" لب پرچین " ثریا ایرانمنش / اسپانیا
روزگارم بد نیست اما میدانم که به هنگام مرگ او ارابه های طلایی اورا حمل خواهند نمود و احتمالا مرا سگ های گرسنه تکه پاره خواهند کرد !
هردو یگانه طفل ویگانه دختر یک مادر بودیم هردو مادر هر صبح وشب دعا میخواندند ونماز میگذاشتند روزه میگرفتند هردو دایی داشتیم هردو مدرسه میرفتیم یکی جلو یکی پشت سر .
اما مطمئن هستم که مادر او برایش دعاهای خوبی میکرد واز درگاه پروردرگارش برای سعادت او اشک میریخت واما مادر من در گاه خداوندی که تازه پیدا کرده بود برایم آرزو داشت که آتشی سرخ بر بعضی جاهایم بنشیند و...... او درخانه شوهر پنجم خودرا به نمایش بگذارد وته دیگهای خوشمزه برای مردان اهل مجلس شورا !!! روی سفره بگذارد ودر زیر چادر نماز وال نازکش عشوه ای بیاید که خوب . آقای بهمنیار از ته دیگ خیلی خوششان آمد !
اما مادر او به جای خود نشست وبا سوزن دوزی اورا بزرگ کرد همه فکر وذکرش تحصیل واینده خوش او بود به همکاری برادرش .
دایی های من مارا ازخود رانده بودند ...((اوه مگر یک زن چند شوهر میکند ))؟
دایی او اما انهارا پناه داده بود .
میدانم که با اشک از خواب بیدار شدم ومیدانم سرودی را که برایش گفته ومیخواندند چقدر بر دلم نشست ومیداتم که مادر من چقدر از من نفرت داشت ... ( آه بعد ازهفت پسر نازنیم که ازدست رفته توترکمون برایم باقی مانده ای )واین نام پر ابهت روی من باقی ماند حتی بیاد نمی آورم که چقدر زیبا بودم دیگران درکوچه وخیابان ویا درمدرسه بمن میگفتند چقدر زیبایی ! اما من درفکر کفش ورزشی بودم که مبایست میخریدم اما میدانستم که فریاد بر میدارد که ؟ دختر چه کار به ورزش دارد این کارها متعلق به پسران است وهویهایش نیز با او همصدا میشدند در یک حرمسرای کثیف لبریز از شهوت وکثافت ونکبت وپیر مردی که عضور مجلس شورا بود بر این خانه حکومت میکرد ومن ....آخرین مهره کوچکی بودم که درگوشه ای مرا می یافتند . جای من همیشه درون گنجه لباسهایم بود در انجا پنهان میشدم .
نصیب او مردی شد که بر سرش تاجگذاشت .اورا بر اریکه تاریخ نشاند نصیب من مردی شد که همه جا میگفت من اورا ازجنده خانه ها آورده ام ( جالب اینکه هردو دریک اداره کار میکردیم ) خوب اگر آن اداره جنده خائنه بود توهم درآنجا مشغول باج گیری بودی !!!! مردی دو شخصیتی بین جنون ودیوانگی بین افیون والکل وبین دو جاذبه ایمان وبی ایمانی ) وبین دو سکس مردانه وزنانه !
هنوز دارم میگریم . روز گذشنه پزشکم بخانه آمد ( آه چثقر باید شکر گذار پرودگار باشم که مرا دربین این مردم مهربان جای داد) ! همه چیزخوب بود تنها بیخوابی هایم مرا رنج میدهد اما او نمیدانست آن بانوی زیبا که مرا دربغل میفشرد واز بوی عطر تازه من سرمست شده بود نمیدانست که این بیخوابی ها تنها معلول هجوم آن افکاری است که شبها بر سرم میریزند .
بانویی روان کاو میگفت اول باید خودت را ببخشی بعد دیگران را و درمدیتیشین خو درا با کائنات یکی کنی !!!!
هر چه به درونم سفر کردم غیر از روشنایی چیزی ندیدم ودر اطرافم غیر از تاریکی چیزی هویدا نبود مدیتیشن مرا بجایی نمیرساند .
باید بلد باشی وبدانی کجا مینشینی وبا چه کسی مراوده داری رفقایت را باید از بین مردم سطخ بالا و وآشنا به رموز این زمانه انتخاب کنی نه به دنبال آن زباله های بروی که در هفت اسمان یک ستاره نداشتند وناگهان با پیشرفتهای مجازی به جاهای خیلی خیلی بالا رسیدند وترا از یاد بردند .
تو تنها بودی تنها زیستی وتنها بادست خالی بی هیچ پشتوانه ای بچه هارا بزرگ کردی درحالیکه گرگهای گرسنه در اطرافت دهان کثیفشانرا باز کرده درانتظار افتادن تو بودند تا لاشه ترا تکه تکه کنند وبعدبه سوی کودکان بیگناهت بروند تو ایستادی مردانه قد علم کردی زیر بار هیچ کمکی نرفتی کاری کردی حال امروز ......ثمره ؟ کدام ثمره ؟ آنها برای خو دشان زندگی دارند وتو در اطاق تنهایت با نخ های رنگا رنگ تصویر میسازی گاهی از تو میپرسند ناها رچه داری ؟ یا شام چه خوردی ؟ جو.ابم سکوت است ! سکوت مانند همان سکوت سنگینی که همیشه در خانه وجود دارد ومرا در بر گرفته است حتی دیگر میل ندارم روی بالکن بروم وچهره چند هزار رنگ اسمانرا ببینیم تنها به چند فرقه میااندیشم که مشغول تبه کاری وسیه کاری وویرانی زمین وجهان هستند حال از هر طریقی که بتوانند مثلا امروز دارند با ایجاد طوفهانها وسیل ها وآتش فشانی ها آخر زمان را بما نشان میدهند ودر سر زمین من ملاهای بی مغز وبی شعور در صددند که تاریخ هشت هزار ساله مارا از میان بردارند وشرکت سهامی اسلامی با مسئولت نا محدود را بر پا سازند از ساده لوحی وسادگی عده ای میتوان نان خورد .رجز خواند غرب وحشی انهارا حمایت میکند . مهم نیست جهانی را خواهیم ساخت که دیکر نیازی به منابع زیر زمین نخواهیم داشت همه چیز درهوا معلق است ورباط ها کارهای مارا انجام میدهند ایا چقدر عمر خواهید کرد ویا بازماندگان سفلیسی وسوزاکی شما ؟!
حال مرا میفریبند برای ما اشعاری در وصف مادر ایران میسرایند ما سرگرم میشویم تا فراموش کنیم که چگونه دهانمان را بستند وچگونه مارا خواهند کشت وچگونه جهان زیبایی را که هرچند من بهره ای از زیبایی آن نبردم آنرا ویران سازند وازنو جهانی تازه بنا کنند ودر جزایز جداگانه مانند قوم لوط به لواط خود ادامه دهند . بلی "مادر ایران "هر دو مادریم اما میان ماه من تا ماه گردون تفاوت از زمین تا اسمان است . تو ایران را داری ومن خاک غربت را تحول جدید را برای تو وطرفدارانت تهنیت میگویم !
پایان / یک دلنوشته روز شنبه 16 اکتبر 202 میلادی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر