یکشنبه، مرداد ۰۹، ۱۴۰۱

مرگ در آتش وسیل

 ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا 

 یک بعد از ظهر داغ ودم کرده همه آن آتشی که در اطرافمان شعله میکشی خاموش شد. حال هوای دم کرده  روی شهر سایه  انداخته کویی همهرا درون یک تنور داغ گذاشته. ویک دم کنی هم روی سرمان. است  کف پاهایمان روی زمین میسوزد .

روز گذشته پس از. ماهها خانه نشینی. تصمیم گرفت برای خریدچند دست لباس بیرون روم. بهتری جا همان مال با سر باز وهوای آزاد. اما و،،،،، درون فروشگاهها یخ بیرون جهنم . از لباس هم خبری نبود. دو دسته. ودو طبقه  لباس برای کارگران وکارکنان ‌تمیز کنان خانه ها وهتلها.  مقداری زباله برای جوانان. و خوب لباس خوب میخواهی کمی انطرف تر یک پیراهن چیت ساخت چین سیصد یورو. اوف نه ، بر گردیم بر گردیم در یک کافی شاپ نشستم

. سرم را به آسمان بردم وگفت : 

آسمان ابرهاتو ور دار وبرو نمیدانستم پشت ابرها خورشید داغ نشسته. ای داد پلیداد خوشبختانه در یک فضای باز از چتر ها واز درون چترها. آب پاش بصورت باران برهمه جا پخش میشد یک رستوران امریکایی بود ؟؟

نزدیکترین جایی که میتوانستیم خودم را بیاندازم  خانه دخترکم بود  مانند بک جنازه روی کاناپه افتادم  دیگر چیزی یادم  نیست !

نیمساعت بعد دیدم  پسرم با جوانانش  برای دیدنم آمد.  اه چه سعادتی. گویی جانی دوباره گرفتم. از یکی از أنها به تازگی  مدرسه راتمام کرده گفتم چه. میخواهی بخوانی ،

گفت حقوق   تنها یک وکیل در فامیل کم داشتم. وان کوچکتر از همه بیشتر جانی  تازه بمن داد.  اه هنوز برای مردن خیلی زود آست خیلی زود 

اینها گلهای هستند که من دریک سبزه زار. با دستهای خود  انهارارکاشته ام.   همه با تحصیلات عالی. به دور از هر هیاهوی سیاسی و  زباله های روزانه همه اهل کتاب ودانش وقلم.  ساعات  بیکاری را به نقاشی یا موسیقی پر میکنند در مقابل دانش آنها من. بسیار ناچیزم  خیلی هم نا چیز .

باید از عروس زیبای خود بسیار سپاسگذار باشم واز پسرم  واز دختر دیگرم 

 نا،گهان  از جای برخاستم. مرگ از من دور شده بود. من درمیان این گلستانی که خود بوجود آورده ام. نفس میکشم وریه هایم را انباسته از بوی خوش وخوب انسانی میکنم. ،

بیهوده سرم را درون زباله دانی تاریخ گذشته کرده ام و از آینده هم چیزی نمیدانم ، باید این لحظات را مزه مزه کنم شهد انهارا بگیرم  جانی تازه  بیابم ،

آن تکه درجای خودش حوابیده کاهی دردی فشاری  فغانی وسپس یک آرامش نسبی 

شب را در خانه انهارماندم وصبح زود بخانه برگشتم دوش آب سرد. وهوم سوییت هوم .

پایان ثریا  ، اسپانیا  أخرین روز  جولای. دوهزارو بیست ودو ،

پنجشنبه، مرداد ۰۶، ۱۴۰۱

تنهاترین مرد

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا ! 

کنون  پرشگفتی  یکی داستان  / بپیوندم از  گفته های باستان 

بقیه اش بماند . همه گفتند . فرمودند . سرودند وبسوی آرامگاه او خروشیدند  کلاشان وآدمخواران دیروز امروز همه سر سپرده شدند .. آمرزیده شدند .ا. تنها ترین مرد از بالای ابر ها یکی  یکی را میدید .

او نمرده  او زنده است وبرمیگردد من این را اطمینان دارم  او تنها یک روح بود که به اسمان رفت ودر کنار فزشتگان نشست به تماشای  خلقی که حال بر او ورفتنش میگریستند  او تنها ترین  مرد روز زمین .

او پولاد  بود  اما روحی ودلی از ابریشم در سینه داشت بیاد ندارم که  هیچگاه بادی گارد به دنبالش باشد  سه افسر بلند قد خوش هیکل وشیک  بنام اجودان  درکنارش بودند هفت تیر کش در بغل او نبود تا اورا حمایت کند .

او تنها ترین مرد روز زمین  گاهی با چشمانی غمگین به انسوی درختان بلند مینگریست دردلش چه ها میگذشت ؟ بیاد کدام گمشده بود ؟  عشق ا.و میهنش بود وسپس ان زنی که فرسنگها از او دور بود .

 به او صد ها نام دادند خدایگانش خواندند  اما او آرزو داشت درکنار کودکان مدرسه بنشیند وبا انها ابگوشت بخورد در یک سیستم خیلی  سنگینی بزرگ شده بود حال میل داشت به دوران کو.دکیش برگردد  میل چندانی به شاهی نداشت گاهی ارزو میکرد ایکاش میرفت دنبال موسیقی وویلن تنها سازی بودکه او دوست داشت .

او تنها بود ! ماد رگرامیش اورا دوست داشت واو هم مادررا اکثر روزهایش اگر بیکار بود درکنار مادر مینشست  هرجمعه  درخانه مادر میبایست ابگوشتی پخته شود وتنها  فامیل دور میز بودند انگاه احساس خانگی میکرد  بقیه اوقا ت او خودش نبود اورا ساخته بودند واو میبایست  ان نقش را بازی کند . اعتماد بنفس  بخود  ومتکی به خدایی  بود که در سینه داشت .

بهترین  هارا برای این بازی وسر گرمی انتخاب کردوبه جلودارش  گفت توبرو  تو که شهوت شهرت داری وقابلیتش  را هم داری برو  وهمه چشم ها نا گهان بسوی آن یکی چرخید .

بیمار بود بیماریش را حتی از آنکه بنام همسر درکنار ش بود  پنهان  داشت تنها مادرش  وآن پزشک محبوب  خصوصی او آنرا میدانست ذره ذره اب میشد وگاهی برای انکه زردی چهره را بپوشاند مجبور بود کمی پودر صورتی بر چهره اش بمالد  کم کم اب میرفت اما صدایش هنوز قوی بود افکارش هنوز بلند بودند   وآرزوی بی حسابی  درنهایت نا  امیدی ؛امیدی کوچک دردل  داشت که شاید پزشکان اروپایی ویا دوست قدیمی !!!! امر یکایی بتوانند اورا دوباره به سلامتیش برگردانند  اما  آنهااورا کشتند چون خیلی سد راهشان بود  وان یکی را  پر وبال دادند پروازش داند نگاهش داشتند  برای  عدها ی که مانند من هنوز جشم امید به دور دستها دوخته بود انا ن به ان یکی که جانشین بودونه ان یکی که تاج را باخود تا درون حمام نیزمیبرد !من رفته بودم دیگر میل نداشتم  به ان چهره نحیف وبیمار  بنگرم  او دراثر دارو های  گوناگون دچار نوعی  پریشانی شده بود  و....دیگر خودرا به دست تقدیر وقاتلین خود سپرد .

گفتنی های زیادند وفرصت کم واین دستگاه منحوس هم چندان قابلیت آنرا ندارد که من درباره بزرگترین مرد روی  زمین بنویسم  همه بزرگان افسانه بودند   اما او واقعی بود  واقعیت داشت من اورا دیده  بودم .ث

ثریا ایرانمنش /28/ جولای 2020 میلادی برابر با ششم امرداد ماه 2581 شاهنشاهی ایران !



 

چهارشنبه، مرداد ۰۵، ۱۴۰۱

بسوزان


ثریا ایرانمنش  « لب پرچین ». اسپانیا  ! 
شعله های بی امان أتش از هر سو شعله میکشند ما در جهنمی داغ میسوزیم.  کسی بفکر. این درختان  که مانند یک لاشه خاکستر بر زمین میافتندنیست همه میدانند چه دستی در کار این آتش سوزی است آما همه   تقصیر را به گردن گرما وخورشید  وتابش بی امان او میگذارند. تنها  این سر زمین نیست. این آتش به جاهای  دیگری نیز. سرایت کرده است به سر زمین های آرام.  وپر برکت. باید. باید همه چیز از بین برود.  وعده زیادی  قربانی شوند. تا ،،،،، بهتر است خفه شو.م  تنها به شیر ه ای ها تریاکی های همشهری خبر میدهم الان ذغال خوب اینجا  ارزان کاهی هم مفت. بشتابید. منقل تان را پر کنید خمار شوید ودرخماری ورویا قانون بسازید گردن بزنید  دست وپا ببرید وان  دیگران گرده ها را بالا میکشند فرقی ندارد. دنیا در حال حاضر بین دستهای کثیف وألوده شما دارد نا بود میشود ،
تمام شب گویی در بستری از آب خفته. ام. همه جا از شدت عرق وگرما. خیس بود  از بالکن خانه. شعله ها ودرود. را میدیدم چند عکس گر فتم. برای چی ؟ برای کی ؟  
 حال آتش به پایتخت. رسیده  است و درختان باغها وساختمانها ی  قذبمی همچنان. میسوزند
 
آتش از نیمه شب شروع شد .
واز فردا  هر روز برای دوساعت. آب را هم قطع میکنند چون. کم أبی شدید بوجود آمده است و
اگر دراوکراین یکی بگوزد  صدایش دنیارا پر میکند  وان دلقک با پیراهن آستین ک‌وتاهش به زبان خودش  چرندی 
 می‌گوید ‌میرود اما هیچکس.  در این. زمان پیدا نشد کمکی به ای شهر بکند با  چند ماشین اسقاط  آتش نشانی یک  هلیکوپتر  که پت پت کنان  مشکی آب میاورد  وروی أتش جهنم  میریخت ،  ،
همه میدانند همه میدانند اما کسی نباید سخنی بر زبان بیاورد  سکوت .

کولر. را نمی‌شود روشن کرد سینه من. ویران است باید با چرخش  همان پنکه.  دور یکدیگر بچرخیم. ومن برای قامت آن سروهای بلند درختان اقاقیا. که خاکستر می‌شوند اشک بربزم  
با زمین چه میخواهید بکنید ؟ ما فرزندان خاک هستیم ما در لوله های آزمایشگاه. شکل نگرفته ایم با تخمک های حیوانات گوناگون. ما از خاک به تاک  رسیده و برخاسته ایم درخت وآب وگل را ستایش میکنیم ،،

پیرمردی عقل گم کرده با فشار دارو های  عجیب وغربیب دور خود میگردد. ودر بین خواب وبیداری فرمانی  میدهد  بانویی سابق.  چند کتاب ببازار  فرستاده اند حال در مقام یک  سیاستمدار. میل دارند. کثافتکاری های همسرشان را جمع کنند. ویا خود بیشتر  دوباره کثافت بزنند 
 مردم امریکا گروه گروه دارند ازانجا  فرار میکنند.  حال باید. اروپارا گشاد تر کرد تا جا برای آنها باشد !؟!؟. آنهم با آتش ؟! 
حال درفکر کشتن جوانان. ماهستند بلی ما باید از آن اکراین منحوس که بانک‌های خصوصی وجنده خانه های خصوصی و آزمایشیگاآه‌های کثیف مارا. محفوظ داشته آست  حمایت کنیم بشتابید جوانان بسوی جنگ. تا آن مرد  سر زمین   یخی را بیرون کنیم خر خودتان هستید این دکان  تازه باز شده فعلا  باید شکم شمارا سیر کند اکر چه چشمان  کور شما سیری ناپذیر است  
 برایتان کاری نداشت. بجای آن آلات جنگی اسقاط چند  اسلحه مدرن میفرستادید اما این جنگ قلابی همچنان. مانند ویتنام باید مرثیه آفرین باشد. وشما مردم را قربانی کنید ،و سیری ناپذیر ی شما هیچگاه تمام   نخواهد شد پیرمردان پای  لب گور روی پولهایشان  نشسته اند برای سر نوشت جهان نقشه میکشند جوانان عقده ای بردگان سابق را بکار میکشند.  دزدان. با لباسهای. شیک وگرانقیمت در برابر دوربین ها رژه میروند وبه ریش مردم دنیا میخندند  پیرمردان  عقده ای به آنها ارج میدهند تا بیشتر بر دنیا کثافت کنند ، 
از ما گذشت  ووای بحال  فردا. اگر فردایی باشد ،پایان 

27/97/2022    میلادی 

سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۴۰۱

گمگشتان جهان هستی

ثریا ایرانمنش. « لب پرچین ». اسپانیا 
فرو برد  سر سام  پیش سیمرغ  زود /  نیایش همین  به آفرین بر فرود 

که شاه مرغان. ترا داد گر /  بدان داد ترا نیرو زور و هنر 

که بیچارگان را همین یاوری /  به نیکی  همه داوران. ،داوری 

ز تو همه بد سگالان  همیشه نژند  . /بمان همچنان جاودان  زورمند .

امروز. روز. آسمانی بزرگ مردایران زمین که همتایی ندآشت  ونخواهد داشت. روز در گذشت رضا شاه بزرگ است ،او همچو زال در دامن کوه در کنار سیمرغ زیست وخاک را شناخت وبرخاست. اما تیز  شیطان پرستان بال و پر او را نشانه گرفتند  وامروز نه اثری از اوست ونه نشانی. تنها نامش مانند خدایان قرون در سینه ها نقش بسته است ،

امروز ما در میان شعله های آتش همچنان. پرنده ای جا بجا میشویم دود را فرو میدهیم در اطاق‌های در بسته از دور شاهد شعله های سر کشی هستیم که هر دقیقه زبانه  میکشد یکصد هزار هکتار زمین ‌جنگل تا بحال سوخته است. از دو حال خارج نیست یا برای لوله کشی های گاز. نقشه کشیده اند ویا برای. ساختار نظم نوین جهان وکهنه ها باید در آتش بسوزند .

من کم کم حقیقت  خدایی را فراموش کرده ام  وکم کم اورا از دست داده ام دیگر کسی یا جایی وجود ندارد که من دست به دامان او شوم. وامیدی را طلب کنم. به ناچار به خود پناه برده ام همانند همان سیمرغ افسانه ای ،

همه عشقی را که در درونم. جریان داشت به دست  خشکی دادم ودیگر میلی به دوست داشتن ندارم ومعنای همه چیز. را کم کم از یاد خواهم برد ،

در خود من نطفه ای است  پنهانی  که یکجا در جدال است ودر یک زمان در آرامش .

آندازه  من ‌خطوط بدنم از حد متعارف. باریک‌تر بود  اماخطی  بودم با زبان روشن  اندازه پیکرم همیشه معمایی بود  وهمه آنرا پذیرفتند ومرا در گوشه ویترین شیشه ای خود جای داداند  من محفوظ ماندم  ،

تا روزیکه همه چیز ناگهان بهم ریخت. همه چیز شکل ومعنای خودرا از دست داد هر کاری بی اندیشه جلو رفت. وهر اندیشه ای در نطفه فرو مرد ،

امروز همه. با پولهای  کازینویی خود میل دارند جهانی تازه بسازند  اما هیچکس قادر نیست جهانی تازه بزاید  هیچکس أبستن جهانی تازه نیست  وهیچکس دیگر میل ندآرد طفلی تازه را در زیر سینه خود بفشارد وشیر بدهد ،

چونکه جهان هستی پیچیده شده  درمیان دستهای کثیف وخون آلود  حیواناتی تازه از. قفس گریخته  معیارها. و سنجش ها همه یک کلام است ، پول ،  واین  پول است که بالا وپایین می‌رود وترا. تاب  می‌دهد . با تو بازی میکند. جهان ما تبدیل شد  به بک کازینوی بزرگ  .سیمرغ ما در گوشه. جنگل خشک وبی آب. بخواب فرو رفت.  و،،،،،دیگر چشم به راه مرد بزرگی همانند رضا خان میر پنج  نخواهیم بود. گویی او همانند خدا یکی بود یگانه بود ومانند نداشت البته در خیال ‌احوال. آن چپی ها خود فروخته وتوده او  سدی بود برای پرواز انها بسویش کوههای قطبی ویخ زده اما برای ما جوجه های تازه راه افتاده یک خدا بود که مارا از قحطی نان نجات داد .

روانش شاد ،‌نامش جاودان  و آرزو دارم کسانی که امروز برای خود نمایی وخود فروشی دست به. تاریخ میزنند وانرا زیر ورو میکنند حد اقل. اصل را بخوانند نه بدل را واگر بیو‌گرافی مینویسند حتما تحقیقاتی انجام دهند نه از روی احساسات و خود خواهی،

مانند. آنکه سر گذشت آن خوانند کور را.  جلوی ما گذاشت. هر چه بود خیال بود. ما انروزها قبل از کور شد ایشان در کنارشان بودیم ومیدانستیم که همه راهها سر انجام به رم ختم خواهدشد  . ث

پایان 

ثریا ایرانمنش   26/07/ 2022  میلادی  برابر با چهارم امرداد ماه  ۲۵۸۱ شاهنشاهی 

دوشنبه، مرداد ۰۳، ۱۴۰۱

تراژدی


ثریا ایرانمنش. « لب پرچین ». اسپانیا 

چو با تخت  منبر برابر شود /  همه نام بولکر وعمر شود 

تبه گردد این رنجه‌های دراز  / شود ناسزا. شاه گردن  فراز  

تراژدی معنا های زیادی دارد. آنکه روی گنج خود نشسته ناگهان سیلی ویرانگر انرا ببرد. ویا آنکه در  آغوش معشوق خفته. بی خیال ناگهان  احساس کند مرده ای در بغل دارد.  ویا آنکه ملتی از سر سیری یا زیاده خواهی  خودرا بفروشد آنهم چه ارزان و

 تراژدی های بسیاری. در زندگی ها یافت می‌شوند ،  بدترین تراژدی آن است که تیری از غیب بر قلب بیگناهی. بنشیند  و مادری  تا ابد بسوز د ودم نزند.  در کجای جهان پهناور  اینکه با ما میکنند با مردم شان انجام میدهند حتی در  قبیله آدمخواران نیز. بدبنگونه عمل نمیکنند ،

چه   تخمه ای در مغز یک  یک این آدمخواران سر زمین ما کاشته اند.  با چه نیرویی آنها رهبری می‌شوند  هیچ قومی در تمامی  زمان‌ها این جنایت‌ها را نکرد که این جماعت بر سر مردم آوردند. دیگر مردمی باقی نمانده هر که هست پس مانده  شبهای شهوت ألوده خودشان می‌باشد دخترانی که پدرشان.ر ا نمیشناسند وبا او هم خوابه می‌شوند پسرانی که لذت را در کامجویی  مادر  می بینند همه اینها در خلوت آنها. انجام می‌گیرد اما به هنگام نمایش چهره ها عوض می‌شوند ،

این بزرگترین تراژدی  زمان است  که یک یهودی در لباس اهل روحانیت  بر صندلی  ولایت تکیه بزند وانچنان بچسپاند که گویی. امکان جدا شدن ااو از صندلی وجود ندارد. تا بموقع نقشه ها عملی  شوند ،

سه یهودی دیکر در چهره های  متفاوت وارد سر زمین  ما شدند. ،خوب حال دو نفر دزد. سر تقسیم جنگیدند. ودزد سوم همهرا خواهد برد و انرا تکه. تکه خواهد خورد ،.

تو که تکیه بر صندلی مبارزات  داده ای وفریاد بلند میکنی بسوزانید مساجدرا بسوزانید. چیز ی را عوض نخواهد کرد. غیر از گرمای شدید آتش  با سوختن مساجد مغزها همچنان محکم در فکر بنای دیگری هستند .

تراژدی آنگاه بشکل یک هیولا در جلوی تو جلوه میکند که میبینی قطره قطره داری أب میشوی همانند همان سر زمین  زبان بسته وبیگناه . که دهانش خشک وپیکرش زخمی  با هزاران گلوله. آتش وباروت. و بی باران. بدون وزش یک نسیم خنک. بر گندم زارها و دیگر گندمی از آن سر زمین مسموم  نخواهد رویید ما همان   چرنوبیل  شدیم  اما آهسته آهسته و

، عبا وردا  ونعلینر روی همه چیز سایه انداخت ،

تراژدی این است که تو هنوز تختخوابت را جمع نکرده ای برای یک سفر پانزده روزه. به خارج میایی وجهل وپنج سال بعد. با خبر میشوی بولدوزر  بزرگی همه خانه ترا. با خاک یکسان کرده وانهمه. اثاثیه زیبا ودست چین شده به یغما رفته ،

وتو قطره قطره. آب میشوی. آب میشوی. به همرا گردش چرخ پنکه که تنها هوا را جا به جا میکند. تشنه ای. کسی نیست ،‌گرسنه ای ‌وکسی نیست ،  باید بر خیزی اما درد تر به جایت میخکوب  میکند ،  دهانت خشک است.  دلت برای یک قاچ خیار سبزه سر دولاب سر زمینت . تنگ شده دیگر نیست و همان شمع  پر نوری که داری رو به خاموشی میروی.  ،آنهم بهمراه سوزش ودرد 

اینهم نوعی تراژدی است ، تا نظر شما چه باشد !  پایان 

 بقیه را فراموش کن  تاریخ تنها. چند شماره است که زود پاک میشود ،ثریا 

25/07/2022 میلادی 

یکشنبه، مرداد ۰۲، ۱۴۰۱

اسب چوبی


 « ثریا ایرانمنش. لب پرچین » اسپانیا

ای به رویا سر سپرده راهی کدام دیاری . تو با این اسب چوبی  ::::

ای اشعار ایرج جنتی عطایی است که بصورت ترانه  خواننده انر ا خواند کتا ب اورا دریک گرد هم أیی وسخن رانی خریدم ترانه‌هایش بسیار جالب هستند اما خوب به حساب خوانندگان تمام شدنرانه سرا  در پشت سر موزیسین وخواننده همیشه نفر سوم است ،

او ترانه پل ‌پرنده را تیز ساخت که متاسفانه پرنده باانهمه. زیبایی  در گلوی  فراخ وهوای های های  او گم شدوفراموش .

این ترانه ماه پیشوندی را من به حساب . خودم گذاشتم که با یک برگه سفید ویک اسب چوبی راهی دیار  أشنا شدم در حالیکه راه را عوضی طی میکردم دیار أشنا در پشت سرم داشت میسوخت ومن همچنان با أن اسب  چوبی گردجهان  به دنبال جایی برای ساختن یک لانه برای جوجه های تازه سر از تخم در آورده بودم ،

دیار أشنا برای همیشه گم وناشناس ماند  خانه ای که ساختم  از برگ گلها رنگین کاغذی بودند. گلهای یاس که زود فرو.   ریخت. چیزی متعلق بمن نبود غیر از همان برگ کاغذ سفید که روی انرا پاک کرده بودند میلی هم نداشتم روی مال دیگران زندگی کنم  اعانه نمیخواستم و ،،،بیادم  آمد که همیشه روی پیشلنیم برق میزد وهمه مرا ماه پیشانی میخواندند برایم سرنوشتی خیلی عالی پیش بینی می‌کردند درحالیکه  بقول شاعر. ماه پیشونی  مال قصه است ،

امروز زیر دوش آب سرد مدتی ایستادم  نمیدانستم روی خود را به کدام سو بکنم به کاشی های بیرنگ  به آب سرد ویا به سقف  سپید کچی  کسی نبود  به خودم  مراجعه کردم درب سینه را کوبیدم قلبم. که کم کم خسته. وبیزار شده صدایش کردم وگفتم  تو. با تو سخن میگویم 

من مالیات زندگی را خیلی قبل پیش ازاین داده  ام همیشه درحال دادن مالیاتی بودم که نمیدانستم چرا  اما امروز  خسته ام. خسته  وفریاد بر میدارم ، ای سر نوشت دیگر از من چه میخواهی فقطبگو چه میخواهی چیزی را که داده ای نمیتوانی پس بگیری. من انهارا با خون دل  با اشک چشمانم خریده ام. غیر آن هر چه میخواهی ببر جواهراتم را که دزد برد فرشهایم  فروش رفت اموالم را دیگران خوردند  دیگر چیزی ندارم تا بتو بدهم غیر از خودم را بعنوان قربانی بپذیر ودست از بقیه بکش ،،، أیا فهمیدی ؟! أیا زبان. مرا فهمیدی ؟. نمیدانم زبان  زشت وکریه تو چگونه است اما با نگاهی به آن  حیواناتی که در اطرافم در شهر أشنایی میبنم می‌توانم حد ث بزنم زبان تو یکزبان غیر عادی زبان خون زبان جنگ وزبان بی  حیایی است. نماد  هرسه ومن . تهی هستم ،.رهایم کن رهایم کن 

خسته ام ،خیلی خسته ام ،

 پایان 

  یکشنبه  دوم امردادماه   ، وبیست وچهار جولای 2022 میلادی

جمعه، تیر ۳۱، ۱۴۰۱

چه شد چگونه شد !


ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » اسپانیا !
چه شد چگونه شد ای کبوتر بخت ، که خواب ما به سبکبالی پروانه دمید ؟!

غربت دردیست  که ما در جستجوی درمان  آنیم  
 یک جستجوی بی سر انجام .
 خانم ایوانا ترامپ که چند روز  روز پیش در گذشتند با آنهمه ثروت وجواهر . روزی در یک مصاحبه فرمودند. حاضرم همهرا بدهم بر کردم به سر زمینم  ودوباره همان گولاش  سوپه  را به همراه مادرم بخورم. سر زمینی که دیگر وجود نداشت ود وقسمت شده بود  در همه جای  اروپا خانه  داشت اما دلش در کنج همان اجاق کوچک مادرش بود که در آن گولاش میخورد ،
من چگونه بنویسم که. چه خوشبختی بزرگی بود در آن زمان که با پنج ریال من یک پیراشکی از قنادی خسروی مبخریدم ودر خیابان. بین عابرین انرا میخوردم وچه لذتی داشت بزرگ‌ترین لذت  جهان بو د در هیچ کجای دنیا حتی در هتل جرج پنجم فرانسه  ویا آن رستوران مکش مرگ مای  ماکسیم. طعم غذاها برایم شکنجه اور بود. هوس آن تغار بزرگ مادر را داشتم که  درونش کشک می سایید کله جوش درست میکرد. کشک وبادمجان درست میکرد وروی انرا چنان نقش ونکاری میگذاشت گویی یک قالی نفیس را هدیه می‌دهد چه بادی در کلو می انداخت ،
 چگونه بنویسم که درد من آنجاست  نه اینجا بین  اینهمه  پزشکان ‌پرستاران مهربانی که به خانه ام می آیند مرا. زیر ورومبکنند. نفسم را آندازه میگیرند .  یک همدل میفرستند  خوب اگر میل داری میتوانیم یک چرخ اتو ماتیک برایت بیاوریم تا به کوچه  بروی  ،
در کوچه خبری نیست من با پاهای خودم هنوز میتوانم بروم  ابن قلب من است که دیگر حوصله طپش ندارد همه طپش هایش را بیهوده هدر داد وبرای هر  سخنی  ضرباتش به هزار رسید ،‌
این ریه من است که. یگر تحمل این گرما و هوای داغ ونمداررا ندارد من فرزند کویرم  ودر أبهای رودخانه   باغ سر سبز وخرم  شنا میکردم امروز  آن رودخانه خشک شده وان کویر گم شده  وان ازک بلند و سر به آسمان کشیده که  افتخار امیز سر زمینم به تلی خاک تبدیل  شده است ،
چگونه  در مقام  بانوان مهربان بگویم درد من جایی دیگر  است پنهان آست  شما نمیتوانید انر ا بیابید برایم مونس میفرستید. مهربانی شمارا ارج میگذارم اما من  فرزند این آب وخاک نیستم 
هنوز در جستجوی آن گمشد ها هستم  همانهایی که همیشه درمان دردهای درونی من بودند  معرفت گم شد  ایمان رفت انسانیت مرد ودر میان این درد دردهایی دیگر هستند  من باید  جوینده  آنها باشم  درد من درمان ناپذیر است. خارش درون وبیرون. با حضور ابنهمه داروهای سمی  مر ا تسکین  نمیدهد من آنها ر ا مصرف نمیکنم همه زیر میز پنهانند ،
شما در جستجوی کدام دردهای موهوم من هستید  دردهای من موضعی نیستند  محل مخصوصی ندارند   که آنها را به شما نشان دهم  آنها با کل وجود من در  مجادله هستند ،
نمی‌شود نفس کشید دمای شدید. آفتاب داغ. پنکه دور خود میچرخد ومن همچنان. با چشمان اشک آلود در انتظار خبری از انسوی ابها هستم  که آیا آن تنها موجود عالم که  آنهمه اورا دوست دارم همچنان در میان  تختخواب تنهاییش بیمار وتنها افتاده. ویا برخاسته. باید بر خیزد باید بر خیزد . ما با هم آمدیم با هم خواهیم رفت ،پایان 
ثریا، اسپانیا  22/07/2022 میلادی ،
عدد بیست ود. چه تصادفی !؟

چهارشنبه، تیر ۲۹، ۱۴۰۱

آیت الهی نوین

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا  !!

چشمت  که فسون رنگ  می بارد   از او / افسوس  که تیر جنگ میبارد  از او 

بس زود ملول گشتی  از همنفسان  /  أه از دل تو که سنگ میدارد از او 
کم کم باید در زمره خاک شدگان تاریخ وگمشدگانی نظیر   أشور وکلده  وبابل  در بیاییم و باز ماندگان ما که در رگ‌هایشان خون بین الملی جاری آست  تنها. بعنوان یک افسانه از سر زمینی یاد خواهند کرد که مردمش. مانند نهنگ های سالخورده به یکباره دست بخود کشی زدند وسر زمین  را اول از دین وایمان بیزار وسپس با احترامات   فائقه به دست چند ادم نفهم مزدور وقاتل  تقدیم. به آیت اله دیگری نمودند که از کوههای یخ میامد وبه أبهای گرم احتیاج داشت سفارش کردند به هر روی  مواظب  حجاب  زنان باشید اگر چه در خلوت   بقول ایرج میرزا. دودست او محکم بر پیچه اش باشد مهم نیست چه چیزی درون ماهیچه اش هست .

شب بدی را گذراندم. حال باید  به رفقا بکوبم دیکر نمایش تمام شد پرده ها فرو افتادند مدالهارا از گردن و مچ  دست خود  باز کنید و ادای یک وطن پرست واقعی را درنیاورید 

صدها دکان ودکه باز شد ‌صرافی پی پال هم مرتب در کار پرداخت به آنها بود. تا بتوانند قصه حسین کرد و امیر ارسلان نامدار را در شکلی دیگر بیان کنند ،

مردان عبا بدو .ش  نعلین وپوش ‌ردا به دوش مشغول معامله سر زمین  اجدادی ما بودند  اول معادن مس ‌طلا ،بعد أبهای زیر زمینی و. نوبت نفت وگاز ودست  أخر همه اربابی  ان سر زمین  را نیز. به آن سیبری نشینین فروختند  وامروز ما مانند ارامنه ویهودیان قدیمی واشوریان وبقیه دردور دنیا آواره وگدای مسکین در خانه بیگانه هستیم  .اولین روسی بهترین تکه مرا. که جانم به جانش بسته بود با خود برد  دیگر خیلی کم اورا بعنوان یک. میهمان یا مردی که برای دیدن دایه قدیمی خو د آمده آست میبنیم هیچگاه سر سفره من ننشست. وهیچگاه دیگر دست پخت من برایش مزه نداشت اما خمیرها ی مچاله  شده با گوشت خوک ونخود برایش لذت بخش بود با ران‌ها سفید بلورین و هرچه آرزو کرد برایش فراهم شد از یک توله دوهزار دلاری تا یک مانه چند میلیونی ، من تنها ماندم ،

دومین وبهترین تکه مرا یک امریکایی برد ،  واخرین را یک اسپانیایی زرنگ. ،

حال از مرکز  درمان سرطانی هاربمن زنگ میزنند که  تنها هستی ؟. خوب هفته آینده. برای معاینه تو خواهیم آمد ،

خوشحالم که دیگر نیستم تا. آخرین ننگ را  بر جان بخرم ..

تنها اولین فرزندم که سالهاست از من دور است  میل داشت با یک دختر اصیل ایرانی ازدواج کند که،،،،،نشد 

بستم بهشت  ودوزخ آن عقده گشای/  مارا نگذارد  که در أییم زپای

تا کی بود این گرگ ربایی بنمای //سر پنجه دشمن  افکن ای شیر خدای 

پایان   قصه

ثریا ایرانمنش   بیستم ماه جولای 2022  میلادی 

اشعار از ابیات  حافظ شیرازی 

سه‌شنبه، تیر ۲۸، ۱۴۰۱

أتشی بر جهان هستی

ثریا ایرانمش  « لب پرچین »اسپانیا !

برتن پیچیده خوشه های نرم گندم . / چادر سرخی از آتش بر هواست 

تک درختی خشک و تشنه در پهنه آن زمین 

تشنه میماند  در شعله های سرخ آتش 

از کبود آسمان نیست دیگر خروشی 

 میگریزد از ستون این لهیب در افق لاله های  دشت ، 

میمکد  ذرات. داغ آتش  

می گشاید دیو شب  دود واتش را 

زندگی را تنگنتر کرده  می‌گیرد این پیر را 

دیگر از باد خنک. آن رحمت پربرکت نیست خبر 

تیرگی سر کشیده  از همه. جا هم   بام ودر 
 

پشه مرده ای آمد ونشست روی این صفحه  او هم میداند. که دیگر چیزی برای گفتن باقی نمانده گفتنی ها گفته ویا نوشته شده است ،

ما در پناه دیو شب  بی آرام چشم به افق سرخ دوخته ایم. باز این لهیب آتش ازکجا بر خاست ،

«بارسلونای» زیبا همه جنگل‌ها ودرختان ومزارع وتاکستانها  بی امان میسوزند گویی  بنزین  روی آنها ریخته اند این شعله ها غیر طبیعی و….قامت بلند درختان بر زمین میافتند. تا کوته قامتان  وگور زادها بتوانند میراثی گرانبهابرای آیندگان خود با تفکرات. فضای باقی بگذارند،

طبیعی است که این آتش سوزی ها روی اقتصاد نیز اثر میگذارد حال خمیر های یخ زده از انبارها بیرون آمده وبشکل یک هیزم خشک. بجای نان بما عرضه میشود بیشتر  یخچالها وخنک کنندگان وقفسه های  مواد غذایی سوپر ها خالیست  هوای سنگین داغ روی سینه م’ نشسته ‌نفسم. را گرفته و…..در انسوی جهان آن جنایتکاران دین فروش اسید هارا ا بیرون آورده اند تاصورتهای زیبارا از شکل بیاندازند  وفرشتگانی مانند جهنم خودشان برای اطرافشان  بسازند  بد جوری شهوت  آن هارا فرا گرفته   زیر شکم آنها  باعث رنج است شکمها سیر ند تنها بایدزیر انرا نیز سیر کرد. ،

دیگر  میلی ندارم به  انسوی جهان بیاندیشم دود های ناشی از  خاکستر بر جای  مانده در پشت سرم  به گلو  وسینه ام حمله برده ونفسمرا تنگ کرده شیطان پرستان در پستو های خود مشغول تدارکند تا آتشی جدید  بر پاکنند سر زمین خودشان همیشه مرطوب ومطلوب  است ‌آتشی بر نمیخیزد  اما  میتوان اقتصاددبگران را ویران ساخت تا بتوانند بهای عیاری وباتکهای خصوصی خودرا بپردازند آن جنگ مضحک تبلیغاتی چندان برایشان سودی نداشت حال. جنگی دیگر اول با آتش شروع می‌کنیم ،

، لعنت بر شما 

پایان 

ثریا ایرانمنش  نوزدهم جولای 2022 میلادی 

دوشنبه، تیر ۲۷، ۱۴۰۱

تنها یک شعر


ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا .

این سروده از شادروان حسن شهباز است که در أخرین سال‌های عمر پر برکتشان. این کتاب را بمن هدیه دادند ، روانشان شاد ونامشان همیشه گرامی  

——————————-

چو‌کفر  از کعبه بر خیزد. ، کجا ماند مسلمانی  / چو‌کافر  پرورد مسجد  چه سود از احکام قرآنی 

چو زاهد در حریم حق  ز راه  مکر  وریا پوید   /  چه حاصل  ز زهد ومستوری  چه طرفی از مسلمانی 

چو عابد با حضور دل  نگردد سوی حق واصل /  چه سود  أیین عمرانی  ، چه فیض  از دین نصرانی 

چو صوفی رو به فسق  آرد  موحد سوی میخانه /  چه  واجب  سجده  بر مصحف  بر آن أیات  ربانی 

چو نوری از حقیقت نی ،  نه در معبد نه در مسجد. /  خداوندا تو برهانم  از این  ژرفای ظلمانی  

صلاحی بده به گمراهان که دین جز مهر و یاری نیست /  خدا أنجاست  که افروزد  فروزان مهر پنهانی 

=======================سروده حسن شهباز  « لوس أنجلس»

تقدیم به فاطمه کماندو های امر به معروف ونهی از منکر و عابدین ریا کار وسپاهیان جنایتکار .

پاینده ایران 

ثریا ایرانمنش .  دوشنبه  هیجدهم. جولای  2022 میلادی

یکشنبه، تیر ۲۶، ۱۴۰۱

نیمه شبان

 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا 

شب از نیمه گذشته باید نزدیک به ساعت دو پس از نیمه شب باشد.

بلاگر را باز کردم دیدم به زبانی دیگر  صفحه روشن شد . برایم مهم نیست أنچه مهم  است. اینکه من از خود میپرسم چرا آمدم . آمدنم  بهر چه بود وچه وقت خواهم رفت ؟. اینها همه سئوال‌های  بی جوابند 

روزیکه اولین نوه دختری من  به دنیا امد درست روز تولد من بود  به درستی نمیدانم أیا ساعت هم همان ساعت یک ونیم بعد از ظهر بود ؟ در آن روز من رقص کنان خیابان‌های وسیع شهر را طی میکردم گویی دوباره به دنیا آمدم ، أیا او نیز سر نوشت مرا به ارث  خواهد برد ؟! نه امیدوارم که نه  

زمان  آنقدر زود گذشت تا چشم باز کردم دومین  هم امدفارغ التحصیل شدند و تنها نوه دختری من مانند خود من به کار  گل مشغول شد آنهم در سر زمینی دیگر. خوشبختانه تجربه تلخ مرا تکرار نکرد همسری بر نگزید وتنها با سگ کوچک مورد علاقه اش شب و روزش را میگذراند اورا درون کیفش میگذارد وبا خود به دفتر کارش میبرد. تقریبا همان رشته ایرا که من نیمه تمام 

 گذاشتم او تمام کرد  وفارغالتحصیل دانشگاهی در لندن شد .

حال من مادر بزرگ شده ام. صاحب پنج نوه اما هیچ احساسی اینچنین ندارم با آنها رفیقم همسن آنها میشوم بازی میکنم  آنچه که مرا ودار به این نوشتار دراین نیمه شب کرد. گفتار داماد عزیزم هست که اصرار دارد من بخانه آنها بروم وبا آنها زندگی کنم  خانه ای بزرگ در اختیار دارند وچند اطاق آنها خالیست ، من 

چگونه می‌توانم. همه آنچه را که طی سالها بعنوان خاطره جمع آوری کرده آم رها کنم ودر خانه  دیگری پانسیو‌ن شوم .  میدانم. نیمی از بار این زندگی من روی شانه آنهاست بیشتر از همه تنهایی من و نداشتن یک کمک برای ساعاتی که دیکر  از شدت درد قدرت حرکت ندارم ،اما من خانه کوچکم را دوست  دارم واینکه نوه های من. به دوستانشان میگویند منزل ماما بزرگ بودیم واینهم پول گرفتیم برای تولد  وبا عید مرا لبریز از شادی میکند این تنها نشاط من است  بعلاوه در خانه داماد او میل دارد تلویونرا به زبان مادریش تماشا کند من میل دارم به زبان اصلی. خوب این مسیله ای نا چیزی آست آنها آن همه پله  در دو اطاق  بدون بالکن  دلخوشی من در حال  حاضر  بالکن بزرگ وزیبای من است  که در باغچه آن گل کاشته ام وهر روز مانند یک مادر دلسوز با انها گفتگوها  دارم. گلها وبوته هایی که کاشته ام بهترین دوستان منند.    بعلاوه در خانه آنها دیکر من نمیتوانم. پذیرای نوه ها وپسرانم  ویا دختر بژزگم باشم. تجربه خوبی هم ندارم  هنگامیکه با آن مرد عروسی کردم. خانه خودم را پس دادم  واثاثیه  انرا  بباد دادم ومادر را کشان کشان بخانه همسرم بردم او. در یک اطاق دربسته تنها مینشست کتاب میخواند وبا نماز میگذاشت ابدا میلی نداشت  وارد محفل ومجلس  دوستان  ‌آشنایان تازه شود سرش با بچه های من گرم  بود. اشتباه بزرگی بود هم اورا  خوار وکوچک کردم وهم خودم  دیگر راه به جایی نداشتم. وبدبنگونه راهی دیار غربت شدم واورا  به نزد فامیلش ودهکده مورد علاقه اش و زمین هایش. فرستادم دیگر هیجکاه یکدیگرا ندیدیم او در تنهایی مرد  وپسر داییم صاحب اموال اوشد.  برای من مهم نبود ، حال آسوده بودم که او دیگر رنج نمیبرد ،

اما وضع من دراین دیار بی کسی فرق دارد من در بین مشتی خارجی زندگی میکنم. بک کانون بین‌المللی دارم  آز امریکایی اهل سانفرانسیگو تا  ، اسپانیایی. روسی وایرانی ؟؟! 

در این فکرم چرا از من خواستند با آنها همخانه شوم ؟!  من مقدار زیادی کتاب ‌ فیلم  ونوشته دارم نیمی از آنها درخانه آنها به امانت کذارذده شده حال اینهمه  اثاثیه  را من چگونه در دو اطاق کوچک جای بدهم. چیزهایی که با آنها اخت شده ام انهارا میشناسم متعلق بخودم هستند. خانه خودم هست می‌توانم هروقت میل دارم کولرم را روشن کنم وهر،گاه میل دارم  به تختوابم پناه برم  شما اینهمه اثاثیه را میخواهید در درکجا بریزید ؟!؟! 

در نهایت که از خودم میپرسم این آمدن بهر چه بود ؟!  کارم  تمام شده همان خدمتکار قدیمی وباید صحنه را ترک کنم حد اقل هیچگاه من در حسرت وارزوی  پولی تبودم امارامروز از صمیم دل  از آنکه مرا خلق کرده ‌نمیدانم کی وکجا  تقاضا کردم حد اقل  آنقدر بمن بدهد تا بتوانم بک پرستار خوب برای خو د بیابم  وخیال همهرا راحت  کنم حقوق ماهیانه من  کفاف  نمیدهد. تنها آب ،برق ،کرایه خانه و تلفن و  ودیگر چیزی نمیماند  خوشبختانه. چندان میلی به خوراک وته چین ورزشک  پلو ندارم که درحسرت آنها باشم.

حال بر سر دوراهی مانده ام. من استقلال خودرا دوست دارم  این  آزادی را چندان آسان به دست نیاوردم. از خیلی چیزها گذشتم از آن خانه بزرگ آن فرشهای  گرانبها آن لوستر های کریستال  قدیمی آن ظروف رزنتال آن نفره ها آن پرده ها واز همه مهم‌ترین آن پاسیوی زیبای لبریز از کل وگیاه همهرا گذاشتم با بک چمدان  وبچه هایم راه فرار.  را در پیش گرفتم بدون هیچ پشتوانه ای.  در کنار منقل تریاک  وپطری های الکل ورقص وعشوه   زنان خود فروش جایی نداشتم  راه من افکار من روش من چیز دیگری بود .‌ میهمانی های مجلل با حضور. خوانندگانی نظیر  دلکش هایده گلپایگانی  بیتا توکل  عماد رام  اینها برای من نبود . من در اطاق خودم داشتم کتاب میخواندم وخبر از انچه که در زیر زمین با منقل های لبریز از ذغال وتریاک  سناتوری وبطری های ویسکی وسفره پهن شده بود کاری نداشتم  حساسیت شدید. ونفس تنگی وألرژی  بمن اجازه نمیداد درکنار آن بیدردان بنشینم ویا چرت بزنم. ‌شاعر بزرگ سالار سخن. ترانه بسراید .

گویی همه آن روزها مانند بک فیلم از جلوی   نظرم گذشت حال روز کذشته داماد  خارجی من از من می‌پرسد  گه  چه موقع تصمیم داری با ما زندگی کنی ،

هیچوقت ، نه هیچوقت واین أخرین تصمیم من است . شاید همین باعث شود. زودتر از خدمت دنیا مرخص شوم ،   کسی یادستی نیست که بمن کمک کند  باید  بیاری همان  سیلی صورت خودر سرخ کنم وبگوبم نه ! من زندگی خصوصی خودرا با حضور افکارم دوست دارم وانرا از دست  نخواهم داد، همین آپارتمان کوچک اجاره ای برایم کافیست و خداوند بشما  عمر با عزت  بدهد مرا رها کنید ،

 پایان ،

نیمه شب یکشنبه   هفدهم جولای  بیست ودو میلادی 

ثریا 

در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم. ،،،،،،،،، بدان آمید دهم جان که خاک کوی تو باشم  «سعدی شیرازی

شنبه، تیر ۲۵، ۱۴۰۱

دلنوشته


. ثریا ایرانمنش  « لب پرچین ». اسپانیا 
تلخی نکند  شیرین ذهنم /خالی نکند از می  دهنم /  عریان بکند هر صبحدمی /  گوید که بیا من جامه کنم 
در خانه جهد مهلت ندهد. /  او بس نکند. پس من چکنم ؟ .
«شمس تبریزی »
روزی بود و روزگاری   در سر زمینی. بسیار زیبا. خوش وخرم. زیرسایه پادشهی مهربان  به همراه نا مادری. ما زندگی خوبی داشتیم ، آب فراوان در جویبارهایمان روان بود. هر صبح وشب. میان سنگلاخها وماسه ها دوراز چشم اغیار خودرا به دست. رودخانه پر آب میسپردیم وگاهی هم با لجبازی میل داشتیم. بر خلاف جریان آب. شنا کنیم واین  عقده همیشه در دل ما ماند که باید بر خلاف جهت هر رودخانه ای شنا کرد . 
به همین جهت هیچگاه نه به  باز ماندگان قجر ها ونه تجار بازار ونه پس مانده های حسن کچل. دوست نمیشیدیم. راه خودمان را میرفتیم. مثلا اگر یک خواننده تازه. به شهرت رسیده از چشم وابروی ما خوشش میامد . وهمه برایش هورا میکشیدند و جان زیر قذمش  می،گذاشتندما بینی خودرا میکرفتیم از آنجا دور میشدیم  .
 به هر روی در آن سر زمین پر برکت. أب ارزان‌ترین چیزی بود که   در آنجا وجود داشت ما هم چون به آب تنی روزانه عادت داشتیم. در خانه پسر حاجی هم هر صبح خودرا به. زیر دوش میانداختیم  سرد یا گرم. برایمان. فرقی نداشت چشمان خواب زده ما میبایست زیر دوش آب باز میشد ،
این خبر به گوش اهالی ده رسید. آنها هفتگی به حمام‌های. عمومی میرفتند وکیسه  کش انهارا مالش میداد من حالم بهم میخورد. سیل متلک ها  روان شد. تا اینکه  یک روز وسط أشپزخانه ایستادم ورو به جاری  و بقیه اقوام کردم که 
وگفتم :
ما دهاتیها بو میدهیم. بویمان هم زننده. آست  بنا بر این باید هر روز خودرا بشوییم با روغن  های خوشبو پیکرمانرا. مالش دهیم وعطزی بخود بزنیم وسر سفره صبحانه. بنشینیم در کنار مردی با شلوار پیژامه  موهای ژولیده چشمان قی کرده وبوی بد دهانی که از شب میگساری وبقیه کارها  حا ل برروی ما  بوسه میزند ،
 واز درب أشپزخانه بیرون رفتم 
درخارج هم با آنکه آب گران بود باز من هر شب. دوش میگرفتم واین میراث را برای بچها نیز بجای گذاشتم ،
حال روز گذشته دریک. برنامه  مجازی دیدیم. یو نیسف. سومین جایزه خودرا به اهل محل. کرمانشاهان داده  بخاطر. هجوم میلیاردی  تهیه غذا !!!
 ایوای ، تازه دو ریالی من افتاد. من آنهمه هنر أشپزی داشتم. أنهمه هنر دکوراسیون وترکیب رنگ‌ها را داشتم ،،،،،، دیدم نه ،
گلیم بخت کسی را که بافتند  سیاه ، به آب زمزمه وک‌وثر سفید نتوان کرد .
آن بچه حاجی کرمانشاهی اصلا از بطن مادرش به همراه  چندین تخم‌تره دیگر خوشبخت به دنیا آمده. بچه  بازاری. بزرگ شده وتا ابد بازار حامی  اوست ، معلومات به چه درد میخورد! بتو چه که مثلا. پوچینی. لاتراویتا  را روی کدام داستان  به موزیک در آورد. بتو چه که کدام نوازنده. بیشتر از کدام  سیم استفاده میکرد ، بتو چه  که چگونه باید نامه را  شروع کرد  وبا چه عنوانی خاک بر سرت آینهمه کتاب. تنها بار خر کرده اند. چرا بارت را نبستی و دستی به موهای چرب وچیلی نکشیدی وان دهان بد بو را نبوسیدی و  جلو تر از همه خودت را به خانه دیگران انداختی  ما در کنج خلوت ،،،،،
دیدیدم نه 
حقوقم همچنان در بانک خفته واین ماه  هیچ  به آن دست نزده ام. کاری ندارم چیزی نمیخواهم. آب وبرق وتلفن می‌رود بقیه اش برای بک باگت  برایم  بس است با کمی هموس یونانی !؟!؟ 
 
باید روحت را آزاد کنی. آزادی سیاسی آزادی نیست  ، همین 
حال درجه  حرارت سی ونه را نشان می‌دهد وبوی دود همه جا را  فرا کرفته  شاید نیزه هایی  ازان گنبد آهنین بهمراه  بادگنکهای تازه خریداری شده بعنوان امتحان . اشتباها. به جنگل‌های این سو  شیرجه ر. فته دلم برای قامت درختان چند  هزار ساله  میسوزند که مانند  انهاییکه در ریشه خود محکم ایستاده اند میسوزند خاکستر می‌شوند اما  همچنان ایستاده میمیرند ،

اینهم از دلنوشته  امروز ما ،
ثریا . اسپانیا 
 یکشنبه  16/07/2022 میلادی 

جمعه، تیر ۲۴، ۱۴۰۱

کشتار


ثریا ایرانمنش « لب پر چین »  اسپانیا 

چهره اش شناخته نمیشد. آن دو‌چشم خشمناک مانند دو برکه غبار گرفته. بی هیچ حالتی  تنها به یک نقطه. مینگریست ، فریاد میکشید. بلند تر از همیشه ،

مانند یک فرمانده در جنگ. ، بکشید.  بکشید ..

چند روزی. خبری از او نبود. حال باز گشته با  توپ وتشر  واینکه چرا  مردم تنها به او گوش میدهند اما عملی انجام نمیدهند ،

انهاییکه در صف طرفدارن پر وپا قرص او ایستاده اند همه جوان وعد ه ای بی هیچ تجربه ای . چگونه انهارا به کشتارگاه میفرستی .  

،با کشتن یک أخوند چیزی عوض نمی‌شود ، آن گروه مداحان عرق سگی خور و کله پاچه خور با پیراهن سیاه را که فدایی مولای خویشند چه خواهی کرد ؟ أن گروه  کلاه مخملی. وکج کلاه خان که کت خودرا روی شانه انداخته و با آن سبیلهای از بنا گوش در رفته. از کنار طبل زور خانه به دکان کله پزی رفته وحال تسبیح به دست دور  فاحشه خانه های شهر میگردد. با آنها چه میکی ،

با آن لاتها پرورش یافته در انسوی قلعه وحال فرنگ رفته اماهنوز  دنبال کله پاچه میدوند  با مغزهای علیلشان چه خواهی کرد 

تو نمیتوانی  فلات ایران را که متشکل از اقوام گوناگون. گرد هم جمع شده. وتنها وجه اشتراکشان زبان فارسی است با ملت فرانسه که از میان آنها ویکتو ر هوگو  و مونتسکیو و  وبسیاری نویسنده بلند شد با یک ملتی که تازه. توانسته. کتاب آوریانا فالانچی  فرا بخواندویا چند شاعر  چپول. کلماتی را بهم بافته بعنوان شعر بخورد آنها داده اند  وخودرا در نقش او ببیند ، یکی بدانی  

انقلاب فرانسه با بلبشوی مذهبی ودولت دست نشانده ما فرق میکند ما همیشه اسیر بودیم. وهمیشه ما را  خمار نگاه داشته اند تا نتوانیم از جایمان حرکت کنیم. یک روز این دولت ارباب آست فردا آن دولت ما هم راحت ابن بردگی را پذیرفته ایم وتنها. میل داریم برای اربابان خوش خدمتی کنیم. وهمیشه هم رهبرانی که بر ما حاکم بودند. از میان پایین ترین قشر جامعه بر خاسته‌اند منافع ارباب برایشان  مهم‌ترین بود تنها یک نفر بخاطر میهنش  جانفشانی کرد که اورا از سر راه برداشتند او هم رضا خان دار پهلوی وپسرش بود. دیگر بقیه شاهان.  از بعد از حمله اعراب هیچکدام برای نجات خاک میهن کوششی نکردند. قاجاریه نماد  بارز ی است وحال گروه مسلمین . ، متاسفانه بسیاری از مردم آن سر زمین سخت به ابن اعتقاد پس مانده و نوشته های بی معنی  وبی اعتبار کتب ها. چسپیده اند. نمیتوان انهارا جدا کرد ،

هر سجاده ای که پهن آست  یک رساله دارد. یعنی دستوری  وحکمی از آن ملای بیسواد  اما زیر نام دین علوی ،

با کشتن یک یا چند اخوند کارما تمام نمی‌شود یک بمب لازم استدوسپس یک تصفیه وپاک سازی ارواح وضد عفونی. اینها تا زمانی در روح  ما کار میکنند که ناگهان مانند افغانستان تجزیه نشویم . امروز پان ترک‌ها از یک سو سر بلند کرده اند. کردها از بک سو ‌بختیاری از سوی دیگر وسایر قبیله لر ها. .اینهمه فریاد وفشار آوردن به روح  نا پخته ان جوانان تنها آنها را به  کشتار کاه  میفرستند .

بجای این فشار بر ان همه انسان‌هایی که پای گفته های تو مینشینند بهتر آست درس اتحاد واتفاق ویگانگی  به آنها بدهی وبه آنها یاد دهی که چگونه دست‌هایشان را در یکدیگر قفل کرده خیزش بر دارند. نه اینه با یک چاقوی رنگ زده ویا یک کولت . کهنه. یک اخوند را بکشند چیزی عوض نخواهد شد  من شب گذشته از این گفتار های بی اساس  سخت.

تعجب کردم و……. شاید باید با دیگران هم آواز شوم. که تو نیز.  أن نیستی که ما  در احساس خود میپنداریم تو نیز. یک دکان. دو نبش سر بازار  سیاست باز کرده ای و درانتظار شاهباز نشسته ای که شاید بر شانه تو بنشیند ،

نه ! تا یگانگی واتحاد واتفاق نباشد اش همین اش وکاسه هم خواهد شکست ،.

پایان ، ثریا ،  15/07/2022 میلادی 


پنجشنبه، تیر ۲۳، ۱۴۰۱

ترنس ها


 ثریا ایرانمنش « لب پرچین ». اسپانیا 
در جهان امروز ما  چه ها گفتند و چه ها گذشت  وچها کردند این پوشالی های   نام دار. در جلد قهرمان  نا بخردان  با اندیشه های خفن ومتعفن .
کجاست دیگر سخن أزاد مردی.  یا آزاده زنی.  که مار ا با زبانی شیرین از مردگان به زندگی بر گرداند. هرچه هست نشخوار دیروز  است وبس .در خبرها خواندم. آن هنر پیشه نازک آندام وزیبا چهره فیلم ادم برفی. امروز مردی غول پیکر شده ونام خود را نیز مردانه ساخته ست ،

فریاد وا ویلاو شیون وسخنان سخیف وکثیف از هر سو برخاست  . آنها نمیدانند  هر موجودی  در وجودش دو‌گونه هست  درهر انسانی  بک گرایش بسوی تنیدن وجهیدن ازبندها وفرار از قفس فرار از آن  پیله ای که گرد خود به دروغ تنیده است  اکر در پیکرش مردی زندگی میکند. باید مردانه باشد. به زور اورا زن میسازند  او دیگر زنده نیست  تابتواند روند گسترش زندگی را در همه حال ادامه دهد ،
 در سکوت میمیرد  ویا مانند کرمی  از درون پیله پروانه شده بیرون میخزد ،

این یک «من» نمیشود منی که حق دارد حق حیات دارد حق زندگی وتمناها یش را اما دران سر زمین بلا زده در بین   دیوان آدمخوار این حق از او گرفته  میشود  طنزی بی خردانه  بر گرد  او میپیچد  او دیگر خود  نیست. میل دارد بکشد  تا هستی خویش را گسترده تر سازد ،
او در قفس زن آسیر است ودر پیله خود ورفتار  همه موجودات برای او تکه هایی هستند بریده شده از  یک  تکه بزرگ‌تر او میل دارد خودرا ثابت کند ‌ثابت بماند ، او واقعیت پرست آست نه  ذره پرست ،
 دختری. هیجده ساله ترنس را به زور شوهر دادند. دو ماه تمام شب وروز  او گریست تا از بند خانواده جدا شد. خال تنها مانده مادرش شرم زده است. چرا !؟ به راستی چرا ؟! 
امروز  همه ما در یک قفس زندانی  هستیم   وهمه جا برایمان زندان است  مانند موجوداتی بریده شده  از. یک ماده  دیگر  به امید چیزی ثابت نیستیم ودیگر هیچ حرکتی مارا به شگفتی وا نمیدارد .
. ،
شعله های آتش  که از هر سو در تمام سرزمینها یکسان به هوا بر خاسته  ودرختان تنومند را با قامت بلندشان  بر زمین میاندازد برای ما بی تفاوت است . ما تنها داغی هوارا با نوشیدن یک لیوان آشامیدنی خنک دفع می‌کنیم. دردها برایمان یک بازیچه بیش نیستند گفته ها در حد یک لالایی که بتوان ترا بخوابی عمیق فرو برد ،
حال امروزکه دین مبین ویرانه اسلام ناب محمدی   بر ما  حاکم  شده است هر تفکر ایرانی  همه تصورات خودرا کنار میگذاریم   وبه این فکر فرو می‌رویم  که  که انسان تنها یک تخمه است  در جمع اضداد  دیگر نمیتوان به آسانی   در تفکر ایرانی غوطه ور شد « گویا صفحه دیگر جا ندارد وباید آن را ببندم 
گر بسی معشوق  را خواهیم جست /  هم وجود خود  ، عیان خواهیم کرد 
ور شود  معشوق موسی آشکار. /  ما همه خود را نهان خواهیم کرد .
در خاتمه  تبریکات خودرا تقدیم. آقای مازیار . مینمایم ،
پایان 
ثریا ایرانمش  / 14/07/2022 میلادی 

چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۴۰۱

ویرانی جهان

 

به دامان زمرد گون چمن زاری 
در أفتاب نیمروز عمر 

بجای شادی ودل انگیزی 

تناور. درختان کهن سال را میبینم

که از فراز  سرشان شعله ها ی بی خردی 

سر میکشد مقاومت بیفایده 

آنها بر زمین   میافتند وخاکستر می‌شوند  .

جلادان پیر و کهن سال وگرسنه دیروز . که خود جوانی را پشت یر گذاشته اند میل دارند جهانی جوان بسازند  آتش از هر سو شعله میکشد  خرمن  گندمها  به دست آتش خاکستر می‌شوند  چشمه ها خشک میگردد دریا ها آلوده وهر روز کوچکتر میشوند  

جهان مارا بکلی ویران ساختند. خودشان در آسمان‌ها خانه  دارند و بر زمین حاکمند وفرمان روایی میکنند .

بردگانشان  روی زمین کودکان بیگناه را درون مکتب خانه ها درو میکنند و  بقیه را به تیر غیب گرفتار 

حال باید با جهان کهنه  همرا شد ورفت  ودیگر به پشت سر نیز ننگریم چرا که سنگ خواهیم شد .

کتاب عمر من به پایان خود نزیدک است. این کتاب لبریز از فریاد. آست لبریز از بیرحمی انسان‌ها ولبریز از دردها ،

در آن کتاب رنج شیرین عشقی وجود ندارد  تنها دردهایی ست که از فضای آسمان دارد .

واین بود پایان ان راهی که آنهمه رنج کشیدیم تا امروز سر راحت بر زمین بگذاریم اما در آتش جهنم همچو ن  گذشته ها میسوزیم ومیسازیم 

گذر از مرز آزادی خیانت است ‌جزایش مرگ می‌باشد  حال باید پندی داد به حکام ستمکاران که این دیهیم نمی ماند واین عمر نمی ‌پاید .

خسته ام. بشدت  خسته ام  تحمل گرما را ندارم  تحمل کولر گازی را ندارم. دلم برای یک دریاچه‌ای. خنک. غنج  میزند. میخوابم شاید در.ر ویا. آنرا ببینم و …..دیگر هیچ 

پایان 

ثریا ایرانمش 

   سیزدهم جولای. دوهزارو بیست ودو  میلادی 


یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۴۰۱

سر زمین من

ثریا ایرانمنش « لب پر چین »    اسپانیا 

شاد زی با سیه چشمان شاد  / که جهان نیست جز فسانه  وباد 

ز آمده شادمان  میباید  بود  /. وز کذشته نیز نباید کرد  یاد 
.« رودکی سمر  قندی » 

دیگر هیچ امیدی به آبادانی  آن سر زمین.  نیست جویبارها خشک رودخانه  ها تهی از آب جاری ودریاچه که رگ  ونفس آن سر زمین بود به اربا ب هدیه شد خلیج زیبای همیشه فارس شد جولانگه چین وماچین.  و ما هنوز در گذشته هاگام بر میداربم وگاهی از سر حسرت  أهی میکشیم که ای وای دیدی چه ها بود وچه ها شد ؟! 

آنچه شد یک پرانتز کوچک و زیبا  با نور افشانی ها  باز شد و بسته  شد حال علت انرا هرچه وهر کس میخواهند بدانند. دیگر  هیچگاه. آن پرانتز باز نخواهد شد  سر زمینی بایر. لبر یز از خاک ها وکرم ها وجانوران و ‌فسیلهای ها باقیمانده . بو گرفته از ترس قیامت وانتظار وحضور یک ادم نا مریی ،

در اینسو هم هر کسی تلاش میکند پا منبری هایش را زیادتر کند. یکی  خاک‌ها قرون را وقبور رفتگان را میشکافد  ومیل دارد از آنها  درختی بسازد ویا بکارد. دیگری  در حمام زنانه  کل کل میکند سومی حمام زنانه ای برای  عریان کردن آن خایینی که سر زمین. پدریشان را تبدیل به یک تل خاک نمودند. وخود نیز از دنیا رفتند. مشغول نمونه برداری وأزمایش آنها ست ..

امروز جهان هستی نیز دستخوش نامهربانی طبیعت شده آست  باید آهسته رفت واهسته حرکت کرد تا مبادا. شیشه های تاریک ونامریی  خدایان  ترک بردارند ،

ایرانیان ما انهاییکه  همسن  وسال این جوان تازه بالغ. هستند هنوز در گذشته زندگی میکنند وهنوز اه میکشند. وأوازهای گذشته  را نشخوار میکنند،

جوانان هریک  اسباب با ز ی جدیدی را در دست  کرفته مشغول. گشت  ارشاد دردرون آن هستند ،

 روز گذشته  دختر بزرگ من  گفت برای دختزم یک ایفون خریدم  به قیمت !!؟؟.  تلنفنش خش برداشته بود جلدش شکسته بود و،،،،،

 چشمانم گرد  شدند. برای پسر ش. که هر سه ماه یکی تازه میخرد ، خوب. من با همان    لاشه قدیمی خود لک لک مبکنم درخواستی ندارم  نوه هایم همه  یکی از أخرین هارا در میان دستهای عرق کرده شان می چرخانند      من با همان آخرین آنها که حروف را دوبار تکرار میکند ویا ابدا. نمینویسد.  روزهایم  را میگذرانم . تا آن تنهایی وحشتناک توام با دردهایش را از باد ببرم. چیز جدیدی برای خواند ن ندارم  گاهی نوشته های  خودم  را میخوانم وقهقه میزنم .

هرچه بود برای من یکی به پایان رسید.  من مجبورم به پایان بیاندیشم  خودرا نمیتوانم فریب بدهم. تنها آنچه را  که از گذشته  در ذهنم. باقی  مانده مانند جعفری. ساقه های  پوسیده انرا میگیرم وبرگهای تازه را روی. سفره ذهنم پهن میکنم ، دیگر چیزی برای فرا گرفتن. نیست  همه چیز را میتوانی درون همین صفحات مجازی بیابی حتی عشق را ، .

در کنارت جنگل‌ها با اشعه لیزر میسوزند آب‌ها بخار می‌شوند دریا ألوده وکثیف ورودخانه ها همه  حاصل فاضل آبهای کارکانجاتی است که ترا تغذیه میکنند. آشپزهای مدرن از جویبار های کثیف جانوران را صید میکنند  ودر کنار. سس های رنگین انرابه نما یش میگذارند  مسابقات. آواز و رقص وأشپزی. بهترین سر گرمی هاست که روز داغ وطولانی ترا. به پایان برسانند. وشب در گرمای چهل درجه وهوای دم کرده نمیدانی به کدام سوی تختخوابت پناه ببری و باز ،،،،،در فکر آن ویرانه سرا هستی با مردمی نادان  حسود خود فروش  که ترا فریب میدهند البته بخیال خود  ،

 حال دیگر سیه چشمی هم نیست که ما با آن  شاد باشیم. چهره ها همه   صورتک  شده اند  وچشمها همه شیشه ای  .

و،،،،من همچنان خودم باقی مانده ام. با همان غرور احمقانه وهمان  شخصیت. کامل یا ناقص. همین که هست  برای خودم خوب است. حد اقل آنکه نه خود ونه دیگران را فریب نمیدهم برای کسب روزی ویک پیراهن دیگر ،   یکشنبه تان خوش ،

پایان . 

ثریا ، اسپانیا ، 19/07/2022  میلادی 

شنبه، تیر ۱۸، ۱۴۰۱

برای تاریخ

یک دلنوشته. برای ماندگاری در تا ریخ

ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا .

در روی صفحه توییتر تعداد پاچه خواران  حضرت ولایتعهدی و شهر بانو زیاد است منهم حوصله جر و بحث را ندارم .من خود تا تاریخ زنده   هستم  

ودر آن زمان که ایشان گل کردند با دسته گلشان. دلم برای شاه سوخت ،‌

پس. از تاج گذاری  و ونیابت سلطنت فورا به شهر « أسپن » خصوصی سفر   کردند. روزنامه های  فضول نوشتند ایشان برای صلح  وگفتگو در باره آن رفته اند اما ایشان رفته بودند تا تاج وتخت را بهیکباره بگیرند وانها ندادند !  آنها بر نامه بهتری داشتند  آنها دیگر میلی نداشتند در خاور میانه نگینی بدرخشد مانند خورشید وتاج وتخته همپایه. ملکه بزرگ. داشته باشد .

برنامه اسپین  خیلی زود از روی همه صفحات پاک شد .

روزی لسدالله اعلم دریک  میهمانی  خصوصی میکفت. من خسته شدم از آنهمه عکاس خارجی که روی پله ‌لابلای درختان. کاخ درانتظار حضور شهبانو واجازه  ایشان هستند ! آیا عالم میدانست که ایشان کنتراتهایی با. کمپانی های مد بسته اند ؟ 

ایشان با عکاسان داخلی چندان سر لطفی نداشتند بیشتر فرانسوی وامریکایی ‌ ویا  اسپانیایی. ونویسندگان داستان‌های مجلات زرد بودند  

شاه مشغول جلو بردن ارابه  برای پیشرفت تمدنش بود ایشان را بحال  خود  واگذاشته بود  .

مجلات زن روز واطلاعات  بانوان هر صبح یک عکس جدید از ایشان. در صفحات اول داشتند وپاداش آنها رفتن به مجلس شورای ملی بود بدون. داشتن هیچ سواد سیاسی !.

 زمانی که. شاه در امریکا بسر میبرد  بار بارا والترز  در بک مصاحبه خصوصی از شاهنشاه پرسید ،شما چگونه به همسرتان اعتماد کردید  و نیابت سلطنت وهمه اختیارات را به او دادید ، شاه مکث کرد وسپس فرمود. این دیگر بسته به سرنوشت است در آنجا شهر بانو پا به پا میشد وموهایش را مانند دختر بچه های  مدرسه زینت داده  با یک تل بسته بود ویک لباس ساده پوشیده بود  

این زن عاشق خودش بود. پول فراوان بیماری شاه. حضور پر رنگ چپولها. همه دست به دست هم داده  از او یک ستاره بین الملل ساختند،،اوف،،، زیباتر ین امپراطزیس جهان 😌

امروز او در پناه همان. ثروتی که شاه برایش بر جای گذاشته ودر بسیاری از جاهای خوب !!!!! سر مایه کذاری کرده است. هنوز.  گام بر میدارد نمایشگاه نقاشی وارت . افتتاح میکند گویی آبدا او درایران زاده نشده. هرچندبه اجداد طباطلاییش وافتخار میکند که سیدنا  سی پشت به. محمد میرسد دریغ از یک پنی برای کودکان کار ویا گرسنه ایران دریغ از یک پنی   یک قدم برای زنانی که  زیر چکمه های پاسداران له میشویند تجاوز به آنها صورت می‌گیرد.  نه و برایش هم  مهم نیست برای او ارقام   بانکی و سالن زیبایی  میهمانی   م‌وناکو ورفتن به شام شاهان است تنها ملکه هلند از پذیرایی او معذور لست وملکه انگلیس 

 او در حال  حاضر با یک زن تاجر فرقی ندارد ازاینگ‌ونه زنان ثروتمند تاجر. در هند هم زیاد هستند. ایشان سر زمینی ندارند که امپراطزیس آن سر زمین باشند تنها چند دختر بچه خردسال  که شیفته لباس وجاه ‌جلال ویا زنانی که از قبل او بهر ه میبرند یا چند روزنامه‌ چی  ویا مردانی که حقوق بگیرند تا کاهی در خبرهایشان بگویند . مادر ایران  ،مادر ایران  بی بی   بختیاری بود که بر اسب نشست ودشمن را از سر زمینش دور ساخت  نه بک مانکن بین الملی  و،،،،و دیگر هیچ باقی بماند  ، پایان آخ …..دلم خنک شد 

ثریا . جمعه. هفتم. جولای دوهزارو بیست ودوی میلادی 


جمعه، تیر ۱۷، ۱۴۰۱

مرگ جهان


 ثریاایرانمنش " اب پرچین" اسپانیا !
-----------------------------------
تغییر راه . تغییر  ایده ولوژی  تغییر مذهب  وسر انجام تغیر عقل !
 انسان  بواسطه همین مختصات انسان است در غیر اینصورت یک حیوان  مصرف کننده ای بیش نیست .
 در گذشته در امپراطوری بریتانیای کبیر حتی اگر میخواستی وارد یک مدرسه بشوی باید موهایت  شانه کرده لباس مرتب وا زهمه مهمتر زبان ولهجه  با  کلاس را داشته  باشی !!! حال امروز جناب سزارین با آن لحجه گویی کارگری  د رانتهای :وست اند : دارد حرف میزند سر انجام با فریادها واستعفای کابینه اش مجبور شد تخت سلطنت را ترک گوید !  تنها کار مهمی گه انجام داد این بود که  سر زمنینش را از ارو.پا با انهمه بدهی های  جدا کرد  ایکاش همهرا ازهم جدا میکرد این اروپای  زپرتی  که رهبرش جناب ماکرون ماکارونی باشد وهر روز یک دستوری را صادر کند وهمه  کشته هارا ببرد وته مانده هارا برای  صادرکنندگان  باقی بگذارد  ...نه بهتر است همه  ا زهم جدا شویم ! از یک گم گشتکی به یک گم گشته ای دیگر رفته ایم البته ما همه در ژرفای وجود یکی هستیم اما ازهمان جدا
  .
روزی این سر زمین برای خود  زندگی داشت  کارش با توریست میگشت وتجارت شراب و روغن وزیتون وخود زیتون سبزیجات به جد وفور که به هر میوه فروشی میرفتی دسته ای جعفری تازه از باغ چیده شده بتو هدیه میداد بعنوان تبرک ! امروز چند برگ جعفری گندیده را درون یک جعبه  گذاشته اند واز فروشگاه دست دوم فرانسه باید خرید فروشگاهای محلی بکلی از بین رفتند المان . فرانسه . انگلیس همچنان فروشگاههای خودرا ردیف کرده زیر عناوین مختف وغذاهای  ته انبا ررا پس میفرستند دولت درمانده ووامانده انهااز این سو به ان سو میرود  وسخن رانی میکند امروزدریک نانوایی س ر یک تکه نان بزن  بزن بود درحالیکه قبلا درون رستورانها نان اولین چیزی بود که سر سفر ویا میز  میگذاشتند آنهم  چند نوع آ ن حال با نانها ی یخ زده صادراتی  وارداتی  باید شکم خودا پروار  گنیم این اروپای یگانه است وکسانی  که بر صندلیهای ریاست مجلس وکنگر ه اروپا تکیه دا ده اند هنوز نمیدانند که هویچ را درسبد  میوه بگذارند  یا در سبد سبزیجات تنها میخورند ومییرندوزمینهارا به اتش میکشند وبرجهارا بالا میبرند امروز دیگر دراین شهر زیبای ساحلی اثری ازآنهمه تمد  ن قدیمی قبلی نیست  وبوی دریا وخاک را احساس نمیکنی دریا آلوده رودخانه ها الوده  وکثیف مزارع بزنج را که زیر نظر کاربران اروپایی کشت میشود  از هردانه باید سه عدد بیرون کشید ومردم در جویبارها به دنبال خرچنگها یا جانوران آب زی هستند که انها را بعنوان غذا با  برنج مصنوعی به درون شکم بفرستند شکم ها  همه با دکرده  دستورات از یالا میرسد امروز ماسک بزنید فردا  پوشک نپوشید در یابان کارتان را اانجا م دهید  حقوق عقب مانده شما بعد ا خواهد رسید !! تونل توالتها  با اب خوردن یکی شده اند این است اروپای نوین .

امروز احساس میکنم همه چیز دراین سر زمین گم شده تنها لباس های چین دار واواز های محزون آنها باقی ماند ه بقیه به موزه ها رفته اند  ـآن هوای دلپذیر صبگاهی با وزش باد از دریا به همراه   آن کوه ها  روانت را شادمیکرد امروز اثری ازکوهها نیست ودریا  مانند یک دریاچه لجن در گوشه ای  بالا وپایین میرود هجوم قایق های تفریحی هجوم خانه ها عفاف هجوم قایق های تند رو برا بردن موادمخدر وهجوم پناهندگان  که هیمشه دردریا غرق میشوند توحتی دیگر  میل نداری یک ماهی را بخوری . همه چیز رو به  پایان  است اما برای از ما بهتران دنیا ازهم آکنون آغاز شده است بانکها بسرعت رشد کرده اند و.....کلیسا درگوشه ای برای اموات نماز میخواند و........من وتو یکی باهم دردرون  / من بی تو در آگاه بود /  وتو بی من درجهان .پایان

ثریا ایرانمنش  08/07/2022 میلادی .!

چهارشنبه، تیر ۱۵، ۱۴۰۱

روزگاری !


لب پرچین » اسپانیا «   ثریا ایرانمنش

———————————————-

گر گذارت  روزگاری ، سوی گورستان فتاد 

بر مزارم  گریه وزرای مکن ، اشک بیحاصل  مریز  

در غم مرگم  عزا داری مکن 

گور من از من تهی است. ،  بهر یار  زنده غمخواری مکن 

سر بسوی آسمان کن ‌،‌ مهر تابان را ببین 

در سکوت  شامگاهان ماه رخشان را ببین 

من همان تابنده مهرم .  پرتو رخشنده ماهم  

قطره جانبخش ابرم ،  قامت رقصنده سروم  

مرغ شاد  نغمه خوانم   ، چلچراغ کهکشانم

گر گذارت   روزگاری  بر مزار من فتاد 

ناله وزرای مکن  

در رسای  یار دیرینت  گهر باری مکن 

چشم جان بگشا مرا در گه جانان بین 

ساکن منزلگه  یزدان ببین 

ذره ام  در ذات هستی  تا ابد پاینده ام 

پرتو خورشید  عشقم  جاودان تابنده. ام 


سروده ای از نازنین یاری دیرین  که سالها در گور خفته است اما همچنان میدرخشد 

«ح، شین» ،

از این رو انرا برای خودم نیز  نوشتم وتقدیم میدارم . ثریا 

ششم ژولای  دوهزارو بیست ودو میلادی 




سه‌شنبه، تیر ۱۴، ۱۴۰۱

ویرانی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا !

ای بر سربالینم افسانه سرا. دریا / افسانه عمری تو  . بازی بسرآ  دریا / 

با کوکبه خورشید  دریای تو میمیرم  / بر دار ببالینم دستی به دعا دریا /

بردار ببر  دریا  این پیکر بیجان را /  در سینه گردابی بسپار وبیا  دریا /

تو مادر بیخوابی  من کودک بی آرام /  لالایی خود سر کن  از بهر خدا  . دریا 

دریا بیجواب  آرام با پیکر های برهنه در دور  دستهای افق  آرام اسوده است وهیچگاه  زبان مرا وافسانه های مرا نخواهد فهمید و یا شنید .

بسیار روزها  دراین فکر بودم که برخیزم وخودرا به آرام  به امواج او بسپارم اما نگاهبانان با دوربین ها در صدد نجا ت هستند .  لزومی نداردست  وپا بزنم ا  ازام روی امواج میخوابم وسرم را به خورشید میسپارم جشمانرا می بندم شاید گردابی مرا فرو برد باید خیلی از ساحل دور شوم  اما قایق های تفریحی وقایق  نجات همچنان  مارا زیر نظر دارند مانند خورشید که همیشه زیر دوچشم پر فریب ایستاده ایم .

هنگامیکه انسان با گذر از تاریکی ها پای به روشنایی میگذارد دراین پندار است که  نجات یافته  وبا گذر از تاریکیها به روشنایی ها دیگرهمه راهها هموارند  با شگفتی وبی حساب خودر ازاد میبیند اما بشر هیچگاه ازاد نیست در میان زنجیرهایی که با دست خود ساخته گرفتار است .

گاهی ازفشار درد وغم نمیدانی چه کسی را فریاد بزنی از کدام مرجع وکدام سو بخواهی که به کمک تو  برخیزد علم هم مرده است وخودرا به دست باد داده  خدا هم قرنهای است که درفضای مجازی زیر رو میشود فرشتگان او نیز همه پیر واز کار افتاده شده اند سیمرغ خدای خدایان درکوه قاف خودرا از دست بشر پنهان ساخته دیگر ادعای خدایی ندارد  جهان تبدیل به یک جهنم شده است  شعله ها از هر سو ترا احاطه میکنند  وتو راه فرار نداری  درکنج هستی خود  پنهان میشوی . 

نی مرد مناجاتم من  . نی رند خراباتم  / نی محرم  محرابم  ونه  درخور خمارم 

نی مومن توحیدم  . نی مشرک تقلیدم /  نی منکر تحقیقم  / نی  واقف اسرارم 

از بس که  چو کرم قز بر خویشتن  تندیدیم /  پیوسته چو کرم قژ در پرده پندارم ............" عطار نیشابوری "

انکه  در ظاهر  باید مرا پرستاری کند  مرده مرا روی تختخواب دید ورفت کنار تی وی آنقدر بازی کرد تا آنرا ازکار انداخت  عرق ریزان وخسته از جای پریدم  خدایا چند روز است که غذا نخورده ام ؟ ترا بخدا آن ذره ماست وخیارارا با تکه نانی بمن برسان   تا بلکه بخوابم !!!! وصبح زود هم رفت من ماندم واین   تی وی ویران وبدون ناهار وبدون غذا ایتها  زندگی میکنند تا کار کنند نه کار کنند تا زندگی نمایند ! 

نه !هیچکس نیست  هیج صدایی نیست تنها گاهی درد بمن فشار میاورد  ومیگوید هنوز زنده ام وبس .

درکدام  فرقه میبایست راه میرفتم وکدام ره را ؟ دیگر برای همه چیز دیر است خیلی دیر . ث

پایان / ثریا ایرانمنش  05/07/2022 میلادی 

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۴۰۱

جهنم


 ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا 

جهنم جایی است  که تنها برای انهاییکه در میان بازار سود وزیان نیستند ساخته شده است ،

جهنم جایی است که در خبرها بتو میگویند یک جبهه هوای داغ در راه است وتو صبح  میبینی که همه درختان وجنگلهای اطراف در یک خط مستقیم میسوزد ‌قامت بک یک درختان را میبینی که تسلیم شعله های آتش شده بصورت تلی از خاکستر بر زمین  میریزد  وهوای داغ وارد اطاق تو میشود وراه نفس ترا میگیر ،

جهنم جایی  است که از پشت شیشه ها ی بخار گرفته  وغبار آلود میتوانی بهشت راببینی.  حوریان  عریان در بغل مردان  ردیف قایق ها وردیف اتو مبیلهای  أخرین مدل   

جهنم جایی آست  که تو بخاطر. سر وصدای جشن های محلی باید همه درب‌ها را  ببندی وتا نیمه های شب گوشهایت را بگیری وزیر  هوای داغ. راه نفس تو بسته شود اما صدا همچنان مانند بک طبل. پیکر ترا به لرزه در میاورد ،

جهنم جایی است که مامورین بتو اجازه ‌ورود به  آن سوی بهشت را نمیدهند. اجازه. اینکه تو دقیقه ای ماشین خودرا پارک کنی تا پیاده شوی نیز  نداری. باید بروی در گاراژ ،

جهنم جایی است که زنا ن ومردان. تاریخی ورو به مرگ با چهره های  کریه  حاکم بر سر نوشت تو هستند آنها راه تجارت را خوب  میدانند ،

جهنم جایی است که. همه حق وحقوق ترا محدود میکنند چون در انسوی جهان. سر زمینی به سر زمین دیگری تجاوز کرده آست . تو باید  بهای آن جنگ را بپردازی ،

جهنم جایی آست که  در سر زمینی کهنسال مشتی خوک  از درون طویله بیرون آمده و صاحبخانه را بیرون  رانده ترا بیرون رانده  وبا شلاق وسر تیزه وتفنگ بر جان دیگران حاکمند  وخودرا صاحب  خانه   میدانند ،

جهنم جایی آیت که تو بیست وچهار ساعت چشم به آسمان دوخته ای تا شاید نمی با رآن بر سبزه های خشک باغچه ات. ببارد  وراه نفس ترا باز کند 

جهنم جایی است که  تمام شب دور یک اطاق راه بروی ودرد بکشی وبا خود بگویی. طاقت بیار عزیزم ، طاقت بیار ،،،،،،

جهنم جایی است که تو از پشت شیشه های غبار کرفته. انسوی شهر  بهشت را میبینی. اما اجازه ورود به آنجا را نداری من شب کذشته با تمام وجودم. جهنم را  دیدم وشعله های  آتش را که بر جانم  نشسته وهردم بالا تر میرفت ،

و،،،،، امروز هفتاد مین سالی است که  بانو (آوا پرون ) از این دیار دیدن  کرده اند  مجسمه اورا از فلز. ساخته وخیابانی به نام او در پایتخت  وجود دارد و هنگام بازدید بک میلیون. ادم. به پیشواز وبدرقه او امده ورفته اند .  جهنم. همین جاست دروغ میگویند در جهانی دیگر آست ومن درمیان شعله های  آن نشسته ام بجرم  بیگناهی ،

ثریا ، یکشنبه سوم ماه ژولای 2022 میلادی 


جمعه، تیر ۱۰، ۱۴۰۱

شکست عهد مودت


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

تا تو نشوی  ذره ای ناچیز / نتوانی از این قفس بدر شد 

هر کو  به وجود ذره آمد / فارغ زوجود خیر وشر شد 

در هستی خود چو ذره گم شد / ذاتی که زعشق معتبر شد  

چقدر اسان  از یاد بردیم که تنهایک ذره هستیم ونه بیش وچه گنده شدیم نا/گهان مانند یک بادکنک روی هوا وسپس با یک تلنگر ترکیدیم .

هنوز هستند کسانی که درگذشته زندگی میکنند وکندن آنها ازان  فرش گذشته بسیار سخت است  ونمی دانیم   که چه آینده ای درپیش داریم .

رفقا آمدند پریدند ورفتند   بانوی اول بانوان اول دیگر را به گردش برد  ومردان گرد میز های بزرگ جمع شدند تا سرنوشتی دیگر را رقم بزنند  ایا جنگی درراه هست ؟ .

همه دچار نوعی جنون شدند  جنون دیوانگی جنون ا زخود بیرون شدن  دچار یک گمشتگی  جدا از مسایل بنیادی وهستی خویش  خودرا درخطر احساس کردن  وهراسان بودن  وهیج راهی را نمیتوانند بیابند تا ازآن رهایی یافته خودرا نجات دهند .

 دیگر میان بد ونیک  خیر و شر  چیزی  نیست که برگزینی  دین ومذهب وعقیده وایده ولوژی  .جهان بینی همه درهم شده اند  دیگر میان نیک وبد وخیر و شر را نیمتوانی تشخیص دهی  امروز  درجهانی زندگی میکنیم  که نسلی  نا شناس  روی کار آمده همه  بیقواره گویی با دستی آنهارا ساخته اند وبه روی زمین فرستاده اند حتی نمیتوانی درچهره های سردشان نشانی بیابی که دشمن هستند  یا دوست همه ماسکی بر چهره  دارند  با نخستین دیدار   آنها تو میتوانی بفهمی  که زیبایی بکلی از جهان رخت بربسته  وتاریکی درون آنها زیر چهره های سرد ویخ زده آنها ترا وادار به وحشت میکند .

 راهها  برای واسطه ها بازند  وهمه اغیاران در کارند  هیچکس در فکر  کشش وراستی وشناخت اهل دلی نیست  انسان دیگر به انسان احتیاجی ندارد ماشین درکنارش هست  دیگر به راههای آموزنده بی نیاز است  اینها  نیز کم کم در پستونهای خود 

پنهان خواهند شد خرد اسانی بکلی از میان  رفته   کسی حتی معنای خودرا  نیز نمیداند  واین ماییم که هنوز سخت به حقیقت چسپیده ایم  واین ماییم که میخواهیم  از یک راهی  به حقیقت برسیم  اما همه راهها مسدوند  وما رهنوردان  خسته دیروز وامروز  در انتظار  آن گوهر گم شده  خویشیم  که  از میان رفته است . 

دیگر نمیتوان در زندگی به کسی اطمینان کرد  یا با کسی ر ابطه بر قرار نمود  خواسته ها را  باید  در  درونمان  بکشیم نابود کنیم  وما که به زیبایی جهان آنهمه میاندیشیدیم امرو با زشتی تمام  انرا میبنیم  چه تحمل نا پذیر شده است .

اما این زشتی ها بسود خو دشان تمام می همه بر چهره یک ماسک سنگی گذاشته اند وبه دنبال سود اور ترین  جاها وکسانند دیگر  د ر فکر گوهر اندیشه ها نیستند  سود یا زیان همین  نه بیشتر   هرکسی  وهر چیزی برایش  تبدیل به سو د یا زیان میشود  نه وسیله ای که تو به ان آویزان شوی وخودرا نجات دهی   نیم دیگر تو گم شد تو خود نجات دهنده خویشی .

حال باید بترسی که دراین جهان گم نشوی  درست در راه است که انسان گم میشود  گم گشتگی در میان  راه مستقیم  در همان  راهی که راهزنی درانتظار  توست بایدا زبیراهه ها بگذری  اما سلامت   ،. توحید ونبوت را و امامت  فراموش کن وآن روح ملکوتی را نیز از دست رفته  بدان  این خودت هستی وبس  وآن یگانگی که همه ازآن دم میزنند تنها دروجود خود توست باید آنرا بیابی  .

خوشحالکم که درپیج وخم آن پارچه های چند  متری دور  سر بعضی گم نشدم وخوشحالم  که فریب  یک  مجسمه  هزار رنگ را نخوردم به هنگام درد تنها خو دمرا فریاد میزنم  درطی روز با ر ها میگویم گه " تحمل کن عزیزم / تحمل کن نازنین .  وخوشحالم که هنوز عقل خودرا گم نکرده ام  واندیشه هایم هنوز در پر.وازند  انسان زمانی  باید درجستجوی گم شدن باشد که خودرا باخته  وگم شده  بقیه ارزش چندانی ندارند  اگر چیزی از  تو گم شد بگذار گم شود تو خودت هستی  وبدین سان در هر عادتی  غایت آنرا به دست آورده ای  وکامل میشوی .

ذره که شدی آنگاه  باد ترا اززمین بر میدارد وبجایی که باید میبرد هیچکس نمیداند آنجا کجاست . پایان 

ثریا ایرانمنش / 01/07/2022 میلادی !

اشعار متن از " فرید الدین عطار " !نیشابوری