یکشنبه، آبان ۰۹، ۱۴۰۰

مرگ مادر ایران .

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

ایکه بر سلطنت ملک تو بر کاری وبس  / کبریا وعظمت را تو سزاواری وبس 

عزت انست که یابند بتعظیم تو خلق / کاهل  این عزت وتعظیم تویی باری بس ........." شمس تبریزی"

 ((تقدیم با بانو ایران درودی که روز هفتم ابا  ن روز بزرگذاشت کوروش از دنیا رفت)) .

در گذشته هنگامیکه که به نمایشگاههای او میرفتم اورا زنی خود خواه وخود پرست وبگاونه ای   خارج از  دنیا درونی دیگران میدیدم . سالهای بیخبری  وسپس ناگهان مرگ او  از طریق دختر عمویش که با من دوست است ومصاحبه های یی درپی او  تازه به احوال درونی اوپی بردم و چه دیر به مادر ایران رسیدم خیلی دیر . باز باید بگویم که زندگی به ما هیچ تعهدی نسپرده یا خیلی  دیر به  یکدیگر  میرسیم ویا زود . 

تعریف وتمجید وگفتار از او در رسانه ها بسیار است  اما خود او  خودش را نشان داد عریان شد درمقابل همه و سر زمین مادریش  .

ما انسان بزرگی را ازدست دادیم ودر زیر سایه جانورانی زندگی میکنیم که بویی از ایمان وانسانیت در وجودشان نیست .ودر صدد نابودی ما هستند .

نپذیر ی تو به عزت  همه جباران را / که بر اوصاف  بد خلق تو ستاری وبس 

اورا باد در تابلوهایش دید در زیر سایه روشن های تاریک ومبهم در زیر انوار  صاف وگلهایی صورتی وصدفها  قلب او آنجا میطپید وروحش درمیان انها میگشت .

او به حق مادر ایران بود به حق اسرار دنیا را وفرا سوی انرا بما شناسانید ودست بردگی وبندگی به هیچ مقامی نداد که خود مقامی والا داشت .

حال بگذارید  که دیگران  با افتاب  بزرگ  در روز دراز جاودان بمانند اودرسایه بزرگ شد وشکل  گرفت  شعر را خوب میشناخت الفتی دیرینه با ادبیات  سرزمینش و زمانه داشت کتابهای زیادی از خود بیادگار گذاشت .

 او آراسته به نور وایمان  راستین بود  وگام های بلند او اورا بسوی  اسمان بردند  او عاشق عشق بود عاشقانه زیست وعاشقانه با عزراییل  رفت . نامش ویادش گرامی باد .ث

ثریا ایرانمنش . 31/ 10 / 2021 میلادی !

شنبه، آبان ۰۸، ۱۴۰۰

کتاب .


ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا ! 

در اندرون من خسته دل ندانم  کیست / که من خموشم  واو در فغان و در غوغاست !

امروز صبح درحالیکه سر از بالش بر میداشتم  با خود میگفتم  که "  

چرا زندگی ما اینهمه تلخ شده است ؟ چرا دنیا اینهمه نکبت شده است ؟ چرا همه چیز بو گرفته  ؟ هزاران چرا درمغزم غوغا میکرد .

تلویزیون را روشن کردم  این روزها هفته " کتاب " است دراین گوشه دنیا  جایی که تنها چند توریست پیر وکهنه  آنرا میشنا سند  دکه های کتاب  باز بود ومردم هریک کتابی را انتخاب کرده به قیمت ناچیزی میخریدند با ولع آنرا تما شا میکردند  قطعه ها ونوشته ها واشعارا میخواندند  چه دورانی بود ؟ سر بازی وجنگ مقدس بود برای هر کودکی که به دنیا میامد نهالی میکاشتند تا درختی شود وزمانی که او کشته میشد درکنار درخت  دسته گلی میگذاشتند  جوانان چقدر پاکیزه بودند نگاهشان رفتارشان ودختران زیبا درلباسهای محلی  هنوز در گوشه ای تاریخ اجدادشان  راه میرفتند   وهنوز آوازهای قد یمی را با صدای بلند میخوانند به هنرمندانشان اهمیت میدهند  برایشان  موزه میسازند  نامشانرا درکتابهای مینویسند . 

روزیکه اولین نوه من پای بر این دنیای ننگین گذاشت منهم نهالی در باغچه کوچکی که درکنار یک سوپر مارکت بود کاشتم   امروز نمیدانم آن نهال هست یا روفتگر شهرداری  آنرا بعنوان یک  شاخه هرز از ریشه کنده  هرچه باشد خود ما نیز غریبه هستیم درفرهنگ آنها  جایی نداریم تنها مانند یک گرسنه فلک زده نانرا بر پشت شیه های لبریز از فرهنگ وتمدن آنها میمالیم  ومزه مزه میکنیم  هنوز یادگارهای حنگهای داخلی را  بعنوان یک یادبود بزرگ نگاه داشته اند در چشمان پیر مردان وپیر زنان اثری از خشم ونفرت دیده نمیشود هنوز  " اپرا " میخوانند پیانو میزنند و"آریای های " بزرگ را هر چند درمیان خیابان باشد  با صدای رسا میخوانند . و....ما چه کردیم ؟  هیچ  .  هیچ  بر جان خود ستم کردیم بر جان ومال دیگران نیز اسید پاشیدیم از زنده بودن دیگران درخشم وغضب هستیم واز دانش دیگران رنج میبریم  باید همان بچه مذهبی  بود بدون شعور اجتماعی وفرهنگی  حتی از میان دانشوران نیز  بخاری بر نمیخیزد همه دجار یک رخوت یک درماندگی شده اند .

ودر آن سوی دنیا با جدیدیترین  اسباب بازی های فضایی  افکار واندیشه ها مارا به اتش میکشند وما را به دنیای غیر واقعی میبرند  حکومتها  ها سخت گیر ومردم ناتوان تر شده اند . جناب جوک باید بهترین   ومومن ترین  حیوان  روی زمین نام میگیرد کثافت کاری  خودش ونوجوانش را را هیچکس نمی بیند همه زیر فرش پنهانند  واین " پول" یا " دلار "  است که حکم میکند تو زنده باشی یا بمیری  این جوانک های تازه برخاسته از خاکستر زمان بچه اژدها یی که دارند رشد میکنند  زندگی ترا نفس ترا  وهستی ترا درمیان دستهای الوده شان  نگاه داشته اند  در جایی خواندم  با یک سوم دارایی جناب """"" تسلی"""" میتوان دنیا ارا از قفر وگرسنگی نجات داد وایشان درفکر این هستند که چوگونه اتومبیلی تازه بسازند تا موشک شده به هوا برود !  همه درفکر اسمانند  دراسمان تنها ستارگانند  نیم مرده ونیم دیگر درحال مرگ وفروریزی  تازه در کتب قدیم خوانده اند که زمانی  زمین دچاریخ بندان شد حال میل دارند همان بازی را تکرار کنند مانند یویو  فصل یخ بندان را بسازند !! فصل تاریکی را ببسازند !  بلی بسازند ! همه چیز ساختگی است بیماری ها  واکسن ها پوزه بندها وهمچنان این رشته سر دراز دارد . دراین گوشه هنوز کتابها باز هستند هنوز زندگی جریان دارد هنوز نانرا بادست پاره میکنند بهمراه پنیر وشراب مینوشند وهنوز به زبانشان وفرهنگشان میبالند هنوز مردان دهکده  سالار وار درکوچه ها راه میروند وزنان محکم واستوار در کنارشان ایستاده  اند هنوز  بیوه زنان هشتاد ساله به دنبال یک  جفت  هستند ومردان بیوه وتنها نیز به دنبال جفتی میگردند زندگی هنوز بشکل طبیعی خود جریان دارد اگر ناگهان عقاب مرگ بر سر زمین انها فرود نیاید ودنیای آنهارا مانند آن جزیره ویران نکند  بیست وهفت  کوه اتشفان در یک زمان فعال شده وطغیان کردند  ومردان ما؟؟؟؟؟ مانند خاله زنکها ی  در حمام عمومی جلوی دوربین ها مینشیند وپرده دری میکنند واسرار فاش میسازند وصعود قلبهای بسویشان روان است . 

سر زمینی میرود تا چند هزار تکه شود ودیگر هیچ.ث

پایان / یک روز شنبه بسیار غمگین  30 اکتبر 2021  میلادی !

جمعه، آبان ۰۷، ۱۴۰۰

گلدوزی من !


 ثریا ایرانمنش 
 لب پرچین " اسپانیا 

 این روزها  همه اوقاتم  در میان نخهای  رنگین میگذرد میدوزم ومی شکافم  تا سر انجام مانند پنه لوپه هرکول از راه برسد ؟! 

اولین نقشی را که دوختم شاید بیشتر از  هفت سال نداشتم  تازه  وارد سازمان جوانان شیروخورشید سرخ ایران شده بودم که به همت والاحضرت شمس پهلوی بنیاد نهاده شده بود  اه چه لذتی داشت ان لباسهای  سرمه ای با آن کلاه بره  که بر جلوی آن ارم شیرو خورشید نصب شده بود وما هر هفته مقدار زیادی خوراکی وشیرینی ولباس برای بچه های یتیم خانه ها میبردیم  چه سر فرازبودیم ویا دربیمارستانها به کودکان سر میزدیم وبه ان ها عروسکهای پلاستیکی وماشین های پلاستیکی وشکلات میدادیم  روزگار خوبی بود من تنها عشقم کمک به دیگران بود وهست شاید این نوعی عقده مهر طلبی در دل من نشسته که میل دارم به همه کمک بلا عوض کنم ؟.......

روزی که دیگر به پایان سال نزدیک شده بو.دیم وسازمان را بزرگتر ها! دردست گرفته بودند ما بچه هارا دیگر لازم نداشتند وبرایمان جایزه ای میفرستادند  برای من نامه ای آمدکه بروم در اداره سازمان وجایزه خودمرا بگیرم  آه .........

چه شوق وذوقی چه  روز خوبی بود / وارد دفتر شدم مردی بزرگ هیکل  پشت میز نشسته بود  سلام کردم و نامه را به او  نشان دادم . دست برد درون کشو ویک جعبه بمن داد وگفت از کمک های شما بچه ها خیلی بهره بردیم وممنون هستیم در بزرگی سالی هم سعی کنید به همه کمک کنید !!!!

با خوشحالی بخانه برگشتم جعبه را باز کردم درونش یک انگشتانه یک قیچی کوچک  یک دستمال که روی ان  نقش گل بنفشه را کشیده بودند  وپنج عدد نخ دمسه  رنگی مقداری  شکلات واب نبات ! 

نشستم وبه انها نگاه کردم  خوب اول باید دوخت ودوز را شروع کنم چگونه ؟؟؟؟ معلم بما یاد  خواهد داد 

چه روزهای خوبی بودند آن روزها وچه شکوهی داشت وما چقد ربه اینده خود  امیدوار بودیم  همه ادب داشتیم  هر صبح سر صف مناجات  یکی از  شعرا را میخواندیم  " ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی  وخدایی" ......" وسپس سرود ای ایران را همه با روپوش های ارمکی  با یقه سپیذ سردست کفشهای بدون پاشنه  مرتب  با موهای بافته وروبان سفید وارد کلاس میشدیم صبح بخیر آموزگارمان برای ما بهترین ارمغان بود . مدرسه ما همان کودکستانی بود که من درانسوی حیاط ان دوران کودکیم را طی کرد بودم وحلل دراینسو تنها چهار کلاس داشتیم  برای سال پنجم وششم میبا یست به مدرسه دیگری برویم .کودکستان نورس !!!!!! بچه ها همه بیایید کودکستان ما / ببیند غنچه های زیبای بوستان  ما !!!!!! 

هیچگاه بفکر م خطور نمیکرد روزی این مردان گنده بیقواره که اکثرا دردهات به شخم  وبیل زنی مشغول بودند ویا در شهر داری جاروب کشی میکردند ویا  نهایت نامه رسان بودند !!!  حال تکیه برجای بزرگان بزنند آنهم بیسواد ! هیچگاه گمان نمی بردم  که ملای ده سوا ر بر الاغ  بخانه همسایه میرفت برای یک تومان تا روضه حضرت رقیه بخواند چون ادرار  پسرش بند امده بود امروز رهبر  سر زمین من  شود ! نه هیچگاه بخواب هم نمیدیدم دنیای زیبایی درجلویم  گشوده بود که همه به هم کمک میکردیم به بچه های یتیمی میرسیدیم وبه بیماران  بدون کس وکار  حمارشان میشدیم .نه ابدا این روزهارا درذهنم نیز جای نمیدادم .

در میان جویبارهای لبریز از اب  روان پاهای خسته خودرا تکان میدادیم بدون ترس وواهمه از عسس یا جنایتکار روانی دیگری .

امروز در  درگوشه یک  خانه  درکنار مردمی که نمیشناسم  غذاهایشانرا دوست ندارم افکا رشان  با من فرق دارد باید من مطیع انها باشم باز با همان نخ های دوران کودکی دارم نقش گلی زیبارا بر روی یک گونی میدوزم ونامش ر ا هر چه میخواهید  بگذارید. ث

پایان / ثریا ایرانمنش  29/10/2021 میلادی برابر با هفتم ابانماه روز فتح بابل به دست کورش بزرگ !

پنجشنبه، آبان ۰۶، ۱۴۰۰

روزی برای کوروش بزرگ



 " لب پرچین " 

 یا نور افتاب  میتوان همه راه هارا به چشم خرد دید  وبر گزید !  میتوان چشمان خودرا به دوردستها دوخت  که هنوز مانند روز روشند .

میتوان از افتادن درگرداب  نادانی وبی خردی  دور شد واز چاله ها وچاه ها گذر کرد  وبه موقع پرهیز نمود .

 میتوان دیدگان را به روی خورشید دوخت  وکهکشانها ی دوردست  را مانند  آتکه از پنجره اطاق منظرهایی  را میبینیم  آنها را تماشا کنیم.

 در زمان حال  اکنون نه اینده را میبنیم ونه از گذشته درکف دستهایمان  چیزی بجای ماند ه است .

اما افتاب را میشناسیم وچشمان افتاب را  که روز اولین گام بشریت را برروی زمین بر داشت ونوشت " 

" همه باهم برابریم وبرادر"  اما ما گمراه شدیم  مارادر پنداشتهای دیگر اسیرکردند  وسیر زندگی ما  عوض شد  حال از امروز  گام روشن خود به فردای تاریکپ مینهیم .

 ما ازآنی که بودیم درآمده ودرانی که نیستیم گام میگذاریم . 

پای اندیشه وتفکر ما  لنگ است  در امروزیم ودردیروز قفل شده ایم  

برای پیمودن ان راهی که پیامبر ما اولین  پییامبر ما جلویمان  گذاشت  دوگام بیشتر نداریم  گامی درروشنایی وگامی درتاریکی وتحجر ونادانی .

 امروز هر قدمی که بر میداریم  از روز به شبی تاریک میرسیم  دیگران   آنرا روش میپندارند  ما ازصد ها هزار روزنه روشن گدر کردیم تا به خورشید برسیم .

 واما درتاریکی ها گم شدیم  از هزارن روشنایی بی خبر گذشتیم وتنها یک شمع نیمه روشن جلوی پای ما بود نه بیشتر خورشید ما خاموش شده بود .

امروز همه میخواهند جهانی تازه بسازند  هیچکس میل ندارد جهانی تازه بزاید  هیچکس ابستن یک جهان تازه  نیست  میل دارند این فرزند نارس خودرا بطور مصنوعی بزرگ کنند  ومیل دارند که کار خودرا از همین امروز آغاز کنند  چون آنها معنای جهان پیچیده را نمیدانند  خودرا دربیهودگی ها پیچیده اند  که با یک گردش نا جور ازهم میپیاشد  آنها تنها به خیالات واندیشه ها واندوخته  های خود  ساده دلانه دلخوش کرده اند  چیزی را برای اثبات ندارند  ارزش ندارند  ومیتوان وجودشانرا انکار کرد .

 اما " کوروش " بزرگ بود زنده بود وجاودانه شد او سازنده حقیقت بود  و پیچید گیهای  جهان را میدانست 

 او فرزند افتاب بود وگامهایش استوار ومیدانست  روشنایی ها درکجا یافت میشوند تاریکی را نمیشناخت

امروز ما پای خودرا روی شبی تاریک گذاشته ایم وتنها با یادبودها روزهای تاریک را نیمه روشن میسازیم  وآن چشمانی که درپاهای ما قرار دارند  برای  هیچ کور ساخته ایم  وبا سر بسوی تاریکی ها میرویم  ودر تاریکی ها  میخوابیم  زمانی که ایستاده ایم درزیر پاهای ما شب تاریک است  ما روی شب ایستاده ایم .ث

پایان  /ثریا ایرانمنش / 28 /10.2021 میلادی .




چهارشنبه، آبان ۰۵، ۱۴۰۰

چه اسوده بودیم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

هرگز دلم  برای کم وبیش  غم نداشت /  آری نداشت  غم  که غم بیش و کم نداشت .
با آنکه جیب و جام من  از مال و می تهی است /  مارا  نعمتی است که  جمشید جم نداشت " فرخی یزدی "
=== 

پیکار با اهریمن امروز آسان نیست  وقدرت ما  کمتر شده است این پیکار واین زور ازمایی قرن هاست که ادامه دارد .
چه آسوده زیستم درخواب و چه اسوده ملافه خنک خودرا بر روی پیکر عریان خود میکشیدیم وتا نیمه های ظهر درتختخواب غلط میزدیم آسمان آبی یود وآب در جویبارها روان وخانه همیشه روشن  ما اسوده میزیستیم چرا که می دانستیم کسی هست که همیشه بیدار است  خدایی داشتیم در درون دلمان میزیست وبما نشاط می بخشید و پدری داشتیم که صمیمانه برای رفاه ما میکوشید پدر را کشتند وخدارا نیز درون یک محبس انداختند وخدایان دروغین ناگهان بر جهان خاکی واسمانی ما حاکم شدند همه درخواب بودیم .
در هر دوره ای قهرمانانی بوده اند  که با اهریمن در جدال وهمیشه برنده بودند اما این بار این اهریمن است که برخدای ما پیروز میشود وتاریکی را برزمین ما به ارمغان میاورد .

 ما پهلوانانی داشتیم  که هیچگاه نمی مردند وهمیشه زنده بودند  هنوز یکی از آنها روحش در  سر تاسر جهان سایه افکنده وبه هیچ قیمتی  نمی توانند اور از ما بگیرند  پهلوانان ما وجودشان  از یک رستاخیز  بلند بود  وهمه پایدار بودند امروز پهلوانان ما با چند لاشه مرده خوار روی رسانه ها مشغول نشخوار پس مانده های دیگرانند وخودرا خدا میپندارند . در گذشته هر پهلوانی وهر قهرمانی حق پایداری درتاریخ را داشت امروز تاریخ را نیز از یادها برده اند وانرا پاک کرده ویا به میل ودلخواه خود نوشته اند.

 چه اسوده بودیم هر صبح با صدای دلنواز موسیقی از خواب برمیخاستم رادیو  برایما ن افسانه های شادی  به ارمغان میاورد راه وروش زندگی ودرمان بیماری ها را  با خضور اساتید بزرگ دنیا ا برایمان تشریح مینمود امروز  هلاکویی برایمان سکس میاورد ! وحال عده ای با اشتیاق درانتظار  " زمان " تازه هستند !!
امروز ما دیگر زمینه ای نداریم ونمیتوانیم از قهرمانان گذشته خود یاد کنیم  ویا انرا فرا بخوانیم تا به کمک ما بیایند .  امروز ما در جدال با اهریمنن واهریمن پرستان   نیاز به  اهرم زمان تاریخی خود داریم  به اسطورهایمان نیازمندیم  آنها پیشنه اهریمن را بهترا زما میشناختند  وسیمرغ بلند پرواز ما از کوههای بلند  امروز بر پنجره قمارخانه ها نقش بسته است . 
وان مرغی که ازآتش بر میخاست نیز دراخیتار همین شیطان پرستان قرار گرفته است دستهای ما خالیست . 
آن روزها زندگی ما لبریز از معنا بود هر چیز کوچکی معنای بزرگی داشت  وبه ما زندگی میبخشید  باد پاییزی نیز میوزید ومیدمید  وهیچکس نمیتوانست جلو ی انرا بگیرد .
ما خواب بودیم ""سیب گاز زده "" با اسباب بازیهای خود مارا بخواب وفراموشی برد  ناگهان  سنگ بزرگ وغلطانش بر روی کره زمین افتاد  همه چیزدگر گون شد کوهها غریدند وزمین  لرزید وهرچه را که جلو آنهارا سد میکرد   له کردند وکشتند وبردند  از این پس ما دیگر ازاد نیستیم  که درد  له شدن زیر پاهای آهنین آنهارا  احساس کنیم .
امروز راه گریز خودرا به هرسو بسته میبینم  ودلهایما ن بی قرار درون سینه هایمان بالا وپایین میرود  و دیگر چشمی بینا و روشن برای  پیدا کردن  راه وجود ندارد  در تاریکی راه میرویم باید شمعی های فراوانی روشن کنیم تا راه را بما نشان دهند  وسپس از خود بپرسیم که کی وچگونه به مقصد خواهیم رسید ؟ .

عشق همیشه درمن بود اگر چه  خاموش بود  اما مانند برقی بر تاریکی های ذهنم  بر ابرهای اطرافم روشنی میانداخت امروز نام انرا نیز ازیاد برده ایم تنها فریادهارا میشنویم  حریق ها را میبینیم وزمین را که زیر پاهایمان میلرزد  فریاد ها بیشتر وبیشتر میشوند  حریق همه جارا فرا گرفته است  امیدها  وآرزوها درمیان سود وزیان ها گم میشود  ومیرود ومن درگوشه ای ایستاده ازهمه جا رانده ووامانده به تماشای  نمایشات  یادبوبها وسایر نمایشات مسخره ایستاده ام کاری هم از دست های کوچکم ساخته نیست .

امروز قدرتمندان سیاسی / فکری /  دینی بهم آمیخته اند ودنیارا میان خو د تقسیم کرده اند  وچه بسا فردا لبان ماراهم دوختند وزبانمانرا بریدند  چند سالی است که مارا به سکوت واداشته اند  وپنهانی  اففکار مارا میخوانند ویا انهارا میدزدند  خیلی میل دارند  مارا خاموش کنند  اما ما خاموشی را نخواهیم پذیرفت  وباز بر خواهیم خاست وشیطان پرستانرا به جهنم روانه خواهیم کرد این (هلوویین )کشتن مسیح است وزندگی شیطان ما انرا نابود خواهیم ساخت  ومسیح دوباره بر روی تپه های بلند جهان خواهد ایستاد  ومن با تمام وجودم بر پاهای برهنه او بوسه خواهم زد او میداند که شیطان با پوشش سیاه درخانه اش لانه کرده است  واو میداند که من همیشه با کلماتی که مغزم  اشاره میگوید سخن خواهم گفت . ما دو مسیح داریم یکی پدر معنوی ما  شاه "ایرانزمین " بود ودیگری ان مسیح که درکتب مقدس از او نام برده اند . ث
پایان ثریا ایرانمنش /27/10/2021 میلادی 

سه‌شنبه، آبان ۰۴، ۱۴۰۰

چهارم ابان

ثریا ایرانمنش . لب پرچین . 

میلاد با سعادت شاهنشاه أزیا مهر  محمد رضا شاه پهلوی را به عموم ایران واقعی وطن پرست تهنیت میکویم ،

روانشان شاد ونامشان تا ابد جاودانه باد .  

به امید آزادی ایران وپیروزی نور بر سیاهی وتاریکی ها  .

ثریا ایرانمش ، اسپانیا ، چهارم آبانمانه هشت هزارساله شاهنشاهی. بزابر با  بیست وششم اکتبر دوهزارو بیست ویک میلادی . سال‌های سیاه،،،

جمعه، مهر ۳۰، ۱۴۰۰

پیچ و خم های دنیای مجازی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

خرقه پوشان همگی مست گذشتند  وگذشت / قصه ماست که برسرهر بازار بماند !

بازشب گذشته برنامه جدیدی روی تابلتم افتاد  این بار مردی بود که تا بحال نه اورا دیده بودم ونه می شناختم نامش = بماند  اما صدایش برایم اشنا بود  شاید دریکی از راادیوها صدای اورا شنیده بودم  با سری تراشیده وعینکی بزرگ وبقول رندی قیافه ای زن کش ! وداشت پرونده های دیگرانرا ورق میزذ واسرار  مگو تلویزونهای صادراتی را باز گو میکرد . : 

(خوب  پدر بیامرز اگر آنها دستشان درون کاسه  آن رژیم منحوس نباشد که مانند سایرین ناگهان به تیر غیب گرفتار میشوند ) هدف آنها شناخت  مخالفان رژیم وبه دام انداختن آنهاست تا پای جان تو به دنبالت خواهند آمد .

اگر مرحوم شاه پهلوی بجای  آنهمه جوانرا  که برای دانش آموزی وتربیت ودانش به خارج فرستاد تا برگردند وبه کشور خویش خدمت  کنند  مشتی صادراتی   را میفرستاد هنوز پایه های تخت او محکم بود همه آن دانش اموختگان دشمن خونی او شدند اولین انها قطب زاده بود وآخرین  آنها هما ن جواد ضخیم  که تشنه خون اوبود وخون اورا اگر سر میکشید تا ابد مست میشد .

فضای اصلی روزی نامه ومجله هارا از میان بردند ومارا بستند به آخور این رنود  که هرکدام هزاران تشنه را تا لب جوی اب میبرند وتشنه تر بر میگردانند ویا آنهارا به دم تیر غیب  سپاه  نامریی میفرستند .

در گذشته یک سااواک مفلوک بود تنها مانند یک طشت پر سرو صدا از بام همه افتاده وهمهرا دچار وحشت میکرد اما درواقع همه اعضا ی محترم ودرشت آن سازمان  خانه های آنچنانی داشتند خانم ریسی آنجا را اداره میکرد وتمام رتق وفتق امور مملکت درکنار منقل وبطری های عرق  وآغوش آن دختران وزنان جوان حل وفصل میشد وبه ظاهر چند نفری را به  به زندان میقرستادند ویا میکشتند که بگویند بلی ما پاسدار نظام اعلیحضرت جوان وبی تجربه خود هستیم .

ریاست امور دانشجویان  در فرانسه یک کمونیست دوآتشه بود همه خانواده اش  کمونیست استالینی بودند  رایزن فرهنگی ترکیه ویا سایر کشور ها کمونیست بود شاعر کمونیست بود نویسنده کمونیست بود مجله ها با رندی آنچه را که میخواستند درمیان خطوط به رفقای خود میرساندند درخارج همه کمونیست بودند  وچند ساواکی مفلوک هم با درجه سپهبدی وسرپیتی ! مشغول تریاک کشی وعرق خوری وبه ظاهر امور  دانشجویان را سر پرستی میکردند ! بعد هم دست دردست رژیم ملاها گذاشتند وگفتند "  ماکه با انها کار نمیکردیم ما کارخودمانرا انجام میدادیم میدزدیدیم وبه خارح میفرستادیم بنام بچه هایما ن وپسرانمانرا نیز در اداره جات به خدمت وا میگذاشتیم تا انها راه ورسم پدر را  بیا موزند ! در لندن مردی مفنگی  از همین طبقه کمونیستی  با خنده میگفت  : اهه اهه من در شرکت کاترپیلارد سر شاه شمارا هم کلاه میگذاشتم در حسابداری سیصد تومانرا سه هزار تومان  و وسه هزار تومانرا سیصد هزار تومان مینوشتم برای باخت ارباب میبردم او هم امضا میکرد همهرا به حساب خودم میگذاشتم ! این مردمفنگی لاغر اندام با آنچهره کثیف از پایین ترین طبقه جامعه برخاسته حال اول لباس کمونیستی را پوشید سپس  شد والا گهری که همراه بانویش چند خانه درلندن داشتند واتومبیلشان از بی ام دبلیو کمتر نبود ! وباقی بماند عده ای خر بودند دزدیدند اما نه جسارت داشتند ونه عرضه نگاهداری همه را درقمارخانه ها وفاحشه خانه ها از دست دادند ویا با شرکتهای سوری که رفقا برایشان میساختند  آنهارا از چنگشان بیرون میکشیدند وخودشان بدبخت درگوشه ای جان میدادند ! 

حال این آقای تازه که ظاهرا سالهاست دارد پرده دری میکند واسرار مگو ی رسانه های لوس آنجلسی ولندنی را فاش میسازد و.........برای من یک لالایی است تا بخواب روم وبقیه اش را نمیشنوم وتابلت همچنان روشن است تا صبح .

ملت ما همان طالبان است از ریشه همان  رشد کرده است حال اگر کت وشلوار بپوشد واخیرا بلوزهای کلوین کلاین وجرج  ارمنی وعیره  وغیره مد شد انرا میپوشند با بازوان لخت !وشکارچی زنان بیوه پولداری هستند که برای انها له له میزنند واب دهانشان راه می افتد .

این فرهنگ ماست حال دربین این بشقاب لبریز از نجاست اگر یک دانه کشمش پیدا شد خوب شانسی درون آن افتاده است  مانند خود زندگی . زیاده عرضی نیست  تا روزی دیگر ! ث

ثریا ایرانمنش / 22/10/2021 میلادی !

پنجشنبه، مهر ۲۹، ۱۴۰۰

یاد گذشته ها

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

 نامه ای به دوست . 

قرهاد دهخدا ! هر سال دراین فصل نمیدانم چرا روحم بسوی خانه شما وآن دوستان دیگرم کشیده میشود هوای پاکیزه پاییزی با نم باران  بیاد آن روزی افتادم که  ناهار منزلتان بودم  مامان برایمان آش رشته پخته بود وتو درپشت پیانوی بزرگت  داشتی قطعه ای از موزارت را میزدی  باخنده گفتم " 

چه ترکیب زیبایی آش رشته وموزارت . تو خندیدی همیشه میخندیدی برادرت اسحاق  با من در یک اطاق کار میکرد وخود تو درقسمت دیگری بودی  مردی مودب مهربان با همسر آلمانی خود چه زن خوشبختی بود بیوه با یک بچه وآن عروسی مفصلی که برایش گرفتید . هنوز عکسهای عروسی ترا دارم وهنوز آن عکسی که درکنار تصویر بزرگ عمویت "علامه دهخدا "گرفته بودی دارم .

فرهاد جان روزهای خوبی بودند  وتو میگفتی هر گاه سوزان پلشت را میبینم یاد تو می افتم درست سیب هستید که از وسط نصف شده اید !  .......

امروز در یک زندان انفرادی سرم را با گلدوزی ها گرم کرده ام وصفحاتم درگوشه ای بمن دهن کجی میکنند  وخودم نیز به دنیا  دهن کجی میکنم . 

در میان ترس وخوف ووحشت درمیان اخبار کذب ودروغ  درمیان مردمی نا اشنا به اصول انسانی درمیان ریش وپشم بدبختی این است که دراین سر زمین همه  مردان ریشهارا تاروی سینه گذاشته  اند  لابد میل دارند انها چایکوفسکی شوند یا الکساندر پترونیچ . صف چپ دارد راه میرود نه آن چپی که شما ها  می شناختید ! این چپ  از ثروتمندان بزرگ تشکیل شده است !! ودنیاله اش هم زیاد وبلند است من ا ز چپ وراست چیزی نمیدانم اما گاهی دلم آنچنان بسوی شما ها پرمیکشد که ارزو میکنم ایکا ش مرغی بودم وپر پرواز داشتم وبسوی اسمان  پرواز میکردم اما اسمان نیز لبریز از زباله های فضایی ودود جت های شخصی وهواپیماهای ضربدر ی ! وگاهی جنگی  بی سر نشین یا با سر نشین بنا براین مرغی نیز درفضا پرواز نمیکند درعوض کوهها همه غرش برداشته اند واز هر طرف آتشی سوزان وفروزان بلند میشود  ورودخانه ای از آتش مذاب بسوی اقیانوسها ودریاها میرود کسی هم نمیداند که چه دستی درحال فعال کردن این کوههاست ! اگر هم بدانند زبانشان قفل است ودهانشان بسته /شاید  قیامترا برایمان زنده کرده اند

چه خوب شد که شما ها ازاین دنیا رفتید با آنهمه جوانی وهنر وادب واصالت امروز هیچ خبری از آنها نیست هنر مرده بکلی درتمام دنیا تنها درمکانهای خصوصی برای افراد خصوصی  اچرا میشود  نقاشی ها وهنرمندان دیگر کارشان کساد است باچند قوطی اسپری میتوان همه دنیارا نقاش کرد 

نه اصالتی وجود ندارد آدمی نیست که بتوان به او اعتماد کرد دیگر علامه ای بوجود نخواهد امد تا کلام رابرایما ن  درست بسازد   ومعنی اصیل فارسی آنرا بما بگوید علامه ها امروز همه علا......مه هستند وسالار سخن مردی شاعری که باسرودن چند بیت برای آن بزرگوار امروز به حافظ طعنه میزند ومقبره اش نظیر مقبره حافظ است مداح خوبی بود هم دران زمان هم دراین زمان .........مردم حافظ  وسعدی خاقانی ورهی وهاتف  عطار فروغی بسطامی را از یاد برده اند وعده ای نمیدانند آنها کیستند اما تعداد زنهای پیامبران را خوب میدانند  .  شوهای  سیاسی خوب کار میکنند و اخیرا هم  چیزی بنام " کلاب هاووس "  عده ای دران جمع میشوند وبه یکدیگر فحش میدهند وفریاد میکشند ! شهرمان تاریک است تاریخمان به زیر خاک رفته  واز بقیه بیخبرم نمیدانم کی زنده است وکی مرده  من بین مرگ وزندگی ایستاده ام انتظار  چیزی را میکشم که مدتها  است که  چشم براهش هستم .  

روانت شاد روان همه رفتگان شاد خانه خالیست شهر خالیست سر زمینمان خالیست وخاک ما آلوده شده است دیگر میلی به دیدارش ندارم تنها گاهی از روانم کمک میگیرم سری به خانه های دوستان میزنم وبر میگردم میدانم که اکثر خانه ها دیگر متعلق به صاحبان اصلی نیستند بفروش رفته اند ! ویا مانند خانه ما با بولدزر خراب شدند دل عده ای شاد شد اما برای من بی تفاوت بود حال بجایش لابد برجی ساخته اند تا کهکشان . از همه خاطرات تنها  همان قدح  مرغی لبریز از آش رشته را بیاد دارم  وآن روز پاییزی را وپیانوی بزرگ ترا ومهربانی خانواده ات را و دیگر حرفی ندارم  چیزی ندارم بنویسم یا بگویم . ثریا /

همان  روز پنجشنبه 21 اکتبر . 

چهارشنبه، مهر ۲۸، ۱۴۰۰

مرغ جنگل


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

راه . در جنگل اوهام گم است / سینه بگشای چون دشت /  اگرت پرتو خورشید حقیقت باید / 

وقتی از جنگل  گم پا نهادی  بیرون /  ورها گشتی / از آن گرده کور گمان / ناگهان / آبشاری  از نور بر سرت میریزد !          (هوشنگ ابتهاج ) .........

نه ! از جنگل پای بیرون گذاشتم به جنگلی دیگر روی آوردم  واقعا  باید در غرقاب نادانی واین ملت  گم شوم .

امروز از آن  روزها  بد من است بر حسب تصادف رروی  صفحه  تابلت  سایت یک تلویزیون لوس انجلسی آمد  گفتم بروم هوایی بخورم .ای وای .... اینهمه سال اینها دران دیار چه  چیزی را فرا گرفته اند خودرا ازدست داده اند مانند همان کلاغی که رفت راه رفتن  کبک را فرا بگیرد وراه رفتن خودش را نیز از یاد برد .

حالم بهم خورد رادیویی درکنارش داشت عرعر میکرد وای وای بهتر است حرفی نزنم برای خودشان لابد خوب است درکنار دیس پلو وخورش قیمه یا کباب چنحه وآبگوشت  اما برای من غیر قابل تحمل بود /

امروز روز من نیست . نه حوصله نوشتن دارم ونه حوصله گلدوزی نه بافتنی ونه پیاده روی ونه غذا پختن !!!! مانند بردگان ماری آنتوانت بجای نان کیک میخورم ! 

چه موقع این تقدیر عوض میشود دیگر به دست ما نیست دردست دیگران است دردست انهایی که از بوی باد گاوها نیز واهمه دارند چون هوارا الوده میسازد بنا براین گوشت مصنوعی میخوریم ویا یکدیگرا گاز میزنیم !

 به دنبال کدام تقدیر بروم ؟  جامعه ای که روزی ینام بشر را برخود داشت اینک گم شده است  وتنها اآتش تب است که مرا بخود میاورد  من هنوز از آن آتش آسمانی وابدی دردلم شعله ای  هست که گاه گاهیسر میکشد ورگ وجانم را با هم  جوش میاورد .

آروز دارم تنها یک روز دربرابر " تو" بنشینم "  واز ارزوهایم بگویم  شاید با حرف زدن دردهایم فراموش شوند  شاید توانستی یک گل زیبا بمن هدیه بدهی ومن مانند گذشته آنرا درلابلای صفحات کتابم خشک کنم وهرشب بوی ترا از ان استشمام کنم .

نه  دیگر امروز کسی برای اسایش مردمان دیگر نخواهد مرد سر بازخانه ها همه تعطیل شده اند همه جاتنها یک گروه کار میکند آنهم نه برای رفاه ما واسایش ما بلکه برای کشتن ما !وتازه فهمیدم که سراسر عمرم بی حاصل گذشت  گای هی می پرسم  این امدنم بهر چه بود وسپس باخود میگویم " آمدم تا خالق باشم وخلق کنم چند موجود بیچاره را که معلوم نیست دراینده سرنوشت انهاچه خواهد شد امروز خوب میچرند اما فردارا نمیدانم !

دیگر نه به تقدیر ونه به سرنوشت به هیچکدام اعتقادی  ندارم میدانم هرگامی را که برمیدارم با میل خود آن کاررا انجام داده ام  تقدیری وجود ندارد تنها باید درگوشه ای بنشیند تا ما نادانسته های  خودرا گناه او بدانیم وگناهانمان را  به گردن او بگذاریم . همین  .نه بیشتر /

امروز فهمیدم تنها در سر زمینهای با اصالت  انسان های اصیل ساخته میشوند امریکا چند ساله  است ؟ روم پنج هزار ساله وایران هشت هزار ساله وصحرای عرب هزار سال بی تاریخ ! 

آسمان با همه پهناوری  بی مرزش / در تو می آمیزد /  ای فراز آمده ازجنگل کو.ر /هستی روشن دشت  . آشکارا بادت /  بر لب چشمه خورشید  زلال / جرعه نور گوارا بادت .

پایان / ثریا ایرانمش  20/ 10 2021 میلادی 


سه‌شنبه، مهر ۲۷، ۱۴۰۰

بازار برده داری


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دریای پیر . کف به لب آورد وناله کرد  /  شب . ناله را شنید وبه بالین او شتافت ! " نادر پور " 

اما امروز کسی ناله زن ایرانی را نمی شنود نه شب ونه دریا ونه زمین واسمان  شکار کردن زنان ودختران برای  " آن کار"  اما به جرم بد حجابی  برای مردان بیمار جنسی به همراه  آن زنان  بیرحم با باسن های پهن که بوی چربی وپیه گندیده ازتمام پیکرشان به مشام میرسد این غنچه های نوشکفته را شکار میکنند  ومیبرند وفریاد رسی هم نیست حال یا برای خود ویا برای اربابانشان  و ته مانده بشقاب را نیز خودشان می لیسند .

دنیا دارد در تکنولوژی  زمانه از حد فکر هم گذشته وجلو میرود واین حیوانات  جنگی  دردانشگاه رشته ای درمقظع دکترها واستادی !!!! امر به معروف ونهی از منکر ایجاد میکنند یعنی چگونه میتوان یک استاد دختری را  با آن وسیله ای که حیواناترا شکار میکنند در تور گرفته با کمک زینب کوماندو ها بجایی برند که دیگر خبری از او نخواهید  شنید شاید تکه های پیکرش را روی اتش کباب شده وآدمخواران انهارا  به نیش بکشند واین است سزای  نا سپاسی .

آه ........روزهای متوالی مادر بر بالین دخترش  مینشست وآوازی حزین سر میداد" ای دختر شیرین من  که اسوده خفتی  هرشب بیخوابی نصیب من است اما تو آسود بخواب  مادرت  بیدار است ! وصبح هنگام بوی شیر بر سینه مادر اورا بیدار میکرد او چه میدانست که سرنوشت اورا به کجا میکشاند ؟.

او چه میدانست که لبه شمشیر تیز اربابی  آن سینه بلورین را میشکافد  تا از  ان شکمف خون سرازیر میشود وآن شکارچی خونرا بالذت میمکد  وقلب گرم پر طپش اوا روی اتش کباب کرده  به درون شکم حیوانی خویش میفرستد  او چه میدانست !؟.

صدفها ا تبدیل به سنتها شدند وسنت تبدیل به جنایت  وامروز دنیا از آنچه که بر سر این سر  زمین افسانه ای آورده درسکوت به تماشای این صحنه های می ایستد ودراین فکر است که اب را که درون شیشه های الوده پلاستیکی و در لوله های کوچک از طریق ماشینها میفروشیم وهوای آلوده را نیر درون یک کپسول اکسیژن کرده انرا نیز بفروشیم  معامله خوبی است وخر دراین جهان فراوان .

آنروزها که در" شهر کمبریج " با نفس تنگی نمیتوانستم از خانه بیرون بروم  وبا کمک قرص خود را تنها تا مظب دکتر میرساندم نمیدانستم که  (آسم ) آنهم ارثی درون سینه ام نشسته وراه نفس مرا میگیرد به همین جهت همیشه درخانه پنهان بودم روزی جلوی درب خانه ایستادم وبه گلهای سفیدی که تازه کاشته بودم نگریستم ناگهان  با خود گفتم روزی هوارا نیر در لوله ای بما  خواهند فروخت  حال من امروز اسیر همان کپسولی هستم در مقیاس کوچکتر وا زدرگاه ایزد توانا میخواهم که دیگران را محتاج آن کپسولهای مرگ اور نکنند  بدون آن من راه نمیتوانم بروم هر صبح وشب باید آن گرد لعنتی را به درون سینه ام بفرستم که تازه درآنجا میچسپد وتولید غده میکند .

روز گذشته دختر کوچکم روی کاناپه ناگهان گفت  " نمیدانم  این دنیا چه خوابی برای ما دیده وعاقبت ما چه خواهد شد بیکاری  ویا کار بدون حقوق  بردگی مجانی که دولت خبرش را برایمان درلفافه در سخن رانیهای ابدی خود فرمود ! فایده آنهمه دویدنها  وتحصیل چه بود ؟!........ جوابی نداشتم به او بدهم .

چیزی نداشتم باو بگوم  نه هیچ چیز  امروز پس از خوابی که شب گذشته دیدم که بیشتر برایم کابوس داشت  دراین فکر بودم که آن مرد حتی یک لبخند بر روی لبانش دیده نمیشد همیشه دچار غضب بود همیشه درحالتی بود که مردم  به او توجه کنند وبگویند به به چه ابهتی !  تمام شب باهم راه خانه را گم کرده بودیم شهرمان را  گم کرده بودیم/

 امیدوارم خیال بردن مرا به نزد خود نداشته باشد که وصیت کردم حتی درآن گورستان خاکستر مرا هم نریزند درون چاه توالت بهتر است تا درکنار او ..........

چنان پرخشمم  که هنگام بازی / نریزند  مرغابیان  سایه  برمن / مبادا که خواب من آشفته گردد / نهیب  غضب برکشد از شعله من .

صدفهای وکف ها وشن های ساحل /  به مرداب رو  می شتابند از هراسم / من آن سنگم  آن سنگ  تنها / که هم آشنایم  وهم نا آشنا .

در حال حاضر دکان فال گیری / رمالی . فال با قهوه / فال با چایی / فال با تاروت / فال با ورق همه فضای مجازی را پر کرده است بجای رشد شعرروبال بدن معرفت  وابیاری  مغز ها درحال حاضر دکان این شیادان روی صفحات مجازی  پر رونق است ودیگر جایی برای خود نمایی های ما نیست !!!

شاید بهتر باشد بجای زندگی در رویاها برای اینده بیاندیشم  اما کدام اینده ؟ وخدا مهربان است در فکر ان دختران که شکار صیادان بیرحم میشوند ؟!!!کم کم آنهارا درون  قفس انداخته برای فروش بر سر بازا ر سر گذر میگذارند  ومن با سبک بالی  گوی های  روانم را بر روی این صفحه بیجان میریزم بی هدف وبی آنکه بدانم ویا بتوانم کاری انجام دهم . پایان 

 ثریا ایرانمنش 19/10/2021 میلادی !

دوشنبه، مهر ۲۶، ۱۴۰۰

غروب تاریک

ثریا ایررانمنش " لب پرجین " اسپانیا ! 


 دگر باره پریشانم  دگر باره پریشانم / چنان مستم / چنان مستم ره خانه نمیدانم 

بیا ساقی  بیا ساقی شراب عشق انداز / وگر باشد غبار دل به اب دیده  بنشانم 

این مهم نیست که ما آدمیان به چستجوی چه چیزی بر میخیزیم  و در آغاز چه بوده  وچرا باید جست وسر انجام چه خواهد شد ؟ درحال حاضر حتی نور خورشیدرا نیز از ما گرفته اند  خدا را . حقیقت را  وعلت را  وعشق را که تجربه کرده بودیم  تجربه مستقیم یا غیرمستقیم  برایمان مهم بود که درآغاز  چه بود جستجو برایمان ارزش داشت  جستجو برای هر جیزی  یا آگاه بودیم ویا نادان  بهر رو این نیرو درما بود  واین نیرو را نیز از ما گرفتند .

حال ایا باید ازنو برخاست  وبرای رسیدن  به هدفی استئوار  وشناخته به جستجو پرداخت ویا بیمار گونه درگوشه ای تن به قضا داده ودستورات را اطاعت کرده وراهی گورستانها شویم ؟ 

جز درد نیست  درمان آنجا  که درد باشد . کز پرده های غیبش  شد آشکار مارا /

امروز سر گشته ایم خدایی را درخود گاه زندانی میکنیم  واو درزندان تاریک شعور ما میشکند  ویا خودرا دراو زندانی میکنیم  وآنقدر که از مرز خدایی نیز میگذرد  خدایی که هرروز  لباسهای کهنه اش را میشوییم  وسر ژولیده اش را شانه میرنیم  وخدایی که با ما قمار میکند  وما میبازیم  یا او میبازد وما اورا نگاه میکنیم.

وسپس هر چه را که باخته پس میدهیم  گوشت و پوست وجانمان را  وبرای رفع خشم از او قربانی میشویم

ما خدایی را میخواهعم که اورا ببینیم واز زیباییش مست شویم  واو بوی گل یاس وعطر گل سرخ بدهد اورا نیز از ما گرفتند . حال خدایی  یافته ایم که زنجیز برگردن ما انداخته  ودر دشتها مارا شکار میکند  بام تاشام باید بترسیم وفرار کنیم  درحتنگلها پنهان شویم  جنگلهای نیز اتش میگیرند وما عریان میشویم  

امروز دیگر او یکی ویگانه نیست خدایان بیشماری بر ما حاکمند با کروه سربازان نقاب پوشیده  همه درآتنش کفر میسوزند مردان بچه دار میشوند وزنان اخته  تا دیگر موجود زنده ای روی زمین نباشد واز فرا سوی  زمان  رباطهایی گرد  مارا احا طه میکنند  باید گریخت  باید  فرار کرد ...اما به کجا ؟ همه راهها به رویمان بسته است  .

میل داریم از نو تخمهای شویم دردل خاک ورشد کنیم  درخاموشی زمین اما زمین نیز دچار دگر گونی شده است وخدایی که روزی چون باد بر ما میوزید وبما نفس میداد از کنارمان گریخت  .

حال حتی باید بر گور زنده ها نیز بوسه زد چرا که میدانیم فردا خواهند مرد ویا انهارا زنده بگور خواهند کرد  زمین  تبدیل به زنده بگوران شده است  حال دنیا یی که انهم زیبا بود دردست همان زنده بگوران  وسازندگان  وشهرت طلبان دارد میمیرد  در دست کسانی که از درک هستی به دورند  وتخمه وذات خدایی را نمیشناسند وما درانتظار اولین شوت هستیم . پایان 
ثریا ایرانمنش 18/10/2021 


یکشنبه، مهر ۲۵، ۱۴۰۰

داد از تنهایی


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "اسپانیا !

ای خوشا دولت آن مست که درپای حرف  / سر ودستار نداند که کدام اندازد !

بانویی  زیر یک نام  وعنوانی دیگری برایم پیام داده بود که از تنهایی  میلرزم ای داد از تنهایی وچقدر آن شب نشینی ها خوب بودند چقدر آن میهمانیها خوب بودند وغیره !!!!

برایش نوشتم امروز دنیا در صدد آن است که همه ما تنها باشیم یگانه .ویکتا که این امر تنها برازنده خداست اما مارا ازهم جدا ساختند بعد هم رسم طبیعت  است وقانون بی چون وچرای آن که تومیکاری دیگران درو میکنند . برایش نوشتم سالهای سال است  که درغربت وتنهایی زندگی میکنم فاصله من با خانه های فرزندانم  شاید ده دقیقه باشد اما هفته ها از آنها دورم نه بیخبر ! آنها سگهایشانرا بیشتر دوست دارند ما هم باید  آنچه را که دردرونمان کاشته  ایم درو کنیم وآنهارا نشخوار کرده دوباره قورت دهیم بعلاوه من با  میهمانی که  در درونم نشسته  سالهاست داریم با هم سر مرگ وزندگی میجنگیم گاهی او مرا به زمین میزند وزمانی  من اورا میخکوب میکنم زمانی به بیمارستان میروم که مثلا فشارم به پنج رسیده وگلوبوولهای خونم به چهاربرسد  آ نوقت دیگراختیاری از خودم ندارم چند روز در بیمارستان  پذیرایی میشوم دوباره برمیگردم .جنگ را ادامه میدهیم  ترسی ندارم میدانم اورا خواهم کشت زورم بیشتر است .

شبها هنگامی که میروم تا به بسترپناه ببرم در راهروی تاریک راه میروم با دستهای پر وسپس میگویم " توار  تاریکی های زیادی گذشتی وراهرا یافتی  وکورمال کور مال دستمرا به کلید چراغ میرسانم  - 

نه واهمه ای ندارم ترسی ندارم با تنهاییم دوست شده ام وزمانی  اگر ! اطرافم کمی شلوغ باشد احساس  خستگی میکنم هریک درجایی پراکنده اند  ومن عروسکهای پشم آلودی را که به یادگار بمن داده اند درکنارم چیده ام !!!! فرقی ندارد بچه ها درخارج نوعی دیگر بزرگ میشوند نمیدانم درسر زمین خودم چگونه بزرگ شده اند ویا میشوند امیدوارم که با روحی سلامت وپیکری سلامتر  رشد کنند نه چنانکه دراخبار مبینیم .

چهره فرتوت وبیمار  ملکه ایران را دیدم  وبر پیری سلام گفتم که چه بی رحم وچه  ترک تاز است . چه بسا او هم درتنهایی خود بسر میبرد با چند خدمتکار وچند نگهبان ! تنها فرق من واو همین است که من نگهبان ندارم  سکوت وافکارم نگهبانان منند ونمیدانم آن بانو از این نوشته  چه برداشتی دارد  ایا خوشش خواهد آمد  این عقیده من است شتری است که درب هر خانه میخوابد  یا تنهایی درخانه یا آن خانه های مرگ زیر عنوان خانه سالمندان که امیدوارم هیچگاه گذار ما به آنجا نیفتد .

باید برخاست وقد راست کرد روی زانوان خود وبه انها قدرت بخشید روحیه را قوی ساخته وبه جنگ نامردمی ها برویم نشستن و دلسوزی برای خود یک امر بی سر انجام است  خارجیان به هنگام پیری تازه شروع به جهانگردی وکاوش میکنند وما زانوی ماتم به دست گرفته برای خود اشک میریزیم !! نه برای من قابل تصور هم نیست  دران زمان همه نسبتاا زندگی خوبی داشتیم وهمه میهمانی های بزرگی داشتیم همه همه چیز داشتیم امروز هیچ چیز  نداریم  غیر از یک سر زمین ویران وآن سر زمین مادر ماست که  دارد جان میدهد باید بفکر مداوای او باشیم واورا از زیرپای  تجاورگران نجات دهیم دیگر  رمقی درجانش باقی نمانده  نه اینکه برای خودمان  دلسوزی کنیم . در سر زمین دیگران توهیمشه غریب وتنهایی اا درسر زمین خودت پاهایت محکم درخاک فرورفته ریشه ها ترا به درون میکشند  باید بفکر نجات مادر مهربانمان  باشیم که اوراا تنها رها کرده وهریک بسویی رفته دلخوشیم که تکه نانی مانند سگ جلوی ما می اندازند  ایران مادر ما مادر قرن مادر تمدن ومادر جهان است این را باید به آن احمق هایی که درصدد ویرانیش هستند حالی .کرد  این  مردان  تهی مغزی /که غیر از شکم وزیر شکم وافکار پلید سکسی چیزی نمیدانند تاریخ را نخوانده اند درجهان هستی نبوده اند درکنج حجره ها ی خود افتاده دیگران مانند گدا به انها قوت میرساندند حال بر  ما  براربابان خود حاکم شده اند چه بی چشم رو وبی ایمان هستند این جماعت .باری بانوی عزیز اول باید جان مادررا نجات داد که همین امر  درجان شما شهامتی غیر قابل تصور ایجاد میکند هنگامی که میدانید وظیفه ای درقبال ان سر زمین دارید . عمرتان طولانی . پایان 

ثریا ایرانمنش  17/10/ 2021 میلادی !

شنبه، مهر ۲۴، ۱۴۰۰

سرنوشت / دوزن !

 " لب پرچین " ثریا  ایرانمنش / اسپانیا 

روزگارم بد نیست اما میدانم که به هنگام مرگ او ارابه های طلایی اورا حمل خواهند نمود و احتمالا مرا سگ های گرسنه تکه پاره خواهند کرد ! 

هردو یگانه طفل ویگانه دختر  یک مادر بودیم هردو مادر هر صبح وشب دعا میخواندند ونماز میگذاشتند روزه میگرفتند هردو دایی  داشتیم هردو مدرسه میرفتیم  یکی جلو یکی پشت سر . 

اما مطمئن هستم که مادر او برایش دعاهای خوبی میکرد واز درگاه پروردرگارش برای سعادت او اشک میریخت  واما مادر من در گاه خداوندی  که تازه پیدا کرده بود برایم آرزو داشت  که آتشی سرخ بر بعضی جاهایم بنشیند و...... او درخانه شوهر پنجم  خودرا به نمایش بگذارد وته دیگهای خوشمزه برای مردان اهل مجلس شورا !!! روی سفره بگذارد ودر زیر چادر نماز وال نازکش عشوه ای بیاید  که خوب . آقای بهمنیار   از ته دیگ خیلی خوششان آمد !

اما مادر او به جای خود  نشست وبا سوزن دوزی اورا بزرگ کرد همه فکر وذکرش تحصیل واینده خوش او بود به همکاری برادرش .

دایی های من مارا ازخود رانده بودند ...((اوه مگر یک زن چند شوهر میکند ))؟ 

دایی او اما انهارا پناه داده بود .

میدانم که با اشک  از خواب بیدار شدم  ومیدانم  سرودی را که برایش گفته ومیخواندند چقدر بر دلم نشست  ومیداتم که مادر من چقدر از من نفرت داشت ... ( آه بعد ازهفت پسر نازنیم  که ازدست رفته توترکمون برایم باقی مانده ای )واین نام پر ابهت روی من باقی ماند حتی  بیاد نمی آورم که چقدر زیبا بودم  دیگران درکوچه وخیابان ویا درمدرسه بمن میگفتند چقدر زیبایی  ! اما من درفکر کفش ورزشی بودم که مبایست میخریدم اما میدانستم که فریاد  بر  میدارد که ؟ دختر چه کار به ورزش دارد این کارها متعلق به پسران است وهویهایش نیز با او همصدا میشدند در یک حرمسرای کثیف  لبریز از شهوت وکثافت ونکبت وپیر مردی که عضور مجلس شورا بود بر این خانه حکومت میکرد  ومن ....آخرین مهره کوچکی بودم که درگوشه ای مرا می یافتند . جای من همیشه درون گنجه لباسهایم بود در انجا پنهان میشدم .

نصیب او مردی شد که بر سرش تاجگذاشت .اورا بر اریکه تاریخ نشاند  نصیب من مردی شد که همه جا میگفت من اورا ازجنده خانه ها آورده ام ( جالب اینکه هردو دریک اداره کار میکردیم  ) خوب اگر آن اداره جنده خائنه بود توهم درآنجا مشغول باج گیری بودی !!!! مردی دو شخصیتی بین جنون ودیوانگی بین افیون والکل  وبین دو جاذبه ایمان وبی ایمانی ) وبین دو سکس مردانه وزنانه !

هنوز دارم میگریم . روز گذشنه پزشکم بخانه آمد ( آه چثقر باید شکر گذار پرودگار باشم که مرا دربین این مردم مهربان جای داد) !  همه چیزخوب بود تنها بیخوابی هایم مرا رنج میدهد  اما او نمیدانست آن بانوی زیبا که مرا دربغل میفشرد واز بوی عطر تازه من سرمست شده بود نمیدانست که این بیخوابی ها تنها معلول هجوم آن افکاری است که شبها بر سرم میریزند  .

بانویی روان کاو میگفت اول باید خودت را ببخشی بعد دیگران را و درمدیتیشین خو درا با کائنات  یکی کنی !!!! 

هر چه به درونم سفر کردم غیر از روشنایی چیزی ندیدم ودر اطرافم  غیر از تاریکی چیزی هویدا نبود مدیتیشن مرا بجایی نمیرساند .

باید بلد باشی وبدانی کجا  مینشینی وبا چه کسی مراوده داری رفقایت را باید از بین مردم سطخ بالا و وآشنا به رموز این زمانه انتخاب کنی  نه به دنبال آن زباله های بروی که در هفت اسمان یک ستاره نداشتند  وناگهان  با پیشرفتهای مجازی به جاهای خیلی خیلی بالا رسیدند وترا از یاد بردند .

تو تنها بودی تنها زیستی  وتنها بادست خالی بی هیچ پشتوانه  ای بچه هارا بزرگ کردی  درحالیکه گرگهای گرسنه در اطرافت دهان کثیفشانرا باز کرده درانتظار افتادن تو بودند تا لاشه ترا تکه تکه کنند وبعدبه سوی کودکان بیگناهت بروند  تو ایستادی  مردانه قد علم کردی  زیر بار هیچ کمکی نرفتی  کاری کردی  حال امروز ......ثمره ؟ کدام ثمره  ؟ آنها برای خو دشان زندگی دارند وتو در اطاق تنهایت با نخ های رنگا رنگ تصویر میسازی  گاهی از تو میپرسند ناها رچه داری ؟ یا شام چه خوردی ؟  جو.ابم سکوت است ! سکوت مانند همان سکوت سنگینی که همیشه در خانه وجود دارد ومرا در بر گرفته است حتی دیگر میل ندارم روی بالکن بروم وچهره چند هزار رنگ اسمانرا ببینیم  تنها به چند فرقه میااندیشم که مشغول تبه کاری وسیه کاری وویرانی زمین وجهان  هستند حال از هر طریقی که بتوانند مثلا امروز دارند با ایجاد طوفهانها وسیل ها وآتش فشانی ها  آخر زمان را بما نشان میدهند ودر سر زمین من  ملاهای  بی مغز وبی شعور در صددند که تاریخ هشت هزار ساله مارا از میان بردارند وشرکت سهامی اسلامی با مسئولت  نا محدود را بر پا سازند  از ساده لوحی وسادگی عده ای میتوان نان خورد .رجز خواند غرب وحشی انهارا حمایت میکند . مهم نیست جهانی را خواهیم ساخت که دیکر نیازی به منابع زیر زمین نخواهیم داشت همه چیز درهوا معلق است ورباط ها کارهای مارا انجام میدهند ایا چقدر عمر خواهید کرد ویا بازماندگان سفلیسی وسوزاکی شما ؟!

حال مرا میفریبند  برای ما  اشعاری در وصف مادر ایران میسرایند ما سرگرم میشویم تا فراموش کنیم که چگونه دهانمان را  بستند وچگونه مارا خواهند کشت وچگونه  جهان زیبایی را که هرچند من بهره ای از زیبایی آن نبردم  آنرا ویران سازند وازنو جهانی تازه بنا کنند ودر جزایز جداگانه مانند قوم لوط به لواط خود ادامه دهند . بلی "مادر ایران "هر دو مادریم اما میان ماه من تا ماه گردون  تفاوت از زمین تا اسمان است . تو ایران را داری ومن خاک غربت  را تحول جدید را برای تو وطرفدارانت  تهنیت میگویم !

پایان / یک دلنوشته روز شنبه 16 اکتبر 202 میلادی !


جمعه، مهر ۲۳، ۱۴۰۰

تولدی از نوع دیگر


 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا .

چشم دل باز کن که جان  بینی  / آنچه ناگفتنی ست آن بینی 

میل  دارید حضور اعلیحضرت شرفیاب شوید ؟ .........

فرح دیبا دانشجوی ساده ای  بود  ا زاین پیشنها د  جناب اردشیرخان !!! شتاب زده شد  شاهدخت شهناز  از پدر خود خواست تا این دوشیزه را ببیند  وبه فرح اجازه شرفیابی بدهد .

 - اعلیحضرت ! شما اورا ببینید  گمان کنم برای شما مناسب باشد ! 

بخت بلند  دروازه های خود را  به روی  ده ها دختر منتظر ایرانی را که مشتاقانه  آرزوی همسری با شاه را  داشتند  در مقابل آن دختر دانشجو باز کرد .

 اعلیحضرت بر هلیکوپتری که خود انرا هدایت میفرمو دند از دختر جوان پرسیدند ! حاضری همسر  من بشوی ؟  وبدیگونه شاهزاده با اسب سفید _" هلیکوپتر "  راهوار  که رویای  اغلب دختران  است  به واقعیت پیوست .

 واین دوشیزه در بعد از ظهر   29 آذر ماه  1338رسما ملکه ایران شد وامروز درست هشتاد وسه سال از سن ایشان میگذرد ونسل جدید تازه پس از بدبختیها وآتش سوزیها وناکامی هاا اورا شناخته اند برایش نامه مینویسند واورا مادر خود ومادر ایران مینامند  .

فرح دیبا برخلاف دو همسر اول شاهنشاه که یکی دورگه ودیگری خارجی بود ومعلوم است که بیشتر افکار غربی داشتند   ایشان ایرانی الصل بودند اما  ! کمی غربی فکر میکردند  افکار چپ غربی را باخود به همراه آورده وگرد خود جمعی از شیفتگان  غرب را جمع کرده بودند  وبدترین تحفه  ای که برای ما  در ان زمان یافت شد همان  جشن هنر شیراز بود  که آخرین دستاور د  ها ی هنر  غرب  با آن آوازهای مستهجن  وغیر ضروری ترین آنها  در مرکز شیراز  به مردم عرضه میشد  وهمچنین  آن  کارناوال تاج گذاری که آخرین ضر به را  بزپیکر مردم بیسواد واکثر گرسنه ایران زد.

دیگر برای گفتگو دراین باره  دیر است ایشان بهر روی شاهانه زیستند شاهانه رفتار کردند وهنوز هم رفقای خودرا دارند و دوستانی که هنوز از  سفره پر برکت ایشان تغذیه شده اند گرداگرد ایشانرا فرا گرفته اند   وبرخی  هنوز ایشان را فراموش نکرده اند وهنوز  ایشان در کنارشان هستند .بخصوص در  میان دموکراتهای امریکایی تبار !

عمرشان طولانی  اما برای ما  عمری کوتاه مدت بود که راهی غربت شدیم .

بهر روی تولد ایشان را تبریک میگویم ودیگر هیچ ..پایان  

پنجشنبه، مهر ۲۲، ۱۴۰۰

ایران ابر قدرت قرن


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

این روزها  بسیاری از آدم های بیکار و یا خیلی بی کار سر هرچهارراه دکه ای باز کرده اند وتاریخ ایران را بنوعی با میل خود ویا اربابانشان تشریح  کرده بخورد نسل جدید میدهند .ئ بستگی دارد  تا چه حد خریداری شده باشند با کدام گروه ودسته یا مفتخوران و ویران گران همکاری داشته ویا دارد بهروی وجه ناقابل میرسد !

 روز گذشته درحین گردگیری از قفسه کتابهایم چشمم به کتابی قطور افتاد  بنام " ایران ابر قدرت قرن " محصول خاطرات " یوسف مازندی " خبر نگار حرفه وجنجالی وپر سروصدای  آن زما ن که ما بی خبر ا زآنچه بر سرمان خواهد آمد مشغول تدارک رفتن بسوی سر زمین غربت بودیم دیگر اینگونه تاریخ نویسی ها وخاطرات برایمان چندان لطفی نداشت درمیان انها غرق شده بودم  آدمهای نوکیسه " مانند امروز" روی کار امده بودند پول نفت روی دامن همه  ریخته بود هر ننه قمری سفری به اروپا داشت با مشتی بنجل بر میگشت  تا آنها را  سه مقابل بفروش برساند  آدمهای بی عمل وبی کرداری را وزیرکرده وکیل کرده بازار خود فروشی نیز بسرعت رواج پیدا کرده بود هوای تازه ای  روی شهر پیچیده  بود  اما برای ما زندان همان زندان بود وحال میبایست قفل را میشکستم وفرار میکردم دریک فرصت پیش آمده وکوتاه !

 درلندن در یک مقازه بزرگ فرش قروشی که ظاهرا  آثار عتیقه چپاول شده و هنر دست ایرانیان را نیز بفروش میرساند درانتهای پستو یک قفسه کتاب نیز چیده بود  که ازچشم همه پنهان بود اما چشمان فضو ل من آنرا یافت چند کتاب  حسابی خریدم ( امیدوار بودم به تیغ سانسور گروه تازه شورش کرده تکه پاره نشده باشد ) اما قبلا  انرا خوب پاک سازی کرده بودند . حال این کتاب قطور حاصل نوشته های مردی جنجال بر انگیز خبر نگاری خبره با همسری زیبا روی بنام " یوسف مازندی " که دراصل مازندرانی بوده  درمیان دستهای من است ومن انرا به عموم جوانان توصیه میکنم که بخوانند هر چند  دستهایی درمیان آن بکار رفته است اما این کتاب " ابر قدرت قرن حاوی بسیار ی از گفته ها ونا گفته هاست  که هیچکس بفکرباز کردن گره های کور آن نشده است درجایی آو طرفدار  دربار وقدرت شاهانه است ودرجایی دیگر که دوستان به او ندا  داده بودند قدرت از بین رفته وتنها یک عکس باقیمانده او قبل از همه بساط خودرا درامریکا پهن کرد .

بهر روی راستگوتر از دیگران بود واگر روزنامه یا مجله ای به دست ما میافتاد که مفسر ویا خبرنگار  او بود با ولع تمام آنرا میخواندیم حتی درخارج  ......ا و بکلی خودش را ازاین جماعت کنار کشید ورفت درکنج فراموشی  وجایش را داد به قا قار کلاغهای نو رسیده که نوشته های دیگران را کنار هم میگذارند از روی روزنامه ها ی قدیمی کپی برداری میکنند وکتابی قطور به بازار میفرستند صاحب اصلی آن وخریدارش هم خودشان هستند  ( مانند شاه مسعود گه نود )شاید چند جوان بیکار پیدا شود وکمی از آنرا بخواند اما تاریخ واقعی نیست  این کتاب   با کوشش عبدالرضا هوشنگ مهدوی  وویراستاری خسرو معتضدی : که نامش برای همه اشناست !!! " امروز روی  میز من نشسته تا دوباره  به مطالعه ان بپردازم حدود هشتصد صفحه است . بامید فردای نیامده / حقوق مولف اجازه نمیدهد  من از روی  کپی بردارم من  به قوانین بسیار احترام میگذارم بنا براین اگر چیز جالبی بود با ذکر ماخذ وتاریخ آنرا برای شما خواهم نوشت و  بامید فردایی بهتر ! پایان 

ثریا ایرانمنش  14/ 10 /2021 میلادی 

چهارشنبه، مهر ۲۱، ۱۴۰۰

حق انسانیت


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

عشق بالای کفر ودین دیدم / بی نشان از شاد ویقین دیدم /کفرودین وشاید ویقین گر است /  همه با عقل همنشین دیدم / چون گذشتم ز عقل وصد عالم / چون بگویم که کفر ودین دیدم / هر چه هستند بند راه خودند . سد اسکندری من چنین دیدم ......؟

ایکاش ما میتوانستیم آن جوهر عقل وآن گوهر " ایراانی " بودن را در خود میافتیم وآنرا وسعت میدادیم تا به این روزها نیفتیم  آیا انسان حق دارد  جانی را آزاردهد ؟  چون یک اجتماع ساختگی  و قوانین مضحکش از اومیخواهند ؟ .

 آیا یک انسان حق دارد  برای حفظ وحیثت اجتماعی  ساختگی  خود از آنهمه مهر وخرد انسانی بگذرد وجانهایی را بیازارد ویا بر باد دهد ؟  و دراین  بین ازدریده شدن و شکنجه دیدن وترک وطن کدام را باید بر گزیند ؟ .

باید خودرا واگذار به دیگری کند و شکنجه ببیند  ؟  تا مثلا دیگران بیگناهند  ویا خودشان  گناهانشان  پاک میشود؟ .

ما همیشه تابع ومطیع اوامر ودستورات از پیش نوشته دیگران بوده ایم وآنهارا باور داشته ایم کمتر  خودرا به زحمت انداخته  ایم تا به خرد انسانی نزدیکتر شویم وگاهی فراموش میکنیم که  یک انسانیم  وامروز من میبینیم چرا انسانها بیشتر سگها را در خانه های خود پرورش میدهند تا یک انسان گرسنه را چرا که میترسند از عواقب  کارشان وشک دارند .

مثلا ! وقتی که ابراهیم  آماده  کشتن  پسرش برای قربانی کردن میشود  خداوند متعال حیوانی را به او پیشکش میدهد تا بجای فرزندش بکشد واین کیش د رکتب یهود  آمده است واسلام انرا بعنوان یک قانون بی چون وچرا به نفع خود ضبظ کرده است  وامروز برای ازار وکشتن انسانها مامورین معذور مشغول کارند و بزرگان برای اسودگی وجدانشان بار مسدولیت هارا بر گردن این مامورین گذاشته  تا درخیابانها وجوامع به مردم حمله ور شوند آنهارا بکشند  اما انها مانند همان شاه روم دستهایشا را با اب میشویند تا بگویند ما بیگناهیم ودستهای ما به خونی آلوده نشده است .

خرد ما ایرانیان از  هشت هزار سال پیش در قلعه  بزرگ سیمرغ شکل گرفته است حال ایا شاهنامه تنها یک داستان قهرمانان اسطوره ای است یا نه اما نباید از حقیقت فرار کنیم امروز من کمتردرمیان سر زمین خود یک ایرانی  را می بینم که کامل وبا اندیشه های پاک در راه خدمت به بشریت گام بردارد همه بشکل هم درامده اند .

""یکی کوه بنام البرز کوه / به خورشید نزدیک ودوراز گروه / بدانجا سیمرغ را لانه بود / بدان خانه از خلق بیگانه بود /""

امروز کودکان بیگناه در گوشه  هایی  افتاده اند واز فرط گرسنگی همان انگشت خودرا میمکند وبزرگان پارو به دست مشغول جمع آوری یکنوع  تنها یکنوع  " پول" میباشند  تا درخلوت انهارا بسوزانند وبه اتش بکسند با می صد ساله ومشعوق چهارده ساله .

تاریخ کم کم از میان ما رفته است وگم شده  بجایش تاریخ نگاران جدیدی در شکل وشمایل مختلف برایمان افسانه ها میسرایند  چهره تاریخ محو شده است .

امروز همه ما دریک کشتی شکسته  وویران شده تاریخ نشسته ایم وبسوی نامعلومی پارو میزنیم  ونمیدانیم که این کشتی  سرانجام به کدام سو میرود ؟ وایا کسی درمیان ما شناگری را خوب میداند  که البته تنها خودرا نجات میدهد  وبقیه همچنان بسوی افق تاریکی  نظر دوخته ایم  همه میترسیم که بدنه کشتی را رها کنیم  وفرما ن را به دست بگیریم  وبسوی یک افق روشن آنرا هدایت کنیم  خورشید رادر دور دستها میبینیم اما تنها چشمان خودرا رویهم میگذاریم تا نورآ ن مارا وچشم مارا ازار ندهد .

من چندان خوشبخت نیستم که ترک وطن کرده ام  زیر شکنجه جان دان افتخاری نیست اگر بتوانی خودت را وبقیه را نجات دهی هنر بزرگی است .کشتی من تنها یک قایق شکسته بود که مرتب درونش  آب میریخت ومن مجبور بودم این ابهای بو گرفته را با دستهای بی رمقم خالی کنم  نمیدانم به مقصد رسیده ام یانه ونمیدانم مقصدم کجا بود . 

امروز شان ومنزلت ایران به زیر خاک رفته  دیگر کسی به ما اهمتی نمیدهد هر چند فاضل باشیم وفضلها بپرانیم  من با نجا ت دان خود از دریا بیشتر خود را بیگانه وتنها می بینم  تا درمیان همان انسانهاای درحال غرق 

تنها دلخوشیم این است که  کتابهایم با منند وسروده هایم ونوشته هایم  .

گاهی دریک یک شعر یا یک نوشته  ویا یک  خط اسطوره ای  یافت میشود  با اندکی دلیری  وایستدادگی در برابر ظلم  .

باید بدانیم که زندگی مقدس است واین تقدس را باید محترم بشماریم .

""....ائ تو  !ای زندگی / ای عشق  ای کائنات / که دریک قطره به هم آمیخته اید / من هنوز به زمین نرسیده ام  شما نیز چند پاره شده اید /  واز هم گریخته اید  .""

خدا به بی نهایت   به فراسوی من /  به  دوردستها  گریخته است / امروز اسیر خدایانی  هستیم که شیطان صفتند . ودر نیست  شدن ما میکوشند .

 وزندگی ما درهزار پاره ازهم میدرد وگم میشود ./ پایان 

 ثریا ایرانمنش / 13/ 10/2021 میلادی 



سه‌شنبه، مهر ۲۰، ۱۴۰۰

روزی بزرگ


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین  ؟ اسپانیا .
//////////////////////////////////////////.
همانگونه که قبلا نوشتم دراین روز من باید مفصل  گریه کنم برای از دست دادن آنچه را که داشتیم وحال نداریم ! گریه هایم به پایان رسید پرچم  بزرگ  از اسمان با کمک  چتر  بازان از بر زمین نشست  وده نفر زیر انرا گرفتند وبر فراز گنبدی که بنام  سرباز گمنام  بنا کرده ائد  به  اهتزاز دراوردند .  شاه چه شاهانه درمقابل پرچم خم شد وسلام داد درحالیکه اشک درچشمانم حقه زده وبغض گلویم را  گرفته بود گفتم :  شاهی برازنده توست  مواظب این  پرچم  باش ومگذار انرا سر نگون کنند گمان نکنم از پشت شیشه تلویزیون صدا ی مرا وبغض مرا واشکهای مرا نه شنیده ونه دیده است .

برنامه رژه ادامه دارد  زنانی که با افتخار پرچم های ایالتی را دردست داشتند ویا  به درجات سرهنگی رسیده اند  لیاقت دارند مملکتشان برایاشان از هر چیزی  با ارزش ترا ست  گفتم  : درست است که "هالویین "را به اینجا فرستا ده اند و"بلک فرایدی" وکریسمس شمارا  که بربال خانه " بلین " بود برداشتند و بجایش درخت کاشتند اما تا همینجا بس است بقیه را نگاه دارید .
روزیکه پرچم سر زمین بر زمین افتاد کسی نبود خم شود وآنرا بردارد در عوض یک پرچم خرچنگ نشان که نماد داس وچکش نیز درمیان آن دیده میشود در دست لاتهای خود فروخته به اینسو وآن سو میگشت در آن روز چشمانم را به روی همه چیز بستم .

امروز من زیر لوای این پرچم هستم دیگر برگشتی برایم  امکان ندارد یکی از اینها شده ام ریشه دوانیده ام پسرانم ونوه هایم باید برای این سر زمین به جنگ بروند ومدافع این سر زمین باشند  حال با بغض واندوه میگویم  " آعلیحضرت  . مواظب این پرجم باش  وبگذار همیشه درهمه جای دنیا به اهتزار در بیاید وبا بادهمراه نشود مواظب آن باش . گریه ها واشک ریزی ها تمام شدند اما دردها ....بیشتر شدند . پایان 
 ثریا / 12 اکتبر 2021 میلادی  روز سانتا پیلار وروز ارتش وروزی که من گریستم .

دوشنبه، مهر ۱۹، ۱۴۰۰

نفس گیر


ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دل من  باز چونی می نالد / ای خدا . خون کدامین عاشق / باز در چاه چکید ؟ ............" ه/ الف / سایه ؟ 

سه روز تعطیلی  ! .فردا روزی است که من تمام مدت را در پای رژه ارتش اسپانیا که مستقیم از تلویزیون پخش میشود  میگذارنم واشک میریزم برای ارتش از دست رفته خودمان وبرای پرچمی که روزی باعث پیروزی وسر فرازی ما بود  حال مانند دزدان وشبکوران  درون یک اطاق انفرادی  روزها را با چنرندیات میگذرانم .

شب گذشته " گالایی" از  یکی از مناطق انگلستان پخش میشد  با چندین  خواننده  ونوازنده ودسته کر و آواز خوان  بدون پوزه بند و سالنی نزدیک به صدها نفر تماشاچی بدون پوزه بند با لباسهای مخصوص دراین فکر بودم که این بیماری کورنا یا کوید 19  راهش را چگونه می یابد ؟ تنها دور حوالی بیچارگان میگردد ؟ یا انها سالن را دیزن فکته کرده وخوب تمیز نموده برای وجود این نازنینان ؟! حتی هوارا نیز تمیز  کرده اند . 

بگذزیم روزخودرا با این ارجیف شروع نکنم وبقول آن مرد رما ل بگذارم احساس هوایی بخورد وانرژی مثبت را وارد رگهایم بکنم ومنفی هارا دور بریزم اما  .اما نمیشود .

شب گذشته نیمه شب ناگهان بفکر آن چهارصد دستگاه خانه های کارگری افتادم که  بانک عمران   با ریاست ویشکایی آنهارا ساخته بود وچهل دستگاه ازاین  خانه نصیب کارگران فروشگاه فرودسی شده بود که علیاحضرت ملکه با پالتوی خز خود درکنار سایر دولت مردان  مرحوم علم وویشکایی وریاست بانک ملی سند این خانه هارا به روسا میدادند ومرحوم " حریری"  این سند هارا دریافت کرد .......اما بیاد نمی آورم که کار گری ویا کار مندی صاحب آن خانه ها شده وحال با شوق وذوق  قسط انرا از حقوقش کم کنند خانه های ارزان قیمتی که بیشتر به دردهمان کارگران  بی بضاعت میخورد  بیاد امیری افتادم که پیشخدمت بود وبرایمان مرتب چای میاورد همشهری من بود وهمیشه آهسته درگوشم میگفت  " خانم برای بچه ها کفش میخواهم  ویا برای کرسی ذغال ویا غیره ماهم با تمام توش وتوان دست گداایی بسوی روسا دراز میکردیم که به امیری کمک کنید  بیچاره زمانی مرد همسرش زنگ زد خانم کسی نیست جنازه اورا بردارد ومن تنها وبی کس وبیچاره  باز دست به دامن ارباب خودمان شدیم . اما امیری هیچگاه صاحب یکی از آن خانه ها نشد . ویا دیگران شاید تنها نور چشمی ها از آن نصیب بردند  .

وهمین مزخرفات است که شب ها خواب را ازچشم من میگیرد ومیبینم که درهما ن زمان هم ما آدمهای ناباب زیاد داشتیم زیر عکس بزرگ شاهنشاه مشغول جمع آوری مال بودند وبه او بد میگفتند  حال آن عکسی معروفی را که جناب رییس درحضور شهبانو گرفته بود وبمن کادو دادند ( زمانیکه استعفا دادم تا عروس دربار شوم !!! ) نمیدانم کجاست ؟  در خانه تکانی هم اورا نیافتم شاید ان زیر زیرها پنهان باشد تا چشم من به اربا ب نخورد وداغ دلم تازه نشود وهای های نگریم ؟؟؟.

چه روزگار خوبی داشتیم بخصوص دوران دبیرستان با دختران  که قرار گذاشته بودیم  هفته ای یک روز در خانه یکی از بچه ها پارتی بدهیم  تازه همه رقص مجلسی یاد گرفته بودیم در کلاس موسیو " لازاریان" "حال میل داشتیم  آن رقص هارا به نمایش بگذاریم در فرودکاه مهر اباد که تازه تاسیس شده  بود از ساعت دو تا چها برای کودکان  برنامه داشت واز شش تا هشت برای ما بزرگسالان ته دانسان!!! میگذاشت وشب رستوران میشد که هم اهل دل درآنجا شام میخوردند توام با موسیقی ورقص  ما دختران چون بی پول بودیم در خانه های یکدیگر پارتی میدادیم کمی کالباس خیار شور  چیپس وپپسی کولا وبعضی ها چند شیشه ابجو را اهسته زیر بغلشان می آوردند یکی با برادرش میامد یکی با نامزدش می آمد وچند نفری هم طفیلی داشتند ما دختران تازه رقص فرا گرفته اصرار داشتیم فقط برقصیم چاچا / رومبا / پاسا دوبل/ تانگو / وغیره !لباسهای من همیشه املی بودند کت ودامن ودامن هایم هم پلیسه ....یک شب در هیمن پارتی ها که مشغول رقاصی بودیم من یک کت ودامن قهوه ای پوشیده بودم با دامن پبلیسه  کفشهایم هم بدون پاشنه   لباسم استیم بلند  و دران میان میلولیدم ناگهان صدایی از ته  اطاق بگوشم رسید : بچه ها  حاج فیروز را نگاه کنید  همه زدند زیر خنده !من آهسته خودم را به گوشه ای رساندم ودر زیر تاریکی چراغ نشستم وبه گوینده که جوانی بلند قامت چهار شانه با پوستی سفید چشمانی روشن وموهای قهوه ای بود نگاه کردم  دردلم گفنتم یک حاج فیروزی نشانت دهم که تا خود جهنم بدوی .از یکی از دوستان پرسیدم این جناب کیست گفتند همکار خواهر یکی از دخترها ست که  دربیمارستان دوره انترنی را میبیند !!! خوب معلوم است درمیان انهمه دختر ناز وزیبا وبلند قامت و آن لباسهای نیمه عریان و زیبا من به نظر او حاج فیروز بودم  تمام شب تنها نشستم تا  آخر شب که ساعت نه بود  به دنبالم امدند تا بخانه برگردم اما همه مدت در فکر این بودم که چگونه پوزه اورا بخاک بمالم.....بقیه  دارد. ث .11/ 10/ 2021 میلادی  ثریا



یکشنبه، مهر ۱۸، ۱۴۰۰

دنیای بی صاحب

  دردنامه " ! 

/ ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !

" روز  ناقصان عقل" ویا کم عقلها دراین دیار !روز معلولین  وفراموشی وبخواب رفتن عقل " وسه روز تعطیلی !

------------------------------------------------------------------------------------------

به شهری تبعید شدم که هیج آثاری نداشت واگر آثاری از گذشته نباشد خیال هم نیست رویا هم نیست !

دراین شهر بی  اثار کسی حق آفریدن ندارد نه ! امروز  خدایان هم خیالی شده اند  و رویایی !.......

چقدر  دنیا زشت و کریهه شده است  همه جا ریش وپشم وموهای آویزان  وبلند  حتی مردان مدرن نیز در ته زنخدانشان ته ریشی گذاشته اند  تا نشان مردانگیشان باشد .  حالم از دیدن این چهره ها به هم میخورد  سیاهی همه جارا فرا گرفته است مردان نیمه ! وزنان نیمه درحال حرکت هستند ورقابت بر سر ریاست وعده ای نیز عمله آنها شده اند برایشان کف میزنند به سخنان آنها گوش میدهند وآنهارا خدایان استوره ای وآمده از اثار باستانی مینامند ! 

به این شهری که من تبیعد شده ام صدها سال پیش همین ریش داران  به آن تاخته بودند حال مانند مرده ای اززیر خاک درآمده پس از قرنها میل داردخودرا باز یابد اما " بزرگان " اجازه نمیدهند !!  ایتجا هم خودشان گم شده اند وهم ما در زوایای بی خاصیت وبیهودگی گم شده ایم .

شهر بی مجسمه / شهر بی اثار / شهر بی حقیقت شهرکی که تازه بنا شده روی خروارها پولهای  از بیرون آمده وبه دستور  آن پولها  زمین را میسازند وبالا میبرند ویا به زیر اقیانوسها میکشند بنا های بی اعتبار  و........بی اختیار .

دراین روزگار دیگر انسان حق ندارد زندگی کند انها به او میگویند بمیر یا زنده بمان  آفریدن وافریدگاری نیز دیگر در میان نیست دیگر خدا / مهر ومهر آفرینی زاده نمیشود   همه گویی خاک شده به هوا رفتند  فواحش تعلیم دیده درکسوت روزنامه نگار امروز روی سن بازی میکنند برایمان میخوانند برایمان حرف میزنند برایمان اعتبار میافرینند .

امروز دریکی از   رسانه های مجازی عکسی دیدم که تااعماق وجودم درد تیر کشید . یک پیکان ساخت ایران قدیم که روزی شاهنشاه به چایچسکوی مرحوم هدیه داده بود به دست چپولهای تازه از راه رسیده افتادروئ آنرا نقاشی کرده بودند رستم واسفندیار در بغل یکدیگر ویا در رختخواب یعنی  شاهنامه ما "گی نامه "شده است وآن فاحشه تعلیم دیده نیز بران مهر اعتبار گذاشت وهمان معصومه از قم آمده که امروز برده خریداری شده دست چپولها وگلو بالیستهای آدمخوارند !  اگر تیر به قلب من فرو میرفت اینهمه درد نمی کشیدم که همه اعتبار وهویت ایران ما به دست این زباله ها دارد نابود میشود وهنوز ما نشسته ایم وبه نوای کفتارهای پیرو جوان گوش فرا میدهیم  انها نبش قبر میکنند  ویا آدمی را از نو میافرینند تاما  سرگرم شویم و شاید بعنوان افسانه به انها گوش داده بتوانیم بخوابیم !

واین بی مهری نسبت به هویت وبی انگاشتن ایران وایرانی وحقیقت وزیبایی را  برای همیشه  دارد نابود میسازد .

روزی " انسان " آمیخته ای از فرد وجمع بود  انسان انسان بود واین احساس بودن درهمه وجود او جریان داشت  احساس خود بودن وجنگ با تاریکی ها ورفتن بسوی فضیلتهای  حوب انسانی  .

یکی شبهایش دراز بودند وبه این شبهای داراز لبریز از عشق می اندشید   وآرزو داشت که شب آهسته گام بردارد واین ناجوانمردان وبیخردان هنوز راه به دنیای آن انسان نداشتند .

امروز دیگر انسان زنده  نیست . افکاری  رشد نمیکند مغزها خوابیده  منجمد شده درون یک شیشه وهمه چیز درون شیشهای رنگی است ویا سیاه وتاریک .

زمانی از فراسوی آدمهایی میگذرم که آفتاب  عقل آنهارا خشکانیده است وآنها  در تابه  بیخردی میسوزند وبالا پاین میروند  من درهمان  حال  لبه تیغ اندیشه هایم را به دست سوهانی میسپارم که آنهارا تیز تر کند  اما فایده ای ندارد تیزکردن اندیشه های من تنها نوک آن به قلب وسینه خودم می نشیند وخون جاری میسازد .

آوخ  ...... که چه دنیا زشتی داریم درست وارد سیاره " میمونها " شده ایم . پایان 

 ثریا ایرانمنش / 10/ 10/ 2021 ! چه تاریخ روندی ؟! 

شنبه، مهر ۱۷، ۱۴۰۰

خود آفرین


 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !

روز گاری ما چیزی را می یافتیم  د رهم میبافتیم  که به بن آن برسیم /  هر چیزی بنی داشت  وما به دنبال بن چیزها میگشتیم .

 ما هنوز درتاریکی ها بن هستی را میجوییم ....." منوچهر جمالی " از کتاب هم آوردها 1

جالب است که عده ای درخارج روی صندلیهای چرمی میخ کوب شده خود نشسته اند وفرمان آتش میدهند  چریکی عمل کنیم ویا مسلحانه عمل کنیم وغیره  آیا میدانند آنهاییکه درخارج به تماشای این چهره ها نشسته اند میهن وخاک برایشان یک سر گرمی است ودیگر به هیچ عنوانی میل ندارند مزایای " قانونی " این سرزمین هارا که به انها پاسپورت داده وحقوقی ناچیز برای نمردن از گرسنگی میدهند  حاضر نیستند این همه نعماترا رها کرده به آن سرزمینی بر گردند که درحال نابودی است .

آیا اینها میدانند که هدف  بزرگان همان نابودی سر زمین ماست واز بین بردن هویت ایرنی ؟ ابهای زیر زمینی را کشیدند وفروختند وبردند  امروز تمام اثار وبناهای تاریخی ما دارد نابود میشود وچند سالی دیگر دوام نخواهند اورد ومردم دست به کوج زده اند ازاین شهر به ان شهر از این خاک به ان خاک با رساندند چند تکه لباس یا چند شکلات وبیسکویت ویا چند تانکر آب آنها برای چه مدتی میتوانند زنده بمانند؟  درعوض ائهایی که این بنیا د هارا بنا کرده اند درخارج به نوا میرسند چرا که از دولتها برای دریافت کمک های انسانی ! چیرکی دریافت میکنند واز پرداخت  مالیات معاف میشوند .

امروز ما همه در همان " بن " تاریکی ها داریم راه میرویم  به هیچ چراغی وروشنایی  وهنوز درپی خدایی هستیم تا هستی مارا نجات دهد خدایی بخشنده ومهربان  که هرچیزی بفرمان او صورت میگیرد بنا براین نابود کردن ایران وهویت ایرنی نیز بفرمان اوست . 

شب گذشته شخصی داشت زندگی زرتشت را " مثلا بیان میداشت به هنگام تولد او و یا ازندگی شخصی او ویا کارهای اصلی او ناگهان یک تبلیغ درازمدت میامد ونیمی از سخنان  او خورده میشد ! 

سپس به تماشای آن معلم تاریخ  وشخصیت بزرگ که تخمه هستی را میشکافد نشستم با چه تبخری دستور میداد وجواب میداد وچگونه تکیه به ان صندلی بزرگش داده بود وعده ای را  نیز نالایق میدانست وقابل آن حساب نمیکرد که در اظهار نظر سنجی های او شرکت کنند !  سر زمین ما  دارد فرو میرود وبه قعر  زمین خواهد رفت ودر آینده  باز تازه وارانی  بعنوان توریست با حضور سر پرست توریستی راه می افتند که بلی روزی در اینجا تمدنی بزرگ ویک امپراطوری بزرگ بو د که تاریخ آن به هشت هزار سال میرسید متاسفانه مردمش مانند مردم سودم وگومورا  بی عرضه وخارجی پرست بودند ونوکری برای خارجیان را بیشتر دوست داشتند و ویروسی بنام " پول" در میان انها افتاد خطرناکتر از بیماری های واگیر دار وناگهان همه چیز به فنا رفت جنگلها به آتش کشیده شدند ابهای  زیر زمین به یغما رفت دریای کاسپین نصیب همسایه دست راستی شد ونیمی دیگررا نیز اژدهای سرخ  به زیر سلطه خود درآورد  وحال تنها چند تکه سنگ باقی مانده است وتاریخ هشت هزار  ساله میرود تا در جزیره شیطان جای بگیرد .

ما فرزندان سیمرغ بودیم که با تخمه او بوجود آمدیم  خداوند باد برخاست ودمید وجان داد  این وزش باد بود که همه تخمه هارا بهم میامیخت و پیوند میداد  بر آدم دمید بر خاک دمید بر اب دمید بر اتش دمید  از زمین گیاه رویید  واز جانور انسانی زاده شد وخداوندانی  بنام مهر بر انها حاکم  بود  حال این روزهای پ ملال  پسر بچه های تازه دانشگاه را رها کده برای ما استاد شده اند ومردانی خوش خوراک که چهره پهن آنها حکایت از یک بیدردی وخوش خوراکی وخودخواهی میدهد دستور صادرمیکنند  " برگردید به عقب " چگونه یک پسر تازه بالغ ویا یک دختر لبریز از ارزو میتواند هشت هزا سال به عقب برگردد ؟  چریک شود  سرباز شود  سنگباران شود  تا شما دوباره صندلیهیای خودرا به مبلمان طلایی تبدیل کنید .

هویت ایرانی ومرگ ایران نزدیک است واینها همه از توبره آن خدایان فرمایشی بیرون امده اند تا مارا سرگرم کنند  نیمی را کشته اندونیم دیگر درحالل جان دادننداز گرسنگی وتشنگی ونیم دیگر درسر زمینهای اروپایی وامریکای مشغول پایکوبی ورقص  روی فرشهای دستباف همان سر زمین رو بمرگ است .

کی وکجا  وچگونه میتوان ایران وایرانی وهویت از دست رفته را دوباره از نوساخت ؟ با کمک آن خانم جنوب شهری که افتخار میکند با یک پاسپورت پناهند گی اروپایی شده است ؟  من خوشبختانه پناهنده نبودم قبل از شروع آن شورش ویا کودتا ویاهرچه نامش را میخواهید بگذارید از ایران خارج شدم چرا که هویت اصلی من ؟ زرتشتی بودن اجدادم " زیر سِوال بود ما تحقیر میشدیم نه درمسجد جای داشتیم نه درمیخانه  بنا براین بین مسجد ومیخانه رهی را یافیتم وفرار کردیم  چهل وهشت سال است سرگردان در دیار غربت تنها کارمن نوشتن بوده تا باقیمانده ان همه عزت وافتخار را از دست ندهیم . و هنوز بعنوان یک خارجی نامیده میشوم با انکه پاسپورت واقعی داشتم وکار کردیم مالیات  دادیم وآنچهرا که آورده بودیم دردهانشان ریختیم اما هنوز هم درآخر صف ایستاده ایم گاهی نگاهی به دهکده های دست نخورده آنها میکنم به یک تپه که روزی ناپلیون اسب خودرا درآن طویله جای داده وهنوز سر جای خود ایستاده اشک درچشمانم حلقه میزند که ای وای ما کجا بودیم وبه کجا رسیدیم ؟ دیگر ذکر مصیبت بس است .پایان 

ثریا ایرانمنش  09.10/2021 میلادی

جمعه، مهر ۱۶، ۱۴۰۰

نوستالوژی

 

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

روز گذشته با کمک دخترک نازنینم  دست به یک  خانه تکانی زدیم ! آه....... چکمه های آن زملن  و...... صفحاتم که همه بهم چسپیده درون یک چمدان  صفحاتی که دیگر نه از سازندگان  موسیقی  خبری هست ونه از مردان ان زمان ونه از " وزارت فرهنگ وهنر "  صفحات کلاسیک گویی  داشتند بمن دهن کجی میکردند  دو صفحه اهدایی دوستی ( فرهاد دهخدا) که امین الله حسین برای تخت جمشید آنرا ساخته بود !  خوب مهستی را به دورانداختم وان پیرمرد  که در مدح علی میخواند نیز رفت به درون سطل زباله  نوارها ا رشیو گلهای رنگا رنگ ! چقدر من هزینه انها کرده بودم وتنها چیز ی بود که در  درون چمدانم جای داشت نه فرشی نه نقره ای ونه طلایی ! حال برای  آنها گریستم دوستان خوب آن زمان من که به هنگام اندوهم مرا یاری میدادند صدای موسیقی همیشه در خانه پیچیده بود اجازه بیرون رفتن نداشتم حتی خرید سوپر را دیگران برایم انجام میدادند سلمانی درخانه بود من یک زندانی بودم  سی وچند سال تنها همین صففحات مرا زنده نگاه داشتند  / ریمسکی کورساکف / شوپن . بتهون   وآلبوم کاملی از اساتید موسیقی کلاسیک در کنارش چند صفحه نیز از گلها بود و آوای موسیقی نات کینگ کول .حال گویی روبرویم با لباس های  پاره وزار ونزار بمن میگفتند این رسم نگاهداری  وپرستای ما نبود درون یک چمدان  زیر تختخواب ! انهارا بیرون کشیدم البوم های اشعار بزرگ ایران با صدای پروین سرلک وموسیقی اصیل ایرانی . گویی مردگانی بودند که از زیر خرواررها خاک آنهارا  برون کشیدم وسر درمیانشان گذاشتم وگریستم  .چگونه ما خودرا ازدست دادیم وهرروز  به چرندیات  آن مر دان وزنان روی آن تابلت گوش فرا دادیم  برای کی وچی  " اپوزیسیون مسخره .... مگر قبلا ما اینکاره بودیم ارام بودیم اگر چه درزندان خانگی بودیم اما همه چیز بود سر زمین داشت بسرعت پیشرفت میکرد وروبه جلو میرفت هوس های یک " بانو" همه چیر را بهم ریخت .  به پارگی جلد صحاتم مینگریستم روزی برای انها قفسه ای ساخته بودم که تک تک آنهارا درون قفسه بگذارم وبرای نوارهایم نیز جای مخصوصی داشتم  عشق من همین موسیقی بود وپیانویی که درگوشه اطاق خاک میخورد .

 دلم گرفت . گویی پیرزنان وپیر مردانی  با کمر خم دارند خودرا جمع میکنند   آنهار ا به اطاق نشیمن منتقل کردم شاید درامان  بمانند تا بتوانم گرامافونی تهیه کرده ودوباره به آوای موسیقی گوش فرا دهم .

تمام شب درد داشتم وتمام شب گریستم برای زندگی بر باد رفته  زندگی " هما سر شار" را میدیدم که چگونه شکافت وجلو رفت چرا همسری  داشت که پشتوانه او بود ومن همسری داشتم که سد راه من بود درخانه زندانی بودم برای خرید لباس میبایست خودش مرا به بوتیکی میبرد !!! برای خرید عطر میبایست طبق مشام او عطری بخرم ایرادش این بود که آلرژی دارد!!!!همه انرژی جوانی  من دریک بیهودگی گذشت وهمین صفحات وموسیقی بود مرا زنده نگاه داشتند  تا موقع فرار از زندان که رندانه  عمل کردم خانه را باتمام زیبایی واثاثیه ان ترک کردم  وهمین صفحات وچند کتاب از ( پانصد وهشتاد " کتاب  باخودم آورم  بقیه را نمیدانم چه کرد؟. 

حال این صفحات با جلد های کهنه ورنگ روی رفته جلوی من نشسته اند ومرا مینگرند ومن برایشان میگریم وهنوز امید دارم شاید روزی دوباره توانستم از آئها استفاده کنم . گور پدردنیا ومردمش . مگرچقدر عمر دارم که آنرا به پای چرندیات این مردان وزنان ناشناس صرف کنم . شاید دوباره خودمرا  یافتم   شاید دوباره . ؟ کسی چه میداند .پایان 

 ثریا ایرانمنش  08/10 /2021 میلادی 

پنجشنبه، مهر ۱۵، ۱۴۰۰

سیری ناپذیر


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

مادر جان من هر وقت میخواست برای کسی دعا کند  میگفت " امیدوارم سیر پدر وسیر مادر شوید " !
من چندان معنای آنرا نمی فهمیدم  یعنی چی سیر شدن  مگر آنها غذا ویا میوه وخوراکی هستند که ما سیرشویم ؟؟ .
تا ایتکه فهمیدم  که اگر کسی پدری بالای سرش نباشد یا مادر در بزرگی دچار چه عقده های روانی خواهد شد وچه مشگلاتی برای اطرافیان وحتی اجتماع وچه بسا دنیا بوجود آورد نمونه هایش را زیاد میبینیم !
کسی را که میشناختم عشق عجیبی به زنان مسن تر ازخود داشت بخصوص اگر نام ونشانی هم از گذشته هایشان داشتند مثلا وثوق الدوله بودند یا تیمورتاشی ! ویا پس مانده همان قاجار !  البته با دختران کوچک وزیبا نیز نرد عشق میباخت اما پیر زنان برایش جای بخصوصی  داشتند .کمبود مادر داشت وپدر عیاش !
امروز در سر زمین ما هما ن قاجارها هستند درلباس روحانیت به همان شکل تکه  تکه مملکت را میفروشند  اییلوف خان اربابشان هست  تا حرام زادههایشان بتوانند میهمانی های بزرگ وپارتی بدهند واتومبیلهای گران قیمت سوار شود  واین جماعت همانهایی هستند که نه پدر داشتند ونه مادر درکوچه و پس کوچه های خیانهای جنوب شهر در کنار گل ولای رشد کرده بودند . خوب دنیاست  امروز سوار بر اسب مرادنند .
 ودر دنیا نیز هیاهوی دیگری به راه افتاده از  بابت همین بی پدر مادرهای دیروز و سیاستمداران امروز 
مثلا یکی از آنها در روزگاران گذشته  دریک بار برای مردان مشروب میریخت امروز ریاست مهمی درسیاست  دولت امریکا دارد ولباسهای گرانقیمت او وپارتی های آنچنانی با فروش بلیط های چند صد هزار دلاری  اورا به راه راست هدایت کرده  بطوریکه روی پشت پیراهنش مینویسد " از پولدارها مالیات بگیرید " یک تمسخر زشت یک نوع طعنه بی معنا  ومعلوم نیست که این هیاهو چه موقع خواهد خوابید وتا کی اینهمه غرش برای فروش آن سوزنهای زهر آلوده ادامه دارد وامروز صبح دراخبار دیدم نوعی دیگر ببازار آمده بنام " واکسن مالاریا " !!!!!
فریاد وغوغا وجنجال برای فروش  وارام کردن وسپس بردگی انسانها بر روی کره خاکی همچنان ادامه دارد  وآنها خودرا خدا میپندارند .
درست دنیا دو قسمت شده است  سهم وسط گم شد  یا پایین یا بالا  آنهم بالای بالا !!! چرا که همین سیر ناشده از پدر ومادرها  حال میل دارند دنیارا به پایین وبه مرحله زندگی گذشته وحقیر خودشان بکشند 
وما تا چه حد نابینا هستیم  وارم فریب آنهارا بر سپر اندیشه های خود گذاشته وکور کورانه اطاعت میکنیم .
 ما به دست این لاف زنان ودروغگویان نابود خواهیم شد ما دراقلیت ها ودر صف آنها قرار داریم .
وخوشحالم که من درمیان آنها نخواهم بود  وبه دنبال کسانی که با هیاهوآنهارا دنبال میکنند .
خدای خانه مرتب دستور میدهد  وعده ای چشم به پهنای او که هرروز گنده تر میشود می دوزند وگویی مسخ شده اوامر اورا اطاعت میکنند  خوشبختانه من به دنبال آنها نخواهم رفت واگر روزی لازم شد که بروم آن روز شکسته میشوم  ودرهم میریزم  وان اراده محکم وپیروزمندانه خودرا حتما ازدست میدهم  وتنها با تازیانه خشم خود بر آنها بر تن آنها میکوبم برایم هیچ چیز مهم نیست .
ما داریم به دنیا ی" فاشیزم " نزدیک میشویم  تنها یک ماری آنتوانت کم داریم که با الماسها ولباسهای آنچنانی آن در میان گل ولای ورودخانه مذاب بخرامد بی هیچ دردی وهیج ناله ای !
جیره قناری  تبدیل شد به جزیره کلاغها وبجای باران  ولطافت آن وابرهای سپید گرد وغباری سیاه از آسمان میبارد همه جا را یا سیاه پوش کرده است خاک مرگ روی همه شهر نشسته  و" پاپ اعظم " روی صندلی خویش درفکر آن است که چگونه آن بچه بازانرا به راه راست هدایت کند  ! همین هفته پیش یک کامیون بچه قاچاق در سر مرزها گرفتند بچه های زیر سن !!!!بچه های گرسنه / فراری .یا دزدیده شده وگرسنه !
وشما !  با ارابه پیروزی دروغینتان  دارید به کدام سو سفر میکنید ؟  وتازیانه های خودرا بر کدام پیکر ها فرود خواهید آورد ؟ 
از آن رروزهای خوش وزیبا سالها گذشته دیگر قلم برای معشوق درون جوهر نمیرود  ودیگر ازان عشق سخنها نخواهیم نوشت  ما ندانستیم کز این افسانه پردازی ها  چه میخواهیم وامروز دانستیم  نه حریر اسمان برایمان جلوه ای دارد  ونه ستاره  ترجمان عشق ماخواهد بود  ونه دیگر شب را به امیدی به صبح نخواهیم رساند  چرا که دیگر امیدی باقی نمانده است . پایان 
ثریا ایرانمنش / 07/10/2021 میلادی !

وشما