سه‌شنبه، مهر ۲۷، ۱۴۰۰

بازار برده داری


 ثریا ایرانمنش " لب پرچین " اسپانیا !

دریای پیر . کف به لب آورد وناله کرد  /  شب . ناله را شنید وبه بالین او شتافت ! " نادر پور " 

اما امروز کسی ناله زن ایرانی را نمی شنود نه شب ونه دریا ونه زمین واسمان  شکار کردن زنان ودختران برای  " آن کار"  اما به جرم بد حجابی  برای مردان بیمار جنسی به همراه  آن زنان  بیرحم با باسن های پهن که بوی چربی وپیه گندیده ازتمام پیکرشان به مشام میرسد این غنچه های نوشکفته را شکار میکنند  ومیبرند وفریاد رسی هم نیست حال یا برای خود ویا برای اربابانشان  و ته مانده بشقاب را نیز خودشان می لیسند .

دنیا دارد در تکنولوژی  زمانه از حد فکر هم گذشته وجلو میرود واین حیوانات  جنگی  دردانشگاه رشته ای درمقظع دکترها واستادی !!!! امر به معروف ونهی از منکر ایجاد میکنند یعنی چگونه میتوان یک استاد دختری را  با آن وسیله ای که حیواناترا شکار میکنند در تور گرفته با کمک زینب کوماندو ها بجایی برند که دیگر خبری از او نخواهید  شنید شاید تکه های پیکرش را روی اتش کباب شده وآدمخواران انهارا  به نیش بکشند واین است سزای  نا سپاسی .

آه ........روزهای متوالی مادر بر بالین دخترش  مینشست وآوازی حزین سر میداد" ای دختر شیرین من  که اسوده خفتی  هرشب بیخوابی نصیب من است اما تو آسود بخواب  مادرت  بیدار است ! وصبح هنگام بوی شیر بر سینه مادر اورا بیدار میکرد او چه میدانست که سرنوشت اورا به کجا میکشاند ؟.

او چه میدانست که لبه شمشیر تیز اربابی  آن سینه بلورین را میشکافد  تا از  ان شکمف خون سرازیر میشود وآن شکارچی خونرا بالذت میمکد  وقلب گرم پر طپش اوا روی اتش کباب کرده  به درون شکم حیوانی خویش میفرستد  او چه میدانست !؟.

صدفها ا تبدیل به سنتها شدند وسنت تبدیل به جنایت  وامروز دنیا از آنچه که بر سر این سر  زمین افسانه ای آورده درسکوت به تماشای این صحنه های می ایستد ودراین فکر است که اب را که درون شیشه های الوده پلاستیکی و در لوله های کوچک از طریق ماشینها میفروشیم وهوای آلوده را نیر درون یک کپسول اکسیژن کرده انرا نیز بفروشیم  معامله خوبی است وخر دراین جهان فراوان .

آنروزها که در" شهر کمبریج " با نفس تنگی نمیتوانستم از خانه بیرون بروم  وبا کمک قرص خود را تنها تا مظب دکتر میرساندم نمیدانستم که  (آسم ) آنهم ارثی درون سینه ام نشسته وراه نفس مرا میگیرد به همین جهت همیشه درخانه پنهان بودم روزی جلوی درب خانه ایستادم وبه گلهای سفیدی که تازه کاشته بودم نگریستم ناگهان  با خود گفتم روزی هوارا نیر در لوله ای بما  خواهند فروخت  حال من امروز اسیر همان کپسولی هستم در مقیاس کوچکتر وا زدرگاه ایزد توانا میخواهم که دیگران را محتاج آن کپسولهای مرگ اور نکنند  بدون آن من راه نمیتوانم بروم هر صبح وشب باید آن گرد لعنتی را به درون سینه ام بفرستم که تازه درآنجا میچسپد وتولید غده میکند .

روز گذشته دختر کوچکم روی کاناپه ناگهان گفت  " نمیدانم  این دنیا چه خوابی برای ما دیده وعاقبت ما چه خواهد شد بیکاری  ویا کار بدون حقوق  بردگی مجانی که دولت خبرش را برایمان درلفافه در سخن رانیهای ابدی خود فرمود ! فایده آنهمه دویدنها  وتحصیل چه بود ؟!........ جوابی نداشتم به او بدهم .

چیزی نداشتم باو بگوم  نه هیچ چیز  امروز پس از خوابی که شب گذشته دیدم که بیشتر برایم کابوس داشت  دراین فکر بودم که آن مرد حتی یک لبخند بر روی لبانش دیده نمیشد همیشه دچار غضب بود همیشه درحالتی بود که مردم  به او توجه کنند وبگویند به به چه ابهتی !  تمام شب باهم راه خانه را گم کرده بودیم شهرمان را  گم کرده بودیم/

 امیدوارم خیال بردن مرا به نزد خود نداشته باشد که وصیت کردم حتی درآن گورستان خاکستر مرا هم نریزند درون چاه توالت بهتر است تا درکنار او ..........

چنان پرخشمم  که هنگام بازی / نریزند  مرغابیان  سایه  برمن / مبادا که خواب من آشفته گردد / نهیب  غضب برکشد از شعله من .

صدفهای وکف ها وشن های ساحل /  به مرداب رو  می شتابند از هراسم / من آن سنگم  آن سنگ  تنها / که هم آشنایم  وهم نا آشنا .

در حال حاضر دکان فال گیری / رمالی . فال با قهوه / فال با چایی / فال با تاروت / فال با ورق همه فضای مجازی را پر کرده است بجای رشد شعرروبال بدن معرفت  وابیاری  مغز ها درحال حاضر دکان این شیادان روی صفحات مجازی  پر رونق است ودیگر جایی برای خود نمایی های ما نیست !!!

شاید بهتر باشد بجای زندگی در رویاها برای اینده بیاندیشم  اما کدام اینده ؟ وخدا مهربان است در فکر ان دختران که شکار صیادان بیرحم میشوند ؟!!!کم کم آنهارا درون  قفس انداخته برای فروش بر سر بازا ر سر گذر میگذارند  ومن با سبک بالی  گوی های  روانم را بر روی این صفحه بیجان میریزم بی هدف وبی آنکه بدانم ویا بتوانم کاری انجام دهم . پایان 

 ثریا ایرانمنش 19/10/2021 میلادی !

هیچ نظری موجود نیست: