ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا !
چه شد چگونه شد ای کبوتر بخت ، که خواب ما به سبکبالی پروانه دمید ؟!
غربت دردیست که ما در جستجوی درمان آنیم
یک جستجوی بی سر انجام .
خانم ایوانا ترامپ که چند روز روز پیش در گذشتند با آنهمه ثروت وجواهر . روزی در یک مصاحبه فرمودند. حاضرم همهرا بدهم بر کردم به سر زمینم ودوباره همان گولاش سوپه را به همراه مادرم بخورم. سر زمینی که دیگر وجود نداشت ود وقسمت شده بود در همه جای اروپا خانه داشت اما دلش در کنج همان اجاق کوچک مادرش بود که در آن گولاش میخورد ،
من چگونه بنویسم که. چه خوشبختی بزرگی بود در آن زمان که با پنج ریال من یک پیراشکی از قنادی خسروی مبخریدم ودر خیابان. بین عابرین انرا میخوردم وچه لذتی داشت بزرگترین لذت جهان بو د در هیچ کجای دنیا حتی در هتل جرج پنجم فرانسه ویا آن رستوران مکش مرگ مای ماکسیم. طعم غذاها برایم شکنجه اور بود. هوس آن تغار بزرگ مادر را داشتم که درونش کشک می سایید کله جوش درست میکرد. کشک وبادمجان درست میکرد وروی انرا چنان نقش ونکاری میگذاشت گویی یک قالی نفیس را هدیه میدهد چه بادی در کلو می انداخت ،
چگونه بنویسم که درد من آنجاست نه اینجا بین اینهمه پزشکان پرستاران مهربانی که به خانه ام می آیند مرا. زیر ورومبکنند. نفسم را آندازه میگیرند . یک همدل میفرستند خوب اگر میل داری میتوانیم یک چرخ اتو ماتیک برایت بیاوریم تا به کوچه بروی ،
در کوچه خبری نیست من با پاهای خودم هنوز میتوانم بروم ابن قلب من است که دیگر حوصله طپش ندارد همه طپش هایش را بیهوده هدر داد وبرای هر سخنی ضرباتش به هزار رسید ،
این ریه من است که. یگر تحمل این گرما و هوای داغ ونمداررا ندارد من فرزند کویرم ودر أبهای رودخانه باغ سر سبز وخرم شنا میکردم امروز آن رودخانه خشک شده وان کویر گم شده وان ازک بلند و سر به آسمان کشیده که افتخار امیز سر زمینم به تلی خاک تبدیل شده است ،
چگونه در مقام بانوان مهربان بگویم درد من جایی دیگر است پنهان آست شما نمیتوانید انر ا بیابید برایم مونس میفرستید. مهربانی شمارا ارج میگذارم اما من فرزند این آب وخاک نیستم
هنوز در جستجوی آن گمشد ها هستم همانهایی که همیشه درمان دردهای درونی من بودند معرفت گم شد ایمان رفت انسانیت مرد ودر میان این درد دردهایی دیگر هستند من باید جوینده آنها باشم درد من درمان ناپذیر است. خارش درون وبیرون. با حضور ابنهمه داروهای سمی مر ا تسکین نمیدهد من آنها ر ا مصرف نمیکنم همه زیر میز پنهانند ،
شما در جستجوی کدام دردهای موهوم من هستید دردهای من موضعی نیستند محل مخصوصی ندارند که آنها را به شما نشان دهم آنها با کل وجود من در مجادله هستند ،
نمیشود نفس کشید دمای شدید. آفتاب داغ. پنکه دور خود میچرخد ومن همچنان. با چشمان اشک آلود در انتظار خبری از انسوی ابها هستم که آیا آن تنها موجود عالم که آنهمه اورا دوست دارم همچنان در میان تختخواب تنهاییش بیمار وتنها افتاده. ویا برخاسته. باید بر خیزد باید بر خیزد . ما با هم آمدیم با هم خواهیم رفت ،پایان
ثریا، اسپانیا 22/07/2022 میلادی ،
عدد بیست ود. چه تصادفی !؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر