یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۸

باز گشت به زندگی

« لب پرچین» ثریاایرانمنش . اسپانیا .
--------------------------------------------

هر دم ای دل سوی جانان میروی 
وز نظر ها سخت پنهان میروی 

در تمای مدت جدال بامرگ ، تو درکنارم بودی  به چهره ام مینگریستی موهایم را از روی چهره تب دارم کنار میزدی بوی تو در همه اطاق بیمارستان پیچیده بود بوی عشق ، ممنوم از عکس تازه ای که برایم فرستادی  او هم کنارم بود .
زمانیکه فرشتگان آبی پوش برای  معاینه  میامدند چشمانرا رویهم فشار میدادم وبتو میاندیشیدم  فشارم خوب بود ! لرزش قلبم خوب بود ِ زندگی درمن میجوشید ، 
 از بیرون وداستانهای  آن  بیخبر بودم در انتظار یک معجزه  بدون عمل بدون رفتن بسوی مرگ نشستم وتو معجزه کردی  این معجزه عشق بود که مرا بسوی خانه باز گردانید .

پدیده غریبی بود ناگهانی بود دکتری فورا تصمیم گرفت مر به اطاق عمل بکشاند وسپس منصرف شد دکتر دیگر نیز به دنبال او انصراف  واز عمل پشیمان شد ، چه معجزه ای اتفاق افتاده بود ؟  شبها ترا فرا میخواندم سایه ات رو ی پرده توری ولرزان اطاق میلرزید ترا میدیدم  خندان پیش میامدی  ومن آسوده خاطر میخوابیدم اما خواب بر همراهانم حرام شده بود ، سیزده روز در روی یک تختخواب بیهوده افنادم وبیهوده پرستاران از من پذیرایی میکردند همه مهربان بودندمرا مبوسیدند  عشق معجزه کرده بود ودرچشمانم میدرخشید تا جاییکه یکی از پرستاران گفت تو عشق میدهی بما وعشق میگیری ایکاش همه بیماران مانند تو بودند \انها از\انچه میان من تو بود بیخبر بودند \انها سایه ترا روی پرده نقره ای نمی دیدن وشبها ترا در کنار تختخوابم احساس نمیکردند نگاه من میدرخشید لبریز از عشق بود واز دنیای سیاست وکثافت بیرون بیخبر بودم  دلم برای گلدانهایم تنگ شده بود همان چند برگ سبزی که درگوشه اطاق بمن انرژی واکسیژن میرساندند . 
حال درکنار اطاقم هستند سبز وخرم . حال توانستم پس از سیزده روی یک دوش  بگیرم وسری باین  خلوتگه خصوصی خود بزنم وبا تو دردل بگویم .
نمیدانی چقدر از تو سپاسگذارم  توخود بیخبری ویا باخبری ومیدانی پنهانی وآشکاری در دل وبیرون  از خانه ای . أنچه میان من وتوست  بین ما دو نفر است یاهردو یکی  هستیم . 

گفتند مولانا حرام است مرد عشق وهستی نماد عشق ومن امروز همه از او کمک گرفتم .
جامه هاارا چاک کرده همچو ماه 
در پی آن خورشید رخشان میرو ی

ای نشسته با حریفان در زمین 
وز درون  با هفت کیوان میروی 

حال ما بنگر  ببر پیغام ما 
 چون به پیش تخت سلطان میروی 

همچو آبی  میروی در زیر کاه 
آب حیوانی وببستان میروی

چه کسانی باز گوش سپرده اند به این پندارها ؟ اینجا کسی را باکسی کاری نیست همه درکافه ها وبارها پلاسند وبیکار ومیخواره وبی تفاوت به زندگی .
حال من  ترا دراینجا ساخته ام روی یک پایه های سنگی و محکم واستوار . 
جایت محکم است . ث
ثریا ایرانمنش . « لب پرچین « اسپانیا . یکشنبه  ۲۹ سبتامبر ۲۰۱۹ میلادی .




شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۹۸

زاد روز

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !

امروز سالگرد  وزاد روز دختر عزیزم  اولین دخترم میباشد !  واین روز مصادف است با اولین دیدار پدرش که گمان میبردم ( به مردی  آزاده ووارسته ) دلسپره ام مردی تحصیل کره فرنگ اقتصاد دانی موفق و خانواده ای نسبتا خوب !  اما اشتباه کرده بودم با مردکی ضعیف پژمرده  رمیده  ومفلوک که همیشه میل داشت زیر سایه دیگری پنهان شود  ، اوف ، راستی این تویی ؟   اری خود منم  ، اورا دیگر بجا نمیاوردم  کس دیگری بود ِ  الان دیگر ترسی ندارم  نه از او ونه از اطرافیان نوکیسه اش  که هنوز واپس گرا وگوش بفرمان ملاهای بالای منبر بوده وهستند   وهر ماه وظیفه به ( قم ) صادر میشد !!! 
آخ ...چگونه خفه ام کرده بود  ، چقدر رنجم داد  به نظرم میامد درون تابوتی میخکوب شده ام ودیگر روی زندگی را نخواهم دید ، روح آزاد من ، قلب آزاد م  نیروی من  زیبایی من ، همه داشت برباد میرفت .
ااین پیکر امروز ازاد است ،  این پیکر را روزی نمیشناختم .
امروز در سایه مهر همین دختران وپسران زندگی را میگذرانم .  جرئت داشته باش ! اگر ترا میازارند حرف بزن ! پنهان مکن  ، جنگ کن ، مانند یک پرنده مردنی درون قفس نمیز ، در یک مبارزه بزرگ هیچگاه نه گرسنگی را درک خواهی کرد ونه برهنگی  را برایم مهم نبود ِ خانم فلانی باشم وچند کمر بسته داشته باشم نیمی جاسوسان خانگی  ،چقدر از خودت نا مطمئن بودی ! یا هنوز واپس مانده .

اکنون نفس میکشم  این تن ، این قلب  بمن شادی فراوانی عطا کرده است واز این بچه ها سپاسگذارم که مرا تنها نگذاشتند  وبه مال ومکنت او پشت کردند .
 من خوب آنها را نمیشناختم امروز میدانم که نیروی مرا درخود جذ ب کرده اند  زنانی بزرگ  مردانی بزرگتر ! 
نه ! آنهارا تقدیم وطن نخواهم کرد  آنها متعلق بخودشان میباشند  حتی بمن تعلق ندارند زنانم هرکدام مردانی هستند ومردانم هرکدام قهرمانانی نه از نوع پوشالی آن .

دیگر غروب زندگی من فرا رسیده است ، باید چراعی بیافروزم تا جلوی چشمانمرا ببینم  آنهارا درانتخاب دین ومذهب وهمسر آزاد گذاشتم آنها انتخابشان عالی بود ، مذهب انسانیت وشرف انسانی را انتخاب کردند  .
دخترم ، زاد رو تولدت را بتو نبریک میگویم شاید امروز روز سرنوشت بود که درب خانه را کوبید ، امروز تو نیز یک مادر نمونه هستی وباعث افتخار من وهمه فامیل. 
تولدت مبارک . ثریا 
پایان 
چهاردهم سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۲۳ شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی .
ثریا . ایرانمنش . اسپانیا .

جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۹۸

روز بی مرگی

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
 بالزاک میگوید ؛
«دردهای حقیقی به ظاهر آرامنند  ودر بستر عمیقی که برای خود درست کرده اند ،  گویی بخواب رفته اند  ولی همچنان روح را  میخراشند ومیبرند «

زندگی تعهدی بما ندارد  اما باید خودرا متعهد کرده ایم که تا پایان عمر آنرا تحمل کنیم . زنج ببریم  درد بکشیم وزیر بار حقارتهای احمقانه خورد شویم وهمچنان به راه خودادامه دهیم.

