ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !
در اندرون من خسته دل ندانم کیست / که من خموشم واو در فغان و در غوغاست !
امروز صبح درحالیکه سر از بالش بر میداشتم با خود میگفتم که "
چرا زندگی ما اینهمه تلخ شده است ؟ چرا دنیا اینهمه نکبت شده است ؟ چرا همه چیز بو گرفته ؟ هزاران چرا درمغزم غوغا میکرد .
تلویزیون را روشن کردم این روزها هفته " کتاب " است دراین گوشه دنیا جایی که تنها چند توریست پیر وکهنه آنرا میشنا سند دکه های کتاب باز بود ومردم هریک کتابی را انتخاب کرده به قیمت ناچیزی میخریدند با ولع آنرا تما شا میکردند قطعه ها ونوشته ها واشعارا میخواندند چه دورانی بود ؟ سر بازی وجنگ مقدس بود برای هر کودکی که به دنیا میامد نهالی میکاشتند تا درختی شود وزمانی که او کشته میشد درکنار درخت دسته گلی میگذاشتند جوانان چقدر پاکیزه بودند نگاهشان رفتارشان ودختران زیبا درلباسهای محلی هنوز در گوشه ای تاریخ اجدادشان راه میرفتند وهنوز آوازهای قد یمی را با صدای بلند میخوانند به هنرمندانشان اهمیت میدهند برایشان موزه میسازند نامشانرا درکتابهای مینویسند .
روزیکه اولین نوه من پای بر این دنیای ننگین گذاشت منهم نهالی در باغچه کوچکی که درکنار یک سوپر مارکت بود کاشتم امروز نمیدانم آن نهال هست یا روفتگر شهرداری آنرا بعنوان یک شاخه هرز از ریشه کنده هرچه باشد خود ما نیز غریبه هستیم درفرهنگ آنها جایی نداریم تنها مانند یک گرسنه فلک زده نانرا بر پشت شیه های لبریز از فرهنگ وتمدن آنها میمالیم ومزه مزه میکنیم هنوز یادگارهای حنگهای داخلی را بعنوان یک یادبود بزرگ نگاه داشته اند در چشمان پیر مردان وپیر زنان اثری از خشم ونفرت دیده نمیشود هنوز " اپرا " میخوانند پیانو میزنند و"آریای های " بزرگ را هر چند درمیان خیابان باشد با صدای رسا میخوانند . و....ما چه کردیم ؟ هیچ . هیچ بر جان خود ستم کردیم بر جان ومال دیگران نیز اسید پاشیدیم از زنده بودن دیگران درخشم وغضب هستیم واز دانش دیگران رنج میبریم باید همان بچه مذهبی بود بدون شعور اجتماعی وفرهنگی حتی از میان دانشوران نیز بخاری بر نمیخیزد همه دجار یک رخوت یک درماندگی شده اند .
ودر آن سوی دنیا با جدیدیترین اسباب بازی های فضایی افکار واندیشه ها مارا به اتش میکشند وما را به دنیای غیر واقعی میبرند حکومتها ها سخت گیر ومردم ناتوان تر شده اند . جناب جوک باید بهترین ومومن ترین حیوان روی زمین نام میگیرد کثافت کاری خودش ونوجوانش را را هیچکس نمی بیند همه زیر فرش پنهانند واین " پول" یا " دلار " است که حکم میکند تو زنده باشی یا بمیری این جوانک های تازه برخاسته از خاکستر زمان بچه اژدها یی که دارند رشد میکنند زندگی ترا نفس ترا وهستی ترا درمیان دستهای الوده شان نگاه داشته اند در جایی خواندم با یک سوم دارایی جناب """"" تسلی"""" میتوان دنیا ارا از قفر وگرسنگی نجات داد وایشان درفکر این هستند که چوگونه اتومبیلی تازه بسازند تا موشک شده به هوا برود ! همه درفکر اسمانند دراسمان تنها ستارگانند نیم مرده ونیم دیگر درحال مرگ وفروریزی تازه در کتب قدیم خوانده اند که زمانی زمین دچاریخ بندان شد حال میل دارند همان بازی را تکرار کنند مانند یویو فصل یخ بندان را بسازند !! فصل تاریکی را ببسازند ! بلی بسازند ! همه چیز ساختگی است بیماری ها واکسن ها پوزه بندها وهمچنان این رشته سر دراز دارد . دراین گوشه هنوز کتابها باز هستند هنوز زندگی جریان دارد هنوز نانرا بادست پاره میکنند بهمراه پنیر وشراب مینوشند وهنوز به زبانشان وفرهنگشان میبالند هنوز مردان دهکده سالار وار درکوچه ها راه میروند وزنان محکم واستوار در کنارشان ایستاده اند هنوز بیوه زنان هشتاد ساله به دنبال یک جفت هستند ومردان بیوه وتنها نیز به دنبال جفتی میگردند زندگی هنوز بشکل طبیعی خود جریان دارد اگر ناگهان عقاب مرگ بر سر زمین انها فرود نیاید ودنیای آنهارا مانند آن جزیره ویران نکند بیست وهفت کوه اتشفان در یک زمان فعال شده وطغیان کردند ومردان ما؟؟؟؟؟ مانند خاله زنکها ی در حمام عمومی جلوی دوربین ها مینشیند وپرده دری میکنند واسرار فاش میسازند وصعود قلبهای بسویشان روان است .
سر زمینی میرود تا چند هزار تکه شود ودیگر هیچ.ث
پایان / یک روز شنبه بسیار غمگین 30 اکتبر 2021 میلادی !
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر