پنجشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۷

گاو میشان

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!

امروز آخرین روز از ماه فوریه  میباشد ُ آفتاب گرم ولذت بخشی از درون پنجره ها به درون اطاق  تابیده آفتابی که تمام زمستان در حسرت آن بودم حال با آ مدن بهار وتابستان باید بنوعی جلودار ش باشم !
مدتها بود که تصویر وشکل گاو میش از ذهنم محو شده بود امروز در یک برنامه ( بقول خودمان راز بقا  ) آنهارا دیدم ! مرا بیاد چه کسانی میانداخت ؟ نمونه اش را در سر زمین خودمان  داریم درانواع مختلف اعم از جوا ن وپیر ودر این میان آن گرگ لاغر وگرسنه ومردنی که زورش به گاو میشها نمیرسید به کنار لانه مرغان دریایی وجوجه های تازه سر ازتخم درآورده ودرانتظار بلعیدن !  فرقی با  ما ندارند  همه یکسان هستیم وعرضه وتقاضا یکسان .

ما دراین پنداریم که  زمانی فکری یا تجربه ای را در تصویری بیان میکنیم  ، میتوانیم به آسانی  آن تصویر را کنار بگذاریم  وبجایش مفهوم دیگری را بکاریم  تصویر  فقط برای محسوس بودن  وساختن فکر  وتجربه  بکار میرود حال اگر تصاویر را حذف کنیم  چیزی بر آنچه که میخواهیم  بگوییم افزوده  ویا کم نمیشود .
وایکاش این تصاویر از ذهن من پاک میشدند ُ   میروند وبا باری سنگین تر برمیگردند وصبح با کوله باری از یاد بودهای دیرین  خسته ا زخواب  بر میخیزم ُ هیچ یک برایم ارمغانی  از خوشیها نمیاورند همه چیز بنظرم زشت وتهوع آور میرسد  تنها تجربه گرفتم  آنهم تجربه ای بس دردناک وتلخ  بسیار خوب این همه مردم تجربه دارند واز تجربیات یکدیگر استفاده میکنند وآنهارا بکار میبرند اما ما  دیگر فنا شده هستیم  درگذشته در میان آن آسایش نسبی میبایست نشان و فخر  همه الملک ها  والدوله هارا تحمل کنیم ودراین زمان باید تحمل خار وخاشاکهای زباله های درون یخ منجمد شده وحال از هم باز شده وریخته درمیدان شهر  را بنماییم .
امروز در همه تصاویر وعکسهای مذهبی وغیر مذهبی  عرفانی  همه بدلهای وجانشینان  بنیادی  فرهنگ گذشته  ما بوده ومیباشند که نامش را فرهنگ وبنیاد اسلامی گذاشته اند  دیگر آنکه تجربه بزرگی داشته  وهمیشه استوار بر  داشته های خود میباشد از صحنه بیرون است . وامروز ما انسانها به زیر تاریکی رفته  وافکارمان نیز به آن تاریکی  ها عادت کرده است .

فرق من با آن زنی که امروز معاون ریاست جمهوری میباشد این است که او درگذشته درکنج خانه اش بیخبر از همه چیز داشت آش ابودردا میخت اما بردارانش جایشانرا محکم میکردند وبرای او هم جایی درنظر گرفتند اما هفت برادر  من بسرای باقی رفتند ونماندند تا مرا ببینند .
من به تنهایی دنیارا درنوردیدم وبه تجربه رسیدم  و خود   خودم را ساختم حد اقل از خود آگاهی یافتم وفهمیدم که چه تحفه ای هستم .

هر دیده که بر تو یک نظر داشت 
ازعمر  ، تمام  بهره برداشت 
 سرمایه عمر  ، دیدن تست 
وآن دیدیه  ترا  ، که یک نظر داشت 
کور است کسی هر زمانی  
دردیده تو ، دیددگر داشت 

نه ! یک انسان نباید  دریک آن همه چیز را بداند وبیابد  بلکه در جام معرفتش  هر گونه معرفتی  میتواند بتدریج  گسترده شود  وشناخت این حقیقت بسیار مشگل است .
راهها / واسطه ها / همه اغیارانند ودر انتظار  باید آنهارا درک کرد وشناخت  انسان همیشه به یک میانجی ومنجی وواسطه احتیاج دارد تا بتواند درمیان دیگران نیز موجودیت خودرا حفظ کند ! من ازاین موهبت همیشه جدا بوده ام  گم نشدم تنها درکابوسهای شبانه ام همیشه راهم را گم میکنم ودر پیج وخم کوچه های نانشاس وخانه های آوار شده رویهم وبیابانها گم میشوم  اما همچنان میروم  واین خود را با خودم میکشم  نمیگذارم از من جدا شود ویا دور بیفتد هرچند که بی نفس باشد وخسته  .

ما هیچگاه درخو دانسانها  به زیبایی و گوهری که درمیان وجود آنها نهفته است  وچیزهای خوبشان  کاری نداریم  تنها میل داریم که از دیگران سود ببریم  مسئله این است که چگونه میتوان دررابطه با دیگران  به سود خود رسید ؟!  بعضی ها راه آنرا میدانند زبانش را بلدند وچند صباحی مانند یک ستاره درآسمان زندگی تو پیدا میشوند وسپس برای همیشه تو آنهارا از دست میدهی به همراه  سودی که به |آنها رسانده  وازخودت مایه گذاشته ای . دردناک است
 ! نه !؟ واین درس اول حوزه معلمین همان گاومیشان است ! چگونه میتوان سوار شد ؟! ..
-----
هر شب اندیشه ئ دیگر کنم . رای دگر
که من از دست تو  فردا بروم جای دگر 

بامدادان  که برون مینهم  از منزل پای 
حسن عهدم  نگذارد  که نهم پای دگر

هر صباحی  غمی از دور  زمان پیش آید 
گویم این نیز  نهم بر سر غمهای دگر 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / ۲۸ فوریه ۲۰۱۹ میلادی !/.......

اشعار متن از » شیخ عطار نیشابوری  /  شیخ سعدی شیرازی 

چهارشنبه، اسفند ۰۸، ۱۳۹۷

هرچه گفتیم !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

نصیحت گوی را  از ما بگو  ، ای خواجه در کش 
که سیل از سر گذشت  آن  را که میترسانی زباران .......«شیخ سعدی »

 روز  با وقایع شیرین  قتل وتجاوز وکشتار وآتش سوزی  وسر انجام دادگهای نمایشی شروغ میشود ! اخبار را تنها این ها  تشکیل میدهند نمایشات  تلویزونی هم باز به داستهانهای قرن گذشته سرکار خانم آگا تا کریستی باپهلوانان  مختلف و البته درمیان آن  هم یک جان نوسنالوژی جریان دارد بنام ستوان کلومبو ! همه چیز  رنگ سیاست بخود گرفته است ومن شبها گوشی را درون گوشم میگذارم و به صدای سکسی وپر زیر وبم فرشته گوش میدهم  خوب میخواند اما  زباله های تازه که برگرده مردم سوار شده بودند به زور نمیگذاشتند او خودی بنمایند ُ شاه ماهی بود و دلقکانش ونسرین بود و  کلاه  گیسها وموهای افشانش ! ولباسهایش  که حتی صدای او  تا انتهای  اطاق هم نمیرسید ُ عشوه داشت  فرشته خشک  بود نجیب بود  ، ایستاده میخواند به خودش وصدایش اطمینان داشت  تا جاییکه درکمبریج روزی  یک میهمان انگلیسی داشتیم که خانمش ایرانی بود وزمانی که صدای فرشته را شنید گفت : 
از نوع بهترین  صداهاست  با زهم آنرا  تکرار کنید  بی آنکه کلامی از سروده وترانه  بداند صدا برایش همه چیز را میگفت .
باز بیاد آن  ترانه افغانی افتادم که : باغ خالی  ، درخت خالی َ شاخه خالی ، لانه خالی !!!! وداریم میرویم به پیشواز نوروز !!!!به همراه  بیمار های بهاری .

گوشی موبایلم را که باز کردم چهره بزرگ وچاق وچله  وخوش خوراک حضرت ولایتعهدی روی آن نشسته بود فورا آنرا پاک کردم بی آنکه به بقیه نوشته ها بپردازم  سپس باخود گفتم   ! خوب کسی را انتخاب کرده اند ! به دردشان همین میخورد یک چهره مسخ شده / بی احساس که تنها ا زخوش خوراگی وتن پروری صاحب آن حکایت میکرد .
بقیه دیگر بمن مربوط نمیشود  دیگر هیچ چیز بمن مربوط نیست نه این جا و نه هرجای دیگری  منهم مانند دیگران میشوم یک رباط .

پیش از این  در ملک هر سالی  مرا 
خزده ای از هر کناری |آمدی 

در وثاقم  نان خشک وتره ای 
در میان بودی  چو یاری آمدی 

گه کهی  هم باده ای  حاضر شدی 
گر ندیمی یا نگاری آمدی 

نیست دردستم کنون  از خشک وتر 
زآنچه  وقتی  در شمار ی آمدی 

غیر من در خانه ام  ، چیزی نماد 
 هم نماندی  گر به کاری آمدی 
........ عبید ذاکانی 
نه !گله ای ندارم  هیچ گله ای نه ازمردم دارم ونه از گردش دوران واین بود دیوان سرنوشتم از قسمت .
بیهوده چرا  به جای پاهایی بنگرم  که دیگر نیست  وبیهوده چرا جستجو کنم  آن سرایی را که دیگر نیست  ، نه دیگر هیچ خنده ای برلبانم نخواهد نشست  وهیچگاه بوی بهاران  رهی بسوی سینه ام  نخواهد یافت  حتی یادها ویادواره هارا نیز فراموش کرده ام .

روز گذشته چمدانهای سنگین را از زیر میز تحریرم بیرون کشیدم  آه از نهادم بر آ مد ... همه صفحاتم رویهم خوابیده وبهم چسپیده بودند  دفترهایی که لبریز از روزهای تلخ بودند همه رویهم مجبور شدم چمدانهار بگونه ای افقی زیر میز جای بدهم   مدتی خیره به یک یک آنها نگریستم هرکدام فریادی خاموش بر لب داشتند .به لباس عروسی دخترم درون یک کاور پلاستیکی با آن پارچه های  گران قیمت که به دست خانمی ایرانی ویران شد ودخترم آنرا دور انداخت  ساتن دوشس اعلا وتورهای گرانبها !
دیگر هیچ دری را نخواهم کوبید  ودیگر هیچ آشنایی را نخواهم یافت  که با چشم ودل من آشنا  باشد تنها نقاشی های روی صفحات ویا عکس سازندگان آهنگها وخوانندگان مدتی مرا مات ومبهوت نگاه داشت ، چگونه ناگهان به این سقوط رسیدیم ؟  سئوال بیشتر مکن / پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / به روز شده ۲۷ فوریه ۲۰۱۹ میلادی !



سه‌شنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۷

حماسه !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 
-------

در کتاب بزرگ شهنامه یا شاه نامه  داستانی زیر عنوان  ( لهراسب وگشتساب ودوپسر ) آمده است  واین گشتساب   باآنکه  در کتب زرتشی آمده است مغایرت دارد .
شاهی بود  با دوپسر  بنام گشتساب وزریر ! روزی پسر بزرگ به نزد پدر بار یافت  وگفت : 
پس ا زتو  اورنگ  شاهی وتاج  وتخت را بمن بسپار  ! پدر بر آشفته شد که ای بچه نابخرد  تو هنوز درمیان باغچه قصر باید با کسی همراه  باشی   ونمیتوانی از خودت دفاع کنی  ولله باید به کمک تو برخیزد  هنوز آن نیزو وتوان را درتو نمیبینم  بنا براین چگونه میتوانم  بعد ا زانیهمه رنج  وملالت وملامت  ناگهان همه چیز را به دست تو بسپارم؟!  
پسر آزرده خاطر  راهی دیار روم شد  ودر آ نجا مادر رانیز فرا خواند تا ازاو حمایت کند  وهردو  به همراه  عم خود  نقشه برای براندازی  پدر تاجدا رکشیدند  چون گشتساسب هنوز نوجوان بود  وبسن قانونی نرسیده بود مادر باو گفت : 
ای 
جان عزیزم من بجای تو به میدان میروم  وبه همراه  عم عزیزمان  به بارگاه سفیر قیصر روم رفت  وبدو گفت : 
پسر من نزد پدر آبرویی ندارد  پدر او به کاوسیان  بیشتر میپردازد تا بما  !
.
بدرگاه کاوسیان خواهد او نیکویی 
بزرگی .هم افسر خسروی 
وگرنه نباشیم به درگاه اوی 
بزرگی  .هم افسر  خسروی !
اگر تاج ایران سپارد بمن  
پرستش کنم  چون بتان اهرمن 
وگرنه  نباشم به درگاه  اوی 
بر ندارم  دل روشن اندر ما ه  روی 

وسپس قیصر روم را وامیدارد  که از همسر وپدر فرزند که هنوز درآ ن سر زمین صاحب تاج وتخت بوده  باج خواهی یکند . وبنا بر این  قیصر روم  به هوای باج خواهی به جنگ با ایرانیان  برخیزد در لباس دیگر ی !!
پسر ناخلف  وهرزده گرد ونام جوی ، پشت به پدر میکند  وراهی دیار  دیگری میشود  شاه زیر تاج شاهی تکیه زده  بر خیمه خویش درتنهایی با دعوی رهبری  کبیر از دیار روم  وماموران الهی  وترویج مذهب  حق !
او برخاست  ودرمیان اطاق تنهاییش قد علم کرد وگفت :
منم یزدان  پرستنده  شاه 
مرا ایزد پاک داد این کلاه 
بدان داد مارا کلاه بزرگ 
که بیرون کنیم از رمه میش وگرگ
سوی راه یزدان بیازیم جنگ 
بر آ زداده   گیتی نداریم  ننگ 
ودر آنسوی  شهمینه  مشغول تدارکات بود  تا اورنگ  شاهی رابرسر نهاده وسپس پسر ناخلف  را به زیر پر وبال خویش بکشاند  غافل از آنکه :
.
 صوتی آمد  از پشت دیواره شهر  کیکاوس : 
به شاه جوان گفت « پیغمبرم »
سوی تو  خرد  رهنمون آورم 
 وبدین سان پسر که خطبه  جلوسش با وعده موبدان برای برتخت نشستن بود  برایش بدبختی  وتسلیم آ ورد 
 پراکند اندر جهان موبدان 
نهاد از بهر ةآزادگان  گنبدان 
چو بسیار کشت و بسیار سوخت 
بکر دکاخ  او را کاخ رهبران 

شاه تیره بخت  از رفتار کین آمیز وخیانت  پسر در بستر بیماری میافتد  وبه بلخ پناهنده میشود  وتا آخر عمر کوتاهش  در آنجا میماند .
واما پسر دوم   «زریر »کمر به خدمت خلق میبندد  که دریک جنگ تن به تن او نیز کشته میشود وپسر بزرگ نیز کمر به کین هموطنان بسته در کنار قیصر روم روزهارا بخوشی سپری مینماید .....
وبدین سان سر زمینی به دست پیامبران دروغین نابود میشود زنان به بردگی وکنیزی برده شده ومردان دیگر همه از حیض انتفاع افتاده درگوشه ای بخار میشوند .

عشق بالای کفر ودین دیدیم 
بی نشان از شک ویقین دیدم 
کفر ودین .شک ویقین گر هست 
همه با عقل همنشین دیدم 

چون گذشتم ز عقل وصد عالم 
چون بگویم  که کفر ودین دیدم 
هر چه هستند  بند راه خودند 
سد اسکندری  من این دیدیم 
پایان داستانی از شاهنامه !!!! 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا به روز شده در ۲۶ فوریه ۲۰۱۹ میلادی !

دوشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۷

منصور بردار

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

چون قلم دردست غداری بود 
لاجرم منصور برداری بود !

کتاب زیبا وخواندنی  که  چه بسا مقداری ازآ  ن نیز به زیر تیغ سانسور محتسبان شهر رفته بود ! شب گذشته به پایان رسید وچه خوب نقاشی شده بود وچه خوب یک یک آقایان محترم سرشکسته درراه انقلاب پرشور حسینی را در نام های مختلف ترسیم کرده بود از شاعران متملق وچاپلوسان درباری تا سرهنگان خیانتکار وتیمساران دزد وفاحشه های روی صحنه  هر چه بود باز ما درهمان زمان حافظ ودر گیر محتسبان بی فروغ  وبی شعور وحکومت دیکتاتوری همان گذشته  مییباشیم حال این دیکتاتور میتواند جایش را به یک دیکتاتوردیگری بدهد وطلبکار هم باشد که : 
من گفتم تنها یک شهروندم از از همان نوع هم میهنان !! ُ شمامرا به زور برتخت نشاندید حال بخورید !! وهمهرا ازدم تیغ بی دریغ بگذارند اگر هم خودش نکند محتسبان وسرهنگان وتیمساران وسر لشکرها وپادوهایش این عمل را بجای اوانجام  خواهند داد  درحال حاضر « شاه » ماهی برایش مبلغ خوبی است با آن لاشه بو گرفته روی صحنه کازینو برای اربابش  یار گیری میکند !! این سرنوشت ما ایرانیان است بین دو سنگ آسیاب ! یا شاه / یا رهبر  / حد وسط نیست ! جمهوری ؟ ا زنوع ضیاء الحق بر پاکستان نه بیشتر سر دلمانرا میگیرد ورو دل میکنیم واربابان را دچار دردسر .

بر هنر مند از اوباش  گرجفایی بر سد 
تا دل خویش نیازارد و درهم نشود 

سنگ بد گهر  اگرکاسه زرین شکند 
قیمت سنگ  نیفزاید  وزر کم نشود .....« شیخ سعدی » 
وخوب است که ما این شاعران وبزرگان ونویسندگان ومترجمان !!! زبر دستی داشته  وداریم  واین روزگارمان میباشد ما ملت افیونی ومعتاد همان  به که درزیر سایه دیگری شب را به رو زرسانده ته سفره ها را نشخوار کنیم .

اخبار در سه دقیقه خلاصه شد : جشن بی شکوه اسکار / کشته شدن وله شدن وآتش گرفتن مردم بیگناه وگرسنه در ونزوپلا بخاطر لج بازی یک دیکتاتور قلدر و هوای طوفانی وبادی بارانی وابری وآفتابی ! امروز !
خوب  رفیق صدام هم به شاه مرحوم همین توصیه را کرده بود ! برادر ! تانکها وارتش وتفنگدارانرا بخیابان بفرست ُ امروز یک میلیون تلف شوند بهتر است که فردا درنبود تو میلیونها انسان بیگناه جان بدهند !! وآن مرحوم صادقانه جواب داد که من  ُ میل ندارم تخت وتاج خودرا روی خون دیگران بنا کنم ! بعد از انقلاب  ترتیب صدام را هم دادند !!! حد اقل آن عراقی بدبخت گرسنه تکه نانی وخیابانی داشت امروز همه دردست قاچاچیان اسلام ناب محمدی آنهم ا زنوع شیعه اثی عشری خالص ! درقانون جدید هم نوشته شده که حاکم باید حتما مسلمان باشد ! خوب نیم پهلوی مسلمان ونوه ونتیجه  یک ملای شپشوی قدیمی که کسی اورا ببازی نمیگرفت .(البته ازطرف مادربزرگ محترمشان) 

دیگر  خبری مهمی نبود ! نه ُ دنیا درامن وامان است وما آدمهای نمک نشناس از اینکه
مجبوریم پای مرغ وموش وسگ وگربه بخوریم وگوشتهارا برای |آنها نگاه داریم بیهوده مانند سگ واق واق میکنیم  حمایت حیوانات !!! حمایت از طبیعت !!! حمایت از کشت وزرع !!! حمایت ازمرغهای تخم گذار !!! بهتر است همان تخم مرغ های ساخت چین را بخوریم بقیه زیر حمایت حامیان میباشند .

عجب است که باوجودت  که وجود من بماند 
تو به گفتن اندر آیی ومرا سحن بماند 

چهل سال  از این قله امواج  بالا رفتن ودیدن ُ بر صلیب تماشاگر خیانتها  وعشق های واهی  وملتی اسیر ودل بستنهای دروغین  ُ چهل سال  چه دلها شکستن  وگسستن وگذاشتن ورفتن  ، چهل سال  هزاران اشنایان  افسوس کنان  ا زمدار خود بیرون رانده شدن  وما درسر چهارراه  هرزه شهر  ایستاده روزها وشبهارا میشماریم  تا دوباره آهنگی برخیزد وسرودی وساقی ومی وشرابی حال درخلوت مینوشند میکنند! ما درانتظار آنیم که درانظار انجام دهیم دیگر گوشهایمان  از این آهنگهای تکراری رو به کری میرود  باید دیگر مشغول نوشتن سفرنامه شویم  وبنویسم که چهل سال  شاهد مرگ چه دلیرانی بودیم  وسکوتمان با بغض گره خورد  واز شبگرد شبها ترسیدیم  وصبح کاسه گدایی را به دست گرفتیم  تا دولتهایی که هستی مارا به تاراج میبرند ونوش جان میکنند سکه ای درون |ان کاسه بیاندازند تا ما گرسنه نمانیم  |آهسته گام برداریم که مبادا غنچه های بر شاخه نو دمیده وکودکان حرامزاده  درکابوس تلخ خود خوابشان آشفته شود . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / به روز شده در ۲۵ فوریه ۲۰۱۹ میلادی !

یکشنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۷

قوقونوس !!!

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

روی تو کس ندیده وهزارت رقیب هست 
در غنچه   هنوز وصدت عندلیب هست 

گرآمدم بکوی تو چندان غریب نیست 
چو من دراین دیار هزاران غریب هست .......:.حضرت حافظ شیرازی ؛

روز گذشته با شدتی وصف ناشدنی افتادم به جان باغچه علفهای هرزه وخود رو آنچنان ریشه درخاک دوانیده بودند که تنها رستم دستان میبایست آنهارا از ریشه  بیرون بکشد  اما ....من کشیدم باغچه را صاف کردم تمیز کردم ودردلم این آرزو موج میز د که ایکاش میتوانستم با همین  بیلچه کوچک باغچه ایرانرا نیز تمیز کنم وریشه وبنیاد این خوکهارا از بیخ وبن از بین ببرم باغچه را سم پاشی کنم  .....اما تنها یک رویا بود وبس ، حال حضرت والایتعهدی که هرروز میهمان سفره ای میباشند این بار سفره پهن تری گشاده اند ! باز همان رفقای دزد سابق وفاحشه های سیاسی  آنهم زیر نام یک مرغ بلند پرواز أتش زا بنام قوقونس !!! یک افسانه ُ یک قصه ! چه کسی ؟ با هیکل یکصد تنی حال میخواهد دون کیش وار به سراغ  آسیابهای کهنه برود آیا دیگر چیزی باقی مانده ؟ تو که خود شریک دزد ورفیق قافله ای  خیال میکنی مردم دراز گوشند ؟! نه !نسل جوان دیگر فریب نخواهند خورد . 
امروز بجای  آن علفهای هرزه باز کاکتوسی که هر روز بزرگتر میشود وروزی تنها یک برگ بود حال چندین زایش انجام داده وهمه باغچه را فرا گرفته بود بجای آن علفهای هرزه کاشتم یکی را هم بنام کسی که اورا ناجی میدانم وبخودم مربوط است .
حال باید بفکر خرید گلهای بهاری بود هوای عالی بهاری ونفس کشیدن عادی ..... ومن ذره ذره دارم کتاب  ایرج خان پزشکزاد را میخوانم تا تمام نشود عجب کنایه زده تک تک آدمهارا میشود از میان |انها بیرون کشید عریان کرد وشناخت درکنار این کتاب شب گذشته نیز کتاب دیگری بافتم نویسنده آن یک افغانی است آنرا گذاشتم برای مرحله بعد . کتاب خوب است بهترین دوست ویاور درهر موقعیت است باز فرصت را غنیمت میشمارم واز آن دوست نازنیم که مهربانیش بی حساب وپر ارزش است سپاسگذاری میکنم در طی این  سالهای غربت تنها مونس ویار ویاورم او بود در سکوت با آن چشمان \ابی غمگین وآن خنده ای شیرین که همیشه بر لبان او خوابیده است  هیچگاه ازکسی بد نگفته وهیچگاه کسی را نرنجانده تنها شنونده بوده است وبس . بودنش برای من یک نعمت بزرگ است دراین خاکدان غربت .
بهر روی شب گذشته باز چراغ گوشی روشن شد وبه صدا درآمد میدانستم چه کسی است ِ منتظرش بودم  سخت پریشان احوال درعین حال باز به گفتگویش ادامه داد معلوم است مطالعه زیاد میکند باطری گوشیم تمام شد وبقیه راامروز صبح گوش دادم وبرایش کامنتی گذاشتم و خودش بهتر میداند از آ ن حروف بهتر  میخواند ا.و جانشرا به ودیعه گذاشته نه مالی دارد نه منالی ونه پشتوانه ای مانند خود من دریا دلی است با سری نترس شاید همین امر مرا باو نزدیک کرد  . 
بهر روی این آخرین  نمایش حضرت ولایتعهدی هم حتما با شکست روبرو خواهد شد مش قاسم هنوز زنده است ودرایران کسانی هستند که ابدا به او وخانواده اش اهمیتی نمیدهند برایشان بی تفاوت است آنها آزادی وسر فرازی ملت خودشانرا میخواهند نه ایران تکه تکه شده وتجزیه شده را واین قوقونوس !! درکنارهمان تجزیه طلبان فرانسه ؟ آلمان / آمریکا ست لعنت براو .مانندعقب افتاده ها هرکسی اورا بغل میکند اوهم سر ش را روی شانه طرف میگذارد از این اطاق به آن  اطاق میپرد مانند یک میمون بازی و  شادی میکند / بیضه مالان هم دستمال به دست دور را گرفته اند  نه برایش مهم است که مقبره پدرش را نماد توریستی ساخته اند ونه برایش مهم  است که پدر بزرگش چه جانفشانی کر دتا این ملت بیسواد را بحود آورد  حال این میرود تا بنیاد هستی را  ازریشه وبیخ وبن بکند . دلم برای همسر وفرزندانش میسوزد ! بهر روی از من وما گذشت نسل جوان راه خودش را یافته وتنها باید اورا هشیار تر ساخت ازخواب افیون وسکس بیدارنمود . غربت وغربت نشینی چندان زیبا وفریبا نیست من هنوز آن شال نماد زرتشی را بر روی لباسهایم میپوشانم  بسبک وسیاق همان زرتشیها سفید را بر رنگهای دیگر ترجیح میدهم وهنوز نماد فروهر  روی رف اطاقم نشسته است حال میروم تا سبزه ای برای نوروز وجشن بهاری بکارم واز ایزد توانا بخواهم که شر شیطان را از سر زمین اجدادی من هر چه زودتر گم کند اهورا مزدا را بجای اهریمن بنشاند دوبار شعر وشاهد وموسیقی به ترنم دربیاید وملتی سر شار از خوشی وشادی برای شادی درخیابانها برقصند نه درصف خرید موش مرده ولاشه سگ وگربه وپاچه الاغ
آنروز فرا خواهد رسید اگر کمی هشیاری بخرج دهیم . \یایان 

آتجا که مکر صومعه جلوه میدهند  
ناقوس دیر راهب و نام صلیب هست 
عاشق که شد که یار بحالش نظر نکرد 
ای خواجه دردنیست وگرنه  طبیب هست 
فریاد حافظ  این همه  آخر بهرزه نیست 
همه قصه غریب  وحدیثی عجیب هست 
---- 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / به روز شده یکشنبه ۲۴ فوریه ۲۰۱۹میلادی ...

شنبه، اسفند ۰۴، ۱۳۹۷

سرود ملی

ای ایران / ای مرزپرگهر 
ای خاکت  سرچشمه هنر 
دورازتو اندیشه بدان 
پاینده مانی وجاودان 

ای دشمن ار تو سنگ خاره ای من آهنم 
جانم من فدای خاک پاک میهنم 
مهر تو و چون پیشه ام / دورازتو نیست اندیشه ام 
 درراه تو ، کی ارزشی دارداین جان ما 
پاینده باد خاک ایران ما........حسین گل گلاب 

خام عالم بر سر شاهزاده ما بکنند که مانند یک کامیون صد تنی وسط جاده ایستاد تا همه چیزمارا به یغما بردند از خاک / آب / زمین / کشت وزرع / سر انجام جزیره قشم وکیش وحال سرود ما شد سرودمنحوس اما حسین امام زمان منحوس با چهره های کریه اربابان عمامه /
سرود مارا هم به یغما بردند / پرچم را بردند ؟ زبانمانرا هم بردند حال حضرت والای شاهزاده یا حرام زاده  ازچه رونمایی کرده ای ؟ از داده ها ؟ ورونما گرفتی برای دادنها ؟ خاک عالم بر سرت بکنند .....

ایکاش ترا بجای برادرت کشته بودند حداقل امید مردم به سوی دیگری ماطوف میشد  .گریه میکنم . میگریم برایت ای سرز مین ازدست رفته آنهم به دست خودی کسی که باید حافظ منافع باشد دمرو خوابید تا اعراب بدوی باو تجاوزکنند درعوض سکه طلا  باو بدهند تا گوشت بره بریان بخورد !

یاری اندر کس نمیبینم  یاران چه شد
دوستی کی آخر |آمد  دوستداران راچه شد 
آب حیوان تیره گون گشت خضر فرخ پی کجاست 
گل بگشت  از رنگ خود باد بهاران را چه شد 

کس نمیگوید  که یاری داشت  حق دوستی 
حق شناسان را چه حال  افتاد  یاران را چه شد؟
شهر یاران بود  وخاک مهربانان این دیار 
مهربانی کی سر آمد  شهریاران را چه شد 

لعلی از کان مروت  بر نیامد  سالهاست 
تابش خورشید وسعی باد وباران را چه شد 
گوی توفیق  وکرامت درمیان افکنده اند 
 کس به میدان درنمیاید  سوران را چه شد 

صد هزاران  گل شکفت وبانگ مرغی بر نخاست 
عندلیبان را چه پیش آمد  هزاران ر ا چه شد
زهره سازی خوش نمی سازد  مگر عودش بسوخت 
کس ندارد  ذوق مستی  میگساران را چه شد
حافظ اسرار الهی  کس نمیداند ، خموش 
از که میپرسی که دور  روزگاران را چه شد ؟
-------
دیگر هیچ !
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! اسپانیا . 

جوک گوشت !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! / اسپانیا 

--------------------------------------------------
بابا ، گوشت نخورید ! نمیمیرید که  خوبه گوشت سگ وخر والاغ وموش و هر چی لاشه بوگندوی صادراتی برایتون میرسه بخورین . ببینید خانم بهنوش بختیاری ماشاءالله هزارا ماشاءالله با آن باسن وکون وکپل بزرگشان کی گوشت  خورند کاهورو یخ میزنند میخورند شما هم خوب به ایشان تاسی کنید ملت نمک نشناس ! وا ! چتونه؟ ! منتظر نبودین منم از این حرفا بزنم ؟ خوب اینطور باید به شما ملت قدر ناشناس ونمک نشنناس وخر ومارمورلک حرف زد ...وا؟ چتونه ؟ .

مگه نمبینین  که سلبریتیهای خریداری شده درخلوت لنگ بوقلمون به نیش میکشند بعد میان توی دوربین میگند که گوشت اخه .اخ  بده فاسده نقرس میگیرین ! وا! منتتظر نبودین من اینطوری باهاتو حرف بزنم ؟ 
ما ملت اصلا ازروز اول گیاه خوار وسبزی خوار بودیم همین سبزی که دم عید سبزمیکنیم تا وقتی رشد بکنه ما مرتب نیشگاش میکنیم ببیینم کی بلند میشه مثل خر اونو یک لقمه کنیم  اصلا چرا راه دور میری همین سبزی پلو باکوکو میشه بقول اون  زن ارمنی کوکو پلو خوب بستونه دیگه ! وا؟ چرا اینجوری بمن نیگاه میکنین؟؟ 
جونم واسطوتن بگه  صداق هدایت هم علف خور بود دیدی چقدر معروف شد ؟ منم علفحورم اما نه هرعلف هرزه ای  من خوب علف رو انتخاب میکنم  تمیز میشورم ضد عفونی میکنم بعد نوش جون میکنم .
از ازل واول ما ملت علفخوار بودیم برای همینه  که مثل گوشفند دنبال هر بو گندویی راه میفیتم وبع بع میکنیم  . 
------------
قسمت بعدی ! 
در مطلبی  که امروز دریکی از سایتهای معروفه خواندم مطلبی به قلم علی میر فطروس بود که من به ایشان کمی اردات دارم مربوط به رابطه صادق هدایت ومهر ومحبت بی از اندازه او به مرحوم دکتر بقایی کرمانی  که ازیاران مصدق بود بعد دید که مصدق نوکر خریداری شده است جدا شد خودش رفت حزب دیگری را بنا نهاد که اورا هم متهم به خیانت وجنایت کردند بیچاره مرد محترمی بود از بستگان ما بود شش سال  با بدرالاسادات دختر وکیل الملک زندگی کرد هر شش سال باهم قهر بودند واز طریق یادداشت بهم پیغام میداند مثلا دکتر بقایی مینوشت :
خانم بدرالسادات خانم  میشه به خدمتگار بگید چمدان منو حاضر کنه عازم سفرم ؟! 
خانم هم درجواب مینوشت « 
جناب دکتر  خرجی را به خدمتکار بده  چشم روی چشمم ! شش سال زندگی آنها باین طریق گذشت دکتر درگیر دانشگاه وکارهای سیاسی بود بدری خانم هم در فکر طلاق  بعد هم با یکی از  یا دون ژوانهای فامیل عروسی کرد نمیدانم چند بچه به دنیا \اورد وبعد هم به رحمت خدا رفت  زن کوتاه قد سفید رو وهمیشه خندان خدایش رحمت کند !
اما دکتر بقایی سخت سرگرم تدریس دردانشگاه وگذراندن وقت با رفقا درکافه فردوس پاتوق همه رفقای ساسمدار وشاعر ونویسنده .وغیره  . دکتر مظفر بقایی هم رفت همه انسانهای خوب رفتند کسی از او یادی نکرد اما مصدق السلطنه !!! نوکر خریدار شده  ارباب  هنوز تا هنوز است تاج سر بعضی از این سیاستمداران  فسیل شده است . ما  یعنی من آن روزها خیلی کوچولو بودم  بمن لقب عروسک داده بودند مثلا دربغل دکتر بقایی مثل یک عروسک توی دست یک مرد بزرگ بودم  بچه نداشتند هروقت به خانه آنها  میرفتیم من عزیز کرده بودم !!!! امروز از پله های شصتم هم گذشتم وارد دنیای بزرگان شدم بزرگانی که تنها هم سن منند نه بزرگان قوم !!!  همه چیز درکنج حافظه ام باقیمانده  که خوب دیگر برای باز گو کردنش اینجا جایش نیست .
خوب اینهم انشای امروز ما  تا روزهای بعد شمارا به دست قصابان جمهوری افلاسی میسپاریم مواظب باشید سرود ملی راهم مانند جزیره کیش دارند سگ خورمیکنند وشه زاده رونمایی میفرمایند لابد رونما گرفته اند که رونمایی فرموده اند  شما باشید وشه زادهتان ! مانیستیم . پایان / ثریا / اسپانیا / شنبه ۲۳ فوریه ۲۰۱۹ میلادی  بقیه اش بمن مربوط نیست ....وا ؟ چتونه؟ ؟! 

جمعه، اسفند ۰۳، ۱۳۹۷

امیر مبارزالدین !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

سعدیا  هر دست که دست دهد -  بر سر زلف دوستان آویز 
دشمنان  را به حال خود بگذار  -  تا قیامت  کنند  رستاخیز 


چند عدد کتابی را که درایران به چاپ قانونی !! رسیده بود  از دوستی بعنوان امانت گرفتم تا سرم را گرم کنم واز دنیای کثیف تو بگو /من گفتم/ او خواهد گفت  بیرون بیایم !  در میان  \این کتب  البته چند عدد نیز متعلق به جناب مسعود بهنود نویسنده / مترجم وتحلیل گری معلق سیاسی ونوکر وپسر خوانده علمای اعالم نیز وجو دارد که باهتمام خیلی ها!!! در ایران به چاپ رسیده است / وامروز صبح دراخبار دیدم جناب پدرو سانچز نخست وزیر ما نیز کتابی را به بازا عرضه کرده وعکس خودرا زینت بخش آن تموه است   فکر کردم به زودی باید به دنبال این کتاب بروم ویا بخواهم  کسی |آ نرا بمن هدیه بدهد !! ودراین افکار غوطه میخوردم وبا خود  اندیشیدم که اگر جناب امیرعباس خان فخر آور  نیز بجای عکس آ|ن منحوس عکس زیبایی خودرا میگذاشتند چه بسا امروز این کتاب به چاپ صدم هم رسیده بود !!

بهر روی درمیان این کتابها کتابی نیز از جناب ایرج پزشکزاد نویسنده بزرگ داییجان ناپلئون وسایر کتابهای خوب ایشان وترجمه هایشان این یکی زیر نام « حافظ پند نشنو»  شاهکاری است  بسیار شیرین ودر عین طنز  بسیار ی زیبا  داستان انقلاب ومردان امروزی را به تحریر کشیده اند واشارات وگفته های ایشان در باره مردان گذشته وحال  بسیار جالب وخواندنی است . غزلیاتی که به دست مردان بیخدا  بعنوان غزلهای مطرود از میان آ ن اشعار مسیحایی شاعر شیرین سخن وبی نظیر ما بیرون  کشیده شده  میتوان دراین کتاب یافت .
طنز بسیار زیبا وشیرینی است که تمام شب خواب را از چشمان من گرفت واین تیتر امیر مبارزالدین را نیز از همین کتاب به عاریت گرفتم .

من کتاب « رفیق  آیت الله » را تکه تکه خواندم  قطعاتی را به زبان فارسی وقطعاتی را به زبان انگلیسی اما اصل کتاب را ندارم وظاهرا دراین کنج دهکده هم کتابفروشی نیست تنها چند مجله فروشی وروزنامه وورق پاره های مجانی وشیرینی آبنبات  لوزم التحریر بفروش میرسد  از کتاب وکتابخانه خبری نیست مگر سری  به شهر بزنم ویا درتاتر در یک قفسه کوچک کتابهای دست دوم را بیابم به زبانهای مختلف ! اما نه به زیبایی وبیان  شیرین فارسی .  همت  آن دوست نازنین که عمرش دراز باد  این کتابهارا برای امانت دریک کیسه بزرگ برایم فرستاد . با سپاس .

بهر روی دراین فکرم که آیا این امیر مبارزالدین سر انجام خواهد توانست به آرزویش برسد روز گذشته درحین رانندگی وصحبت با چند نفر اورا بسیار خسته / عصبی وچشمانی پر اشگ دیدم که فورا آنهارا پنهان ساخت وزیر لب سرودم  که : 
نمیدانی ُ نمیدانی وقتی چشمات پر اشکه  / چه خرابه / چه خرابه -- مثل اشعار مسیحایی حافظ  پر آبه  یک شرابه  !!!!

در توییترش یک کشنی نوح با انبوهی از حیوانات بنام اپوزسیون گذاشت به راستی شاهکاری است بسیار گویا ودرست .
جز درد نیست  درمان آنجا  که درد باشد 
کز پرده های غیبش شد آشکار مارا

تا دردی مرد را دربرنگیرد هیچگاه اشکی برچشمانش نمینشیند  او دارد به دنبال فلسفه ای میگردد  که دین را از سیاست جدا سازد واین با قانون منحوس قدیمی وکهنه اساسی مشروطه ما جور درنمی آید آقایان واهمه دارند پاهایشان را از این چهار چوب بیرون بگذارند میترسند دردریای ناتوانی غرق شوند  وجستجو دردی است  پایان ناپذیر  بی آنکه درپی درمان باشی .جستجو در پی معرفت وبزرگی امروز در بین این آدمها کاری بس دشوار است دریک  کلیب یوتیوبی دید م خبرنگاری از زنان  ومردان جوان میپرسد شما برای ارضای خود چه میکنید ؟  قد وقامت آلت تناسلی برایتان مهم است یا طولانی بودن مدت  آن !!! این فرهنگ هلاکویی ماست !!! حال من بروم مثلا از فسفه پراگماتیسم  وشیوه دردهای موضعی  اجتماعی بنویسم ؟! خنده داراست / زنی عریان  با دهان وزبانی واضح وباز در آلمان کتابی در باره سکس نوشته که بارها به چا پ رسیده ومردان وزنان زیادی به دنبال اویند حتی مردان افغانی / چینی/ پاکستانی وهندی همه را به تختخواب خود دعوت کرده است ! برایشان زیره پلو  و کوکوی سبزی میپزد وسپس به رختخواب میروند !

نه ما شکست نخواهیم خورد  درخود یقینی داریم ونیروی کافی  دیگر به دنبال ماجرا جویی نخواهیم رفت  این در مرحله نخست |ازمایش است دوستان ما درسر زمینمان  در سایه راه میروند اعلب آنها دردهات اطراف میباشند  ما درجستجوی یک معرفت  ودارویی برای  دردهای آنها  داریم  درد آنها یک درد موضعی نیست یک دردجانی وحقیقی است  حال این صفحه مرا بلاک کنند  جای دیگری دارم که درز بدهم ! روزنه های  بسیاری را گشاد کرده ام .
چنان پر شد فضای سینه از دوست 
که مکر خویش گم شد از ضمیرم 
و.......
مرا با همه عیب این هنر بحمدالله 
که سر فرو نکند همتم  به هرجایی.......شیخ سعدی 
پایان 
« لب پرچین » ! ثریا ایرانمنش / اسپانیا / 22-02-2019 میلادی با پوزش/ امروز سوم اسفند میباشد ! 





پنجشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۷

زنده بگور

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

سالروز تولدت  مبارک باد !
چشمان زیبا ومهربانی داشتی  ُ بیهوده میگفتند که باید ا زچشمان تو ترسید ، 
متاسفانه من ترا ندیدم اما در دوران  جوانت زیستم وامروز شاهد بر باد دادن آنچه را که تو وپسر جوانت ساختی به دست نواده ات میبینم . کاری از دستم ساخته نیست نه ازدستهای کوچک وخالی من وونه از دستان بزرگ پر قدرت . 
یک لوطی / یک گنده لات  ناگهان سر از پشت مهرهای  کازینو ها درآورد وحال میل دارد دنیایی را بسازد که تنها برای میلیونر ها وسر مایه داران است نه برای بقیه   ،بقیه را باید دورریخت وبه دریا انداخت تا غزق شوند ! بین دنیای  کمونیستی وسر مایه داری یک حد میانگین بوجود آمد که نامش سوسیالیزم بود خیلی ها بطرف این ایده ولوژی رفتند وجذب آن شدند حد اقل کاری که کرد میانه را گرفت حال این جناب گنده لات میل دارد این فاصله را بهم بزند  وچون برق درتاریکی ناگهان میدرخشد وفرمان میدهد  به ناچار درب خانه هایمانرا بسته ایم  دروپنجره را نیز با رنگ تاریک کرده ایم مانند موش کور در یک سوراخ بیرون میپریم غذایی آماده میکنیم ودوباره به سوراخ میخزیم . 
امروز اعراب بدوی صاحب جلال جبروت شدند |انهم از دولت سر نادانی وبی خردی مردم نادان ما  ونواده تو نیز دست دردست آنها گذاشت یعینی تجزیه کردن  ایران بزرگ .

خرد نام آن کس به خاک افکند  / که خود خود اندر هلاک افکند ....شیخ سعدی 

واین شه زاده خود بادست خود درمیان عده ای کور مادر زاد وشیاد خودرا به دست دشمن سپرد .
حال یکی پیدا شده که میگوید نواده توست اما مرتب برایمان حدیث وافسانه میخواند مانند یک قصه گوی خوب وخوشزبان مدتی اورا دنبال کردیم که شاید بجنبد اما او هم  پاهایش در مرز میلیونرشدن
 میخکوب شده است .

حال دیگر میلی نمی بینم که درب وپنجهرهار ابه روی خار وخاشاک باز کنم  ودیگر درانتظار هیچ جیز نیستم  دیگر مانند تو مگر مادر دهر بزاید  شاید |آنگاه بتوانم  به آو آفرین بگویم ُ واورا به دورن خانه خویش دعوت کنم .
حال باید بر زندگان گریست وبوسه بر گور آنها زد  آنهاییکه هنوز خیال میکنند بزرگند  وهنوز زنده اند  نه ! مردگانی بیش نیستند .
امروز هر گروهی  خودرا چند تن کس میشمارد  وبزرگ میسازد حقیرند ناچیزند  تنها بر گور مردههایشان صلوات میفرستند .
به دنبال شهرتند  وشهوت  خودشان  تبدیل به یک گور شده اند  اینها این بزرگان زورکی  که از درک بزرگی بکلی  فارغند . کورانی هستند که باعصای دیگری راه میروند . 
تو نیستی تا ویرانی خاکت را ببینی و\آنهمه رنجی را که کشیدی چه کم ماندی و کم زیستی  وزود رفتی دیگر نمیتوان بگوش آن بازمانده  سرود  حقیقت را خواند  هرچقدر صدایمانرا بلند کنیم او هم کر است هم کور  ما نمیتوانیم اورا بر حضر از  طوفانی که درراهش کاشته اند  ، باز داریم  . او حتی ترا ونام ترا از یاد برده است ودر زمانی که اقتضا بکند ترا قلدر مینمامد  / او نمیداند احترام یعنی چه /   پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » /اسپانیا / 21- 02- 209  میلادی برابر با سوم اسفند ماه سالروز تولد تو !





چهارشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۷

کوتوله ها

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

هر انسانی  شب میاید ، باز در رویا ، «ما »میشود 
وروز که میاید  ، خویش را گم میکند 
 با هویت وفردیت خود 
وتنها سود وزیان خورا میبیند  وفقط به سود خود  میاندیشد !
 در انتظار  آمدن کوتوله ها هستیم چون خودمان نیز کوچک شده ایم ! آرزو دارم کسی  از دنیای گذشته هنوز زنده بود واز او میپرسیدم که آیا همیشه بدینگونه بوده است ؟  باید راستش را گفت ! بلی  ما اسیر زمان ومکان هستیم وانسانها هستند که تغییر شکل میابند  وحیوانات گم میشوند ( مانند گوسفندان وارداتی )! در سر زمین عجایب !

انسان آمیخته ای  از جمع  وفردیت خود ش میباشد  واحساس اینکه درهمه جا وجود داشته باشد  با تاریکی ها کاری ندارد تنها درروشنایی میدو دو از تاریکی  برای دستبرد استفاده میکند  واین احساس خود بودن وخود بزرگ بون در بعضی از آنسانها چنان قوی است  که در روز روشن هم گم میشوند وتنها شبها بکار گل مشغولند ! 
این مهم است که انسان چقدر خودرا دوست داشته باشد  وچقدر درخودش باقی بماند  .
شب گذشته از صدای وحشتناکی  ناگهان از خواب پریدم گویی کسی یا چیزی در وان حمام افتاد  ! هنوز هم نمیدانم این صدای وحشتناک چی بود اما  موبایلم روشن وبود وآن شبگرد همه شب داشت سخن میراند گویی خواب ندارد ویا کاری ندارد ! 
ما درپی چه کسانی میرویم ؟ نه ! بهتر است محکم سر جای خود بایستیم  از دستهای کوچک وناتوان ما کاری ساخته نیست دنیای لاتها / دنیای کوتوله ها  ودنیای  بی رحمیها وشکجنه گران است . این روزها بسیار درازند وخیال رفتن ندارند  وشبها دراز تر   وگام هایش آهسته تر  هنوز کسی بخود نیامده دیگری برتو  هجو م  میاورد  .! 
باید درانتظار دنیای نوین نشست وتماشا کرد ، نه از نوشتن من وگفتار من چیزی عوض میشود ونه از رفتار آن خود شیفتگان ! که دراوهام بسر میبرند وخودرا  در آیینه قهرمانان  داستانهای شکسپیر میبینید 
زمانی فرا میرسد که میبینی از خودت نیز سیر شده ای  وتنها به روزها مینگری  وآرزو دار ی تند بگذرند  برق آسا  تو از گذرگاهها عبور کنی  .

نگاهی باین کوتوله جدید میاندازم که دارد با چنگ ودندان میجنگد تا جای آ|ن سرو بلند قامت را بگیرد  دیگر همه ایسم ها معنای خودرا ازدست داده اند وآنار شیزم هاست که کار میکنند  .
همان بهتر که شب را دررویاها بسر بریم  وآ فتاب  روز را  که میدرخشد تماشا کنیم ومهتاب درخشان را وبیاندیشیم به سالی که دارد پیر  میشود وسال « خوک »  فرا خواهد رسید وباز ما در مزرعه خوکان زیر دست سگهای هار باید روز را به شب وشب را به سحر برسانیم .

تو همچنان  دوست من در رویاهای خود سیر کن با آن لشکر نسوان لاغر مجازی  شاید روزی واقعا تو توانستی  شمیشر زنگ زده اترا از دیوار  برداری ودون کیشوت وار به جنگ آسیابهای لکنتو وکهنه وویرانه شده بروی اگر دراین راه زخمی شدی ویا جان دادی خوب نامت بعنوان اولین قهرمان جنگهای چهل ساله بر دیوار  جهنم نقش میبندد.

امروز جدال بر سر  جنازه مرحوم فرانکو مرد قدرتمند وحاکم دیروز این سر زمین است که باید اورا ازگور بیرون بکشند ودرجای دیگری دفن کنند چرا که ان آرامگاهی  که او ساخته متعلق به شهدا میباشد !از نظر انسانی من با این  کار مخالفم چه چیزی را میخواهید ثابت کنید ؟ مثلا بجایش یک جنازه دیگری را بگذارید ؟ حرمت به مرده هارا نیز از بین برده اید .
نه فرقی ندارد ما ازآ ن ایران  به این ایران نقل مکان کردیم تنها زبانشان فرق دارد انگار مثلا  به مسجد سلیمان نقل مکان کرده ایم این مردم نیز خودرا گم کرده اند نه اروپاییند نه امریکایی ونه حتی امریکایی جنوبی همه سنتها وکیفتهای خوب خودرا ازدست داده اند هر روز بر تعداد جنایتهای خیابانی وبیابانی افزوده میشود مگر زندانها چقدر جای دارند ؟ تنها میتوان دزدان بزرگ را جای داد. نه فرقی ندارد ! این برادر دوقلوی همان سر زمین ومردمش نیز همانند با همان شیوه قوم گرایی وقبیله ای . 

من دراین فکرم که فردا چگونه خودمرا به شهر برسانم ساعت نه ونیم وقت ملاقات دارم وباید باتاکسی بروم وبا تاکسی برگردم ! اینجارا انتخاب کردم  را که درامریکا اسیر آ ن چهار چرخه نباشم ودرانگلستان نیز اسیر مردمانی که مهاجرین را چندان دوست نداشتند( البته حالا خیلی فرق کرده ) تنها مهاجرین آنجارا گرفته اند وانگلیسیها خودشان دربدر دنبال  جایی میگردند که فرار کنند .
حال آ|نقدر این شهر  در پیچ وخم فرو رفته وآنقدر جاده ها کش آ مدند که بدون ان چهار چرخه امکان رفت وآمد نیست متاسفانه من سالهاست که رانندگی را بوسیده وکنار گذاشته ام . خوب فکری خواهم کرد مهم نیست . 
دیگر چیزی برایم مهم نیست .تنها در رویاهای شبانه  درپی قدرتی هستم که به جهان هستی امان بدهد که آنهم امکان ندارد .پایان 
« لب پرچین » ثریا ایرانمنش / اسپانیا / به روز شده 20-02-2019  میلادی برابر با ۲ اسفند ۱۳۹۷ خورشیدی!


سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۷

دل امیدواران

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !.

گفتی که با جرنگیدن  ، زنجیر ها چه میگویند
گفتم  که پای در زنجیز ، مردان هنوز میپویند 

مردان پای در زنجیر  با دست وتیشه وتدبیر  ، 
در تیره  نای دالانها  ،  راهی به نور می جویند !   ....؛.بانوی شعر سیمین بهبهانی از  دفتر تازه ترین ها ؛

مردان  واقعی  پای در زنجیر ودست در دست  خصمان رو زگار به دنبال  راهی هستند تا سر زمین ر ا نجات دهند !.
الان از راه رسیدم هوای مطبوع وبهاری وپرندگان روی بالکن مشغول چهچه زدن وآواز خواندن و سرود وپیام بهاررا بما مژده میدهند اگر چه هنو ز آن  سر زمین در زمستان سخت وتیره بسر میبرد اما جان سالم بد رخواهد برد.
ومن در فکر این هستم که چگونه آن باغچه مرده را دوباره زه زنده کنم وعلفهای هرزه را بیرون بکشم وگلهای تازه ای را بکارم  اما گلها همه رنگ شده اند  وعده ای مفقود الاثر شده اند بنفشه دیگر بنفشه نیست شکلی از آن ساخته اند وسنبل تنها برای ولادت مسیح به عمل میاید .
به آوای نسلی  از جوانان امروز گوش میدادم  فریادشان تنها آزادی روح وجسمشان است  پیران خسته دل را با اینان چه کار  وچرا خصمانه به روی آنها تیر میکشند آنهم زنانی  زشت رو وبا بینی های عقابی وچشمانی که مرا بیادآن  عقاب خانه بزرگ میاندازد او هم نا گهان دست از فاحشگی کشید وبه زیر چادر وسپس به مکه رفت البته پس از آنکه خوب در خانه بزرگ پسران همسر هشتاد ساله اش جای پدر کار کردند !  .
تنها صدای این کفتارها بلند است  وابلیسهای \ادم نما  با گرزها بی رستم  .
ننگ بر شما باد ای |آدمخواران  خونخوار قرن که روی چنگیز وهلاکورا سفید کردید .

در این فکرم  که روزی باغچه ام دوباره لبریز گل خواهد شد  وآن دانه های زیر خاک دوباره از زمین خواهند روئید ..
در حال حاضر زمان عاشق شدن نیست  هوا هم برای عاشقی مناسب نیست بعلاوه دیگر کسی نمانده که ترا بسوی خود بخواند وچشمان تو باو خیره  شود .

صبح زود میبایست به پزشک سر میزدم  همه چیز خوب بود  سپس بمن گفت که « ژنتیکی سلامتی اما من باید کوشش کنم این سلامتی را نگاه دارم » اورا بوسیدم .
باو نگفتم هنو زاین دل جوان است  وهنوز جان درراه محبوب میدهد  وهنوز تن شوخ وشنگ است  ومن عاشقانه باو مینگرم  وبه  دل امیدها میدهم / وعده میدهم  که یاری از درخواهد آمد وجبران این زهد نشینی وعسرت تو بسر خواهد شد !!.
به چهره  خویش در آیینه نگریستم  ز شرم وشادی وآیینه را بوسیدم او نیز بمن نوید فردا بهتری را میداد .

سالها تاریک یک زندان بودی  ودلت چراغ راه  وسردی زمستان را با عشق دیرین گرم کردی  اما ز ین مهری ها نیز نرنجیدی نه به اشک دیده ونه به درد سینه  شاد ی هارانثار کردی  بوسه بی مهری هارا دیدی /گریز ها را  دیدی  اما نرمیدی میدانستی که آنها یک پا دراین سو ویک پا درآنسو دارند منافَع بیشتر ازتو ارزش داشت .

قلب تو می تپد با من  ، وقتی که مانده ام تنها 
دست تو  میزند بر در  ، وقتی که انتظارم هست 

در انتهای تاریکی  ، یک نقطه نور میبینیم 
در تنگنای نومیدی  ، جای امیدواری هست 
پایان 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 
به روز شده در  19-02-2019  میلادی  برابر با  اول اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی !



دوشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۷

ایران اسیر ا

دردنامه 
تو ای ایران در. بند ،
در بند واسیر فرزندان  بی خرد  امروز  دلم سخت برایت میسوزد  هیچ پارسایی دیگر بر نخواهد خاست تا نیمه جان ترا از جای بر دارد وزخمهایت را التیام بخشد  ،دیگر راه پارسایان بسته است  دزدان  ره عشق تو  با نام تو ما را میفریبند  خطا کردند  ،خطا رفتند  وهیچ هم پشیمان نیستند واین نا بخردی را به فرندانشان نیز به ودیعه گذاردند .
امروز  حتی پرورگار نیز  از این قوم دین فروشان وتوبه  کردگان  گریزان وچشم فرو بسته است . 
این دریوزگان  ورها از خویش هم بر یده .
تفریگاهشان  گورستانهاست  وقتل عام  دارندگان  ملک دارا وجمشید .
هر شب با تو سخن میگویم و  افکارم را جستجو میکنم شاید آبی خنک بر دل زخم دیده ام بیابم از آن سر چشمه روشنایی اما افسوس همه آتش است که برجانم میریزد ومرا میسوزاند .
ایران اسیر زنانی نا بخرد وبیقواره نام ترا برخود گذاردند وکامیاب  شدند !!!ومن در این سوی جهان چشم بر آسمان لاجوردی وآن قله بلند الوند دوخته ام  آیا روزی دوباره آنرا خواهم دید؟ بی آنکه قداره کشان ولاتهای مدرنیزه شده بمن پرخاش کنند؟! .
ویا ای عشق ابدی من این آرزو را با خود به آتش خواهم سپرد !؟.
من ’ ترا در جلد کلمات وکتابها با خود بیرون کشیدم حال برای یافتن زادگاهم در میان اوراق پاره واز هم گسیخته  روی زمین یخ بسته سر زمینی که متعلق بمن نیست  / بی امان میگردم ویا به شاخه های لاغر وخشکیده افیونی روی میا ورم تا از تو بگویند  سرود ترا بخوانند  تو ای مرز پر گهر وای سر زمین دلاوران چگونه بدین حقارت تن در دادی؟ فرزندانت همه حرام زاده بودند نه از تخمه وبذر تو . پایان 
ثریا / اسپانیا / دوشنبه ۱۸ فوریه  ۲۰۱۹ میلادی😥🌾

پرسشهای بدون پاسخ

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 

چون پیر شدی حافظ ، از میکده بیرون شو !

کم  کم باید جل وپلاس خودرا جمع کنیم وراه سفر دیگری را درپیش بگیریم  ودیگر درفکر این نباشیم که آیا انسانی حق دارد جان انسان دیگر ی را  بگیرد ؟  آیا انسانی حق دارد با روح قانون ننوشته  اجتماعیش  وقوانینش زندگی را ازدیگری سلب کند ؟  وچرا قربانیان باید ترک وطن بگویند  ویا ازهمه چیز خود بگذرند  تا حیثت اجتماعی آن آقایان پایمال نشود ؟ .

آیا با وا گذاشتن یک انسان بحال خود ویا شکنجه کردن او درکنج سلولهای مخفی  گناهی بخشونی است 
 خودرا کنار بکش وبگذار دیگران راه را باز کنند  ودیگران را بیازازند  تو چون طفل بیگناهی انگشت ندامت بر دهان بگذار ومانند پینشینان  قربانی شو تا قبل از آنکه قربانی بدهی .

ما امروز واقعیتی  نداریم تا به آن ارزش معنوی بدهیم هرچه هست روی هوا ویا روی صفحاتی توشته میشود که میتوان آنهارا بسرعت تغییر داد ویا  پاک کرد ویا عوض نمود  چیزی نمانده که بّه آن  ارزش واقعی بدهیم  چیزی نیست که واقعیت را بزاید  بلکه کم کم پرده ای بر روی همه چیز میکشد یک پرده سیاه وامکانات ما کم است  ودستهایمان کوتاه  چشم امید به جوانانمان بسته ایم بخصوص شیر دختران  هر چند بین ما رابطه ای نیست  اما گاهی جای شک و یقینی را هم برجای نمیگذارد  فعلا درگیر جابجایی سیاستهای روزانه هستیم ودر گیر آتش سوزی ها ی عمدی وبوجود آمدن مزرعه کشت جاتوران اعم از سوسک وپشه وکرم بجای پروتیین حیوانی ،  رابطه میان ما وواقعیت بطورر کلی قطع شده است در دنیای مجاز ی برای خود  افسانه ساز شده ایم  .
در هر انقلاب سیاسی  ، یا اجتماعی ویا فلسفی ویا اخلاقی  این تغییر روشها جای ارزش هارا نیز تغییر میدهند  تاریخ در برگیر نده  واقعیتهاست اما تاریخ زیر خاک ها چند صد هزار ساله  پنهان است برای کاوشگران آینده تا بحال ما یا تاسف بخورند ویا متاثرشوند .

واقعیت هیچگاه ارزش پیدانخواهد کرد  چون امکانش را باو نمیدهند دهانش را خواهند بست  حال باید یک قدرت خارجی  پیدا شود وباین  ریا کاریها شکل واقعیت بدهد  در آن زمان ( تاریخ) نوشته خواهد شد.

امروز شاهد یک نمایشی بودم که تنها خودم میدانم وکار گردان آن  میدانم پشت آن پرده سیاه  واقعیتی نبود هرچه بود از پیش نوشته شده مانند یک پیس  نمایشی به دست بازیگری داده بودند !  بگذار  مارا بخیال خود فریب بدهند !!!.

در هر واقعیتی  ، پیروزی قدرت نهفته است  ودر هر امکان از دست رفته ای  وگمشده ای  شکستی  که نشانگر قدرت نیست  اما خود قدرت واقعی است گم میشود  از اینجا ست که ما باید به تاریخ واقعی  ارزش بیشتری بدهیم  چون مجموعه ای از شکستها / پیروزیها  وآرمانهای اخلاقی است .
من کتاب های نوشته شده محمد رضا شاه را پس از شکست او تاریخ میدانم  چون واقعیت دران نهفته است وکتاب سقوط ۷۹ که قبلا برایمان نقشه هارا کشیدند وسپس فیلمش کردند ودست آخر این تراژدی ویران کننده بوجود آمد .

من درسر زمین خودم میتوانستم مثمر ثمر باشم اما دراین اینجا تنها بعنوان یک تفاله خارجی بنظر شهروندان بنظر میایم تنها زمانی از من یادمیشود که باید برای دادن رای به صندوق های دروغین  خودرا به یکی از‌انها برسانم حال پدر خوانده تصمیم دارد پسر کوچکش را بجای خود بنشاند بنا براین آن نخست وزیر تحصیل کرده وجوان باید برود سوسیالیزم دیگر کار بردی ندارد قدرت دردست آن بزرگان است که در آن سوی سر رمینها پنهان از دیده ها نشسته اند وهر ما ه باید سود وزیانها البته بیشتر سود ها به آنها برسد  دراین سو در کشزارهای بزرگ آتش زبانه گرفته ودارد هکتارها زمین را میسوزاند ودرختان مانند مردان رشید قد علم کرده بر زمین فرو میافتند وخاکستر میشود جایش را چیزهای دیگر خواهد گرفت خانه های فضایی با دوربین های مخفی  کشت و کشتزاری نیست مزرعه جانوران مشغول کار است .
هرسال باید مالیات خودرا بپردازی حال درآمدی داشته ای یا نه وچگونه زیسته ای اینها مشگل خود توست 
چندان نباید زبانترا باز کنی ویا دهانت را چرا که ناگهان درب خانه را میکوبند کیسه ای درون خانه ات میاندازند وسپس ترا بجرم های واهی بازداشت میکنند دراین دنیا تنها باید سکوت کرد ویا تن به نمایشات  دروغین داد وخودرا سرگرم نمود  بیشتر نه ! .

حال من در یک شعر ویا یک اسطوره  به دنبال کدام اتکا .یا  دلیری باید بگردم ؟  تنها غیرتم در ایستادگی است  که زیر پاهایم  سست نشوند وبر زمین نخورم  بسیاری از امکاناتی را که بما داده اند  تنها میتواند یک کودک خردسال را سرگرم کند  .
هنوز نیروی کافی در پیکر من هست  وعلیرغم شمارش تاریخ  وارقام  من به نوجوانی بیشتر نزدیک میشوم  شعر واسطوره  تنها یک آرمان باقی میماند  اما واقعیت  ها علیرغم قدرتشان  میگذرند وتاریخ میشوند . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 
به روز شده در تاریخ  18-02-2019 میلادی /!...


یکشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۷

ستاره خونین دل

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 

تمام شب با تو در جدال بودم ، میجنگیدم ، کلمات وگفته های ترا مزه مزه میکردم  آدمهاییکه به روی صحنه میاوردی میدیدم گفته هایشانرا میشنیدم  بیگناهانی  هم درمیان آنها بودند  که بتو دلبسته ودلخوش کرده بودند ! ما هردو هدفی مشترک داریم  درهم شکستن دیوارهای آ هنینی استبداد دینی  وزنجیرهایی را که به دست وپاهای زنان ومردان وجوانا ن مابسته اند  درهم بریزیم اما  واما.....

گفته ای از تو شنیدم که کمی مرا بفکر فرو برد درجواب یکی از سئوال کنندگان  گفتی : 
من چندان به موسیقی علاقه ای ندارم وآنرا  نمیشناسم حدود ذهن وآشنایی من از همان  :دو / ر / می ف / سل / بیشتر نیست ؟!  خوب بنا براین عشق را هم نمیشناسی  عشق نه به یک  موجود مخالف عشق به حقیقت  / عشق به هم نوع  حق هم داری زمانی که تو به دنیا آمدی کلاغها تازه داشتند روی درختان  زرد شده وسخت زمستان قار قار میکردند وتو جز اصوات  انکرالصوات چیز بهتری را نشنیدی به دنبالش هم نرفتی  وشاید ندانی که یک انسان غیراز آزادی جسم  به چیزهایی دیگری نیز نیاز دارد موسیقی که روح عالم را صفا میدهد  حتی سربازان ولشکریان  که میروند تا جان خودرا فدای میهن کنند با ساز های مختلف قدم هایشانرا همراه ساخته وسرودخوانان میروند  . 

تو حق داری من  ناگهان دیوار زمان را شکستم تا بتو برسم وبا تو همراه شوم  ا زنیش وگفتار وترکه وفحاشی دیگران نیز چندان سر نخوردم همچنان طی طریق کردم  تا به هدف برسم  وبه زخمهای خونین زنان ومردان وکودکانی که در کارتن ها مورد تجاوز ان حیوانات وحشی قرار میگیرند رو ح آزادی را به انها ببخشم  وسوگند یاد کردم  بخود وطن رنج کشیده .

پشت به آن رهزن میراثدار  تاجدار کردم  وباو  نوشتم که آن هنگ مزدورت را  روانه کن بسوی تختخوابهای خود  ما ازنعش آنها پلی خواهیم ساخت  .من ترا بنام یک قهرمان  / چون یک پرتو درخشان / ستاره امید ایران پنداشتم .
حال میبنیم که این موجود ی که من درذهن خود ساخته ام از تمام عواطفی که یک انسان به آن احتیاج دارد بی بهره است  اگر میل داری شعر بسرایی وشاعر ونویسنده شوی باید حتما موسیقی را نیز بشناسی وچاشنی زندگیت بنمایی .

امروز یک گله بزرگ با چند چوپان  ویک چراگاه در پیش روی ماست  امکان ندارد هد ف همه یکی باشد  بی اعتقادان به سختی کیفر خواهند دید بت های ستاختگی درهم خواهند شکست  وآن معبدی را که با بتون وارمه ساخته اندما جایگاه موسیقی ونمایش خواهیم کرد .

اما نه با کمک خانم شاه ماهی وبانویی که تودلبسته او هستی دختر مازندرانی با گیسوان افشان او نیز همانند شاه ماهی برای ما یک فرستاده ومزدور است .
این روز ها مرتب مکاشفات وخاطرات بانوی خار دار روی یوتیوپ می نشیند من همهرا به درون زباله دانی میریزم کتابی  که نوشت باز هم نماد خود شیفتگی را داشت  نه جنبه تاریخی ونه جنبه ادبی او بود گویی یک دختر بچه ننر لوس واز خود راضی  دارد خاطراتش را مینویسد وتو میدانی که ما مردم  چقدر گرسنه شهرت هستیم وخودرا به هر آشغالی میچسپا\نیم تا نام ما هم در زمزه شهیران درتاریخ ثبت شود ، اما من خوشبختانه ازاین موهبت خودرا کنار کشیده ام  وحال سر جدال با تو دارم آن ملتی که تو میخواهی آزاد سازی به غذای روح نیز نیازمند است آنهم ملتی که درعین بدبختی وگرسنگی ورنج درکنج زندانهای مخوف  سر زمین امام زمان هنوز زیر لب زمزمّه میکند که « سحر که از کوه بلند / جام طلا سر میزنه » ! 
ما همه تاکنون اسیر بوده ایم واسارت ما تا ابد ادمه خواهد داشت  هرچقدر نیاکان ما آشفته حال باشند وروحشان در عذاب  اما آنها آزاد زندگی کردند وآزادنه مردند  من هم میل ندارم دریک سر زمین اسیر مدفون شوم .
تو از شمشیرت سخن میرانی  اما شمشیر من برنده تر است وتیز تر نامش قلم است وافکار پاک وبلند 
ودراین فکرم که یوهان اشتراواس در حین دستگیری وفرار درمیان جنگلها از قطرات باران بر روی سقف درشکه وصدای پای نعل اسبان بر روی سنگفرشهای جنگلهای باران خورده وین  والس به آن عظمت را ساخت برای ملتی که هنوز نمیدانستند والس چگونه رقصی است  ( والس جنگلهای وین ) وقرنها این والس بر پیکر موسیقی دنیا نشسته است واز رود پرخروش وگل آلود باران خورده دانوب الهام گرفت وآنرا آبی ساخت بنام والس دانوب آبی وهنوز این دو والس نه تنها درتالارهای بزرگ اشرافی بلکه درمیدان شهر میان مردم عادی نیز میچرخد ومردم با آن میچرخند . وتو گفتی موسیقی را دوست نداری / موسیقی روح انسان است وتو از ارواح پاک بیخبری . متاسفم !. ثریا/ 
اسپانیا . « لب پرچین »  به روز شده در روز یکشنبه ۱۷ فوریه ۲۰۱۹ میلادی !!!.

کجا شد ؟

ثریا /اسپانیا (لب پرچین ) 


کجا شد آن گفتار نیک ؟کجا شد آن کردار نیک 
وکجا رفت آ  آ ن رفتار نیک ؟ 
نگاهم بسوی تست  !
تو ای گمگشته در قاره دلدادگی 
نگاه من به روی  تست 
با دردهای  از عشق 
عشق آن محروم سر زمین
دستهای زنجیر شده  واسیر 
با ز آ  ای جوان  زاده ایرانی 
دمی چشم حقیقت بین را باز کن 
بر فرهنگ پر بارت نماز کن 

کجا شد آن پاک پنداری  کجا ؟کو آن نیک رفتاری ؟

نگاهی بر پیکر خویش افکن 
سرا پا همه خون است 
همه آلوده خون من ودیگران است 

رخت از رنج بیچارگان گلگون  است 
دلت زندان مکر وسینه ات کردار مجنون است 

رخت ؟ رخت آیینه چهره مجنون است 
تو ای دلاور مرد  اقلیم توانایی  
چرا اینگونه تبه گشتی 

نیکان تو مردان پاک خدا بودند 
به آیین جوانمردی  ومروت آشنا بودند 

کجا زبان شیرین آنها میگشت به لیچار 
تو ای مرد نا توان و اسیر این دیدار  

تو نام جاودان  زرتشت بزرگ را  تبه ساختی  
در دوزخ اهریمن  وبیداد خود را خدا پنداشتی 

دو زانو سر بر خاک دشمن نهادی 
فتادی  در کمند دیو نادانی 

خطا کردی / خطا کردی .پدر را ، رها کردی 
زمینی را تبه عمری را سیاه کردی 
تو با تیغ تیز  بی ایمان  سوداگری کردی 
تو با ریب وتدلیس وریا کاری چه تدبیر کردی؟!
پایان 
شنبه  یک روز نا امیدی 

شنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۷

دیکتاتوریسیم


ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
اسپانیا 

اینجا که گمام میبردیم گام هایمان استوارداست  وشهر آفتاب است  وبرای آنکه  گامی که بسوی آینده  برمیداریم درست است دستور رسید انتخابات جدیدرا برگذار کنند !دولت سوسیالیست را کسی نیمخواهد فرزندان پر خوانده باید روی کار بیایند .

این آفتاب اکنون  میرود که دوباره تاریک شود من هرصبح از طلوع آفتاب عکس میگیرم  همیشه برای فردای آینده  که مبادا فردا تاریک شود  وسایه شوم تاریکی بر همه جا پخش شود .

ما فردا را همیشه در دیروز میبنیم  دیروز پارتیها بدینگونه بود / دیروز لباسها اینگونه بود / دیروز لبخند شادی  بر لبها بود وهمچنان دردیروز راه میرویم   وآینده را در سایه گذشته ها میبینیم  بینش امروز ما  هیچگاه هیچ فردایی را روشن تخواهد ساخت . 
جناب علم الهدی فرموده اند عده ای فاحشه سیاسی برای  ما نقشه کشیده اند ( یادشان رفته خودشان خانه ها عفاف را سر پرستی میکنند ) وحال باید منتظر امام زمان باشیم بایشان باید اطلاع  داده شود اول همسر ایشان تشریف میاورند تا فرشی از خون جوانان  پهن کنند وفردا خود ایشان درکنار مجسمه آزادی ویا با پرچم یونایتد کینگدام ویا داس وچکش وارد خواهند شد مسیح وار با یک تا قبای سپید !

بسیار خوب  !  برای اینده چه نقشه هایی باید کشید ؟ هیچ مانند من در رویاها وخواب گم شد دیگر احتیاجی به هیچ چراغ وروشنایی نداریم درتاریکی کورمال کورمال باز به دنبال امام سیزدهم / 
چهاردهم / پانزدهم همچنان امازاده ها میرویم .

حال در حال حاضر من با طلوع‌افتاب سر گرمم  هر چند فتیله جراغ همسایه پایین باشد  من در تاریک وروشن هاوسایه ها راه خودمرا خواهم یافت .

فرشی از شب تاریک زیر پاهای ما گسترده است . روز گذشته در سوپر مارکت بزرگ شهر حساب بوی نابودی وقحطی بچشمم خورد معلوم بود دیگر هرچه را که ته انبارها از گزند موشها وموریانه ها درامان بوده روی قفسه ها چیده اند همه چیز کهنه بنظرم آمد نگاهی به گوشتهای درون بسته که معلوم نبود از چه مواد بهم چسپیده وواکیوم شده / نگاهی به پای مرغ که هرکدام به یک لنگ بوقلمون طعنه میزد واز پای بوقلمون خبری نبود مقداری گوشت واکیوم شده ودرون کیسه نامش بوقلمون بود !  حالم بهم خورد گوشت نمیخورم بهتر است همان سبزیجات را بهم بمالم گوجه را برداشتم زیرش کپک بود نارنگیها همه گندیده  نان ؟ هزارنوع نان !!! از چه آرد وچه گندمی ؟ نه از هسته آرد شده خرما یا زیتون !! درون ویترین ها با کفگیرهای مخصوص ودستکش !!! خوب جلوی صندوق چهار تکه  تنها چهار تکه  - شیر بدون همه مواد زائد شیر مانند آب / یکی یک بسته سرلاک / ویک بوگیر برای توالت /  پنج عدد کیوی  / بیست وچهار یورو ٬!٬٬٬
خوب ! حال آیا دولت آینده برایمان در بهشت را باز خواهد کرد ؟ گمان نکنم خودشان راحتند دستورات غذایی با پیه خوک نخود ولوبیا وگوشتهای نمک سود شده از پای خوک / به به چه لذتی دارد در عوض مد مد برا ی لباسهای فلامینکو ! مهم این است که چه لباسی بپوشی مهم نیست درون مغز ودل  وشکم تو چه میگذرد ؟! .
فرشی از شب به زیر پای همه ما گسترده شده بیخبران مست ولایقل با کمک فیلمهای تلویزیزونی  آدم میکشند / قاچاق میکنند / وتاره سر زمین سریالانکا از دست قاچاقچیان بستوه آمده میخواهد حکم اعدام را دوباره ازنو زنده کند وبه دنبال آدمکش میگردد . سری به سر زمین حزب الله بزنید در آنجا فراوانند این آدمکشان حرفه ای وغیر حرفه ای .پایان 
ثریا ایرانمنش / « لب پرچین » ! مقیم اسپانیا ! شنبه ۱۶ فوریه ۲۰۱۹ میلادی ./.....

جمعه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۷

خدمکار جدید

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

کارایران - سر زمین دلیران ودلاوران -بجایی رسیده که  جناب جولیانی شهر دار امریکا برایمان ریاست جدیدی را میفرستند یعمی یک خدمتکار قدیمی ووفادار ( مریم قجر ) بهترین آلترناتیو ! که توانسته با ضرب وشتم بردگانی برای خود ولشکری وارتشی  برای جلوی توپها .وتانگها وسر انجام بمب ها بسازد ! این ضایعه  بزرگ خانوادگی واین انتخاب  بجا را !!!  را به حضور بانوی خار دار ودودو.ل  ! دول طلایش تبریک میگویم ! شاید هم دست هردو در یک کاسه باشد .

روزی رسولان ریا ، بر خانمان ما زدند  
با ذکر  نام انبیا ،  خنجر به جان ما زدند 

چشم ودل فرزانگان  ،  با اخگر کین دوختند 
میراث قوم باستان  ،  با آتش دین سوختند 

آن آشیان با صفا ، با خاک  و خون آلوده شد
 و آن مرغک  شیرین نوا ،  دوراز وطن نابوده شد

اکنون منم  درمانده ای ،  برخاک محنت منزلم 
درسیل غم افتاده ای  ، پایان هستی ساحلم 

ای شادکامان  جهان  ، برمن به خواری منگرید 
 بر مدفن یک بی نشان  ،  با غمگساری بگذرید 

در کوچهء شهر شما   شبگرد رهزن نیستم 
گم کرده ایمانم  ولی  َ آلوده دامن نیستم 

سالهای آوارگی  مهرماه ۱۳۶۱ /
-----------------------------------
ما مردگان در خلوت تنهایی  همانند آهوان دشت در پشت کهسارهاست  در کویری خشک  وسرمای دندان شکن ویا  گرمانی آتشناک  وهیچگاه هیچکس از ما  نپرسید دراین گوشه ، دراین دوزخ  چه میکنید؟.
 ماده آهوان ما  بچه هایی به دنیا آوردند با هویتهای گوناگون  چون آنها چشم به هستی گشودند  دوگانگی را درمیان خانواده دیدند  نه هراسان بودند ونه ترسناک  در سر زمینی آ زدا به دنیا آمده بودند  اما  آنکه خشت اول را بنا نها د  ،در سپهر بیکران گم شد  / مدفون شد   آهوان اما تنها نبودند  خانه داشتند وسر زمینی که متعلق به آن میباشند .

حال امروز این آهوپی دشت سرگردان به دنبال دلی است  تا دردمند ی را بشناسد  وافسوس که همه دلهای سنگ شدند  ودیگر زبانی با مهر به روی هیچکس گشوده نشد و این ماده آ هوی سرگردان از خود میپرسد : 
مادرم چه شد ؟ درکدام گور دفن شد ؟  خانه ام کو؟ آشیانه ام کو ؟  نه همراز ی ونه همزادی  همه چیز بر باد رفت .
شب گذشته خدارا بخواب دیدم با ارقام نامش را بمن گفت با رمز ونشان ارقام  ودر یک مجله ماهیانه که برای من میرسد عکسی دیدم از  شاهان گذشته هخامنشیان در تخت جمشید که آنرا نسبت داده بودند به قوم یهود وقبل از آمدن آن پیک خداوندی یعنی عیسی موعود !
عیسی مسیح خود حقیقیت بود که یکبار - تنها یکبار به دنیا آمد واورا نابود کردند نه قبل از او نه بعد ازاو درمیان ادیان ابراهیمی واسمعیلی دینی نبوده است تنها ایده ولوژی ها کار میکردند  پس از اهورا مزدا دیگر خدایی زاده نشد تا امروز که اهریمن بر ما حاکم است . پایان 
ثریا ایرانمنش «لب پرچین » ! / مقیم اسپانیا /
به روز شده در جمعه 15- 02-2019 میلادی /....

پنجشنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۷

فرستادگان

ثریا / مقیم اسپانیا !  
« لب پرچین » 
----------------------

من هر چه بنویسم وهر چه بگویم  از آن ذات ونیمه حقیقی من برمیخیزد  ممکن است عده ای را ملول سازد وعده ای را خشنود ! من میتوانستم خودم  را دربست دراختیار این رژیم مخوف بگذارم وبرایشان قلم بزنم  وبا زبان |انها سخن بگویم ُ  اما نخواستم و نه اینکه نتوانستم . نه ! نخواستم . 

فرستادگان زیاد بودند که امروز پایشان از این جهان بریده شده وبه سینه خاک رفته اند  ، گاهی  فکر میکنم اگر شاه بجای |آنکه خرج تحصیل این جوانانرا بدهد که بر ضد خودش بر میخاستند  فرستادگانی را اجیر میکرد ودور دنیا میفرستاد شاید هنوز زنده بود اما خوب بانوی  او چیز دیگری را میخواست 
شب گذشته درحین گوش دادن به سخنان آن مرد پیر ومحترم خوابم برد وزمانی بیدار شدم دیدم که شخصی میگوید هر چه دوره وبرنامه وگرد هم آیی میگذاریم  شاهزاده دور می ایستد ! حوصله نداشتم آنرا خاموش کردم چه کسی بهتر از خود آنان میدانند که  دستهایشهان درکدام کاسه میچرخد ؟!.

زنی اینجا بود  با پسرانش کاری ندارم از کجا وچه خانواده ای بود اما آنچنان پایش را درون کفشهای نداشته من کرده بود وچنان دروغ  های شاخداری را بهم میبافت که خود من باورم میشد تا جاییکه خودش را به مادرید وبه خانقاه رساند وآنچه را که میبایست مرا درگل فرو کند به آنها گفت البته من مدتها بود که قیدآ نهارا زده بودم ودیدم دکانی تازه کنار سفارت جیم الف است اما ایا شایسته یک زن مسن پا لب گور بود که برود رنج سفر را برخود هموار کند تنها بخاطر اینکه لجن هارا به لباس سفید وپاکیره من بپاشد ؟ نه آنها همه را کثیف میخواهند وآلوده از تمیری وحشت دارند از پاکی وسپیدی میترسند برای همین هم هست همه سر زمین اهوارایی مرا یک پارچه تیره وسیاه کرده اند لعنت ابدی بر آنها وسازندگانشان باد . جوانان مارا بی بیسواد  وبی شعور وبی باطن با رآوردند ملتی بدبخت وذلیل ودزد  که امروز در جهنم حقیقی خود میسوزند  ومن دراین خاکدان هنوز دارم به دنبال خودم میگردم که درمیان دستهای آ لوده  این آشغالهای افیونی گم شده بودم . 

آنها برای پیشبرد  وپیشرفت خود احتیاج دارند مردم را به دنبال خود بکشند گوسفندانی که بع بع کنان به دنبالشان میروند برای یک شاخه علف  وآن گوسفندان آنهارا  شهبازان  بلند معرفت  میخوانند درحالیکه خودرا ومغز خودرا درون دیگهای جوشان افیون به دست بخار سپرده اند .
بیمارانی  که به هرجا میرسند  کثافتکاری میکنند  بعد  هم سبکبالانه از روی آتشی که بر افروخته اند بسرعت میپرند .
مبارزه من تمام نشده تا پایان عمرم خواهم جنگید ومیدانم که پیروز وسر بلند خواهم شد حال نردبانتان  را آماده سازید تا از قد وبالای من به بلندیهای بیایید .  خاله زنکهای خالدار ومردانیکه ا زخود خاله زنکها بد ترند وپا اندازان دوره گرد درلباسهای گوناگون وکراوتهای اشرافی !!! سبز وقرمز وزد وبنفش  من برای جنگ با اهریمن  نیاز به تاریخ دارم وهمچنان آنرا دوره میکنم  شاید بتوانم یکی دونفر را ازخواب های چند صد ساله بیدار کنم وبه میان بفرستم  دلاورانی که ندیدیم ونشناختیم وبخاکشان سپردیم  حال درمیان چهره اهریمنان زمانه  باید خود آفرینی  کنیم  چرا که خودمانرا نیز نمی شناسیم دیگران مارا بهتر میشناسند ؟؟!! پایان 
ثریا / ۱۴ فویه ۲۰۱۹ میلادی / اسپانیا / ////.......

عشق وروزگار عشاق !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

قبل از هر گفته ونوشته ای این روز را به همه عاشقاق جهان بویژه عاشقان وطن تهنیت میگویم !

در رهگذار  زندگی  ،  آواره مرغی بی کسم 
بشکسته بالی  بی فغان  ، همصحبت خار وخسم 

داستان عشقی را روز گذشته روی تابلتم نوشتم ُ وامروز در یک برنامه هفتگی که هر هفته با اشتیاق در انتظار آ ن هستم فهمیدم که نوشته های من روی این صفحه دردست دیگری وبصورت کتاب  است وبه چاب بیست وسوم هم رسیده اما  نه بنام من ! بنام یک خانم دیگری زیر همین نام مقیم امریکا / لوس آنجلس ! 
خوب چیزی ندارم بنویسم ویا بگویم ما مردم این هستیم  از آن شاهزاده  گرفته تا پایین ترین طبقه اجتماع همه سر وته یک کرباسیم !  من اگر خط شعری را از یک شاعر بردارم نام شاعر ونام کتاب را نیز قید میکنم  .
ما مردم  دزدیم / راهزنیم / کاری هم نمیشود کردحال چه کسی آن خانم را  ساخته من کجا میتواتم اورا بیابم نمیدانم ٬! من اینسوی دنیا واو آنسوی دنیا / هم نام   ،ایشان کمی وزن دارند یعنی کمی شکم وباسن بزرگی دارند برای غلطیدن وزیر وروشدن درون رختخواب ، جوانی نیز دارند من نمیتوانم خودمرا با کسی مقایسه کنم خوشبختانه این نوشته ها هم به ثبت رسیده وهم میتوانم از طریق پلیس بین الملی آنرا دنبا ل کنم اما مدتها طول خواهد کشید  با خود فکر کردم بگذار  ذره های زیر میز مرا جمع کنند بخورند حتما محتاجی بوده که احتیاج به دزدی داشته است . اصل آنها رو ی سی دی ها وآن نوار مخصوص  ثبت میشود !
من جواهراتم را دزدهای خانه به یغما بردند دخترانم وحشت زده بمن نگاه میکردند من درسکوت نشستم وسپس  به آنها گفتم :
این آشغالها تا امروز متعلق بمن بودند از امروز دیگری  آنهارا میپوشد اما مطمئن باشید که مجازات سختی درآنتظار آن دزدان میباشد .دیگر تمام شد تنها درمیمان آنها دلم برای یک انگشتر سفیر  که متعلق به مادرم وهدیه او بود میسوخت وآ ن حلقه زیبایی که بعدها دزدی دیگر آنرا از اطاق خوابم درلندن برداشت ومیدانم کیست .
با دزدنمیتوان کنارآ مد امروز ما درمیان دزدها وآ دمکشان زندگی میکنیم کاری هم نمیشود  کرد اما  من مانند آنها نیستم ونمیتوانم باشم . 
تنها با نگاهی  به آن گوسفندانی که دردرون وبیرون زندگی میکنند کافی است بدانیم که از چه جانورانی  بوجود آمده ایم .
شب گذشته در بین خواب وبیداری نازنین دوستی بمن زنگ زد او درلندن است ودست آخر گفت  تو درقلب من جای بخصوصی داری که جایت را به هیچکس نمیدهم او زنی اصیل واز یک خانواده بسیار معتبر و همه فامیل او یا درراس نخست وزیری ویا ریاست مجلس وغیره بوده اند اصالت دارد از آن نوکیسه های تازه به دوران رسیده نیست که دوستی رابر مبنای فایده بنا کند وسپس اگر ببیند  مفید واقع نشدی  راهش را کج کند وبسوی دیگری برود ویا خبرچین آن دستگاه باشد اینهارا من زیاد سر راهم دیده ام .
با کوله باری از ستم  ،  افتان وخیزان میروم 
پشتم زبار  زندگی خم  ، از خود گریزان میروم 

در نیمه راه این جهان  ، حیران بهر سو مانده ام 
چون کولی بی خانمان  ، از هردیاری رانده ام 

بیحاصلی چون سنگ وگل  ، درخاکدان  غربتم 
آلوده گردی خسته دل ، در تنگای حیرتم 

ای رهسپاران زما ن ،  ولگرد هر برزن نیستم 
از من نپرسید نام ونشان ،  من خود ندانم کیستم 

بر جامه فرسوده ام  ، باچشم  خواری منگرید 
بر هستی نا برده ام  ، باشد که رحمت  آورید 

درخانه اجداد خود ،  درجمع نیکان زیستم 
در موطن ابا د خود ،  هم شان شاهان زیستم 

در بارگاه عاشقان  ، هم سر وسامان داشته ام 
در آستانه بیدلان ،  هم درد وهم درمان داشته ام 

در دفتر آزادگان  ، نامم به نیکی  شهره بود 
در حلقه افتادگان ،  نور صفا بر چهره بود ...........این اشعار ادامه دارد
بهر روی روز عشاق بر هما مبارک باد  افسوس که قلبی ندارم تا بشما هدیه بدهم تنها روحم بجای مانده که آنهم نمیدانم متعلق به کیست . ثریا
------\
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / به روز شده 14-02-2019 میلادی !....