دوشنبه، بهمن ۲۴، ۱۴۰۱

هم آورد شیطان

ثریا. ایرانمنش. « لب پرچین»! اسپانیا

هر چه فکر کردم  نتوانستم. سوژه ای بیابم  وبنویسم آنهم در ادبیات امروز که. (کثافت) را با ص. مینویسند ونهایت اظهار نظرشان این است که :

فلانی. دوش حمام ا برسر فلانی خالی کرد وبا. فرش زیر پایش را کشید   یعنی که اورا نشاند سر جایش 

به آنچه در اطرافم میگذرد با نظر بد بینی  مینگرم. وبه سی وسه هزار کشته  در ترکیه که تازه داشت. کباب های  خوشمزهاش را به رخ ج‌هانیان  میکشید ً به همراه سریالهایش .تازه رود بسفر  برق میزد ،

نه ،‌هر  چه فکر کردم  چیزی بخاطرم نیامد گذشته ها را بکلی به دست فراموشی سپرده ام تا حتی روز گذشته را نیز نشخوار نمیکنم  

همیشه در مغزم جاده های تازه ای میساختم  واز آنها عبور میکردم جاده هایی خوش آب وهوا با بوی گل نرگس وسنبل  ،   عشق را نیز به دنبال میکشیدم !!!حال آن جاده ها هم  خاکی شده آند  هر چه شهر ها وسعت پیدا میکنند مغز ها کوچکتر میشوند  همچنان. ساختمان‌ها  رویهم تلمبار میشوند وناگهان  رگه‌ای نامریی همهرا فرو میریزد ،  دست بردن درون طبیعت در این راه تنها نیستند عده ای  گرد میزی دور هم نشسته اند برای ما  برای بشریت نقشه میکشند کم کردن آدم‌ها و کم کردن. حیوانات وسعت دادندکشتزارهای خودشان. ودنیا را به چندین شبه جزیره تبدیل  کنند. هرکسی جزیره خودش را دارد  با آن زندگیش را میسازد   چرا که تنها او راه آب چشمه حیات را یافته است ،

بقیه راهها به گژ راهی ختم  میشوند .

دیگر در شهر  انسانها  همه خیابانهارا نمیشناسند  همه از یکدیگر گریزانند  دروازه خیلی از خیابان‌ها به روی عده ای بسته است  دیگر کسی از  من نمیپرسد اهل کجایی اهل دهکده جهانی. همه یکی شدیم  همه اهل یک خیابانیم  وهمه یک چیز را میبینیم ،

دیگر به آن مردم تازه به نوا رسیده نمی اندیشم  میدانم  همه چیز خودرا مانند یک سکه بی ا رزش از دست خواهند داد  من از همهچیز به بی چیزی رسیدم وانها  از بی چیزی به  نوا رسیدند  محکم خودشان را پنهان کرده اند ،

دیگر معرفت شهری ومعرفت  دهاتی مطرح نیست  بلکه معرفت ها  همه دریک چیز است عبور از یک خیابان  و،،،،دنیا راه حقیقی را نه میشناسد ونه میداند ،

خوشحالم که در خانه  ماندن را پذیرفته ام  ودیگر مجبور نیستم راههای  ناشناخته را طی کنم  وخیابانها  کمر بندی را که هه راههارا از  هم جدا میسازد ،

دیگر  چیزی برایم نه مهم است ونه ارزشی دارد ،

این روزها درکنارم بسیار دهل آزادی میزنند  بلند هم میزنند اما من گوشهایمرا کرفته ام  درخیالم به ماه پرواز میکنم  واواز  پرندگان درقفس را آنجا خواهم شنید ،. 

پایان

ثریا  / 13/02/2023 میلادی

 

هیچ نظری موجود نیست: