن .


 ثریا ایرانمنش. . (لب پرچین). اسپانیا .

سماع   وباده ی کلکون  ولعبتکان چون   ماه /  اگر فرشته ببیند درافتد به چاه  

نظر چگونه بدوزم  که بهر  دیدن دوست /  زخاک من  همه نرگس  دمد به جای گیاه 

کسی  که أگهی  از ذوق عشق جانان یافت /  زخویش  حیف بود  گر دمی  بود أگاه ،.

«رودکی»

تمام  شب  در تختخوابم غلطیدم. چگونه میتوان  آن گلهای نارس تازه شکفته را بخاطر بیخردی وجنون. کشت ویا انهارا ببازار برده فروشی فرستاد؟!

در این فکر بودم که آن مردیکه  داعیه مبارزه میکند. هم اکنون کرد جهان میگردد تا. دیگر اثری از آن خاک بر جای نماند ایااو هم همدست با ویرانگران  جهان هستی است. وپاداش  گران دارد ویا. تهدید شده ویا همکار است ؟!

 بخواب. آسوده بخواب وگذشته را نشخوار کن. . همان گذشته ای که ناگهان افسران  ارتش چهار ستاره وپنج قپه بر روی شانه هایشان. ناگهان گیسو افشان  ریش وموهای بلند  ‌آشفته حال با مال فراوان به درون قانقاهها  رفتند وگم شدند ،ویا به کمک دشمن رفتند وبرایش اسلحه تهیه کردند   اینها همه امرای ارتش بزرگ شاهنشاهی ما بودند و ما با چه افتخاری با آنها رفت وامد میکردیم. وسر میز  قمار. تلولو جوااهراتشان تا انتهای اطاق میپیچید ،

کدام کذشته را نشخوار کنم. چهار ستاره را بردوش کشیدم  تا امانشان بدارم.   امروز درد تا اعماق وجودم را میشکافد وجلو میرود اما کسی نیست ،همه رفته اند ،تنها مانده ام ،

چراغ را روشن کردم ، تشنه ام نه. گرسنه ام ،ونه.  روز گذشته برای خریدن چند گل  ‌و کاشتن آنها در باغچه. به باغی رفتم. از دیدن آنهمه گلهای پژمرده در زیر نور مصنوعی وبرگهای پژمرده دچار افسردگی شدم در عوض گلهای مصنوعی پلاستیکی کاغذی چه جلوه ای میفروختند و. درست مانند زمانه ما  گلهای اصیل به زیر خاک میروند . وبرگهای پوسیده ‌گندیده وگلهای مصنوعی در جلوی چشمان. ما جلوه میفروشند. وما خریدارشان نیستیم ،

بخود نهیب زدم ، بر خیز  ارتعاش. خودرا بالا ببر دوباره همان شو که بودی. ضعف نشان مده ، فریب مخور. امروز همان گلهای پلاستیکی وبرگهای گندیده از زیر خاک بیرون زده جلوی چشمان تو جلوه گری میکنند ،.  اسوده باش. تو درد را نابود خواهی کرد. تو قوی هستی وانرژی داری. از آن استفاده کن  مگذار زار ‌ضعیف ترا در اندیشه خود بپندارند وترا فریب دهند .

برخاستم و کمی آب نوشیدم.  چه روزی است امروز  ، سه شنبه وسه روز هم تعطیل بوده هر هفته یک  دلیلی برای تعطیلی  میاورند . همهرا هم به نام بانوی مقدس. بهحلقوم مردم فرو میکنند ،

بچه ها به سفر رفته اند  وباید در انتظار باز گشت آنها بود  دوباره همان زندگی همان دوندگی همان اخبار کاذب وهمان روزهای بیمار وبیحرکت  وبی ثمر ، سعی کن تو هم فراموش کنی از کجا آمده ای. بگو اهل ترکستانم ، همبن کافیست  وگذشته ها را  درون جاه بریز. خوبی هایش را جدا کن ،،،،،

صدای گرم منوچهر  انور که هر  هفته از رادیو پخش میشد واشعار رودکی را دکلمه میکرد ، صدای مهربان  نادر نادر پور که عشق را تجزیه میکرد وبقیه چپولها را بزیریز درون سطل زباله وکبربتی روشن رویشان بیاندار غیر از چند نفر را که راه درست رفتند وارام وبیصدا زندگی را ترک کردند اما بقیه را نگاه دار واشعارشان را زمزمه کن ببین چه هوای خنکی به درون سینه ات میتابد ، 

حال با استکانی قهوه سرد و لیوانی آب   به این میاندیشم که   ان مرد هم مارا فریب میدهد  گردش گرد جهان را پیش گرفته تا رفقا فرصت. کافی برای کارهایشان  را داشته باشند. مردم مهم نیستند مردم تماشاچیانی  هستند که اگر خسته شدند صحنه را ترک میکنند  مهم رضایت اربابان است وبس ،.

پایان .ثریا .

28/02/2023  میلادی

یکشنبه، اسفند ۰۷، ۱۴۰۱

بوی خوش عطر

 

ثریا ایرانمنش / لب پرچین /. اسپانیا ،

باز أی ساقیا  ، که هواخواه خدمتم. /مشتاق زندگی ودعا گوی دولتم 

زانجا که فیض جام سعادت  فروغ تست ،/ بیرون شدن  نمای  زظلمات حیرتم 

هر چند غرق بحر گناهم  ز شش جهت / تا أشنای عشق شدم  ز اهل رحمتم

از خواب که بر خاستم. دیدم  مشتم را محکم گرفته ام گویی چیزی در میا ن مشت من است  که انرا نگاه داشتم تا نیفتد .

خوابم ویا رویایم تقریبا بیادم مانده. به دنبال عطر قدیمی خودم  بودم وشیشه عطر که در دستم بود به همه نشان میدادم اما هیچکس نه انرا میشناخت ونه بو کرده بود. تا به مغازه بزرگی رسیدم چند  زن جوان آنجا بودند. شیشه عطر را به انها نشان  دادم با خود به درون بردند وبر گشتند شیشه را به دست من دادند وگفتند که عجب بویی دارد اما دیگر ساخته نمی‌شود. کارخانه اش رابسته اند وصاحبان آن نیز جان باخته اند. حال شیشه نیمه  خالی ‌نیمه پر را میبردم تا درکنار بقیه شیشه ها بگذارم  وگریه کنان   از خواب پریدم ،عطر من دیگر گم شد ودیگر پیدا نخواهد شد .

بیاد تو  افتادم بیاد اولین نوروز که یک شیشه تازه   به همراه یک سکه ده پهلوی بمن عیدی دادی. ‌گفتی  این عطر تازه ببازار آمده بوی خوشی دارد ،

امروز تو نیستی آن عطر هم نیست آن تلفن های شبانه در لندن هم نیست. لندن هم دیکر لندن نیست بازار مکاره شده . منهم دیگر نیستم  همه چیز بفنا رفت  اول از همه  تو رفتی. باقلبی شکسته  هنگامیکه روزنامه ها خبر فوت ترا تسلیت 

گفتند. من فریاد کشیدم بسکه از آن قلب مهربان کار کشیدی  انرا بیمار ساختی وودرخواب روی  کاناپه به دیار هستی سفر کردی  ،

امروز دیکر آن زمان نیست من بزرگ شده ام آنقدر که دیگر چهره خودم را در أیینه نمیشناسم آن گلهای شقایق شهر شیراز. همه از بین رفتند. ومن در یک علفزار خشک با چند شاخه گل کاکتوس  میل دارم جهانی  برای خود بسازم .

آن سر زمین پهناور را که  آنهمه دوست داشتی نیز. بر باد رفت امروز  مشتی  جانور وبیمار روانی از در ودیوار آن بالا میروند. وهریک تکه ای. به دهان کرفته. فرار میکنند ،

روزی فرا خواهدرسید که رباط های آهنینی بر خاک آن سر زمین قدم بگذارند یک زمین  صاف شده  نه کوه. دارد  نه دشت ونه جویبار. خشک و مسطح وراهنمای انهاتوضیح  میدهد که :

در اینجا آدم‌هایی میزیستند که از گوشت وپوست واستخوان . ومغز وریه وقلب ساخته شده بودندانها احساس داشتند وعشق را خوب میشناختند  عطر آن همیشه بر جانشان نشسته بود مردمی شجاع و با هوش بودند ، انهای ابزاری را در دست داشتند و با  آن زمین هارا  شخم میزدند آبیاری  میکردند درخت داشتند. سبززار  داشتند وکوهستاتهای  دست نیافتنی  معادن بسیار  

دریا و برج  بارو  داشتند وچیزی هم بنام تا ریخ ، امروز  دیگر اثری از آنها  نمانده. انرا  با خاک یکسان ساختند .

تعبیر  خواب من این بود که به‌دنبال عطر زندگیم میگشتم که امروز گم شده در میان مردمانی ناشناس که برایم حکم همان رباط های اهنین را دارند. با دردهایم که پنهان داشته ام  واشک‌هایم که تنها برای شب از آنها استفاده میکنم  ولیوان آبی که دهان خشک شده ام  را نم کنم،

دیگر  از عطر من چیزی نمانده مقدار کمی در ته شیشه که گاهی انرا بو میکشم دیگر نامه نگاری نیست ومن دیگر در انتظار پست نیستم همه چیز ماشینی شده بانک بمن اطلاع میدهد که حقوق تو به  حسابت  ربخته شد. ،خوب که چی با  آن چکار کنم ! چند شاخه گل پلاستیکی از مغازه  چینی بخرم  وخانهرا. گل آرایی کنم !!! ویا چند گلدان کل کاکتوس در بالکن خانه بکذارم. وفراموش کنم به آنها تیز باید آب داد آنها نیز زنده اند ،

امروز جای خالی ترا بیشتر از همیشه احساس میکنم تو در قاره دیکری من در قاره دیگر  تنها وسیله ارتباط ما زنگ تلفن شبانه بود وچند نامه

می خور که عاشقی نه به کسب  است و ‌اختیار /این موهبت  رسید ز دیوان قسمتم 

دریا وکوه  دره و من خسته و ‌ضعیف / ایخضر خجسته پی مدد کن به همتم ،

……ثریا  25/02/2023 میلادی  

پایان

جمعه، اسفند ۰۵، ۱۴۰۱

لوح ساده


 ثریا ایرانمنش ‌/ لب پرچین / اسپانیا ،

سر انجام درمیان اینهمه هیاهو . من همان لوح ساده  میشوم  که میتوان بر سینه ام نقشی گذاشت ویا بر پشتم بر چسبی چسپاند ، ،

اما خمیر ذاتم  بسیار محکم. وغیر قابل شکل دادن به آن است از سیمان وساروج  ساخته شده  است در اندیشه های  دیگران غرق نمیشوم با  یک نگاه طرف را میشناسم وتا اعماق وجودش را میخوانم کنابی باز شده است جلوی چشمانم 

همگامی که آن مرد ساکن کانادا  بع بع کنان به دنبال  خودش عده ای. را کشید وخودرا . در نقش یک شوهر عاشق عزا دار نشان داد با همه هیاهو وسر وصدا چیزی در درون من میسوخت واواز  میخواند که اینهم بک دروغ بزرگ است اما خاموش   ماندم همراه وهمزادی نداشتم  امروز معلوم شد از اعضای همان دسته جنایتکاران است  که در کانادا برای خود دولتی تشکیل داده است تواب است  که غسل جنایت راانجام داده وحا ل پیشنماز شده است چه افسانه ها برایمان خواندند ونوشتند اما ذره ای در من نفوذ نکرد. سر عقیده خود  ایستاده بودم. وان زنک گل بر گیسو ی افشان با موهای وحشی  که  نقش زنانه  را بازی میکند ،

نه هیچگاه نمی‌شود مرا شکست تانقشی دیگر برلوح ضمیرم کشید. من یک نفر را با احساسم انتخاب کردم  امروز تنها دلم برایش  میسوزد. او بچگانه وتند شروع کرد . سرش به دیوار خورد شکست انا برخاست  زخمهارا شست ‌بست دوباره شروع میکند 

من خدایی نیستم که از دگر گون شدن  تصاویر انسانها  وانچه که در ذهن آنها میگذرد با خبر باشم  اما به احساسم اطمینان دارم. وبه او خیانت نمیکنم، 

در پیکر من همه همه چیز را میبینند وهمه همه چیز  را به. دلخواه خود. نقاشی میکنند اما. من انهارا پاک میکنم باز میشوم همان لوح ساده ،

هیچگاه  نخواستم در نقش. دیگری باشم ویا. نقش کسی.ر ا بازی من خودم بودم با تمام عوارضی که از دید دیگران غلط بود.

تنها اعتیاد من به خواندن بود  کتاب ، مجله روزنامه وبقول مادرم اگر چیزی گیرم نمی آماده تابلوهای  نصب شده بالای مغازها ویا  نوشته های روی سنگ  قبرها را میخواندم

این اعتیاد هنوز در من. ادامه. دارد. وهموزمیخو‌انم  اما چیز جدیدی را نیافتم بنا براین خود دست به. کار آفریدن شدم  از بدو زندگیم را در کتابی نوشتم که هنوز ادامه دارد همه لحظات سخت. انرا در ذهن پنهان دارم. لخظاط شیرین بسیار کم وتنها لبان مرا لمس کردند به گلویم نرسید   حتی زبانم نیز از شیرینی لحظات محروم بود ،

 امروز مردمی را که میشناختم در ذهنم همه را گم کردم  وبرای پیدا کردنشان  هیچ کوششی  نمیکنم حتی نام بعضی ها را  نیز با آنکه مشهور بودند فراموش کردم ،

حال در  انتظار آن «شاید» هستم که نتیجه اش را ببینم یا شکست میخورد یا اورا خواهند کشت ویا در سکوت  بخواب میرود. وبا عروسک کوچکش سر کرم بازی میشود ،

ومن همیشه در یک حقیقت احتمالی که گاه بسیار  از من دور است اما حقیقی   نشسته ام ،

امروز همه میل  دارند عقابی بلند پرواز باشند. غافل از آنکه آسمان تیره ‌تار ولبریز از دود موشک های سمی  است هیجکس نمیتواند. با خیال راحت به آسمان پرواز  کند  هر چند عده ای میل دارند اوج بگیرند درهمان محدوده خیال خود یا در چهار   دیواری  خانه شان مانند بک پروانه ناچیز پرواز میکنند وروی هر شاخه ی مینشینند  تا زمان مرگ انها فرا رسد.  

پایان 

ثریا 24/02/2023   میلادی 

سه‌شنبه، اسفند ۰۲، ۱۴۰۱

مرگ لویی


 ثریا ایرانمنش ، لب پرچین ، اسپانیا 

 روز کذشته سر انجام. لویی سگی که

ه چند سال مونس ویار ویاور اعضای  خانواده ما بود در بغل. دامادم. به راحتی جان داد ،

خبر ندارم که با پیکر او چه خواهند کرد دخترم میگریست. بچه ها غمگین بودند. اشک در چشمان بزرگترها نشسته بود آما من  خودداری میکردم. چرا که روح من درجایی دیکر سیر میکرد. ددرحایی که صدها بلکه هزاران کودک وزن ومرد وبچه  افغانی. پناهنده. با تیر  زلزله جان داده اند دهانی بودند برای آقایان. باید سیرشان میکردند. ادم زیادی بودند . کسی که گرسنه ‌برهنه وبی پول است جزایش مرگ است  در این دنیای تازه ما در دهکده جهانی  بیخود نیست که رهبران  تازه به دوران رسیده دست  بفروش سر زمین  من زده اند تا پولها را به خارج بفرستند ومانند. بقیه زندگی کنند جزیره خصوصی داشته باشند قایق خصوصی وجت خصوصی ، انسانها دست به دهانی مانند ما سزایشان مرگ است ،

لویی خیلی کوچک بود. که او را آوردند.   همه فامیل با او الفتی داشتند چشمانش مهربان وبیگناه بود  وبا من جور دیکری چرا که سر میز ناهار با شام آهسته تکه  های گوشتی را باو میخوراندم .  وهر گاه که بخانه. آنها میرفتم دور خودش میجرخید. واق میزد وتا جلوی درب توالت به دنبالم  میامد . بعضی از شبها که در خانه آنها میخوابیدم . نیمه شب بیدار میشدم تا به توالت بروم لویی قبل از من جلوی توالت کشیک میداد ،

اه پسرک مهربان  دوست دختری  هم نداری . من حالم خوب است . دوباره. به سر جایش بر میگشت ،

این اواخر دیگر آن شادی وجست وخیز را نداشت.  دیگر با سگهای همسایه مسابقه نمیکذاشت. ودیگر هرکس از جلوی. درب خانه. میگذشت بی تفاوت بود قلبش بیمار شده ریه هایش. بیمار ‌چشمانش کم سو ‌گوشهایش دیکر نمی شنید پیر شده بود. چرخی میزد واهسته سر جایش میخوابید دیکر حتی  هوس گوشت هاراهم نداشت.  اه ،،، لویی دلم برایت میسوزد ایکاش میشد کاریبرایت انجام میدادم  ،،،چند بار دکتر ا و را دید ودر قلبش بای پاس گذاشتند ،،،،، سر انجام دیروز خبر  رفتن اورا به آسمان بمن دادند. تابحال  کارم کریه کردن برای سگهای از دست رفته بوده است شمعی برایش روشن کردم .  گریستم. بچه ها هنوز درخارج خبر ندارند. نوه کوچک من عاشق او بود همه اطاقش عکس لویی بود حال در دانشکده تنها. چگونه این امرا   تحمل میکند. او هنوز با جهان وحشتناک ما آشنا نیست. او هنوز با همان قلب کوچک ‌مهربانش به همه کمک میکند وعاشق حیوانات است ،

 مادرش طی سفری. باید خبر را به آنها بدهد ،

 روز کذشته دوباره زلزله دیکری برای پناهندگان بجای نان وآب وبتو وکاشانه فرستادند. اکثرا افغانی هستند گویا باید نقش. ایران وافغان از روی زمین پاک شود. تا آقایان خشت جدیدی  را بر تاریخ جهان  نصب کنند وتا ریخ خود  را بنا بگذارند تاریخ وهویت وخانه وکاشانه همه گم میشوند مانند سرود ها واشعار وادبیات و

آسوده بخواب. لویی  ،،،،،آنها بیدارند. بمن وتو هیچ احتیاجی ندارند.  ، آسوده بخواب. فرشته بیگناه من ، آسوده بخواب ،

 پایان. یک روز غمگین 

 21/02/2023 میلادی

ثریا  

شنبه، بهمن ۲۹، ۱۴۰۱

عملیات چریکی !


 ثریا ایرانمش. / لب پرچین / اسپانیا 

اول بنا نبود که بسوزند عاشقان / آتش بجان شمع بیفتد  که این بنا نهاد 

امروز قایقرانان ما بی. حساب در یک رودخانه بی خیزاب میرانند ،‌ هرکدام در ذهن خود دنیای فراخ خود را دارند   ظاهرا باد بان ها را به هم کره زدند اما هریک در دریای دیگری. پیش میراند. ، اهای !! صندلی قدرت نصیب چه کسی خواهد بود ؟ کدام صندلی همان صندلی بزرگی که نظیر تختخواب از طلا ساخته سده وان پیر مرد لندوک روی آن نشسته بوی گندش عالمی را فرا کرفته ؟ یا آن صندلی قدرتی که دست در دست مردم زجر دیده میگذارد ودلجویی از انهارا وظیفه خود میداند ،

آن زنک لندوک  مهره تمیز شده گل بسر بد جوری مبدود وترسم نرسی به کعبه ای اعرابی !!!؟

مردم ما روزی در زیر یک سایه بزرگ. در کنار نسیمی که نرم نرمک میوزید. زندگی میکردند و. حوصله شانر سر رفت. به دنبال ماجرا جویی سیگاری را گوشه لب  گذاشته یک چشم را بستند   ‌کلاه بره آن جناب   انقلابی را  بر تارک سر گذاشته و. روشنفکر بودند وما بیسوادان. زیر دست وپاهای آنان له شدیم. ما که دمی از خیام ‌لحظه ای با حافظ و در  کوچه های سر سبز خرم شیراز با سعدی راه میرفتیم. دیوانگانی بیش نبودیم ،

بسرعت ابن جماعت ثروت اندوزی کردند دزدیند ، وبه سرعت  گم شدند وان شد که باید میشد 

شب گذشته. برای اولین بار جوانی که پدرش ارتشی بوده وسخت دلبسته ایران وشاه ایران وپرچم ایران است  سر انجام یکی از آن قدیمی ها را یافت و  گذاشت تا او دهان بگشاید. ، سعی داشتم که نگذارم خواب مرا باخود ببرد وسخنان اورا نشنوم برایم تازگی داشت مردی از تبار دیرین از قبیله انسانها فرهیخته.  که در هرکجا معنایی را میجست  وهر معمایی را حل میکرد ،

او پرده های تاریک را بالا زد. وما تازه فهمیدیم که تنها. باقیمانده وباز مانده آن مرد بزرگ. شاهنشاه  را چگونه درمیان کرفته و فریب میدهند. یکی متعلق به گروه منفور منافقین وان لکاته با همسر دیوانه اش می‌باشد ، دیگری دشمن سوگند خورده شاهنشاهی  همان قلم موی باریکی که بر انبوه علفهای سرش،گلی را نصب کردها. باان قامت استخوانی  دستورات راز خیمه واز راه گلو بالیستها می‌گیرد ،

خوشبختانه شاهزاده ما اصراری ندارد بر صندلی قدرت تکیه دهد زمانی  در فیس بود جواب مرا داد. وگفت با پدر بزرگم وپدرم چه کردید  که با من خواهید کرد ، من درجواب نوشتم این حقیر بیگناه استروبه هیچ. دستگاهی متصل نیست وراه خود فروشی رانیز فرا  نگرفته است وهنوز عاشق. اندومرد است،

حال عدهای مقصد خود را در تاریکی میجویند  . عده ای در روزهای اول  خود را تسلیم  جمهوری ‌نماز و  عبادتهای  دروغین کردند ، خانقاه ها باز شد  سکس وسر کیسه کردن مردم با شدت. ا دامه داشت هر بیسر وپایی. خانی شده بود. از دندان ساز کرفته تا طبیبی که به درمان تو میکوشید 

 ،اعتمادم را سخت از دست دادم ود رگ‌وشه ای چادری بر سر خود وخانواده ام کشیدم. وبه دروغ‌ها وریاکاری های آنان. با سکوت نگاه کردم ، دیگر با همه بیگانه شده بودودم و میل نداشتم بسوی آنها وانجا بر گردم 

امروز برایم همه چیز دیر استت . امروز آتشی شده ام که دودم چشم دیگران را میسوزاند ‌روشنی افکارم انهاییرا که خیلی دورند. روشن میسازد ،

عشق همیشه در من است هر چند خاموش باشم ،مطمئن هستم این عشق روزی بر میخیزد وگویا میشود .

روز گذشته دخترم روی تلفن دستی ام نگاه میکرد وگفت ، مادر یکصد وده  ایمیل داری ؟!  ایمیل ؟ من هیچگاه به آنها نگاه نکر  خواندم وانها را پاک کردم و حال در دل  دست بسوی فرشتگان. نگهبانم دارم که  دشمنان را از دور آن مرد که بسرعت موهایش سپید شد. دور کند وبگذارد که او به مسئولیتی نا خاسته   بر او حاکم است ادامه دهد ،‌

حال دیگر در میان پآن ملت خدایی بی  نام وجود دارد  وچون نامی ندارد نه مبل دارند ونه می‌توانند اورا. بخوانند ، آنها در تاریکی های خود  شادمان ودر انتظار  فرشته أزادی. نشسته اند وخدای آنها ابر تا ریکی است که در حال  حاضر أسمان آنها را پوشانده است ،

ومن در فکر بازار خود فروشانم . ،مگر ممکن است یک انسان  بتواند. به راحتی خودرا ، روحش را، قلبشرا به گرو بگذارد برای یک خدای بی نام ًنشان،

 ویا،،،،،، منافع ؟!

پایان 

ثریا .

18/02/2023 میلادی

پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۴۰۱

قرار نبود که ….

ثریا ایرانمنش. /لب پرچین / اسپانیا3

/   وصف لب لعل تو چگویم بر رقیبان /  نیکو نبود  معنی  نازک بر جاهل 

چون دور فلک. یکسره  بر منبع عدل است / خوش باش که ظالم  نبرد ره بمنزل 

اما غیر از این است. دیگر عدل وانصافی وجود ندارد واین ظالم است که تکیه بر جای عدالت ها زده است   وزیر پرده عدالت  میکشد ،میبرد ومیخورد. آب از آب تکان  نمیخورد بلکه ناکهان از دوردست‌ها صدای أژیری بلند میشود وناگهان عده ای بیگناه  زنده زنده به زیر خاک میروند  عدالت چشمانش را بسته است  ترازویش نیز کج وکوله شده. میزانش درست نیست ،

قرار نبود اینگونه شود ،،که شد ، قرار نبود من آواره شوم  وتو آواره تر وهرکدام در گوشه ای از ابن جهان برده دیگران باشیم ‌منت نادان آنها را بکشیم. با همه رنجی که بردیم واما ،،شد 

روزیکه تو به دنبا امدی. اولین شبی که  مانند یک بره چاق وچله سفید دربغلم جای گرفتی وبخواب رفتی ، برایت افسانه میخواندم،،،،،، تو مرد زندگی من خواهی بود و هیچ مردی دیگر حق ند ارد وارد زندگی ما شود ومیان من وتو جدایی. بیافکند  ترا به مدرسه سپس دانشگاه ودست آخر به خارج میفرستم تا تحصیلات  عالیه خود را انجام داده به خاک میهن باز  گردی  وبرای سر زمینت واباد کردن بیشتر آن بکوشی ،

سعی داشتم ترا از پدرت وسیاست کثیف او دور نگاه دارم جنگیدم تا ترا پس گرفتم ، اما تقدیر. برایم نامه دیگری را به رشته تحریر در آورده بو د وچه بسا در همان شب اول بمن ورویاهای من میخندید ،

امروز قلم به دست گرفتم تا نا نوشته ها را  درون دفتری  بنویسم اما دستهایم قدرت  گرفتن قلم را نداشتند انگشت شصت من ورم کرده وتنها باز باید. با همین دکمه ها لعنتی و  کهنه. سرو کله بزنم  وانچه را که در دلم هست پنهان کنم  تا ناجوانمردان انهار ا بر ضد خودم. بر باد ننویسند،

 اری قرار نبود بین من وتو ابنهمه فاصله بیفتد  قرار نبود تو در گوشه خانه ات تنها ومن درکنج خانه ام تنها  به مردگی ادامه دهیم شاید زن نگرفتن تو بخاطر من بود چیزهای زیادی را دیدی با آن چشمان زیبایت  و همهرا در سینه ات پنهان ساختی. گاهی اشاره‌ای به آنها میکنی ومن تازه میفهمم که تو تا چه حد درد داشتی ودر سکوت درب اطاقت را از درون قفل میکردی وبا هیچ کس مراوده و معاشرت نداشتی  دوستان  تو موسیقی بودند ومجلات و  ‌کتابها ،،،،مانند خود من ، شاید دلت میخواست تصویر مرا بمن نشان دهی  

امروز از همه گذرگاههای سخت  وچاله ها گنداب و کوچه پس کوچه های سنگلاخی غربت  رد شدم که بو سه برایم میفرستادند  وعشق های دروغین وهمسر دروغین وخانه دروغین فرار کرده ام وبخیال خود ترا وبقیه را نجات دادام چه نجاتی ؟! نمیدانم شاید جایتان امن است کم وزیاد  مهم نیست  مهم این است که اربابا ن بزرگ شمارا به کار  گرفته ودیگر از آنهمه ناز و نعمت  خبری نیست. از سر زمین مادری خبری نیست از میوه  هایی که مادر  برایت پوست میکرفت خبری نیست  از کشک وبادمجان وخورشهای گوناگون خبری نیست. مقداری زباله لوله شده  به نام غذا به درون شکم میفرستیم تا بتوانیم بقیه راه را طی کنیم  ومن به فاصله ها میاندیشم. به دوری. واینکه ،،،،قرار نبود زندگیم اینگ‌ونه پایان بگیرد ،،،،که گرفت ،

 ثریا 

16/02/2023 میلادی 

سه‌شنبه، بهمن ۲۵، ۱۴۰۱

چیز ،میز ها !

یک نوشتار. کوتاه .

ثریا ایرانمنش .لب پرچین ،‌اسپانیا ‌.

برنامه ای را میدیدم در  مورد غذاهای  تقلبی. وچه چیزهایی را بخورد ما میدهند وما چه ساده دلانه  از انهااستقبال  کرده . به درون شکم  خود سرازیر میکنیم ، نتیجه. ؟ سرطان ، بیمارهای روحی وروانی ، بیماری های کبد وروده وغیره ،

اول از. پنیر پار میزان شروع شد وبه قوطی های تونای ماهی ختم شد ،‌حالم بهم خورد . از گوشتهای قلابی بصورت  استیک‌های کلفت در. رستورانها تا آن استخوان‌های قرمزی که بعنوان   شل ماهی  همه جا تبلیغ میشود از برنج قهوه ای تا عسل وروغن های زیتون.  ، 

پس چه بخوریم !؟ نانها که دیگر غیر قابل خوردن شده اند.  لزومی ندارد درباره آنها. حر فی بزنم ، اه جای آن نان سنککهای داغ و نان بربری های  ما خالی  .

کم کم بعضی چیزها وبعضی مکانها از کنار ما محو. میشوند به اهستگی ،

انروزها که هنوز  هوش مصنوعی و اینترنت نیامده بود هنوز تامه نگاری میکردیم هنوز مجله بود کتاب بود کاغذ بود  ومن یک صندوق پستی داشتم ، عشقم این بود که هر صبح زود پیاده به پستخانه  بروم. در میداد کوچک شهر که آب  پاشی پاشی شده بود  خاک بوی خوش خود را به هوا میفرستاد به همراه بوی. برگهای  تمیز کاج وگلهای یاس وبنفشه  .وان دکه کوچک گل فروشی بسبک  فرانسه گذشته داشت گلهای را مرتب میکرد وبانکها. درب های وکرکره.  های أهنی را بالا میکشیدند. مامور  کلیسا با کلید درب کلیسا  را برای مومنین  باز میکرد 

من با یک بغل نامه وروزنامه ومجله سر خوش وخندان بخانه بر میگشتم  وتا یک هفته  غذای روحم بود ، 

چه حال خوشی بمن دست میداد زمانی که میدیدم دوستی از راه دور برایم دلتنگ است و عکس ونامه. برایم فرستاده یا تولدم را تبریک کفته ،،

ناگهان پرده ای تا ر یک بر روی همین دلخوشی ما کشیده شد  امروز برای دو خط نوشتن دریک دفترچه باید همه شهر را جستجو کنی مجلات دیگر کمتر بچشم میخورند روزنامه ای  در دست نیست  غیر از یک برگ کاغذ محتوی تبلیغات سوپری های چند ملیتی ،. در زیر یک تابلوی بزرگ  یک ما کت بزرگ بنام  تمیز نگاه داشتن. هوا وسلامت  آبهای روان !!!! همه  چیزهایی را که ما را  روح ما ر ا زنده نگاه میداشت. از میان برداشته شد ودر شهر یک کتابخانه  وجود ندارد . 

گلفروشی  تعطیل شد ‌رفت به باغچه بزرگ شهر. درب کلیسا قفل شد تنها  دوبار در روز باز میشود آنهم با حضور  مامورین انتظامی  ومن صندوق پستی ام را پس دادم. چون همه آنها که از  دور دست‌ها بیادم بودند یکی یکی. چه جوان چه پیر. در غربت جان  باختند ‌یا به خانه های تنهایی رفتند ،

هم چیز تمام شد تنها یک چیز بر دیوار خانه ات نصب است که بتو دستور میدهدهر صبح که کلید انرا می‌زنی دستورات جدید وقوانین . روز را بتو. ابلاغ میکند    روان پاک (جرج اور‌ل). شاد که پیش بینی این روزها را کرده بود ،

حال زلزله های مصنوعی ویرانی بیماری  کمبود غذا وغذاهای قلابی   وردیف شدن سطل های  رنگین. برای برد،گی نوین زیر غنوان ریسایکل  تو‌در میان آنها حیرانی.  کاغذ را لوله میکنی نمیدانی در کدام یک بیندازی  دستمال کاغذی دستت در میان دستهای.  تو پاره میشود حیرانی درکدام سطل انرا رها کنی . ؟

به ناچار مینشینی. وخودت را لای پتو می پیچی  در یک سکوت  وترس وتنهایی  در انتظار  اینکه  زنگ در فشرده  شود و رهروی  سر راهش بتو سر بزند ،

دوستان همه پر کشیدند. در گیر مشکلات خودشانند آنها به این دستورات  خود را عادت میدهند  اما من حاضر نیستم همه هویت ‌گذشته خودرا پاک کنم و به دهکده جهانی سنجاق شوم. مرگ را ترجیح میدهم. 

روز ولانتیان  ، روز عاشقان. من تنها به همان سنت والنتاین احترام میگذارم که در زیر فشار کلیسا  عشاق  ناکام را برای هم عقد میکرد اورا نیز اعدام کردند بجرم  عاشق بودن،

 پایان  14/022023 میلادی 

دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۴۰۱

هم آورد شیطان

ثریا. ایرانمنش. « لب پرچین»! اسپانیا

هر چه فکر کردم  نتوانستم. سوژه ای بیابم  وبنویسم آنهم در ادبیات امروز که. (کثافت) را با ص. مینویسند ونهایت اظهار نظرشان این است که :

فلانی. دوش حمام ا برسر فلانی خالی کرد وبا. فرش زیر پایش را کشید   یعنی که اورا نشاند سر جایش 

به آنچه در اطرافم میگذرد با نظر بد بینی  مینگرم. وبه سی وسه هزار کشته  در ترکیه که تازه داشت. کباب های  خوشمزهاش را به رخ ج‌هانیان  میکشید ً به همراه سریالهایش .تازه رود بسفر  برق میزد ،

نه ،‌هر  چه فکر کردم  چیزی بخاطرم نیامد گذشته ها را بکلی به دست فراموشی سپرده ام تا حتی روز گذشته را نیز نشخوار نمیکنم  

همیشه در مغزم جاده های تازه ای میساختم  واز آنها عبور میکردم جاده هایی خوش آب وهوا با بوی گل نرگس وسنبل  ،   عشق را نیز به دنبال میکشیدم !!!حال آن جاده ها هم  خاکی شده آند  هر چه شهر ها وسعت پیدا میکنند مغز ها کوچکتر میشوند  همچنان. ساختمان‌ها  رویهم تلمبار میشوند وناگهان  رگه‌ای نامریی همهرا فرو میریزد ،  دست بردن درون طبیعت در این راه تنها نیستند عده ای  گرد میزی دور هم نشسته اند برای ما  برای بشریت نقشه میکشند کم کردن آدم‌ها و کم کردن. حیوانات وسعت دادندکشتزارهای خودشان. ودنیا را به چندین شبه جزیره تبدیل  کنند. هرکسی جزیره خودش را دارد  با آن زندگیش را میسازد   چرا که تنها او راه آب چشمه حیات را یافته است ،

بقیه راهها به گژ راهی ختم  میشوند .

دیگر در شهر  انسانها  همه خیابانهارا نمیشناسند  همه از یکدیگر گریزانند  دروازه خیلی از خیابان‌ها به روی عده ای بسته است  دیگر کسی از  من نمیپرسد اهل کجایی اهل دهکده جهانی. همه یکی شدیم  همه اهل یک خیابانیم  وهمه یک چیز را میبینیم ،

دیگر به آن مردم تازه به نوا رسیده نمی اندیشم  میدانم  همه چیز خودرا مانند یک سکه بی ا رزش از دست خواهند داد  من از همهچیز به بی چیزی رسیدم وانها  از بی چیزی به  نوا رسیدند  محکم خودشان را پنهان کرده اند ،

دیگر معرفت شهری ومعرفت  دهاتی مطرح نیست  بلکه معرفت ها  همه دریک چیز است عبور از یک خیابان  و،،،،دنیا راه حقیقی را نه میشناسد ونه میداند ،

خوشحالم که در خانه  ماندن را پذیرفته ام  ودیگر مجبور نیستم راههای  ناشناخته را طی کنم  وخیابانها  کمر بندی را که هه راههارا از  هم جدا میسازد ،

دیگر  چیزی برایم نه مهم است ونه ارزشی دارد ،

این روزها درکنارم بسیار دهل آزادی میزنند  بلند هم میزنند اما من گوشهایمرا کرفته ام  درخیالم به ماه پرواز میکنم  واواز  پرندگان درقفس را آنجا خواهم شنید ،. 

پایان

ثریا  / 13/02/2023 میلادی

 

شنبه، بهمن ۲۲، ۱۴۰۱

سایه تو


 ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا 

عزیزا ، هر دو عالم سایه توست  /بهشت ودووزخ  از پیرایه تست 

تویی از روی ذات ،، أیینه شاه / شد از روی صفایی ،أیه   تست «عطار» 

کنفرانس پر هیاهو وپر سر وصدا با شرکت آن عروسک مومی گل بسر بر پا شد ،،،،تنها یک شوخی مضحک با ملت ایران  و تو سایه آن قدرت آنقدر قدرت نداشتی که چند نفر  استخوان دار  را گرد هم آوری  ونوری بتابانی  وملتی را چشم به راه  ونا امید بوجود آوردی  پس ا تو از خودشانی ،

تونتوانستی سایه ات را رو ی  دیواری پخش کنی  وهمراه زنکی که شده  که هیچ شمرده میشود  در معنایی دیگر ظاهر شدی ،برایت متاسفم برای ملتی که بتودلخو ش. آشت .

چینی ها نقش میکنند در أیینه. روسیه میسازند وساخته میشود  وهستی ما رو به نابودی میرود  از اینرو ترا مانند بک عروسک بادی باد میکنند وبه هوا  میفرستند ، از روز ازل من ترا سایه او نمیدانستم زائده ای بودی که به او اویزان شده واز برکات عالی بهره میبردی .

در هر انسانی د‌و گونه تجربه  وجود دارد  ویک گرایش.  بسوی تنیدن  اصل خود  به درون پیله ای که از  آن بیرون امد

امر‌ز ما  خالی شدیم  دیگر نه آرزویی مانده. نه. دلخوشی وما همه در یک پیله دیگر که به دور خود بسته ایم به خود فریبی مشغولیم ،

امروز هرچه که در قفس من جای دارد  برای خود من است  موجودی بریده شده از. ناف  مادری  واز هر چیزی که متعلق بمن بود  در ناف دیگری نیز جای نداشتم در بک قالب  خود.ر  ا فریب میدهم  وبرای اثبات وجودم به فرزندانم فخر میکنم که آنها  هم مانند من بریده از ناف اجدادی خویشند  ربات‌هایی مه کار میکنند میخورند ومیخوابند وتولید مثل میکنند بی هیچ آرزویی .

هر انسانی  مجموعه ای از جنبش‌های گوناگون است  لبریز از مفاهیم وتصاویر  وحالات  مختلف  ‌تنش ها  میدان این جمع اضداد  بی توقف میرود و   رانده میشود کشیده میشود و گاهی هم کشته میشود  

من یکی ترا نه به نمایندگی ملت ایران ونه نماینده یک جنبش انقلابی بلکه بعنوان یک بادی،ارد  به همراه سایرین تصویر کردم نه بیشتر  آنها از تو استفاده کردند  وتو بی اراده کشیده شدی  هیچ انسانی را نمیتوان  که در یکی از اضداد هستی  عینیت دارد تصویر کرد 

تو نیز کم کم در تا ر یخ گم میشوی  ماهم گم میشویم شورش وانقلاب هم گم میشود ملتی چند پارچه در جزیره‌های مختلف  سرگرم پختن نان لواش روی تابه وهیزم میشوند به اصل خود بر میگردند  واین بود پایان یک اعتقاد وگرد هم أیی،

11/02/2023 .پایان 1میلادی

جمعه، بهمن ۲۱، ۱۴۰۱

طوفان

ثریا ایرانمنش « لب پر چین »  اسپانیا 

یک شب طوفانی !؟

تمام شب از صدای غرش. طوفان  بیدار ماندم ‌گوشهایم را گرفتم ، بی فایده بود  یکی از سگها قدیمی را که سالها به او انس ‌الفت گرفته بودیم مجبور شدند بخوابانند. همه بعد از ظهر بیاد آن چشمان بی رمق والتماس امیز او بودم و گریستم ، این روزهای آخر. دیگر با دیدن من بالای پایین نمیپرید پیرشده بود کر ‌ و قلبش بیمار وریه اش نیز بیمار بود جفتی هم نداشت  تنها مهر او به بچه ها بود ،

حال خوبی نداشتیم. در عین حال  امواج دریارا میدیدم  که بیشتر از پنج متر بالا میامد بیشتر رستوران‌های ساحلی را ویران کرده انهاییکه با شیشه وکج  برای تابستان داغ ساخته شده بودند تقریبا به زیر آب رفتند ، خوشبختانه من از ساحل بسیار دورم تنها صدای طوفان و امواج را میشنوم وخبر ندارم که چه ویرانی در بالکن خانه ام ایجاد شده وشهر ها چگونه دوام آورده اند ، باد بهاری که بر درختان خفته می‌زید تا آنها را  از خواب زمستانی بیدار کند امروز تبدیل به یک طوفان کشنده شده است. معلوم نیست  چه دست‌هایی در کار ویرانی زمین است تنها از نام آب وهوا استفاده کرده. اکثر راهها را بسته اند  هجوم مهاجرین  بدون خانواده.  کمبود باران  برای کشتزارها و  ریزش بی آمان  برف و یخبندان  وایجاد زلزله ها برای تکه تکه  کردن سر زمین‌ها و ایکاش  این صدای منحوس برای مدتی قطع میشد .

تشنه ام بود آب درون لیوان را سر کشیدم گویی  مقداری. آب ژاول   نوشیدم همه گلویم میسوزد با آنکه آب را بارها از فیلتر ها رد کرده وجوشاده ام اما آن بوی  گند مواد تمیز کنند همچنان در گلویم وبینی ام نشسته  احتمالا همان ادرار خودمانرا ریسایکل میکنند وبرایمان در لوله ها جاری میسازند با کمک مواد ضد عفونی  نانها دیگر غیر قابل خوردن شده اند  مقداری خمیر بهم چسپیده ،

 مواد غذایی کم شده خیلی چیزها دیگر در بازار نیست چه خوب من گوشتخوار نیستم. اما از سبزیجات هم خبری نیست ،

خوشابخال بی دردان در کنار طیاره ای خصوصی ولاکچری خود   مناطق جهان را طی میکنند واز صدای طوفان هراسی ندارند  امواج دریا. بصورت کف. تا بالاترترین نقطه سا حل میاید  سفید گویی کف صابون یا مواد  سپید کنند شستشو درون آب است  طبیعی است که همه فاضل آب‌ها سر انجام به دریا میریزند ،

ایکاش این صدای لعنتی لحظه ای قطع میشد وایکاش خواب  مرا در آغوش میگرفت وایکاش آن چشمان التماس امیز سگ از جلوی نظرم دور میشد  وایکاش ….کاش تنها یک واژه است.   کسی وحایی نیست تا ما بتوانیم دستهای  خودرا به آنجا اویزان کنیم واز طوفان وزلزله  غیر طبیعی در امان باشیم. دستهای نامریی. مانند شبگردان تنها شبانه کار میکنند  وزمین وکهکشان را   به میل خود میجرخانند. مومنان خدارا مقصر میدانند  وبقیه بی تفاوت به اینهمه ویرانی   .اه خدای من گویاطوفان آرام گرفت وحال بارانی سیل اسا  فرو میریزد وفردا نتیجه این خشم طبیعت را خواهیم دید .یاد آوازخوانمان گرامی ،

طوفان در دریا غوغا میکرد ، 

بیداری در کشایها میکرد 

 دست نا خدا بر آسمان ، خدا خدا میکرد ؟؟!

 پایان 

نیمه شب جمعه  دهم فوریه  دوهزارو بیست وسه میلادی ،

در میان تاریخ سر زمین خودمان سر کردانیم  تاریخ  هر روز به میل. بعضی از آقایان عوض میشود ؟!


 

چهارشنبه، بهمن ۱۹، ۱۴۰۱

سحر


 ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا 

ساعتهاست که  بیدارم  باران شدیدی در بیرون میبارد. خوب ثواب بزرگی است حداقل درختان وگلهای که میرفتند ازتشنگی نابود شوند شاید دوباره از نو زنده
 میشوند دو شاخه سنبل   من در اطاق به  گل نشسته وبوی نوروز را  بیادم میاورد   عید نوروز در میان اینهمه هیاهو کشتار جنگ سیل  زلزله  عمدی وغیر عمد ، کجا حوصله میگذارد   دیگر حتی زندگی فرصت یک گرد هم ایی فامیلی را هم نمیدهد همگی در کومه خود پنهانند. آهسته میروند واهسته بر میگردند.  حادثه در همه جا کمین کرده در انتظار همه نشسته  هجوم اتومبیل‌هایی که به همراه سیلابها. رویهم تلمبار شده اند .
کجا زندگی اینهم زشت بود ،؟  همه چیز در آرامش می،گشت چند متلک وچند. لجبازی سپس طوفان فرو می نشست و قبیله ای که متعلق به غرب بود تنها با خودشان بودند  ومن  از پشت شیشه به انها مینگریستم به اداهایشان ریا کاریهایشان  دروغ هایشان  به حرکات احمقانه  آنها و روح سیری نا پذیر  اشتهای زیادی برای بلعیدن داشتند ،
حال تنها خاطرات تلخ شبانه به مغزم هجوم میاورد. پاک کردن آنها مشگل است گویی. روی سنگ حک شده اند  اما  با قیاس انروز ومردمانی تازه  آنها فرشته بودند. همیشه ما رویمان به گذشته ‌دیروز است. گویی فردایی نیست  مرتب حسرت دیروز ‌گذشته را میخوریم وغمهای دیروز روی دلمان تلمبار میشود انهارا بر میداریم وبا آن زندگی میکنیم ، فردای نیامده را  نمیشناسیم وحشت داریم. خوف داریم به فردای نیامده بیاندیشیم .
آیا این خاصیت تنها در میان  ماست. یا همه ملتها ،،نه گمان نکنم آنها  از قبل برنامه های آینده خودرا میچینند. تعطیلاتشان بموقع است خوابشان نیز بموقع. چیزی در درونشان پنهان نمیکنند که آنها را رنج دهد. راحت میخوابند وراحت روز را میگذرانند 
فردای ما نا معلوم  است چرا که. ادم های  ما نیز نا معلوم وغریبه اند چگونه یک ملت به آسانی. وراحتی با چند  خط شعر وچند عربده سر زمینش را به دست دزدان وچپاولگران میدهد وخود در میان آتش میرقصد  تنها  ما  هستیم. مردمان خاور میانه. همه یک  شکل ودر یک راه کار میکنیم  ،
جایزه سیاسی و گرمی به آن پسر ک رسید که یک بحر طویل خوانده ونامش را. شعر گذاشته  رویش آهنگ گذاشته. چه زود فریب میخوریم چه زود  دستهایمانرا به هوا کرده فریاد خوشحالی سر میدهیم  ، بی آنکه از سیاست کثیف غرب بیخبر باشیم .
زندان‌هایمان دیگر جا ندارند. اکثر زندانیان ایستاده میخوابند. عفو الهی  رهبری شامل حال عده ای از ما بهتران شده. اما آنکه  حرف دارد سخن دارد کلام دارد دهانش بسته ودستهایش را قفل کرده اند .
صد ها هزار امام زاده بی نام ونشان یا گورستان برای فرزندانشان. ساخته اند حال شیر از باید آماده شود برای ورود حضرت  وامام زمان واخرین پیامبر زمان  بنا براین ساختمانهای قدیمی وشکیل وتاریخی باید ویران  شود. تاریخ ماباید از بین برود محو شود  همه شاهان توهم بوده اند وان ساختمانهای قدیمی  شاهد آن توهمات نیز باید محو شوند 
  
مابرای ،  «برای» دست میزنیم پای میک‌و بیم بزای چی وبرای کجا وکدام آزادی ؟ زمانی که روح تو گرفتار است. آزادی معنی ندارد. آزادی سیاسی أزادی نیست  بلکه روح باید  آزاد باشد ومتاسفانه زمانی روح آزاد میشود که از کالبد  بی ثمر ما جدا شود ،
آن سر زمین تکه تکه خواهد شد  شیراز. مرکز نشست پیامبر جدید  وپیروانش  میشود کویر خاموش است  وغرب برای خود سر زمینی تازه میشود. مرکز هم متعلق به مسلمین وتا  قیامت  یکدیگرا پاره پاره خواهند کرد ،
چرا بیداری ؟ چرا خواب نیستی؟ چرا شام نخوردی  ؟ 
بدو شاخه گل سنبل میاندیشم که بی ثمر رویهم افتاده. هریک دیکری را نگاه میدارد وبوی آنها اطاق را اشباه کرده است ،
پایان یک  بیدار خواب02/09//2023 میلادی  

جمعه، بهمن ۱۴، ۱۴۰۱

پلنگ پیر

ثریا ایرانمش  ، لب پرچین ، اسپانیا ،
برای أخرت  نیز باید حسابی در بانک خدا باز کرد  چرا که برای هر کار ثوابی بهره ای روی ان. میرود  وبرای هر گناهی از آن حساب. کم میشود  من این کار را انجام ندادم‌ تمام  حواسم. به آن گوشه است که آن پلنگ پیر با دندانهای  بیقواره اش وان صدایی که کم کم در گلو خاموش میشود  جلب میگردد او هنوز در قفس  خود راه میرود. هنوز در میان سایر حیوانات  همسن وسال خود  میگردد.  وامید باز گشت بسوی کومه. ای  دارد که چیزی را در آنجا پنهان کرده است ،

همه چیز داشت به آرامی پیش میرفت. آب تازه در لوله های شهر  روان بود مردم شادی میکردند حمام ها از خزینه های پر از میکرب وکثافت خالی  شده تبدیل به حمام خصوصی ونمره شده بودند ودر بعضی از خانه های . اعیانی در خانه شان حمامی. را ساخته بودنذد که با کمک ذغال سنگ یا هیزم گرم میشد. برای غسل  زنان ومردان مومن. خوب بود خوب کار میکرد نماخوان نمازش را میخواند. ‌عرق خور در. دکه عرقش را سر میکشید . ،
پلنگ کوچکی از راه رسید انرا  سید کرده بودند وبه باغ اشرافی ارباب .  هدیه دادند  ارباب سر گرم بود چشمان. پلنگ میدرخشید همسان خورشید اما در زیر  این درخشش  مقدار زبادی  ریا وخشونت ودو رنگی خفته بود ،ارباب سرگرم و   با بازی این پلنگ  دیگر   خوشبخت بود زنجیر. را از گردنش گشود واورا رها کرد تا. در باغ بزرگ. بچرخد  همه گلها را چمن ها را وباغچه ها را بو بکشد از هر ظرفی تکه ای بر میداشت ود رکومه خود پنهان میساخت ،
عده ای از این پلنگ‌ واهمه  داشتند وتن به قضا داده تکه ای جلویش میانداختند    عده ای از دور به تماشای او. ایستاده نظر با بازیگوشیهای او میداشتند. پلنگ بزرگ شد.  بچه دار شد. همه شهر را  برای خود  بر آشت همه جا متعلق به او بود. هر جا که گام میگذاشت چشم‌ها به پوست براق و صاف او میخوردقبلا پشمالو بود حال پوستی لطیف.  وخوشرنگ وتمیز شده . داشت  قلاده اش از طلا وزنجیرش از الماس بود  اما  به تنهایی میرفت کسی قلاده اورا. در دست نداشت کم کم  پنجه های تیزش را ودندانهایش را به ارباب نشان داد ، ا رباب سکوت کرد ودر گوشه ای نشست ،

مردم شهر  خوشحال بودند آفتاب درخشانی میتابید. تا روزیکه ابرهای سیاه آمدند ارباب دچار بیماری تب ولرز شد. و آهسته آهسته میرفت تا چراغ عمرش خاموش شود پلنگ اورا در اطاقی خواباند  وخود شد ا رباب اما  مردم شهر بیشتر ارباب را میخواستند ارباب  پنهان بود  کمتر در مجامع دیده میشد ،
پلنگ یکه تازی  داشت وپلنگها وحیوانات  دیگر را نیز. دعوت کرد همه چیز بهم خورد  حیوانات  سفره پهن وگوشت های  لخم  وتازه را. د یدندند نعمت ‌فراوانی را که ارباب با خون دل فراهم ساخته بود برای زمستان‌های سرد آنها را خوشحال کرد   حال اورا نیز  بیرون راندند وخود بر سر سفره نشستند ،
و….  پلنگ در کنام  پنهانی خود از این سو به آن سو میرفت ، به نزد پلنگان دیگر رفت. شیر پشت خودرا به او کرده بود  پلنگ در زیر یک صخره نشست   بیمار  شده  بود. تنها بود. پیر شده بود اما هنوز چشمش  به انسوی آب‌ها بود  چیزی  را در گوشه ای پنهان کرده که میخواست آن را بردارد. ودوباره همان پلنگ جوان شود .
و همچنان. راه میرود میغرد غرش  او تنها در چهار دیواری خانه ای که بنا کرده میپیچد . حیوانات دیکر  هنوز مشغول پاره کردن وتکه تکه کردن گوشتهای جوان و  لاشه های  تازه هستند  پلنگ میغرد راه میرود اما دیگر بیفایده است ، وخیلی دیر. دیر تر از انچه ما فکرش را بکنیم ،
حال نمیدانم آیا در بانک پروردگار حسابی باز کرده است یا نه ؟! 
پایان 
03/02/2023 میلادی

پنجشنبه، بهمن ۱۳، ۱۴۰۱

پراکنده گویی

ثریا  ایرانمنش ، لب پر چین . اسپانیا . 

هنوز روی  دکمه  لپتاپ نگفتم سلام. گفت خاموش کن باطری نداری. وخودش خاموش شد. بنا بر این. دیگر با او کاری ندارم   از همین تابلت کهنه ودرمانده استفاده میکنم ،

چند. فکر امروز مرا بخود مشغول. ساخت اول از. روزیکه پای زنان به سیاست باز شد دنبا. بهم ریخت مردان بفکر. بازیهای گوناگون در گوشه ای. به زنان فرمان میدهند  وزنان راه خودشان را میروند .  من خود زن هستم  وظاهرا باید از همجنس خود. دفاع کنم اما میدانم این موجود به ظاهر. لطیف ‌ظریف چه شیطانی در درونش خوابیده. بنام حسادت و کشتن آنهم امکان ندارد. نه ندارد نه دین وایمان نه مذهب نه قدرت هیچ چیز در جهان قادر نیست این حس را در آنها بکشد مگر مانند من دنیا را رها کرده وانتظاری نداشته. وتنها. به لحظات دلخوش کرده واز  همه چیز وهمه کس وخودرا کنار بکشد ‌زندکی یک زاهد پاک باخته را پیشه گیرد ، .

گاهی در این گمانم که. پروردگار یا طبیعت با هرچه که میل دا رید نامش را بگذارید مرا برای امتحان خود. أفرید  در آخرین لحظه که میرفتم خودرا به دست فنا بسپارم. زیر گوشم میگفت ، : 

نترس ، من در کنارت هستم ودوباره جانی تازه وقدرتی تازه  میگرفتم  واز جای بر میخاستم ،

اما این روزها گویی او هم خسته شده هم از من هم از دنیا  بنا بر این همه چیز بهم ریخته است تا جایی که یک حاجبه خانم از درون مطبخ  اش نذری پزی بیرون میاید ونقش بانوی اول سر زمینی را با زی میکند که  روزی شاهان وملکه های   با قدرتی  بر آن حاکم بودند حال  این پیر زن  پای  لب گور  نقش خودرا بی آنکه بداند چیست تنها بخاطر همان تکه پارچه سیاهی که هیکل بد قواره خود را در آن پنهان کرده  به جنگ نسل جوان بر خاسته  این حجاب  برای پوشاندن آن زشتی ها  وچربی های بو کرفته وشعور پایین ومغز های  کرم خورده بکار گرفته 

 برای عده ای  حکم  سلاح  را دارد حکم جان  را دارد 

خیر  نوشتن  را باید  بر گردانم روی همان. دفترچه ها. این یکی هم بازی در میاورد .

مجددا  باید بروم زیر  انتی بیو تیک‌ها گمان نکنم دیگر هیچ انتی بی‌و تیکی در من اثر بگذارد. اما تا أخرین روز. حیات باید مبارزه کرد  .‌همین دیگر بقیه. گفتار ها  را از اربابان. صاحب رسانه ها راست و  ‌دروغ. بشنوید. در خانه   ماخبری نیست غیر از تنهایی . 

پایان 

02/02/2023   میلادی 

باید رفت


 ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا. .

تازه باور کرده بودم در جهانم هست. یاری  …… و باری 

 و باوریی 

این باور دیری نپایید  وکم کم  سایه نا مریی مرگ. روی تاریکی ها وروشناییهای   صبح وشب. دیده میشود. سری میکشد گویی ماموری است در انتظار اجرای حکم  حکم باید از آسمان برسد ! یا از دست من ؟!

شبها را در بین خواب وبیداری میگذرانم. به کتاب قصه های تصفیه شده گوش میدهم به اوای. فلسفه   که دیگر برای ما دیر است  ما در سر زمینمان  قرنهاست که رنگ فیلسوفی را ندیدیم. امروز هم بمدد  آن لمپن های خریداری شده. آن زبان شیرین. وقند پارسی. تبدیل به یکسوخته تریاق  شده که با  تراش چند. شاعر ونویسنده وسخن سرای اجنبی   بقیه را نیز  خواهند تراشید موسیقی ما هم گم شد .اساتید موسیقی از جهان رفتند. وجایگزینی هم ندارند دیکر کسی شهناز نخواهد شد ودیگر کسی بنان ویا دلکش نمی‌شود  عده ای تقلید میکنند اما  آن بلبلان شاخه های  بلند سرو کجا این بچه کلاغهای مردنی. کنار جویبار کجا. دیکر هاید۸ه ای  نخواهد آمد ودیگر فروغی چشم به جهان نخواهد گشود تا با یک عشق یکطرفه خود را  به بی خیالی بزند. اوهم کشتند  بیصدا ،

بهر روی. سر زمینی که من در آن زاده شدم. سر زمین اشک ‌زاری ونوحه وتوبه عزا داری وسینه زنی وزنجیر زنی است شادی ممنوع خنده ممنوع  عشق هم ممنوع. خوشحالم که آنجا نیستم. تا  در دسته شهدا  به خاک سپرده شوم. خاکستر میشوم وخاکسترم  را باد با خود خواهد برد .


نه ! چیزی  برای نوشتن ندارم. اکثر شبهایم به تماشای. نمایشات دلقک‌های سیاسی میگذرد همه بر سر لاشه مرده  دارند یکدیگر را تکه تکه  میکنند  سر زمینی گه  غیر از خاک مرده   ورقص فاحشه های نو پا بر روی جنازه ها   چیزی در آنجا یافت نمی‌شود  بوی مرگ ونیستی همه جا را فرا کرفته وهنوز از آن سوی قاره به این سوی قاره  مصاحبه ها گفتارها و فحاشی ها  ادامه دارد. وملتی زیر  سنگ آسیاب دارد له میشود.  .

نه، باید باور هارا دور آنداخت. وبه آینده نگریست. آینده ای تاریک بدون چراغ  وبدون  هستی و بدون عشق و دوستی ، پایان 

31/01/ 2023 میلادی ،،، اخ این ماه لعنتی به پایان رسید ،