سه‌شنبه، بهمن ۱۲، ۱۳۹۵

دلنوشته امروز

" تو کیستی" ؟
 مگه تو کیستی؟ 
 تو از کجا میدانی ؟ 
این تو کیستی  سالها مانند یک زنگ درگوشم صدا میکرد ، هر زمان که یک پیراهن  جدیدی میپوشیدم ویا یک چکمه نو میخریدیم ویا یک کیف سفارش میدادم آنجناب از من میپرسید :
" مگه تو کیستی ؟"  

او آنقدر احمق بود که نمیدانست برازندگی من سر فرازی اوست ، درجواب میگفتم :

این منم ، خودم با تمام وجودم ، نه پدرم دزد بوده ونه حاجی ونه مادرم فاحشه ! من خودم بودم دختر یک خانواده ملاک که املاک زیادی داشتند ومیدانستند چه بپوشند وچه بخورند وکجا بنشینند وکارشان پژوهش در تاریخ دنیا بود و هنگامیکه میخواستند حرف بزنند به تیر غیب کرفتا رمیشدند واملاکشان مصادره میشد . بلی این منم  وبا تمام قد جلوی او می ایستادم .

حال دیروز این کلمه باز درگوشم نشست ، آنهم از زبان دخترم ، مگه شما کیستید که بخواهید بمن بگویید امام مولانا اوباما حضرت مسیح تازه از آسمان فرود آمده را نپرستم وغیره .....

بهر روی برادر  بزرگتان دررشته حقوق سیاسی درس خواند واز طریق استادان شرق شناسش با دنیا ومحیط اطراف آشنا شد بعلاوه او هم کارش همان کار اجدادش میباشد تنها به مجله تایم ویا اخبار کانال سیکس (6) اکتفا نمیکند .

باو گفتم : درست حرف بزن اول حرف زدنرا یاد بگیر بعد اظهار نظر کن گوشی را گذاشتم ، ایمیلی برای پسرم فرستادم که حق با توست  بیخود ترا سر زنش کردم ، مملی به بابش میره کاری هم نمیشه کرد متاسفانه ما نتوانستیم مانند دیگران خودرا بفروشیم وامروز با فخر ومباهات کتابی را بیرون بیاوریم تا شماره میونهای اجدای خودرا بشماریم ، هرچند درپشت قران خطی که بتو سپرده ام تاریخ تولد خاندانم با خطی زیبا وشکسته درج شده است اما نمیتوانم  آنرا بگردنم بیاویزم ویا معلوماتم را درون یک قوطی بکنم ومانند یک مدال بر سینه ام بزنم تا دیگران را متقائد کنم ، به در ک .

حضرت مولانا امام اوباما الان درخانه اش در باهاما دارد خوش میگذراند خانه بزرگی همانند کاخ سفید درپشت کاخ برایش خریداری شده بچه هایش در مدارس بالا ودانشگاه هاروارد ازهمین الان نام نویسی کرده اند  با پولهای باد آورده از خون  مردم کشورهای دیگر  وشما هنوز دارید بر سر حاکمیت او با خودتان میجنگید  زهی تاسف .

اول تربیت را یاد بگیرید بعد بروید گنده گویی کنید ، تفی بر دستانم انداختم از اینکه اینهمه زحمت بیهوده کشیدند برای هیچ .
اسارت بد چیزی است اسیر بودن وگرفتار بودن انسانرا تا مرحله نابودی وسیری از زندگی میکشد من همیشه به [صادق هدایت ایراد میگرفتم که :

او قادر به مقابله با مردم وسرنوشت نبود او ضعیف بود آدمهای ضعیف خودرا میکشند ، نه! قربان راه را باز عوضی رقتی او شهامت این را داشت که خودرا از اسارت برهاند وهرماه دستش را پیش سفیر بیسواد ایران درفرانسه دراز نکند تا حقوقی بگیرد ویا دراداره سجل احوال پشت میز بنشیند اندیکاتور بنویسد وشماره مردگانرا ثبت کند او مانند یک قهرمان مرد وتو !! مانند یک تفاله داری خودت را برای هیج هنوز زنده نگاه میداری .

نوه هایت از موهای سفیدت خوششان نمیا ید وتو با همه آلرژی به رنگ وغیره داری مجبوری آنهارا بمیل آنها رنگ کنی ! درغیر اینصورت به دیدارت  نخواهند آمد ، باید همیشه اجاق وقابلمه پرباشد یخچال لبریز از آشغالهای بسته بندی شده وگندیده فروشگاهها تا بخیال خود بگویند که خوب همه چیز درخانه تو پیدا میشود ، اما ما نمیخوریم بما دستور داده شده چیزی درخانه تو نخوریم ممکن است کالری زیادی باشد باید تعداد کالی هارا بشمارید !!! 

وسر انجام اجازه نداری با زبان مادریت با بچه هایت حرف بزنی یا گوشی درگوششان میگذارند ویا آنقدر بالا وپاین میروند که تو خفه شوی بعد هم بقول آن خانم مرحوم مگر سر گورت چراغ دولوله روشن میکنند ، اول باید دید آیا گوری خواهی داشت ؟ !
بلی تو شهامت نداری وسکوت تو حمل برترس توست ترس ازدست دادن آنها ، بدرک اصفلاصافلین !!! همه عمرم
 تنها زیستم باز هم خواهم توانست تنها باشم درونم پر است ، لبریز از گفتنی ها ودانستنیها و...سکوت 
کا فی است دیگر بس است باید فکر دیگری بکنم . ث
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 31 ژانویه 2017 میلادی .


سیاست پیشه

نمیدانم ساعت چند است  باید از دوازده گذشته باشد ، نمیدام کی وچگونه خوابیدم ، شبها از روی تلفنم فیلم ویا برنامه های اپرا ویا باله را پیدا میکنم وبه تماشا مینشینم ، شب گذشته باله ( زیبای خفته) که از تالار اپرای پاریس بخش میشد یا شده بود ! وعجب آنکه هنوز آرم ونقش "فلور  د ریس" بر رروی پرده نمایش خودنمایی میکرد  حتی ناپلئون هم آن نقش را از بین نبرد تنها آنرا سرو ته کرد مانند زنبور عسل نماد بوربونها بود ، آنچنان محو تماشای این رقاصه ها وداستان بودم که فراموش کردم کجا هستم ، خیال کردم در تالار " رودکی" نشسته ام وپس از پایان برنامه میروم درون اتومبیل گرم که او درنتظارم نشسته  او همسرم علاقه ای باینگونه برنامه ها نداشت نه موسیقی ونه باله ونه اپرا اما مرا آزاد گذاشته بود  مشروط بر اینکه مرا ببرد ووبیاورد گاهی با دوستانم میرفتم وزمانی تنها ! حال شب گذشته در همان حال وهوا  نشسته بودم برنامه را روی تلویزوین اندا ختم با تصویر بزرگ تا آنرا تماشا کنم ، هنگایکه تما م شد ! 
دیدم کیف آبگرم دردستهایم یخ کرده وحال باید خودمرا به اطاق خوابم برسانم وفورا به زیر لحاف بخزم خبری از آنچه گذشته  ، نبود ! .نه درتالار رودکی بودم ونه گرمای اطاقها ونه اتومبیلی در انتظارم ، ناگهان احساس کردم دریک سرداب سرد مانند سردخانه های بیمارستان نشسته ام ، دلم گرفت اشک در چشمانم نشست برخاستم تا مانند هرشب به اطاق خوابم بروم وبا بخار دهانم  دستهایم را گرم کنم .

تنش میان فامیل بخاطر هیچ وچرندیات روزنامه واخبار ومرافعه درتوییتر وسایر صفحات مجازی ، ادامه  دارد  به همین خاطر کمتر به تویتر سر میزنم میلی ندارم خودم را درگیر مسائلی بکنم که بمن مربوط نمیشود ، دخترم میپرسید :

چرا عربهارا در این لیست قرار نداده اند ؟

گفتم آنها پرچم امریکارا آتش نمیزنند ، ومرتب در نماز جمعه ویا درخیابانها نمیگویند مرگ بر امریکا یا اسراییل ، آنها تمدن را ازما یاد گرفتند حال آنها متمدن شده اند ما وحشی وغیر قابل اطمینان .

این روزها دزدی اشعار  ونوشته وآهنگها وترانه ها خیلی  نیز رواج دارد ،  یک ویدو برای من روی یوتیوپ آمد که عکس فروغ روی آن بود  با ادعای اینکه آخرین سروده فروغ با صدای خود او ست ، پاسخ نوشتم نه این  شعر وسروده متعلق به فروغ است و.نه این صدا صدای او ، سپس آ نرا روی گوگل پلاس گذاشتم نا همه بدانند ، نوشته های خودم  در صفحات وسایتها بنام  خودشان چاپ میشود اشعاری که درگذشته داشتم حالا با نام شخص دیگری به چا پ میرسد کاری هم نمیتوانیم  بکنیم .

سیاست وگفتگو درباره آن بد جوری مانند یک آفت وبقول امروزیها یک ویروس بجان همه افتاده عده ای عصبی میشوند عده ای بجان هم میافتند ، هرکسی عقیده خودش را دارد ومعلوم هم نیست درست باشد اما میل داردعقیده اش را به زور بر دیگری تحمیل کند، گند کارهای حصرت مولانا امام اوباما تازه درآمده  وخاکی که روی آن پوشانده بود کنار رفته حال این جناب دارد برعکس عمل میکند .

سر زمین روسیه خوب است ، موزیکش بهترین است هنر درآنجا پرورش یافته زیر آسمان دیکتاتوری واستبدا د،زیباترین نمایشات از آنجا آمده بهترین داستان نویسان از آنجا برخاسته اند درعین حال درها بسته است تا جایی که اگر دختری از خانواده شان با مردی از سر زمین دیگری ازدواج کند  جزایش مرگ ویا مهاجرت است ، محکم خودرا نگاه داشته اند با آنکه بیشترین دخترانشان  درکوشه وکنار جهان به شغل شریف مانکنی وکارهای دیگری مشغولند اما درداخل مانند سر زمین گل وبلبل ما محکم کاریست !!
امریکای جهانخوار ! ازاد حال درهارا بسته تا سر فرصت مهاجرین را الک کند خوبهایش را بردارد وآشغالهارا پس بفرستد  دراین میان عده ای بیگناه هم  قربانی میشوند باید صبرکرد ودید .
بخاطر دارم درسفری که به امریکا داشتم ، در صف طولانی که باید چمدانهارا چک میکردند ایستاده بودم دختری با شلوارک کوتاه وچشمان آبی وموهای بور جلوی من بود مامور با سر اشاره کرد که برو  بی آنکه چمدان اورا باز کند ، نوبت من که رسید ، گفت بایست ، چمدانرا باز کردم وایستادم تا پاسخ گوی سئوالات احمقانه او باشم سپس گفتم :
چرا آنکه  جلوی من بود شامل این گرفتاری نشد ؟ من چیز ی ندارم که نشان دهم کمی سوقاتی ولباسهای تنم بارها وبارها این جمدان در مادرید توسط عوامل شما چک شده وصدها بار مرا زیر سئوال برده اند چرا برای آ نکه موهایم سیاه وپوستم قهوه ایست ؟ خون بصورتم هجوم آورده بود ، مامور بی آتکه چیزی بمن بگوید درب چمدانرا بست وبمن داد وسپس مرا به اطاق دیگری راهنمایی کردند ، باز در یک صف طولانی تا رسیدم به یک بانوی مسن وهمان سئوال وجوابها بلیط رفت وبرگشتم دردستم بود برای یک ویزیت چند ماهه آمده ام ، مهر ورود را توی پاسپورتم زد با اقامت دایم !!!  با خودم گفت خرخودتان هستید اگر من یک روز از آنچه که قرار است بیشتر بمانم پلیس من ودخترم را دیپورت خواهد کرد این را برای خوشحالی من هدیه کرده اید ، در نیویورک مجبور بودم هواپیما عوض کنم تا خودمر را به بوستون برسانم ، درون هواپیما باز سئوالات شروع شد ، دست آخر گفتم :
خانمهای مهربان ، وآقایان عزیز من  آسم دارم واحتیاج به داروهایم هست که درون کیفم بماند اینهم تایید دکترم بیمه شخصی هم دارم رهایم کنید برمیگردم .

فورا مرا روی صندلی اول نشاندند ومیهمانداری مامور شد که هر چند مدت بمن سر بزند ومرتب برایم آب میوه ونوشیدنی بیاورد . اینهارا نوشتم تا بفهمانم نباید ترسید وباید درجایی جواب را داد ودرجایی سکوت کرد البته آن مامور فرودگاه آدم خوبی بود درغیر اینصورت میتوانست  جلوی ورود مرا بگیرد .
پس از سه ما خسته ورنجور وگریه کنان برگشتم وتوبه کردم که دیگر هیچگاه پای به آن سر زمین نگذارم ، همه جا صف همه جا شلوغ اسیر یک چهار چرخه تا جا بجا شوی پیاده روی مشگل بود باید حتما اتومبیل سوار میشدی از راهروی بلند ونفس گیر ایستگاهای تراموای ومترو بیزار بودم در واشتنگن چند روز اقامت کردم اما گفتم میل دارمیل دارم برگردم این سر زمین را هیچگاه دوست نخواهم داشت ونخواهم توانست همشکل اینها شوم . 
حال دخترم نگران است با آنکه تنها یک پاسپورت دارد اینجا تنها مقیم واجازه کار دارد ، همسرش امریکایی است مهم نیست ! 
پسرم نکران کارش هست واین یکی تنها فحاشی به دولت جدید وآن یکی سخت عصبی وخسته وبیزار وخودم ؟ خبر از خودم ندارم گم شده ام ! پیدا کردنم سخت است تنها چهار دیواری خانه را میبینم ودربهای سفیدی که رنهگایشان داردفرو میریزد وسرمایی که مرا رنج میدهد ازآفتاب گرم ودرخشان دراینسوی شهر خبری نیست تا تابستان گرم وطولانی . پایان 

مرا پیدا کن ، لحظه ای مرا پیداکن
خود گم شده م ، 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین". اسپانیا .
31/01/2017 میلادی /.

دوشنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۵

تاریخ

شب گذشته ، شب بدی را گذراندم تمام روز زیر فشار استرس بودم ، تاریخ را میشود تحریف کرد میتوان آنرا پنهان ساخت ومیتوان برگی بر آن افزود خوشبختانه من کتابهای زیادی  از سیاحت گران دارم اعم از ایتالیایی ، رومانی ، آلمانی وصد البته همسایه بزرگمان خرس سفید ، کتابها قطور وسپس از بعد از انقالاب  کتابهایی که ببازار آمد بد وخوب نتیجه گیری یکسان بود  عده ای خون ایرانی دررگهایشان میجوشید ، عده ای تظاهر به این امر میکردند وعده ای چند گانه بودند .

شب گذشته حساب کردم از سال 1343 تا 1366 ابدا جزو زندگی من بحساب نمیایند من این سالهای عمرمرا گم کرده ام بنا براین نمیتوانم آنهارا بحساب عمرم بیاورم غیراز چند نشانه ( فرزند) ! 

شب گذشته درمیان آتش وهوا میسوختم درپرواز بودم گفته های روز پیش بد جوری مرا آزار داده بود اجداد من در کوههای بختیاری ، در فلات کرمان جزیی از خاک ایران شده اند حال من آوارهم ، آواره تراز همان کولیها باید به چرنیات بسیاری گوش کنم چون ایرانیان محال است که یک پارچه شوند ، هرکسی ساز خودرا میزند به همین اپوزیسیون خارج نگاه کنید ، به همین فریبها ونیرنگها بنگرید ، از خانم گوگوش  تا مادونا ، همه بنوعی دست آموز دولتها ورسانه ها هستند باید سرمان گرم باشد تا حرف نزنیم ودرمقام سئوال برنیاییم ،  چند سال است که یک کتاب درست وحسابی به دست ما نرسیده ، چند سال است  که ما یک موسیقی واقعی نشینیدم ؟ تنها چشم به دوردستها دوخیتم فلان ملا شد قهرمان ما وفلان چماقدار شذ فیلسماز وفلان تیر خلاص زن شد رییس جمهور .

عده ای  هم به اره ونه گفتن اکتفا میکنند ! 
اولین سالی که من باین دهکده دورافتاده امدم  از فشاریکه برمن وارد شده بود واینکه تنها جایی بود از ما ویزا ی ورودی نمیخواستند اینجا وترکیه  ، یا برگردیم ایران !  من به سه بچه کوچک ! یک آپارتمان درب وداغون وکثیف اجاره کردم وبچه هارا درآنجا پناه دادم وگفتم به کوچه وخیابان نروید ما زبان اینهارا نمیدانیم ، نامشانرا دریک مدرسه بین الملی نوشتم وخودم نشستم با سوزن وچرخ خیاطی ، کار ی  به بقیه روزها وسالها ندارم که چه ها برسر من آمد عده ای خودرا به دروغ  فراری نام دادند درحالیکه با پاسپورت جمهوری بعنوان پناهنده آمده بودند ، عده ای برای گرفتن ویزای امریکا به روی سکوی پرتا ب شهر سیویل نشستند ورفتند اما چند تایی باقی ماندند ، من شدم یک زن مشکوک ؛ یک زنی که کارم خراب است ، زنی که مشگل دارد ، زنی که کسی اورا نمیشناسد ، خلاصه نماد یک زن ویرانگر بودم خاتم هنرمندی دراینجا با همسرشان زندگی میکردند همسرشان از قبل کارمند اداره همسرمن بودند آنها هم تنها برای خوردن وسیر شدن شکم میامدند بی آتکه لحظه ای به دردهای من بیاندیشند سر انجام راهی ایران شدند نا درآتجا بمیرند ، خانمی از همکاران سابق همسرم با پسرش باینجا آمد کلی خوشحال شدم ، خیر ایشان که روزی یکی از زنان وچهره های خوب !!! مامانی شهر تهران  بودند حال با تسبیح وسجاده ومهر نماز وروزه  وغیره  ،؟ دود از سرم بلندشد . ای داد  وبیداد .
چگونه راحت میشود خودرا فروخت چگونه راحت میتوان عوض شد ، چگونه راحت میتوان مانند بوقلمون رنگ عوض کرد؟ 
حال مرا نیز به توبه دعوت میکرد !!

بانوی دیگری مانند کنتس های نیم تاج گم کرده  اهل جنوب تهران در کنار کوره های آجر پزی با یک دنیا افاده عده ای را اینجا با ترشی وخوراکی وخورش بادمجان دور خودش جمع کرد من تنها ماندم ، آنقدر بمن فشار آوردند تا نفسم در گلویم گرفت اما سکوت کردم تا جایی که به زادگاهم رفته وتحقیق کرده بودند که من از کدام فامیل هستم ودست از پا دراز تر برگشتند .
من سکوت کردم بهر روی گمان بردم ارامنه اینجا مانند ارامنه ایران میباشند ، نه آنها هم خودشانرا گم کرده بودند ، تنها شدم ،  هنوز هم تنهایم میلی هم ندارم این دیواررا بشکنم ووارد حوزه ماموریت آنها بشوم .  نشستم به تماشا ونشستم به نوشتن ، اول دفترچه هایم را سیاه کردم ودرصندوقی جا دادم وسپس باین جعبه جادو روی آورد ومقداری را عیان کردم تا حد اقل خودما ، خودمانرا بشناسیم حال از فردا لابد زن نانوایی رویش بر میگرداند وزمین شور درانتظار سلام من است وباید موهایمرا بور کنم وسرخاب مفصلی بمالم ولباس لختی بپوشم و.......دیگر هیچ.
پایان 
ثریا ایرانمنش سی ام ژانویه 2017 میلادی .

کولی

 چیزیکه روز گذشته بیشتر از همه مرا دچار خشم کرداین بود که:
داماد اسپانیایی بنده گفت  اولین کولی از ایران برخاسته سپس به روسیه وکشورهای شمال رفته و حال در این سر زمبن  خانه کرده اند !!!! 
متاسفانه من نه فیس بوک دارم ونه حوصله بحث کم کم اولین سیاه  اولین برده اولین جنایتکار  نیز از ایران برخاسته چرا که ایرانیان دوراز هم بفکر (حالند )نه دیروز نه فردا  متاسفم برایتان متاسفم  خشممرا خالی  کردم تنها نتیجه اش این شد که روبط  ما رو بسردی رفت  هرچند اینها هم برادر بزرگند وپدرخوانده  سوختم آنچنان که دیگر نمیتوانم فریاد بکشم 

دوشنبه ۳۰ژانویه ۲۰۱۷میلادی

نا پیوستگی

نوشتم :
پیکرم پیکر یک شمع واژگون است 
نوشتم:
سر تا پای او غرق خوم است
 نوشتم :
هرچند چون نور صبح میدرخشد 
 اما ، واما از مرگ چندان دورنیست 
دیگر شعله ای درجان او نمیسوزد
 وآن آتش دیرین رو بخاموشی میرود 

ما خانواده کوچک  برای خودمان خصوصی یک " اینستاگرام " باز کردیم وخصوصی یک پیغام گیر که چندان با خلایق محشور نشویم واز عذاب سیاسی درامان بمانیم اما بین خودما نیز این مکافات درگرفت ویک یک رفتند !! حال باز باید با همان ایملها باهم تماس داشته باشیم ویا با خط تلفن . سیاست حتی بین افراد خانواده نیر رخنه کرد و وبرادر باخواهر دشمن شدوخواهر با مادر 

درحالیکه بهم قول داده بودیم از این برکه بو گندو دور باشیم اما اخبار بدجوری مغز هارا میشوید ......
روز گذشته دخترم ودامادم میهمان من بودند، دخترم با همسرش هم آواز شد که " دیدی کشور ما هم در زمره کشورهای نظیر سومالی قرار گرفت ؟ درحالیکه نیشخند تمسخر آلود همسرش را میدیدم گفتم :

زمانی میرسد که خوکها فرمانروا میشوند وزمانی میرسد که خوکها لباس انسانها  را به تن میکنند وزمانی میرسد که تمدنی به دست خوکها از هم میپاشد درحال حاضر ما ( اینجا شهر وندیم ) !! وچه بسا فردا بما حکم شود که اگر میل دارید بمانید ایمان مارا نیز بپذیرید !! همچنانکه هررزو یک پاکت حاوی تسبیح ومدال وعکس وغیره برای من از راههای دور میرسد چرا که یک روز پنج یورو ( بعنوان نذر) ! برایشان فرستادم گاهی ترس سرا پای وجودم را فرا میگیرد وجایی نیست که دستمرا به آن بیاویزم همه چیز از بین رفت وتمام شد ، حال چه باید بکنیم ؟ 

پسر  من سه ساله بوده که از ایران بیرون آمده وهفته آینده چهل وسه ساله میشود  دراین مدت هیچگاه به ایران نرفت حتی به دنبال ارثیه پدرش نیز نرفت . حال باید به امریکا برود پانزده هزار یورو پول بلیط خود وتیمش را داده برای فروش نماد کارش وکنفرانسی که باید بدهد  شبها خوابم نمیبرد آنهاییکه در پشت گیشه اداره مهاجرت نشسته اند بجای مو سر را میبرند بازداشت میکننند همچنانکه دراولین  سفرش فندک طلای اورا که هدیه همسرش بود  از او گرفتند وپس ندادند خشونت آنها غیر قابل انکار است .

نه نمیتوانم بخوایم شب گذشته بین مرگ وزندگی دست وپا میزدم باید بنوعی اورا منصرف سازم اما او گوش به حرف من نخواهد  داد وآژانس مسافرتی او هم هیچ مسئولیتی درقبال او نخواهد داشت او حتی زبان مادریش را با سختی حرف میزند بیچاره بین چند زبان باید بگردد تا منظورش  را بیان کند .

خوب ! حال باید دید چه میشود ؟ به کجا میتوانیم برویم پسرم امروز نوشت که من از گروه شما بیرون میروم حوصله سر وکله زدن با سیاست را ندارم اگر کاری بامن داشتید خصوصی پیام بفرستید ، از اینستاگرام هم رفت ، مهم نیست این  تنها رابطه ما رابطه خانوادگی ما بود ؛ دخترم زیر گردش افکار کمونیستی همسرش همچنان بمن وسر زمینم وشاه میتازد ! نه ! جمهوری اسلامیرا قبول ندارد خوب پس باید یکیرا قبول داشت ، حق وحقوق کارگری !!!  همان زرشک پلو با مرغ امروز هیچ کس دراین دنیا حق وحقوقی ندارد بخصوص قشر کار گر ! بفرما مادرت از سن هیجده سالگی کار کرد امروز نامش از دفتر سر زمینش هم خط حورده  امد دراین ده کوره با افاده های طبق طبق مشتی بیسواد دهاتی با تمام سختیها ساخت امروز حق وحقوق او چیست ؟ زندانی دریک خانه انفرادی سرد ویخ بسته مجبور است دستگش بپوشد ، وجوراب کلفت وخودش را مانند پیاز  بپیچد چرا که مباد برق مصرف شود با اینهمه یکصد یورو هفته گذشته پول برق پرداختم تنها یک نفرم نه ماشین ظرفشویی دارم ونه چندان از چراغهای پر نور ونورافکنها استفاده میکنم ونه تلویزونم دایم روشن است  ونه اجاق را مرتب داغ میکنم . این زندگی یک زن است ، زنی با تمام قدرت روحی وقدرت بدنی وجرئت وشهامت اما نتوانست با تقدیر درافتد . فریادش به گوش هیچکس نرسید .حق وحقوق کارگری !! ؟ کمونیست مرده لاشه ای بیش  نیست یک لاشه گندیده ومتعفن وشما هنوز از بوی گند او که به مشامتان میخورد غرق لذت هستید .
 دیوار گچی وسفید ، یخ کرده با دهن کجی 
مرا مینگرند 
تو گفتی ؟! 

تو چه گفتی ؟ چه شد آن سایه من 
آن سایه ای که حتی درپرتو ماه میرقصید
بغضی سخت راه گلویم را بسته 
چشم گریانم بر سیمای تو افتاد
سر از شرم بر زمین انداختم 
چشمه نیز روی برگرداند 
برکه گفت :
اینجا جای نتو نیست 
ابر بارانی از راه رسید 
اشگ او  فرو ریخت وبردامانم نشست
پاره سنگی از دیوار خزید 
روی برگرداندم 
دیوار گفت :
اینجا هم جای تو نیست 

وحا ل ما انتظار داریم که ملت ایران باهم یکی شده دست به دست هم داده وبه آن فرمانروای تازه برتخت نشسته بفهانند که ما تاریخ داریم ؟ با دسته های سینه زنی درخیابان پنجم نیویورک؟! با پخش حلوا وشله زد وچادر سیاه وربنده؟! این است تاریخ ما !
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا.
30/01/2017 میلادی/و


یکشنبه، بهمن ۱۰، ۱۳۹۵

شبهای تاریک

 شبها تلفنم را خاموش میکنم وصبح مانند مسلسل مکالمات بچه ها بیرون میریزد همه با هم درباره سیاستهای امروز حرف میزنند همه هم ترسیده اند ، جنگ بزرگی درراه داریم نخود نخود هرکس رود خانه خود ، مواد غذایی کم است تا جاییکه چین کاهوی مصنوعی از آب ورنگ میسازد وببازار میدهد ، آب هم کم است نگاهی به جنوب زادگاهم انداختم کویر خشک ، درعوض شهرهای حاشیه خلیج همیشه فارس فوارهاییشان تا آسمانها صعود میکرد از دولت سر فروش آبهای زیر زمینی ما وخاک ما .

بگذریم ذکر مصیبت است ، ( مردان توده ) شاعران ، نویسندگان بت و انجیل وکتاب مقدسشان نوشته های شاندرو پتوفی وشاعر مجار و شاعراسپانیایی گارسیا بود انقلاب فرانسه برایشان یک شروع دنیای جدید بود ! همگی شیفته وار ازآن انقلاب سخن میراندند  وآنرا ( نجات بخش آزادی امروز) میدانستند وهیچ گهی هم نخوردند بلکه سر زمینرا به دست دولت کاگ ب دادند که برای همیشه ایمان مردمرا دردلشان بکشد وذهنشانرا پریشان سازد  مرتب بهم کتاب های ترجمه شده تقدیم میداشتند شاعر بزرگ سبیلوی ما جناب  "سایه "که هنوز هم درسایه زندگی میکند  با آن سبیلویی که جان داد" کسرایی "تازه فهمیدند که ایوای " فریب خورده اند"  وددراین میان من هم هرگاه اظهار نظری درباره روی کار آمدن یک رهبر سر زمین پهناور امریکیا میکنم گند میزنم !! دیگر تمام شد . هیچگاه نخواهم گفت کدام خوب است کدام بد است  اول کارتر انتخاب کردم آمد ورید درون ایران ورفت حال باین  یکی دلخوش بودیم این یکی هم رید به دنیا وجنک را آغاز خواهد کرد .

روز گذشته در سوپر دیدم مردم چنان  با ولع قوطیهیا کنسرو شده گوشتهای یخ زده وبرنجهای مسموم را میخرند ودرون چرخ دستی شان میگذارند ، خوب اینها هم تمام میشود بعد چی ؟ بعد لابد باید گوشت قربانیان جنگ را بخوریم .

هرصبح با نکاهی به تختخوابم میفهمم که شب را چگونه گذرانده ام ، آرام وبیخال یا با کش وقوس وجنجال امروز از دیدن آن وحشت کردم از پریشانی تختخواب و پرتاب  بالشها  فهمیدم تمام شب در جدال بوده ام ، با کی؟ نمیدانم  وامروز میهمان دارم ، روز گذشته مقداری لوبیا سبز دریک بسته خریدم امروز گویی دارم پلاستیک خورد میکنم سبز سبز مانند  نی های درون کاله گلاسه ها ، سبز هنوز دارد میزد وهنوز سبز سبزند!!  سبزترین لوبیای شهر ، بطور قطع اینهم مصنوعی است ، بهر روی امیدوارم جنگی سر نگیرد دیدن عکسهای مردم بدبختی که با هزاران آرزو برای دیدن فرزندانشان یا همسرانشان عازم امریکا شده اند حال درفرودگاه سرگردان وتابلو به دست فریاد میکشند " بگذار وارد شوم "  نه خانه ارباب درش فعلا بسته است تا اطلاع ثانوی .
خداوندا دنیارا ترک کردی ورفتی ومارا تنها گذاشتی ؟ سرنوشت بچه های ما چه خواهدشد ؟ این کوچولهای تازه پا باز کرده ، که سرگرمیشان بازیهای مسخره ساخت چین است .
پرده را زدم بالا آسمان آبی کمی ابری آفناب درخشانی از دوردستها میتابید ، نه دیگر به آفتاب هم اعتماد نخواهم کرد عکسی هم نخواهم گرفت کارم این بود که هرصبح با دوربینم یک عکس از آسمان بگیرم وبگذارم روی یک  [روروئک ]وبگویم آسمان امروز ما  اما دیگر آسمان هم جاذبه اش را برایم از دست داده است پرده هارا کشیدم آفتاب راهم نمیخواهم ازکجا بدانم این یکی مصنوعی نیست ؟!/
در پیش چشم من همه یکسانند 
هم هیزم نیمه سوخته درآتش سرخ 
هم خورشید درخشان آسمان 
سر انجام یک شب باد سم بر زمین خواهد کوبید
 وسرانجام یک شب سقف خانه ویران خواهد شد
وما زیر جرقه های درخشان 
 در خروش هزاران ومرغان
 با عزا داران همراهیم /
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
29/01/2017 میلادی/.

شنبه، بهمن ۰۹، ۱۳۹۵

دوران وحشت

آیا ما همه خواهیم مرد ؟
آیا کسی باقی خواهد ماند  تا بنویسد ؟
بنویسد دوران ظلمت وجنایت را 
آیا خواهد توانست کسی نقشی بردیوار بگذارد؟
از این تاریخ وحشتناک ؟

آقای گورباچف در تویتر نوشتند که :
دنیا برا ی یک جنگ آماده میشود 
وما خود این  را کم وبیش احساس کرده بودیم چون خر دجال ظهور کرده وحال ما درانتظار ناجی خویش نشسته بودیم  امروز بهترین کسی را که میتوانست جنگ را آغاز کند بر تخت نشاندند دیوار بلند آغاز شد همان دیواری که چندین سال پیش برلین را دوقسمت کرده بود ، درها را خواهند بست تا کسی پناه نبرد .

از خبرهای مهم ، یک پشه مالاریای ایرانی بنام ترانه علیدوستی اسکاررا تحریم فرمودند وناگهان آکادمی اسکار دچار شوک شد وتمام دیوارهای را سیاه کرد فورا رجاله های بی بی سکینه به دورش جمع شده ومصاحبه ها پشت مصحبه ها شروع شد ! بیچاره تورا راه نمیدادند وآن جایز هایی را هم بقیمت پول مردم ایران خریده اید وبا افتخار به ایران آورده اید برای دکوراسیون توالت خوب است  وتو قبلا توپرا برداشتی تا به دروازه شوت کنی وآن یکی که معلوم نیست دور دنیا مشغول چه کاری است افتخاراتش را تقدیم این پشه مالاریا کرد . بهر روی ملا ها همیشه  چند تا ازاین جانورانرا درون  کیسه مار گیریشان دارند ..

نمیدانم اگر کسی این  قصه صادقانه را بخواند ویا بشنود  آیا میتواند از روزگار سیاه ما سر دربیاورد ؟  آیا باور خواهد کرد  که چگونه اینهمه سال ما بدبختیهارا تحمل کردیم ؟ ودم نزدیم چون صدایمانرا درگلو خفه میکردند .
خوب حالا باید دید جنگ بین چه کسانی است فعلا که دوستان دست به گردن صاف ایستاده اند تنها بی بی سکینها ست که دست وپایش را گم کرده از یک سو حرامزاده هایش برای او تولید دردسر کرده اند واز سوی دیگر آنهاییکه باو تکیه داده اند ممکن است دیورا طلایشان خراب شود باید هرچه زودتر کاری کرد .

ما درانتظار گلدان وگلهای مشروطیت بودیم  درحالیکه خارها نصیبمان شد  چند علف هم به دهان ما گذاشتند تا خفه شویم اما صدایمان بلندتر شد علهای را تبدیل به خار کرده بخورد خودشان خواهیم داد .

چه مردان وزنانی که زنده زنده سوختند وصدا از دیوار درنیامد ، نه دیگر نباید امید داشت وبه آینده دل بست  حصارها بلند کشیده شده اند   وآیا درزمان سقوط آنها من زنده خواهم ماند ؟ 
همه دستهایم یخ بسته  دراین سرمای بیرون ودرون قیمت برق نود ونه درصد بالا رفت آنهم درست درزمانی که ما یک زمستان سرد وسختر را در کنار داریم .
نه نباید خودرا پنهان کرد  نباید حقارتها زیر خاک پنهان نمود  خانه تاریک وسرد است ودلهای نیز تاریکترند  ومن بر کدام آستانه بگذرم تا هوای مطبوع وگرمی ا احساس کنم ، دیگر درانتظار به دنیا آمدن هیچ مرد بزرگی نیستم چون آنکه به دنیا آمد خیلی زود هم رفت . اگر دنیای کاتولیک مسیح را  دارد ماهم یک مسیح داشتیم که با دستهای خود اورا بر صلیب کشیدیم  من نه، آنهاییکه امروز بر خر مرداد سوارند وـآنهاییکه بامید روزهای بهتری نشسته بودند  درنهایت تابوتهایشان  درمیان سیلابها گم شد.
دیگر هرچه بود گذشت باید نشست درسکوت وتماشا کرد ودهان را بست .
آه خداوند مهربان است ودرفکر ماهم میباشد !!ودراین فکرم که چرا انسانها بردگی را قبول میکنند ؟ پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" .اسپانیا /
28/01/2017 میلادی /.

جمعه، بهمن ۰۸، ۱۳۹۵

جامی به دست دارم



شب گذشته را با تب وهذیان گذراندم ، گویا چیزکی هم روی تابلت گذاشتم باران بشدت میبارید ، خواب هایم پریشان ودرهذیانها میگذشت نامه ای از عمویم  دریافت داشتم برایم نوشته بود" قلمرا زمین مگذار ، ویک شعر هم ضمیمه آن بود ، آه عموی مهربان ونازنین کدام قلم ؟ دیگر قلمی نیست زمان تو قلم بود کاغذ وشعر وترانه وآهنگ وموسیقی وادبیات وتو میتوانستی نوشته های کوتاه مرا زیر نام مستعار به روزنامه ها بدهی امروز باید روی یک صندلی بزرگ بنشینم با چند کوسن وباسن سنگینم را روی آنها تکیه بدهم تا کمر درد مرا آزا ندهدهمه باسن ها امروز بزرگ شده اند !! همه از تختخواب به روی صندلی اتومبیل میپرند استارت میزنند ومیروند روی یک صندلی دیگر مینشیند وافکارشان را میدهند به دست  یک ماشین وشب نیز افکارشانرا میدهند به دست چند رباط اتوماتیک که برایشان قصه بخواند دیگر کسی فکر نمیکند اندیشه ها گم شده اند ، هدفها نامعلوم تنها یک ایده لوژی خطرناک سایه اش راروی دنیا پهن کرده است وآنهاییکه این دیورا از شیشه بیرون کشیدن دیگر قادر نیستند آنرا به درون شیشه اش برگردانند .

کدام قلم ؟ کدام قصه  عشق وطپیدن دوقلب ؟ همه چیز گم شد قلبها نیز مصنوعی شده اند . بسختی برخاستم خوب باید سوپی برای خود آماده میساختم هرچه که بود درون قابلمه ریختم وبا خود گفتم :

زن ، امروز یک کدبانو بشو وبنشین مانند بقیه جلوی تلویزیون بافتنی  بباف !! ونمایش هارا تماشا کن ، کلمات مانند پرنده درمغزم پرواز میکردند که کی وچگونه مارا ازاین قفس برون خواهی کشید ؟ شمارا؟ نمیدانم شاید جرم باشد وناگهان پلیس درخانه را بکوبد وبجرم اهانت به فلان موش مرا به پشت میله ها بفرستد ، امروز باید تنها دروصف عشق آسمانی ودردهای فاطمه وتشنگی حسین نوشت ، نه ازعشق خبری نیست واز گفتگو درباره اش نیز اثری نیست ، حال مردان شلوار گشاد با پیراهنهای بلند ودستار درخیابانها راه افتاده اند تا ترا مسلمان کنند ، بالای سر من یک ( روزاریوی) اهدایی است یک تسبیح که متعلق به دین کاتولیکهاست آنرا بمن کادو داده اند مروارید است ، با صلیبی کوچک وعکسی منبت کاری از بانوی مقدس ، نگاهی به آن میاندازم چقدر آنها معصوم هستند هیچکس درباره دردهای مریم حرفی نمیزند غیراز شبهایی که پسر ش را بر صلیب کشیدند، کسی نیست که ترا مجبور کند هرروز به نماز عشاِئ ربانی بروی ، کسی نیست که هرهفته ترا برای اعتراف به پشت جعبه اعترافات بکشد ، کشیش شهر مهربان است درخیابان اگر مرا ببیند مرا درآغوش میکشد ومیبوسد اما نمیپرسد چرا به نماز نمیروی باو مربوط نمیشود . 

نه عمو جان تو دوبار زن فرنگی گرفتی ویکبار یک زن ایرانی وهمان زن ایرانی ترا کشت ، تو با آن روح حساس وعاشق عشق نتوانستی بیشتر دوام بیاوری وکشته شدی در یک نصادف !!  نه عمو جان قلمرا زمین نخواهم گذاشت هنوز چیزهای زیادی هستند که باید به آنها بپردازم ، درحال حاضر کمی بیمارم وبه پیامبران کذاب میاندیشم  آناتکه به نیرنگ  میگویند که باید درمقابل مرگ بایستی  وسرود موعودرا بخوانی  ، نه عمو جان ، زندگی ما بی امید میگدرد بدون آفاب درخشان مهر ومهربانی  وهیچکس دیگر سهمی از زندگی ندارد  باید بنشیند تا درسبدش کمی غذا بریزند واو دعای خیر را بدرقه آنان بکند ،  روشناییهای کم کم رو بخاموشی میروند  وتنها درتاریکی صدای نا مانوس ونا شناسی بتو فرمان ایست میدهد . .تو باید بید درنگ بایستی ، نه زندگی وفداکاری در راه دیگران هیچ پاداشی ندارد  تنها باید بامید مرگ نوازشگر بنشینی تا ببینی از کدام درب وارد میشود .

همه درنهایت تنبل شده اند  ، مبهوتند ، مات سر جایشان ایستاده اند  وعده زیادی از گرسنگی وتشنگی دررنج وعذابند ودرانتظار مرگ ناگهانی .
در زیر آین  آسمان ابر آلود وبارانی  طوفانی خشمگینی دردلم نشسته ومیغرد ، کشتی شکسته خودرا به دست امواج اقیانوسها داده ام ودل ازهمه بریده ام  مرا هیچ باک است که درکنج مطبخی باشم یا درایوان  طلایی هیچ غمی برای زندگی نمیخورم هرچهرا داشتم بجا گذاشتم وتنها دل شکسته مرا برداشته بسوی دریاهای دور پرواز کردم  صحرا بود وترس از نیستی اما نترسیدم طوفان بود وقرو افدان بدون اینکه بتوانم بجایی تکیه دهم اما محکم ایستادم  در سرمای بیرون ودرون لرزیدم اما قدرت روحیم بمن کمک کرد و.....میکند .نه عمو جان مطمئن باش که قلمرا زمین  نخواهم گذاشت . هنز خیلی چیزها مانده که باید نوشت وعیان ساخت .پایان 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین" . اسپانیا .27/01/2017 میلادی/.

سکوت مرغان

دیر زمانی است که آسمان زندگی ما در سکوت فرو رفته این سکوت وآرامش را باید حفظ کنم ونگذارم سکوت قبل از طوفان باشد  باز نیمه شب است باز صدای ماشینهای زمین شور سکوترا درهم شکستند وباز دهانم از تشنگی بهم چسپید میل ندارم آغوش گرم تختخوابم را ترک کنم وخودرا به آشپز خانه برسانم رادیو را روشن میکنم همان چرندیات خانه داری وبار. گذاشتن خورش قیمه  ویک در میان آوازهای کوچه بازاری ویا کافه جمشیدی میروم روی اف ام همان موسیقی کلاسیک تکراری با یک خط در میان تبلیغات بازار  حتی به تازگی روی .یوتیوبها هم میان یک برنامه نیمساعته ناگهان تبلیغ یک کالای بنجل خود نمایی میکند. 
سایت اسکای با سر وصدا آخرین خبرهارا اعلام میدارد ریاست جمهور جدید با اعتراف وشکنجه وخفگی در آب در زندانها موافقت میکند ! ریاست جمهور هرچهرا که ملا اوباما ساخته خراب میکند وچه چهره معصومی از او دردنیا وروی رسانه ها پخش شده ودر ذهن مردم جایگزین در تمام این مدت هشت سال جنگها ادامه داشتند تروریستها در بدترین شرایط دست بکار کشتار ها بودند داعش مشغول تربیت وشستشوی مغز های جوانان سر. گشته وبیکار. بود هر روز خبری تازه از یک کشتار وجناب ملا اوباما مشغول بازی گلف بودند گمان نکنم در تاریخ جمهوری امریکاهیچ پرزیدنتی به اندازه ایشان گلف بازی کرد . 
وباز روز گذشته با سر درد شدید با دخترخانم بحث بر سر. رژیم گذشته وشاه ایران بود آتش تا انتهای قلبم جاری شد میلرزیدم دختر تو چهارساله یا پنج ساله بودی که از ایران بیرون آمدی در. یک خانه بزرگ ویک زندگ مرفه بزرگ شدی حال این مراسم تاجگذاری سیخ شده ودر. چشمان همه رفته کجا آن روزها بین فقر ودارایی اینهمه تضاد وتناقص وجودداشت غیر از نویسندگان وشاعران وهنرمندان چپ که هنوز هم آن دنباله بودار را درمیان  مبلمان عهد لویی به دنبال خود میکشند تو چگون میتوانی اظهار نظر بکنی در حالیکه چیزی نمیدانی وندیدی وتازه فهمیدم که اخبار ونوشته ها وگفتار اطرافیان تا چه حد میتواند روی شخصیتها شکل نگرفته تاثیر. بگذارد با خودم گفتم: 
بیچاره شاه او هم مانند من بد شانس بود ودستش نمک نداشت حداقل گلو ی پدر تو وخانواده اش که افتخار. این را داشتند با درباری ها ازدواج کرده اند که پر بود کم وکسری هم نداشتید مالیاتی هم نپرداختید مالیاتهارا من یکه وتنها درخارج پرداختم بعلاوه او شاه سر زمین تو بود تو باید در. برابر دیگران بخاطر حفظ شئونات سرزمینت و گذشته پر افتخارت  بایستی و از او دفاع کنی نه اینکه با دیگران هم آواز شده  یک سرود بیگانه بخوانی سرم بشدت درد گرفته بود قرصی بالا انداختم وخودم را به دست تختخوابم سپردم ودر این فکر بودم تا این اخبار کذایی هست مردم خودشان نیستند وخودشان فکر نمیکنند بکلی اراده وشعور خودرا باین رسانه ها سپرده اند که هر چند ساعتی حضورشان را اعلام میدارند  وآیا بهتر نیست که من برگردم به سر خانه اول همان خانه عشق ،شعر، موسیقی که دیگر نیست گم شد.

یاد باد أن خوشنوا آواز دهقانان شاد 
یاد با دآن دلنشین آهنگ دور 
یاد باد آنمهربانیهای یار
یاد با آن رزگاران یاد باد 

دشت با اندوه تلخ خویش تنها مانده است 
خارهای جانگزا روییده است 
پایان 
ثریا ایرانمنش ”لب پرچین”اسپانیا /جمعه ۲۷/ژانویه ۲۰۱۷ میلادی

پنجشنبه، بهمن ۰۷، ۱۳۹۵

رنجها ودردها

تصویر یک فرش دستباف ایرانی 

دلنوشته های امروز ! 
من یکبار باید نسخه ای برای ارباب بفرستم ویکبار هم چیزکی را برای خودم نگاه دارم ،  سرمای سختی خورده ام وحا ل درانتظار تبدیل تاریخ رنج آور به یک تاریخ نوین وپاکیزه هستم ، نه بمن ونه به فرزندانم  هیچکدام هیچ چیز نخواهد رسید حتی یک متر خاک که درآن دفن شویم ، پلهای پشت سرمان را ویران ساختیم از فشار نا امیدی ،  دوره ظلمت را درغربت گذراندیم  وجنایتهارا دیدیم وگریسیتم  وآیا خواهند توانست  سر رشته ای از آن تاریخ را  دوباره به دست آیندگان بدهند ؟ وآیا آنها که نقل صادقانه ای را روی صفحات روزانه تکرار  میکنند  مارا فریب نمیدهند ؟  آنها از روزگارانی که بر ما ومن گذشت بیخبرند  وکسی باور نخواهد کرد که چگونه قوقنوس وار از زیر خرمنی آتش خودم را بیرون کشیدم  ، نه هیچکس باور نمیکند .
چندان جوان نیستم که به اینده دلخوش کنم نردبان را طی کرده ام وبالا آمده ام  برایم مهم نیست که چی کسی چگونه در باره ام قضاوت خواهد کرد ، درتمام این مدت پا به پای مردم تیره بخت گریستم وبرای شاه گریستم  آخ دوران وحشتناک  ووحشت زا ،  شاید اسمان  سوگند یاد کرده است  که تمام ایرانرا نابود سازد  امروز از سرتا  پای مردم خون میریزد  سیل بر سرشان آوارشده وخودفروشان جلودار مهاجمین وتعرض کنند گان با افتخار با کلاههای مسخره شیطانی راه میروند ، نود میلیون دلارپول  کمی نیست اگر راست باشد وآن مرد وحشتناک آنرا خرج کرده باشد  فیلمی نشان من داده شد امروز که بانوی سابق اول کاخ سفید که کاخ را یک پارچه سیاه کرد درمورد ما وشاه ایران سخن میراند ادعا  داشت که فرح درشیر حمام میگیرد مگر فرح کلئوپاترا بو.د وما مگرچه اندازه شیر داشتیم ؟ هرکس میوانست روزی یک لیتر تا سه لیتر شیر بخرد ، 
طاعون فرا رسید  وفهمیدم که رسانه ها تا چه حد میتوانند در مغز شویی  خبره وکار بکنند ، چگونه باین  دختران حالی کنم که فریب رسانه هارا مخورید ، من سهم خودمرا از زندگی گرفتم ( هیچ) شما سهمتان چیست ؟ با این خوش باوریها ! 

دوست نادیده وتازه وارد ، 
ترا نمیشناسم اما همچنان به دنبالت هستم ما هردو هدف مشترکی داریم  درهم شکستن وپاره کردن زنجیرهای استبداد مذهبی میل ندارم از کلمات گذشته حزبی حرف بزنم  اما ناگهان برزبانم جاری شد  زنجیر های اسارت مارا دربرگرفته مرا نیز ، همه هفته درخانه میمانم ، تنها یکبار درهفته برای خرید میروم دوستی ندارم ، تنها یک دوست دیرینه برایم مانده ، میل دارم قبل از ترک دنیا آزادی ایران ومردمش را ببینم هرچند چندان با من خوب نبودند هرچند جای زخمهایشان  روی دلم وپوستم باقیمانده  با این حرفها آنهار ، دشمنانمرا نیز بخشیده ام ،  اما  این میل را  دارم از روی جنازه این قوم رد شوم ودرآنسو اسفند دود کنم .
دیگر دوران قهرمان سازی وقهرمان پروری گذشته باید واقعی اندیشید قهرمانان ما همین بازیچهایی هستند که دردست ماست خوشبختانه من تنها یکی دوتارا دارم نه بیشتر .
امروز یک گله بزرگ وارد یک چراکاه بزرگ وپرنعمت شده است حق منهم درآنجا ازبین رفت حق من وبچه هایم ونامم بکلی  از دفتر آنها خط خورد اما دردفتر روزگار باقی خواهد ماند مطمئن هستم  بت های کچی ساخت افکار تاریک خواهند شکست  وجایشانرا به بت های کهن سال خواهند داد (  برخلاف گفته توده ها) ×
روز گذشته فیلمی از یک استاد پا بسن گذاشته درایران دیدم که چگونه اشک میریخت برای سر زمین اجدادیش او همهرا ایرانی خطاب میکرد ترک ، لر ، کرد ، حتی عربهای خوزستان را .
آه نشستم پا به پایش گریستم ، مردی صاحب جاه با نوشته های انبوه وروشنایی فکر  درکنج تاریکی اشک میریخت برای خاک از دست رفته اش ، حتی مارها ، سوسکها جانوارن نیز برای خاکشان ولانه شان میجگند واین  حیوانات گرسنه پس مانده های جاهلان زورخانه وقلعه ٍ گویی از گور یکهزارساله بیرون آمده امده  دم وشاخشانرا بریده انده  تنها دندان های  تیزشان را نشان میدهند وپنجه های خون آلودشانرا ، چقدر جوانان مارا کشتند وما سکوت کردیم ، جنایت اینها از قوم مغول بدتر بوده وهست وما هنوز ساکتیم  میترسیم از یک انقوزه وشیاف که به دنبالمان روان است .
امروز چنان در صحبتهای تو وبحث هایت فرو رفتم که غذایم سوخت حال مجبورم غذای سوخته بخورم اما با یک دل امیدوار .
پایان . ثریاایرانمنش  " لب پرچین "  26  ژانویه 2017 میلادی/.

فرصت طلب

امروز دریکی از برنامه های روی سایت  چیزی دیدم که دو شاه بلند روی سرم سبز شد وسرم تبدیل به مزرعه اسفناج !بیاد کتاب  مرحوم جمال زاداه و" خلق وخوی "  ما ایرانیان افتادم ، درتمام این مدت من به این پیر مرد ایراد میگرفتم که رفته درکنار دریاچه لمان  " سوئیس" نشسته وکتاب مینویسد وایراد میگیرد ! اما امروز دانستم که حق با او بوده است وچرا ازایران رفت وچرا دلش تا آخرین لحظه درایران ماند ومن درآخرین روزهای عمرش بهمراه شادروان  دوستی درخانه سالمندان بدیدارش رفتم تا باو اعتراضم را بکنم درسن یکصد سالگی هنوز هوش وحواسش سر جا بود من شرمنده سرم را پایین انداختم ، حال امروز بیاد او و کتابش افتادم   دریک تظا هراتی  که این روزها درسر تا سر امریکا برپاست مردم به کوچه ها میایند  ساکت وآرام راه میروند بی هیچ شعاری وخوانندگان جوان دراروپا میخوانند که ما تسلیم نمیشویم حرف آنها ایراد به دموکراسی دروغینی است که بردنیا حاکم است واعتراض زنان در امریکا به ریاست جمهورشان طی یک برنامه تعیین شده وتامین شده مالی میباششد که کم کم فروکش خواهد کرد ،در یکی از پس کوچه های خالی پشت به دیوار یک میکروفن جلوی زنی را گرفت بدون اینکه میان جمع باشد وپرسید :

 آذرخانم ، شما اینجا چکار میکنید ؟ ایشان درجواب فرمودند ، پس کجا باید باشم من هرجا تظاهراتی برپاست آنجاهستم برای حقوق زن !! وحقوق انسان ، بقول فرنگیها " گود فور یو " اما آیا توانستی تظاهراتیرا شکل بدهی بر ضد بیعدالتی که در قبال هموطنانت میشود ؟ آیا توانستی  صدایت را بگوش دنیا برسانی که درسیستان وبلوچستان سیل همه جا را ویران ساتخته مردم بی خانمان وآواره ولاشه ها روی آب افتاده اند وکسی نیست تا بفریاد آنها برسد ؟ کجایی هستی ایرانی ؟ یا امریکایی ؟ البته امریکایی درکنار ( سرکارعلیه بانو عفیفه ونجیبه  مادونا) هرجایی صرف بکند فورا ایرانی میشوی ومصاحبه  پشت مصاحبه تشکیل میدهی  آیا از نعمتی که به این کمپین تظاهرات داده شده بتو هم چیزی رسید؟ 

چرا راه نیفتادی واز زنان وکودکان بدبخت سر زمینت دفاع کنی که مورد تجاوز گروهی قرار میگرند وپسران درکنار قربانیانشان عکس سلفی میگیرند ؟ چرا از آتش سوزی و.چرندیاتی  که ملایان احمق بخورد مردم میدهند چیزی نگفتی تازه این ویودیو هم خصوصی بود ترا که تکیه به یک دیوار داده بودی وتظاهرات درپایین ببود نشان میداد تا چه حد مردمرا احمق فرض کرده ای ؟ چند دختر بچه نوجوان بی آنکه لای کتابی را باز کرده باشند چرندیات ترا خواندند وانداختند دور وکتابهایت همچنان درفروشگاهها خاک میخورد  .

بتو هم میگویند فرصت طلب از فرصتی برای نمایش دادن خودت استفاده میکنی اما میدانی من روزی چند خواننده دارم ؟ بین پنجاه تا هفتاد نفر ومیدانی روزی چند ایمیل را باید پاک کنم ؟ یکصد وشصت تا دویست را بی انکه نامم درلیست وچهره های نویسندگان وپژوهشگران ومدرسین قرار گرفته باشد ، گاهی به سختی میتوان زیر کم رنگ نور این لامپ حروف را ببینم اما همچنان مینویسم واعتراضم را بگوش مردم جهان میرسانم ، اگر چیزی بنظرم عیر عادی آمد فورا آنرا عیان میسازم حس وشامه من دراین مورد  بسیار قوی است وتشخیثم در انتخاب نوشته ها واشخاص وهدفشان خیلی زود درست از آب درمیاید  
 .
بلی ، ما ایرانیان فرصت طلب هستیم واز هر پیش آمدی برای خود صحنه ای میسازیم مانند یک آرتیست پیر از کارا افتاده که به زور رنگ وگریم میخواهد جوان مانده ونقش مادام کاملیارا بازی کند  ، ببخشید که شمار با آن زن مقایسه میکنم اما تکلیف ما با مادام کاملیا یا مارگریت گوتیه روشن بود اما با اشخاصی مانند شما ، نه! سر درکم شده ایم .

امروز خیال داشتم داستان[ پرنده آبی] را که سالها قبل درمجله " پر " در واشگتن نوشته بودم دوباره انرا نوسازی کرده وبنویسم اما دیدن چهره شما با آن لب ولوچه وآن ادا واصول وآندروغ بزرگ  مرا ودار کرد که اول بنویسم :

ما ایرانیان بیهوده میکوشیم سر زمینی داشته باشیم ، ما ایراانیان به خوابیدن درخانه دیگران عادت کرده ایم هرچه پیش آید خوش آید وبقول ننه جانم هرجا آشه قنبرو به پاشه یعینی هرجا آش هست قنبر هم کنار دیگ نشسته .

امروز از دیدن صحنه مردان سوخته جگرم سوخت وآن اخوند احمق بالای منبر میگوید این دراثر بی حجابی زنان ودختران  آن محله بوده است نمیگوید ما آنرا به آنش کشیدم تا دوباره بسازیم وسر قفلی بیشتری از مغازه داران بدبخت بگیریم درعین حال مردم مرگ آن قاتل را نیز بفراموشی بسپارند وانتخابات راهم نبینند تنها بنشیند وبه چرندیات گوش کند وخلیفه درخلوت کنار منقلش بگوید " 
حال که عزا دار هستیم بعدا  بروید پی مقصر !!! بعدا هم فراموش میشود اما چه کسی پاسخگوی آن زنان وبچه های  گرسنه ای اسنت که به پدرانشان افتخار شهادت داده اید خاک عالم برسرتان وبر سرما  ، چه کسی میرود بکمک مردم سیسنان وبلوچستان که در واقع این سیل بمعنای جدایی آن قسمت از سر زمین ماست که فروخته شده است ، نه آذر خانم کار شما بهتر ایست جلو.ی دوربینها بایستید وخودرا یک مبازر یک قهرمان  درحد ژاندارک نشان دهید . پایان 
--------
من از اسارت شب بیزارم وشرمسار 
من بشما ای خونخواران وجباران  به خشم مینگرم 
وقبل از طلوع آفتاب فریادم را  بر ستون صبح مینشانم 
خون قربانیان شمارا غرق خواهد کرد  
درهمان قربانگاه  خدایتان 
به هنگام خواب ودر بیخبری .
--------
ثریا ارانمنش " لب پرچین: اسپانیا .
26/01.2017 میلادی /.

چهارشنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۵

ماشین زمان


در خیلی از سالهای پیش استودیو آرتورانگ " اگر اشتباه نکنم"  فیلمی ساخت بنام ماشین زمان که درآن چند اندیش مند ودانشمند که الزاماهم انگلیسی بودند تصمیم گرفتند ماشیینی بسازند وبا آن به گذشته وآینده سفر کنند  حال را که دردست داشتند. سپس یکی از آنها دست باین سفر پر ماجرا زد گذشته الان زیاد مهم نیست چون خودمان بجشم دیدیم .ویا خواندیم حال راهم که داریم میبینم مهم زمان اینده بود که دردشتی خرم و سبز با جویبارهای پر آب وزمینهایی زیز کشت انواع  موادغذایی ورودخانه  های خروشان مردم همه یک رنگ با یک لباس بلند با یک نوع آرایش تنها راه میرفتند ویا لب رودخانه مینشستند اگر کسی احیانا به درون رودخانه میافتاد وغرق میشد همه تماشایش میکرندد یک چیز عادی بود !! موقع نهاز زنگی به صدا درمیامد بوقی وحشتناک  همه مانند گوسفند به درون یک سالن بزرگ که میز گردی درمیان آن بود یر سر خوان نعمت مینشستند همه چییز درآن یافت میشد انواع اقسام میوه های نایاب وخوراکیهایی که تنها درتخیل یک نمایشنانه نویس بوجود آمده بود ، سپس نزدیکهیا غروب زنگ دوباره به صدا درمیامد درب بزرگی باز میشد ویک یک آنها مانندد گوسفند بی اراده وارد آن دروازه وسپس کارخانه میسدند که درآن گوریلهای بزرگ مشغول ساختن وپرداختن مواد غذایی وسایر چیز ها بودند ! واین بره های بی زبان که نه خط میشناختند ونه علم ونه شعوری داشتند برای خورده شدن به پهلوی گوریلها میرفتند وگوریلهای پس از خوردن تکه های خوب انان  بقیه را به درون ماشینها میانداختند تا دوباره غذا ی جدیدی درست کنند .....هیچکدام نه عشق را میشناختند ونه احساسی داشتند تنها  با  آن صدای بوق بود که میدانستند باید چه کاری انجام دهند همه رباط بودند  وسپس فیلم دیگری ببازار آما که بارها به آن اشاره کرده ام که خود ما خودمانرا بجای غذا خواهیم خورد فیلمی بنام " سویلن گرین" نامی است که نشانی از هیچ ندارد شاید تنها از سودا ویا سویا گرفته شده است . 
این دنیای آینده ماست با گوریلهای بزرگ.

بهر روی امروز خبرها همه آتشین بودند ومطابق معمول برق رفت وکلیدها افتادند کورمال  کور مال فندکم را برداشتم ودرحمام شمعی را پیدا کردم این بار کلید اصلی افتاده بود درحالیکه هیچ چیز اضافی نبود حتی بخاریها هنوز خاموش بودند ! تلفنم باطریش تمام شده وخاموش بود احتیاج داشتم آنرا شارژ کنم . حال توییت ها ، فیس بوکها ، وسایر پیام رسانان درسر زمین ایران همه بسته شد همه سایتها ووبلگها همه رویشان پارچه کشیده شد توئیت منهم مرتب درحال فحاشی به زبان اسپانیای یا اتگلیسی است به انتخابات جدید امریکا ودیوار داردهر روز بلند تر میشود  آنهاییکه دردرونند اگر خریداری شده وقیمتی خوبی داشته باشند آنهارا مانند گندم کنار میگذارند وبقیه را به آنسوی دیوار پرتاب میکنند ، آنها بعد ها غذای بقیه خواهند شد فعلا بصورت نمایشی مردم را سرگرم کرده اند !!
من هرشب روی یوتیوپ چند برنامه موسیقی را که نگاه داشته بودم تا به آنها گوش بدهم ولالایی شبانه ام بودند شب گذشته مانند هرشب روی عکس" پری کومو" لایک کردم یک آهنگ خواند وسپس بقیه یک سی دی از یک خواننده ناشناس بود ، رفتنم بسوی شحریان ، عکس اورا برداشته وعکس مکش مرگ مایی ازیک زن عرب یا ترک یا چه میدانم کرد را گذاشته بودند آنهم روی بهترین  ترانه های او ،  درعوض مرحوم فرهنگ شریف با زخمه هایش نمودار شد !!!رادیورا روشن کردم ، به وبه پری باخ آی پری باخ  ویک شنونده داشت یک چای کمر باریک لبسوز به گوینده تعارف میکرد وخانم گوینده داشتند از نعبلکی ها شیشه ای خانه شان که درونش مربا بود باچای میخوردند حرف میزدند !! انراهم خاموش کردم .
یک شیر وکاکائو داغ سپس لالا !!!  کمرم باز درد گرفته بود وآ ن بانویی که  درخواب چند تکه شیرینی بمن داد تا آنرا برای کمر دردم بخورم وچند عدد را نیز نکاه دارم اثری از اوهم نبود ، ملافه سفید وخوشبویمرا دربغل گرفتم وسرم را به درون آن فرو بردم و
از مال دنیا تنها همین برایم مانده که درآن نفس میکشم نه فرش اعلای ایرانی میخواهم نه نقره ونه تابلوهای نفیس آنها به دردموزه ها میخورند .بخصوص فرش های ایرانی را که شاهد بافت آنها درخانه آن خاله کت وکلفت وگنده خود با شوهر فرش فروشش بوده ودیده ام بچه های کوچک ، زنهایی که بچه هایشانرا به پشتشان بسته بودند دریک زیر زمین تاریک وزیر چوب بلند انار یا زنجیر اوستا که داشت نقشهارا میخواند با بوهای تهوع آور وسپس فرشها قیچی میشدند شانه میشدند ودرون کیسه کرباسی سفید جای میگرفتند مهر حضرت والا بر روی کیسه میخورد وآنها بطرف تجارتخانه او میرفتند وخاله جانم فریادمیکشید فاتو فاتو بیا سر قلیون منو عوض کن آنقدر گنده بود که من میترسیدم تنها از لابلای شاخه های درخت انار یا توت یا انجیر اورا تماشا میکردم شوهرش برعکس لاغر وتریاکی ومشنگ هیچکس بفکر زیر زمینهای نمور نبود که منافع  آنهارا تامین میکرد آنها ابدا انسان نبودند !! نه فرش را باید تماشاکرد وگریست .همین حال درسالنها بزرگ کنفرانسهای دنیا ومجالس بزرگ خون این بچه های بیگناه ومادران وپدران بدبخت روان است ، ( شاید قصه های مجید مرادی کرمانی ) توانسته باشد این صحنه هارا بهتراز من بیان نماید .، باخود فکر کردم ، به راستی دلت برای کدام تکه ها وکدام شهر وکدام کوچه ها وخیابانها نگ شده؟ راستش را بگو !!! برای هیچکدام وهیچکس .
ملافه ام را بوییدم وبوسیدم وخوابیدم . پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا و
25/01/2017 میلادی/.

سه‌شنبه، بهمن ۰۵، ۱۳۹۵

دلنوشته امروز

شب گذشته کلی برنامه برای امروز چیدم ، هوا آفتابی کمی گرمتر شده حال میتوانم شال وکلاه بکنم وبروم بسوی شهرک واز تپه ها پایین بروم و رو به شهر و  تمشای دریا وباقیمانده ویرانه ها و اگر شانسی داشتم  زیر آفتاب گرم دریک رستوران غذا میخورم !!!
طبیعت یک بیلاخ بزرگ برایم حواله کرد ، ساعت یک پس از نیمه شب بیدار شدم گویا سرماخوردگی هنوز دست بردنداشته وجا بجا میشود حال نشسته درپاها وکمرم ، 

اوکی ، در تخت میمانم وبه رادیو گوش میدهم ، خدای من باز اکبر گلپایگانی داشت ترانه میخواند اشک من خودتونگه دار !!! باز خانمی میگفت درخورش فسنجان قیسی بریزم یا برگه یا آلو !!! رادیورا خاموش کردم رفتم روی یو تیوپ آن پیر خراسانی  امده بود البته نیمه کاره اورا دیدم ودرجواب کامنت من نوشته بود چرا مرا زنده در کانال نمیبینی یعنی پخش زنده برایش سه بار ایمیل دادم که آقا من اجازه ندارم دیش بگذارم وشماراروکانالهای پر محتوی آن سوی قاره ببینم وبیشتر ضعف اعصاب بگیرم ایملها برگشت یاهو سالهاست که کار نمیکند !!

خوابم برد ، چه خواب شیرینی ، کسی مقداری برگه بمن داد که بخورم تا کمر دردم خوب شود !! کجا بودم ؟ خوابم عمیق بود ساعت ده وچهل دقیقه بیدار شدم وتلنگرهای پیامها از توییتر وآن پیامگیر تنها برای دخترکم نوشتم درتختخوابم وحوصله هیچ کاری را ندارم ودراین فکرم که این بیچارگان این صاحبان اندیشه چگو.نه میخواهند این ملت را نجا ت بدهند چگونه میخواهند مغز آنهارا پاک کرده وافکار نو وتازه درونش بکارند ؟ امروز دیگر درفرانسه کسی به صدای پر ابهت ادیت پیاف گوش نمیدهد ودر اسپانیا دیگر کسی به صدای وآواز ورقص لولا فلورس اهمیتی نمیدهد او را به موزه فرستاده اند ، ایمانشانرا حفظ کرده اند به کلیسا احترام میگذارند  اما دیگر کلیسا اجازه ندارد که آنها  را دوشقه کند وبه زندانهای انفرادی بفرستد ، ما باید تکلیفان را اول باخودمان وخدای خودمان روشن کنیم برگردیم به گذشته خاک شده واز زیر خروارها خاک کوروش را بیرون بکشیم وبدهیم به دست نسلی که هنوز مامانش با صدای اکبر گلپایگانی آه حسرت میکشد که چرا درویلای تازه ساز شمال نیست وچرا پاپا جان نمیتواند درسر زمین خودش تریاکش را به راحتی بکشد وباید با کمک فویل وقلم بیگ در کنج خلوت  حالی بکند .....

زندگی ما درخماری وحال وگریه واشک بر گذشته میگذرد دراینسوی دنیا میبینم اگر عزیزترین کس انسان از دنیا رفت اجازه ناله وزاری ندارند درسکوت باو احترام میگذارند ودرسکوت اشکشانرا میریزند وسپس تمام میشود تنها اولین سال را برای او یک میسا میگذارند آنهم نه بخاطر او کشیش نام اورا در لیست رفتگان سال گذشته میخواند وتمام میشود  اما ما هنوز بخاک واستخوانهای پوسیده ثقت السلامها ویا شاهزداگان مصنوعی واز درون شیشه  مارگیری خانم بی بی سکینه درآمده افتخار میکنیم وباید سنت هارا حفظ کنیم نمیشوددخورش فسنجان را در امریکا نخوریم ونمیشود بجای غذایهای تازه هنوز به سراغ یخ زده ها برویم وسبزیجات خشک مملو از میکرب و خاکرا به درون دیگ میریزیم تا آشی بپزیم وبیاد گذشته روی آن انبوهی پیاز  داغ سیر داغی بریزیم ونفسی عمیق بکشیم وبیاد بیاوریم که ....وای خوش بحال آن روزها !!! بس چرا آن روزهارا رها کردید؟ حال هم بشما که بد نمیگذرد توانسته اید زیر هر چتری از ریزش باران فقر درامان بمانید واین منم که سر بلندم خودرا نفروختم به هیچکس نه به نماز جعفر طیار ونه به شاهزاده بی بی سکینه ونه به ستاره سرخ وداستان "دن آرام" زیر عکس شاه میخوابم واورا ستایش میکنم ومیگویم هیچیک از ما لیاقت آنچه را که تو بما دادی یا میخواستی بدهی نداریم تنهابانوی تو خوشبخت شد وما تظاهر به خوشبختی میکنیم اگرچه فقیرباشیم باز صورتمانرا با سرخاب رنگ میزنیم  تا زردی چهره مان عیان نشود .

من به لباس های الیا ف مصنوعی سخت آلرژی دارم وبدنم کهیر میزند باید نخ بپوشم متاسفانه این جا هنوز درهمان رشقالهای گذشته شان پنهانند . روزی لباسی به تن یک مانکن چوبی دریک بوتیک دیدم بخیال آنکه ابریشم است جلو رفتم دست زدم دیدم از نوع اولین نایلونهای گلدار قدیمی است قیمت آن یکصد یوروبود ، زن فروشنده نزدیک من آمد وگفت :
این ابریشم است !
گفتم خیر ، این نایلون است 
دستمال گردنمرا بازکردم وبا ونشان دادم وگفتم :
ابریشم این است 
پشت چشمی نازک کرد وگفت ، خوب از اینها دیگر پیدا نمیشود قدیمی شده اند !! گفتم ، بلی مثل خودم قدیمی شده ایم .
فرق نایلون با ابریشمرا ندانستند برای همین هم دومین مرد  ثروتمند دنیا ازاینجا برخاست چون فهمید که میتواند با مشتی نایلون با همکاری زنان بدبخت تایوان وهند و پاکستان وایران بهترین  وبزرگترین آرم  "مد وفشن" را بنا کند ودرردیف دوم وال استریت قرار بگیرد .
نه ! همه خر نیستند وهمه هم هشیارنیستند ، همه نمیتوانند عقل وشعوررا یکجا داشته باشند باید یکی از آنهارا انتخاب کرد ومن ؟ متاسفانه دومیرا برداشتم کارت بازی دوم بمن افناد .

ندانست " سعدی که این زن تنها 
ز روز ازل بر ستون بسته بود
ندانست کز روزگاران پیشین
"همه شب پریشان ودلخسته بود"     [ نادر نادر] پور بجای " مرد" زن را گذاشتم وبیت آخر از سعدی است .
پایان 
سه شنبه 24 ژانویه 2017 میلادی . اسپانیا ."لب پرچین" .

نیمه شبان تنها !!

چنان به حسرت ماندن خو گرفته دلم
که خسرت پروازم نیست 
خودرا از خاکیان جدا میبینم 
شوق پریدن دردلم مرد 

نمیدانم چند ساعت خوابیده بودم ، هنگامیکه بیدار شدم تازه ساعت چهل وپنج دقیقه پس از نیمه شب بود ، کی خوابیدم ، چگونه و چرا اینهمه گرسنه ا م ؟ کجا هستم ؟ 
تازه بیادم آمد که ساعت چهار یک ساندویج تون خوردم  وسپس با سردرد وخوردن یک قرص خودمرا به رختخواب کشاندم تشک گرم لحاف گرم دخترک داشت میرفت ، درب را قفل کن خودم بعدا کلید را درون قفل میگذارم وخوابیدم ، یعنی بیهوش شدم ، چرا  چه اتفاق افتاده بود ؟  جناب ریاست جدید هرچه را که ریاست جمهور قبلی رشته بود پنبه کرد توافق پاسیفک را پاره کرد برنامه بیمه درمانی همگانی را پاره کرد ! ناگهان بفکر دخترم افتادم  ، او وهمسرش سالهاست که اینجا هستند با پاسپورت امریکایی حال آیا باید برگردند؟ ودرامریکا کار کنند؟! نه میلی به رفتن درهیچکدام نمیبینم با آنکه پسرک اهل سانفرانسیسکو است مادرش امریکایی اما ترجیح داده دراین شهرک بماند زندگیشان سخت است اما از امریکا بهتراست .

روز گذشته ( پرشین ) رادیورا یافتم واز این یافتن چقدرخوشحال شدم ، اوف ....همان آدمهای قدیمی بارشانرا برداشته به آنسوی ابها رفته اند همان خواننندگان قدیمی با همان آهنگهایی که نیمی عربی نیمی فرنگی همان خوانندگان  مردم دوباره درخماری فرو رفته اند  گاهی از سر دلتنگی وهمراهی با دیگران شعری هم سر هم کرده برای دوری از وطن میسرایند ودکلمه میکنند ، اوف چه پر سوز وگداز این رادیو مورد علاقه بدری خانم بود !!!  اخبار رادیوی اسراییل را گوش کردم وبه صدای مهربان وگرم نتیان یاهو که به مردم ایران دلداری میداد ، من دوستان یهودی زیادی داشتم همه مهربان بودند همه دست ودلباز وعجیب بود هنوز تابلوی هایی را که برایم هدیه آورده اند دارم  وهوز بیادشان هستم مردمان مهربانی بودند وقدر شناس . خوب لابد اگر مامورین مخفی جمهوری ایران این مقاله را بخوانند مرا بجرم همدستی با اسراییل اعدام خواهند کرد بخصوص که آن ( پسرک ) بد جور موی دماغم شده ومانند روباه درکمین مینشیند ، به دنبال چه چیزی هستی ؟ به دنبال چه میگردی ؟ من نمیتواذنم مادر خوبی برای تو باشم ونمیتوام معشوقه خوبی هم برای تو باشم ، من کشنده ام ، من نمیتوانم کسی را دوست بدارم دیگر گذشته نه مهری به دلم مینشیند ونه سخنی ونه آنچنان ثروتمندم که بتوانم مخارج ترا تامین کنم زنی نیستم که به دنبال ( توی بوی ) بگردم من خودم یک مرد هستم .

دیگر از عشقها ی دروغین وکلمات نخ نما شده  خسته ام از شما ودنیایتان خسته ام دچار دوران سر شده ام ما ایرانیان هیچگاه نمیتوانیم با یکدیگر مهربان باشیم ، خانمی روزنامه نگار در توییتر بمن نوشته بود که من ایران بودم مردمی بسیار مهربان دارد  باو نوشتم برای خارجیان بلی تا چند ساعتی ویا چند روزی مهربانند اما دشمن خودشان هستند ، نهنگهایی هستند که بجان هم میافتند ویکد یکرا تکه  تکه میکنند ، نمونه اش را دارم روی یوتیپوب میبنم وچقدر خوشحالم که تلویزیون ندارم تا  بنشینم وقر واطوار وفلسفه بافیهای آنهارا ببینم با هیچ آبی نمیتوانند خونهای دستشانرا پاک کنند آنها به ملت ایران وسر زمین ایران بدهکارند ، اما خوب یک پا اینسو یک پا آنسو  زندگی های اشرافی که درگذشته هم حال مرا بهم میزد  یا سنتی سنتی ویا فرنگی فرنگی نمیتوانند خودشانرا پیدا کنند همه سر چهاراه حادثه گم شده اند خوب سخن میرانند ، خوب حرافی میکنند وخوب یکدیگر به لجن میکشند .نه بهتراست دوباره سر به درون لاک خودم ببرم وپنهان از دید ها  ، شاعرانمانرا دیدم ، نویسندگانمانرا که آئهمه ابهت وادعا داشتند دیدم که چگونه مانند برف زیر یک تابش نور آفتاب ذوب شدند ، سیاستمداران استخواندارنمانرا دیدم همه پهلوان وار با کوله باری از از ادعا ی فهم وشعور بالا اما همه پهلوان پنبه با یک هش فرار کردند  نه محال است ایران ایران شود تنها شعارشان این است که سر زمین دلیران است آنهم افسانه است ، قهوه ام سرد شد حال کمی ته شکمم گرفته است میتوانم بخوابم ویا دوباره به آهنگ بشکن وبالا بیانداز خوانندگان گذشته وحال وآینده گوش بدهم تا شاید خوابم برد . 
----
دلم پر است ، دیده ام از اشک خالی 
غمگینم  بی آنکه بدانم چرا 
چه آفتی است غمگین بودن ونگریستن 
چه آفتی است زیستن  برای هیچ  وچه افتی است 
در زیر آفتاب لرزیدن از سرما 
هیچ شبی نوازش نفس گرمی بر بالینم نبود
 وهیچ روزی نفس آفتاب پیکر سردمرا گرم نکرد
حال مانند همه سر گردانم مانند یک ماهی مرده درآب 
شناورم ، بدون نفس کشیدن 
نه ، دیگر آرزوی پرواز ندارم 
آنچنان چسپیده بخاکم
که دیگر میلی به قله ی مرتفع ندارم 
جهنمی که مرا درخود سوزاند 
آتشش فروزانتر باد 
شعله اش بالاتر باد 
من با زبان خشکم درکام 
به پرواز گنجشکها میاندیشم 
ودرکنار آنها ، دانه بر میچینم 
بی آنکه میلی به پرواز داشته باشم
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
24/01/2017 میلادی/.


دوشنبه، بهمن ۰۴، ۱۳۹۵

پشیمان شدم !

بلی ، مانند همیشه پشیمان شدم ، پشیمان شدم .
این پشیمانی بمن ارتباطی ندارد تنها احساس درونیم کمی زخم برداشت که چرا باز فریب میخورم وخیال میکنم بهتر میدانم ،
من اصولا از سیاست بیزارم سیاست هم مانند خود فروشی  است یک نوع خود فروشی شرعی وخوب مردم را هم به صحنه میکشند  با هر نوع وسیله ای که دراختیار دارند بنا براین کمتر به مناظرها واحوالات گوش میدهم بخصوص در انتخابات اخیر امریکا چنان از بانوی هیلیری زده وبیزار بودم که حاضر بودم اژدها وارد  شود اما او بر سرکار نیاید  ، خوب سوپر من آمد ، من تنها زمان سوگند خوردن اورا دیدم ، قبل از انتخابات واینکه ایشان با خرج خودشان بدون پشتیانی حزب به میدان سیاست پای گذاشتند برایم تعجب آور بود وبا خود گفتم امریکا دچا کمبود سیاستمدار شده که این قمارخانه  داررا بمیدان  کشیده وگمان نمیبردم که برنده شود اما با کمک دوستان !!!  برنده شد . وماکلی خوشحالی کردیم که خوب شاید فرجی بشود وملت ایران را از زیریوغ ستم دربیا.رد اما نمیدانستم که این بازیگر روی صحنه همان شو من همیشگی است واصل بد نیکو نگردد ، امروز در لابلای یک برنامه  مصاحبه اورا بین خبرنگاران دیدم ودیدم که همانند گرگ آ ب از دهانش سرازیر شده ودرعین حال ادای یک روزنامه نگار وخبرنکار معلول را که میخواست سئوال کند درمیاورد حالم بهم خورد ازاو واز خودم . بحدی از ادا واصول های حضرت عیسی ومحبوبالقلوب  دنیا جناب مبارک خسته شده بودم که حاضر بود م هرکس که میخواهد بیاد بخصوص که او با ایران سرو سامانی داشت وکمک بیشتری بماندن این نا مسلمانان  میکرد  حرکاتش مانند یک مانکن  دانشگاه دیده وخوب .... حال از پشتیبانی خودم پشیمان و.....
حالم بهم خورد چون که درهمه جا اعلام کردم که آهای اهل بیت بدانید که من پشیمانم ، پشیمانم ایکاش میشد آ مطلب سوپر من را از روی وبلاگم پاک میکردم اما نمیشود  رفته همه جا رفته 
حالم بهم خورد ، قبلا از یک یک بچه هایم پوزش خواستم سپس از خانم مریل استریپ وبقیه بانوان که درخیابانها به آنها درتوییتر پریده بودم واظهار پشیمانی وبخشش کردم .
انکار دارم پیر میشوم وعقل خودمرا ازدست میدهم یا دراین چهار دیواری سردو یخ بسته تنها بدون یار ویاور وهم صحبت بکلی عقل از سرم پریده که به همه اعتماد میکنم حتی به بک شاخه گندیده درآ بهای روان ،حتی به یک پرنده مرده . متاسفم  خیلی منتاسف خداوند به امریکا و سپس به دنیا رحم کند اگر روزی او  به تیر غیب گرفتار شد  تعجب نخواهم کرد .

ودر خاتمه , تبریک میگویم به جناب فخر آور که به مرادشان رسیدندوحال شاید دردفتر ریاست جمهوری بعنوان اندیکاتور نویس استخدام شوند هیچ علاقه ای به کتاب ایشان ندارم وهیچ علاقه ای به گفته هایشان کم کم آنهارا از روی یوتیوب وسایر جاها محو خواهم کرد .
بلی من همیشه از کارهایهایم باید احساس پشیمانی وسپس پوزش خواهی کنم این شده کار روزهای آخر عمر من . پایان 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا /23 ژلنویه 2017 میلادی وچه ماه کش دار ودرازی ست این ماه .......!

ما مرده ایم !

آیا شود که روزی ازآن روزهای سرد 
دریا چو جام ژرف براید زجای خویش
در موجهای  وحشی او غوطه ور شویم
از سینه برکشیم  سرود فنای خویش ؟........نادر نادر پور

بلی حضرت شاعر ، آن روز فرا رسید ، امروز خروش اقیانوسها دریا وبادهای وحشی وسرمای سخت زمستان وآتش سوزی ها از هرطرف مارا احاطه کرده اند اما شما نیستید که مارا دراین فنا ببینید شما خیلی زود به قلب شریفتان فرمان ایست دادید .

تمام روز عزا دار بودم ، حتی آمدن ورفتن بچه ها مرا از دنیا خودم برون نکشید ودراین فکرم که درهمه جای دنیا معمولا هرگاه اتفاق ناگواری برای همشهریان پیش میاید یک مجلس ختم عمومی برگزار میکنند ومردم با دسته گل یا شمع به آن مجلس میروند وادای احترام به رفتگان میکنند در سر زمین بلا خیز ما ، حتی آب از آبی نجنبید رهبر معظم حتی آه هم نگفت وهیچکس نگفت چرا ؟ وآن شلیکهای هوایی برای چی بودند ؟ 
امروز همه مردم متوهج  انسانهای بدبختی هستند که دریک هتل یخ زیر سرمای بیست درجه دریک دره ایتالیایی جان داده اند وهنوز در پی کاوشند تا حد اقل جنازه هارا بیرون بکشند مردم همه میان برفها شمع روشن کرده اند ! وامروز کشتی مسافرتی را که  داشت در دریای شمال پهلو میگرفت دیدم که چگونه امواج از روی سر آن گذشت وبه ساحل رسید وچگونه پلهارا ویران ساخت ووگل ولای را به دریا برد .

آری جناب شاعر آن روزی که شما آرزویش را داشتید فرا رسید ومن شاهد ویرانی دنیا ومردم آن هستم مردمی که گویی همه رباط شده اند ! همه توییند !! همه روی هندی ها سرشان را خم کرده اند .تا چیزی ویا کسی را نبینند .

واز بانوی  خبرنگار ومهربان اسپانیا ( آنا پاستور ) سپاسگذارم که خط مرا میخواند ودل میسوزاند ! شما ل اسپانیا دارد ویران میشود امروز بما وعده دادند که هوا کمی گرم خواهد شد وسرما بطرف شمال غربی میرود وما رنگ آفتاب را خواهیم دید .
تمانم دیروز را درتختخواب بسر بردم بیهوده ، کتاب خواندم ، بیهوده ، گریستم ، بیهوده ، ودیدم که زبان فارسی چقدر غریب وبی کس افتاده است مانند روزگار قدیم روسیه که اشراف ترجیح میدادند با زبان فرانسه سخن بگویند تا نوکران وخدمه ها وبرده ها نفهمند حال درسر زمین ما فارسانگلس یا فارس روس یا ترکی سخن میگویند کسی دیگر به افعال وشعر فارسی حرمتی نمیگذارد حوصله بخرج نمیدهد هرچه آسان ترست آنرابر میداریم .
حال میفهم این سر زمین برای چه اینهمه به زبان خود چسپیده وحاضر نیست کلامی خارجی را وارد حروف والفا بتای خود بکند مگر لاتین را که زبان مذهبی آنان است . 

دنیای کمونیست آنچنان فشاری بمردم وارد آورد که دیگر دین وایمانی برای کسی باقی نماند رهبر درسش راخوب خوانده بود حال حتی کسی حاضر نیست یک فاتحه ساده برای این جان باختگان  بخواند که بیشتر آنها نجات د هنده بودند مردان آتش نشانی وهمه جای دنیا به احترام آنها دو دقیقه سکوت برقرار شد اما درسر زمین خودشان هیچ خبری نبود همه یا عکس سلفی میگرفتندویا درسکوت به تماشا ایستاده بودند گویی یک نمایش ویا یک سیرک است .
همه مرده اید همه درخون خودتان تپیده اید 
همه همان کودکان زود به پیری رسیده اید 
همه همان  کهنه ها وپوسیده اید 
وهمه همان خورشید دروغین هستید 
کسانی که درکوره های  آشوب وآتش
قربانیان حادثه بودند وشما ندیدید وشب سر راحت ببالین گذاردید  وصبح جام می را به دهانتان بردید ولبهایتانرا با لب وافور آشنا ساختید وآنرا بوسیدید و مکیدید.
شما مرده هایی بیش نیستید .
دخترم بر سرم فریاد کشید که اینهمه بی تابی تو برای چیست ؟ تو الان کجا زندگی میکنی ؟ بچه ها ونوه ها وساختار زندگیت اینجاست ، بتو چه !
گوشی را قطع کردم او نمیداند عشق به خاک ، عشق به زادگاه ، عشق به ارواح اجداد یعنی چه ، او خیلی کودک بود که از آنجا بیرون آمد حال زن بزرگی شده میل دارد مادرش بیشتر به اینجا توجه کند درحالیکه روح مادر درآنسوی زمان است ، نه نمیشود  خاک مرا میخواند خاک خودم هرچند آلوده به خون جانوران وکرم ها وحشرات موذی باشد . خاک منست ؛ من نمیتوانم زیر دو پرچم زندگی کنم  آنهم برای منافع ، من یک خاک میشناسم یک پرچم ویک سر زمین آنهم سر زمین مادریم میباشد ، اینجا یک مسافرم که صاحب مسافرخانه  تنها از سر سیری مرا نگاه داشته ولیوانی شیر داغ بمن میدهد .
---------------
نوک شمشیرتیز وشعله های آتش بود 
چون سینه برآمده ازکوه آتفشان 
خونین وچون آب روان با قلبهای گرم
درپیاده روها افتادند 
امواج مردم بیخیال  کمی کف به لب آورد 
مانند یک دریای مرده 
که آخرین فریاد را میکشد 
تنها شب بود که ناله هارا شنید وگریست 
پایان .
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
23/01/2017 میلادی /.

توضح : تویتر من بنام " پرچین" است مهربانیهایتانرا ارج میگذارم وتوهینهایتانرا گم میکنم .ثریا/اسپانیا .

یکشنبه، بهمن ۰۳، ۱۳۹۵

Tweeterتویتر

 قابل توجه دوستان ویاران عزیز 
توییتر من بنام پرچین باز شد بعد از این میتوانید از طریی توییتر  با من تصفیه حساب کنید یا ابراز محبت  سپاس از همراهی شما /ثریا  / ایرانمنش ”لب پرچین”

دره بی آفتاب

تو آن بیابان  خشک بی آفتابی
که ما ه درآسمان تو کور است 
تو فریاد پرندگان جفت جورا 
که پر گشودند بسوی آسمان 
به دنبال باران ، نشنیدی

هوا سرداست ، بس ناجوانمردانه سرد است ومن دراین فکرم که ایا در احساسات خود به سوپرمن  غلو نکرده ام ؟ دشمن او روبرویش ایستاده جناب " سروژ" دارد حملات داخلی را پی درپی حمایت میکند برای او از دست دان چند صد میلیون مانند یکی پنی  است او میداند چه میخواهد وچه میکند وتو دررویای کاخ هستی کاخرا درخور نشیمن خود آنزا  تزیین کنی با بانویی که میلی با بودن درکنار ترا ندارد وترس درچشمان کوچک وسر بالای او موج میزند نمایش را آغاز کنی ، تو تنها از امریکا حرف میزنی گویی دنیای دیگری وجود ندارد همه رویای تو امریکاست منهم بودم همین حالت را داشتم اگر سر زمینی داشتم واگر هویتی داشتم رویاهایمرا درهمانجا پرورش میدادم .

نیمه شب است ، درخلوت اطاق سرد من جز من صدای دیگری نیست ، من وصدای دکمه ها وریزش اب بینی واستکان قهوه  ، قلب سیاه ساعت دارد میطپد  ومن دوروز است که غصه دارم ؟ برای کی ؟ برای کسانیکه ابدا  نه آنها را  دیده ونه میشناختم برای یک بنای بزرگی که مرا به دوران کودکیم وجوانیم میبرد حال امروز نیست تبدیل به مشتی خاک وچوب وزباله شد ، به همین راحتی وگوشت وپوستهای آدمهای سوخته درزیر آوار آن که هنوز صدایشان بگوش من میرسد اما بگوش آنهاییکه در آن دیار بلا زده نشسته انده نرسیده است .

یکی با ببرش بازی میکند دیگری یوز پلنک دارد وسومی عقاب وهمه عربان مانند تکه ی گوشت لخم روی یکدیگر افتاده ونئشه از گرد های سفید وتریا ک وحشیش وحال کردن وان تزیینات واین کیفورات با پولهای باد آورده که باید صرف ساختار آن مملکت  شود درجیب نوچه ها وبچه های حرام زاده وحلال زاده جانوران بدین گونه خرج میشود .

ـآن مردک پیر وبیمار بکلی هوش خودرا باخته وباورش شده که خداست خود خدا ویا نایب برحق او ! برایش هیچ چیز غیراز خود وخانواده اش مهم نیست / دوبرش را خوب پاک کرد وخس وخشاشاکرا به دورریخت غیرا ز ملیجک که همه جا با اوست وجاسوسی را که به مقام ریاست دانشگاه آزاد گذارد تا دانشگاه را نیز ببلع
د  .
کم کم صبح میدمد درخلوت سرد اطاق من بجز من کسی نیست ، قلب سیاه ساعت میطپد وعقربه ها را به جلو میبرد دستهایم یخ زده اند قهوه ام سرد شده تمام شب دراندیشه آن وکالتنامه لعنتی بوبدم که را آنرا نخوانده امضا کردم وآیا آن مرد چه جنایتی داشت درحق من انجام میداد ؟ حال کجاست ؟ در گوشه یک دیوار میان آتش وسرما استخوانها پوکش درون یک جعبه پلاستیکی با جانوران کرمها وسوسمارها ومارها همراهند .از او چه بجای ماند ؟ غیر از جند عکس ومقداری خاطرات تلخ .

ومن درفکر آن بنای سرکشیده به آسمانم که هم سن روزگار من بود کمتر به آنجا میرفتم تنها گاهی دررستوران آن در بالاترین نقطه برای خوردن یک سانویج وگردشی میرفتم اصولا کاری به آن پاساژ وآن ساختمان نداشتم اما هنرروز از جلوی آن رد میشدم نا به سر کارم بروم هنوز خیلی جوان بودم . 

بلی آوازه خوان دوره گرد ما میخواند " شهر من شهر دعاست ، همه گنبداش طلاست !!!  حال شهر من شده شهر گداهاشهر با گنبدها وگلدسته ها ، عده ای را غم این نیست که چند انسان بیگناه زیر آن دفن شدند ویا چند صد انسان ما ل وهستی وآینده خودرا از دست دادند ، 
شخصی تویت کرده بود :
من نمیدانم پلاسکو چیست اما با آن همدردم ؟؟؟اما حتما میداند که غسل جنابت چیست وسوره مبارکه ال عمران در چندمین ردیف جای دارد ودر مفاتیح الجنان راجع به سکس چگونه اظهار نظر کرده اند . وعمر لعنتی وشمر چه کسی بوده است کعبه را خوب میشناسد اما ساختمان عظیم پلاسکو نماد شهر وپایتخت خودرا نمیشناسد .

حال سرمان با جناب امیر عباس خان وکتاب قطورش گرم است با چیزهایی که نمیدانیم  راست  یا دروغ واو کیست از کجا آمده هدفش چیست با النگو وزنجیر ونماد کوروش وساعتی که به دست راست بسته است !!  بلی سرمان گرم است وجناب سوپر من با آن لهجه مخصوص خود میخواند " اول امریکا ، دوم امریکا ، سوم امریکا ، وصد البته کازینوای او که هیچگاه بی مشتری نخواهند بود .

نه 1 امیدم برید نا مید شدم اینهم همان کاکای سفید است با دستوراتی که دارد بیخودی ادای سوپر من را درمیاورد مانند انسان لاغر اندامی که کت گشادی بپوشد وبگوید من خیلی چاق هستم .
نه دیگر امیدی به آینده ندارم  .تنها باز بخودم میگویم " این بار هم گول خوردی ! مثل همیشه تنها ظاهر را دیدی . ث
------------------
در خلوت سرد اطاق من کسی نیست 
حتی خیالی ورویایی 
قلب سیاه ساعت میطپید روز نزدیک است 
من فریاد مرغابی جوانی را میشنوم از دوردستها
او بر فراز سرم درپرواز است ، پر گشوده 
به نبال یاران 
او آن ابری که روزی آسمانم را زینت داده بود
او ، اشکی  که بر رخسارم نشسته بود
 او که پنداشتم خورشید است قبل از غروب زندگیم
او که بر خاطرم گرد پریشانی وپشیمانی فشاند 

او که پیشانی صبح بود حال شب تاریک است 
او که ستاره عشق بود حال خاموش است 
او که گهواره  شاخساران زندگی بود
حال هیچ نسیمی اورا تکان نمیدهد
وهیچ هوایی هم دردل من نیست 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
22/01/2017 میلادی /.

شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۹۵

سوپر من !

خوب ! 
سر انجام زیر ابر وباران وبرف وسرما واجتماع مخالفین ومسلمین همیشه درصحنه " سوپرمن " وارد کاخ سفید شد کاخی که قبلا کمی رنگی بود !  قبل از همه میبایست به کلیسا میرفت وغسل میکرد !! درهر حالی که باشی درهر مقامی اول باید باین گروه باج بدهی درغیر اینصورت سروکارت با کرام الکاتیبن است !! ودرست درهمین روز برج پلاسکو  درتهران منفجر شد وعده زیادی بدبخت ومردان إتش نشانی زیر آن خفه شدند سر مردم باید گرم میشد تا به ماهواره ها روی نیاورند ومراسم تحلیف را نبیند وجناب سید علیرضا خان بر منبر با آن لبخند کریهش روضه نخواند وبه وبه وچه چه نگوید هرچه باشد از هر سو انبانه اش پر میشود ، مراسم بسیار زیبایی بود پس از آن مناظره کثیف سکس روی صحنه حال دور رقیب روبه روی هم قرار گرفته بودند یکی برنده دیگری بازنده وهمه روسای قبلی هم حضور داشتند .

از همه جالبتر  امروز صبح دیدن قیافه گویند ( زن) برنامه اخبار بیست وچهار ساعته  تلویزیون اسپانیا دیدنی بود موهارا افشان کرده لبانرا حسابی قلوه ای ساخته با لبخندی که شعاع پیروزی از آن میتابید  ماجرا را  بیان میکرد به همراه تصویر  نکند بتو هم شغلی ارجاع شده درکمیته بین المللی حرمسرا؟ بهر روی من شنبه ها ویکشنبه ها از دیدن اخبار تلویزیون بخاطر چهره این خانم خودرا محروم میسازم انگار همین الان اورا از زیر لحاف بیرون کشید با صدای نتراشیده ونخراشیده وآن چهره آنچنانی اخبار را ( میخواند ) !

بهر روی بما که دیروز خوش گذشت چرا که از این سوپر من طرفداری میکردم دو دخترم یکی سردرد گرفت ودیگری اتومبیل را سوار شد تا بفروشگاه برود ومراسم را نبیند هردو به دست هم نگاه میکنند یکی شوهرش آنارشیت وضد امریکایی ودیگری امریکایی اما خودش میل دارد که فمنیست باشد !! حال دو کتاب تاریخی او یکی زندگی هیلیری ودیگری زندگی همسر کثیفش در کتابخانه اش خاک میخورند ! 

از این جناب مکدونالد  خوشم میاید که بقول  معروف خیلی ببخشید " تخم دارد " حال میگویند او از سیاست چیزی نمیداند مگر آن مانکن نازک اندام  ورنگین پوست از سیاشت چیزی میدانست ؟ تنها یکسال در مقام معاونت فرمانداری یک ایالت  کار کرده از جبهه جناب  " بزژنسکی" برخاسته وجناب سرور همان یهودی بیرحم که روی کشورها قمار میکند هنوز دستش درازا است تا بلکه سوپر منرا بجایی بفرستد ودوباره کاکا ی دیگری بیاید عروسکی که سرنخ به دست اوست اما دختران من اینهارا نمیخوانند آنها چون سوپر من زن باز خوبی بوده است از او بدشان میاید اما .....کاکا تنیس بازی میکرد گلف بازی میکرد با همسرش ورزش میکردند درباغ کاخ گل میکاشتند سوریه داشت درآتش میسوخت  وسیل اسلحه وپول بسوی داعش روان بود وتروریستها هر لحظه جایی را به آتش میکشیدند وایشان مشغول مذاکرات با ( عربستان) !! بودند وحال پدر مبارکشانرا میپرسیدند وآن یکی لکاته اگر میامد جنگ سوم حتمی بود او رحم ندارد تنها بخودش وقدرت میاندیشد نه اینهارا بچه ها بخصوص دخترها نمیدانند .

بگذریم ، شعله های آتش از طبقات منختلف ساختمان قدیمی پلاسکو با دود سفید همراه بود وهر طبقه دچار انفجار میشد پس آتش سوزی نبوده انفحار بوده است به تخم رهبر یکدست ، بهر روری میبایست بگونه ای مردم سرشان گرم شود تا مبادا سوگند ومراسم تحلیف شیطان بزرگ را ببیند !! خودشان بچه شیطان کوچکند وتخم او ....

او نماد یک امریکایی است هرچند خود  واجدادش آلمانی الصل بوده اند اما در امریکا بزرگ شد وتوانست تا حد یک امپراطور اقتصادی بالا برود ومردم بجای آنکه از او درس بگیرند با او دشمنند  او زن باز بود  تنها  زن باز بود اما به دختران یازده ساله تجاوز نمیکرد ویا با زنان ودختران خدمه کاخ نمیخوابید او میداند کدام زن را باید انتخاب کند وبه  رختخوابش ببرد وکدام زن را برای همسری کنار بگذار  همسر اولش بسیار باو کمک کرد والان بچه هایش همه تحصیل کرده  وخوب وکار آمد از آب درآمده اند . همسر دومش تنها دوربین را دوست داشت ( مانند بعضیها) واین سومی اصلا سرشرا بلند  نمیکند  اوخوب میداند کجا باید بنشیند .همسرانش همه اهل کشورهای دوردست ومناطق اطراف قطب شمالند واین یکی آخری که نقش بانوی اول را بازی میکند حتی زبان هم کم بلد است اما خوب بانو تنها کارش این است که لباسهای شیک بپوشد وکنار همسرش بایستدومردم را متوجه خود کند تا سرورش  سر فرصت بیاناتش را اظهار نماید مانند بانوی ما که نگذاشت بفهمیم شاه چی گفت و هم مانند سلف خود علی بابا مبارک تنها نقش بازی میکرد اما نقش را مانند یک آرتیست درجه یک سر نخ را دردست داشت نگذاشت ما بفهمیم که پسر داییش نوکر شوری است ورادیو تلویزون دربست دراختیار اوست واخبار شسته ورفته به دست شاه میرسد ، نگذاشت شاه بفهمد دربیرون چه خبر است مردم را مانند این چهل سال دربیرون سرگرم کرد مانند یک دلقک بسیار خوب روی صحنه  ، حال شیخ علی رضا نوری زاده هم از طبقه حاکمه روی برگردنده با آن لبخند چندش آورش از ساختارهای شاهان پهلوی میگوید مادر فلان تو بودی که عکس شاه را اول از هم درآتش آنداختی ورو به دوربین ایستادی با آن مردک مزلف مسعود بهنود مملکترا بباد دادید حال چطور شد دیگر سیر شدی یا پولی از شیخ عربستان نمیرسد حال دستمال برداشته ای وچکمه های  رضا شاه را پاک میکنی خاک برسرت من هنگامی بتو نگاه میکنم مانند یک شتر بود گندو بنظرم میرسی بو میدهی بوی گند .
واین بود قصه امروز ما پسرم عکس نوه چهارساله ام را درلباس کاراته برایم فرستاد درحالیکه مشتهایش را گره کرده بود هرسه به کلاس کار.اته رفته اند و....
 ویکیشان کمر بند سیاه دارد !!! هورا 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
21/01/2016 میلادی /و


جمعه، بهمن ۰۱، ۱۳۹۵

آمریکا آمریکا آمرییکا

مراسم بسیار زیبایی بود  مرایم سوگند رییس جمهور. جدید جناب جان د و نالد ترامپ به هنگام دعای کشیش جناب ریاست قبلی چشمانش را بسته بود حتما داشت دعای آیت الکرسی را میخواند بهر روی هنگامیکه دسته کر امریکا امریکا را خواند باز دچار هیجان وطن پرستی شدم وگریه ام گرفت بیاد دوران کودکی وفیلم پولیانا  افتادم خوب نه از جان لنون خوشبختانه خبری بود نه از باربارا استرایستد  یک خواننده جدید که تازه از. یورو ویژون بیرون  امده آوازی خواند در همین احوال در ایران زیبای !!!! ما  آدمها زیر آوار زنده بگور. شدند یک روز عزای عمومی اعلام شد و درست همان حالت ویرانی وانفجار دوقلو ها بود در این گوشه برف راههارا بسته بود برق بیشتر مناطق قطع شده بود در شمال ایتالیا عده ای در یک هتل زمستانی زیر بهمن مدفون شدند .   

جناب مکدونالد بد موقعی تحلیف انجام دا دی طبیعت فعلا سر به شورش برداشته خدا کند امریکایتو بر گردد به همان  زمانها که ما آرزویش را داشتیم  وخدا کند لاشخوران  وجانوران و کرکسها هم از روی خاک ما پرواز کننند وبه لانه هایشان بر گردند برای سه نسل آذوقه  جمع کرده اند خانه ما خالی شد  بهرروی با این تابلت نمیشود درست نوشت این  چند خط را  هم بیادگار نوشتم  ثریا .
بیستم ژانویه دوهزارو هفده میلادی /اسپانیا 

رفیق...

امیر عباس هویدا 
امیر عباس مسعودی 
امیر عباس مسعودی دوم !
امیرعباس فخر اور

نه ! تعجب نکنید ، چرا این اسم هارا ردیف کردم ، سه نفر از این امیران واقعا انسانهای شریفی بودند وچهارمی را تازه شناختم با چشمانی سبز ، خوش قیافه بلوز آستین کوتاه بازوان سفید وورزشکار  ، جسور ، بقول خودش گستاخ ومتولد ماه ژوییه یا تیرماه ودست آخر نویسنده کتاب جنجال برانگیر " رفیق آیت الله ...." بقول خودش یک تاریخ هفتصد صفحه ای خوب این روزها میشود تاریخ را ضبط کرد ، میتوان عتکس گرفت ومیتوان آنرا مونتاژ کرد میتوان آنرا پاک کرد وغیره وذالک .

او هر هفته یک ویدیو روی یوتیوپ میگذارد در یک کنفرانس مطبوعاتی کاخ سفید شرکت کرده انگلیسی اش  چندان روان نبود با کمک مترجم حرف میزد در زندان بوده پدرش افسر نیروی هوایی بوده ( لابد عموی مرا هم میشناخته) ! خوش قیافه جذاب حراف اما  همیشه گفته اند :
چشمان سبز کمی رذل میباسند  وبه کسانیکه دارای چشمان سبز هستند نباید اعتماد کرد ، کتابش را بطور پی دی اف در معرض عموم گذاشته اما متاسفانه من نتوانستم آنرا دانلود کنم کتابهای دیگری هم نوشته میل داشته  که رییس جمهور شود میل دارد عقاب باشد نه پروانه !! ودست آخر خیال دارد که دریک کلبه در جنگلهای مازندران تنها بنشیند وکتاب بنویسد بطور قطع ویقین باید اهل شمال باشد !

نمیدانم چرا بیاد هوشنگ ابتهاج ومجدالدین میر فخرایی ودخترش  طلیعه افتادم این خانواده  اهل شمال و همه از جاسوسان حرفه ای بودند که یکی برای انگلیس کار میکرد وشعر میگفت دیگری برای روسیه بازهم نقش انگلیس درآنجا ددیده میشد ودختر آقای میر فخرایی هم برای پلیس انگلیس جاسوسی میکرد وایرانیانی که تازه از انقلاب فرار کرده وبی آنکه یک کلمه زبان بلد باشند به چنگ او میافتاد ند خوب حساب بانکی آنهارا داشت شناسنامه آنهاراهم داشت به پلیس اطلاع میداد شغل وکار پیشنیه آنهارا اگر خودی بودند او با آنها رفیق میشد اگر غیر خودی بودند آنهارا به گه میکشید ویک مالیات حسابی هم از آنها گرفته به دولت واربابش میداد نمیدانم زنده است یا مرده چند پسر داشت که هیچ گهی نشدند وهمسرش که سه زن درسه نقطه دنیا داشت مهنس فنی بود وساختمان بزرگ پزشکان را درایران صاحب بود .

بیا د شعر معروف جناب سایه افتادم که چرا زلف بنفشه سرنگون است چرا کاسه لاله پرخون است آنهم درزمانیکه ایشان با آن سبیبلهای از بنا گوش دررفته بهترین  زندگیها را داشتند با همسر ارمنی خود درکافه نادری قهوه ترک وکنیاک مینوشیدند وبرای ارباب استالین کار میکردند.امروز از هیچکدام اینها خبری نیست .

حال نمیدانم این جوان که چه عرض کنم مردی که اینهمه جنجال بپا کرده ودرتمام رسانه ها با او مصاحبه شده هم تلویزونهای ساخت دست جیم الف با این کتاب هفتصد صفحه ای درو دنیا به راه افتاده است وامروز هنم سخت خوشحال است که جناب "مکد ونالد " سوگند خورده به کاخ سفید میروند  آیا واقعا یک انسان راستگو  ست ویا یکی از همان تدادی که خود گفت ؟ مانکن دیروزی کاخ را امروز ترک کرد با گریه  واشگ تمساح درهمین بین ساختمان عظیم پلاسکو مانند برج دوقلوهای امریکا ناگهان فرو ریخت وخدا میداند چندین نفر زیر آوار مانده اند از آتش نشان تا مردم عادی .....
همیشه این مردم عادی  هستند که قربانی میشوند نه طلیعه خانم نه هوشنگ خان ونه جناب امیرخان هیچکدام قربانی نخواهند شد آنها راهشان را میدانند وسوراخ دعارا پیدا کرده اند با نام وطن خودرا به همه میفروشند اما یکنفر که تنها درد وطن داشته ودلش برای این مردم بدبخت میسوخته وفریاد برمیداشته که اول ذهن آنهارا از کثافات وآلودگیها پاک کنید آنگاه از آنها بخواهید که دولت تعیین کنند اما آن یکنفر را زیر درخت انار سر میبرند ودیگری را به دار میکشند میرزا آقاخان کرمانی ومیرزا رضای کرمانی 
رفسنجانی این کار گر کشاور ناگهان میشود امیر کبیر واز قبل بردن وخوردن زمنیها وباغهای زنان بیوه ومردان نادان تا مرز اکبرشاه میرسد که تنها تاج اورا کم داشته است .

نه جانم ، کشورهای خارجی مارا خوب شناخته اند از زمان الکساندر دوم تا بحال از زمان ویکتوریا تا امروز از زمان بیسمارک تا الان از زمان ناپلئون تا بحال همه میدانند که ما چه آسان خرید وفروش میشویم ومیدانند که عرب را باید سیر کرد وایرانی را باید گرسنه نگاه داشت تا بتوان اورا خرید .

تمام شب چهره زیبای جناب امیر عتباس خان جلوی چشمانم بود وحرفهایش را نشخوار میکردم نمیداتم مرا بیاد چه کسی میانداخت اما  ......خدا میداند چیزهایی میگفت که راست بودند چیزهایی را میگفت که ما نمیدانیم وحال خوشحال است که خانه اش را یافته  زیر دو پرچم ویک مدال کوروش وجنبس سبز وفدراسیون جوانان دارد کار میکند ، حقوق ؟ نه حقوق ندارد؟! از جایی پول نمیگرد مانند دیگران صلیب سرخ باو پول میدهد ؟! بقول خودش دویست وپنجاه هزار مامور امنیتی در دور دنیا با پول اداره امنیت کشور ایران دارند برای جمهوریشان خبر چینی میکنند ویا اگر لازم شد آنهارا مانند فریدون فرخزاد چند تکه میکنند .....

نه به هیچ ایرانی نمیتوان اعتماد کرد حتی به پدر ومادرت ، این درخون ماست دروغگویی ، دورنگی ، ریاکاری ،وفریب دادن دیگران برایمان یک افتخار است اگر کسی مانند ما ساده بود باو خواهند گفت :

فلانی را ولش کن ، خر است ، دیوانه است وبقول کردها ،شیته !!!  اما خودش میداند که یک انسان است  همان آیینه یک رو صاف وپاک مانند آبهای زلال سرچشمه اش که امروز خشک شد.ث

خداوند این دل دیوانه را با تیغی دوسر پاره کرد 
خداوند  رهاییش داد ، آنرا طلسم نکرد 
این دل با اشک و خون آهسته روان شد 
از تیغه سرد ، از جهنم سوزان ، 
نشست بر پیشانی کوهساران  با صبحی درخشان
نشست تا اشکی بشوید از دیده ای 
نشست تا برگیزد از خاطری گرد اندوهی 

دلم سرگردان در آبهای نیلگون چون ماهی دریا بود
سرداب سیاه سینه ها از او جدا بود 
چون راه پنهانی گنج قارون بود 
دل را صدا کردم ، اما پرخون بود 
پایان 
ثریا ایرانمنش " لب پرچین" اسپانیا .
20/01/2017 میلادی /.

روز تاریخی تحلیف جناب مکدونالد ترامپ ! در آنسوی قاره .