« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
بالزاک میگوید ؛
«دردهای حقیقی به ظاهر آرامنند ودر بستر عمیقی که برای خود درست کرده اند ، گویی بخواب رفته اند ولی همچنان روح را میخراشند ومیبرند «
زندگی تعهدی بما ندارد اما باید خودرا متعهد کرده ایم که تا پایان عمر آنرا تحمل کنیم . زنج ببریم درد بکشیم وزیر بار حقارتهای احمقانه خورد شویم وهمچنان به راه خودادامه دهیم.
شب گذشته اورا پیدا کردم انرژی مثبتی بمن میدهد حال سعی دارم که به زندگی میخکوب شوم وبرایش همان آهنگ دلپذیر را بخوانم . گاهی فکر میکنم همه چیز را از سر گرفتن چقدر خسته کننده وآزار دهنده میباشد اما باید برای دیگران زنده ماند
امروز سر وکار ما با انسانهای شریفی نیست بلکه با مشتی بی فرهنگ وتازه به نوا رسیده که افق فکریشان از حد تیر چراغ جلوی خانه شان فرا تر نمیرود .
سعی کردم خودرا در یک انزوای عمیقی پتنهان کنم نمیدانستم چگونه باید با اویگانگی را آغاز کنم سلام وصبح بخیر وشب بخیر . کناه منحصر باو نبود گناه منهم بود .
در شهری زندگی میکنم که افق فکری آنها از چهار دیواری اطاقشان بیرون نمیرود هنوز خانوادههای کهن سال فخر میفروشند ونوچه هایشان بر سر ملت سوارند هنوز کبابهای خاطراتشان لبریز از عشق وشیدای ومواد والکل جز بهترین وپر فروشترین کتابها درقفسه ها جای دارند زبان من گویا نیست سخت است ترجمه اش گران تمام میشود .!!!
انسانهای بدبختی که میل دارند مانند اربابانشان درآن سوی قاره لباس بپوشند وزندگی کنند اما همان لهجه ولایتی وقومی خودرا نیز حفظ نمایند زبانشانرا نیز رها نمیکنند.
مردان هرروز تمیز وآراسته به سر کار میروندزنانشان به خانه داری وخمیر های پف کرده درون فر بخود میبالند ویا به هنرهای دستی شان برای دخترانشان همیشه باید مردی صاحب نام وصاحب مال پیدا کنند وبرای پسرانشان نیز زنی با کلی جهیزیه نقد وآماده وارد شود . اما برای تر تیب دادن کلکسیون اثاثیه بی مصرف کلی فعالیت میکنند وخرج میکنند اطاقهایشان به یک انبار اشیاه بی مصرف بیشتر شبیه است تا یک اطاق خواب ساده وراحت همه صاحب یک کلکسیون میباشند .
همه به دستورهای مذهبی عمل میکندد ودر آن پرده یکنواختی مذهبی واخلاق خودرا پوشانده اند همه ایمان دارند حتی شکی هم به دل راه نمیدهند اما هر کسی بخود حق میدهد که به اطاق دیگری نگاه کرده ویا وجدان دیگری را ارزیابی نماید .
چندان همدری انسان دوستانه ای ندارند بیشتر تظاهر است تا واقعیت وپاکی قلبهایشان اغلب فاجعه آمیز است .
هفته گذشته دو دکتررا دیدم یکی بنظرم جلادی آمد قسی القلب که برایش مهم کارش بود دیگر ی بنظرم فرشته ای آمد که با زبان نرم و شیرینش مرا راهی اطاق عمل میکند . برایشان مهم نیست هفته است غذا نخورده ام وحتی ویتامین در بدنم نیست آنها باید به وظیفه انسانی ! حود عمل کنند .
حال باامدن دوباره او یک انرژی تازه کرفته ام صدایش را باخودم همه جا میبرم برایم آرامش بخش است .
دیگر کاری به آنسوی جهان ندارم /
پایان / ثریا ایرانمنش / اسپانیا /۱۳ سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی .