ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
دلنوشته امروز شنبه 27 فوریه 2021 میلادی !
درنمازم خم ابروی تو با یاد آمد / حالتی رفت که محراب به فریاد امد
به هنگام شب وصبح که باید این دربهای اضافی راهروی های بی معنی این آپارتمان را ببندم ویا باز کنم با خود میگویم درهای قصر را باز میکنم یا میبندم !!! وامرو زناگهان بیاد گفته آن بانوی قدیمی افنا دم که میگفت :
من میل ندارم مانند ثریا در قبر زندگی کنم ! خوب لابد مقبره های امروزی خیلی بزرگتر شده اند وشبیه همین آپارتمان من میباشند اما یک چیز را فراموش نباید کرد که من مانند بقیه نیستم ونبودم ونخواهم بود بخاطر آنکه سر جلوی یک ملای بیسواد حرامزاده خم نکنم وتقاضای امضای ایشانرا بنمایم از همه اموالم گذشتم وآنهارا به کسی سپردم وگفتم تو اگر توانستی لاش خورهارا پرواز دهی واین اموا ل را در اختیار بگیری سهم خودرا بردار اگر دلت خواست مقداری هم برای من بفرست تا مخارج دانشگاه پسرکم را بدهم همین او رابطه اش باتمام این اهالی ده خوب ومحکم بود وتوانست همه را بفروشد وبه حساب خود بریزد ! ده هزار دلارهم برای بستن دهان من برایم فرستاد .
من نتوانستم دراینجا خانه بخرم میلی هم ندارم این کاررا انجام دهم اخیرا فهمیدم که نوه ام به دوستانش گفته بود مادر بزرگ من هنگامی که برگردد یک منشن بزرگ میخرد ومن پارتی خودرا درانجا برپا میکنم !!! بیچاره بچه ! او خبری از رذالت ما مردم آن سر زمین ند ارد وخبری از بی قانونی وماله کشی به هر ناکسی را نمی فهمد . دلم سوخت . امروز او به شهر دیگری رفته دریک آپارتمان کوچک منزل گرفته تا دانشگاهش را تمام کند درعوض پدرش آن منشن بزرگ را ساخت اما اجازه پارتی دادنرا به بچه ها نداد
حال داشتم درب هارا یکی یکی میبستم وبا خود گفتم خوب است قصر بزرگی داری یک بالکن سرتاسری لبریز از گل وسبزی وریحان ونعنا همه شهر زیر پاهایت هست ودرفکر آن یکی مادر بزرگ نوه ام بودم که یک منشن دوهزار متری دارد اما خودش وهمسرش تنها به دور ازهمه خلق جهان درب هارا قفل کرده اند وهمه چیزراآن لاین میخرند ولابد آن لاین هم مصرف میکنند یکی روی صندلی بزرگ چرمیش نشسته تلویزونهارا تماشا میکند دیگری روی کامپیوترش ورق بازی میکند کلوبها تعطیل وبازیها تمام شده اند .
روزگذشته نوه دیگرم در خیابان با دوستانش برایم پیام میفرستد حالت چگونه است دلم برایت تنگ شده میخواهم برایت پیتزای بدون پنیر درست کنم !!!!! همه زیباییها وثروت من همین است وبه آنها مینازم حال درقبر هستم یا درقصر مهم نیست مهم این است که دوستم میدارند با همه خالی بودن دست و خالی بودن کیسه ام !نعمت بزرگی است /
اینجا بود که رسیدم به آن ندای درونی : بنده ناچیزم همهرا بشکل تو ساختم .
پایان
از من اکنون طمع صبر ودل وهوش مدار/ کان تحمل که تو دیدی همه برباد آمد ////حافظ شیرازی
ثریا / اسپانیا /
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر