چهارشنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۹۶

جمیله یکه سوار

با دیدن این عکس ، کمی خنک شوید !
با نوشته های من کمی گرم شوید ، جمیله یکه سوار منم ، من ، عاشق اسب و سوار منم  منم ،....... آه یادش بخیر پسر کوچولیم چقدر این آهنگ را دوست میداشت و بین آن صفحات یک رنگ ویک شکل میرفت آنرا پیدا میکرد و میگفت جمیله ، جمیله را بگذار روی گرا ما فون !! تنها سه سال داشت .( این آهنگ را خانم الهه دریک فیلم فارسی خوانده بودند ) یادشان گرامی ....
بهر روی من امروز ناگهان این شعر بیادم آمد ، نیمه شب درو پنجره فیس بوک را بستم اما حسابم باز است بخاطر"بانو پرچین هم آنجا و در توییتر اما خودم آمدم برون در به تماشا ، در آنجا هم گروه و دسته بندی بند شاعران یکطرف ، بند نویسندگان یکطرف بند شاه پرستان یکطرف بند توده ایها  واز کار افنادگان مجاهدین که حال خودرا به سپاه وامنیتی فروخته اند یکطرف و مصدقیان با قهر مان ملیشان سویی دیگری و درعین  حال بازار تبلیغات داشت زیاد میشد ومشتریان درپشت صحنه   ردیف درانتظار ورود وهمه همبستگیهایی داشتند ارواح پدرشان ! .د رهر حال بوی تجزیه طلبی میامد .........
تنها چند مرد قدیمی که از روی ایستا گرام مرا میشناختند وا زنوشته هایم اطراف مرا گرفته بودند بقیه هریک دریک گروه و تشکیلاتی . 
عطای آن رشته را به لقایش بخشیدم اما همچنان حسابم باز است تا فکری بحالش بکنم .
---------
شب چو ما ه آسمان پر راز 
گرد خود آهسته میپیچد حریر راز
او چو مرغی خسته از پرواز 
مینشیند بر درخت خشک پندارم 

شاخه ها از شوق میلرزند 
در رگ خاموششان آهسته میجوشد 
خون  ، یادی دور 
زندگی سر میکشد  چون لالهای وحشی 
از شکاف گور 
از زمین دست نسیمی سرد 
برگهای خشک را با خشم  میروید 
آه ....بر دیوار  سخت سینه ام 
ناشناسی مشت میکوبد 
" باز کن دررا ... این اوست ،
" باز کن در را ....اوست ،

من بخود آهسته میگویم : 
با زهم رویا ؟ 
آنهم اینسان تیره و درهم 
باید از داروی تلخ خواب 
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم
میفشارم پلکهای خسته ام را بر هم 
لیک بر دیوار سخت سینه ام  با خشم 
ناشناسی مشت میکوبد 
باز کن ، این منم ، من 
باز کن   این اوست ! اوست 

دامن از آن سر زمین برچیده  
با شکیبا  دشتها را درنوردیده 
روزها در آتش خورشید رقصیده 
نیمه شب  چون گلی خاموش  
در بستری غلطیده  باز کن .... این اوست 

اشک حسرت مینشیند  در نگاه من 
رنگ ظلمت  میدود  در رنگ و آه من  
و من با خشم میگویم : 
با ز هم رویا  
باید از داروی تلخ خواب 
عاقبت بر زخم بیداری نهم مرهم 
میفشارم پلکهای خسته ام را برهم  
---------
تقدیم به دوست از یاد  رفته  
ثریا / اسپانیا / چهار شنبه 21 ژوئن 2017 میلادی .