شب گذشته  اورا پیدا کردم انرژی مثبتی بمن میدهد  حال سعی دارم که به زندگی میخکوب شوم  وبرایش همان آهنگ دلپذیر را بخوانم .  گاهی فکر میکنم  همه چیز را از سر گرفتن  چقدر خسته کننده  وآزار دهنده میباشد اما باید برای دیگران زنده ماند
امروز سر وکار ما با انسانهای شریفی نیست بلکه با مشتی  بی فرهنگ  وتازه به نوا رسیده  که افق فکریشان از حد تیر چراغ جلوی خانه شان فرا تر نمیرود  .
سعی کردم خودرا در یک انزوای عمیقی پتنهان کنم  نمیدانستم چگونه باید با اویگانگی را آغاز کنم  سلام وصبح بخیر وشب بخیر .  کناه منحصر باو نبود گناه  منهم بود .
در شهری زندگی میکنم که افق فکری آنها از چهار دیواری  اطاقشان بیرون نمیرود  هنوز خانوادههای کهن سال فخر میفروشند ونوچه هایشان بر سر ملت سوارند هنوز کبابهای خاطراتشان لبریز از عشق وشیدای ومواد والکل  جز بهترین وپر فروشترین کتابها درقفسه ها جای دارند  زبان من گویا نیست سخت است ترجمه اش گران تمام میشود .!!!
انسانهای بدبختی که میل دارند مانند اربابانشان درآن سوی قاره لباس بپوشند وزندگی کنند  اما همان لهجه ولایتی وقومی خودرا نیز حفظ نمایند زبانشانرا نیز رها نمیکنند. 
مردان هرروز تمیز وآراسته به سر کار میروندزنانشان به خانه داری وخمیر های پف کرده درون فر بخود میبالند  ویا به هنرهای دستی شان  برای دخترانشان همیشه باید مردی صاحب نام وصاحب مال پیدا کنند وبرای پسرانشان نیز زنی با کلی جهیزیه نقد وآماده وارد شود . اما  برای تر تیب دادن کلکسیون اثاثیه بی مصرف  کلی فعالیت میکنند وخرج میکنند  اطاقهایشان به یک انبار اشیاه بی مصرف بیشتر شبیه است تا یک اطاق خواب ساده وراحت  همه صاحب یک کلکسیون میباشند .

همه به دستورهای مذهبی عمل میکندد  ودر آن پرده یکنواختی  مذهبی واخلاق  خودرا پوشانده اند  همه ایمان دارند حتی شکی هم به دل راه نمیدهند  اما هر کسی بخود حق میدهد که به اطاق دیگری نگاه کرده ویا وجدان دیگری را ارزیابی  نماید  .
چندان همدری انسان دوستانه ای  ندارند بیشتر تظاهر است تا واقعیت  وپاکی قلبهایشان اغلب فاجعه آمیز  است .
هفته گذشته دو دکتررا دیدم یکی بنظرم جلادی آمد قسی القلب که برایش  مهم کارش بود دیگر ی بنظرم فرشته  ای آمد که با زبان نرم و شیرینش مرا راهی اطاق عمل میکند . برایشان  مهم نیست هفته است غذا نخورده ام وحتی ویتامین در بدنم نیست  آنها باید به وظیفه انسانی ! حود عمل کنند .
حال با‌امدن دوباره او یک انرژی تازه کرفته ام صدایش را باخودم همه جا میبرم برایم آرامش بخش است .
دیگر کاری به آنسوی جهان ندارم / 
پایان   / ثریا ایرانمنش / اسپانیا /۱۳ سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی .

برای من گریه مکن

برای منن گریه مکن   ’سر زمینم
منهم برای تو. نخواهم .گریست 

ده ساله بودم مورد ضربت مردان  تو قرار گرفتم 
بیست ساله بودم فکر فرار در مغزم قوت گرفت 

نه !سر زمین زیبایم  
زیباییهای ترا همچنان درسینه محفوظ دارم 
اما نمیتوانم منکر چهره زشت امروز تو باشم 

برای من گریه مکن سرزمینم
منهم برای تو نخواهم گریست

من برایت درختانی کاشتم  نهالانی 
همه سبز وخرم وسلامت
اما زیر آفتاب داغ غربت 
همه پژمرده شدیم 

مردانت خشن 
مردانت وحشی 
مردانت ریا کار 
وآخرین شاهبانو  زنی فریب کار 
قدرت داشتن در  فرا سوی تو 
دیگر افتخار نیست

برای من گریه مکن 
من برای درختن ایستادهام خواهم گریست
نه برای تو ومردان وحشتناک
خدا حافظ 
سرزمین محبوب من 
خدا حافظ کودکی گم شده ام

 پایان 
جمعه ۱۳ س تامبر۲۰۱۹میلادی
ثریا ایرانمنش 
 اسپانیا

سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۹۸

روی پوست شهر

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
----------------------------------------------
دانی که نو بهار جوانی چسان گذشت ؟
زود ! آنچنان گذشت که تیر از کمان گذشت 

نیمی به راه عشق وجوای  تمام شد 
نیم دگر  بغلفت و خواب گران گذشت 

صد آفرین  بهمت مرغی شکسته بال 
کز خویش  بدر شد و از آشیان گذشت 

من به دنبال شنوندگان وخوانند گان حقیقی خویشم  آنان که هنوز هیجانی  در وجودشان هست وهنوز هنری واندیشه ای  در کنج سینه پنهان دارند .

من با روحی دوشیزه وارد وجوان مینویسم  آنچه را که احساس میکنم  بطرز موهومی از این جهان بیرونم  دیگر نه بسوی مردم نه به توده آنها نمی اندیشم  خاطرات زمان کودکی ونوجوانی را درون یک صندوق پنهان کردم تا دیگر آنها نبینم .
حال مینشینم به فلسفه بافی بازاریابان گوش فرا میدهم ( درآخرین لحظه ) خیال میکنی چیزی  دستگیرت شده اما تازه نقش بنگاههای توریستی ومعاملات هتلها ورستورانها در کشورهای مختلف یک بازاریابی ویک تجارت بی ضرر بدون مالیات .
خوب تماشا گرانی نیز هستند که دل باین فلسفه بافیها میدهند وچهل واندی سال است که ما دریک قایق شکسته  با پاروهای بدون دسته دور خود میچرخیم .

آهی سوزناک !!! وای دل در گرو وطن دارم ! نقشهایی که برازنده هنرپیشگاه روی صحنه میباشد  من به تماشای کسانی مینشیم گه گول میخورند ویا گول میزنند  ومانند راهزنان در حین عمل مشغول چپاول  اشخاص هستند برای یک کلمه سکه میخواهند .
گوسفندانی هم هستند که به راحتی میتوان پشم آنهاراچید .
برای ذائقه های لطیف الفاظی نمانده  سخنان لطیفی نیز نیست  برای کامهای تشنه وشکمهای گرسنه اما  غذا زیاد است  .
برای اولین بار که دریک کانون فرهنگی  کمی از انهارا چشیدم  چندان به مذاقم خوش نیامد  اشتهای زیادی نداشتم تا خودم را به جلو بیاندازم وسینه سپر کنم  خودم را کنار کشیدم رابطه ها مشغول کار بودند که ضابطه هار ا تشکیل میدادند . حرف راست من خریدار نداشت .
بنا براین لقمه هارا بالا آوردم  دلم از پستی و شعور این آدمها بهم میخورد  این معجون قوام نیافته این رشته دراز که یک سرش درون میدان جیم الف بود ونخ دیگرش درون عربستان تنها چند خط شعر زیور بستان کرده بودند ! نادرستی  ورفتار  آنها مرا به وحشت انداخت .

در خانقاه شب احیاء شیون میکردند وگریه میکردند اما چشمانشان از سفره پهن شده حلوا ومخلفات برداشته نمیشد وسر شام آنچنان دو دستی لقمه هارا به دورن میفرستادند گویی صد ساله گرسنه اند وسپس تابه ای نیر برای بردن ناهار فردایشان باضافه دخترک شوخ وشنگ وملوسی را برای دسر همان شب .
 از نبود راستی ودرستی درمیان این مردم شکفت زده وحالم بهم میخورد .
به پناهگاه خودم برگشتم  ونشستم با کلمات به گفتگو حال میدانستم که خودم هستم نقشی در ویرانی ها نداشتم درمیان خوانندگانم دوستانی یافتم به بعضی ها دلستگی پیدا کردم  در میان آنها مردی بود  باریک اندیش  در کار تخیل شهوت رانی  وناهنجاری  پاکیزه نبود  مانند یک الکل تقلبی مرا به نشئه وسوسه و به مسمومیت کشاند  تجملات را دوست میداشت  در فکر تحریکات جنسی وتخیل های من بود اورا به دوردستها فرستادم به همانجای که تعلق داشت  گذاشتم با کامجوییها وشهوت رانیهای بیحسابش صاحب ‌آن ( پالتوی ) گران قیمت شود !.

 من به پاکیزگی روح واندیشه میاندیشیدم  به دنبال دوستی بودم نه معشوقی  معشوق زیا د است دوست نایاب است. من سلامت اندیشه داشتم وسلامت  عقل وروح . 
حال دراین شهر بی پرنسیب درمیان آمهای نا شناخته در این سر بالاییها به تنهایی دردهارا حمل میکنم وبا خود به زیر پوشت شب میبرم و سپس آنها را  به درون فاضل آبها میریزم  هرشب در یک هذیان میخوابم وهر صبح با یک انرژی تازه بیدار میشوم شاید  همین نوشتن مرا بخود مشغول کرده است وداستانهایی که دورن سینه ام انباشته ام .

افسرده ای که تازه گلی  را از دست داد 
داند  چه ها به بلب بی خانمان گذشت 

بنگر شمع عشق که در اشک وآه  او 
پروانه بال .پر زد و آتش بجان گذشت .......« مشفق همدانی » 
-----
 این نوشته را به روان پاک |مسعود صدر |هدیه میکنم  که جانش ومالش را درعشق وطن از دست دادوامروز شارلاتانها از عکس ونام او برای پر شدن برنامه هایشان استفاده میکنند . روانش شاد
ثریا ایرانمنش « لب پرچین »  اسپانیا ۹/۹/ ۲۰۱۹ میلادی ( نمره ۹ عداد شانس است )!!

دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۸

عطر کهنسال

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
--------------------------------------------

خوب از این وضع معلوم است که حال چندان درسیتی ندارم تب های پشت سرهم وضعف عمومی وغیره باز هم به نجات جان خود برمیخیزم  ، برای کدام دنیا ؟ برای  آنهاییکه درکنارم ایستاده اند واشک میریزند باید بمانی باقی بمانی ،  من بی آنکه بتوانم احساس خودرا تحمیل کنم ویا تجزیه  عطر این عشق را به سینه میفرستم  این عطر کهن سال را که درسینه این موجودات کوچک دفن کرده ام  از آن تمدنی که درآن رشد کرده بودم حال دراین دنیای جدید واین تمدن ظاهری میبینم همه جا دنیا یکی است همه دریک حالت خشونت ووحشی گری بسر میبرند دریک درهم برهمی ، دریک بی اعتنایی وبی خودی  این سر زمین کهن چند قرن ساله کم کم دارد فرو میریزد  همه چیز سطحی وبی پایه است  رفتار آدمها همان است ک امروز در سر زمین خودم میبینم تنها آن صورتک مسخره را ندارند  عده ای حتی پایین تر از مردم ما میباشند  عطر زیبایی از میان برخاسته  چیزهای زیادی  از این دنیا گم شده  مثلا دیگر یک لفظ ملایم وبا ادب را نخواهی دید که باتو سخن بگوید  نرمی درکردار ورفتار هیچکس دیده نمیشود هرچه هست خشونت است ، هرچه هست مقوایی ودروغ است ،  همه به یکدیگر بگونه ای شکاک  مینگرند ، همه ازهم واهمه دارند ،  هرچه هست زشت وزمخت است دیگر اثری از آن موسیقی وعطر ملایم کتابهای نیست .تنها عده ای روشنفکر نما با عینکهای پنسی خود درتالارها نشسته اند ومردمرا معاینه میکنند ! روزی همه انسان  بودند وامروز .....؟
.
چه نمای زیبایی بود در جلوی چشمان من در آن روزها  امروز همه چیز واقعیت خودرا ازدست داده است  درزیر همان چتر  اما بگونه ای دیگر  هنوز عده ای درمحافل اعیانی بخود فروشی مشغولند وعده ای تماشاچی  خیلی ها سست وبیحالی را پیشه کرده زیر آفتاب پاییزی لم داده اند . 

اینها همه از همه عقیده ها بری هستند  با هوسبازی کاری را انجام میدهند وسپس سر جای اولشان برمیگردند دیگر در میان آنها یک سر شت دلفریب نیست که بوی عطر  آن برجان تو بنشیند  ازآن \چهره های زیبای اشرافی که روز ی در میدانهای شهرهای قدیمی میدید ی خبری نیست همه چیز یک شکل زمخت وزشتی را بخود گرفته است همه بیهوده بزرگ شده اند  ، شاید من درهمان کابوس سفرهای گالیور محبوسم ! حال به سر زمنی غولها سفر کرده ام ؟! .
آسوده زیستن ، این آرزوی همه انسانهاست  حتی نیرومند ترین آدمها  کسانی که فعالیتهای سیاسی دارند ویا  دهکده ی را رهبری میکنند  حال فلان نیمه دست آفرین ماکیاولی  فروانرواست  کسیکه قلبش باندازه  مغزش عاری  از شعور فکری  ویا دلی روشن باشد . دیگر کمتر دل وجرائت در سینه ها دیده میشود تنها دود باروت ولوله تفنگ و شاخه بمب است که حرف میزند جاه طلبی بی حسابی همهرا دربر گرفته است .
من راه خودرا گم نکرده ام  همچنان خرامان پیش میروم  اما فراموش کرده ام که دنیای من کجا بود وکی بود چه بود حال بی تفاوت راه میروم  کناره گیری بهترین است در همین کناره گیری ها به گردش میروم  زیر ان جاذبه دروغین راه میروم  دیگر به روشنایی باغهای معلق نمی اندیشم  همچنان به آفتاب داغ وق زده که  هر صبح از پنجهره اطاقم به درون میتابد مینگرم  سالهاست رطوبت  بارانرا احساس نکرده ام  اما باید  شال خودرا محکم بر پپکرم بپچیم .
قوم بنی اسراپپیل  از ماموریت خود بخوبی  پیروی کرده وآنرا حمایت ونگهداری میکنند  وآن اینکه دربین سایر نژادها  همچنان  بیگانه ای باقی بمانند  همه چیز را درمیان دستهایشان دارند ملتی که در سرتا سر عالم  تنها خودش را میشناسد  درعین حال سد های معنویت بشریت را درهم میکوبند  تا میدانرا برای خود باز تر کنند در تکنو لوژیها از همه دنیا پیشرفته ترند وهمه رسانه را دردست دارند همه جا دیده میشوند وبه همین شیوه بانکداری وبهره برداری وبیمه ها را دراختیار دارند  آنها خواه ناخواه 
 آینده جهان هستی را پایه میگذارند  ما تنها حرف میزنیم در عمل بیحا ل وبی رمقیم همه سخن رانان خوبی هستیم چه شیوار وپربار سخن میرانیم چه گویا مینویسیم ! .
خوب من کم کم پیر میشوم  دیگر کسی را گاز نمیگیرم دندانهایم ریخته وخودم افسرده شده ام  دیگر میلی ندارم به دیدار هنرپیشه های روی صحنه زندگی بروم  اندیشه را برگزیده ام درخیالم عاشقم ، درخیالم فارغم ودرخیالم با کسی حرف میزنم  که اورا نمیشناسم .
دنیا با من بازی بیرحمانه ای را به آخر میرساند طنز شومی بود . ث 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۹ سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی و

یکشنبه، شهریور ۱۷، ۱۳۹۸

بانوی سردار

« لب پرچبن» ثریا ایرانمنش . اسپانیا.

اخیرا در یوتیوب سریالی ظهور پیدا کرده  بنام بی بی سردار حال چقدر از آنرازده وچقدر جای سخنان را عوض کرده اند بمانداصل داستان چیز دیگری است .
این بی بی همسر عباسقلی خان ودختر سردار اسد خان بختیاری یود زنی بی نظیر اسب سوارکاری  ماهر ویک  تفنگچی ماهر  که با یک تیر صد ها نفررا میخواباند و مادرش نیز زنی با قدرت که بر عده ای حاکم بود .
همسر ش را کشتند واو به دنبال او میرفت * پدرش را کشتند اما او خون بختیاری  را دررگهایش داشت .
در آن زمان انگلیسها به همراه  گروه قزاق های روسی سر تاسر دشت پهناور ایران را گرفته بودند این خانها برایشان درد سر ساز بودند یک ایل قشقایی در شیراز ودیگر ی خان بختیاری درکوهای سر بفلک کشیده  لبریز از منابع طبعی .
در آن زمان  دربین ایرانیان شریف مردانی نظیر یزدیها / بهنود ها وسایر خود فروشان را داشتیم که سر به بیداگاه اربابشان انگلسنان داشتند انگلیسها برایشان  خدابود با شکلاتهای خوش مزه وکمی آب خورش !
بقول بی بی سردار که میگفت آنقدر از غریبه ها نمیترسم که از هموطنام میترسم ، یک حقیقت انکار نا پذیر  منهم از هموطنانم بیشتر میترسم تا یک غریبه  شاید آن غریبه بمن کمک برساند هموطنم آنرا با گوشت وپوست من از تنم جدا میکند .
بنا براین عده ای دور بی بی را خالی کردند وبه حاکم اصفهان که از قاجاریه بود ودست نشانده دولت فیخیمه  پناه میبردند بی بی یک زن بود ومردها از یک زن نه حمایت میکردند   ونه کمر بخدمت او میستند برایشان سر شکسگی داشت  بهتر بود نوکر عوامل خارجی میشدند.
در آن دوران در کتب مدارس ابتدایی ما اشعاری چاپ شده بود که ما مجبور بودیم آنهارا از حفظ بخوانیم.

داشت عباسقلی خان پسری 
پسر بی ادب وبی هنر ی ........ « درحالی که این پسر کوچک با برادرش تیز اندازن ماهری بودند بسیار با ادب بودند وبیشتر اوقاتشان را درمیان کار گران خودشان میگذراند ورخت لباس خودرا به آنها هدیه 
میدادند .» 
اسم او بود علیمردان خان 
کلفت خانه زدستش در اما ن 

هرچه میگفت لله لج میکرد 
دهنشرا به لله کج میکرد  .......البته لله از نوع لله های قاچاریه بود که به  میبایست علیمردان خانرا تربیت کند آنهم تربیت انگلیس !!»

هر چه میدادند  میگفت کم است 
مادرش مات  که این چه شکم است 
.غیره وذالگ برای ما سر مشق گذاشتند ما بیخبران از تاریخ سر زمین خودما ن نسبت باین  علی مردان خان کینه داشتم .
زمانها گذشت تاریخ زندگی ما ورق شد و فهمیدم سر انچام بی بی را دستگیر زندانی واورا کشتند باین هم رحم نکردند همه خانه ها  وچاد رها وحتی آتشکده های زرتشیان  با خانه هایشا آتش زدند ، عده سوختند وعده ای از راه کوه کمر خودرا به شهرهای نزدیک وسرانجام هند وزنگبار رساندند .
ملتهای انگلیسی دست بسینه ایستاده بودن وتکه تکه سر زمین تقدیم اربا مینمودند !

آفاخانی پیدا شد بنام آقا خان محلاتی   وزنش به ده ها تن میرسد وبرای ان وزن را اضافه نگاه داشته بود که میبایست هموزن او در ترازو طلا والماس بریزند وبا وهدیه کنند او حکومت هند وسپس مدتی هم حاکم کرمان شد.

بختیاری ها نابودن شدن قشقاییها همه آواره شدند خوب نام راهزنی را برآنها نهادند در حالیکه ملتی غیور وبا صلابت ومیهن پرست بودند 

قاجاریه سقوط کردوپهلویه آمد اما دیگر خبری واثری  ازآن ایل با صلاوت نبود تنها نامی مانده بود ثریا اسفندیاری بختیاری ووووو.

چندی پیش از طریق همین ایملها با جوانی بختیاری آشنا شدم وچقدرذوق کردم اما متاسفانه این جوان نیر به گروه جوامع خود پرست پیوسته بود ولباس های مارکدار وپالتوی گرانقیمت را به همان جلیقه وردای  وسرداری ها  ترجیح میداد متاسف شدم .

دردوران کودکی ودوران مدرسه روزی  بخانه آمدم وبه تبعیت از بچه های تهرانی مادرجان را مامان خطاب کردم .مشت محکمی بر دهانم خورد او گفت 
من نه مامانم ونه چیز دیگری یا مادرجان ویا بی بی  ....اوف  ، مادرجان بهتر از بی بی است اما خدمتکاران ونوکران قدیم هرگاه به دیدارش میامدند اورا ( بی بی ) خطاب میکردند ....ماد رجا بی بی چهار عدد است که آنهم دروق جا ی گرفته است . 

آن دوراتها گشت ، ما در چهارراه غربت با دیدن  این دشتها سر سبزم وخرم این کوها که به دست عده ای دزد واراذل اوباش افتاده ومیل دارند سر زمین اسلامی بسازند وخاور میانه یک پارچه دردست اسراییل بزرگ بیفتد ، تنها تماشاچی با چشمان گریانیم .
بی بی بزرگ بود هیچ زنی به پای قدرت معنوی وروحی او نمیرسد . بی بی آتش را خیلی دوست میداشت بهر کجا که پای مینهاد اول آتشی روشن میکرد تا گرگهای درنده وگرگ نماهارا فراری دهد ،  پایان
ثریا ایرانمنش . اسپانیا یکشنبه ۸ سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی .( یگ دلنوشته )

جمعه، شهریور ۱۵، ۱۳۹۸

ویرانی ویرانگری

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
------------------------------------------

برای مبارزه کردن ، حتی خواستن کافی نیست  باید دربرابر خدای ناشناخته  که هروقت وهر جا میلش کشید  باد عشق بکارد یا نفرت وسردرگمی ویا ویرانی  بین زندگی ومرگ  تنها باید چهره بخاک بمالی  تا اراده او نباشد  هیچ کاری از تو ساخته نیست  یک لحظه برایش کافی است تا سالهای کاروکوشش وزحمات ترا بر آب بریزد  وتو باید اراده آهنینی داشته باشی تا درمقابل این خدایان گوناگون  وآن خدای اصلی ایستادگی کنی .
او هنزمندی را میافریند بندگانش اورا ویران میکنند  حال این هنرمند بزرگ میتواند از لجن هایی که باوپاشیده میشود سر بلند بیرون بیاید  هیچکس بیش از هنرمندی که خود آفریننده است  حکم خودرا صادر نخواهد کرد .

این مرد ، این خدای  یگانه با صدای جادویی وصورت مهربان تنها باز مانده دوران طلایی ماست حال امروز سگهای  ولگر به دنبالش افتاده وحساب پر وپاچه اورا گرفته اند .
هر کسی را بخواهند ویران کنند این سگها وجود دارند ناگهان گله وار بیرون میریزند . 
هر بیزنسی را که بخواهند از بین ببرند ناگهان چند جسد را به نمایش میگدذارند باز این سگها هستند که واق واق کنان دنیارا متوجه خود میکنند .
وهر بلایی که میل دارند بر سر بشریت میاورند .

همه اورا میشناسند ومن یکی از ستایشگران او هستم دیگران بیشتر از او به ( زنها) میل داشتند  تا او یک مرد خانواده با بچه ها وهمسرش وبسیار معتقد ومومن  خوب اگر گاهی لبخندی از روی مهر بنه زنی زیبا که شاگرد یا همکارش بوده زده دلیل بر اهانت ویا چیز دیگری نمیشود بعلاوه این سگهای ماده تا امروز کجا بودند ؟ چرا پس از سی سال تازه بیادشان افتاد که این آقا انگشت آنهارا فشار داده ویا راندوو خواسته ویا بوسه بر گونه هایشان زده ؟؟ چرا حالا ؟ آیا کسی میتواند جواب بدهد که پس از اینهمه رنج  فداکاری درراه هنر با این سن بالا هنوز میخواند ورهبری میکند چه کسی را به دردر آورده ؟ که سگهای ولگرد را بجانش انداخته اند .
آه .... روزهای هستند که انسان تنها میتواند  از روح خود تغذیه کند  وبه امیدی واهی همچنان طی طریق نماید  یک تماس کوچک ، ذره ای غبار  کافی است تا نطفه ای را دردرون  تو بکشد .
چگونه میتوان  این احمقهارا تحمل کرد ؟ چگونه باید مردان دیوانه وزنان خود فروش را بر پایه های بلند زندگی نگریست واز \انان فرمان برد ؟  خود   ما بخوبی میدانیم که بعضی از مردان  دربرابر یک زیبایی ویا رعنایی بسیار ضعیف میشوند  عده ای میتوانند بر ضعفشان غالب شوند  حال این مرد دراین سن وسال بجای تقدیر وتحسین او  ، با هیچ به ویرانی او پرداخته اند میل دارند آخرین آثار گذشته هارا نیز پاک نمایند ، مادونا برایشان کافی است وسر جان التون تمام عمرشانرا لبریز از شادی ها میکند !!!
اولین ندا در یک روزنامه انکلیسی به چاپ رسید  واورا درحالی نشان میداد که درکنار یکی از شاگردانش ایستاده با لبخندی مهر آمیز با او گفتگو میکرد فورا صفحه بزرگ شد آنقدر بزرگ شد که همه شهررا گرفت ( او ، فلانی با شاگردش رابطه دارد ) ! اما از روابط خودشان با پسر بچه های زیر سن درون قایقهایشان  وهنرمندان پا اندازشان حرفی بمیان نمیاید .
حال با ز این سگها سر به شورش برداشته اند ووباید چیزی را زیر نام این بزرگوار پنهان کنند < شکست مستر جانسون است ؟ شکست ویرانی امپراطوری گندیده بریتانیاست ؟ چه چیزی را میخواهید پنهان کنید که این مردر ا قربانی کرده اید ؟ لعنت برشما . ث
ثریا ایرانمنش . لب پرچین . اسپانیا /۶ سبتامبر ۲۰۱۹ میلادی !

پنجشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۹۸

کتاب گویا ...

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
--------------------------------------------
شب گذشته در یک کانال یوتیوبی  کتابی یافتم  که گویا بود اما گوینده معلوم بود که از درون خود حرف میزند از گفته های کتاب . ( جای شاهرخ مسکوب چقدر خالیست ) تا طرز درست نوشتن و درست گفتن را بما بیاموزد .

روزی روسیه شوری آنزمان  دریکی ازپیامهای رادیویی وجنگ سرد گفت : 
(کاری خواهیم کرد که ایران دیگر هیچگاه روی هیچ مذهبی را نبیند ) ! 

خوب کارشانرا خوب انجام دادند  حکومتی   روی  کار آمد که نامش ( در فرهنگ لغات  تئو کراسی ) یعنی  حکومت مذهبی است خوب طبیعی است که خود خواسته را نکوهش سزا نیست .
حال این حکومت درکنار  پس مانده ها ی گذشته و بقولی خود روشنفکران بورژوازی نوین چه خواهد کرد ؟ هیج وسط خیابان  شهرکانادا فریاد میکشد « یا حسین » به همراه  آش نذری وکسانی که روی خودرا گرفته وهمه از همقطاران وفامیل خود همین بی مغزان میباشند .

جناب پوتین زن چندان دوست ندارد بنا براین به عمله واکره خود  دستور صریح داده که زنها را پنهان کنید تنها درموقع احتیاج از آنها استفاده فرمایید ! 
بیچاره ( آزادی )  از ترس در گوشه ای ازاین دنیا فرار کرده است تا از دید امنیتی ها درامان باشد هر چند اورا زخمی ساختند وچه بسا درحال مرگ باشد .
 در خراسان بزرگ که مرکز  عراقیها واعراب بدوی شده است آوازهایشان ورقص هایشا ن در خانه های عفاف به زبان عربی است  وچقدر هم سوزناک وعروسکان ولعبتان جلوی آنها باسن عریان خودرا تکان تکان میدهند.
امروز دو قدرت بزرگ در جهان ما یعنی روی کره زمین  دارند با سر نوشتها بازی میکنند یکی روی سرزمینها واموال آنها کاو میگذارد پوکر باز ماهری است ودیگری با کبریت  که آنرا بالا وپایین میاندازد ونشان قدرت اوست هر دو بهم چشم غره میروندوهر دو سهم بیشتری میخواهند  خوب عروسک آن کبریت باز روی صحنه مشغول رتق وفتق امور وآشپزخانه ارباب است از نوجوان تا نوزاد درون دیگ میجوشند ارباب سیری ناپذیر است .

انسانهای درمانده واز کار افتاده ویا مادرانی که فرزندان برومندشان درون زندانها با حکم طولانی مدت محکومند  تنها چشم امید به یک ناجی دوخته اند اگر عکس دوباره خمینی را درماه ببینند مجددا شیون کنان راه میافتند .

نه دیگر  چیزی از عمر وزندگی امثال ما باقی نمانده  که ‌آ نرا هم صرف مصرف داروهای بیمصرف وکهنه میکنیم و.سپس روی تختخوابمان دراز میکشیم درانتظار عزراییل  هر چه باشد ازد کترها وبیطار ها وبیمارستانها بهتر است. 

در یکی از سایتها  شخصی با کلاه بره  ژست روشنفکران  نوشته بود که  ؛ 
گفته های خودرا ضبط کنید ونوار یا سی دی کنید ببازار بفرستید ؟! عجب شغل جالی خواهد شد همه باید برویم کنار دست نویسنده آیات شیطانی .

دیگر از ما وامثال ما کاری ساخته نیست تنها  درچهار دیواری خودما ن عقده هارا  خالی میکنیم تا بقول آن پسرک غده نشود میان گلو یمان  ومارا خفه کند .

مردم درون دیگر به سیم آخر زده اند  هیچگاه هیتلر وچائوچسکو  مائو هم این همه جنایت نکرد .
اما این مردان سیاه پوش وسیاه دل ومغز فندقی  کارشان کشتار است خدایشان تنها خون میطلبد آنهم خون جوانانرا چون میدانند  که  افراد مسن خونی در اندامهایشان نیست آنقدر گردش آن کند است که حتی به قلبشان نیز نمیرسد .
حال چند قایق  روی آبهای آزاد شناورند عده ای  خودرا باین قایقهای شکسته آویخته اند  یا خوراک ماهیان گوشتخوار وکوسه ها میشود ویا قربانی مردان بزرگ . 
خوب عده ای هم برای \آنکه زنده بمانند درعین آویزان شدن یکی  دوتا هم  ماهی را نیز برای روز مبادا شکار میکنند.
چیزی ندارم بنویسم ، نه هیچ چیز همه را همه گفته اند نوشته اند وروی یوتیوبها آورده اند تنها ضجه مادری که دختر بیست ساله اور ا بجرم حرف زدن گرفته وبه سی سال زندان محکوم کرده اند فریادش همه آسمانرا لرزاند اما در دل سنگ اربابان ذره ای اثر نداشت وچه بسا خود او نیز قربانی  دختربیست ساله اش بشود .

کتاب گویارا میتوان زد زیرش وگفت که ؛ نه این نوشته من است واین صدا ، صدای من اما نوشته هارا نمیتوان پنهان ساخت همه زوایا وگوشه کنارها عیان است ودیگر حاجت به بیان نیست .ث
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا .۵ سبتامبر ۲۰۱۹ میلادی ....... 

چهارشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۹۸

فریب بزرگ

چهار شنبه ۴ سپتامبر ۲۰۱۹  برابر با ۱۴ شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی / اسپانیا 
(یک دلنوشته ) !

پدیدیه غریبی بود ،  ناگهانی  بود ، ضربت فرود آمد  گویا فرشتگان نگهبان من  مرا از خواب چند ساله یا چند ماهه بیدار کردند  با چکش بر سرم کوبیدند ؛ هی  بیدار شو / در شهر خبری نیست !!

در ته دلم تردید داشتم  شاید  همه لاف وگزاف  بودند  گفته های  ( آن مرد) بی شائبه بودند با مدرک ودلیل بردلم نشست  حال نیرومندی ( او) مانند یک مرغ کرچ  بیحال درگوشه یک مزرعه ! بدبخت  بیشتر نمایان شد .
او هنوز لجاجت میکرد  بی پروا بود  سر سختانه  با طنز و خنده  تلخی همه را غرغره کرده  وایده ولوژی مسخره  خودرا با دروغ  وهر گونه  کوششی به حلقوم همه فرو میکرد .
برای آرتیست بودن وفیلم بازی کردن خلق شده بود شکی درآن نبود که کاندیدای جایزه اسکار هم میشد !.
چه کسانی باو گوش میسپردند ودامنه پندارهایش تا چه اندازه بود ؟  بر هیچ پایه ای  واساسی در کافه ها / رستورانها  می فروشیها  پلاس بود  چه بسا  درمیان آنها  کسانی بودند  که اورا ساخته  وآماده  پذیرفته بودند  واین چار پای خسته  در خمار وقمار زندگی  داشت  روی صحنه  نقش یک اسب اصیل را  بازی میکرد .

من ! میان شک ویقین ایستاده بودم  خوب ! این روزها کار ما همین است وارد روزی نامه های سیاسی بشویم  دل به رهبری ببندیم  وسپس نا امید شده دل برکنیم  ودیگری را بجای او بنشانیم  .
حال باید پرسید چه کسانی  دارند خیانت میکنند  ؟ ملتی قربانی جهل وبیسوادی خود شده  زخمی هم دل وهم جان ، حال دل به مردانی سپرده بودند  مردان سیاسی  که همه  بر آب  روان دراز کشیده  شاد وناشی از پولهای  باد آورده  / زن / خانه / اتو مبیل/ کشتی / جت خصوص/  واخیرا گویا بالن هم باین اشیاء اضافه شده است !؟.
واو درمیان جبهه های مخالف وموافق  مشغول جمع |آوری کشت بود  مهم نبود  کشتزار  
چه کسی است  وچه کسی  آنهارا کاشته  موسم درو فرا رسیده بود  حال این نیمه مردان  که اعتیادشان  با کام جویی وخستگیهای ناشی از آن آنهارا فرسوده ساخته  مرتکب کارهای ناشایستی شده اند  ناگهان آ ب توبه بر سر میریزند  بی لاف وگزاف  سکانی را به دست گرفته یک کشتی شکسته  را راه میبرند درون کشتی تنها جوانان ساده لوح وزود باور نشسته اند ونمیدانند که آنهارا بقربانگاه میفرستد .
این جوانان متاسفانه دردامن زنان بیسواد ومردان خشن بزرگ شده اند واز بدو تولد غیر از خشونت وجنگ چیزی ندیده اند   اکثر \انها معتادند  / مواد برسد / فرقی نمیکند سینه میزنیم / نه ؟ عریان میشویم وازین اطاق به آن تختخواب پناه میبریم .

آگاهی بر این ناتوانی بسیار مشگل است  ما بهای گزافی را پرداخت کرده ایم به قیمت جوانی وهستی خود  از رذالتها دور وبیزار بودیم  حال با نگاهی  بانی قبیله سر گردان  دریافتم  که این مردان تا چه حد  پایین تر از هدفی  هستند که ادعای آنرا دارند  چه نیرویی |انهارا  قدرت میبخشد ؟ هر چه هست قدرتی نیرومند است که توده هنگفتی  از غریزه های خفته  ونداشتن ایمان وایثار و وطن پرستی  برایشان به ارمغان میبرند .

حال گرسنگان دیروز  فرزندانشان  به هر علف هرزه ای میچسبند  / چنگ میاندازند  تا سیر شوند  موهایشانرا رنگ میکنند  لباسهای آراسته میپوشند  همه آنها  قربانیان زخمی میباشند .
متاسفم امروز \اخرین سنگر را نیز رها کردم وبه کتابهایم پناه بردم  بی \ازار ترند  همه این ( رهبران )  ریز ودرشت برای جلوی گلوله توپ  مفیدند . پایان 
ثریا ایرانمنش  / اسپانیا /

بر....اکسیت!

« لب پرچین » ثریاایرانمنش ! اسپانیا .
----------------------------------------------

بر سر بازار جانبازان  منادی میزنند 
بشنوید  ای ساکنان  کوی رندی بشنوید

دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده 
رفت تا گیرد  سر خود ، هان،هان  حاضر شوید 

سودا گری واستبدا د امروز گریبان همه را گرفته است این عالیجنابانی که درکوشه های مبل سبز وقرمز چرت میزنند ودرفکر حقوق ماهیانه واسباب عیش خویش میباشند ، همه بهر روی دست دردست اقتصادی اروپایی دارند واگر بیرون بیایند ضررها خواهند  نمود .
مرغ یک پا دارد جناب نخست وزیر تازه که دست کمی از سلف خود ندارد با لجبازی میگوید (ما باید امپراطوری خودرا حفظ کنیم )!! آنهم یک  امپراطور پوسیده وبو گرفته  که از درون آن صدها  کثافت دیده ونادیده بیرون میاید . وبوی تعفن آن همه گیر شده است .  

خوب محکم آنرا بچسب امروز تنها هنری که برایتان مانده  هیکلهای چرب ولبریز از پیه  وپر گوشت  از وجود هیچ روحی در جسمتان دیده نمیشود .

دراین سر زمین زورکی باید آن زلف گلابتون با آستین های بالا زده گویی میخواهد درون یک طشت لباس بشوید با زلف  جمع شده پشت سر تحفه ودست آورد جمبوری افلاسی باید وارد  دولت شود !!!

خوب ! چقدر دنیای خوب وشیرینی داریم هر روز بر تعداد گمشدگان وکشته شدگان افزوده میشود چه با بلاهای طبیعی ویا به دست خود افراد  .
اینک نخستین روزهای  ماه سپتامبر است  ومن بحساب اینکه این ماه کم کم هوا خنک ودلپذیر خواهد شد دلخوش بودم 
اما بما مژده دادند که این پاییز نه خبری از باران است ونه ا زخنکی هوا گرما همچنان میتازد  مقصر چه کسی است ؟.
امروز ما  وزندگی ما در میان دستها ومغز مشتی اشخاص  مبتذل  مسخ شده  میباشد که بجای همدردی با یکدیگر دستهایشان را پشت سر پنهان میکنند  همه قمار باز شده اند ، بلوف میزنند !

زندگی بمن آموخته  که چندان سخت گیر نباشم واز روی خیلی چیزها نا دیده بگذرم  ، نه ، این دوره زمانه نباید از زندگی  ومردم صد هزار رنگ توقع زیادی داشت  همین که سر وکارت با یک انسان ساده وبی ریا افتاد باید هزار مرتبه شکر کنی  ما کاری به آن اشرافیت ساختگی  تازه وامروزی نداریم هنوز در گوشه وکنار قصرهای کهنه ونم دار وبو گرفته تره تخم شاهان زاد ولد میکنند ودنیا را پر میسازند!
حال باید  باین اشراف تازه از راه رسیده  بی فرهنگ وبی دانش  تنک مایه  که تنها به پتشوانه خانوده زورکی خود متکی هستند بنگریم  توقعی نخواهیم داشت  کسی دیگر میل وطن نمیکند میل اینکه خاک بپرستد ، همه جا خاک هست / درخت هست / جویبار هم هست باید جهانی اندیشید وجهانی زندگی کرد 
در خیابانهای لندن گویی در خیابا نها وبازارهای اسپانیا بودم  نه ! همه چیز که اینجا هست در|آنجا هم هست تنها کمی گرانتر با چاشنی افاده !.

زمانیکه به گذشته مینگرم میبنیم ما چگونه از روی یک زندیگ ساده وبی درد سر به جهنم افتادیم  از خانواده دور شدیم  خانواده ای که هرکدام روز معینی داشتند وما میتوانستیم همهرا ببینیم  وبرای \ان روز در فکر تهیه لباس وغیره بودیم !  امروز حتی یک فامیل به زحمت لای درخانه خودرا باز میکند  مگر شام خودرا باخود برده باشی ! .
در گذشه کمتر کسی ثروت ودارایی خودرا به رخ دیگری میکشید مگر  آنها که تازه از جنوب شهر به بالای شهر کوچ کرده وهمه هم ( وزرا ) نشین بودند  نام وزرارا به تمسخر بر آن خیابان گذاشته بودند .ناگهان فروش نفت به سیزده میلیون بشکه درروز رسید گرسنگان  سیر شدند شکمها ورم کرد پولهای به خارج گریختند در بانکهای انگلیس محفوظ تر بودند و.......انقلاب کردند ! حوصله شان سر رفته بود خیال کردند یک بازی است وزود تمام میشود اما آن بانکداران وسهام داران میدانستند که حالا حالا ها نباید باین بازی خاتمه داد پولهارا  ضبط کردند ومردان را کشتند حال مانند خروس جنگی موهایشانرا سیخ کرده درون پارلمان چند صد ساله شان بهم مییپرند !!!.
زندگی وسرنوشت ما دردست این حیوانات است . انسانها از زمان گریخته اند وگم شده اند حال در پرده یکنواختی یک مذهب  یک دولت دست نشانده ونوکر وار واسیر خرس سفید که با روباه پیر شریک است  باید همه یکسان رفتار کنند آهسته بروند  لب فروبنندند تا گربه شاخشان نزند .
در بیرون  هم ما سرمان  با افسانه ها گرم است هر کانالی را که باز کنی یکی دارد برایت قصه عموسام وگربه اش را میگوید یا قصه حسن کرد شبستری را .

دراین میان کاسبی حراجیهای حسابی بالا گرفته است آثار دزدی شده  برای تشکیل گالریها  نقاشی ها موقوفات  ثروت زیاد برای کلکسیونرها  ودر کنارشان ! بنگاههای خیریه .......پایان 
دل منه  بر دنیی و اسباب  او 
زانکه  از وی کس وفاداری ندید

کس عسل بی نوش از این دکان نخورد 
کس رطب بی خار زین بستان نچیند 


اشعار متن ؛ از حافظ شیرازی !


سه‌شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۸

دریای متلاطم

« لب پرچین » ثریا ایرانمش . اسپانیا !
-------------------------------------------
شب رسید با تب رسید ، به هیچکس نگفتم ، درهارا بستم ودرون اطاقم پنهان شدم ، خاموشی همه جا را فرا گرفته بود تلفن را خاموش کردم ودر زیر ملافه ها وپتو میلرزیدم تا داغ شدم تب رسید بیهوش شدم در دوردستها در طلاطم دریا  درمیان هوا وخاموشی  باز دهانم خشک وتاریکی همه جا را فرا گرفته بود  بادی داغ بصورتم خورد  زمنی گرما زده  داشت میرفت تا بخواب رود .
در رویا اورا دیدم ؛
 آمدی ؟  باز  آمدی  ؟  تویی که خیال میکردم گم شده ای  ، برای چه مرا ترک میکنی مرا تنها میگذاری ؟ 
وظیفه ات چیست به کجاها میروی  مگر تو فرمانروای همه قلبها نیستی ، من به اشتباه بتو میاندیشیدم همه عمر ؟  آه میبینی که 
چه آتشی دردرون من شعله میکشد  ومن مانند یک هیزم تر درمیان زمیتن وهوا بین سوختن وخاموش شدن معلقم .
باید بگوم شکست خورده ام !  دیگر برای هیچ کاری خوب نیستم .
اما باید به آنها بیاندیشم به آنهایی که گرد منند اما تنها هستم غیر از تو کسی را ندارم ، 
نه ! تنها نیستم  من یکی از همان سروده های تو هستم  تو مرا درمیان بازوان خود سخت پنهان کن  برایم سخن بگو ، شمشیر بزن حتی اگر بازوانت شکسته ویا زخم برداشته اند  تو نباید شکست بخوری .
شب با چادر سیاشی خود همه جارا پهن کرد  ، آه ایکاش سگ بودم سگی خوشبخت مانند ( مافین ) چند پرستار دارد دکتر مخصوص دارد غذای مخصوص دارد وعزیزکرده همه فامیل است ! مامان وپاپایش برای تعطیلاتی چند روزه رفته اند ودیگران خدمت اورا انجام میدهند !

آه ، کجا هستی ؟  امروز سایه اترا دیدم با آوایی تازه  تو در شمار بزرگانی اما من نمیتواتم یک سپاهی باشم اگر تو شکست بخوری  باز درقدرتی .
آّ ....خداوندا 
 چقپدر رنج برده ام  وخداوند درجوابم گفت ؛ 
خیال میکنی من کمتر ازتو رنج میبرم  قرنها وقرنهاست که نیستی ومرگ به دنبالم میباشد  درکمینم نشسته است تنها با یک ضربت پیروزی است که دربهای بسته را به روی خود باز میکنم  باید همیشه جنگید ناله را فراموش کن  برخیز ! 
برخاستم . دوش گرفتم دهانم تلخ و خسته بود م آه امروز دیگر کسی نیست حتی خداوند هم گفت که خسته است وتحت تعقیب آدمخواران .
 بیچارگی ما دراین جهان آن است که درموقع لزروم همدمی نداریم  وهمسری نیز نداریم شادی چند دوست اتفاقی  که تنها نام دوستی را برخود نهاده اند ودر انتظارند که مجلس یابودی برایت بگیرند !
تابلت را روشن کردم باز این موسیقی بود که بفریادم رسید  همه چیز را فراموش کردم کمتر  به اخبار توجه دارم دختری نهساله به عقد پسری ۳۵ ساله در آمده آنهم بصورت موقت صیغه !!! باید خانواده اش خیلی گرسنگی کشیده باشند که اورا فروخته اند .
نه آنهاهنری ندارند غیرتی هم ندارند باری به هرجهت تا ردا خدایشان بزرگ است ونمیدانند که خداهم خسته شده ودارد دربهارا میبنند تا بسوی آسمان دیگری برود .

از تو دورم اما آنچنان بتو نزدیکم که دردرونم نشسته ای میدانم مرا دوست میداری منهم ترا دوست میدارم  بیشتر از آنچه که گمان بری من سرشتی درستکار دارم از بی نظمی ووسر درگمی بیزارم . 
من همان زندگیم که در جدال با کثافت واهریمنان در جنگم  وتو فرمانروای منی .تنها نیستی  از آن خودهم نیستی  تو یکی از آوازهای وسرودهای منی ترا زمزمه میکنم ، ترا میخوانم  .
 میل دارم فریاد بکشم از شب بیزارم شب برایم معنا ومفهومش را ازدست داده است . شب با تب همراه است .پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا / ۳ سبتامبر ۲۰۱۹ میلادی !

دوشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۹۸

ملاهای مکلا

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
-------------------------------------------
 این روزها یوتیوب گردش خودرا عوض کرده است دیگر از موسیقی ها ی گذشته و چیزهای خوب خبری نیست درعوض ( ملاهای نرینه ومادینه مکلا با فکل وکراوات ) مشغول  تهیه جهنم وبهشت هستند برای مردم بیچاره که نمیدانند رو به کدام سو بکنند .
جناب حضرت پاپ فرانسیسکو فرمود : 
نه بهشتی وجود دارد ونه جهنمی ونه کشتی نوحی همه افسانه وقصه های قدیمی است که از کتابهای  نقل مکان کرده اند ! او مردی باهوش وطنز گویی زیرک است روز یکشنبه گذشته ۲۵ دقیقه در آسانسورش گرفتار شد برق نبود !!! اما نه سکته کرد ونه ترسید |اتش نشانی آمد اورا نجات داد وهنگامیه به میدان سن پیترو رسید از مردم عذر خواهی کرد از اینکه دیر آمده واز آتش نشانها تقدیر وتشکر کرد  وبه مردم گفت که آنهارا تشویق کنید وتشکر ! درست همانگنه که جمبوری افلاسی  از |آتش نشانهای بیلدینگ پلاسکو تشکر کرد !!!. 

او  جناب پاپ مردی راستگو ودرستکرداروبه راستی مومن است آن جلال وجبروت را از واتیکان برداشت ویا کمتر کرد  بخوبی ضعف های خود ودیگران را میشناسد وبی هیچ زحمتی توانسته گفته هایش را بمردم بقبولاند  ، خوب پس ؛
چرا کشتی نوح به داد مردم فلوریدا نمیرسد وآنهارا سوار نمیکند وبه دریایی آرام نمیرساند ؟! 
امروز دیدم یک کشیش جدید فارسی زبان با فکل وکراوات دارد از زنی گفتگو میکند که سه روز مرده بود وحال به لطف خداوند دوباره به زندگی برگشته !؟ وداشت احوالاتش را میگفت  چرندیاتی که تنها برای بچه ها خوبند دیگر کسی زیر بار این حرفها نمیرود  باندازه کافی ملاهای درون ایران همهرا دچار سر درگمی کردند وسر انجام فهمیدند که هر چه هست در ( ثروت اندوزی ) است خدارا هم میشود باپول خرید ودرکنج پستوی خانه پنهان کرد .

در حال حاضر نوعی آنارشیزم  بر دنیا حاکم است وواقعا گاهی دچار حیرت میشویم  گاوها مست ودیوانه ار میان میدان بسوی تماشا چیان حمله میبرند وآنها زیر شاخهای خود میکشند  من باین بازی کثیف همیشه اعتراض داشته ام این نه ورزش است ونه مسابقه مرد با مرد نر با نر !! بیچاره هیچکدام مرد مرد نیستند وگاوها همه اخته شده کور مال باچشمانی وازلین مالیده داروهای وحشتناکی به آنها تزریق شده باید در میدان بمیرند ؟! گوشت آنها مانند گوشت قربانی  بین همه با قیمت سر سام آوری پخش میشود !!! گوشتی مسموم از دویدن وعصبانیت حیوان ولبریز از چربی وهمه خون او بیرون ریخته است . ( تا خر در جهان هست مفلس درنمیماند ) .

گویا انتخابات سومی در راه است وآن مردک کوتوله سر انجام باید بر تخت وزارت اسپانیا  بنشیند  واینمرد تحصیل کرده وخوش قامت ( پدرو سانچز) باید بکلی از صحنه  سیاست بیرون برود هرچه باشد دنیای ما دنیای اقتصاد است .نه من دیگر رای نمیدهم ، رای به کسانی که نه میشناسم ونه میدانم چه 
کاره هستند وبخودشان نیز دروغ میگویند . عده ای با پولهای مجاهدین روی کار |آمده اند ، عده ای باپولهای جمبوری افلاسی روی کار |آمده اند با زلفان انبوه وگلابتو ن میل دارند جیب خودرا سنگین تر کنند  بیمارستانها دکترهاراکمتر کرده اند پرستاران کم شده اند عده  زیادی از مردم  بکشورهای دیگر  کوچ کرده اندودیگر هم حاضر نیستند باین سر زمین برگردند خواهر دوقلوی ایران .

کم کم دنیا وارد  بازی خطرناک میشود  الاغها یکسر رها شده اند با خود خواهی ذاتی بی پروایی  تنها ادعاهایشان بالاست  کسی جرات آنرا ندارد بپرسد که من ودنیای مرا به کجا میبرید ؟! جهان امنیتی شده است باید درانتظار آن « چیپس » مخصوص بود که به زیر پوست ما تزریق خواهد شد تا نفس کشیدن مارا نیز در اختیار داشته باشند وببیند درروز چقدر اکسژن از هوا گرفت وچه مقدار گارز کربینک رها کرده ایم !.
دنیای وحشتناکی است خوب است که من کم کم بار سفر را میبندم اما نگران باز ماندگانم میباشم  ، خوب انها هم عادت میکنند! با همین اسباب بازیها به دنیاآمده اند.
روزگا ری که باغ وخانه وخاک ما از دست رفت ، مادرجانم میگفت ؛ 
دلم برایت میسوزد چگونه میتوانی تک وتنها دراین دنیا زندگی کنی نا بود میشوی !  من نه ترسیدم ونه نابود شدم عادت کردم بنی آدم بنی عادت است  بچه های ما هم عادت خواهند کرد با همین  حیوانات بزرگ میشوند خوی درند گی را فرا خواهند گرفت ما بااسب بزرگ شدیم ونجابت اورا بجان گرفتیم اینها با الاغها وکره الاغها وگوسفندان بزرگ میشوند ووکم کم سر به راه شده بسوی آغل یا کشتارگاه روان خواهند شد.
زندگی میگذرد  تن وجان  ما همچو امواج  دریا  در جریانند وتنها موسیقی این دوست با صفا ومهربان است  که با چشمانی درخشان وروحی صاف به کمک ما می آید  این موسیقی از زمان تولد درگوش ما به صدا درآمده از زمزمه های لالایی مادر ودایه تا ویلونهای کوچک وبزرگ وتار ودف وتنبک ما از سنج ودهل وشیپور بیزاریم  ساز ما پیاتو / ویلون /تار/ سه تار/ قیچک ؟ کمانچه ودف است .  واین موسیقی است که برروح دردمند ما  لالایی میخواند  وجان مارا آرام میکند نه نوحه جغد های شوم بر فراز خرابه های سر زمین از دست رفته . پایان .
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا ./ ۲ سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۲ شهریور ۱۳۹۸ خورشیدی .


یکشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۸

سلام به سپتامبر!

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا !
------------------------------------------
دلنوشته ؛ اول سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی !

همیشه ماه سپتامبر را دوست داشته ام وهمیشه فرا رسیدن روزهای پاییز برایم یک نشاط ونشئه بخصوص دارد  در سپتامبر عاشق شدم ودرستامبر آ|واره شدم ودر سپتامبر کوله بار رنجهارا بردوش گذاشتم اما هنوز سپتامبر را دوست دارم .

جناب پاپ اعظم فرموده امد که نه بهشتی هست .ونه جهنمی ونه کشتی نوع وغیره همه اینها افسانه های قدیمی وترساندن مردم بوده است ، اما هنوز جانورانی در لباس روحانیت مشغول از بین بردن روحهای مردم وشستن مغز آنها میباشند وتو باید یکی از این ادیانرا در آستر کلاهت داشته باشی !

روزی وروزگاری این خواهران روحانی وراهبه ها برای ما نماد فرشته ها بودندکه در بیمارستانها ومدارس وجنگها مرهم گذار زخمهای ستمدیگان و بیماران بودند اما امروز باید از |انها ترسید  چرا که دردرون آستینهای  گشادشان یک دشنه پنهان دارند مانند همان فاطمه کماندوهای ما .

برای چه باید دراین کمدی ها شرکت داشته باشیم ؟ دراین نمایشات تهوع ور ودروغین  بیفایده است مردم هرروز عقب تر میروند حال هر صفحه ایرا که باز میکنی دارند راه ورد مدیتشین وراه بودار ابتو نشان میدهند ! راه کریسناها ویا شیوا ! حال میان اینهمه بلبشوها من باید رو به کدام سو بکنم وکدام قبله را ستایش نمایم ورو به کدام دیوار نماز بگذارم ؟ آیا کسی در کاينات هست که صدای مرا بشنود ؟!

هیئت سوگوران وعزادارن حسینی دور دنیا راه افتاده اند تا این مرکب را به همه هدیه بدهند آیا بهتر نیست سید ملا نصراله بجای |آنهمه ایات کذا وکذا عکس چند خشخاش ویک وافوررا میگذاشت هرچه باشد ریاست کل مافیای مواد مخدررا دردره بقاء دارد ویا دیگری با سه کیلو ریش وپشم نما د دین وایمان است !! حالم بهم میخورد .

همه آنها به ایمان خود خیانت میکنند  بین هیچکدام تفاوتی نیست  باید تنها مراقبشان باشیم  وآنهارا ما به راه راست بخوانیم  چه زندگیها که دراین راه به هدر رفت  ، چه نیروها  وچه استعداد ها  !  دیگر بوی لجن آنها بلند شده است  خوب دست کم میتوان آنهارا رد نمود وتاییدشان نکرد .

ما ملت ویران میکنیم تا بسازیم ودوباره ساخته هارا ویران میکنیم برایمان نوعی بازی است یک روز مرد خداییم روز دیگر اهل ریا وروز سوم حاتم طایی روزچهارم مردی گدا ! .
چه جانهای پر ارزشی که درون سیاهچالهای دارند میپوسند ویا پوسیده اند نسل کشی یعنی همین وما هنوز بیدار نشده ایم .
همین نشان پوشش فرمانرواهای ستمکار بر مردم است  مردمی ناتوان وبی قدرت  وزخم خورده ونا امید  همه رو به آفتابی دارند که کم کم دارد غروب میکند .

امروز اکثر ایرانیان واقعی مانند هما ن ارامنه درسرز مین ما مشغول زندگی هستیم غیر از آنهایی که زد وبند های آنچنانی دارند خانه وحیاط دارند ویلا وکاخ دارند از چهار جهت به آنها سهمیه میرسد اما ما  که تنها عشق وطن داریم در بیغوله های روزهارا  به شب میرسانیم ومنت کش میزبانمان هستیم که مارا قبول فرموده بما مهر عطا کرده اند  باید در تمام صحنه ها حضور خودرا اعلام نماییم .
خوشبختانه من از این دین گرایی موروثی  خالیم  چرا که  بیش از حد به سر زمینم عشق دارم تا  به یک افسانه موهوم روی به هرطرف کردم دیدم دیواری ضخیم وسیمانی  است .
دیگر میان ما یک دلی ویک رنگی وجود ندارد همه خالی شده ایم ، تهی هستیم ، تنها شعور خودرا بباد میدهیم در باد حرکت میکنیم وبا باد مینشینم مانند همان بابادکهای صد رنگ کودکان .
آزادی  روزهای تاریکی شروع شده  اماهنوز پاپهای روم  فروغ عقل را رد میکنند  پاپهای پاریس  ولندن روشناییهارا خاموش میسازند  چراغهای کوچه کم سو واکثرا خاموش است  وجهانی وحشتناک ـ( امپریالیسیم ) همه جا  چیره شده است وچراغ سرمایه داری روشن تر  با بورو کراتهای  تازه شکل گرفته ونوظهور  جمهوری ما نمونه آن است دیکتاتوری انقلابی ؟! بیچاره ( آزادی )  این جهان برای او نیست  تنها تبلیغات با نام او و.... خداست همین وبس .ث
پایان  
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اول سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی برابر با ۱۰ شهریور ۱۳۹۸ حورشیدی . اسپانیا