دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۹۸

عطر کهنسال

« لب پرچین » ثریا ایرانمنش . اسپانیا .
--------------------------------------------

خوب از این وضع معلوم است که حال چندان درسیتی ندارم تب های پشت سرهم وضعف عمومی وغیره باز هم به نجات جان خود برمیخیزم  ، برای کدام دنیا ؟ برای  آنهاییکه درکنارم ایستاده اند واشک میریزند باید بمانی باقی بمانی ،  من بی آنکه بتوانم احساس خودرا تحمیل کنم ویا تجزیه  عطر این عشق را به سینه میفرستم  این عطر کهن سال را که درسینه این موجودات کوچک دفن کرده ام  از آن تمدنی که درآن رشد کرده بودم حال دراین دنیای جدید واین تمدن ظاهری میبینم همه جا دنیا یکی است همه دریک حالت خشونت ووحشی گری بسر میبرند دریک درهم برهمی ، دریک بی اعتنایی وبی خودی  این سر زمین کهن چند قرن ساله کم کم دارد فرو میریزد  همه چیز سطحی وبی پایه است  رفتار آدمها همان است ک امروز در سر زمین خودم میبینم تنها آن صورتک مسخره را ندارند  عده ای حتی پایین تر از مردم ما میباشند  عطر زیبایی از میان برخاسته  چیزهای زیادی  از این دنیا گم شده  مثلا دیگر یک لفظ ملایم وبا ادب را نخواهی دید که باتو سخن بگوید  نرمی درکردار ورفتار هیچکس دیده نمیشود هرچه هست خشونت است ، هرچه هست مقوایی ودروغ است ،  همه به یکدیگر بگونه ای شکاک  مینگرند ، همه ازهم واهمه دارند ،  هرچه هست زشت وزمخت است دیگر اثری از آن موسیقی وعطر ملایم کتابهای نیست .تنها عده ای روشنفکر نما با عینکهای پنسی خود درتالارها نشسته اند ومردمرا معاینه میکنند ! روزی همه انسان  بودند وامروز .....؟
.
چه نمای زیبایی بود در جلوی چشمان من در آن روزها  امروز همه چیز واقعیت خودرا ازدست داده است  درزیر همان چتر  اما بگونه ای دیگر  هنوز عده ای درمحافل اعیانی بخود فروشی مشغولند وعده ای تماشاچی  خیلی ها سست وبیحالی را پیشه کرده زیر آفتاب پاییزی لم داده اند . 

اینها همه از همه عقیده ها بری هستند  با هوسبازی کاری را انجام میدهند وسپس سر جای اولشان برمیگردند دیگر در میان آنها یک سر شت دلفریب نیست که بوی عطر  آن برجان تو بنشیند  ازآن \چهره های زیبای اشرافی که روز ی در میدانهای شهرهای قدیمی میدید ی خبری نیست همه چیز یک شکل زمخت وزشتی را بخود گرفته است همه بیهوده بزرگ شده اند  ، شاید من درهمان کابوس سفرهای گالیور محبوسم ! حال به سر زمنی غولها سفر کرده ام ؟! .
آسوده زیستن ، این آرزوی همه انسانهاست  حتی نیرومند ترین آدمها  کسانی که فعالیتهای سیاسی دارند ویا  دهکده ی را رهبری میکنند  حال فلان نیمه دست آفرین ماکیاولی  فروانرواست  کسیکه قلبش باندازه  مغزش عاری  از شعور فکری  ویا دلی روشن باشد . دیگر کمتر دل وجرائت در سینه ها دیده میشود تنها دود باروت ولوله تفنگ و شاخه بمب است که حرف میزند جاه طلبی بی حسابی همهرا دربر گرفته است .
من راه خودرا گم نکرده ام  همچنان خرامان پیش میروم  اما فراموش کرده ام که دنیای من کجا بود وکی بود چه بود حال بی تفاوت راه میروم  کناره گیری بهترین است در همین کناره گیری ها به گردش میروم  زیر ان جاذبه دروغین راه میروم  دیگر به روشنایی باغهای معلق نمی اندیشم  همچنان به آفتاب داغ وق زده که  هر صبح از پنجهره اطاقم به درون میتابد مینگرم  سالهاست رطوبت  بارانرا احساس نکرده ام  اما باید  شال خودرا محکم بر پپکرم بپچیم .
قوم بنی اسراپپیل  از ماموریت خود بخوبی  پیروی کرده وآنرا حمایت ونگهداری میکنند  وآن اینکه دربین سایر نژادها  همچنان  بیگانه ای باقی بمانند  همه چیز را درمیان دستهایشان دارند ملتی که در سرتا سر عالم  تنها خودش را میشناسد  درعین حال سد های معنویت بشریت را درهم میکوبند  تا میدانرا برای خود باز تر کنند در تکنو لوژیها از همه دنیا پیشرفته ترند وهمه رسانه را دردست دارند همه جا دیده میشوند وبه همین شیوه بانکداری وبهره برداری وبیمه ها را دراختیار دارند  آنها خواه ناخواه 
 آینده جهان هستی را پایه میگذارند  ما تنها حرف میزنیم در عمل بیحا ل وبی رمقیم همه سخن رانان خوبی هستیم چه شیوار وپربار سخن میرانیم چه گویا مینویسیم ! .
خوب من کم کم پیر میشوم  دیگر کسی را گاز نمیگیرم دندانهایم ریخته وخودم افسرده شده ام  دیگر میلی ندارم به دیدار هنرپیشه های روی صحنه زندگی بروم  اندیشه را برگزیده ام درخیالم عاشقم ، درخیالم فارغم ودرخیالم با کسی حرف میزنم  که اورا نمیشناسم .
دنیا با من بازی بیرحمانه ای را به آخر میرساند طنز شومی بود . ث 
پایان 
ثریا ایرانمنش « لب پرچین » اسپانیا . ۹ سپتامبر ۲۰۱۹ میلادی و