شنبه، مهر ۱۷، ۱۴۰۰

خود آفرین


 ثریا ایرانمنش  " لب پرچین " اسپانیا !

روز گاری ما چیزی را می یافتیم  د رهم میبافتیم  که به بن آن برسیم /  هر چیزی بنی داشت  وما به دنبال بن چیزها میگشتیم .

 ما هنوز درتاریکی ها بن هستی را میجوییم ....." منوچهر جمالی " از کتاب هم آوردها 1

جالب است که عده ای درخارج روی صندلیهای چرمی میخ کوب شده خود نشسته اند وفرمان آتش میدهند  چریکی عمل کنیم ویا مسلحانه عمل کنیم وغیره  آیا میدانند آنهاییکه درخارج به تماشای این چهره ها نشسته اند میهن وخاک برایشان یک سر گرمی است ودیگر به هیچ عنوانی میل ندارند مزایای " قانونی " این سرزمین هارا که به انها پاسپورت داده وحقوقی ناچیز برای نمردن از گرسنگی میدهند  حاضر نیستند این همه نعماترا رها کرده به آن سرزمینی بر گردند که درحال نابودی است .

آیا اینها میدانند که هدف  بزرگان همان نابودی سر زمین ماست واز بین بردن هویت ایرنی ؟ ابهای زیر زمینی را کشیدند وفروختند وبردند  امروز تمام اثار وبناهای تاریخی ما دارد نابود میشود وچند سالی دیگر دوام نخواهند اورد ومردم دست به کوج زده اند ازاین شهر به ان شهر از این خاک به ان خاک با رساندند چند تکه لباس یا چند شکلات وبیسکویت ویا چند تانکر آب آنها برای چه مدتی میتوانند زنده بمانند؟  درعوض ائهایی که این بنیا د هارا بنا کرده اند درخارج به نوا میرسند چرا که از دولتها برای دریافت کمک های انسانی ! چیرکی دریافت میکنند واز پرداخت  مالیات معاف میشوند .

امروز ما همه در همان " بن " تاریکی ها داریم راه میرویم  به هیچ چراغی وروشنایی  وهنوز درپی خدایی هستیم تا هستی مارا نجات دهد خدایی بخشنده ومهربان  که هرچیزی بفرمان او صورت میگیرد بنا براین نابود کردن ایران وهویت ایرنی نیز بفرمان اوست . 

شب گذشته شخصی داشت زندگی زرتشت را " مثلا بیان میداشت به هنگام تولد او و یا ازندگی شخصی او ویا کارهای اصلی او ناگهان یک تبلیغ درازمدت میامد ونیمی از سخنان  او خورده میشد ! 

سپس به تماشای آن معلم تاریخ  وشخصیت بزرگ که تخمه هستی را میشکافد نشستم با چه تبخری دستور میداد وجواب میداد وچگونه تکیه به ان صندلی بزرگش داده بود وعده ای را  نیز نالایق میدانست وقابل آن حساب نمیکرد که در اظهار نظر سنجی های او شرکت کنند !  سر زمین ما  دارد فرو میرود وبه قعر  زمین خواهد رفت ودر آینده  باز تازه وارانی  بعنوان توریست با حضور سر پرست توریستی راه می افتند که بلی روزی در اینجا تمدنی بزرگ ویک امپراطوری بزرگ بو د که تاریخ آن به هشت هزار سال میرسید متاسفانه مردمش مانند مردم سودم وگومورا  بی عرضه وخارجی پرست بودند ونوکری برای خارجیان را بیشتر دوست داشتند و ویروسی بنام " پول" در میان انها افتاد خطرناکتر از بیماری های واگیر دار وناگهان همه چیز به فنا رفت جنگلها به آتش کشیده شدند ابهای  زیر زمین به یغما رفت دریای کاسپین نصیب همسایه دست راستی شد ونیمی دیگررا نیز اژدهای سرخ  به زیر سلطه خود درآورد  وحال تنها چند تکه سنگ باقی مانده است وتاریخ هشت هزار  ساله میرود تا در جزیره شیطان جای بگیرد .

ما فرزندان سیمرغ بودیم که با تخمه او بوجود آمدیم  خداوند باد برخاست ودمید وجان داد  این وزش باد بود که همه تخمه هارا بهم میامیخت و پیوند میداد  بر آدم دمید بر خاک دمید بر اب دمید بر اتش دمید  از زمین گیاه رویید  واز جانور انسانی زاده شد وخداوندانی  بنام مهر بر انها حاکم  بود  حال این روزهای پ ملال  پسر بچه های تازه دانشگاه را رها کده برای ما استاد شده اند ومردانی خوش خوراک که چهره پهن آنها حکایت از یک بیدردی وخوش خوراکی وخودخواهی میدهد دستور صادرمیکنند  " برگردید به عقب " چگونه یک پسر تازه بالغ ویا یک دختر لبریز از ارزو میتواند هشت هزا سال به عقب برگردد ؟  چریک شود  سرباز شود  سنگباران شود  تا شما دوباره صندلیهیای خودرا به مبلمان طلایی تبدیل کنید .

هویت ایرانی ومرگ ایران نزدیک است واینها همه از توبره آن خدایان فرمایشی بیرون امده اند تا مارا سرگرم کنند  نیمی را کشته اندونیم دیگر درحالل جان دادننداز گرسنگی وتشنگی ونیم دیگر درسر زمینهای اروپایی وامریکای مشغول پایکوبی ورقص  روی فرشهای دستباف همان سر زمین رو بمرگ است .

کی وکجا  وچگونه میتوان ایران وایرانی وهویت از دست رفته را دوباره از نوساخت ؟ با کمک آن خانم جنوب شهری که افتخار میکند با یک پاسپورت پناهند گی اروپایی شده است ؟  من خوشبختانه پناهنده نبودم قبل از شروع آن شورش ویا کودتا ویاهرچه نامش را میخواهید بگذارید از ایران خارج شدم چرا که هویت اصلی من ؟ زرتشتی بودن اجدادم " زیر سِوال بود ما تحقیر میشدیم نه درمسجد جای داشتیم نه درمیخانه  بنا براین بین مسجد ومیخانه رهی را یافیتم وفرار کردیم  چهل وهشت سال است سرگردان در دیار غربت تنها کارمن نوشتن بوده تا باقیمانده ان همه عزت وافتخار را از دست ندهیم . و هنوز بعنوان یک خارجی نامیده میشوم با انکه پاسپورت واقعی داشتم وکار کردیم مالیات  دادیم وآنچهرا که آورده بودیم دردهانشان ریختیم اما هنوز هم درآخر صف ایستاده ایم گاهی نگاهی به دهکده های دست نخورده آنها میکنم به یک تپه که روزی ناپلیون اسب خودرا درآن طویله جای داده وهنوز سر جای خود ایستاده اشک درچشمانم حلقه میزند که ای وای ما کجا بودیم وبه کجا رسیدیم ؟ دیگر ذکر مصیبت بس است .پایان 

ثریا ایرانمنش  09.10/2021 میلادی

هیچ نظری موجود نیست: