دردنامه " !
/ ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
" روز ناقصان عقل" ویا کم عقلها دراین دیار !روز معلولین وفراموشی وبخواب رفتن عقل " وسه روز تعطیلی !
------------------------------------------------------------------------------------------
به شهری تبعید شدم که هیج آثاری نداشت واگر آثاری از گذشته نباشد خیال هم نیست رویا هم نیست !
دراین شهر بی اثار کسی حق آفریدن ندارد نه ! امروز خدایان هم خیالی شده اند و رویایی !.......
چقدر دنیا زشت و کریهه شده است همه جا ریش وپشم وموهای آویزان وبلند حتی مردان مدرن نیز در ته زنخدانشان ته ریشی گذاشته اند تا نشان مردانگیشان باشد . حالم از دیدن این چهره ها به هم میخورد سیاهی همه جارا فرا گرفته است مردان نیمه ! وزنان نیمه درحال حرکت هستند ورقابت بر سر ریاست وعده ای نیز عمله آنها شده اند برایشان کف میزنند به سخنان آنها گوش میدهند وآنهارا خدایان استوره ای وآمده از اثار باستانی مینامند !
به این شهری که من تبیعد شده ام صدها سال پیش همین ریش داران به آن تاخته بودند حال مانند مرده ای اززیر خاک درآمده پس از قرنها میل داردخودرا باز یابد اما " بزرگان " اجازه نمیدهند !! ایتجا هم خودشان گم شده اند وهم ما در زوایای بی خاصیت وبیهودگی گم شده ایم .
شهر بی مجسمه / شهر بی اثار / شهر بی حقیقت شهرکی که تازه بنا شده روی خروارها پولهای از بیرون آمده وبه دستور آن پولها زمین را میسازند وبالا میبرند ویا به زیر اقیانوسها میکشند بنا های بی اعتبار و........بی اختیار .
دراین روزگار دیگر انسان حق ندارد زندگی کند انها به او میگویند بمیر یا زنده بمان آفریدن وافریدگاری نیز دیگر در میان نیست دیگر خدا / مهر ومهر آفرینی زاده نمیشود همه گویی خاک شده به هوا رفتند فواحش تعلیم دیده درکسوت روزنامه نگار امروز روی سن بازی میکنند برایمان میخوانند برایمان حرف میزنند برایمان اعتبار میافرینند .
امروز دریکی از رسانه های مجازی عکسی دیدم که تااعماق وجودم درد تیر کشید . یک پیکان ساخت ایران قدیم که روزی شاهنشاه به چایچسکوی مرحوم هدیه داده بود به دست چپولهای تازه از راه رسیده افتادروئ آنرا نقاشی کرده بودند رستم واسفندیار در بغل یکدیگر ویا در رختخواب یعنی شاهنامه ما "گی نامه "شده است وآن فاحشه تعلیم دیده نیز بران مهر اعتبار گذاشت وهمان معصومه از قم آمده که امروز برده خریداری شده دست چپولها وگلو بالیستهای آدمخوارند ! اگر تیر به قلب من فرو میرفت اینهمه درد نمی کشیدم که همه اعتبار وهویت ایران ما به دست این زباله ها دارد نابود میشود وهنوز ما نشسته ایم وبه نوای کفتارهای پیرو جوان گوش فرا میدهیم انها نبش قبر میکنند ویا آدمی را از نو میافرینند تاما سرگرم شویم و شاید بعنوان افسانه به انها گوش داده بتوانیم بخوابیم !
واین بی مهری نسبت به هویت وبی انگاشتن ایران وایرانی وحقیقت وزیبایی را برای همیشه دارد نابود میسازد .
روزی " انسان " آمیخته ای از فرد وجمع بود انسان انسان بود واین احساس بودن درهمه وجود او جریان داشت احساس خود بودن وجنگ با تاریکی ها ورفتن بسوی فضیلتهای حوب انسانی .
یکی شبهایش دراز بودند وبه این شبهای داراز لبریز از عشق می اندشید وآرزو داشت که شب آهسته گام بردارد واین ناجوانمردان وبیخردان هنوز راه به دنیای آن انسان نداشتند .
امروز دیگر انسان زنده نیست . افکاری رشد نمیکند مغزها خوابیده منجمد شده درون یک شیشه وهمه چیز درون شیشهای رنگی است ویا سیاه وتاریک .
زمانی از فراسوی آدمهایی میگذرم که آفتاب عقل آنهارا خشکانیده است وآنها در تابه بیخردی میسوزند وبالا پاین میروند من درهمان حال لبه تیغ اندیشه هایم را به دست سوهانی میسپارم که آنهارا تیز تر کند اما فایده ای ندارد تیزکردن اندیشه های من تنها نوک آن به قلب وسینه خودم می نشیند وخون جاری میسازد .
آوخ ...... که چه دنیا زشتی داریم درست وارد سیاره " میمونها " شده ایم . پایان
ثریا ایرانمنش / 10/ 10/ 2021 ! چه تاریخ روندی ؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر