یکشنبه، فروردین ۱۱، ۱۳۹۸

خدا وپیامبرانش

دلنوشته امروز !
ثریا ایرانمنش  ”لب پرچین”اسپانیا .

جناب مارکس وتالیفات پر رمز وراز اورا همه میشناسند در فلسفه او خدایی وجود نداشت وظاهرا !!!برای طبقه زحمت کش ورنج دیده فلسفه بافی کرده بود عده ای با برداشتهای غلط ویا با میل خودشان روش اورا بنوعی دنبال کردند  بت پرستی  در همه جا بخصوص در سر زمین اتحاد جماهیر شوری آن روز وروسیه امروز  رواج فروان  داشت  لنین / استالین اینها خدایانی بودند مورد پرستش وهمه جا مجسمه های آنها دیده میشد کم کم این خدا پرستی به جاهای وراههای دیگری سوق داده شد .
قبل از جناب مارکس  جناب ماکیاولی  چنین نوشت :
اگر کسی بر حکومت شهری ویا ایالتی  گمارده شد  ونتوانست  در آن مقام موفقیتی  وموقعیتی  کسب کند  بهترین کار ی که میتواند انجام دهد  ودر تحکبم قدرت خود باقی بماند  این است که  همه چیز  را در آن ناحیه حکومتی  از نو بسازد  حکمرانان جدیدی را با القاب واختیارات  تازه تعیین کند  فقرا را متمول کرده ومتولین را فقیر سازد  چنانچه داود  پیامبر در زمان حکومت خود   همین کاررا کرد  شکم گرسنه هارا با چیزهای خوب پر کرد   واعیانان را با شکم خالی  از خود دور ساخت  واین هدف حاکمان جدید  با همچشمی ورقابت  با فلیپه مقدونی پدر اسکندر  بزرگ  بود  که با استفاده از این تکنیک ها  خودرا پادشاه منطقه کوچکی  به حکومت رساند  او مانند چوپانی  که گوسفندان خودرا از ناحیه ای به قسمت دیگذی میبرد مردم را از منطقه ای به منطقه دیگر میکشید  این طریقه فوق العاده وحشیانه  بود . 
امروز حاکمان فعلی دنیا درهمین راه ماکیاولی گام برداشته اند مخصوصا درسر زمین ما وخاور میانه  واین ایده ولوژی جدید که با دست باز ماندگان  داود پیامبر به دنبال گرسنگان راه افتادند وآنهارا تا مقام خدایی رساندند حال دریک طیف عظیم وبزرگ میل دارند صاحب ایده وعقیده وایمان وشعور مردم باشند پیامبرشان از جناب لرد مونتباتن  پسر عموی بی بی  لقب عالیجناب دریافت کرد وبرتخت نشست مانند اقوام اسماعیلیه .
حال پیدا کنید چغندر فروش را 
یکی از فلاسفه بنام میگوید :
هیچ چیزی که هدف  نهایی آن بر تمام  جهان  خوب شناخته شود وجود ندارد  اما چیزی  وجود دارد  که به ان وسیله   برای رسیدن  به هدف  مورد  قبول جهانیان است  وآن ایجاد  یک جامعه  منظم وآرام است !!!
بعید میدانم دیگر جامعه ای  با تظم وآرامش بتوان در این جهان پهناور یافت  انسانها نیمی شیطان ونیمی فرشته میباشند  به حیوانات نمیتوان توهین کرد واین فرشته اکثرا در خواب است !!.
وما انسانها ترسان ولرزان وموقعیت  طلب در ذهن پوسیده خود خدایی ساخته ایم خشمگین جبار انتقامجو با پیامبرانی نظیر خودش ونمایندگانی که از غیب ناکهان مانند موریانه از سوراخها بیرون می ریزند وقانون وضع میکنند دیگر به گرسنگان  هم رحم نمی کنند واین همان روش حکومت جناب مکیاولی است . ث
ثریا / اسپانیا ”لب پرچین ”
یکشنبه ۱۱ مارس ۲۰۱۹ میلادی 

سکوت تلخ

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » .اسپانیا !
------------------------------------------
چه ناگوار وتلخ بود این آ ب ، چه بی تحمل بود این باران ! 
چه گل آلوده وسمی بود این رودخانه !


حال مردم ده بالا با مناجاتشان به سوی ما آمده اند !  چه صفایی دارند !! این مردم ده بالا ! 
مناره هایشان جنبان  وگاوهایاشان پر شیر وباغشان لبریز از شکوفه ها در بیت |( اعظم ) !  نشسته اند وبهر روی گمان نکنم که  جای پای خدا را بتوان درآنجا دید .

مهتاب همیشه درآنجا نور افشانی میکند  به پهنای گنبدی که از طلا ساخته شده است  مردمی سر گردان ومحتاج  که میل دارد به یک میله آویران شوند تا باقی بمانند خوب میدانند که ( شقایق چه بویی  دارد ) همه جا شیره شقایق دررگها جریان دارد  درآنجا همیشه ابی و رودی روان است درمیان باغهای سر بفلک کشیده  غنچه ها فورا شکفته میشوند  وکوچه  باغها لبریز از مناجات  الهی  و آنگاه  مردمان خواهند فهمید که چرا  ( شاه باید باتنی بیمار  وعلیل میرفت ) وچرا این خونخواران قرن را بجان ملتی انداختند تا به ستوه آمده وآ ن زنجیری که  ناگهان از آسمان آویزان است بگیرند .

مردما ن آنجا وگاوهایشان خوب   آ ب را شناخته اند ومسیل رودها را میدانند  وما نباید آن صافی آ برا گل آلوده سازیم .
من در پشت خیمه تنهاییم \پنهانم  جایی که هیچکس دسترسی بمن ندارد  با رگهای هوا  با صداهای نامریی نا آشنا هستم  وبر پر قاصدان چوبی تنها یک نخ میبندم  که خبر میاورند خبر میبرند خانه ندارم / زمین ندارم / پس انداز ندارم / رو  ،هم ندارم  اما روحم زنده است وجسمم را توان میبخشد وگوشهایم را پنبنه گذاشته ام تا صدایی وزوزو زنبورک هارا نشنوم .

روی صفحه ها  نقطه گذاری میکنم برای فرداهای نیامده  وبه تماشای مارمورلکهایی هستم که بسوی معراج  میروند  ! روی تپه های  مین گذاری شده  تا از نسیمی که دربن  علفزار های تمنا ست بهره ببرند  این نفس تازگی ندارد سالهای سال در سر زمین ما ریشه کرده وامروز به یک درخت خاردار تنومند تبدیل شده است با کمک اقوام ابراهیم وقدرت ماما «سکینه » ! ودستمال ابریشمی به دست گرفتن  ومالیدن بیضه ها به دست خود فروشانی نظیر مسعود خان !!! ومنصور خان وجمشید خان ! 
این نسیم هیچ عطشی را فرو کش نخواهد کرد  تنها بارانها را شدت میبخشد  و....
من دراینجا  تنها هستم / مانند حضرت |آدم که تنها بود اما میلی به جفت ندارم  ،  دراین تنهایی  سایه درختان بید مجنون ونارون  به ریه هایم اکسیژن میفرستند .ث
پایان 
به روز شده  یکشنبه ۳۱ مارس  ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۱ فروردین ۱۳۹۸ خورشیدی. / اسپانیا ۱

شنبه، فروردین ۱۰، ۱۳۹۸

تلخ بود ،تلخ

ثریا ایرانمنش ”لب پرچین ”

گفتند بهشت است اینجا  بهشت گمشده 
دریغ سرابی نبود با چشمه ها خشکیده 
خبر از هیچ لبخند ونسیم نوازشی نبود 
هر با مداد شرم بود  و مردان  میکده

هر چه بود گذشت  وچه تلخ ودردناک گذشت  خبری از بوی بهاران نبود وخبری از آواز هزاران هر چه بود تلخی بود  زلف بنفشه وانبوه صورتی رنگ سنبل همه سر خم کرده وپریشان بودند  طوفان غوغا میکرد امواج دریا تا آسمان قد میکشید ودر آنسوی قاره در سر زمین بلا گرفته وبلا خیز من سیل فوران میزد چه بی تفاوت نشستیم وتنها اظهار تاسف کردیم همه خبر گذاریها خفه شده بودند چند ولایت در افغانستان  زیر آب رفت اما نامی از سر زمین من برده نشد نه ازتعداد کشته شدکان نه از آوارگان ونه از بی خانمان شدن مردمی که راه فاحشگی را بخوبی نمیدانستند !

هر چه بود تلخ بود ،حتی نقل سفید شیرین نیز دردهان به زهر تبدیل میشد .
تر از یاد  برده ام   ای کهن دیارا 
آنچنان  ز تو دورم  گویی نشکفته گلم 
هر لحظه همچو یک پروانه پر میکشم 
نه به یاد تو  با یاد آنچه  خفته  دردلم 

سایه من به آرامی آمد وامروز نیز به آرامی خواهد رفت وباز من درکنج قفس در مقابل یک میز خالی از هر نفس نقش خودرا در آیینه دیوار تکرار میکنم  .
ما انبوهی از من  ما هستیم همه را درخود نگاه داشته ایم گاهی روی صحنه زندگی ظاهر میشویم  وزمانی در مبان جمعیت گم شده  که چنان  بی تفاوت از کنارمان   میگذ رند  گویی وجودت را احساس نمیکنند ما از خودمان میگذریم تا دیکری شاد باشد .
بنظر من نوشتن  وآزاد کردن فکر یکنوع درک  درست است وآن احساسی را که پی در پی میاید ویکی را میبرد دیگری را بجای آن مینشاند  یکی را آزاد میکند  ودیگری گم میشود  گمان کنم احساس فوق العاده ای در وجودم بر میانگیزد برای همین است که همیشه یک قلم وچند برگ کاغذ سفید درون کیفم جای دارد وبر آنها نقش خودرا بیادگار میگذارم  وسالها بعد که آنها را میخوانم  میبنم عده ای را کشته ام  عده ای را زنده کرده ام  خوب بودم  بد بودم  دیوانگیها کرده ام وافسانه ها شنیدم  کسانی را نجات دادم  کسانی  را بخشیدم  وکسانی را هیچگاه از یاد نبردم .
زندگی در دره کانگورها وخرس ها لذت دیگری دارد  اقامت در یک اطاق سرد  کار کردن   در. ازای مزدی ناچیز  در دفاتر یا بیمارستانها  یا شرکتها  لرزیدن در کنار دیوار از انبوه کپک ها  سرد ونمور  ومرطوب  اینها  برای کسانی است که اندیشمند و دانا هستند ومیل ندارند در کنار جانوران  یک باغ وحش زتدگی را تمام کنند . پایان
یکشنبه ۳۰مارس۲۰۱۹میلادی برابر با ۱۰فروردین ۱۳۹۸خورشیدی .
---------------ثریا /اسپانیا /

چهارشنبه، فروردین ۰۷، ۱۳۹۸

توفان وسیل

توفان در حال حاضر در دریاها وخشکی تا غوغا میکند  جرئت بیرون  رفتن را ندارم از پشت شیشه نگاهی به آنچه را که در هوا معلق میزند نکاه میکنم  ، توفان بما هم رسید ودست آن کار گردانی که همه مارا دریک محوطه سر بسته بنام زمین گرد آورده ومشغول  آزمایش های فضایی خود وبالا وپایین بردن درجه های هوا وطوفان میباشد دریغش آمد که درکنج این بیغوله ما در غم هموطنان خویش نباشیم  ودر آنسوی کشور جنگلها در آتش میسوزند  آب وآتش که باید جلوه گه زیبایی های ما باشند هریک بصورت یک قاتل  رو در روی ما ایستاده اند . 

باخشم وگریه هفت سین را جمع کردم کتاب حافظ هنوز باز بود : یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور /کلبه احزان شود روز گلستان غم مخور / ! گفتم تو هم که مستی  سر از خاک چند صد ساله خود بردار وببین که رکن آباد با خاک  مصلی گلی ساخت که دیگر هیچگاه نخواهیم  توانست  قامت سرو را در آنجویبار ها  تماشا کنیم اکر یوسف باز گشت به کنعان  به سرزمین  کنعانیان  رفت که بلندیها جولانرا هم به قوم آنها بخشید  برای سر زمین ما گل آورد وخس وخاشاک وننگ ونفرین وقحطی توفان وبارانهای سیل آسا 
از کناره کوچک این پنجره دریا را میبنیم که چگونه امواجش بسوی آسمان قد میکشند ودر بر گشت هرجه را که سر  راه خود ببیند  میشوید وبه دریا میریزد من از صدای طوفان وحشت دارم وتمام شب گوشی هادرون گوشم بود ومهم  نبود چه کسی  چه چیزی را میخواند .
از پشت شیشه به بیرون نگاه کردم رومیزی ها در هوا باد میخورند وزیر سیگاری  زیبای کار دست روی زمین پرتاب شده صندلیها از حایشان برخاسته دوباره محکم بر زمین میخورند نکران جاده واتومبیل بچه ها هستم دسترسی به آنها ندارم  
با نگاهی به سیل وویرانی سر زمینم مرا بیشتر گریان میسازد چگونه این سیل ویرانگر ناگهان در اولین روز خوشحالی مردم آنهارا به ورطه وحشتناک کشاند آیا حضرت  ر. هبری حالشان خوب است جایشان امن است ؟ وسلیر عبا بدوشان ونعلین وخرقه پوشان چطور ؟! 
آقای کار کردان که در آسمان به این نمایش دردناک میخندید شما وهمکارانتان پیچ هوا را محکم کنید بجای تهیه لوازم آرایش برای زنان فضا نورد کمی هم بفکر  زمینی ها باشید در استودیو ی خود را  باز کنید تا ما یک یک فرار کنیم ،بکجا؟زمین گرداست ماهم سرمان دچار دوار وسرگیجه ایم راه فرار برای همیشه بسته است تنها مرگ است که مارا در بر میگیرد .. 
پایان درد نامه امروز 
ثریا ایرانمنش ”لب پرچین ” اسپانیا /۲۷ مارس ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۷/ فروردین ۱۳۹۸خورشیدی ...

سه‌شنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۹۸

سر زمین من

ثریا ایرانمنش / لب پرچین /
یک دلنوشته !!

چیزی برای گفتن ویا نوشتن باقی نمانده  همه راگفتند نوشتند گرفتند بی فریاد آرام از کنار هر حادثه ای گذشتند گاهی گامی قدمی ونگاهی سپس به راه خود ادامه دادند .
هرچه را وهرجا را مینگرم آتش است وآب وفریاد است وخون وبرده داران دربین خود مشغول ونوشانوش در پی شکاری دیگر کشتار ها مرگها مانند یک نمایش هیجان انگیز از جلوی چشمانشان میگذرد وچه بی تفاوت نشسته اند آن قوم هرجایی !.
نوروز با آمدنش بخانه کرکسان و لاشخوران گناه را نیز با خود آورد حال باید سد ها را شکست وگناهان  را شست به قیمت جان صد ها هزار نفر. انسان بیگناه وآنهاییکه دربیت اعظم نشسته اند درانتظار طلوع خورشیدند خورشید که خود ساخته  وطوفانی وسیلاب را که خود درجه آنرا بالا وپایین میبرند . 
چه ساده لوح بودند مردان زیست شناست و کاوشگر ان طبیعت که جانشان را نیز در این راه از دست دادند .
سیل ویرانگری که آن روز ها خواننده متعهد میخواند وشاعر متعهد آنرا سروده بود امروز جان یافت به حقیقت پیوست خانه هارا از بیخ  بن ویران ساخت پدر پیررا کشت مادررا دیوانه کرد وفرزند شیر خوار روی آب روان است میرود تا به ابدیت بپیوندد.
نفرین شاهان دامن همه را گرفت اگر تاریخ را ورق بزنید میبینید در هیچ نقطه ای از دنیا به اندازه ایرانیان شاه نکشته اند وشاه عوض نکرده اند یا رهبر بوده یا شاه ودراین میان یک پرانتز نیمه کاره باز شد وشاهی جوان بیخبر از مارهای زهر آلودی که در تختخواب خودش داشت آهسته آهسته داشت سر زمین مارا شخم میزد ونهال میکاشت  بچه مار ها در دامنش بزرگ شدند وتبدیل به یک اژدها با هرم دهانشان زهر خودرا باو دادند و  اورا کشتند ونیمه کاره مارا دوباره میان زمین وآسمان معلق ووارونه آویختند وخود به لانه شان  باز. گشتند اژدهای  پیر هنوز کامش برای بردن وخوردن کار میکند او همان (ملوک) قرون زمانه است که فرزندانش را میبایست به پایش قربانی میکردند سر زمین ما به دست طراحان مد  زیبایی  به ویرانی   و بزشتی وکراهت کشیده شد وبقایای آن نیز به دست سیلابهای سپرده شد  
هله نومید مباشی چو ترا یار براند 
گرت امروز  براند  نه که فردات بخواند 
در اگر بر تو ببتدد  مرو  و صبر کن آنجا 
که پس از صبر ترا به سر صدر نشاند 
.... کسی نیست تنها مردان مقیم بیت اعظم دوباره دست بکار خواهند شد تا شیرازی تازه وگلستانی نو برای فرود آمدن یک پیامبر جدید آماده سازند !!؟.
سه شنبه ۲۶مارس ۲۰۱۹ برابر با ۶فروردین ۱۳۹۸ خورشیدی /اسپانیا /-....

شنبه، فروردین ۰۳، ۱۳۹۸

از ماست که...

ثریا / اسپانیا 
این دود سیه فام که از بام وطن برخاست 
از ماست که بر ماست 
وین شعله سوزان   که بر آمد  زچپ وراست 
از ماست که بر ماست .......ملک الشعرای بهار 

کتابی را میخواندم  گویی صاحب قلم سحر قلم خودرا از درون مغز واعضای روح وپیکر من گذرانده وروی صفحه  آورده است .
او توانسته کمی تنها کمی از مردم  خوابیده مارا بیدار کند اما  نتوانسته قلبهای سنگ شده ویا از جنس سنگ را بخراشد  ودرنتیجه همین روشن گرایی از بقیه چاپ کتب او جلو گیری کرده اند .
این تنها ما نیستیم که دچار این بلیه شده ایم  سر زمین ما برای بزرگان یک آزمایش بود مانند نمایشی که سالها پیش درتمام تلویزونها یکسان به نمایش  در آمد چند نفر را ازنژادهای متخلف وافکار گوناگون  برای مدتی درون یک محوطه بنام خانه نگاهداری میکردند زن ومرد باهم همه گونه آمیزشی  داشتند اختلاف داشتند بعضی ها  مانند من از بوی بد دچار بیماری میشدند وگریه کنان آن خانه لعنتی را رها میکردند واین نمایشی بود پر طرفدار  حال سر زمین ما نیز مانند همان  خانه  تنها یک آزمایش بود ومد سازان همیشه در صحنه  امسال مد  های  خود را به عهد ما موتها وقرن پیش از میلاد اختصاص داده بودند زنان دوباره وارد یک کونی سیاه شده  ویا در پارچه های رنگارنگ مانند یک بسته پیچیده شده به مردان حرم هدیه میشوند .
بیهوده زچه مینالی وبکجا میروی  ای ”زن”  

 مهم نیست چقدر میدانی  مهم این است چقدر داری ناگهان هجوم پروانه های تازه از کرم در آمده ویا زنبوران ومگسها  در اطرافت جمع میشوند  به !تو که نم پس نمیدهی همه ناگهان گم میشوند دود میشوند وبه هوا میروند وآنهاییکه باقی مانده اند دست به عصا راه میروم یک روی بسوی تو دارند وروی اصلیشان بسوی قبله مناجات ومنافع میباشد وترس از مردان ونمایندگان خدا   همه تحمل ترا ندارند .
 در حال حاضر در یک تعطیلی بسر میبرم ومیهمان دارم بنا براین باید از یک تابلت  کهنه  قدیمی ام استفاده کنم وچند خطی را روی این صفحه بیاورم تا کمی از دردها ر ا بکاهم سایر تابلت ها کمتر با حروف فارسی انس والفتی دارند امروز دیدم در توییتر نیز عده ای از کلمات و  حروف لاتین استفاده کرده اند  وگاهی هم حروف زیر انگشتانم گم میشوند  !!

کوبیدیم که بیدار شویم این  چه خیالیست 
بیدار ی ما چیست 
بیداری طفلی  است که محتاج به لالاست 

از ماست که بر ماست 
پایان 
ثریا ایرانمنش /اسپانیا ۳ فروردین ۱۳۹۸ خورشیدی برابر با ۲۳مارس ۲۰۱۹میلادی !!

پنجشنبه، فروردین ۰۱، ۱۳۹۸

اولین روز

درود وتبریک برای سال تازه از راه رسیده ! با غصه ها غم ها وشادی ها ودردها وزخمهایی که بر دلها نشست وهیچگاه پاک نشدند وجایشان همچنان خارش دارد . 
درود وستایش وتبریک به همه مبارزین را ه آزادی خاک اسیر ایران أ واسارت ما درغربت گوییکه میترسیم سفره کوچک بی نان خود را پهن کنیم .
سال ما بدون هیچ موسیقی  ویا خبری ویا سازی ونوایی در سکوت  تحویل شد  با نگاه کردن روی ساعت وعقربه هایی که درگردش بودند من بودم وپسرم که بیخبر از را رسیده بود وهر سال تنها عیدی که دریافت میکنم  بچه ها میل دارند مرا بقول فرنگیها سور پرایز کنند !
سفره مان باندازه تنهایی خودمان بود  نه بزرگتر ونه کوچکتر ودردل برای آن سیل عظیم وناگهانی که درشمال  سر زمینمان روی داد برای خاكی که به زیر سیلاب میرفت ومردمانی که لانه هایشان را از دست میدادند گریستیم ودراین فکر بودم که. :مازندران شهر ما یاد باد  / برو بومش همیشه آباد باد  حال گویا این جانورانی که تکیه بر تخت سلطان زده اند حتی از خاک  رضا شاه  خانه او ودهکده او میترستد  وباید از فعالان محیط زیست که به مرگ ناگهانی  از میان رفتند ویا در زندانها شکنجه میشوند ،پرسید چرا این سیل  تنها شب عیدرا نشانه گرفت ؟؟!!!

ما بودیم وسکوت شب  حتی خاطره های گذشته نیز در ذهنمان کمرنگ شده بودند ومن در فکر این بودم که صبح زود باید برای آزمایش بعضی چیزها ناگفتنی به آزمایشگاه بروم  بچه ها درخانه های خودشان درکنار همسران فرنگی خودشان شامی را که من درست کرده بودم بردند  تا با هم بخورند !!!! خانه من از قفس مرغان گرفتار نیز کوچکتر است باد وطوفان  هم در بیرون غوغا میکرذ رستورانی هم که پاتوق ایرانیان باشد در این دهکده نیست  باید آهسته گام برداشت مباد خواب   همسایه تو پریشان شود .

بهر روی  سال نو شد وتنها خواسته من سلامتی وآزادی سر زمینم از دست خفاشان است .
نورتان پیروز وهرروزتان نوروز  باد 

یک دلتوشته  اول فروردین ۱۳۹۸خورشیدی  برابر با ۲۲ مارس ۲۰۱۹میلادی 
ثریا ایرانمنش (لب پرچین ) اسپانیا /برکه های خشک شده !!!

شنبه، اسفند ۲۵، ۱۳۹۷

زادر وز ....

زاد روت  مبارک پدر ما !
----------------------------
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

امروز بیست وسوم اسفند مصادف با زاد روز  تولد مردی است که هیچگاه نخواهد مرد حد اقل درتاریخ ایران .
متاسفم که باز ماندگانش نا جور ونا باب از آ ب در آمدند خاری درمیان این خرمن افتاد وهمه را به آتش کشید . 
ثمره نادانی نادانی است  یک جسم وذهن  خواب آلوده  از کنار همه جریانات  که یک موجود هوشیار  فورا آنهارا درک میکند ، به نادانی  از کنار آن میگذرد .
 من از روز ا.ول چشمم به این جریان بود وفهمیدم که دیگر عاقبتی نخواهیم داشت  مذهب برای من یک سلسه قوانینی بود  وسپس یک تجربه  وبعد از ان  دیگر نتوانست  مرا کمک کند   ودر مواقع سخت بمن یاری برساند  ،  اما تو توانستی به هما ما زندگی ببخشی . 
حال امروز مردم آن سر زمین که بیشتر آنها  در رخوت بسر میبرند  باید تنها به گفته های وحشت انگیز  عده ای که بر روح وجسم آنها  وارد میشود  تسلیم باشند وهیچگاه هم کسی بیار ی آنها برنخواهد خاست .
 کسی  هم از جای بر نمیخیزد تا انتقام بگیرد  تنها یک نیروی ناشناس  ممکن است بفریاد آنها برسد .
امروز دیگر من دست از همه چیز شسته ام  درانتظار هیچ معجزه ای هم نیستم اگر رویا ها مانند اسب بودند فقراهم میتوانستند بر آن سوار شوند اکثر فقرا سوار کاران خوبی بوده وهستند .
هر چه بود تمام شد وهر چه را که توساختی به یغما بردند . ودیگران ساکت درنار این کاروان خسته به تماشا نشستند .
روانت شاد  همیشه زنده ای دردل ما ایرانیان وطن  پرست نه خود پرست .
پایان 
سال نو بر همه شما مبارک باد تا روزهای آینده اگر عمری باقی ماند شمارا به ایزد متعال میسپارم < 
ثریا ایرانمنش / اسپانیا / ۲۳ اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی برابر با ۱۴ /مارس ۲۰۱۹ میلادی .

جمعه، اسفند ۲۴، ۱۳۹۷

و.....خدا زن بجا آفرید !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
--------------------------------
در کتابی  که میخوانم  خانواده  هفت پسر دارند وتنها یک دختر وهیچ توجهی بایند دختر نمی نمایند  اورا  درهیچ وضعی ببازی نمیگیرند او یک عنصر زیادی است که بدون دم به دنیا آمده است ! واز دست مادر وپدر خارج شده حال باید همه نوع فدا کاری بکند ودرگوشه ای برای سرنوشت خود اشک بریزد !تنها کاری که میتواند  انجام دهد وتنها مرهمی که میتواند بر زخمها یش بگذارد ! .
خوب این کار خدا بود که این دختر  به دنیا آمد !!!

فوئر باخ   خدارا چنین تعریف مینماید :
|خدا نامی است  که انسان برای بالاترین   قدرت  ذات ، بالا ترین درجه  حس وبرترین  درجه فکری  قايل شده است !|

واین تعریفی است که ماتریالیستها   در قرن نوزدهم  آنرا بیان داشته اند  اما ولتر  نویسنده ومحقق آلمانی   نوعی دیگر این قدرت لایزال را بیان میدارد ! 

در زمان  حکومت آرکادیوس  مردی یونانی  بنام لو گو ماکوس  که از قسطنطنه  به توران  رفته بود در پای جبال  قفقاز  بدیدار «  دند ینداک »  رفته بود  اورا به همراه  خانوداه اش درحال نیایش دید  بر آشفت  وگفت : 
ای بت پرستان  شما چه میکنید  ؟ \دندیناک پاسخ داد ما بت پرست نیستیم  و لگوماکوس گفت ، حتما  باید بت پرست باشید  چون یونانی نیستید  بعلاوه این |آوازهای دسته جمعی  بیمعنی  چه بود  که میخواندید ؟  بگذارید ببینم شما آیا به فرایض دینی  آشنایی دارید ؟ 

دندیناک  د رجواب گفت  خدای قادر متعال بجاست وما هرچه داریم  از اوست ! 
لوگوماکوس پرسید « برای یک وحشی  این درجه فهم وشعور بد نیست اما ازخدایتان چه میخواستید ؟ »
از  او برای نعمتهایی که بما ارزانی داشته وحتی بلاها ومصايب روزگار مارا دارد  با آن آزمایش میکند  ما سپاسگذاری میکردیم !!! چیزی از اودرخواست نکردیم  او خود بهتر  میداند  که ما چه میخواهیم گذشته ازاین ما میترسیم از وی هوای خوب طلب کنیم  درحالیکه همسایه ما ا زاو باران خواسته است !!!!
لو گو ما کوس گفت : 
من درانتظار چنین پاسخ احمقانه ای بودم  حال بگو ای مرد وحشی ! آیا آوای اورا شنیده ای ؟  بتو گفته است که من هستم ؟ ؟ .
دیدیناک  گفت آری در طبیعت ما اورا میبینم  وتصور ما از خدایمان این است که درازای اعمال خوب  پاداشی نیک  بما میدهد  ودربرابر اعمال زشت مارا تنیبه میکند ! 

لوگوماکوس گفت ای مرد بیشعور  آیا خود  در محل است  یا درخارج  محل ویا درهمه جا ؟ 
ای نادان  ایا خدا میتواند عصایی بسازد  که فاقد انتها  باشد ؟  آیا آینده  مارا   میبنید ویا درزمان حال  هستی را ازنیستی  بیرون میکشد  وچطور هستی را نابود میکند ؟ ......
این داستان طولانی است  گرچه ولتر طبعی  شوخ داشت  اما در زمان او هنوز  مطالعات  آنتریو لوژیک درمراحل ابتدایی بود .
بشر همیشه ترسیده است از باد وهوای طوفانی واز تاریکی وظلمت بنا براین باید قدرتی مافوق  قدرتها بیافریند واورا سپاس وستایش کند تا بتواند درامان باشد  .

زندگی بشر  از نظر تاریخی  به سه دوره تقسیم شده است  : عصر هجر / عصر برنز /  وعصر آهن  وما اکنون درعصر آ|هن  وتکنو لوژی پیشرفته  زندگی  میکنیم  اما چشم به دنبال عصر هجر داریم ومن دراین فکرم اولین بار آن خدایی که بین دو آفریننده خود یعنی  زن ومرد تفاوتی بزرگ گذاشت کی وچگونه بود ؟ چرا تنها مرد چون یک دم دراز بجای آنکه از پشت سرش برون بزند در جلویش قرار دارد اورا مامور زندانی کردن زن ساخت ؟ .
واین خدا برآی آنکه  تنها نباشد سکرتری استخدام کرد وسپس کارمندانی که از طرف او به روی زمین پرواز کنند ؟؟!!

اولین بار گمان من بر این است که در تاریخ یهود این اتفاق شکل گرفت زن پنهان شد موهایش زیر پارچه ای کلفت رفت وعشق وازدواجش نیز میبایست با واسطه پا انداز ها  ویا هما ن« مچ میکیر » باشد  وهنو زهم این جدال  بین طرفدارن فروید ومارکسسیتها وکمونیستها  ادامه دارد  .

انسان چه از بهشت رانده شده باشد وچه  در نتیجه تکامل  از پستی حیوانات  طی میلیونها قرن  بوجود آمده باشد  وشکل انسان کنونی را بخود گرفته است  لاقل باید شعور خودرا نیز بالا ببرد وبداند که خود حاکم بر سرنوشت خویش است نه دیگری وپناه بردن به جادو ودعای ورمل واصطرلاب کاری احمقانه است  اعمال ورفتاری که امروز از بعضی علمای دین سر میزند  چسپیده به آن ایديو لوژی  های پرشکوه  وعکسها وروایات نه تنها  از انسان عصر هجز  عقب تر رفته بلکه به دوران و به دنبال  حیوانات شبیه انسان درآمده است .
 هنوز تا هنو زاست میان اسکیموها وسرخ پوستان امریکایی همان احکام عصر هجر وجود دارد  وآن قوای مافوق الطبیعه  دربن انسانهای  بدوی  به دو صورت رواج داشته است  یکی اعتقاد به ارواح  ودیگری قبول قدرتی  که جامعه شناسان به آن نام « مانا»  داده اند  کلمه مانا نیز یک لغت بومی  در جزایز اقیانوس آرام  است .

میل ندارم به دنبال کاوش  خاک روبی وکنکاش در تاریخ بپردازم همه اینها را درمغز خود یکجا جمع کرده ام واز من قدرتی ساخت که توانستم جلوی مرد خود بایستم واورا پایین ترا زسطح خودم نگاهدارم وباو واطرافیانش خاطر نشان سازم که چیز ی کمتر که نه بلکه بیشتر از او دارم اوتنها  راه گریستن را میدانست  وراه اقتصادرا \امروز از اینکه میبینم زنان سر زمینم برخاسته اند غروری درخود احساس میکنم  میبینم دیگر برای چند نگین بی ارزش ویا آن آلنگوها که حکم همان دستبندهای زندانیانرا دارد وآنن حلقه که برگوش میکنند بعنوان گوشوار  دیگر تن درنمیدهند  شعور خودرا باز یافته اند وزنانی که کاراته باز شده اند وقدرت بدنیشان از مردان فزونی یافته است . 
این کتابهای مسخره تنها  برای بالا فرود آوردن سطح شعور ما ببازار جهان عرضه میشود کتابهای خوب را جمع آوری ودرموزه ها جای داده اند  .
در هیچ جای قانون الهی ننوشته که زن نیم مرد وامروز حیوانی برای لذت بردن مرد است ! خیر قربان این مرد است که وسیله ایست برای بودن زن ، این زن است که مرد را بوجود میاورد شما مردان حتی قدرت ندارید یک مگس را پرورش دهید !.
درهمین قرن بیست ویکم  متمدن ترین  ممالک دنیا  برای دفاع واز خود وترس  از روان ناسالم خود  از سیاست استفاده کرده  باعث کشتارهای بزرگ  وزجر وآزار  سایر افراد بشر میشوند  هنوز خاطره کوره های آ دم سوز ی وواقعه دردناک نازیسم  وحمامهای گاز  در اذهان فراموش نشده است .
 شیطان  بزرگترین خادم  وسپر بلای  بشریت از زمان زرتشت  تا به امروز بوده است  وبار گناه بشر  وجنایات هولناک  اورا شیطان بر عهده میگیرد  شیطان انسانهارا لبریزاز  تشویش واضطراب واعمال پلید وزشتشان بری میدارد ویا تشویق میکند .
جای نتاسف است که مردم ایران از مفهوم شیطان در دین زرتشت تصور صحیحی ندارند و واغلب آنرا نقطه مقابل  خدا قرار میدهند  درحالیکه چنین نیست .
پور داود  درگاتها  ( سرود مدهبی  زرتشتیان)  چینین مینویسد : 
در سراسر گاتها  اهورا مزدا  یگانه  آفریدگار جهان مادی ومعنوی  است وسر چشمه همه نیکی ها وخوبیها  ، در مقابل  او آفریدگار  یا فاعل شری وجود ندارد خرد خبیث که امروز  بنام اهرمن  نام گرفته  وزشتیهای جهان را باو نسبت میدهند  درمقابل اهوارمزدا نیست  بلکه در مقابل ( سپنتامینو )  است که خردی مقدس میباشد  جهان مادی آمیخته ای است از بدی  وخوبی ، سیاهی وسفیدی  ، تاریکی وروشنایی واز این روست که ذات مقدس اهورا مزدا  از آنچه  انسانرا در طی  زندگانی گرفتار اینهمه زجر وشکنجه  وناخوشی وگزند آزار نبیند  از ساخت او جز نیکی سر نزند  آنچه درجهان زشت است منسوب به خرد خبیث است  ......( سروده گاتها  / ابراهیم پوردادود ) .

خوب آن خدایی  که برای او  عدل وانصاف قائلید  وخوبی ونیکی  چرا باید بین دو موجود آفریننده خود فرق باین بزرگی را قايل شو د؟ آیا خبث وطینیت مردانی با افکار بیمار وناخوش وپلید این حواس را نساخته است  ؟ 
حاظ گرت  ز پند حکیمان  ملالتست 
کوته کنیم قصه که عمرت دراز باد 
پیر ما  گفت خطا بر قلم صنع نرفت 
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد« حافظ » 
پاین 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 15-03-2019n میلادی برابر با  ۲۴ اسفند ما ۱۳۹۷ خورشیدی ///
-------
توضیح: بواسطه فرار سیدن نورزو یادگار پاک نیاکان ما ضمن عرض تبریک وتهنیت وآرزوی خوشی وشادکامی / به عرض دوستان میرسانم که  از یکشنبه آینده ، تا  روز سیزده سال نو این وبلاگ تعطیل است . 
تبریکات صمیمانه مرا بپذیرید \با بهترین وصمیمانه ترین ارزوهای خوب /ثریا ایرانمنش . اسپانیا برکه های خشک شده !





پنجشنبه، اسفند ۲۳، ۱۳۹۷

فرهنگ ما !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
----------------------------------

مرد عشقم ، آشتی با تلخ وشیرین کرده ام 
هر که دشنام صریحم  داد ، تحسین کرده ام 

بسکه شب نالیده ام  از تلخی  غمهای هجر 
مرگ را  در دیده ها  چون خواب شیرین کرده ام 
 طالب آملی » 

ساز ما ن عفو وحقوق بشر طی یک بیانه ای  اظهار داشته که در چندین سال حکمرانی سرداران مسلم امام زمان نزدیک به دویست  و پنجاه هزار نفر را درایران کشته اند ! دراین برد شاهکارند ! نه ؟ غیر \انهاییکه درانتظار مرگند ویا درسوراخهای انفرادی مشغول بازجویی های شیرین کام آن مردان بیخبر از خدا وانسانیت میباشند .
 ومینویسد  که ملاهای سوار بر منبر وانسانهای فرهیخته وانسانهای معمولی   ، کشتار هارا  که همیشه با شکنجه  وآزار همراه بوده  است درهر شهر ی ویا دهی  به خواسته وروش ملای ده یا شهر اتجام گرفته است  بدینگونه دربعضی از شهرها  مانند همدان ،  بالای کوه  برده وبه دره پرتاب میکنند  ودر شهر توس یا خراسان  با جر ثقیل وگاهی  با قمه گردن زده اند  تیر باران های مخفی ودارهای عیان در گذرها
گاههای  همگانی  و سنگسار پنهانی زنان ودختران  زیر فرمان  امام ها انجام پذیرفته است .گاهی هم در زندانها سر به نیست میشوند وجنازه  هایشان را نیز به خانواده هایشان تخویل نمیدهند  و ملاها وآخوندها اینهارا نیایش به درگاه پرودگار  وبنام اسلام  ونگهداری از بیضه اسلام  انجام میدهند ومیگویند که پیامی از جانب پرودگار داریم  !!! 
وبزرگترین قاتل زمان مدال ذوالفخار !!!! میگیرد !این زندگی  وروش ماست یا شاه یا رهبر 
 سومی وجود ندارد !
اکنون زندانها لبریز از زنذانی  میباشند  که از بسیاری از آنها هیچ  گونه آگاهی درددست نیست   وآموزش دیدگان  پرورش نیافته  که  ایرانر ا بباد دادند  وخود نیز گریختند بخوانند تا ببینند  که چه بر سر این مردم  وکشور اورده اند  وهنو زهم شرم نمیکنند ودر روی تابلوهای  بازار سود جو ووابسته  سخن پراکنی مینمایند و نماشی بر پا میدارند .

زندگی جهنمی بیش نیست وچه خوب که من در حاشیه آن متوقف شدم ودیگر پایم را درمتن نگذاشتم تنها به تماشا نشستم ویادداشت برداشتم برای روزهایی که اگر دوباره زنده شوند .
آری ! فرهنگ ما  پر توانترین  فرهنگ جهان است !!! بسیار ی از این بدبختیهایی که  بر سرمان آمده ومیاید  برای آن  است که ما ازخویشتن  خویش نا آگاهیم  از این رو چون خود وگذشته وتبار ونیاکان خودرا نیمشناسیم  به گدایی وبردگی افتاده ایم . 

اکنون ایران پر از دشمن است 
گرفتار چنگال اهریمن است 
نه ّهنگام  آرام  وآسایش است 
نه روز درنگ  وآرامش  است 
بیا تا بکوشیم  وبه چنگ آوریم 
 برون  سر از این  بار ننگ آ وریم 
همه سر به سر تن  به کشتن دهیم 
از آ ن به که  کشور به دشمن دهیم 

سر دبیر محترم نشریه ؟؟؟!!! 
دردآ ور است  ولی باید گفته شود  که بدبختانه  امروز قلم به دست گروهی  مزدور  افتاده  که نانرا به نرخ روز میخورند  ودکانی باز کرده اند  احساساتشان  از انتهای  جوهر قلمشان  سر چشمه گرفته  وبه نوک آن ختم میشود  وثانیه ای بعد آنچه را که نوشته اند به دست  فراموشی میسپارند  بعضی از این روزی نامه ها دکان حلاجی باز نموده  .وپنبه زنی  میکنند  تا آنکه  روزی نامه های خودرا  که که |«روزی  انهاست  به فروش برسانند  من به راستی دیگر نمیدانم ایرانی واقعی کیست ؟  وکجاست |؟  ما ایرانیان آ هسته آ هسته از مقام انسانی  خود نزول کرده  وبه یک (  هیچ \)تبدیل شده ایم  چیزی بی محتوا  وتهی وسر درگم  از ما جوانان گذشت  وقرزندانمان   چه چیز ی را خواهند آ موخت  با چه زبانی  سخن خواهند گفت ؟ ....بقیه دارد ( نوشته ای در سال ۱۹۹۴ ) !
------------------------------------------------------------------------ 

نوشته من  دریک نشریه پربار که امروز دیگر نیست /  بجای قلم هم باید  از موش ویا ناخن ا استفاده نمو د ودیگر روزی نامه ای منتشر نمیشود مگر آنکه برای تبلیغ واسطوره سازی اشخاص شناخته شده  دلم برای بوی کتاب  بوی کاغذ روزنامه تنگ شده است نه برای بوی کباب !. پایان 
هر کسی بر عزم رزمی  توسنی بنموده زین 
در عزای  عشق منهم  توسنی زین کرده ام
ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » / اسپانیا / 14-03-2019  میلادی برابر با ۲۳ اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی !!

چهارشنبه، اسفند ۲۲، ۱۳۹۷

شهر، یاران

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
-------------------------------

گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود 
تا ریا ورزد وسالوس مسلمان نشود 

رندی آموز وکرم کن که نه چندان هنر است 
حیوانی که ننوشد می  وانسان نشود .............حضرت حافظ شیرازی !

نمیه شب  دوباره خواب از سر پرید ودوباره سری به آن کتاب الکترونیکی زدم  که چه بلوا وغوغایی است دراین شهر بیشتر از شهر نو در قلعه زمان سابق هر خود فروشی بنوعی خودرا اراسته وهنر نمایی میکند دیوانگانی که در رویا وابهام وهپروت بسر میبرند مردانی که دیگر از فرط ناتوانی به دیگری روی میآورند وجوانی تازه از راه رسیده را وردست خود قرار داده  لوطی وعنترش !
سپس به گفته های پر مغز ونغز او گوش فرا دادم که درجاهایی آنرا  ساسنور میکردند وصدایش شنیده نیمشد ویا با اعلام زنگی روی  موبایلش باواخطار میکردند تند روی مکن حتی در یک کامنت شخصی اعتراض کرده بود که چرا صدای اورا سانسور میکنید  ما خر نیستیم ! 

سر انجام  ؛ اورا؛ یافتم وان کلیپ نامربوط را به درستی وراستی روی صفحه دیدم آخوند شکم باره ای که زن را رد ردیف حیوانات نهاده تنها برای لذت بردن وبرده بودن مرد ،  انسان از نگاه این جانوران تنها مرد است بایک آلت تناسلی بزرگ !.
سپس به دنباله سخنان او گوش فرا دادم درجاهاییی صدای اورا قطع میکردندباو اخطار میدادند که ...... هرچه باشد آبشخور آنها از آن  سر زمین وهمان ملاهای شک گنده میباشند اینها بر انداز نیستند اینها جا اندا زو پا اندازان میباشند !
 اوداشت اشعار حافظ را تند تند میخواند که :  یاری اندر کس نمیبینم ، یاران را چه شد ؟ /
دوستی کی  آخر آمد ؟ دوستدارن را چه شد ؟ ........
او باید بداند که سالهاست  از چهل واندی سال پیش آب حیوان تیره گون گشت وخضر فرخ پی گم شد وبیادم آمد که درهمان سالهای اول  جناب محمد رضا شجریان که عمرش جاودان باد این غزل را چه زیبا درمایه دشتی خواند ونظر او به دوستان عزیزش که ناگهان همچو سایه در سایه فرو رفتند من هنوز این نوار را دارم /احساس او نازکتر از برگهای لطیف شکوفه های بهاری بود ولرزان فهمید که شهر یاران دیگر شهریار ی نخواهد داشت  ودیگر لعلی از کان مروت بیرون نخواهد زد  وخورشید دیگر نخواهد تابید هرچه هست سیاهی اندر سیاهی است .
برده داران وعلفهای هرزه سیاسی همچنان درچهره های مختلف مشغول بر چیدن دشمنان ویا گل چیدن بودند تا آنها را شناسایی کرده به تیر بسپارند !
من فریب نخوردم وفریب هم نخواهم خورد پاهایم را تا زانودر آبی یا  لجن زاری فرو مییبرم هنگامیکه احساس کنم غرقابی زیر پایم هست فورا خودم را کنار میکشم امروز هیچ دوست واشنای نزدیکی ندارم هر چه هست خارج از متن زندگی من میباشد دوستان واقعی رفتند وسر وتن به خاک سپردند دشمنان نیز با بهره بردن از زجرهای ناشی از کردار وگفتارشان نیز سرانجام به سختی جان سپردند 
حال من مانده ام  واین چهار دیواری اطاق کچی واین دفتر چه ها گوشم دیگر به هیچ سازی آشنا نیست  روز گذشته درمیان کتابهایم  نسخه ای از یک نشریه یافتم که روزی دران مینوشتم واین آخرین شماره بود که به دست من رسید صاحب نشریه ناگهانی گم شد واز میان رفت نشریه دیگر چاپ نشد این برگ در سال ۱۹۷۳ بود که من انرا درستون نویسندگان دیدم وتازه باور کرده بوپم درجهانم هست یاری !!!
اگر روزی فرصت شد \انرا روی این صفحه خواهم آورد .

کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی 
حق شناسان  را  چه حال  افتاد ویاران راچه شد؟

شهر یاران بود وخاک مهربانان این دیار 
مهربانی  کی سر آمد  شهریانرا  چه شد ؟ 

صد هزاران گل شگفت  وبانگ مرغی برنخاست 
عندلیبانرا چه پیش آمد ؟  هزاران را چه شد ؟

تا بوده همین بوده این گفته ازبیان وزبان مردی برخاسته که هفتصد سال پیش در زیر یوغ همین مسلمان وشاهان میزیست بیهوده نیست که کتاب اورا ممنوع کرده اند ! این ریا کاری ها این نامهربانی ها در میان ما مردم ایران زمین چیزی تازه نیست اقبال ما روح ما وجسم ما با همین  ریا کار یها خو گرفته همه بسوی دشتی میرویم که سبز وخرم است برایمان مهم نیست اگر پا روی \پیکر بلبلی زخم خورده بگذاریم ویا اورا به دست خود بکشیم .همه دچار پلشتی وزشتی وخوی وحشگیری میرویم بی آنکه خود بدانیم سرما درهوا ست به دنبال خدا پایمان درچاه تعفن ادیان ! که زن را درصف حیوان قرار داده است  وبانوان پیشرو وصاحب فضل وکمال ما که حتی جایزه نوبل  راهم دربغل فشردند صدایشان درنیامد چرا  که این جایزه به اقبال همان تحفه روی منبر به او داده شده است بی هیچ کرداری یا گفتاری وزنی مانند« نسرین ستوده »باید  تحمل وزجر زندان وشلاق را بنماید چرا که از همنوعش دفاع کرده است .
روی سیاه شما درتاریخ خواهد ماند وآفتاب اقبالتان به زودی رو به تاریکی خواهد نهاد تاریخ درمغز من ثبت شده است . 
بی گمان دیر یا زود  مرگ  که هیچ گریزی از آن نیست   فرا خواهد رسید  ویکی یکی  را درو خواهد کرد  همانگونه  که دادگستران وزندگی سازان  ونیکو خواهان  جهان نیز سر انجام  به کام مرگ شدند  خونخواران وخون ریزان  نیز  که برای زمانی نه چندان اندک  بر اریکه قدرت  فرمانروایی نشستند از هیچ تبه کاری  سر باز نزدند  ، نیز نخواهند توانست از کام مرگ  بگریزند .

یک دور روز ی پیش وپس  شد ، ورنه از دور سپهر 
بر سکندر  نیز بگذشت  ، آنچه بر دارا  گذشت 

تواتگر یا تنگدست  دانشمند  یا نادان  خوب ویا بد  همه از این سراچه دو در که از یکی  آمده ایم  ناگزیر  باید از در دیگر بگذریم  اما  دراین میان  ارواحی  هیچگاه  نمیمیرند  اگر چه تن بخاک سپرده باشند  گروهی همیشه مرده اند  اگر چه  هنوز به تن خاکیشان  خوراک برسانند  که چند گاهی بیشتر دم بر آورند  آنهایی که نبرد میکنند  وخویشتن را وروح ودل را به میهن سپرده اند  مردنی نیستند  اگر چه بمیرند  وآنهایکه  همچنان مهر خاموشی بر لب زده اند مردگانی هستند که خود نمیدانند  اگر چه چند صباحی دیگر هم بخورند وبیاشامند .ث
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 13-03-2019 برابر با ۲۲ اسفند ۱۳۹۷ خورشیدی !!



سه‌شنبه، اسفند ۲۱، ۱۳۹۷

انسان بیدرد

ثریا ایرانمنش « لب پرچین »!
----------------------------------

نامه شوقم  که گردون به دست باد داد 
لیک  صد ها یاوه  بر بال کبوترها نها د

زندگی سازی ندارد عزت  ویرانگر ی
زآن سبب باشد  بهار خونین از سخن باد 

تخم گل می پاشی  اما تیر میروید  بهار 
این زمین را چندمین شداد با خون  آب داد

چگونه باید به بی درد بودن دیگران رشک نبرد  وخود با درونی لبریز از زخم نشست ؟  با آنکه هیچ یک ا ز آن  زخمها دردی ندارد  وجایی درد نمیگیرد  و  خودم میپندارم که  نه ! تندرستم  تا زخمی به فغان نیاید ودرد نگیرد  من بیماری را نمیشناسم  وزمانیکه انگشت روی آن زخم نهادند  وفشردند  ناگهان از درد فریاد میکشم  وتازه می فهمم که  علت آن زخم چه بوده است .

عده ای بی دردند  همان آرتیست قبلی روی صحنه با شکل وشمال دیگری  مثلا برادر بزرگ یا پدر خوانده  همه را هم دوست دارند وبفرزند خواندگی قبول فرموده اند  وما یادمان رفته که بیشتر این آقایان  علم ومعرفت ورسانه نواده ها ی همان ملاهای روی منبرند با القاب دهان پرکنی مانند آیت ا ... حجت ال.... وآل زیا ر .....وغیره .  وزبان فاخر عرب را به روانی  زبان مادری  بر زبان میرانند !بلی از زخم داشتن  تا درد داشتن راهیست بس دراز .

هیچکس بی عیب نیست  خودم منهم عیب های زیادی دارم  که همه خاموشند  اما میلی ندارم  آن زخمهارا چاره کنم  دلم هم نمیخواهد  که کسی انگشت روی أنها بگذارد وفشار دهد دردمرا مضاعف کند .تنها گاهی آن  زخم نهانی درونم مرا به فریاد بر میدارد  فریادی در سکوت  اطاق تنهاییم  میپچد ودراین جا عقل چاره گر بفریادم میرسد  پنجره آن گشوده میشود  ونورهای دروغین به عقب رانده میشوند  این نورها مانند همانهایی که هرصبح با دوربین گوشیم میگیرم بسیار برنده هستند  وبر روی زخمهای آلوده مرهمی میشوند .

اینها چگونه از زهدان  فریبها و کژ اندبیشی ها  زاده شده اند  همگی زخمی هستند ! وهنگامیکه راه میروند شل میزنند ویا درمیان راه باز میمانند واز رفتن به جلو واهمه دارند ویا توانایی وقدرت آنرا ندارند  باز از نو فریب ها زاده میشوند  وحقیقت گم شده درزیر تلخی آلودگیها .
من چندان تاریخ این بیرحمی وفریب را نمیدانم  وچگونه  پیدایش آنهم برایم  روشن نیست  مهم هم نیست  .
تاریخ نگار واقعی  کسی است  که گستاخ است وانگشت روز زخم ملتی رنج کشیده میگذارد  تا زخمهای نهفته ودردهای آن ملت را  آشکار سازد  اما اگر ملتی تاریخ واقعی خودرا دوست نمیدارد وبه افسانه ها بیشتر دلبسته  ونّه آنرا میخواند ونه میتواندبنویسد  باید آنرا درون کپسول ماسه گذاشت  تابه روده ها نچسپد وقورتش داد.
دیگران چندان میلی ندارند وارد این مباحث شوند برایشان دم غنیمت است  اما من باهزار حیله دردهایم را پنهان میدارم  وحتی از خودم نیز آنها را  پنهان میکنم  اما دیگران خود پرستی  را خدا پرستی نام نهاده اند  تا کسی پروای آنرا نداشته باشد  به زخمهای متعفن |نها دستی بزندو آنهارا بشکافد وتعفن چندین هزار ساله را بیرون بکشد وباو بگوید که : 
ای انسان ،  برخیز  خدایی غایب  ودرون درد آورترین دلها ی انسان ها نشسته است  ما آنرا دردرون آنها  نمبینم در قبله حاجات مکه ومدینه ویا درآسمانی که هفتاد بار شکافته شده وعلم آنجارا بازدید کرده است باز سر بسوی آسمان داریم .

 زمینرا ودرماندگانرا فراموش میکنیم  مال آنهارا به یغما میبریم  بی هیچ ترسی یا خوفی یا وحشتی .
من آنروز که همه اسناد میراث شوم را به دست آن  دلدار سپردم  به جایش یک تسبیح از نوع مهره های پلاستیکی گرفتم  که نماد این بود ( تو درحلقه مایی ) !!! همه مومن ونماز خوان بودند واز قدیم الیام آنهارا میشناختم دیگر از |انها کسی بمن نزدیکتر نبود اما بیخر بودم که آنها وصلت ووصله پینه هایی با جانی ها وآملی ها بسته اند ودرون حضررهبر ی سازشان کوک وبساطشان برقراز است وعده ای از لاتهای جنوب شهر نیر هوادار وپادوهای اویند مال من نیز بباد رفت هیچگاه به دنبالش نرفتم ودل خودرا به این  شاد کردم که خوب : باد آورده را باد میبرد من احتیاجی به مال باد آورده ندارم   اورفت مانند یک میمون سوخته درون یک تابوت بیکسی به زیر خاک رفت بارها گوراورا ویران کردند  نامی از او درتاریخ موسیقی بجای نماند تنها یک مطرب خوشنوا وبداهه نواز شد او حتی بمن که روزی عاشقانه مرا میپرستید رحم نکرد بخودش نیز رحم نکرد . حال من به کدام زخم انگشت بگذارم تا فریادم به اسمانها نرود ؟ .آتش سوزان گذشت  وشد یک آیینه فراموشکار ی آبگینه اش سرد شد  اماافسرده نشد  وهنوز آتش نهفته ای درنگاهم دیده میشود  وآنچه از آینه دیگران بر میخیزد  زشتی وتباهی وتیره گی است  وهمه امروز  از دیدن خود در آیننه روی بر میگردانند .ث

دور گردون یک پورسینا زاید ویک پیر بلخ 
لیک چنگیز وهلاکو  بار بار  آورد باد 

با تبر داران کلید باغها را داده اند 
قمریان را قامت  سروی نمی آید بیاد 

سروده ای از « دکتر اسداله حبیب شاعر افغان « 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 12-03-2019 میلادی  برابر با ۲۱/۱۲/۱۳۹۷ خورشیدی / اسپانیا !!

دوشنبه، اسفند ۲۰، ۱۳۹۷

هیچ گرفت مارا

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
---------------------------------

شوری نه چنان گرفت مارا  / کز دست توان گرفت مارا 
ما هیچ گرفته ایم از او  / او هیچ گرفت مارا 

هر گه بتو عرض حال کردیم /  در حال زبان گرفت مارا 
مردیم و زکس وفا ندیدیم / دل از همه  ، زان گرفت مارا

چین خوردگی پیشانیم    وچهره ا م درخاموشی ،  از درد نه تنها پیکرم  بخود میپیچید  بلکه درد کلماتی را که میل داشتم بر زبان برانم  نیز  میپیچاند !  همه عبارتهایم  لبریز از تب وتاب بودند  وعبارتی که میساختم  کمی تا خوردگی  داشت  وچروک برداشته بود  وآن زیبایی سابق ودرخشندگی را نیز نداشت  ، نه دیگر عبارتها هم نمیتوانند راست وقائم بر زمین بایستند پیچیدگی در میانشان بسیار است  انسان خم میشود  تا میشود دوتا میشود  چند تا میشود  تقریبا همه انسانها چنینند  که اول یک چین بر آنها مینشیند  پرچین میشوند  واین چین خوردیگیها  وتا شدنها  حیله ها وزرنگیهیا میافریند  وتبدیل به تزویر وریا میشود  درآن زمان است که درروح انسان  درمیان این چروکها ی تزویر  وچین ها وخم شدنها وتا شدنها  چرک وفساد  روان میشود   واین دیگرپارچه  لباس نیست  که بتوان با اتو آنرا صاف نمود  بلکه شکسته شدن روح وسپس استخوانهاست .
چه بسا خود میدانند که چگونه در همین  خم شدنها استخوانهایشان نیز از هم میشکافد  وآیا زیبایی کلماترا گم کرده اند ؟  یا مانند یک بسته بزرگ پنبه بسته بندی شده  در میان زیبایی کلمات خاموش می نشینند ؟!.

گفته هایی هستند که در لال زبانی میمانند ودرخاموشی می نشینند  هر جا که  سخنی کلامی تا میخورد  استخوانی نیز میشکند  واین زیبایی نیست بلکه فرو رفتگی وافتادگی وسر انجام نوکر صفتی است .

هر کجا پای گذاشتم  ، دیدم ناگهان همه خاموش شدند !  آنها ترجیح میدادند سحنان پربرکت !! خودرا درپشت سرم بگویند  وآنرا نعمتی برای خود میپنداشتند چیز تازه ای را کشف کرده بودند  آنها دیگر نیازی به شاهد یا مترجم نداشتند  همه گزارشگر بودند  وافشا گر ونمیدانستند که این ظلمشان تا نا کجا آباد میرود .

دیگر گوشی برای شنیندن در مردم واقعی باقی نمانده  دیگر کسی نیاز  به افشا کردن ظلم ها ندارد چرا که همه خود یک ظالم شده اند  با شکستن خود .
حال یا استبداد   یا آزادی و یا خاموشی ابدی  . ازاد ی دراین جهان مفهومش گم شده جهانی است لبریز از بیماری وانسانهای بیمار روانی باید آنهارا دربند  گذاشت  واگر کسی کمی پایش را از دایره ای که آنان دور آنرا  خط کشیده اند بیرون بگذارد دچار  پلشتیها وسپس خاموشی ابدی میگردد .

حال تنها باید باخود سخن گفت  وسخت ترسید  وازهراسیدن دیگران نیز باید کناره گرفت  زمانی که مردم درباره چیزی خاموشی میگزینند  لحظه های خطرناکی است  امروز همه جا این ظلم بر قرار است همین ونزوٍئلای مدرن را ببینید ! با سر زمین ما هم کاسه  است حال دوقدرت روبروی هم ایستاده اند دو قدرتی که از پشت هدایت میشوند اینها عروسکهایی مومی هستند موپت هستند   دراین میان این مردم بیچاره فنا میشوند ودر بیمارستانها از نبود برق میمیرند !  ظلم ونابرابری  وزور وفریب  خودرا در  سر زمین ما  فریاد میزند  بسیار هم چشمگیر است  وستمگران دراین سوی دنیا   از این خاموشی  بسیار میترسند ، وبازهم درپی فریبی دیگرند ! ما آدمها  تنها پاره های استخوان شکسته هستم با دردهای  پنهانی وزبانی بسته  دستهایی خسته وپاهای  شکسته . ث

هر دوست که درجهان گرفتیم  / دشمن به از آن  گرفت مارا 
هرچند راستیم چون تیز  /  او همچو کمان گرفت مارا 

یارب به ربان چه رانده بودیم ؟  / کاتش به زبان گرفت مارا
دیدیم که جهان  بجز طرب نیست  / زآن  دل زجهان گرفت مارا 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » ! اسپانیا / 11-03-2019 میلادی برابر با ۲۰ اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی !!
اشعار متن بالا !    از :  رضی بوتیمانی است !!







یکشنبه، اسفند ۱۹، ۱۳۹۷

بازار دن کیشوتها !

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش !
----------------------------------

هرکه دیدم  یاری داره  من ندارم 
شب که میشه خونه ای  روشن ندارم
برم پیش خدا دادی بر ارم 
من از کی کمترم یاری ندارم ؟

ورفت پیش خدا تا بپرسد چرا ؟ « یاسمین را میگویم ،» خواننده قدیمی ومحبوب ومحجوب آن روزها بهترین  آهنگ او  آبشار واین بی یاوری وشه زاده قصه با اسب سفید بود ِ او هم رفت به دنبال رفته گان وکم کم دنیای ما خالی میشود ! دیگر کسی نمانده  حال باید شاهد دلقکان روی صحنه باشیم ودون کیشوتها که با شمشمیر چوبی به جنگ دیو سپید میروند . 
 آن روزها  که از مدرسه بر میگشتم صدای یاسمین از رادیوی بستنی فروشی بگوش میرسید ومن تند تند آنهارامینوشتم ودرخلوت تمرین میکردم درخانه ما رادیو حرام بود ! تنها منبع شنود من همان پنجره بستنی فروشی بود که در حیاط خلوت خانه ماباز میشد واو رادیوی خودرا که باندازه یک چمدان بود آنجا گذاشته بود بعد از ظهرهای 
چهارشنبه  برای من معنای دیگری داشت چون « او» در برنامه تکنوازی برای خودش یک ربع را اختصاص داده بود  ساز میرد واشکهای من مانند سیل به دنبالش.
  یاسمین تازه پای به رادیو باز کرده بود ومن داشتم آماده ورود  به دبیرستان میشدم !!!
همه آن روزها گذشتند روزها ی بد وروزهای شیرین ویااینکه من به آنها طعم شیرینی داده بودم تا چندان مذاقم را تلختر نکند .
با رفتن هر یک از این قدیمی ها احساس میکنم هر روز تنها تر میشوم تنها به نماشات مسخره وگفتگو ای بی سر وته این دن کیشوتهای تازه مینشینم گاهی دل به دریا میزنم وگاهی  دل از همه چیز میکنم .
برای رفته نباید گریست ویا فکر کرد هرچه رفته رفته دزدی آمد  وبرد  وحال دزدان دیگری درکمینند دزدانی تازه کار اما  دانشکده  دیده !!!
نه ! سرم خوب گرم است   روز گذشته کتابی را ازمیان کتابهایم بیرون کشیدم بنام اعجاز خوراکیهیا ! این کتاب درسال ۱۳۶۵ به چاپ رسیده بود درهر صفحه وخطی مربوط به غذایی او استناد کرده بود به آیه های درون کتاب مقدس ومعاده هایی که از آسمان برای از ما بهتران  میرسید وسپس گارسن میامد وظروف خالی را به آسمان میبرد!!!! حال گاف به شقیقه چه ربطی دارد باید از جناب نویسنده پرسید 
نه ! همه ما مسلمانی دو \آتشه بودیم  کاتولیک تر از پاپ در نادانی وبیشعوری دست همه را ازپشت بسته بودیم وچقدر هم افاده داشتیم وبه فر هنگمان مینازیدیم بی آنکه بدانیم پشتوانه ما چه کسانی بوده اند ُ رستم با رخش ؟ یا اسفندیا ر ویا سهراب ! نگاهی به عکسهای جشن های تاج گذاری این شوی بی معنا انداختم  ایکاش میگذاشتند فیلمی تمام رنگی  از  |بانو |تهیه کنند واین نمایش مسخره را برای دنیا روی صحنه نیاورند تا تیشه ای باشد برای از ریشه بریدن واز بین بردن ما ایرانیان . 
بهتر نبود  بچه هارا درمدارس با گذشتگانشان آشنا میساختند  بجای درس قران وشرعیات و احکام نماز وروزه کمی هم به تاریخ میپرداختند؟ چه کسانی مسئولیت چاپ این کتب را داشتند ؟ در انتظار آنیم که زنی از آن قبیله بلند شود وبر ما فرمان براند همین زنان بودند که ما را به این روز انداختند مردان هوسبازی داشتند وشهوت شهرت مال اندوزی واین زنان بودند که مارا تنیبه میکردند  مارا بدنام ویا خوشنام میخواندند همه چیز بسته وگرفته بود فضای برای تنفس کم بود .
من عاشق موسیقی بودم به کلاس پیانو رفتم  بعد از چند جلسه با کتک وتوسری بخانه برگشتم / به کلاس باله رفتم بعد از چند روز با توسری وکتک به گوشه اطاقم پرتاب شدم ودرها به روم قفل شد ! 
اینها همه بد بودند موسیقی که روح را التیام میداد حرام بود اما دوماه محرم وصفر را باید لباس سیاه بپوشیم ! وبه هیچ نوایی گو ش ندهیم وبعد ماه رمضان نیز به همین ترتیب . اوف کی خلاص خواهم شد در مکتب مسیحیت موسیقی بود دوستان ارمنی زیادی داشتم با آنها به جشن ها ودعاهای کلیساشان میرفتم ایکاش ارمنی بودم !!! این را آ|ن روزها در معزم میپروراندم وشنیده بودم که بزرگترین موسیقی دان قرن جناب « اوفن باخ » همه آثارش درکلیساها نواخته میشود امروز نه ! امروز دیگر ازاین خبر ها نیست کسی هم میل رفتن به کلیسا یا کنیسا ویا مسجد را ندارد تابلتهای گوناگون  همه را سرگرم کرده اند ومعتاد ودرعو ض دون کیشوتها روی صحنه میرقصند ودلقک ها برایمان حدیث میگویند . بهر روی این یکی هم رفت روانش شاد .
ثریا / اسپانیا . یکشنبه ۱۹ اسفند ماه ۱۳۹۷خورشیدی برابر با هشتم مارس ۲-۱۹ میلادی .!

شنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۹۷

هیژده اسفند

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » 
---------------------------------

جسم ما کوه است ، کوهی استوار 
کوه را اندیشه از کولاک نیست 
روح ما دریاست  ، دریایی عظیم 
هیچ دریا را ز توفان باک نیست 

آنهمه  سیلابهای خانه کن 
سوی دریا  آمد وآرام شد 
هرکه در سر پخت سودایی زنام 
پیش ما نام آوران گمنام شد .........« زنده نام  ابدی  بانوی شعر وغزل وافسانه سیمین بهبهانی »

امروز هیژدهم اسفند ماه است ودرچنین روزی !
 سر تیب حسن العلی رزم آرا ء نخست وزیر وقت را ترور کردند بجرم حرف حساب .
گفته بود ما خودمان یارای آنرا  نداریم که صاحب نفت شده وانرا صادر کنیم حتی نمیتوانیم دو لوله را بهم بچسپانیم ! راست گفت  اما اورا خائن خواندند وتروروش کردند در آن ز مان من شاید کلای اول یا دوم ابندایی بودم  نمیدانم درته دل به او اعتماد داشتم  بعدها در یک شرکت نقشه برداری با برادرش کار میکردم بهمراه پسر عموی تقی زاده ! اینها دیگر دست از سیاست کشیده وبه کارهای مهندسی پرداخته بودند .

گفت ؛ دیدی در بنیان استغنای ما 
آتشی  فرهنگ سوز انگیختند 
 گفتم اما  سالها بگذشت و باز
دست دردامان ما  آویختند 

هر هفته به برنامه های « حشمت رییسی » نگاه میکنم از او درسهای زیادی  را فرا گرفتم مردی است اهل تحقیق ومنطق ودرست من کاری به اهداف سیاسی او ندارم اما چیزهاییرا که نمیدانستم امروز فرا میگیرم .او فیلسوف واهل مطالعه ودقیق وتیز هوش وتیز بین است و عجب آنکه همه  دستهارا نیز رو میکند !.
او مانند خفاشان گورستانها نیست  که خو د را درسایه پنهان کند  وشبها  چون یک سایه مرگ پر وبال زنان بسوی کسانی برخیزد که هیچ تمیدانند تنها درون خودشانرا کاویده اند ومغزشان را بکلی به عاریت داده اند .
ما مردان بزرگی داشتیم که انها  را از سر راه برداشتیم ونشستم  شکل ماررا تماشا کردیم مار برایمان سنبل شد مار پرست شدیم پیوند خار خشک بیابانهای عصر هجر را با  بید مشک خودما ن مخلوط کردیم چیزی برون آ مد تهوع آ ور وبیماری زا . 

سنگ ریا را بردوش کشیدیم  وباد در باغچه خانه هایما ن کاشیتم وخود زیر طوفان نادانی خفه شدیم وندانستیم که این سر نیزه   آهن سوز چگونه وارد  حلقوم ما شد .

حال هرروز باید صدها ایملی وارداتی را پاک کنم فوری ، فوری  ومعلوم نیست پشت این فوری ها چه چیزهایی نهفته است البته بعضی ها نیز دکانی دو نبش باز کرده اند واز این فرصت برای تبلیغات کالاها  استفاده کرده مارا پریشان میسازند .

دیگر نه به گذتشه  چشمی دارم ونه به آینده  تنها بار تنهایی خودرا بردوش میکشم  وغیر از دو دیده که هنوز روشنایی دارند ومغزی که هنو زجراحت برنداشته وخاشاکی به درون آ ن نرفته وذهنی روشن 
وحافظه ای که کمتر فراموش میکند !!! پنهان میکند اما فراموش نمیکند  روزهایمرا میگذارنم .

نه باهوشم ونه بیهوش  نه گرانم ونه خاموش  تنها چون یک شمع در خاکدان خود میسوزم تا دیگران از گرمای وجودم وروشنایی بهره ببرند  صورتک نیستم وبر چهره خود ماسکی نگذاشته ام که هم اینطرف را داشته باشم هم آ|نطرف را روی دوصندلی نمیتوانم بنشینم میدانم سر انجام سقوط خواهم کرد ورسوا خواهم شد بنا براین درجای خود محکم نشسته ام بی هیچ پریشانی .

آنچه درچهره ها میخوانم  قصه های پر  غصه است و بس .
بیاد افعال مجهول سیمین بانو افتادم » فعل مجهول»  فعل آن  پدری  وهمسری است که تورا بیگناه میسوزاند  تا آن  حریق هوس را  که در او رعشه انداخته مادری را زنی را بجرم بیگناهی بسوزاند این فعل همیشه مجهول خواهد ماند أنهم درسر زمین اوباشان وجاهل پرور ایران زمین . پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / ۱۸ اسفندماه  ۱۳۹۷ برابر با هشتم مارس ۲۰۱۹ میلادی . 

جمعه، اسفند ۱۷، ۱۳۹۷

گره کوری حقیقت

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
------------------------------------

این گره  کز تو بر دل افتاده است 
کی گشاید که مشگل افتاده است 

نا گشوده  هنوز یک گره هم 
صد گره  نیز  حاصل افتاده است

کتاب را بستم ، چشمانمرا روی هم گذاشتم وسیل اشک بر گونه هایم جاری شدند ! میلرزیدیم ! تازه  ترسیده بودم ! 
چگونه  با چه  پشتوانه ای من پای دراین لجن زار گذاشته بودم که بخیال خود پلی زیبا بود برای ورود به بهشت خیالی ، نه پل نبود ،  ویرانه ای  بیش نبود و چه آسوده خاطر برای دیدنش به یک یک  سلولهای   زندان میرفتم گویی به خانه عمه یا عمویم میروم ! پس بگو چرا آنروزها همه ازمن میترسیدند وفرار میکردند حتی عموی نازنیم نیز خودش را کنار کشیده بود. من به تنهایی درانتظار او نشستم « اتلویی » که در جنگها همچنان درحال حمله وتلاش بود درخالیکه یک دون کیشوت بود که داشت با آسیابهای  ویران میجنگید تنها در رویاییش یک قهرمان بود.
دروغ چرا ؟ تازه ترسیدم وسپس به خانه دیگری پای گذاشتم که  حتی شنیدن موسیقی نیز گناهی بزرگ ونا بخشودنی بود من موسیقی را بین آنها بردم .وووووو.

حقیقت ؟ خدا ؟  عشق ؟  اینهاهمه  تجربیاتی  بودند  گره انداز  وجود اینها  در گره زدن  آنهم ا زنوع کور  پیدیدار میشدند   آنها تنها آنجا بودند تا سرنوشت مرا گره بزنند آنهم از آن نوع گره هاییکه تا ابد دیگر نمیشد آنرا باز کرد .
حتی خود پیوستن نیز یک گره کور بود  حال امروز با آگاهی باین ناشناسان سر زمینم تازه فهمیدم که ما چه مردم بیرحمی هستیم .
با دست خود گره بر هستی خود میزنیم  حقیقت را ازخود دور میسازیم  ودرجستجوی آن با خدایی نادیده پیوند میبندیم  سپس باو پشت میکنیم  به دنبال عشق میرویم آنجا هم حقیقتی وجود ندارد  خودرا وا میدهیم ، وا میرهانیم .
در حال بغض فریادکشیدم که این چه سرنوشتی بود جلوی پای من گذاشتی وگفتی بگیر وبرو !!!!
روزی درنامه ای که از تبعیدگاه اولش برایم نوشت : 
«یا بیا وخود وسرنوشت خودرا بمن بسپار ویا برای همیشه فراموشم کن »!!! من سرنوشت نداشتم سرنوشت ساز بودم رفتم وخودم وسرنوشت نداشته ام  را دربست باو سپردم با یک جهاز بزرگ ! جهازم به یغما رفت ومن ماندم زنی که همسرش یک کمونیست نامی و درزندان ساواک است وهمه از من فراری .
 بلی تازه درون کتاب اورا یافتم وچقدر ترسناک بود ، جقدر ترسیدم کتاب را بستم وگریستم .هنوز هم دارم میگریم .
 آنان با خود چه میکنند ؟  وبا کرداری که خود درآن دخالت ندارند  بر ضد خود بر میخیزد  تجربه میکنند  ُ میخواهد  پیش برود من درآزوی آن میسوختم که یا یک آرشیتک شوم ویا حد اقل یک پرستار خوب ومیل داشتم درس آنرا بخوانم درمیان راه سرنوشت حاضر شد تاجاییکه امروز حتی ا از دیدن مطب دکتر هم میترسم ! اینها همه گره های روح من وسرنوشتم میباشند  دیگر کوششی ندارم که یک بیک را باز کنم خودرا به دست سیلاب بی تفاوتی سپرده ام .
دیگر  به دنبال  جویندگی نیستم  آنچه را که پیش رویم میگذارند با بی تفاوتی مینگرم  چه خشم را وچه مهربانی را  دیگر میلی ندارم از افکار  وادیان ومکتب دیگران درسی بیاموزم که خود یک آموزگارم دست پروده یک سرنوشت خاص  نیروی خودرا تلف نمیکنم  بر ضد هیچ چیز وهیچ کس برنمیخیزم تنها یک تماشاچی هستم .این احساس تیره  ونارضایتی در هیچ کمبودی نیست در بسیار دیدن وبسیارخواند است واین خودی که تا دیروز با صدها آرزو جوینده بود حال دیگر در تاریکی سحر  پیش از زدن سپیده  در برآمدن خورشید تنها میل به یک روشنایی دارد .
چنان گم گشته ام وزخویش رفته 
که گویی عمر ، جز یک دم ندارم 
ندارم : دل:  بسی جستم دلم باز 
وگر دارم ا زاین عالم ندارم 
چو دل  را می نیایم  ذره ای باز 
چرا خورا بسی ماتم  ندارم 
بیدلی هستم که درهمه احوال خدا بامن بود  ومرا روی شانه هایش حمل میکرد  وخود که هنوز بخود نیامده  جهانیرا بر تافته بود  اما هیچگاه گم نشد  ونخواهد شد .
نی مر دمناجاتم ، نی رند خراباتم 
نی محرم محرابم ، نی درخور خمارم .
واین بود پایان یک سرنوشت ! وکتاب نیمه باز روی میز ........ 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین» / اسپانیا جمعه ۲۴ اسفنند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی برابر با هشتم مارس ۲۰۰۱۹ میلادی !...

اشعار متن : از فریدالدین عطار نیشابوری .

پنجشنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۹۷

توماس جفرسون !

ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !

در آن زمان که بمیرم  در آرزوی تو باشم 
بدان امید  دهم جان که خاک کوی تو باشم ........:سعدی:

در تالار آیینه کاخ گلستان  ُ تصویری آویزان است ( یا بوده )!؟  کمال الملک را می بینید  که درمقابل ناصرالدین شاه  نشسته صورت شاهانه را نقاشی میکند !   ودردل مینالد وفریادها  دارد  ، دریغ ودرد ! مگر تو شاه ایران نیستی  ؟ پس چه شدی ِ مگر تو جانشین  داریوش  نیستی ؟  پس چرا بر نمیخیزی  وسر نمی افرازی  چرا باین پستی وکوچکی وحقارت رسیدی ؟  ؟ و من  صنعتگر وخلاقم  ، خاطر من خلاقیت میافریند  اما ایرانی را بدین حقارت  نمی پذیرد  . ( آیا در آن روز  آن نقاش جادو میدانست که روزی جانشینان بدتر از همان شاه قاجار ایرانرا به پست ترین مرحله عمرش میرسانند ؟) 

بگذار ایران را به پهنای  دنیا  وشاه ایران  خدای روی زمین بسازم  مگر نه فردوسی  ایران مرده را دوباره زنده سخت  تا خود باین بزرگی  وحشمت وسالاری رسید ؟  بگذار منهم آنچه را دردل دارم بسازم  تا جاویدان بمانم  .گرنه از کار خورد  نام بزرگ بر نمیخیزد .....

درجایی دیگر کمال الملک  را میبنید  که درمقابل  طبیعت به تخیل  نشسته  فکر میکند  میپرسد که ای آفریدگار   چرا همه هنر مند   واهل دل  نیستند  تا دنیایی سراسر زیبایی  ونیکی  وصفا بیافرینند  تا با هنر  مهر ومحبت وزشتی  وبدی وپلیدی  را ازجهان  براندازند  ! چرا بر خلاف  سایر آفریدگان  بشر همیشه به دنبال  هرکه گمراه تراست  وستمکار تر است میرود ؟ /
آیا روح آن هنرمند خلاق وبزرگ  که همواره در آسمانها  به جستجوی کمال  وزیبایی درگردش وپرواز است  تا محبوب خودرا روی زمین  به آن زیبایی بیافریند  امروز هم تماشاگر خلق ذلیل شده ما میباشد 

بر خلاف گفته آن مردک دباغ ما تنها یک شاهنشاه داشتیم که مارا سرافراز  درتمام جهان کرد پسر رضا شاه بزرگ محمد رضا شاه پهلوی که امروز جایش را جانوران ومارها وعقرب های جرار  گرفته اند او پسر پدر ی بود که  از ساعت هفت صبح  د دفتر کارش همه مراجعین را  میدید از رییس دفتر شروع  میشد وتا ساعت  یک ونیم بعد از ظهر  به دیدن رئیس ستاد ووزرا  واشخاص دیگر مشغول بود  .

««درساعت ناهار سر سفره حاضر میشد  پس از نیم ساعت استراحت  مجددا به دفتر خود بر سر کارش بر میگشت  تمام شب به قرائت  گزارشات مشغول میگردید  هشت شب شام مختصری میخورد وساعت  ده به رختخواب میرفت  در مغز خود برای فردای ایران بهتر  نقشه هایی داشت  لباسهای او تنها از چند دست لباس   معمولی سربازی  که غالبا از پارچه وطنی بود  تشکیل میشد .
در اطاق کار او  جز یک میز  وچند عکس از بزرگان  چیز دیگری دیده نمیشد  کفش های او نیمه چکمه بودند  درجیب خود تنها  یک دستمال  ویک قوطی سیگار  نقره داشت  سیگارش به سبک  قدیم از توتون های معمولی  بشکل « مشتو کدار» بود .
در ساعت معینی چای  مینوشید  درهمان  استکانهای معمولی  بلور قدیمی نعلبکی دار   بیش از هر چیز  به میهن خود عشق میورزید  واین موضوع  ضمن زندگی روز مره او  کاملا مشهود بود  منتهای علاقه را به خانواده خود داشت واز بین ورزش ها تنها پیاده روی را دوست میداشت  غذایش ساده بود  وغالبا برنج  میخورد  غیر از دو وعده همیشه از خوردن زیاد احتراز میکرد  صرفه جو بود  از مطالب بیهوده گریزان اما همیشه در جملات کوتاه  ومقطغ او یک دنیا معنی وحقیقت نهفته بود »». 

بلی او رضا شاه بود که میل داشت این دین منحوس ر ا ودست ملاهای عمامه داردومکلا را از سر مردم ایران کوتاه کند .ایکاش مردم ونسل تازه  به تاریخ نظری بیاندازند هرچند  انقلاب فرهنگی  بسبک مائو همه چیز را به زیر خاک برد اما هنوز دستهایی هستند که تاریخ را به رشته تحریر درمیاورند وهنوز کتابهایی در بعضی از چمدانها پنهانند . 

««وامید است که با لطف پروردگار  وکوشش و کار همه مردم  این سر زمین  بتوان ایرانی آباد ومترقی وثروتمند بودجود آورد  که درآن بجای فقر وجهالت  وظلم وبدبختی  ، ثروت وفضیلت وعدالت وخوشبختی حکمروایی کند»» ( این قطعه را از کتاب مردان بزرگ نوشته بزرگ مردتاریخ ایران محمد رضا شاه پهلوی زیر عنوان  « مردان خودساخته » برداشته ام ( رضا شاه کبیر / بقلم محمد رضا شاه پهلوی ) !
حال شب گذشته در بین خواب وبیداری اخبار فوری فوری و فوری ..... روی تابلتم روشن شد امریکا میخواهد با ایران جنگ کند به ایران حمله کند وسرانجام ما هم صاحب یک « توماس جفر سون »! خواهیم شد مردی از قبیله رضا شاه ! ـ) به گفته خود او ) ! 
حال چرا همیشه باید دیگران برای ما راه وتکلیف روشن کنند آنهم به علت نادانی وناتوانی وحسادتها وخیانتهای خودمان بخودمان میباشد پدر به پسر حسادت میکند ومادر به دخترش !!  شاعر ونویسنده به وطنش ... درد ما این است که چند صباحی  را درخیابانهای خارج میگذارانیم وسپس میل داریم شاه ایرانرا مانند امریکا بسازد  درحالیکه باید اول  خانه تکانی مغزی نمود اول باید گفت  دورخود نچرخید چشم بمال دیگران ندوزدید خاک خودتانرا مقدس بشمارید  خیانت میکنند بعد با پرورویی تمام میگویند اشتباه کردیم !!!!پایان .
ثریا یرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / ۱۶ اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی برابر با 07-03-2019 میلادی !!

چهارشنبه، اسفند ۱۵، ۱۳۹۷

آخرین سوار

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش !
---------------------------------و....... تو بمن خندیدی ونمی دانستی  من به چه دلهره ای از باغچه همسایه  سیب را دزدیدم « حمید مصدق » 

این روزها بد جوری خودت را  درمیان اوراق من پنهان کرده ای وبد جوری افکارم را بسوی خود میکشی  ، مگر خیالی داری ؟ من هنوز خیلی کارها مانده که باید به انجام برسانم هرچند در تاریکی راه میروم /

از شاه چراغ طلب کردم برایم بمانی  خیلی زود رفتی ومن معنی معجزه   این امامزاده را از همان روز احساس کردم ، به اصرار تو بود که چادری را ازجلوی مقبره کرایه کردم بوی گند ان حالم را بهم میزد به درون رفتیم وسپس نا امید بیرون امدم ، چیزی دردلم فرو ریخت  به بارگاه حافظ  رفتیم مردی برایمان فال گرفت وگفت تا قیامت باهم خواهید ماند اما آنهم درست درنیامد  وتو رفتی  / نه اول من رفتم .

شبهایی داشتیم  که درافق روشن  آن ، تمام روشناییهای روز را میدیدیم .
روزهایی داشتیم  که درافق تاریکش  همه روشنهایی های  فرو خفته ودروغین را میسپردیم .
تو رفتی ، ای آخرین سوار  وسکوت مرگ را  در میان  دو دست مهربانت  پذیرا شدی .
درمیان دستهای  مهربانت  کتاب عشق باز بود  وتو ... ای آخرین سوار  درخوابی گران فرو رفتی .

امروز چنان درخویش گم شده ام  چنان دل کنده از زمین وزمان وآسمانم  که میل دارم به همراه باد بسوی تو پرواز کنم / بوی تو درتمام خانه پیچیده است ورحمت تو با  من همراه است .
درکنار تو ، ای آخرین سوار  ، درمیان اشارت ها  ولبخندها  میان درختان  صنوبر پای میکوبیدم /
گریز ، گریز ،  یک لحظه گریز  وبر گشت بسوی  آشیانه تاریک 
صدای تو از دور دستها  مرا آواز میدهد   صدای باد  وخنده طوفان /
من دراشتیاق پیوستن بتو ام   بتو ای آخرین سوار  وآخرین گریز  /
گریز  / گریز / صدای مهربانت درگوشم هست ؛ 
به راستی خوشگلی !!!!!
گلبن عیش میدمد  ساقی گلعذار کو ؟
باد بهاری  می وزد  باده خوشگوار کو 

هر گل نو زگلرخی  یاد همی کند ولی 
گوش سخن شنو کجا ، دیده اعتبار کو ؟ 

مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست 
 ای دم صبح  خوش نفس  نافه زلف یار کو ؟

حسن فروشی  گلم نیست  تحمل ای صبا 
دست زدم  بخون دل  بهر خدا  نگار کو ؟

شمع سحر گهی  اگر لاف  ز عارض تو زد 
خصم زبان دراز شد  حنجر آبدار کو ؟

گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزوی ؟
مردم از این هوس  ولی قدرت اختیار کو ؟

حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است 
از غم روزگار  دون طبع سخن گزار کو ؟
پایان 
ثریا / اسپانیا / ۱۵اسفند ۱۳۹۷ خورشیدی !

خون شیطان

لب پرچین « ثریا ایرانمنش » 
-----------------------------
محتسب شیخ شد وفسق خود از یاد ببرد
قصه ماست که بر سر هر بازار بماند 

هر صبح یک ویدیو کلیپی از شخصی درایران برایم میرسد وبا اصرار که تما م آنرا ببینید  ودیگران را نیز سهیم نمایید ! ساعت شش صبح است چشمانم را باز میکنم اولین قرص را بالامیاندازم وبه تماشای آن  فیلم مینشینم ! سپس با خود میاندیشیدم حضرت رهبری که ماموریت داشتند سر زمینی  را به ویرانی بکشانند تا جناب پوتین درکاسه طلا بشاشند ودین وایمان مردم را بکلی از آنها بگیرند ! هر صبح که صورت خودرا درآیینه میبینند ودستی بر محاسن پرخون خود میکشند چه احساس به ایشان  دست میدهد ؟ محاسنی که از هر رشته موی آن خون میریزد ! مهم نیست بهترین گلابهای  قمصررا بر چهره مبارک میمالند وبرصورتشان که مانند گل بی لام در انظار گوسفندان بدرخشد .
اینکه هر انسان متعادلی دانسته یا ندانسته چگونه  موجودیت خویش  ، این احساس مرموز وپیچیده را میشناسد  نمیدانم ! این موجود مرموز  ونا شناخته  حد اقل کار آفرینش نیست  علت نفرت ونا آگاهی او به هم میهنانش  وقرنها علاقه به یک موجودات خیالی  جلوی  یپیشرفت وموفقیتهای خوب اورا گرفته بنا براین سوار بر شر شده ومیتازد .
بدون تردید  بی زحمت ترین شغل دنیارا دراختیار دارد  بی آنکه شناخت درستی از آن داشته باشد اصولا همه رهبران ما درهمین حوزه ودایره میباشند همه گویی یک پارچه از بتن یا آهن سرد ساخته شده اند  .
زمانی که سقراط  در بالای معبد  « دلفلا »  نوشت : 
خودت ، خودت را بشناس » اکثر مذاهب  ومسائل  آن بشدت  آنرا تائید کردند غیر از دین مبین اسلام محمدی !  این عبارت مختصر  بر تارک تمام دنیای متمدن  درخشید غیر از شرق !  چراغ معرفت را درعالم علم دنیا آفرید وشرق بهترین  چراغها وشمع های نورانی خودرا خاموش کرد ودرتاریکی به کمک دست وپا مانند حیوان راهش را یافت سرش درون آخر وپاهایش در جای دیگری .

خوشتر آن باشد که وصف دلبران 
گفته ای آید  درحدیث دیگران 

انسان یک موجود اجتماعی وبرای زیستن در اجتماع  محتاج به همکاری وهم یاری  سایر انسانهاست ودرسر زمین ما این موضوع ابدا مصداق ندارد رابطه ها قطع میباشند همه باید تنها راه بروند وبا سایه خودشان حرف بزنند رهبران  هنگامی بدانند که  کارهایشان درجایی ثبت وضبط میشود  خود بخود مقداری  از شهوات  وخود کامگی  خودرا مهار مینمایندد وترمز میکنند اما بعضی رهبران مانند رهبران پوسیده وفسیل ما هیچ چیز  غیر از یک ارتش اسلحه به دست آنهم ا زنوع خارجی  آنرا ندارد یا فلسطینی ویا سوری ویا لبنانی اینها به راحتی میتوانند ایرانیانرا ریشه کن کنند واز بین ببرند جوانان مارا که آتیه ساز میباشند به قعر دره ها بفرستندومردم  را درنا آگاهی وعسرت وتنگدستی قراردهند تا راضی شوند حتی ناموس وشرف خودرا برای زنده ماندن بفروشند .

روی دیگری از زندگی هست  ، این حقیر سر ا پا تقصیر همه عمر از خوردن خیلی چیزها محروم بودم بواسطه آلرژی هایی که به هوا وخاک ودانه ها مختلف داشتم امروز نیز از خوردن خیلی مواد غذایی که درآن چربی اشباه شده بکار  رفته محروم میباشم ودراین فاصله دو دختر من نیز بی آنکه به یکدیگر خبر بدهند  آنچه را که برای من ممنوع است برای خودشان نیز ممنوع  کرده اند ونمیخورند حتی بخانه هایشان نیز نمیبرند !  این است فرق شناخت خویش .

« در طول حیات  چه بسا دقایق حساسی  پیش میاید  وتصمیمی دراین دقایق گرفته میشود  که مسیر انسانرا بکلی تغییر میدهد  واین تصمیم گاهی در زندگی  شخص واطرافیانش  موثر واقع میشود  ودرموارد  بسیاری ممکن است  که این تصمیم در سرنوشت  اجتماع وکشور نیز تاثیر بگذارد .
روی سخنم با اقایان توده ای وشاعران توده ای است که این  روزها از سوراخ موش خود بیرون آمده و برایشان بزرگذاشت برگزار میکنند !! دستمزد خیانتهایشانرا بنوعی باید بگیرند .میل دارم از جناب هوشنگ ابتهاج   زیر عنوان تخلصی  /ه .ال. سایه / بپرسم  در آن زمان چه مرگت بود ؟ بهترین  خانهرا داشتی بهترین زن را داشتی ریاست اداره موسیقی را داشتی توده ایهای دیگررا نیز با خود به آنجا بردی خوب خوردی خوب درخشیدی خوب کتاب واشعارت به چاپ رسید و  امروز ....؟آیاحساس گناه نمیکنی که ملتی را بخاک وخون کشیدی وبه دست این دیوانگان  مهجور ساکن غار اصحاف کعهف دادی ؟! آیا شرم نداری ؟ نه ! من خانواده اترا خوب میشناسم همه نوکر بوده اید توده ای نفتی وجاسوس ! این یک نمونه از نماد فرهنگی ماست .
تنها تاریخ  واحتیاجات ملت است که میتواند شخص بخصوصی را  درموقعیت معینی بگذارد  تا تصمیم او با سرنوشت یک ملت  مربوط وگره بخورد . واین تحفه را شما بما هدیه دادید.
 بس دلم گرفته وخواب از چشمانم گریخته  این نوشته هامیمانند وسر انجام نام یک یک شما خیانتکاران به ملت ومردم ایران درتاریخ ثبت خواهد شد واگر نسلی باقی ماند بر روح شما لعنت خواهد فرستاد به همانگونه من هرصبح وشام برای کسانی لعنت میفرستم که دیگر دراین حاکدان نیستند اما میدانم وبخوبی هم میدانم که روحشان درعذابی سوزنده میغلطد. پایان 
 دلا غافل  ز سبحانی چه حاصل ؟
مطیع نفس شیطانی  چه حاصل 

بود قدر تو  افزون  از ملائک 
تو قدر خود  نمیدانی  چه حاصل 

دل عاشق  به پیغامی  بسازد
خما ر آلوده با جامی بسازد 

مرا کیفیت  چم تو کافی است 
قناعتگر  ببادامی بسازد ............« بابا طاهر عریان « 
ثریا ایرانمنش  « لب پرچین » / اسپانیا / 06-03-2019 میلادی برابر با ۱۵ اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی!