ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا .
نامه ای به دوست .
قرهاد دهخدا ! هر سال دراین فصل نمیدانم چرا روحم بسوی خانه شما وآن دوستان دیگرم کشیده میشود هوای پاکیزه پاییزی با نم باران بیاد آن روزی افتادم که ناهار منزلتان بودم مامان برایمان آش رشته پخته بود وتو درپشت پیانوی بزرگت داشتی قطعه ای از موزارت را میزدی باخنده گفتم "
چه ترکیب زیبایی آش رشته وموزارت . تو خندیدی همیشه میخندیدی برادرت اسحاق با من در یک اطاق کار میکرد وخود تو درقسمت دیگری بودی مردی مودب مهربان با همسر آلمانی خود چه زن خوشبختی بود بیوه با یک بچه وآن عروسی مفصلی که برایش گرفتید . هنوز عکسهای عروسی ترا دارم وهنوز آن عکسی که درکنار تصویر بزرگ عمویت "علامه دهخدا "گرفته بودی دارم .
فرهاد جان روزهای خوبی بودند وتو میگفتی هر گاه سوزان پلشت را میبینم یاد تو می افتم درست سیب هستید که از وسط نصف شده اید ! .......
امروز در یک زندان انفرادی سرم را با گلدوزی ها گرم کرده ام وصفحاتم درگوشه ای بمن دهن کجی میکنند وخودم نیز به دنیا دهن کجی میکنم .
در میان ترس وخوف ووحشت درمیان اخبار کذب ودروغ درمیان مردمی نا اشنا به اصول انسانی درمیان ریش وپشم بدبختی این است که دراین سر زمین همه مردان ریشهارا تاروی سینه گذاشته اند لابد میل دارند انها چایکوفسکی شوند یا الکساندر پترونیچ . صف چپ دارد راه میرود نه آن چپی که شما ها می شناختید ! این چپ از ثروتمندان بزرگ تشکیل شده است !! ودنیاله اش هم زیاد وبلند است من ا ز چپ وراست چیزی نمیدانم اما گاهی دلم آنچنان بسوی شما ها پرمیکشد که ارزو میکنم ایکا ش مرغی بودم وپر پرواز داشتم وبسوی اسمان پرواز میکردم اما اسمان نیز لبریز از زباله های فضایی ودود جت های شخصی وهواپیماهای ضربدر ی ! وگاهی جنگی بی سر نشین یا با سر نشین بنا براین مرغی نیز درفضا پرواز نمیکند درعوض کوهها همه غرش برداشته اند واز هر طرف آتشی سوزان وفروزان بلند میشود ورودخانه ای از آتش مذاب بسوی اقیانوسها ودریاها میرود کسی هم نمیداند که چه دستی درحال فعال کردن این کوههاست ! اگر هم بدانند زبانشان قفل است ودهانشان بسته /شاید قیامترا برایمان زنده کرده اند
چه خوب شد که شما ها ازاین دنیا رفتید با آنهمه جوانی وهنر وادب واصالت امروز هیچ خبری از آنها نیست هنر مرده بکلی درتمام دنیا تنها درمکانهای خصوصی برای افراد خصوصی اچرا میشود نقاشی ها وهنرمندان دیگر کارشان کساد است باچند قوطی اسپری میتوان همه دنیارا نقاش کرد
نه اصالتی وجود ندارد آدمی نیست که بتوان به او اعتماد کرد دیگر علامه ای بوجود نخواهد امد تا کلام رابرایما ن درست بسازد ومعنی اصیل فارسی آنرا بما بگوید علامه ها امروز همه علا......مه هستند وسالار سخن مردی شاعری که باسرودن چند بیت برای آن بزرگوار امروز به حافظ طعنه میزند ومقبره اش نظیر مقبره حافظ است مداح خوبی بود هم دران زمان هم دراین زمان .........مردم حافظ وسعدی خاقانی ورهی وهاتف عطار فروغی بسطامی را از یاد برده اند وعده ای نمیدانند آنها کیستند اما تعداد زنهای پیامبران را خوب میدانند . شوهای سیاسی خوب کار میکنند و اخیرا هم چیزی بنام " کلاب هاووس " عده ای دران جمع میشوند وبه یکدیگر فحش میدهند وفریاد میکشند ! شهرمان تاریک است تاریخمان به زیر خاک رفته واز بقیه بیخبرم نمیدانم کی زنده است وکی مرده من بین مرگ وزندگی ایستاده ام انتظار چیزی را میکشم که مدتها است که چشم براهش هستم .
روانت شاد روان همه رفتگان شاد خانه خالیست شهر خالیست سر زمینمان خالیست وخاک ما آلوده شده است دیگر میلی به دیدارش ندارم تنها گاهی از روانم کمک میگیرم سری به خانه های دوستان میزنم وبر میگردم میدانم که اکثر خانه ها دیگر متعلق به صاحبان اصلی نیستند بفروش رفته اند ! ویا مانند خانه ما با بولدزر خراب شدند دل عده ای شاد شد اما برای من بی تفاوت بود حال بجایش لابد برجی ساخته اند تا کهکشان . از همه خاطرات تنها همان قدح مرغی لبریز از آش رشته را بیاد دارم وآن روز پاییزی را وپیانوی بزرگ ترا ومهربانی خانواده ات را و دیگر حرفی ندارم چیزی ندارم بنویسم یا بگویم . ثریا /
همان روز پنجشنبه 21 اکتبر .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر