ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
دل من باز چونی می نالد / ای خدا . خون کدامین عاشق / باز در چاه چکید ؟ ............" ه/ الف / سایه ؟
سه روز تعطیلی ! .فردا روزی است که من تمام مدت را در پای رژه ارتش اسپانیا که مستقیم از تلویزیون پخش میشود میگذارنم واشک میریزم برای ارتش از دست رفته خودمان وبرای پرچمی که روزی باعث پیروزی وسر فرازی ما بود حال مانند دزدان وشبکوران درون یک اطاق انفرادی روزها را با چنرندیات میگذرانم .
شب گذشته " گالایی" از یکی از مناطق انگلستان پخش میشد با چندین خواننده ونوازنده ودسته کر و آواز خوان بدون پوزه بند و سالنی نزدیک به صدها نفر تماشاچی بدون پوزه بند با لباسهای مخصوص دراین فکر بودم که این بیماری کورنا یا کوید 19 راهش را چگونه می یابد ؟ تنها دور حوالی بیچارگان میگردد ؟ یا انها سالن را دیزن فکته کرده وخوب تمیز نموده برای وجود این نازنینان ؟! حتی هوارا نیز تمیز کرده اند .
بگذزیم روزخودرا با این ارجیف شروع نکنم وبقول آن مرد رما ل بگذارم احساس هوایی بخورد وانرژی مثبت را وارد رگهایم بکنم ومنفی هارا دور بریزم اما .اما نمیشود .
شب گذشته نیمه شب ناگهان بفکر آن چهارصد دستگاه خانه های کارگری افتادم که بانک عمران با ریاست ویشکایی آنهارا ساخته بود وچهل دستگاه ازاین خانه نصیب کارگران فروشگاه فرودسی شده بود که علیاحضرت ملکه با پالتوی خز خود درکنار سایر دولت مردان مرحوم علم وویشکایی وریاست بانک ملی سند این خانه هارا به روسا میدادند ومرحوم " حریری" این سند هارا دریافت کرد .......اما بیاد نمی آورم که کار گری ویا کار مندی صاحب آن خانه ها شده وحال با شوق وذوق قسط انرا از حقوقش کم کنند خانه های ارزان قیمتی که بیشتر به دردهمان کارگران بی بضاعت میخورد بیاد امیری افتادم که پیشخدمت بود وبرایمان مرتب چای میاورد همشهری من بود وهمیشه آهسته درگوشم میگفت " خانم برای بچه ها کفش میخواهم ویا برای کرسی ذغال ویا غیره ماهم با تمام توش وتوان دست گداایی بسوی روسا دراز میکردیم که به امیری کمک کنید بیچاره زمانی مرد همسرش زنگ زد خانم کسی نیست جنازه اورا بردارد ومن تنها وبی کس وبیچاره باز دست به دامن ارباب خودمان شدیم . اما امیری هیچگاه صاحب یکی از آن خانه ها نشد . ویا دیگران شاید تنها نور چشمی ها از آن نصیب بردند .
وهمین مزخرفات است که شب ها خواب را ازچشم من میگیرد ومیبینم که درهما ن زمان هم ما آدمهای ناباب زیاد داشتیم زیر عکس بزرگ شاهنشاه مشغول جمع آوری مال بودند وبه او بد میگفتند حال آن عکسی معروفی را که جناب رییس درحضور شهبانو گرفته بود وبمن کادو دادند ( زمانیکه استعفا دادم تا عروس دربار شوم !!! ) نمیدانم کجاست ؟ در خانه تکانی هم اورا نیافتم شاید ان زیر زیرها پنهان باشد تا چشم من به اربا ب نخورد وداغ دلم تازه نشود وهای های نگریم ؟؟؟.
چه روزگار خوبی داشتیم بخصوص دوران دبیرستان با دختران که قرار گذاشته بودیم هفته ای یک روز در خانه یکی از بچه ها پارتی بدهیم تازه همه رقص مجلسی یاد گرفته بودیم در کلاس موسیو " لازاریان" "حال میل داشتیم آن رقص هارا به نمایش بگذاریم در فرودکاه مهر اباد که تازه تاسیس شده بود از ساعت دو تا چها برای کودکان برنامه داشت واز شش تا هشت برای ما بزرگسالان ته دانسان!!! میگذاشت وشب رستوران میشد که هم اهل دل درآنجا شام میخوردند توام با موسیقی ورقص ما دختران چون بی پول بودیم در خانه های یکدیگر پارتی میدادیم کمی کالباس خیار شور چیپس وپپسی کولا وبعضی ها چند شیشه ابجو را اهسته زیر بغلشان می آوردند یکی با برادرش میامد یکی با نامزدش می آمد وچند نفری هم طفیلی داشتند ما دختران تازه رقص فرا گرفته اصرار داشتیم فقط برقصیم چاچا / رومبا / پاسا دوبل/ تانگو / وغیره !لباسهای من همیشه املی بودند کت ودامن ودامن هایم هم پلیسه ....یک شب در هیمن پارتی ها که مشغول رقاصی بودیم من یک کت ودامن قهوه ای پوشیده بودم با دامن پبلیسه کفشهایم هم بدون پاشنه لباسم استیم بلند و دران میان میلولیدم ناگهان صدایی از ته اطاق بگوشم رسید : بچه ها حاج فیروز را نگاه کنید همه زدند زیر خنده !من آهسته خودم را به گوشه ای رساندم ودر زیر تاریکی چراغ نشستم وبه گوینده که جوانی بلند قامت چهار شانه با پوستی سفید چشمانی روشن وموهای قهوه ای بود نگاه کردم دردلم گفنتم یک حاج فیروزی نشانت دهم که تا خود جهنم بدوی .از یکی از دوستان پرسیدم این جناب کیست گفتند همکار خواهر یکی از دخترها ست که دربیمارستان دوره انترنی را میبیند !!! خوب معلوم است درمیان انهمه دختر ناز وزیبا وبلند قامت و آن لباسهای نیمه عریان و زیبا من به نظر او حاج فیروز بودم تمام شب تنها نشستم تا آخر شب که ساعت نه بود به دنبالم امدند تا بخانه برگردم اما همه مدت در فکر این بودم که چگونه پوزه اورا بخاک بمالم.....بقیه دارد. ث .11/ 10/ 2021 میلادی ثریا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر