ثریا ایرانمنش « لب پرچین » !
-------------------------------
گر چه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد وسالوس مسلمان نشود
رندی آموز وکرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می وانسان نشود .............حضرت حافظ شیرازی !
نمیه شب دوباره خواب از سر پرید ودوباره سری به آن کتاب الکترونیکی زدم که چه بلوا وغوغایی است دراین شهر بیشتر از شهر نو در قلعه زمان سابق هر خود فروشی بنوعی خودرا اراسته وهنر نمایی میکند دیوانگانی که در رویا وابهام وهپروت بسر میبرند مردانی که دیگر از فرط ناتوانی به دیگری روی میآورند وجوانی تازه از راه رسیده را وردست خود قرار داده لوطی وعنترش !
سپس به گفته های پر مغز ونغز او گوش فرا دادم که درجاهایی آنرا ساسنور میکردند وصدایش شنیده نیمشد ویا با اعلام زنگی روی موبایلش باواخطار میکردند تند روی مکن حتی در یک کامنت شخصی اعتراض کرده بود که چرا صدای اورا سانسور میکنید ما خر نیستیم !
سر انجام ؛ اورا؛ یافتم وان کلیپ نامربوط را به درستی وراستی روی صفحه دیدم آخوند شکم باره ای که زن را رد ردیف حیوانات نهاده تنها برای لذت بردن وبرده بودن مرد ، انسان از نگاه این جانوران تنها مرد است بایک آلت تناسلی بزرگ !.
سپس به دنباله سخنان او گوش فرا دادم درجاهاییی صدای اورا قطع میکردندباو اخطار میدادند که ...... هرچه باشد آبشخور آنها از آن سر زمین وهمان ملاهای شک گنده میباشند اینها بر انداز نیستند اینها جا اندا زو پا اندازان میباشند !
اوداشت اشعار حافظ را تند تند میخواند که : یاری اندر کس نمیبینم ، یاران را چه شد ؟ /
دوستی کی آخر آمد ؟ دوستدارن را چه شد ؟ ........
او باید بداند که سالهاست از چهل واندی سال پیش آب حیوان تیره گون گشت وخضر فرخ پی گم شد وبیادم آمد که درهمان سالهای اول جناب محمد رضا شجریان که عمرش جاودان باد این غزل را چه زیبا درمایه دشتی خواند ونظر او به دوستان عزیزش که ناگهان همچو سایه در سایه فرو رفتند من هنوز این نوار را دارم /احساس او نازکتر از برگهای لطیف شکوفه های بهاری بود ولرزان فهمید که شهر یاران دیگر شهریار ی نخواهد داشت ودیگر لعلی از کان مروت بیرون نخواهد زد وخورشید دیگر نخواهد تابید هرچه هست سیاهی اندر سیاهی است .
برده داران وعلفهای هرزه سیاسی همچنان درچهره های مختلف مشغول بر چیدن دشمنان ویا گل چیدن بودند تا آنها را شناسایی کرده به تیر بسپارند !
من فریب نخوردم وفریب هم نخواهم خورد پاهایم را تا زانودر آبی یا لجن زاری فرو مییبرم هنگامیکه احساس کنم غرقابی زیر پایم هست فورا خودم را کنار میکشم امروز هیچ دوست واشنای نزدیکی ندارم هر چه هست خارج از متن زندگی من میباشد دوستان واقعی رفتند وسر وتن به خاک سپردند دشمنان نیز با بهره بردن از زجرهای ناشی از کردار وگفتارشان نیز سرانجام به سختی جان سپردند
حال من مانده ام واین چهار دیواری اطاق کچی واین دفتر چه ها گوشم دیگر به هیچ سازی آشنا نیست روز گذشته درمیان کتابهایم نسخه ای از یک نشریه یافتم که روزی دران مینوشتم واین آخرین شماره بود که به دست من رسید صاحب نشریه ناگهانی گم شد واز میان رفت نشریه دیگر چاپ نشد این برگ در سال ۱۹۷۳ بود که من انرا درستون نویسندگان دیدم وتازه باور کرده بوپم درجهانم هست یاری !!!
اگر روزی فرصت شد \انرا روی این صفحه خواهم آورد .
کس نمیگوید که یاری داشت حق دوستی
حق شناسان را چه حال افتاد ویاران راچه شد؟
شهر یاران بود وخاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریانرا چه شد ؟
صد هزاران گل شگفت وبانگ مرغی برنخاست
عندلیبانرا چه پیش آمد ؟ هزاران را چه شد ؟
تا بوده همین بوده این گفته ازبیان وزبان مردی برخاسته که هفتصد سال پیش در زیر یوغ همین مسلمان وشاهان میزیست بیهوده نیست که کتاب اورا ممنوع کرده اند ! این ریا کاری ها این نامهربانی ها در میان ما مردم ایران زمین چیزی تازه نیست اقبال ما روح ما وجسم ما با همین ریا کار یها خو گرفته همه بسوی دشتی میرویم که سبز وخرم است برایمان مهم نیست اگر پا روی \پیکر بلبلی زخم خورده بگذاریم ویا اورا به دست خود بکشیم .همه دچار پلشتی وزشتی وخوی وحشگیری میرویم بی آنکه خود بدانیم سرما درهوا ست به دنبال خدا پایمان درچاه تعفن ادیان ! که زن را درصف حیوان قرار داده است وبانوان پیشرو وصاحب فضل وکمال ما که حتی جایزه نوبل راهم دربغل فشردند صدایشان درنیامد چرا که این جایزه به اقبال همان تحفه روی منبر به او داده شده است بی هیچ کرداری یا گفتاری وزنی مانند« نسرین ستوده »باید تحمل وزجر زندان وشلاق را بنماید چرا که از همنوعش دفاع کرده است .
روی سیاه شما درتاریخ خواهد ماند وآفتاب اقبالتان به زودی رو به تاریکی خواهد نهاد تاریخ درمغز من ثبت شده است .
بی گمان دیر یا زود مرگ که هیچ گریزی از آن نیست فرا خواهد رسید ویکی یکی را درو خواهد کرد همانگونه که دادگستران وزندگی سازان ونیکو خواهان جهان نیز سر انجام به کام مرگ شدند خونخواران وخون ریزان نیز که برای زمانی نه چندان اندک بر اریکه قدرت فرمانروایی نشستند از هیچ تبه کاری سر باز نزدند ، نیز نخواهند توانست از کام مرگ بگریزند .
یک دور روز ی پیش وپس شد ، ورنه از دور سپهر
بر سکندر نیز بگذشت ، آنچه بر دارا گذشت
تواتگر یا تنگدست دانشمند یا نادان خوب ویا بد همه از این سراچه دو در که از یکی آمده ایم ناگزیر باید از در دیگر بگذریم اما دراین میان ارواحی هیچگاه نمیمیرند اگر چه تن بخاک سپرده باشند گروهی همیشه مرده اند اگر چه هنوز به تن خاکیشان خوراک برسانند که چند گاهی بیشتر دم بر آورند آنهایی که نبرد میکنند وخویشتن را وروح ودل را به میهن سپرده اند مردنی نیستند اگر چه بمیرند وآنهایکه همچنان مهر خاموشی بر لب زده اند مردگانی هستند که خود نمیدانند اگر چه چند صباحی دیگر هم بخورند وبیاشامند .ث
پایان
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » / اسپانیا / 13-03-2019 برابر با ۲۲ اسفند ۱۳۹۷ خورشیدی !!