سه‌شنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۷

دل امیدواران

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !.

گفتی که با جرنگیدن  ، زنجیر ها چه میگویند
گفتم  که پای در زنجیز ، مردان هنوز میپویند 

مردان پای در زنجیر  با دست وتیشه وتدبیر  ، 
در تیره  نای دالانها  ،  راهی به نور می جویند !   ....؛.بانوی شعر سیمین بهبهانی از  دفتر تازه ترین ها ؛

مردان  واقعی  پای در زنجیر ودست در دست  خصمان رو زگار به دنبال  راهی هستند تا سر زمین ر ا نجات دهند !.
الان از راه رسیدم هوای مطبوع وبهاری وپرندگان روی بالکن مشغول چهچه زدن وآواز خواندن و سرود وپیام بهاررا بما مژده میدهند اگر چه هنو ز آن  سر زمین در زمستان سخت وتیره بسر میبرد اما جان سالم بد رخواهد برد.
ومن در فکر این هستم که چگونه آن باغچه مرده را دوباره زه زنده کنم وعلفهای هرزه را بیرون بکشم وگلهای تازه ای را بکارم  اما گلها همه رنگ شده اند  وعده ای مفقود الاثر شده اند بنفشه دیگر بنفشه نیست شکلی از آن ساخته اند وسنبل تنها برای ولادت مسیح به عمل میاید .
به آوای نسلی  از جوانان امروز گوش میدادم  فریادشان تنها آزادی روح وجسمشان است  پیران خسته دل را با اینان چه کار  وچرا خصمانه به روی آنها تیر میکشند آنهم زنانی  زشت رو وبا بینی های عقابی وچشمانی که مرا بیادآن  عقاب خانه بزرگ میاندازد او هم نا گهان دست از فاحشگی کشید وبه زیر چادر وسپس به مکه رفت البته پس از آنکه خوب در خانه بزرگ پسران همسر هشتاد ساله اش جای پدر کار کردند !  .
تنها صدای این کفتارها بلند است  وابلیسهای \ادم نما  با گرزها بی رستم  .
ننگ بر شما باد ای |آدمخواران  خونخوار قرن که روی چنگیز وهلاکورا سفید کردید .

در این فکرم  که روزی باغچه ام دوباره لبریز گل خواهد شد  وآن دانه های زیر خاک دوباره از زمین خواهند روئید ..
در حال حاضر زمان عاشق شدن نیست  هوا هم برای عاشقی مناسب نیست بعلاوه دیگر کسی نمانده که ترا بسوی خود بخواند وچشمان تو باو خیره  شود .

صبح زود میبایست به پزشک سر میزدم  همه چیز خوب بود  سپس بمن گفت که « ژنتیکی سلامتی اما من باید کوشش کنم این سلامتی را نگاه دارم » اورا بوسیدم .
باو نگفتم هنو زاین دل جوان است  وهنوز جان درراه محبوب میدهد  وهنوز تن شوخ وشنگ است  ومن عاشقانه باو مینگرم  وبه  دل امیدها میدهم / وعده میدهم  که یاری از درخواهد آمد وجبران این زهد نشینی وعسرت تو بسر خواهد شد !!.
به چهره  خویش در آیینه نگریستم  ز شرم وشادی وآیینه را بوسیدم او نیز بمن نوید فردا بهتری را میداد .

سالها تاریک یک زندان بودی  ودلت چراغ راه  وسردی زمستان را با عشق دیرین گرم کردی  اما ز ین مهری ها نیز نرنجیدی نه به اشک دیده ونه به درد سینه  شاد ی هارانثار کردی  بوسه بی مهری هارا دیدی /گریز ها را  دیدی  اما نرمیدی میدانستی که آنها یک پا دراین سو ویک پا درآنسو دارند منافَع بیشتر ازتو ارزش داشت .

قلب تو می تپد با من  ، وقتی که مانده ام تنها 
دست تو  میزند بر در  ، وقتی که انتظارم هست 

در انتهای تاریکی  ، یک نقطه نور میبینیم 
در تنگنای نومیدی  ، جای امیدواری هست 
پایان 
 ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 
به روز شده در  19-02-2019  میلادی  برابر با  اول اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی !