جمعه، آبان ۰۷، ۱۴۰۰

گلدوزی من !


 ثریا ایرانمنش 
 لب پرچین " اسپانیا 

 این روزها  همه اوقاتم  در میان نخهای  رنگین میگذرد میدوزم ومی شکافم  تا سر انجام مانند پنه لوپه هرکول از راه برسد ؟! 

اولین نقشی را که دوختم شاید بیشتر از  هفت سال نداشتم  تازه  وارد سازمان جوانان شیروخورشید سرخ ایران شده بودم که به همت والاحضرت شمس پهلوی بنیاد نهاده شده بود  اه چه لذتی داشت ان لباسهای  سرمه ای با آن کلاه بره  که بر جلوی آن ارم شیرو خورشید نصب شده بود وما هر هفته مقدار زیادی خوراکی وشیرینی ولباس برای بچه های یتیم خانه ها میبردیم  چه سر فرازبودیم ویا دربیمارستانها به کودکان سر میزدیم وبه ان ها عروسکهای پلاستیکی وماشین های پلاستیکی وشکلات میدادیم  روزگار خوبی بود من تنها عشقم کمک به دیگران بود وهست شاید این نوعی عقده مهر طلبی در دل من نشسته که میل دارم به همه کمک بلا عوض کنم ؟.......

روزی که دیگر به پایان سال نزدیک شده بو.دیم وسازمان را بزرگتر ها! دردست گرفته بودند ما بچه هارا دیگر لازم نداشتند وبرایمان جایزه ای میفرستادند  برای من نامه ای آمدکه بروم در اداره سازمان وجایزه خودمرا بگیرم  آه .........

چه شوق وذوقی چه  روز خوبی بود / وارد دفتر شدم مردی بزرگ هیکل  پشت میز نشسته بود  سلام کردم و نامه را به او  نشان دادم . دست برد درون کشو ویک جعبه بمن داد وگفت از کمک های شما بچه ها خیلی بهره بردیم وممنون هستیم در بزرگی سالی هم سعی کنید به همه کمک کنید !!!!

با خوشحالی بخانه برگشتم جعبه را باز کردم درونش یک انگشتانه یک قیچی کوچک  یک دستمال که روی ان  نقش گل بنفشه را کشیده بودند  وپنج عدد نخ دمسه  رنگی مقداری  شکلات واب نبات ! 

نشستم وبه انها نگاه کردم  خوب اول باید دوخت ودوز را شروع کنم چگونه ؟؟؟؟ معلم بما یاد  خواهد داد 

چه روزهای خوبی بودند آن روزها وچه شکوهی داشت وما چقد ربه اینده خود  امیدوار بودیم  همه ادب داشتیم  هر صبح سر صف مناجات  یکی از  شعرا را میخواندیم  " ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی  وخدایی" ......" وسپس سرود ای ایران را همه با روپوش های ارمکی  با یقه سپیذ سردست کفشهای بدون پاشنه  مرتب  با موهای بافته وروبان سفید وارد کلاس میشدیم صبح بخیر آموزگارمان برای ما بهترین ارمغان بود . مدرسه ما همان کودکستانی بود که من درانسوی حیاط ان دوران کودکیم را طی کرد بودم وحلل دراینسو تنها چهار کلاس داشتیم  برای سال پنجم وششم میبا یست به مدرسه دیگری برویم .کودکستان نورس !!!!!! بچه ها همه بیایید کودکستان ما / ببیند غنچه های زیبای بوستان  ما !!!!!! 

هیچگاه بفکر م خطور نمیکرد روزی این مردان گنده بیقواره که اکثرا دردهات به شخم  وبیل زنی مشغول بودند ویا در شهر داری جاروب کشی میکردند ویا  نهایت نامه رسان بودند !!!  حال تکیه برجای بزرگان بزنند آنهم بیسواد ! هیچگاه گمان نمی بردم  که ملای ده سوا ر بر الاغ  بخانه همسایه میرفت برای یک تومان تا روضه حضرت رقیه بخواند چون ادرار  پسرش بند امده بود امروز رهبر  سر زمین من  شود ! نه هیچگاه بخواب هم نمیدیدم دنیای زیبایی درجلویم  گشوده بود که همه به هم کمک میکردیم به بچه های یتیمی میرسیدیم وبه بیماران  بدون کس وکار  حمارشان میشدیم .نه ابدا این روزهارا درذهنم نیز جای نمیدادم .

در میان جویبارهای لبریز از اب  روان پاهای خسته خودرا تکان میدادیم بدون ترس وواهمه از عسس یا جنایتکار روانی دیگری .

امروز در  درگوشه یک  خانه  درکنار مردمی که نمیشناسم  غذاهایشانرا دوست ندارم افکا رشان  با من فرق دارد باید من مطیع انها باشم باز با همان نخ های دوران کودکی دارم نقش گلی زیبارا بر روی یک گونی میدوزم ونامش ر ا هر چه میخواهید  بگذارید. ث

پایان / ثریا ایرانمنش  29/10/2021 میلادی برابر با هفتم ابانماه روز فتح بابل به دست کورش بزرگ !

هیچ نظری موجود نیست: