یکشنبه، اسفند ۱۰، ۱۳۹۹

همه تنهاییم

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا "  

----------------------------------------

 اواره جهانیم  . همه خسته  /همه تنها /

 من سر گردان با کوله پشتی های سنگین خاطرات  بی خطر 

لبریز از خستگیها  ولبریز از غفلت ها  ولبریزاز اعتماد به دشمن 

آواره جهانم  .وسرگردان  دراین جهانم 

کوله پشتی ام از تیرهای سیاه ونیزه ها   سوراخ  وخاطرات همه درحال ریختن 

بر روی زمین  وگم شدن وکم شدنند .

مانند  یک  پرنده  بی زبان / لال  ریشه هایم را به اب دادم 

وخود درابهای تلخ جهان 

سرگردانم 

پنهانم وپیدا 

وهزاران سال است که خواب بیشه هارا میبینم 

من به زلال اب . آرامش برگها وزمزمه جویبارها اعتماد کردم 

امدم تا بتو رسیدم  / تو که یک چهره بی نام بودی 

چهره هزار رنگ تو درخوابهایم میغلطید 

در همه خوابهایم سردار بزرگی بودی 

دربیداری  اما تنها یک موجود بی خیال 

سفر من به پایان نزدیک است 

حال ترا در زخم باستانی عمرم پنهان دارم 

مانند همان بیرق که بر بالای سر دارم 

روزی به تو رسیدم وترا سپاه خود کردم 

تو که درهمه مبارزاتم با من بودی

امروز  من از  رمه  جدا مانده ام 

حال اسبهای  تاریخ را درکنار این دریای آرام 

رها میکنم 

وسفر را پیاده ا دامه خواهم داد

بدون هیچ توشه ای وبی هیچ همراهی /

پایان  ثریا ایرانمنش / یکشنبه  28 فوریه 2021 میلادی !





شنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۹۹

نسیم بهاران

صبح زود  پرنده 

با بال های گشود  به رسم باستانی 

با وحشت از سرما 

و وحشت از طوفان ‌ وباران 

 افسانه کهن را سر داد

همه پرندگان آمدند به آشتیاق بهاران 

وان نشانه های باستانی 

 آنها با‌ور نداشتند 

که ،‌ما در ترس‌هایمان 

زندانمان  که نام تازه ای گرفته

 تنهایی را ، ترس ،  

ترس از خود انسان‌ها را 

درون سینه هایمان پنهان داریم 

پرندگان پرواز کردند به دشت‌ها ی دور

ومن ماندم با ترس‌هایم و....غربت ابدی ‌ترس از شما . 

پایان   

ثریا .‌شنبه   ۲۷ فوریه ۲۰۲۱میلادی 

پالاسیو

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دلنوشته امروز  شنبه 27 فوریه 2021 میلادی !

درنمازم خم ابروی تو با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد امد

به هنگام شب وصبح که باید این دربهای اضافی  راهروی های بی معنی این آپارتمان را ببندم ویا باز کنم  با خود میگویم درهای قصر را باز میکنم یا میبندم !!! وامرو زناگهان بیاد گفته آن بانوی  قدیمی افنا دم که میگفت  : 

من میل ندارم مانند ثریا در قبر زندگی کنم ! خوب لابد مقبره های  امروزی خیلی بزرگتر شده اند وشبیه همین آپارتمان من میباشند  اما یک چیز را فراموش نباید کرد  که من مانند بقیه نیستم ونبودم ونخواهم بود بخاطر آنکه سر جلوی یک ملای بیسواد  حرامزاده خم نکنم وتقاضای  امضای ایشانرا بنمایم از همه اموالم گذشتم وآنهارا به کسی سپردم وگفتم تو اگر توانستی لاش خورهارا پرواز دهی واین اموا ل را در اختیار بگیری سهم خودرا بردار  اگر دلت خواست مقداری هم برای من بفرست تا مخارج دانشگاه پسرکم را بدهم همین  او رابطه اش باتمام این اهالی ده خوب ومحکم بود وتوانست همه را بفروشد وبه حساب خود بریزد ! ده هزار دلارهم برای بستن دهان من برایم فرستاد .

من نتوانستم دراینجا خانه بخرم میلی هم ندارم این کاررا انجام دهم  اخیرا فهمیدم که نوه ام به دوستانش گفته بود مادر بزرگ من  هنگامی که برگردد یک منشن بزرگ میخرد ومن پارتی  خودرا درانجا برپا میکنم !!! بیچاره بچه ! او خبری از رذالت ما مردم آن سر زمین ند ارد وخبری از بی قانونی وماله کشی به هر ناکسی را نمی فهمد . دلم سوخت . امروز او به شهر دیگری رفته دریک آپارتمان کوچک منزل گرفته تا دانشگاهش را تمام کند درعوض پدرش آن منشن بزرگ را ساخت اما اجازه پارتی دادنرا به بچه ها نداد

حال داشتم درب هارا یکی یکی میبستم وبا خود گفتم خوب است قصر بزرگی داری  یک بالکن سرتاسری لبریز از گل وسبزی وریحان ونعنا همه شهر زیر پاهایت هست  ودرفکر آن یکی مادر بزرگ نوه ام بودم که یک منشن دوهزار متری دارد اما خودش وهمسرش تنها  به دور ازهمه خلق جهان  درب هارا قفل کرده اند وهمه چیزراآن لاین میخرند ولابد آن لاین هم مصرف میکنند یکی روی صندلی بزرگ چرمیش نشسته تلویزونهارا تماشا میکند دیگری روی کامپیوترش  ورق بازی میکند کلوبها تعطیل وبازیها تمام شده اند .

روزگذشته نوه دیگرم در خیابان با دوستانش برایم پیام میفرستد  حالت  چگونه است دلم برایت تنگ شده میخواهم برایت پیتزای بدون پنیر درست کنم !!!!! همه زیباییها وثروت من همین است  وبه آنها مینازم حال درقبر هستم یا درقصر مهم نیست مهم این است که  دوستم میدارند با همه  خالی بودن دست و خالی بودن کیسه ام !نعمت بزرگی است / 

اینجا بود که رسیدم به  آن ندای  درونی  : بنده ناچیزم همهرا بشکل تو ساختم .

پایان 

از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار/ کان تحمل که تو دیدی همه برباد آمد ////حافظ شیرازی 

ثریا / اسپانیا / 

پنجشنبه، اسفند ۰۷، ۱۳۹۹

زندگی فتو شاپی

 ثریا ایرانمنش / " لب پرچین " اسپانیا 

بی درد نامه !

حکم زندانی بودن ما سه ماه دیگر  تمدید شد یعنی تا ماه مه این نمایش مضحک همچنان ادامه دارد ومردم بیچاره در سکوت جان میبازند یا به تیر غیب گرفتار میشوند دولت کمکهای!!! خودرا میرساند کسی هم نمپرسد درزندانها جه خبر است وچند صد زندانی  محکوم با پوزه بند ابدی زنده یا مرده اند ؟!

بنا براین نمایش "هفته مقدس" نیز یهم خورد ومجسمه های  مسیح همه ادولت وآلات آن غیر از طلاها به گوشه انبارها  گذاشته میشود ومردم کم کم فراموش میکنند  همه گذشته ها وهمه ایمان را وهمه عشقهارا  حضرت والای معاونت  حزب سوسیالت ورهبر حزب " پودموس " با اسینهای بالازده گویی سر لگن رخت نشسته با موهای انبوه گلابتونیش دارد تنها دست میزند وبادیگارد انتخاب میکند  وبشمارش پولهایش مشغول است  بقیه را دیگر نباید درباره شان حرفی زد .

ریاست جمهوری سابق  امریکا دونالد ترامپ برای پانصد هزار سر باز امریکایی کشته شده درسر تاسر جهان /مراسمی را  تشکیل داد وبا همسرش  دراین مراسم شرکت کرد  حال انرا فتو شاپ کرده صورت (جوک بایدن )را روی آن گذاشته اند که بلی برای از دست رفتتگان کورنا این جناب اشک تمساح میریزد  وعکسهارا نز از دور نمایش میدهند قد بلند ملانیا کجا این کج کوله عوضی کجا مردم ساد ه دل ویا بیدل دماغ هم باور میکنند .

اگر باور نکنند چه کنند ؟؟؟؟.  

دراین میان باید به سلطان بزرگ ابو اردوخان تبریک گفت که درکنار صا درات  گوناگونش  صنعت فیلمبرداری وسریال سازی  را نیز رونق بخشیده  در همه جا رونق فراوان گرفته ومردم  سرگرم شده اند که ای وای لاله کجا رفت واتش چه گفت وامیر ویمین وحسین وکبرا با لیلا کجا میروند ؟ درکنار ر ود بزرگ بسفر .به به چه عالمی دارد فعلا کیف دنیارا ترکیه میکند . در زمانهای نه چندان دور / دور هنگامی که یک ایرانی را  میدیدی میگفتی چه خبر ؟ میگف وای نمیدانی  سریال  حرم سلطان  طوفان بپا کرده است ! خوب معلوم است شمارا با این سریالهای سر گرم میکنند مانند افیون  معتاد میشوید واز غارت  ها وآدمکشی ها وبردن اموالتان وناموستان غافل میمانید .حال این بیماری به این سر زمین بدبخت فلک زده با این دولت زبرتی اش نیر سرایت  کرده  سریال پشت سریال با دوبله وحشتناک  بنا براین سرین میشود شیرین  اتیس میشود آتش  وهمچنان این سر یالهای از چند کانال مردم را بخود جلب کرده وبا وانس هایشان بهم پیام میدهند که خوب  چی شد یا چه میشود ؟ .

 هر جانوری وهر ویروسی  بود دراین سرما واین برف ویخ بندان تابحال هزاربار جان داده بود اما این ویروس اقتصادی مردمی کورنا همچنان  میتازد وهر روز هم  طفل تازه ای را به دنیا عرضه میکند  کارخانجات کارشان ساختن واکسن است وپوزه بند بجای ارد ونان وغذا مرتب پوزه بندهای مختلف را نشان میدهند نانها هرروز کوچکتر شده مزه آن عوض شده گوشتها گرانتر وکمتر در بازار یافت میشود گوشتهای مصنوعی از خون جنین درپاکتها درسوپرها خودنمایی میکنند ........و ما در گو.شه زندانمان هر صبح از خود میپرسیم امروز را  چه باید کرد ؟حال چه وقع اجازه میدهند من ازاین محل به محل دیگری برای دیدار فرزندانم ونوه هایم بروم ؟ چه موقع اجازه خواهم داشت ببازار بروم ویک دست پیزامه بخرم ؟ مرتب خرید و فروش لباسهای دست دوم را تبلیغ میکنند وامانده های رفتگان ر نیز به پول نزدیک میکنند شرکتهای دست دوم فروشی درانتظا رند .

با یک برس بزرگ  ورنگ مات همه گذشته های ما را محو کرده اند وخواهند کرد پوزه بند هم اجباری خواهد شد مانند حجاب اجباری  شورش وخیزش مردم هم بی فایده است قدرت دولتها بیشتر است ومردان وزنانی را  که خریداری کرده اند تا برایشان کار کنند  . بکشید  باید جمعیت کم شود وبر تعدا د زمنیهای آقای بیل گیت اضافه گردد  او به این چند صد هزار هکتار راضی نیست  گاوداری خودرا دارند لبنیات خودرا دارند نان پزی خودرا دارند وبردگان اگر اطاعت نکنند باید بمیرند ویا به زیر زمینها زندانهای مخوف برده شوند برای کار اجباری یک سیستم کمونیستی زایده مرحوم استالین وکره جنوبی وچین  . دیگر هیچ .

صدای موسیقی قطع شد  آواز مرغکان بریده شد  وشعر درمغز شاعران یخ بست  وخوانندگان راه گلویشان بسته  شد  پایین اوردن بز رگترین تنور دنیا از چهار پایه اش وسکوت او در برابر همه پرسشها  خبر از یک برنامه شومی را داد من بوی آنرا احساس کردم بوی سوختگی شعور ومغز انسانهارا .

حال همه طالب سریالهای سلطان ابن سلاطین ترک  اردوغان  عثمانی !میباشند وصادرات  میوه وغذایش نیز حسابی روبراه است مردمش نیز خوشحال گویی ویروس نامرد کورنا درآنجا راهی نیافته تنها پوزه بند دارند اما اماری دردست نیست که تلفات چند وچگونه بوده است .همه  چیز را میتوان فتو شاپ کرد حتی عکس مرا در کنار ناپلئون کبیر.!!!! . پایان 

ثریا ایرانمنش 25 /02/2021 میلادی 

راهپیمایی هشتم مارس هم لغو شد !. زنده باد سوسیالیزم نوین برده گلوبالیزم .

( توضیح : اشتباهات  لغاترا ببخشید  دستگاه من گویا نم کشیده بعضی از حروف را یا نمیزند ویا دوبار تکرار میکند !!!!) با عرض پوزش/

چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۹۹

خواب خوش

 


 

خواب خوشی وقت سحر دیدیم ویادم نرود ............


 

 در کتاب  ربکا  اثر دامنه دوموریه داستان اینگونه شروع می‌شود ........شب گذشته در رویا  باز در ماندرلی بودم !!!!! 

 

.منهم  شب گذشته در  رویا به خانه بزرگ خود بر گشته بودم ومیهمانی بزرگی را ترتیب داده بودم. تلفن به صدا در آمد از آن سوی سیم شخصی با صدای بسیار لطیف ‌زیبا. میخواند :

 من امشب شکنم ساغر........... 

لب بر می نزنم دیگر 

 عاشقم ومست نگاهی  

در جواب گفتم شما تشریف بیاورید اما می نخورید   وتمام مدت در این فکر بودم که کدام یک از این میهمانان  است   ،

آیا آن مرد جذاب وشیک پوش وبی اعتنا که در مقامات عالیه جای دارد  

در تمام مدت در یک احساس خوش وبی اختیاری در انتظار آمدن میهمانان  بودم ....کدام یک ؟ ‌تند تند مشغول بستن دکمهلباس دخترکم بودم  اما هواسم در جایی دیگر پرواز داشت .

آیا اوست. آیا اوست ....ناگهان بیدارشدم 

در اطاق یخ بسته. همان اطاقی که بشکل دیر. راهبه هاست  همان مبلمان کهنه ‌قدیمی همان تختخواب وهمان..... پیکرم از عرق خیس شده بود وچشمانم لبریز از اشک میان تختخواب نشستم های های گریستم .....

عاشقم ومست نگاهی 

پایان 

ثریا ایرانمنش   /بیست وچهارم  فوریه  دوهزارو بیست ویک  اسپانی  


 



 

عشقم

سه‌شنبه، اسفند ۰۵، ۱۳۹۹

این تاریخ


 ثریا ایرانمنش ؟ " لب پرچین" اسپانیا 

آن جام  طرب کا ر دستم نه  //  وآن ساغر چون نگار  بر دستم نه 

آن می  که چو زنجیر بپیچد بر خود  / دیوانه شدم  بیار بردستم نه .....جافظ شیرای 

این دوران سیاه  وظلمت را  ه کسی خواهد نوشت ودرکجا قرار خواهد داد تا آیندگان اگر به کرات دیگر نرفتند  ببینند وبخوانند .

وآیا  خواهند توانست سر رشته ای ازاین دوران وحشتناک به دست بیاورند ؟ در حال حاضر همه چیزهارا پاک میکنند مجسمه های قدیم چند هزار ساله را به پایین میکشند  ساختمانها قدیمیرا به آتش میکشندتا چیزی درذهن ما باقی نماند واز گذشته  خاطره ای  نداشته باشیم واین روزهای پروحشت را  قبول کنیم ونامشرا بگذاریم زندگی .

آیا کسی درآینده  آنچه را که امروز بر سر ما می اید  باور خواهد داشت ؟ واگر روزی  کسی توانست رشته ای را دردست بگیرد باخواهد گفت که این نوشتار وگفته هراا از مغز یک دیوائه تراوش کرده است مگر امکان دارد دورانی چنین ظلمانی وتاریک بر دنیا ومردم آن بگذرد وبه دیوانگان ودریوزگان اجازه دهند حاکم وفرمانروای آئها باشند .

این دوران وحشت  دوران وحشتناک هر روز ا دامه دارد ووحشت ما بیشتر میشود . هم دربرابر ما جنگ است وهم بیماری وبلا وآدمکشی وبی غیرتی ودروغ  وتقلب درحد باو رنکردنی .

نووز امسا ل درست یکسال میشود که من پای ازخانه بیرون نگذاشته ام !!!!تنها  گاه گاهی روی بالکن میروم وخیابانهای تاریک ومغازهای بسته ورفت وامد چند اتومبیل را میبینم .

آیا ما  تا آخرین نفر نابود خواهیم شد ؟  .یا کسی باقی خواهد ماند تا بنویسد .

همه رفتند همه کسانی را که میشناختم  عمر دراز وطولانی درتنهایی وغربت بی فایده است چگونه باید این راه را طی کنم ؟ .از کجاا با چه چه کسی درباره چه بگویم ؟ دیگران همه سیاسی شده اند وهمه گلنگ به دست نبش قبر میکنند از گذشته پر شکوه میگویند بی آنکه  نگاهی به زیر. پاهایشان بیاندازند وآنهاییکه درزیرقدمهایشن میمیرند ببیننند دوستی ها ابکی وظاهری وبی اساس وبی بنیاد  هیچ کس دوست  مشترک ندارد یک کل هست ویک چراگاه وهمه زیر نام یک پرچم راه میروند بی آنکه حتی به دوخت آن توجهی کرده باشند  ویا به نقشی که روی آن نشسته است وهمه یک نام را بر زبان  دارند  " آزادی "  اما این آزادی تنها درهمان میان دولب آنها خشک میشود .

ما از این روزها وشبهای اسارت بیزاریم وخشم ما برجباران وحاکمان درهمان محدوده خانه گم میشود  حال درانتظاریم که جان وخون خودرا درراه چه هدفی بدهیم درراه هدف  مردان و زنان دیوانه ازبند گسیخته زیرنام دموکراسی دروغین   در فریب بزرگی  که به  ما نشان دادند دو مردرا بعنوان یک زوج به صدر نشاندند  ؟! پادوهای آن بانکداران قدیمی که هوسشان " بازی " و مکیدن  ونوشیدن خون  نوزادان است ؟ 

ما چگونه وبر چه کسی پیروز خواهیم شد تنها درچهار دیواری خود بر خاکی که بردیوار نشسته دیوانگی های خودرا به نمایش میگذاریم .

عده ای بیگانه خون مارا ریختند چشمان مارا کور کردند  شعور مارا  به یغما بردند وما دریک تاریکی شگفت چشم به دیوار روبرو دوختیم درانتظار معجزه  وگاهی برای نیایش خون خودرا نیز قربانی کردیم بجای گوسفندان در چراگاهها .

آنها شعله زندگی را درقلب ما خاموش ساختند خون مارا آنقدر مکیدند تا رگهایمان بهم چسپید ودیگر رمقی درما باقی نماند تا فردا را ببینیم .دریا درکنار ما بهت زده مارا مینگرد تنها گاهی امواج سهمگینش  به کشتی های کوچک میخورد وآنهارا به پایین میکشد با بزرگان کاری ندارد قایق آنها بزرگ است ولبریز از منابع .پایان

دراین ظلمت سرا تا کی  ببوی دوست بنشسنم  / گهی انگشت بر دندان  گهی  سر بر سینه بگذارم

ثریا ایرانمنش سه شنبه 23/02/2020میلادی برابر با پنجم اسفند 2579شاهنشاهی 

شنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۹۹

شب تاریک بی ساحل


ثریا ایرانمنش    شنبه شب  بیستم فوریه  ۲۰۲۱میلادی برابر  ۲۵۷۹ شاهنشاهی ایران ! .

 نوشتن روی ای  تابلت کمی سخت  است اما حوصله بازکردن کامپیوتر را ندارم. هوای خانه دلگیر است وهوای بیرون دلگیر تر امروز تولد نوه کوچکم  بود نه ساله  می‌شد با همان اسباب بازی باو  باوتبریک  گفتم انتظار آمدن انهارا ندارم تازه ممکن است فردا اجازه دهند از  این محل به آن محل بروم به کدام محل؟به چه امیدی ؟ برای چه کاری ؟  خانه تاریک است سوت کور است ونفس من گرفته  شب گذشته به آهنگ‌های قدیمی  گوش میدادم تا خوابم ببرد هایده میخواند به یادش باده مینوشم /دوست آخر از خدا میخواست که آن می را حلالش کند  می خوردن از خون خوردن مردم حلال تر است. . حال من بیاد  چه کسی باده بنوشم   .

نفسم سنگین است هوا ابری وبارانی  دراین فکرم که سرانجام ما با این جهان دوقطبی چه خواهددشد امریکا رویای سروری دنیا را در سر میپروراند درحالیکه  خودش نوکر وچاکر چین است. چین با روسیه  دست دردست هم یک  فضای سخت امنیتی برای ما  درست خواهند کرد.  هنوز اول عشق است اصظراب مکن ،

یاد آن روزها بخیر یاد رفتگان وبزرگان ما بخیر حال مشتی بیسواد واحمق  وگرسنگان دیروز به اربابی رسیده اند. دیگر چیزی بنام اصل وجود واصالت باقی نمانذه هرچه هست نمایشی است ، درتختخوابم دراز کشیده ام وجه بسا ساعتی دیگر بخواب روم خواب خوب است خواب فراموشی میاورد وتا بیدار شوی ‌بدانی در چه جهنمی زنده بگوری فاصله ای هست که رویاهایت را تعبیر کنی ،

امروز بعد از ظهر 

دخترم مافین بلو بری درست کرد. با هم یک قهوه  خوردیم پیاده آمده بود حال دراین فکرم که آن تپه ها وسر بالایی هارا چگونه می‌رود  دستش را تازه عمل کرده مفصل او پاره شده بود حال مدتها نمیتواند رانندگی کند  و،،،،نگران آینده فرزندانش هست .

مرگ بر این زندگی  که باید دربردگی وسکوت بگذرد .  مرگ بر این زندگی که به جرم حرف زدن جایت در زندان ویا بالی دار است مرگ برراین زندگی که اختیار خودت ‌احساست وحتی لباس پوشیدنت  را ندار.ی   امروز پوره بند داده‌اند فردا سر بند خواهند داد  آنهم اجباری .پایان 

ثریا      

جمعه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۹

روزهای خوب !


 ثریا ایرانمنش "لب پرچین "اسپانیا .

شب چو دربستم ومست از می نابش کردم / ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم 

دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا / گرجه عمری به خطا دوست خطابش کردم 

زندگی کردن من مردن تدریجی بود / هر چه جان کند  تنم عمر حسابش کردم ....قرخی یزدی 


روزهای خوبی را میگذارنیم ! همه درمرخصی اجباری و بی اختیاری هستیم عده ای همچنان میدوند  برای کی وبرای چی  هنوز پنجره های اپوزیسیون ها باز است وگفتگوها همچنان اد امه دارد از روی دست هم نت بر میدارند ! هرکسی " من " است دیگری را به حساب نمی اورد . 

مشغول شمار ش جنازه ها هستیم وشورش بعضی ها درخیابانها زیر برف سنگی وسرما ویخبندان  برگشتیم به قرن اول زمان  روحانیون  پچ گرا  رهبری را دردست دارند ومردم مطیع وگوسفند وار از ترس جهنم همچنان اطاعت میکنند الزاما این روحانیون عبا وعمامه ندارند ردا ونعلین هم ندارند کراوت  دارند وکت وشلوارودر پستوی های همه دولتها وسر زمین ها نشسته اند .

باید برای عید خانه را تمیز کرد !!!! کدام خانه  این خانه من نیست میل داشتم بالکنهارا شیشه ای کنم تاکمی از سرما بکاهد اجازه ندا دند  چند روز است که چند نفر از بالکن من آویزانند دارند برای روزهای بارانی لوله کشی میکنند قبلا نمیدانستند !  همه بالکن اطاق مرا کثیف کرده اند . 

روزهای خوبی را میگذارنیم  درکنار انبار ماکارونی / برنج ونانهای یخ زده و کپک زده  وگوشتهای یخ زده ومرغهای بو گرفته درکنارش تماشای سیریالهای ترکی !!! همه هم یک شکل !  هر کجا بروی اسمان یک رنگ دارد  بعلاوه دیگر تا اطلاع ثانوی حق نداری جایی بروی  حتی حق نداری از خانه بیرون بروی  تنها تا سوپر . برگشت همین وبس / 

در تکزاس یکهفته است که برق نیست اب نیست ویخبندان  است  ویکی از صاحب پنجره های  اظهار  داشت  ماکه مشگلی نداشتیم کنارشومینه کتاب میخواندیم !!! دستهایتانرا بدون اب چگونه می شستید ؟ از غذا حرفی نمیزنم ! لابد برگهای کتابرا میجویدید خوشا به حال شما ناگهان از قعر جهنم به بهشت پرواز کردید ودرکنار شومینه روی صندلی چرمی کتاب میخوانید چیزی را که من همیشه درذهنم ارزویش را داشتم .درون شومینه من تنها شمع وگلکدانها گل پلاستکی خوابید ه این شومینه تنها برای نمایش است دکوراست .

من هیچگاه خانه نداشتم  همیشه خانه متعلق به دیگری بود یا متعلق به همسرم بود ویا اجاره بود درخازج میل ندارم صاحب خانه شوم هنوز امیدوارم روزی به ده خودمان بر میگردم سنگهایش هنوز باقی است .امید خوب است پرنده ایست که انسانرا  زنده نگاه میدارد باید آنرا درون قلب نگاهداشت .

هوا بس گرفته وتاریک ودلگیر است / قفسه های آشپزخانه را  نگاه میکنم  باز هم ماکارونی  فردا بازهم اسپاگتی پس فردابرنج دو.باره ماکارونی ودوباره  برنج به همراه هیچ / پایان 

اول اسفند 1399 / 19/-2/ 20 21 میلادی 

 ثریا /اسپانیا 

پنجشنبه، بهمن ۳۰، ۱۳۹۹

فروغ و اشعار او

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

=====================

داد ار  اسمان !

تا دشمنان شب را از بن برافکند. 

روز روشن ومرا به جرم دلیرانه زیستن  / دردادگاه  بلخ محکوم میکنند .........نادر پور 

برنامه ای را میدیدم لزومی ندارد نام ببرم که همه سر وته یک کرباسند ازیک نخ ویک تار وپود رشته اند  وبافته شده اند . 

کتاب خواهر عباس میلانی را که اخیرا اشعار فروغ را با دستکاریهای کثیفش به چاپ رسانده است  تبلیغ میکرد وچه گران این اراجیف را میفروخت 

عباس اقا که معمای شاه را برای خوش ایند رهبر یکدست نوشت وصله هم گرفت شاعربزرگوار که درمدح خمینی اشعار نغزی سر ود به سالا ر سخت مفت خر شد ! .حال همشیره عباس اقا دست به این اقدام زده پایش را  درجایی گذاشته که خودش تا گلو درلجن آن فرو خواهد رفت وان چپول گنده گلستان  درسن نود اند سالگی درقصرخودش چر ت میزند بی هیچ حوصله ای درانتظار دقل الباب عزراییل است  که ننگ بر شما باد /

درهیچ کجای دنیا کسی حق ندارد پشت شخص مرده بدون  اجازه خانواده چیزی را بنویسید ویا حرفی را بزند تنها درسر زمین گه وبی بلبل ماست که هرننه قمری نویسنده میشود شاعر میشود سلبریتی میشود زیر عبای آخوند حرامزاده  که زیر عبا مشغول زاد وولد است تخم گذاشتن  وفردای ما بهترا زامروز مان نخواهد بود .

فروغ اشعاری سرود نامه هایش ر ا من دریکدفتر ویک مجموعه درموقع فوت او خریدم خبری از رختخواب وملحفه سفید ودستهای تمیز روی کاشی کثیف حمام نبود اینها زایده تخیل بیمار آن خانم نویسنده است خانم میلانی که میل داشت دفترش قطور باشد وبیشتر فروش داشته باشد .

.از شما  آقای محترم هنرمند درعجبم که هیچ اعتراضی به این اشعار دروغین نکرده بلکه با حوصله آنهارا نیز به سمع بینندگان خویش رساندید ! 

همه شاعران ونویسندگان در زمان خود احساسات خصوصی خودرا بطوری بیان داشته اند که خود دانند وآنکه میخواند میداند نه باین واضحی  که "رهبر  " را خوش اید چرا که ایشان از فروغ بیزار بودند اما پروین اعتصامیر ا ارج میگذاشتند  چه بیحایی داری خانم میلانی . وتو جه بیغرتی مردک گنده گلستان که تنها هیکل گنده کردی وخانه هارا پشت سرهم تبدیل به قصر ساختی چقدر دراین  راه مزد گرفتی که آن زن را باین حقارت کشاندی  من اشعار فروغ را که هیچ همه اشعار شعرا و   گویندگان را  میشناسم خوب هم میشناسم میدانم کدام بیت وکدام گفته متعلق به چه کسی است.

شرم بر شما باد .

هر عبا به دوشی / نعلین وردا وخرقه 

 بر مسند  خویش سوار است/ ملتی  به زیر بار است 

.این ملت آخوند پر ست است گریه را دوست دارد از شادی بیزار است سیاهی را بیشتر از رنگهای طلایی وابی  وسرخ وسپید دوست دارد /خوب  حرفی نیست . 

همه ما دریک احساس گناه بیهوده غوطه وریم  ودرانتظار کیفر خود ایستاه ایم .

درخاتمه نمیدانم چرا هرچه لنگ وچلاق است  بر ما حاکم میشود امیر تیمور لنگ  آخرین آنها  این رهبر تهی مغز دیوانه که احساس نرون بودن به او دست داه است  از همین روزها ایرانرا نیز به اتش میکشد ودرکنارش اشعار  الهی نامه عطاررا میخواند . پایان 

ثریا ایرانمنش /18/02/2021 میلادی 


چهارشنبه، بهمن ۲۹، ۱۳۹۹

اسباب بازی

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

------------------------

گرچه  میبینیم شب یکسره تاریک اسست  / همه گویند که معجزه نزدیک است !

نیمه شب از خواب برخاستم وروی تختخوابم نشستم وفریاد کشیدم  : آهای جناب باریتعالی نامت هرچه هست وبه هرنامی که ترا میخوانند  میل دارم از تو سئوالی بکنم !!! میدانم سئوالم مانند همه  سئوالها بی جواب خوهد ماند  اما خوب عقده دل من خالی خواهد شد .

منکه نخواستم به دنیا بیایم ترا مرا ساختی  با چه فلز والیافی بهم وصل کردی و وقل دادی وسط کویر به هرچه که روی زمین  بود آلرژی داشتم ودارم حتی به طلا ! مرا قل دادی وخندیدی  مرا 

پرتاب کردی به آسمان افتادم زمین / خندیدی  

گاهی از اسمان روی چند شاخه درخت خشک افتادم درخت را تکان دادی  ومن افتادم باز خندیدی !  گویا تنها برای مزاح خودت وتفریح مرا  ساختی مانند یک موم بشکلی که ابدا نمیدانم چه شکلی دارم به هزاران نفر تشبیه شده ام اما خودم نمیدانم  کی هستم وچرا هستم تنها برای خندیدن تو خلق شدم  سرانجام روی خاکها وتفاله هاا وزباله ها افنتادم  اهن شدم فلزشدم سخت شدم باز خندیدی  آیا دیگر بس نیست خنده ها ؟ دلت دردنگرفته ؟ 

با کی حرف میزنم ؟ شاید درخواب خوش فرو رفته ای بیداریت سخت است مانند بیداری بسیاری از مردم این جهان  که خواب الوده راه میروند . حال امروز حتی خوابهای  کو.دکی ونو جوانیم را ا نیز به دست فراموشی سپرده ام اما ....اما هنوز درخواب هم مرا ققلک میدهی . بس نیست ؟

حال ترا چه بخوانم ؟ ای پر تو درخشنده خورشید ؟  ای نور پنهانی ؟  ای گمشده ؟  نه نامی داری ونه نشانی  مدتی خانه های دروغینی برایت ساختند وگفتند تو آنجا ساکن بودی بعد رفتی  خانه خالی از هر نو بوی مطبوعی بود بوی گند ریا ودروغ را میداد  .

تر ابنام ای روح محترم گمشده بخوانم ؟ که بر سینه من نقش بسته ای ؟ نه اینها نام هایی نیست که باید بتو بدهم تو یک شیادی . جادو گری میل داری با این اسباب بازیهای گوناگونی که روی زمین رها کرده ای بازی کنی  بازیت درست است اما بعضی ها دیگر از این بازی  خسته میشوند میل به ا رامش ابدی دارند .

-----

در این فکر بودم که این میکرب  یا این  ویروس ایا روی پولهاواسکناسها  جای نمیگیرد؟ دسته دسته پولهارا از صندوق بیرون میکشند درون جیبشان میگذاردند دستشهایشانرا هم نمیشویند سوا راتومبیلهای آخرین مدل خود میشوند ومیروند ویروس را زیر پاهای ما جا میگذارند .

دلم برای همه چیز تنگ شده حتی برای  آن چرندیاتی که میگفتم یا مینوشتم  حال دراین زندان فکرم نیز بخواب رفته دستهایم پاهایم همه درخوابی عیق فرو رفته اند  حتی مییل ندارم به افتابی که بهاررا مژده میده سلامی بکنم وباو بگویم که یکسال است دراین بیغوله زندانی هستم با چند ملاقاتی سر پایی وبسته بندی شده طبق قاتونی که بعضی !!! از آدمها ساخته اند وبه آن خدمت میکنند نه به انسانها نمیدانند انسان چگونه موجودی است هر جانداریرا انسان خطاب میکنند هرحیوانی را نیز ارباب میخوانند .

مسیح هم گم شد حتی اندیشه ها نیز نمیتوانند اورا از آسمان  بر زمین بیاورند خانه هایش یکی یکی ویران میشوند خاطرات نیز از یاد ما میرود وخدا نیز

 وما بند گان ناچیز با  شبه غذاهای رنگ شده  آهسته آهسته جان میدهیم تا به خدا برسیم .  .پایان 

ثریا ایرانمنش 17/02/2020 میلادی 

 

سه‌شنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۹۹

مرگ گلنوش

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .

 خبر خیلی ساده بود  مانند یک آگهی  بدون تسلیت  اما کسی نمیدانست که چه گوهر گرانبهایی ازدست رفت  وکسی نمیدانست که چگونه زیست وچگونه وچرا رفت .

گلنوش دختر  بزرگ مرد موسیقی روح اله خالقی بود  ومن افتخار همشهری بودن آنهارا داشتم روح اله خان اهل کرمان وما درخانه بردارش اسد اله  خان که اجاره کرده بودیم مینشستیم  میدانستیم اسداله اله خان برادری دارد که درپایتخت  تحصیل علم میکند !  در آن زمان مانند امروز بردن نام موسیقی حرام بود ! 

لازم به معرفی روح اله خان تیست که همه اهل فن واکثر ایرانیان  بخصوص تیف تحصیل کرده ایشانرا میشناسند  ومیدانند که  آهنگ سرود ملی ای ایران را ایشان بر مبنای اشعار گل گلاب ساختند سرودی جاودانه که هنوز شنیدن آن موی برتن ایرانی واقعی راست میکند واشگ را به چشمان  شنونده میاورد  تکه ای ازخاک وطن شد وطنی که امروز دردست موریانه ها گرگها کرکسها ولاشخور هادارد جان میدهد وفرزندانش در اطراف جهان نیز کم کم روانه دنیای بهتری خواهند شد.

گلنوش درس موسیقی را نزد پدر اموخت وسپس به کنسرواتوار اتریش رفت درآنجا رهبری  ارکستررا آموخت در ایران ودوران درخشش  گروه هم آوازان ویا " کر" را ساخت رهبری ارکستر را برعهده داشت اولین زنی بود که ارکستری را رهبری میکرد آوازی خوش داشت صدای بسیار لطیف وموسیقی در رگهای او لانه کرد بود .

گلنوش در امریکا  درسن هشتاد سالگی روز گذشته از جهان رفت با صدها آروز که دردل داشت دو فرزند او باقی مانده اند که چندان ایرانی  نیستند شاید دراینده بتوانند جای مادر وپد ربزرگ را که خالی است بگیرند .

یک بی سر وپایی !

 برایم نوشته بود که " انقلاب کردی ودر رفتی ؟ مجبور شدم داستان دررفتنم  راروی وبلاگ بنوییسم واز انقلاب سپاسگذار باشم که جلوی آن مردرا برای دوسال گرفت ومن توانستم بچه هارا درخارج سرو سامان دهم  من تنها کسی هستم که درتمام عمرم به خاک وطنم وشاهنشاه بزرگ آریا مهر وفادار بوده وهستم بقیه را دوست ندا رم ومیدانم که چه دستان خائنی اورا باین روز کشاندند مملکت را  به ثمن بخش فروختند تا امروز نامشان درتاریخ به ننگ برده شود .

اما نام گلنوش خالقی مانند یک ستاره درخشان برتارک هنر ایران خواهد درخشید . هنر والا وارزشمند نه هنری که این روزها ارائه میدهند یا درهمان روزها کج کلاخان را بخورد ما میدادند .

گمان نکنم هنرمندان خودفروخته ونویسندگان  خود فروخته درمیان ملت واقعی ایران جای داشته باشند تنها یک خاطره از آنها بجای میماند .

ما مانند گلنوش نداشتیم ومانند پدرش نیز نداشته ونخواهیم داشت سالهای وقت لازم است تا این سر زمینرا ازمیان میلیونها لجن بوگندو بیرون بکشند آنرا شستشو دهند  شاید درمیان آنهمه لجن چند مروارید ببیابند .

بهر روی  دیگر پر نویسی دراین باره زائد است  در حال  اخترخانمهای نرینه ومادینه  کارشان بهتر گرفته تا امثال گلنوش ما . روانش شا د یادش گرامی همدردی با خاندان او برایم یک افتخار است که پذیرفته شود/

پایان 

ثریا ایرانمنش 16/02/2021میلادی /


 

 

دوشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۹۹

آفتابه پلاستیکی

 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

ای صبح شب نشینان جانم  به طاقت امد / از بس که دیر ماندی چون شام روزه داران .....سعدی 

...........................

ساعت چهار صبح بود که بیدار شدم  ضعف داشتم شب گذشته تنها سوپ خورده بودم گویا . گویا .گویا دارم سرمارا نیز میخورم !  نمیدانم چرا بیاد عبدالعلی خان توده ای افتا دم یک چشم بیشتر ند اشت مادر زادی کور بود اما میگفت درزندان مرا کورکرده اند ! همه خانواده آنها اهل همین بخیه بودند همسر بوشهریش وپسران تازه  بالغ شده ونیمه بالغ درخانه آنها تنها کتابهای همین حزب بچشم میخورد  ودر لندن درالسکورت یک خانه بزرگ خریده بود !!!یک پایش درایران وپای دیگرش درلند ن واوسطه گری !بود  حاج آقا را با آفتابه میاورد که نه توالت فرنگی رامیشناخت ونه  بیده را همه حاجی زا ده های برای معالجه راهی لندن میشدند وهمه خانواده های حاجی زاده ها ومومن پسران ودخترانشان درلندن به تحصیل علم مشغول بودند !نماز هم میخواندند آفتابه هم داشتند. 

یادم آمد یکی از روزها که عازم لندن بودم دربلندگو مرا فرا خواندند به اطلاعات درآنچا دیدم خواهر زاده همسرم بانتظارم ایستاده با یک افتابه پلاستیکی صورتی که این را برای پسرم ببر !!!! من  آنرا گرفتم وبه اطاقی که میبایست  پرواز کنم رفتم همراهان من از درب مخصوص بدون گشت  گمرکی می رفتند  ازخانواده ارتشبد ها بودند من نیز با آنها بودم ! همه از دیدن آفتابه نزدیک بود غش کنند حال چکار کنیم  آنرا درون یک کیسه پلاستیکی پنهان کردم  واز خجالت نمیدانستم چکار کنم  به لندن که رسیدم  فورا آنرا تحویل همین عبدالعلی خان یک چشم دادم تا برای قوم خود ببرد .

در اطاق های پرو فروشگاهها با سه زیان عربی / فارسی وانگلیسی روی یک کاغذ  نوشته شده بود "  ایرانی کثیف / عرب کثیف / پولهای کثیفت را بردار وسر زمین مارا ترک کن !  روزی دریکی ازهمین اطاقها چشمم به همین اخطار افتاد دخترک فروشنده را صدا کردم وگفتم این چیست ؟ انرا برداشت درجیبش گذاشت وگفت نمیدانم چه کسی آنرا به دیوار  نصب کرد ه؟! . روز دیگر درخیابان   کنزیگتون به همراه ه خانمی از آشنایان راه میرفتم پسرکی جوان جلویم را گرفت وگفت " دانشجو هستی ؟ بیا بیا اینرا بگیر وبخوان  یک اعلامیه بر ضد شاهنشاه ودولت ایران بود ..

کاظم برادر ناتنی ام  از امریکا به ایران میرفت درلندن توقفی داشت تا مرا ببیند یک ناهار باهم خوردیم باو گفتم  نمیدانم کار درستی کردم بچه هارا از مادرجان وپدرشان جدا کرده به اینجا آوردم یا نه ؟ درجوابم گفت دیگربرای این حرفها دیر است جوانان کنفدرااسیون راه افتا ده اند به زودی در ایرن انقلابی بزرگ  خواهد شد اموزگار سر کار خواهد امد وسپس شاه خوهد رفت ...باورم نمیشد  باو گففتم : تو دیگه چرا ؟

دیگر اورا ندیدم تا سالهای بعد که درایران صاحب زن وفرزند شد ه وعازم امریکا بود ؟ًًًًً!!!!

بچه هارا در کلاس زیان گذاشته بودم ونام آنهارا درمدارس خصوصی ثبت کرده بودم وخودم با پسرک سه سه ساله ام دریک آپارتمان درفیتز جرج اونیو  زندگی میکردم تنها بودم اما هر شب علی خان وخانواده برای شام مرا سرافراز مییکردند دیگر حالم از آنها بهم خورده بود شام وعرق ورقص وآواز  ومن نگران اینکه بچه بیدار نشود !.خیر خانه شده بود هتل مجانی برای رفقا وفامیل !!!!!

دلم هوای شیراز  را کرده بود  جه سفر خوبی داشتم آخرین  سفرم بود به همراه " دوست " دشمن هنوز درکنارم بود !.....

 حال دراین صبح کاذب همه چیز مانند  پرده سینما ازجلوی چشمانم میگذشت  ضعف داشتم  برخاستم  باید صبح را مانند هر روز شروع کنم درب بالکن را بازکردم هوای تازه به درون سینه ام فرستام با خود گفتم  " تا میتوانی هوارا ذخیره کن تا قبل از آنکه آنرا نیز مانند آب درون شیشه ها  بتو بفروشند !!! هر چه بود گذشت حال درمیان زباله ها  تنها زباله میخوریم گاهی سفری به گذشته  میکنم ودوباره به آطاق تنهایی خود بر میگردم بی هیچ حسرتی یاا آهی تقدیر به دست خودمان بود که بی تدبیر بودیم وهستیم  آفتابه وطهارت مهمتراز همه چیز برای ماست شعور ومغز ما احتیاجی به افتابه پلاستیکی  ندارند !!! خود کارند ! /پایان 

ثریا ایرانمنش  15/02/2021 میلادی .

یکشنبه، بهمن ۲۶، ۱۳۹۹

چگونه ؟

 دلنوشته 

مادر جان  انشبی که ما رفتیم چگونه. خفتی ؟ وشب را چگونه   گذراندی. هیچگاه دیگر فرصت نشد که ما دراین باره سخن بگوییم ،

بتو گفتم زود بر میگردیم 

اما تو میدانستی که هیچگاه بر نخواهیم گشت  چگونه میتوانستیم دخترانم وپسرانم را  به دست این اوباش بسپارم .

امروز بیاد اولین شب هجرت خویش وتنهایی تو افتادم. حتما مارا ا بخشیده ای. عبادتهات  قبول .

ثریا 

روز عشاق


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

ساقیا فصل گل آمد  می گلفام تو کو ؟ / آب تو آتش تو پیک تو پیغام تو کو ؟..........

روز عشاق  وروز سنت واالنتین   روز ان کشیش مهربانی  که این بنارا نهاد واین  روزرا به همه عاشقان جهان تهنیت میگویم . امروز باید عشق ورزید عاشق شد  وامروز فهمیدم که پرزیدنت ترامپ سر انجام پیروز شد حال نانسی پلاسیده وکامیلای پلاسیده  ایا شب را راحت خوابیده اند ؟ 

بهر روی حقیقت همیشه اشکار میشود این جنگولک بازیها این چفنگها این بازی با روح ووان وجسم مرد  درست نیست که یک عده دیوانه شیطان پرست که باخون زنده اند  حکومت جهانرا دردست بگیرند .

همه ما دچار روان پریشی شده ایم همه ما اشکمان جاری است همه ما درون خانه پوسیده ایم چقدر میتوانیم سوپر برویم وزباله ها ی انبار شده کشورهارا بخریم ودرون خانه آنهارا درون سطل زباله برزیم   پیک مرگ همچنان مشغو.ل کاراست وبا واکسنهایش آدمهارا میکشد گاهی یکی دوتا  خبر میرسد سپس خبرهارا پنهان میکنند .

روز گذشته بجه ها مرزهارا پشت سر گذاشتند ونوهه ایم  خودشانرا بمن رساندند گلی وشکلاتی وشیرینی  وبادبادکهایی  بشکل قلب برایم اوردند این زندانی  بیچاره کلی دچار هیجان شد   گلهارا درباغجه کاشتم  سری به کمد لباسهایم زدم  آه .... آخرین رروزی  که این پالتوی جیرم را پوشیدم  کی بود؟  آخرین باری که این بلوز ودامن را پوشیدم  چه سالی بود ؟ وکجا میرفتم ؟  نه این زندگی نیست مرگ دربردگی است ومردم  هم گو.سفند وار مانند زمان حمله اعراب به ایران درسال پنجاه وهفت  همچنان بع بع کنا ن اخباررا قورت میدهند .

شب گذشته  به گفته های آن پیر خراسانی سگ درگاه جناب شهرام که مشغول گدایی وجمع آوری پول است گوش میدادم دیدم سالهای پیش زنی  هم بنام اختر دراین شهربود عین او حرف میزد حال اختر مرده  واختری دیگررا این اقا برایمان مجسم کرده مانند خاله خانباجی ها مرتب از خودش تعریف ودیگرانرا به گل الوده میسازد حالم را بهم زد پیرمرد برو درخانه ات بنشین واحترام حودترا داشته باش مگر این  دلارها چقدر ارزش دارند که تو آخر عمری خودترا به معرض فروش گذاشته ای ؟ 

خوب این فرهنگ ماست فرهنگ خاله زنکی و وبی حرمتی  فرهنگ ساده اندیشی و پشت دیگران حرف زدن مرد ومردانه  نمیتوانیم رو دررو بیایستیم  وحرفمان را بزنیم طرف یا میرود ویا حرف حساب را میشنود .بهر روی اینروز ورزوهایی نظیر اینروز که نامش روز عشق است برهمه مبارک  همه روز میتوان عاشق بود همیشه میتوان دوست داشت  عشق سن وسال نمی شناسد پیرو جوانرا نمی شناسد مگر قلبها تیره باشند .  

گفته بودی به سرت ایم اگر  جان بدهی  / خط تو . پیک تو . پیغام تو کو ؟ پایدار بمانید 

پایان / ثریا ایرانمنش/  14/02/2021 میلادی . 

توضیح " بعضی از روزها من نوشته  هایمرا روی ای پد  مینویسم نمیدانم  چاپ میشوند یا پاک میشوند ؟ ییادم  نیست  گه چه نوشتم ودرباره کی .چی میدانم باید بنویسم  این بیماری من است ومعتاد به انم اگر قلم وکاغذی جلوی دستم باشد  آنهارا سیاه میکنم !!! تازبانم را فرهنگم را واداب وسر زمینم !!!را نگاهدارم .ث

شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۹۹

لباس عروسی

برنامه  دوم  همان  روز شنبه 

برنامه های تلویزیونی  جالبند مرتب لباس  عروسی. میفروشند عقده بزرگی روی دل من گذاشته شده دوبار عروسی کردم بدون لباس. عروسی !!بزای !دخترم گرانترین ساتن  دوستش را خریدم وبه خانمی دادم گویا خودرا دوست معرفی می‌کرد تعمدا  لباس را مانند دختران دهاتی  دوخت با پس دوزی های بد شکل بد  نما سیصد پوند هم دستمزد گرفت اولیا خانم نامی !!!!    اهل کویت. حال تصمیم دارم برای خودم یک دست لباس عروسی از جنس موسیلین سفارش بدهم ودر آن. خرامان بسوی آتشی که بر افروخته ویا بر میفروزند بروم  حد اقل با ارزوهایم میسوزد . ،.

سرم با سریالهای ترکی گرم است. انگار مردان ایرانی وزنان هم ایرانی همان قصه های احمقانه گذشته گویا ایرانیان ترک‌ها عربها در زیر یک چادر از پستان یکمادر شیر خورده اند ، امروز خیلی کار کردم با پای چلاقم. لباسهایم را درون ماشین ریختم ای داد پبیداد. دیگ ماشین افتاده. باید بفکر ماشین جدیدی باشم   پای چپ من بکلی بی حس شده ‌دکتر بمن گفته بود اگر عمل نکنم. کار دستم می‌دهد. یک ترک کوچک تبدیل به ترک بزرگ شد. حال خودم را میکشم میل ندارم عصا. به دست بگیرم یک سال است از خانه بیرون نرفته ام  امروز دخترم گفت سال پیش همین موقع بود که بیرون غذا خوردیم  ودیگر تمام شد. ،

هوا عالی واین ملت شاد همیشه خوشحال برای تاترهای  خالی آواز میخوانند. صندلیهای بدون تماشا چی. برایشان میرقصند  ودر سر زمین مرگ پرور من. بردن نام رقص گناه محسوب می‌شود  ومجازات دارد آنجا  همه جا سیاه. است وهمه جای بوی نیستی ‌مرگ وپیری را می‌دهد  .

امروز  در این اندیشه بودم که دیگر هیچگاه به خانه  فضایی پسرم نخواهم رفت  گوگل آنجا حاکم است برق را روشن می‌کند کرکره ها را بالا ‌پایین میکشد وباجارویی  جادوگر زمین‌ها را تمیز می‌کند  گوگل فرماندهکل وصاحبخانه است. دریک ساختمان عریض وطویل. با دیوارهای بلند وپله های زیاد وشیشه های  ضد ضربه  در هر اطاقی یک کامپیوتر  نشسته وفر واجاق نیز به فرمان گوگل داغ ویا سرد می‌شوند بانوی خانه در زیر زمین اطاق ژیمناستیک دارد. و....... من به بالکن کهنه وگچ. ربخته خود می‌روم سنبلها را بو می‌کنم وعطر بنفشه هارا که تازه  کاشته ام به درون ریه هایم میفرستم خوشبختانه ارباب خانه خودم هستم نه شرکت گوگل ، پایان  

ثریا

پیش بینی

 درد نامه ثریا ایرانمنش . اسپانیا

ایکاش خداوند بزرگ دستش را از آستین بیرون میاورد  وچندین مهره را به  چاه ویل سرازیر می‌کرد ،

در باره سیرک استیضاح دونالد ترامپ نه میخوانم  ونه میل دارم بدانم  مارک  دامن کامیلا هریس از زیر دامنش پیداست  خبر مهمی است !نه؟ 

واما ایکاش اینجناب بیل گیس وبا یا طاعون میگرفت وشر خودش وابرهای مصنوعیش را از سر دنیا وما کم می‌کرد ،.امروز نیمکره زمین یخ بسته  ‌برف ویخ همه جا را فرا گرفته بارانهای سیل اسا ودستکاری در طبیعت جان مردم را به لب رسانده اما ایشان  میل دارند خورشید را بخانه خودببرند ‌پنهان کنند تا گرمایش زمین مردم را تهدید نکند اما ابرهای مصنوعی روی سر دنیا بگردد ایشان چکاره اند وشغل شریفشان  در این دنیا چیست غیر از مال اندوزی و ..... ایرانیان تحصیل کرده  بعنوان کارگر ارزان قیمت  دور دنیا باقراردادهای سنگین وننگین برای یک لقمه نان جان می‌کند.

هرشب دست به دعا روبه آسمان گاهی روبه دیوار دعا می‌کنم شراین چپ‌ل های تازه سر از تخم در آورده ‌دست پرورده جنابان سه تفنگدار  صاحب مکنت دنیا را از سر ما کم کند. .....گویا خداوند را خواب سنگینی فرا گرفته وزمین ‌ساکنینش  را بحال خود گذاشته. تا مانند حیوانات ماقبل تاریخ یکدیگر  را پاره کرده وبخورند  !!!نمیدانم  نه نمیدانم  ساز کامل عشق وشور ‌معرفت وانسانیت در هم شکسته بجایش در روز عشای کرم سکس تبلیغ می‌کنند برای هردو جنس ،! .

اخلاقیات را از بین خواهند برد جهانی میسازند از نوع فاشیزم درجه سه. ولبریز از کثافت. مانند چهره های   شیطانی روی کار امده امروز ،  به کجا  باید پناه برد ؟ پایان. 

شنبه  سیزدهم فوریه دوهزارو بیست ویک . ثریا.....  


جمعه، بهمن ۲۴، ۱۳۹۹

ما وفرشتگآن سپید پوش



ثریا ایرانمنش ،  (لب پرچین )، اسپانیا 

در گذشته به هنگام شیوع یک بیماری  در ظرف یکهفته مردم را به بهداری محل فرا میخواندند برای تزریق ‌واکسن زورکی هم نبود .

این روزها ما دریک آنارشیزم بین الملل زندگی می‌کنیم خر صاحب خودش را نمیشناسد. دنیا فعلا در دردست پلاسیده ها و واخوردگان هولیود. وپس ماندگار  طویله های اربابی راکفلر ها می‌باشد .

امروز صبح دیدم در خیابان‌ها فرشتگان سر تا سپید پوش با تقاب جلوی اتومبیلهارا میگیردد ودر همان پشت فرمان . سوزن را به طرف فرو می‌کنند حال اگر چند قدمانطرفتر  راننده وسر نشینیانش دچار سکته شدند برای کسی مهم نیست مهم کم کردن جمعیت وازبین بردن  ما سالخوردکان که عمری را به زحمت گذراندیم نهالهایمان را کاشتیم درخت شدند میوه دادند وحال امروز  ما با دلی سر شار از امید. از میوه ها وهسته های  آن میخواهیم لذت ببریم اما  ،،،،خیر ،

اگراین چندرقاز  بازنشستگی را بما می‌دهند در دوران جوانی ما  مالیتهای سنگینی کمر مارا خورد  می‌کرد  مجانی دمیدهند ،

صدایی از کسی بلند نمی‌شود همه گوسفندوار. بازوانشان را تقدیم عزراییل  در لباس فرشته مینمایند ،

دنیای بدی است   دنیا نیست جهنم است از یک طرف بلاهای طبیعی بخاطر موشک پرانی وه‌ی هوس آقایان. زمین دچار تهوع می‌شود از طرف دیگر بیماری‌ها را  برایمان سوقات میاوردد. آیا بهتر نیست که آب را  آلوده را با سم مخلوط کنید. وخودتان ا ومارا راحت کنید ؟

نور چشمی ها عزیز در دانه ها . بچه مزلفها فاحشه های جوان. کارشان  بی عیب است  با شامپیان طهارت میگیردد وباسن یکدیگررا آبیاری می‌کنند. تنها مزاحمین  این دنیای فراخ ما هستیم ما شصت سالگان به بالا   ،.تازه باور کرده بودم در جهانم هست یاری  حال این  باورا به دور انداختم واز.ر یسمان سیاه وسفیدمیترسم حتی از پرستاری که بخانه می اید وخون مرا برای آزمایش میبرد ، هفته گذشته پس از آنکه خوب همه دستهای مرا سوراخ کرد ورگهارا نیافت  از رگ اصلی وشریان  خون را کشید تازه نشسته دسته‌های مرا میمالد ومیگوید چه پوست نرم وزیبایی داری مانند پوست بچه ها خوب !حالا دلت می اید  مرا بکشی ؟چه میدانم شاید پوستم برای ترمیم زیبایی. به درد خورد، ،!!! 

پایان درد  نامه امروز  از این پس باید درد نامه نوشت  ،

ثریا /دوازدهم فوریه دوهزارو بیست ویک ،،،،،،،،،،،،،

زنده باد د‌نالد ترامپ

پنجشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۹۹

مو های من .

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

--------------------------------

گر دست رسد بر سر زلفین تو بازم........... چون گوی  چه سرها که به چوگان تو بازم

نه بیماری همه گیر کو.رونا  نه جنگ جهانی سوم  ونه دموکراسی ورشکسته امریکا وبه دنبالش دنیا  نه هجوم چپولها به سوی  دنیا نه ققر نه کمبود مواد غذایی نه قحطی که دراینده خواهیم داشت  نه ! هیچکدام مشگل نیست . تنها مشگل موهای من است  ؟ بلی ! تعجب نکنید تنها مشگل جهان موهای من است ......

پس از سالها دوستی را درامریکا یافتم وا زطریق همین  اسباب بازیها توانستیم با هم ارتباط  رو در رو بیابیم اولین حرفی که بر زبانش جاری شد ....اوه موهایت پر شده !  یخ کردم  واقعا یخ کردم روی زمین نشستم آنهمه توش وتوانی که برای گفتگوهای قدیم داشتم از دلم بیرون شد ای بابا هزار مسئله برای گفتگو  داشتیم  با چند جمله بی سر وته از هم خدا حافظی کردیم  ومتاسفانه هفته بعد او از دنیا رفت بیماری قلبی داشت .....

به دیدار نیکو خانم میرفتم  برای اولین بار بود که جمال بی مثال ایشانرا میدیدم   نگاهی بر سر وکله من انداخت وفت گفت وا....... بدری گفته بود که موهای جلوی سرت کم است !!! من میبنیم که  هیچی کم نیست ! ..... حال شما خوب است خانم ؟ تنها موهای من مسئله روز است آنهم دراین غربت ؟ 

مسی خانم پس از سی سال به اینجا آمد شاد وسرحال وقت تعیین کردیم  تا اورا ببینم دریک قهوه خانه با داماد ودختر ونوه اش  اولین حرفی که زد اوه....مو.هایت پرشد !!!!!! گفتم طبیعی است موها زمانی سپید میشوند پر تر به نظر میایند .

لیلی خانم پس از سالها از امر یکا به دیدا رماا مدنداولین حرفشان این بود که موهایت خوب شده !

 ای بابا ...تنها مشگل همین موهای من بود ؟ دیگرهیچ ؟موههایی که بارها زیر دست سلما نی های مختلف یا سوخته یا دکولره شده یا رنگ شده خوب طبیعی  است که چیزی از آن باقی نمی ماند ....

چولی اندروز ستاره پرطرفدار جهان جلوی سرش بکلی طاس است  اما هیچکس از او ایرادی نمیگیرد  جون کالینز نود ویک  عدد کلاه گیس دارد  وخانم کیم نواک موهایش را میبایست می شمردند وروی سرش می چسپاندند  اما کسی اعتراضی نکرد همه محو چهره گوسفند وار او شده بودند  اما   درمیان ما ملت با داشتن تمدن !!! چند صد هزار ساله  تنها کافی یک خال اضافی داشته باشی یا یک سالک  کارت تمام است همه خصائل خوب تو به زیر میرود ._ البته نه همه !

امروز از برکت خانه نشستن وزندای بودن موهایم بلند شده  داشتم آنهارا برس میکشیدم سپید وبراق  وپر ...... حال اگر ناگهان یکی از رفقا ازراه برسد اولین حرف او این است که اهه موهایت چه خوب شده ؟؟؟ نمیپرسد که حالت چگونه ست واینهمه سالها با دردهایت چگونه کنار آمدی وبا مشکلات چگونه پنجه نرم کردی تنها موهایم نمایان میشوند !

چد بار فکر کردم منهم چند گلاه گیس بخرم .هربار یکی را برسر بگذارم شاید دلسوزی این جماعت تمام شود و به انها بگویم این کله گیس است !!!

ما به دنبال کدام فرهنگ وکدام آزادی وکدام راستی ودرستی هستیم ؟ امروز تنها ما نیستیم  آن امریکای بزرگ ومظهر ازادی وکمال دردست چپولها به همان روز ما ایرانیان افتاده است کم کم چادر هم اجباری میشود  وروبنده وونقاب نیز وچند همسری وگلدسته های مساجد بالا میروند مجسمه ازادی با مشعلش به درون اقیانوس میافتد  وکاخ سفید سیاهتر شده محل بر گذاری مراسم تدفین وبزرگداشت رفتگان خواهد شد  دنیای ما باین سو میرود یکسال  از زندانی شدن همه ما میگذرد  ویکسال است که من پای ازخانه بیرون نگذاشته ام ونمیدانم  سوپرهاا چگونه اند وخیابانها چقدر کوچکتر شده اند !!! 

دیگر به زندانمان عادت کرده ایم ودیگر کسی به موهایمان ایراد نمیگیرد ونمی پرسد چرا کم یا زیاد شده اند  .ما زنده بگور شدیم .امیدوام بانوی بانوان  دراین شبها سر راحت بربالین بگذارند چون درزمان انتخابات خواب ازچشم ایشان رفته بود حال آسوده باشند سر زمینی را  به کثافت الودند وحال درمیان رفقای خود به راحتی سیگاری میکشند وچرتی میزنند وگاهی هم اگر نفسی داشتند چرندی بعنوان بیانه صادر میفرمایند.

 درخاتمه باید به  همه دوستان  زنده ومرده ام بگویم موهایم بسیار زیبا ومانند ابریشم گر د صورت مرا گرفته اند مانند پلاتین  نگران نباشند . 

محمود بود عاقبت کار دراین راه ..... گر سر برود درسر سودای ایازم / حافظ شیرازی 

پایان

ثریا ایرانمنش 11/02/2021 میلادی  وشب عید چینی ها وسال گ---------ا.و 1
 

چهارشنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۹۹

سال گاو!


 ثریا ایرانمنش  "لب پرچین" اسپانیا 

-----------------------------

ای باد حدیث من نهانش میگو //////سر دل من  به صد زبانش میگو

میگو بدانسان که ملالش گیرد ///// میگو سخنی ودر میانش میگو......حافظ شیرازی 

امسال  در حساب واعیاد چینی سال گاو است حال چون چینئ میگوید ماهم باید قبول کنیم  ومن  درهمین سال گاو به دنیا امدم  مانند و گاو هستم هرچه گشتم عکسی از گاو پیدا نکردم لاجرم عکسی از خودم گذاشتم یک نقاشی .

همان گاو نه من شیر ده بعد لگدی زدن وهمهرا بر زمین ریخته . همان گاو سرسخت وجنگجو که تا اخرین لحظه میجنگد وتسلیم نمیشود همان کله شقی وهمان نشخوار کردن وهمان آرامش ظاهری  بلی خود گاو هستم ستاره شناسان دروغ نمیگویند !!! اما ستاره ای در اسمانم نیست  شب جمعه سال من شروع میشود وباید درآن شب مقدا زیادتری علف بخورم تا تمام سال مزرعه من پر علف شود .

خوب ! میلاد این ستاره مبارک  باد . ای چشمان ناشناسی که بر روی این خطوط می لغزید  ایا مرا میشناسید ؟ 

تصویر مرا درایینه چگونه خواهید دید ؟  طفلی نادان ؟ یا زنی نا ارام وجنگجو ؟ یا بیهوده ای بیراهه رفته ؟ 

در دومین سپیده  هستی راه میروم  بی هیچ هدفی وبی هیج ارزویی  این پیر خرد سال  هنوز کودک است وهنوز طلب میکند شیر مادر را  موهایی به رنگ برف  واز مادر به تلخی یاد میکند  حتی از پدر نیز دلخور است .

بلی از شب چمعه باید مرتب علف نشخوار کنم وبرایتان قصه گهواره ار به تصویر بیاورم در یک شهر دور افتاده درمیان یک عشق بی پایه وبی اساس ودست اخر  کشنده .

ما ساکنین شهر سودوم  بی خبر ناگهان به پرواز درامدیم امروز دیگز یکدیگرا  نمیشناسیم دست به حفاری زده ایم وبه دنبال حفاری وقبیله خود یا دیگری هستیم برای خود تاجی میسازیم  از طلای ناب برای دیگران خشتی میسازیم از گل ولای وبر صورتش میزنیم برای تحقیر .

ای چشمان ناشناس که براین خطوط مینشینید  این گاو را چگونه تصور  میکنید ؟  

کوچه های خاطره  کم کم گم میشوند حتی دیروز نیز فراموش میشود  چه بهتر به فردا میاندیشم وفریاد  درسکو.ت اطاق .... نه من تسلیم نمیشوم  هیچگاه  من بر تو ای زندگی مسلط خواهم بود ای سرنوشت این منم که ترا راه میبرم نه تو  .خیر کارمن  تسلیم پذیری   نیست کار من تسلیم شدن نیست . 

با شدت لحاف را کناری میزنم وخودرا به اطاق دیگری میرسانم  قهوه ای درست میکنم سر میکشم  وبه ایه های یاس دیگران گوش میدهم به  بازوان کلفت شده آن مرد  چشم سبز با موهای انبوه که هرروز پنجره اش را باز میکند تا چرندی را برای فروش عرضه کند  پنجره اورا میبندم وپنجره دیگری را باز میکنم این بار باید اشکهایم را پاک کنم حقیقتی انکار ناپذیر درجلوی چشمانم می نشیند گوسفندان مزرعه حیوانات بع بع کنان گرد رهبری دیوانه میگردند ومن به کسی میاندیشم که مانند شیر غران  فریاد میکشید  که من منافع مملکتم را فدای هوی وهوس چند چشم ابی نمیکنم ......... اشکهایم سرازیر میشوند ...ای لعنت برتو زن  /زنی شیطان صفت که هیچگاه اورا نخواهم بخشید .  وهمچنان اشکهایم فرو میریزند ..پایان 

ثریا یرانمنش  10/02/ 2021 میلادی .


سه‌شنبه، بهمن ۲۱، ۱۳۹۹

یک روز از زندگی

 دلنوشته / ثریا ایرانمنش /اسپانیا

------------------------------

با سر درد وسرمای شدید اطاق از خواب  برخاستم عطسه امانم نمیداد اطاق بی نهایت سرد ویخ کرده بود  فورا بخاری برقی را زدم  اوف تا  هوا بگیرد باید زیر لحاف پنهان باشم وعطسه کنم . تابلتم را برداشتم باز//// کریستوفر پلامر بود جولی اندروز نه حالا حالا ادامه دارد  یادداشتهای خانم جولی اندرزو وچه بسا یک عشق پنهانی بین آن دو بد جوری بهم میچسپند 1

دراین خیال بودم که اگر یک دوربین مخفی از زندگی من فیلمبرداری میکرد  یک فیلم کامل تراژدی / کمدی/ دراما میشد !!! 

بسرعت خودمرا به حمام رساندم  بسرعت لباس پوشیدم ومانند پیاز خودم را درون  چند پارچه وپتو پیچیدم فورا یک قهو.ه داغ سر کشیدم ورا دوباره به زیر پتو خزیدیم .

او . باید فکر ناهار باشم   خوب عدس  با اسفناج  بایید خوشمره شود  اما دراین هوای سرد با اینهمه  پتوی وشالی که من بخود پیجیدم چگونه میتوانم   دست به آشپزی ببزنم البته کولر داریم ااما  فرقی نمیکند تنها هوارا کثیف میکند  کولرهای قدیمی که به دیوار  نصب میشود وهوارا میبلعند داغ یا خنک میکنند نفس گیر است .  با بخاری برقی  بهتر میتوان کنار آمد . خوشا بحال اداره برق  این ماه  شاید مصرف برق بادویست وسیصد یورو رسیده باشد .! شرکت تلفن که کار خودش را میکند هرچقدر میل دارد ازحساب ناقابل من برمیدارد چه تلفنی داشته باشم وچه نداشته باشم . مهم نیست هرسال گرانتر ومالیات بیست درصدی هم اضافه میشود ! آب   گمان کنم تنها مصرف اب کم باشد  ! حال نگران برق هستم  درون اینهمه پتو وشال وروبدوشامبر  و تکان خوردن سخت است . اما ....

حال وهوای بهتری دارد  بوی نفس کشیدن بوی ازادی به مشامم میخورد مرا  خوشحال میسازد مهم نیست زیر پایم جه پهن کرده  ام  مهم نیست شوفاژ های مدرن را ندارم مهم نیست دیوار اطاقم کاغذی نیست  ورنگی نیست مهم نیست تابلوهای گرانقیمت ندارم   مهم این است که ازهفت دولت ازادم و" نه بر اشتری سوارم  ونه چو خر به زیر بارم / نه خداوند رعیت ونه غلام شهریارم " مهم نیست که کسی درب خانه را نمیکوبد ونمهم نیست کا کسی به دیدارم نمی اید  هما ن چند رفیقی  را که دارم کافیست .

نه خنده ندارد . درا ن زمان به خدمتکار خانه ام حسرت میخورد م که آزاد است  ومن درزندانی به پهنای هزا ر متر با یک زندان بان دیوانه زنجیری همیشه مست  من وبچه ها ا همیشه دراطاایمان پنهان بودیم  واز فریادهای ناهنچار او بخود میلرزیدیم بچه ها میگریستند .  خاله زنکها با چادر هایشان وجانمازشان دور  خانه راه میرفتند وصلوات میفرستادند  ومرا به نماز دعوت میکردند من ترجیح  میدادم  شور امیراوف را گوش دهم تا صدای انکر الصوات آنهارا همیشه خانه پراز میهمان ناخوانده بود ومن خسته  واین زنجیر بو گندو تا کمبریج هم آمد خوشبختانه دراینجا نتوانستند راهی بیابند بعد هم دیگر خبری از آن همه بریزو بپاش نبود مردک  هم مرده بود !.

اه . زندگی نامت هرچه هست من ترا طی کردم پیا ده   با پاهای تاول زده گاهی با دستهای  زخمی ودلی خونین اما رسیدم راهی طولانی بود اما سر انجام رسیدم  به اخر خط  .اش عدس خوشمزه تر  از قیمه با دمجان است !!!!!!!!

تنها سرمای درون خانه مرا ازا رمیدهد مهم نیست با چند شال وچند لایه پتوی دیگر گرم خواهم شد .مهم نیست . آزادی بهای گرانی دارد ومن آنرا پرداخت کردم با مالیاتش . پایان 

سه شنب 03/-2/2021 میلادی . ثریا / اسپانیا 

یکشنبه، بهمن ۱۹، ۱۳۹۹

تولد


 " لب پرچین " ثریا ایرانمنش . اسپانیا 

عاشقان مستند وما دیوانه ایم / عارفان شمعند وما پروانه ایم 

چون نداریم با خلایق الفتی / خلق پندارند ما دیوانه ایم 

 ما زاغیاران بکل فارغ  شدیم / دایما با دوست دریک خانه ایم ........شمس تبریزی

 امروز پسرم چهل وهشت ساله شد ! سه ساله بود که اورا از ایران بیرون آوردم ونفهمیدم چگونه بزرگ شد مرد شد همسر گرفت بچه دار شد  

جال به حرمت چناب اجل کورنا یا کویدو نوزده او  درخانه اش  با خانواده اش جشن میگیرد ماهم درخیال با آنها همراهیم  خود در خیال جشن میگیریم !!! اجازه   راه یابی به محله آنها  را نداریم از محدوده خود نمیتوانیم دور شویم  تنها روز گذشته  آمد کادو.یش که یک تلسکوپ بزرگ برد زیر بغل گرفت ورفت  ماهم ااز طریق پستهای  ابری باوتبریک میگیوییم ودر شادی  آنها شریکیم / 

چهل واندی سال پر مشقت ودرد آور بر ما گذشت  وامروز که تازه نفس تازه میکردیم راه نفسانرا گرفتند  شب گذشته  تمام این سالهای از جلوی چشمانم رژه میرفتند اقامت درشهر کمبریج درمیان آنهمه خاله خانابجی خاله زنک  فرار بسوی ازادی !!!  درحالیکه فرار بسوی زنجیر اسارت بود   چه همه رنج کشیدیم وحقارت هارا تحمل کردیم ازهر بی سر وپایی وامرو ز؟ 

نه چیزی عوض نشده است   رهبر حزب خران بر نده است جون زبان درازی دارد ودهان گشادی  وآن دیگری که میداند ومیخواند  درسکوت با صدایی گرفته گفته هایش را برای مشتی زنجیر گسیخته  نقل میکند /

. نه چیزی عوض نشده که بدترهم شده  وما بچه های قدیم دیگر درمیان این جماعت جایی نداریم نمیتوانیم بشکل انها دربیاییم همچانکه پنجاه سال پیش هم نتوانستیم بشکل عاریه ایی دربیاییم ودرمیان خیل نوکیسه گان لباس عاریه دوخت فرنگ را بپوشیم  خودمان بودیم بشکل خودمان .

به هر روی پسرم زاد روزت  را تبریک میگویم  برایت عمری طولانی و سر شار از سلامتی را آرزو دارم . 

به پایان امد این دفتر  حکایت همچنان باقی است .

 پایان 

ثریا ایرانمنش  07/01/2021 میلادی 


شنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۹

مرگ کاپیتان

 دلنوشته شنبه  ششم فوریه 2021/ اسپانیا 

این روزها خیلی ها رفتند چه با عمد ویا چه غیر عمد  جوانانی که هنوز ارزوها داشتند مردانی  رستم صولت  همه فدای نظام شدند  اما در اینسوی آبها  مانیز کاپیتان خودرا از دست دادیم آخرین بازمانده ازنسل قدیم وبجای مانده از نسلی نجییب وپاکیزه  کاپیتان فون ترامپ  یا همان کریستفر پلانبرخوش قیافه ونجیب اهل کانادا  .  وچه همه غمگین شدیم همه اهالی خانه گویی پدر خودرا ازدست داده اند  درانتظار مرگ او نبودیم  این روزها مرگ برایمان یک امر طبیعی وپیش پا افتاده است  تختهای خالی بیمارسانهارا بما نشان میدهند  که بلی یکی رفت راست یا دروغ  آنقدر دروغ وریا این روزها رسانه ها بخورد ما داده اند که تشخیص  این دو از هم سخت ومشگل است .

حال باید پرسید  تو چگونه از.بهازآن  گذشتی  و بهاران را ندیدی  وخلیج  را ندیدی  نامت چون برگ زرینی بر دیوارها نوشته شد  وهمه نوشتند  اسوده بخواب  چون یک قوی بی صدا  درسینه ابهایی نیلگون  به ابدیت رفتی .

هیچکس آن پل را نخواهد دید  وهیچکس دیگر بهاران  را  آنچنان که باید احساس نخواهد کرد   ودیگر کسی از فتح افتاب چیزی نخواهد نوشت چون آنرا هم به زودی ازما دریغ خواهند کرد  دیگر کسی تیغه های زرین خورشید را بردیواره های خشتی کوچه ها نخواهد دید چرا که همه زند انی هستیم وپنجره هایمان  رو به روشناییها   بسته است  حال رنگهای طلای به رنگ خون درآمده اند  تا مژده پیروزی آن شیطان پرستان دیوانه را بما برسانند .

 پل ها زیر پای ما ویر ان شد همه دریک قایق شکسته وسوراخ نشسته ایم  از امواج گذر میکنیم یکی میغلطدد دیگری غرق میشود سومی بی نفس در میدان   میافتد  در زیر تازیانه   باران های  سمی 

تو چگونه ازآن پل گذشتی با آن غرورت  که مانند آینه  زلال درچهره همیشه خندانت میگشت  ابهای اقیانوسها ازغرور تو سر چشمه میگرفتند  نجیب زیستی  نجیب هم رفتی  ودر مقابل من اینه بزرگی شکست .  هنوز باید درمیان سیل خروشان ریا ودروغ  با پای  برهنه راه برویم  تا ما هم به آن پل ابدیت برسیم .

روانت شاد 

تقدیم به کریستوفر پلامبر هنرپیشه همیشه تابناک سینما وتاتر  ..

جمعه، بهمن ۱۷، ۱۳۹۹

معجزه نزدیک است ،

ثریا ایرانمنش«لب پرچین اسپانیا 

  گر چه میگفتند که معجزه نزدیک است  اما من میبینم که شب وروز یکسره تاریک است 

 در یک فریب بزرگ. شناوریم وغوطه میخوریم  هر صبح پاکتهای بسته ‌دستوری.ر ا به دست خبرنگاران می‌دهند با فیلمها. شادی های دروغین گریه ها ‌افسردگیهای دروغین. وما در اینسوی پنجره به حیرت ایستاده ایم 

 هر صبح  وهر شب پنجرهای مجازی باز می‌شوند ط‌وطیان شکرشکن برایمان افسانه میخوانند  و ما بی تفاوت  به این گفته ها ونشست ها در قفس خود. دانه  بر میچینیم  وانراانبار می‌کنیم تا مبادا فردا مجبور باشیم گوشت همجنسان  خودرابخو‌ریم   امروز صبح در یکی از همین. پنجره ها صندوقی از چشم. آدم‌ها دیدم که داشت صادر می‌شد و،گوینده  می،گفت صند‌قهایی از ریه ‌قلب وکبد نیز در. راهند . ک‌و ید نوزده بیهوده به ریه ها حمله نکرده است بادی درون ریه میفرستند  انرا ضد عفونی می‌کنند صاحب آن غزل خداحافظی را خوانده است. وما در زیر یک فضای امنیتی از دیدار عزیزانمان نیز محروم ودر سکوت به ای بازی چندش ا‌ور مینگریم  

همه یک خورشید دروغین را در پرستوی خانه پنهان کرده ایم. چرا که خداوند،گان بزرگ. مایکروسافت میل. دآرد خورشید رانیز بزای خود بر دارد وما در هاله های ابری به زندگی موریانه ای خود ادامه میدهیم ،

پاهای عریان  غرقه بخون همچنان در سنگلاخها. میروند  ‌خون نوزادان تازه   پای به جهان گذاشته نصیب باز ماند،گآن نازیسیم می‌شود تا عمر نوع بکنند ‌بقیه را بکشند تا قصرهایشان گشاد تر شود ، 

ما در زمان بدی  پیر میشویم ویا بدنیا می آییم در حال حاضر . از بار داری وتولد  خبری نیست  مگر بچه ها ساخت آزمایشگاه پنهانی همجنس بازی بیشتر  مزه می‌دهد ،

حال دیگر حتی به خواب‌های گذشته  نیز دمی آندیشم . حیف از آنها که با فساد امروز گره بخورند ، 

حال عکس از بر،گهای مصنوعی میگیرم ود. فضای مصنوعی میگذارم تا انسان‌های مصنوعی  دلشان خوشباشد  وبه گلهای  پلاستیکی خود ساخت چین آب میدهم تا شاید در میان آنها چشمی ، قلبی، کبدی  وریهای. دیدیم آنها با بیرحمی تمام کارگران. افتاده حال را میکشند برای تجارت. اعضای داخلی تا آدم‌های مصنوعی ساخت کارخانه بیل گیتس  بتوانند. زندگی بی سر وصدایی   وبدون  مصرف را برای آقایان آماده سازند ،

،،،،،،،،،،، 

،تمام شب گریستم،

پایان 

ثریاایرانمنش   پنجم فوریه دوهزارو بیست ویک 

چهارشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۹۹

سفر سخت دلگیر است

ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا 

چند صباحی بر لب بام من نشست و  امروز رفت  وباز من تنها ماندم ودیوارهایی گچی سفیدی که دهان باز کرده اند تا مرا ببلعند وتنهایی تا حد  مرگ دردناک است .

امشب از کوچه ای خاطره من صدای پای تو خواهد امد باید بگوش بنشینم  به همانگونه که تو شبها بگوش  بودی تا صدای مرا وصدای نفس های مرا بشنوی .

دهانم تلخ است زندگی هم تلخ است دردهارا بهانه میکنم ودریک گوشه مینشینم به اینده ای میاندیشم که دیگر از ما نخواهد بود ودر این فکرم آیا دیداری دیگر روی خواهد داد؟ همه ما اسیریم  آزادی مارا  از ما گرفتند مارا درقفسهایمان محبوس ساختند حال باید با چشمان بسته  تصویر  خودرا درایینه ببینم  کسی که تازه متولد شده است ناشناسی  غریبه ای  چشمانم کم کم / کم سو میشوند  ودیگر نمیتوانم تصویر ترا حتی در آیینه سنگین بلوری ببینم  تنها از پشت یک ظلمت ویک تاریکی سایه هارا خواهم شمرد .

تنهای مرا بیاد  خاک باغچه انداخت گلهاییرا که برایم خریده بودی  به همراه  خاک درباغچه کاشتم  درحالیکه برخود میلرزیدم  سعی داشتم جلوی اشکهایمرا بگیرم ونگذارم آنها  کاشته ها را ابیاری کنند .  خورشید نیزپشت ابر ها پنها ن شد  دیگر طلوع وغروب آن برای من معنایی نخواهد داشت .

ما هرشب جام  شب خودرا با ستاره پر میکردیم  وآنرا با هردو دست میگرفتیم   دریک نفس آنرا تهی میکردیم  شب ما بافیلمهای قدیمی شروع میشد  وگرسنگی مرا درپی داشت سینی شام من حاضر بود  با حرصی نا شناخته نانرا نان گرم را درون غذایم فرو میبردم وسپس بسوی  اطاقم روان میشوم  وچه اسو.ده  بخواب میرفتم بی هیچ هراسی . .

حال امشب باید به ماهی که درپشت ابرها پنهان است بنگرم ودرانتظار بمانم  ایا به مقصد رسیدی؟ تو نیز  تنهایت را داری با آن اخت شده ای .

با همه این گفته ها به راستی ازتو سپاسگذارم که دو ماه مرا پذیرایی کردی  .نگذاشتی بمیرم . 

پایان 

ثریا ایرانمنش 03/02.2021 میلادی 



 

سه‌شنبه، بهمن ۱۴، ۱۳۹۹

انگل زاده ها

 یک دلنوشته  .ثریا ایرانمنش  " لب پرچین" .اسپانیا .

------------------------------------------------

مسکینی وغریبی از حد گذشت مارا / بر ما اگر ببخشی وقت است یارا 

چون رحمت تو افزون شود زعذر خواهی  / هرچند بیگناهم عذر آورم گناه را 

 درغربت  نه دلشادم ونه غمگین  ساکن وساکت بی هیچ اعتراضی تنها تماشا چی آن حرام زا ده ها وبیچارگان انگلی هستم که از خاک برخاسته اند وروی انبوه طلا نشسته اند وبا شامپیاین باسن فاحشه را شستشو میدهند آنهم برای ملتی که بجای نان وگوشت اسخوان میخورد . خوب طبیعی است  هنگامی که  سگ میشوی غذایت نیز استخوان است .

همیشه هوا بوی گند میداد بوی فاضل اب بوی دود سیگارهای ارزان قیمت بوی تریاک بوی عرق مردانی  که تنها ماهی یکبار به حمام میرفتند تا اوستا به انها حال بدهد مشت وما ل بدهد حتی درمیان قشر بالا !!! قشری تشکیل شده از شهرستانیهایی که ناگهان به پایتخت هجوم آوردند و اقا زا ده هایشان به فرنگ  رفتند  وخودشان سر سفره اله اکبر صیغه کرفتند .

 گران ترین وخوشبو ترین ادو کلن های آن زمان نیز نمیتوانست این بوی گند را  بزداید ویا بشوید درخانه ها اکثرا بوی توالت وبوی تند پیا زداغ همه جا پراکنده بود  بود . من بار یه کوچک وحساسم نمیتوانستم این بو هارا تحمل کنم ومرتب نفس تنگی داشتم .

زمانی که برای اولین بار به ایتالیا رفاتم  دیدم ریه هایم باز شدند هوای لطیف تورنتو رم وسایر جاها غیر ازونیز برایم سازگار بود  حتی بوی پیتزا وخورش ماما میا برای اسپاگتی خوش آیند بود   هوا همیشه بوی گل میداد همه گل بود .

امروز با تماشا ی فیلم چناب ساشا خان که با شامپاین داشت  باسن فاحشه را میشست دیدیم چییزی عوض نشده زمان ومکان عوض شده وآدمها روزی وروزگاری یک نو کیسه نیز سر منقل تریاک با یک صد تومانی سیگارش را روشن میکرد .!!! این خود نمایی ها ونوکیسه گی ها  امروزی ودیروزی نیستند اینها  درفرهنگ ما ریشه دارند .

نه ما همیشه اسیر زمان ومکان هستیم ما عوض نخواهیم شد  لباسهایمان عوض میشوند شکل وشمایل صورتمان ارتییستیک میشود  کلماترا  درگلو غرغره میکنیم وبخورد دیگران میدهیم  دکه های باز شده  برای سرگرمی ما  همه جا به چشم میخورد همه یک حرف میزنند  " آزادی " !!! اما جایشان گرم است آنهاییکه نتوانستند با اسکناس سیگارشانرا روشن کنند برایمان جمعه خونین را سروده و خواندند . 

فرهنگ همان ااست بی اطلاعی وبی هویتی  وقبیله ای امروز هم که دیگر حیایی باقی نمانده وبطور واضع وبه راحتی همه چیز  وهمه جارا نشان میدهند  ورهبر معظم همچنان چشمانشان رویهم ودانه های  تسبیح را میشمارند ...... چند خمس گرفته اند وگنجینه تا کجا پر شده است .

ما مسکینان درهوای گرفته غربت تابع دستورات امنیتی  روزهارا میشماریم تا پایان عمر. 

بلی مسکینی وغریبی از حد گذشت مارا اما کسی نیست نا مارا ببخشاید . پایان 

ثریا / -2/02/2021 میلادی .


دوشنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۹۹

اول نوامبر


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین "  اسپانیا /

ماهی تازه  روزی تازه وشروع تازه  اما نه چندان دلپذیر  اطاقها بشکل عکاسخانه های قدیمی شده اند  عکسهایی که بجای شاد ی خاطرات خوش  را در دل بنشانند  باعث رنج وعذابند  همه جا سکوت شهر مرده ها  حکومت نظامی مطلق " دموکراسی"  ویروسی جدید در راه هست این یکی باندازه کافی آدمهارا نکشت تا هوای تازه تری برای زمین به ارمغان بیاورد زمین زمین نشینان  نه ما !حال ویروس پشت ویروس وواکسن های کشنده ساخت چین وماچین وکوبا  بازرا  یابی میکنند  باید هر روز برای مرذن حاضربود وحضورت را اعلام کنی 

اقتصاد خوابیده  غذا کم مردم درپی دریدن یکدیگرند واین همان چیزی است که  " آنها" میخواهند  اول کارتن ها را میسازند سپس فیلمش  را ببازار میدهد تا شوکه نشویم خواهر پلاسی با حاج سید چواد بایدنی هنوز از راه نرسیده قلم مغلطه بر روی هر چه  که نامش ازادی بود کشیدند .

راه فراری نیست جایی برای پنهان شدن نیست وجایی برای نفس کشیدن نیست دیگر  نباید به پشت سر نگاه کرد پلهای شکسته پیروزی نیز به زیر آب رفته اندغمگین ترا زهمیشه گریستم راهی وجایی برای گریختن  هم نیست .

اعتمادم به همه چیز  از بین رفته است  از پس فردا دوباره تنها خواهم شد  ومونس یک ماهه ام خواهد رفت تا او نیز در  خانه اش  زندانی وبانتظار بنشیند  من نیز نیز زندانی ابدی این خانه ام نه دیگر ابتدای  جهانرا میشناسم ونه به انتهای آن میاندیشم .

دیگر زنبور عسل را نشسته برروی گلها نخواهیم دید وبا درختان بید وسرو طناز پیوندی نخواهیم داشت  سر نیزه ها کم کم روبه بهوا قد میکشند ما تنها رژه آنهارا خواهیم دید  آفتابی بی رنگ از خورشید گذشته تقلید میکند  وما درانتظار آنیم که چناب  بیل " خورشید را نیز خاموش ساخته مارا به زیر خورشید های مصنوعی راهنمایی کنند . 

نمیدانند با پولهایاشن چکار کنند انسانهارا ببازی گرفته اند  جهان برایشان تنگ شده همه را میخواهند در سر زمین اهورایی  من مردم تکه های استخوانرا بجای گوشت لای برنج های سمی میگذارند وابهای گل الود را مینوشند ومردان قوی هیکل  مانند خوکها درون گل ولای خودرا میمالند یا زنجیر وقلا ب گردن سگ حسین میشوند  ایران تا حد یک تکه متعفن مدفوع نزول کرد حال خواهر پلاسی با باخواهر مری وخواهر فرح دوره میگذارند وبه ریش آن سگهای قلا ه بر گردن میخندند ملاهای بو گرفته  تریاکی  کثافت بر منابر هنوز چرندیات خودرا نشخوا رمیکنند وسکینه خانمها وزری خانمها واخترخانمها  این گفته هارا  مانند اب نبات قیچی گوشه لپشان میمکند ولذت میبرند وخودرا برای حاج آقا تروتازه  وتمیز میکننند .

نه دیگر به اب رفته نباید فکر کرد جویبار لبریز از لجن دیگر هیچگاه روی آب زلال ا نخواهد دید وهیچگاه  دیگر نادری بر نخواهد خاست   سگهای  گله خوکهای مزرعه حیوانات وگوسفندان  راههارا بسته اند .

خوشا بحال نادانان  !

پایان 

3ریا ایرانمنش 01/02/2021 میلادی.