جمعه، اسفند ۰۱، ۱۳۹۹

روزهای خوب !


 ثریا ایرانمنش "لب پرچین "اسپانیا .

شب چو دربستم ومست از می نابش کردم / ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم 

دیدی آن ترک خطا دشمن جان بود مرا / گرجه عمری به خطا دوست خطابش کردم 

زندگی کردن من مردن تدریجی بود / هر چه جان کند  تنم عمر حسابش کردم ....قرخی یزدی 


روزهای خوبی را میگذارنیم ! همه درمرخصی اجباری و بی اختیاری هستیم عده ای همچنان میدوند  برای کی وبرای چی  هنوز پنجره های اپوزیسیون ها باز است وگفتگوها همچنان اد امه دارد از روی دست هم نت بر میدارند ! هرکسی " من " است دیگری را به حساب نمی اورد . 

مشغول شمار ش جنازه ها هستیم وشورش بعضی ها درخیابانها زیر برف سنگی وسرما ویخبندان  برگشتیم به قرن اول زمان  روحانیون  پچ گرا  رهبری را دردست دارند ومردم مطیع وگوسفند وار از ترس جهنم همچنان اطاعت میکنند الزاما این روحانیون عبا وعمامه ندارند ردا ونعلین هم ندارند کراوت  دارند وکت وشلوارودر پستوی های همه دولتها وسر زمین ها نشسته اند .

باید برای عید خانه را تمیز کرد !!!! کدام خانه  این خانه من نیست میل داشتم بالکنهارا شیشه ای کنم تاکمی از سرما بکاهد اجازه ندا دند  چند روز است که چند نفر از بالکن من آویزانند دارند برای روزهای بارانی لوله کشی میکنند قبلا نمیدانستند !  همه بالکن اطاق مرا کثیف کرده اند . 

روزهای خوبی را میگذارنیم  درکنار انبار ماکارونی / برنج ونانهای یخ زده و کپک زده  وگوشتهای یخ زده ومرغهای بو گرفته درکنارش تماشای سیریالهای ترکی !!! همه هم یک شکل !  هر کجا بروی اسمان یک رنگ دارد  بعلاوه دیگر تا اطلاع ثانوی حق نداری جایی بروی  حتی حق نداری از خانه بیرون بروی  تنها تا سوپر . برگشت همین وبس / 

در تکزاس یکهفته است که برق نیست اب نیست ویخبندان  است  ویکی از صاحب پنجره های  اظهار  داشت  ماکه مشگلی نداشتیم کنارشومینه کتاب میخواندیم !!! دستهایتانرا بدون اب چگونه می شستید ؟ از غذا حرفی نمیزنم ! لابد برگهای کتابرا میجویدید خوشا به حال شما ناگهان از قعر جهنم به بهشت پرواز کردید ودرکنار شومینه روی صندلی چرمی کتاب میخوانید چیزی را که من همیشه درذهنم ارزویش را داشتم .درون شومینه من تنها شمع وگلکدانها گل پلاستکی خوابید ه این شومینه تنها برای نمایش است دکوراست .

من هیچگاه خانه نداشتم  همیشه خانه متعلق به دیگری بود یا متعلق به همسرم بود ویا اجاره بود درخازج میل ندارم صاحب خانه شوم هنوز امیدوارم روزی به ده خودمان بر میگردم سنگهایش هنوز باقی است .امید خوب است پرنده ایست که انسانرا  زنده نگاه میدارد باید آنرا درون قلب نگاهداشت .

هوا بس گرفته وتاریک ودلگیر است / قفسه های آشپزخانه را  نگاه میکنم  باز هم ماکارونی  فردا بازهم اسپاگتی پس فردابرنج دو.باره ماکارونی ودوباره  برنج به همراه هیچ / پایان 

اول اسفند 1399 / 19/-2/ 20 21 میلادی 

 ثریا /اسپانیا 

هیچ نظری موجود نیست: