« لب پرچین » ثریاایرانمنش ! اسپانیا .
----------------------------------------------
بر سر بازار جانبازان منادی میزنند
بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده
رفت تا گیرد سر خود ، هان،هان حاضر شوید
سودا گری واستبدا د امروز گریبان همه را گرفته است این عالیجنابانی که درکوشه های مبل سبز وقرمز چرت میزنند ودرفکر حقوق ماهیانه واسباب عیش خویش میباشند ، همه بهر روی دست دردست اقتصادی اروپایی دارند واگر بیرون بیایند ضررها خواهند نمود .
مرغ یک پا دارد جناب نخست وزیر تازه که دست کمی از سلف خود ندارد با لجبازی میگوید (ما باید امپراطوری خودرا حفظ کنیم )!! آنهم یک امپراطور پوسیده وبو گرفته که از درون آن صدها کثافت دیده ونادیده بیرون میاید . وبوی تعفن آن همه گیر شده است .
خوب محکم آنرا بچسب امروز تنها هنری که برایتان مانده هیکلهای چرب ولبریز از پیه وپر گوشت از وجود هیچ روحی در جسمتان دیده نمیشود .
دراین سر زمین زورکی باید آن زلف گلابتون با آستین های بالا زده گویی میخواهد درون یک طشت لباس بشوید با زلف جمع شده پشت سر تحفه ودست آورد جمبوری افلاسی باید وارد دولت شود !!!
خوب ! چقدر دنیای خوب وشیرینی داریم هر روز بر تعداد گمشدگان وکشته شدگان افزوده میشود چه با بلاهای طبیعی ویا به دست خود افراد .
اینک نخستین روزهای ماه سپتامبر است ومن بحساب اینکه این ماه کم کم هوا خنک ودلپذیر خواهد شد دلخوش بودم
اما بما مژده دادند که این پاییز نه خبری از باران است ونه ا زخنکی هوا گرما همچنان میتازد مقصر چه کسی است ؟.
امروز ما وزندگی ما در میان دستها ومغز مشتی اشخاص مبتذل مسخ شده میباشد که بجای همدردی با یکدیگر دستهایشان را پشت سر پنهان میکنند همه قمار باز شده اند ، بلوف میزنند !
زندگی بمن آموخته که چندان سخت گیر نباشم واز روی خیلی چیزها نا دیده بگذرم ، نه ، این دوره زمانه نباید از زندگی ومردم صد هزار رنگ توقع زیادی داشت همین که سر وکارت با یک انسان ساده وبی ریا افتاد باید هزار مرتبه شکر کنی ما کاری به آن اشرافیت ساختگی تازه وامروزی نداریم هنوز در گوشه وکنار قصرهای کهنه ونم دار وبو گرفته تره تخم شاهان زاد ولد میکنند ودنیا را پر میسازند!
حال باید باین اشراف تازه از راه رسیده بی فرهنگ وبی دانش تنک مایه که تنها به پتشوانه خانوده زورکی خود متکی هستند بنگریم توقعی نخواهیم داشت کسی دیگر میل وطن نمیکند میل اینکه خاک بپرستد ، همه جا خاک هست / درخت هست / جویبار هم هست باید جهانی اندیشید وجهانی زندگی کرد
در خیابانهای لندن گویی در خیابا نها وبازارهای اسپانیا بودم نه ! همه چیز که اینجا هست در|آنجا هم هست تنها کمی گرانتر با چاشنی افاده !.
زمانیکه به گذشته مینگرم میبنیم ما چگونه از روی یک زندیگ ساده وبی درد سر به جهنم افتادیم از خانواده دور شدیم خانواده ای که هرکدام روز معینی داشتند وما میتوانستیم همهرا ببینیم وبرای \ان روز در فکر تهیه لباس وغیره بودیم ! امروز حتی یک فامیل به زحمت لای درخانه خودرا باز میکند مگر شام خودرا باخود برده باشی ! .
در گذشه کمتر کسی ثروت ودارایی خودرا به رخ دیگری میکشید مگر آنها که تازه از جنوب شهر به بالای شهر کوچ کرده وهمه هم ( وزرا ) نشین بودند نام وزرارا به تمسخر بر آن خیابان گذاشته بودند .ناگهان فروش نفت به سیزده میلیون بشکه درروز رسید گرسنگان سیر شدند شکمها ورم کرد پولهای به خارج گریختند در بانکهای انگلیس محفوظ تر بودند و.......انقلاب کردند ! حوصله شان سر رفته بود خیال کردند یک بازی است وزود تمام میشود اما آن بانکداران وسهام داران میدانستند که حالا حالا ها نباید باین بازی خاتمه داد پولهارا ضبط کردند ومردان را کشتند حال مانند خروس جنگی موهایشانرا سیخ کرده درون پارلمان چند صد ساله شان بهم مییپرند !!!.
زندگی وسرنوشت ما دردست این حیوانات است . انسانها از زمان گریخته اند وگم شده اند حال در پرده یکنواختی یک مذهب یک دولت دست نشانده ونوکر وار واسیر خرس سفید که با روباه پیر شریک است باید همه یکسان رفتار کنند آهسته بروند لب فروبنندند تا گربه شاخشان نزند .
در بیرون هم ما سرمان با افسانه ها گرم است هر کانالی را که باز کنی یکی دارد برایت قصه عموسام وگربه اش را میگوید یا قصه حسن کرد شبستری را .
دراین میان کاسبی حراجیهای حسابی بالا گرفته است آثار دزدی شده برای تشکیل گالریها نقاشی ها موقوفات ثروت زیاد برای کلکسیونرها ودر کنارشان ! بنگاههای خیریه .......پایان
دل منه بر دنیی و اسباب او
زانکه از وی کس وفاداری ندید
کس عسل بی نوش از این دکان نخورد
کس رطب بی خار زین بستان نچیند
اشعار متن ؛ از حافظ شیرازی !